15 495
المشتركون
-1124 ساعات
-707 أيام
-26330 أيام
أرشيف المشاركات
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇ž24
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
3 62510
02:48
Video unavailable
🚨صحبت از شامپوی ضد ریزش آلمانی در پخش زنده صداوسیما🚨
🟢دیگه چیزی نمونده... از الان تا شب یلدا موهات رو احیا کن🍉
🔹تقویت ریشه مو و کمک به رشد مجدد تارهای از دست رفته
🔹تا زمانی که این پک ضد ریزش هست دیگه نیازی به کاشت مو نیست
🔹بدون پارابن و الکل و تایید شده از سوی وزارت بهداشت
🔊برای دریافت اطلاعات بیشتر و ثبت سفارش با تخفیف استثنایی، همین حالا روی لینک زیر کلیک کنید ⬇️
https://landing.saamim.com/I5ZAO
https://landing.saamim.com/I5ZAO
صبح بخیر 23(1).mp49.75 MB
3 78410
01:00
Video unavailable
👩🍳#سالاد_پاییزی
نصف ۱ عدد کلم قرمز متوسط (کلم سفید هم میشه)
سس مایونز ۳ ق غ
ماست پر چرب ۵ ق غ
انار دون شده ۱ لیوان
گردو خرد شده به میزان دلخواه
هویج خرد شده به میزان لازم (من ۱ دونه متوسط ریختم)
نمک به مقدار لازم
فلفل سیاه،آویشن، گلپر و پودر سیر هر کدام ۱ ق چ
🍂🍁 @ide_luxurry 🍂🍁
🕊❤️🕊
257752193_1051552555609783_7449824483657171062_n.mp47.73 MB
❤ 1
3 007290
00:22
Video unavailable
بانک تحصیلات ،بانک مشاوره اخذ مدارک دانشگاهی
واحدهای معتبر ایران
کارشناسی، کارشناسی ارشد، دکترا
با استعلام
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
Telegram :
👇👇👇👇
@banketahsilat
Instagram : ²⁴
👇👇👇👇
Https://instagram.com/banketahssilat
⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
جهت ارتباط با ادمین
@tahsilat_azad
@tahsilat_azad
14.09 MB
3 57710
Photo unavailable
💰 وام آسان و فوری 💎
🔴تعداد محدود ²⁴'⁹
✅ وام فوری تا 1 میلیارد تومان
✅ سود 2 درصد
✅ شرایط آسان و سریع برای دریافت
✅ بازپرداخت تا 60 ماه
📞جهت مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر:
✉️ پیامک نام و نام خانوادگی به سامانه 30007155
3 33210
• گفتن این شکرگزاری ها قبل از خواب زندگیتو معجزه میکنه :
1- خدایا شکرت که زندگیم پر از برکته.
2- خدایا شکرت که به زندگیم خیر و خوشی میرسونی.
3- خدایا شکرت که رزاقی و به من روزی فراوان و حلال میرسونی.
4- خدایا شکرت که همیشه حمایتم میکنی.
5- خدایا شکرت که نعمت ارزشمند سلامتی رو تو وجودم حس میکنم.
6- خدایا شکرت که منو تو مسیر درست قرار میدی،مسیری که توش سراسر خیر،برکت،عشق،پاکی و آرامشه.
7- خدایا شکرت که در مسیر آگاهی قرار دارم و هر روز در حال ارتقای خودمم.
8- خدایا شکرت که هر روز احساس ارزشمندی بیشتری نسبت به خودم پیدا میکنم.
❤ 6
2 797250
Repost from TgId: 1440531845
#گناهم_باش
#پارت_1
خواهرزادم بی خبر از کششی که من نسبت بهش داشتم با اون پیراهن کوتاه که کل اندامش و بیرون انداخته بود، رو تختم خوابش برده بود.
استغفاری کردم و ازش رو گرفتم و زیر لب غریدم:
- خر شدی ماهان بدبخت تو داییشی کنترل خشتکتم نداری!!!!
چشمام از شدت نیاز سرخ شده بود و مردونهام یطوری سخت شده بود که خشتک شلوارم داشت جر میخورد و همون لحظه با تن سک.سی کوچولوش رو تختم غلت زد که چشمام نو.ک سینه های درشتش رو دید و آل.تم تیر کشید.
داغ کرده سمتش رفتم و بی طاقت دستمو رو نیپل هاش نوازش وار کشیدم که ناله ریزی کرد و آتیش شهوتمو بیشتر کرد و یه مرتبه روش خیمه زدم و از رو لباس نازکش نوک سیخ پستونشو به دهن گرفتم و محکم مکیدم
- دد.....دایی داری....چیکار میکنی؟!!
خمار جلوی لباسشو جر دادم و قبل از اینکه وحشیانه به سمت سینه هاش حمله کنم دستمو به بینِ پاش رسوندم و شورت خیسشو از روش کنار زدم که به خودش لرزید
- جوووون عروسک واسم خیس کردی؟
- ز.....زشته دایی نکن تو حالت خوب نیست
انگشت کلفتمو لای پاش بالا پایین کرد و به.شتشو محکم مالیدم که با دهن کوچولوش شروع به ناله کرد و وحشیانه به نوک صورتی سینه هاش حمله کردم
- دیگه نمیتونم زلفا، لعنتی تو این شکم کوچولوت امشب باید از تخمای من پر بشه
قراره واسه دایی توله بزایی........
https://t.me/+mfwoGpTIfzc0MWI0
https://t.me/+mfwoGpTIfzc0MWI0
https://t.me/+mfwoGpTIfzc0MWI0
ماهان... دایی ناتنی از فرنگ برگشته ای که یه عمر توی خارج زندگی کرده و میل جنسی نداشته و با هیچ دختری نخوابیده ولی وقتی بر میگرده ایران با دیدن خواهرزاده سک*سیش مردونگیش سیخ میکنه و.......❌😱🤯
35100
Repost from TgId: 1440531845
شیطنت دخترای دبیرستانی تو مدرسه😈💧
- لای پاهات کلوچهایه؟🍑
مانلی با شیطنت بهم خیره شده بود.
خجالت زده دستم رو بین پاهام بردم.
- نمیدونم ولی تپله...رضا همیشه میگه از روی شلوار #تپل و خوردنیه چه برسه به بدون شلوار!
رضا دوست پسرم بود و همیشه میگفت دوست داره من رو بدون لباس ببینه اما من خجالت میکشیدم.
مانلی محکم روی پاهام کوبید و گفت:
- کلاس که خالیه شلوارت و بکش پایین ببینم.
به کلاس خالی خیره شدم.
آخرین کلاس راهرو بود و کسی این طرف نمیومد.
حسی ته دلم قلقلک داد همه مون دختر بودیم و می تونستیم جای خصوصی هم رو ببینیم.
با #شیطنت شلوار مدرسهام رو پایین کشیدم که در کلاس یهویی وا شد و #آقامعلم وارد شد.
ترسیده مانتوم رو روی #لختی بدنم انداختم که با کلید در کلاس رو قفل کرد.
به شلوار پایین کشیده شده ام خیره شد که دستم رو جلوم گرفتم.
با لبخند مرموزی کلید رو تو جیب شلوارش گذاشت.
- اگر نمیخواین به خانم مدیر بگم داشتید چیکار میکردید باید...
کمربند شلوارش رو شل کرد و #زیپش رو پایین کشید و....🙈💧👇
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
https://t.me/+AaVAjyEKA2NkYTA0
مهوا مانلی و آیلا یه تا دختر دبیرستانی شر و شیطونن که عاشق چالش و هیجانن.
یه بار وقتی داشتن سیگار میکشیدن آکو، معلم سرخونه اونها رو میبینه و دفعه بعد با دیدنشون گه داشتن شیطنت میکردن یه شرط براشون میذاره...
شرطی که شروع کننده یه رابطه خیس و هیجانی با سه تا دختره🙈😈🔞
❌❌رمان دارای محدودیت سنی و به شدت آب آوره👆💦❌❌
❤ 1
35400
Repost from TgId: 1440531845
_تو رینگ دوست داری بکنمت یا خارج از رینگ؟
وحشت زده سر بلند میکنم
_چی؟
پوزخندی گوشه لبش جا خوش میکنه و در حالی که داشت جلو تر میاومد میگه
_شرطو که یادت نرفته کوچولو؟
من منی میکنم و خودمو عقب عقب میکشم گوشه رینگ
_گفتی که اگه ببازم تنبیهم میکنی...
آلت کلفتش رو از شلوارش بیرون میاره
_الانم میخوام همون کارو بکنم...تازه سهرابم کمکم میکنه
و خطاب به پشت سرم چشمکی میزنه
_مگه نه سهراب؟
همین لحظه دست هایی از پشت سرم سر خورده و با کنار زدن شورتم آلتم رو لمس میکنن و وحشت زده از سر درد کتکی که خورده بودم خودمو بالا میکشم که صدای بم و خش داری کنار گوشم پچ میزنه
_آروم کوچولو...خوشگل میکنیمت!
و خطاب به نوید ادامه میده
_اوف نوید دولش چه کوچولو هم هست..معلومه خیلی کردنیه!
با فشار بدی که به آلتم میاره و دادی که از سر درد میکشم میغره
_دوست داری اول کدوممون سوراخ تنگتو واست گشاد کنه؟
https://t.me/+mINSryBZg1I2MDY0
دو تا مربی بوکس وحشی و خشن با گرایشات خاص خودشون واسه به پسر بچه شرط میزارن که اگه توی مسابقه ببازه باید...🙊❌💦💦
https://t.me/+mINSryBZg1I2MDY0
https://t.me/+mINSryBZg1I2MDY0
https://t.me/+mINSryBZg1I2MDY0
https://t.me/+mINSryBZg1I2MDY0
47300
Repost from TgId: 1440531845
-اوپنی؟ یا بابای بیغیرتت انداختت بهم
یادت باشه بلدچ دختر آکبند میخواد نه هرزه و زیر خواب
دخترک لرزید و قلبش بی صدا شکست.
لیلا پاک بود،مثل آب زلال رودخونه.
اما وقتی برادرش خواهر اون مرد رو کشت دنیاش به سیاهی چادرش شد:
-من...من دخترم
ارباب دور دخترک قدمی زد:
-معلوم میشه دختر رضا پاپتی
مرد قدرتمندی که دخترا برای اینکه یه شب توی تختش سرویس بدن هر کاری میکردن
اما دخترک جرات نداشت حتی به چشمای به خون نشسته اربابش نگاه کنه
هنوز یک ساعت نشده خون بس اومده بود عمارت و خوب میدونست چه بلایی قراره سرش بیاد.
مینا خانوم نیشخندی زد و با نفرت گفت :
-چه دل خوشی داری خان داداش
این پاپتی های دهاتی هر روز لنگشون واسه یکی بالاست
گفته بود و قلب دخترک هزار تیکه شد
ارباب اما حواسش به روبنده ی دخترک بود.
شرط کرده بود روبنده ش رو هیچ وقت برنداره و ارباب هم قبول کرده بود اما حالا دخترک و بدون روبنده زیرش میخواست :
-امشب قراره زیر خودم زن بشی...
بابای پفیوزت واسه جون داداشت پردتو فروخته
فقط وای به حالت دروغ بگی و پرده نداشته باشی
جات تو قفس سگاست
سرش رو جلو آورد و نفس های داغش پوست دخترک رو به آتیش کشید:
-امشب باید صدای جیغ و التماست توی تو روستا بپیچه
همه باید بدونن بلوچ خان چه بلایی سر خونبسش آورده
از ترس به سکسکه افتاده بود.
از بخت سیاهش بغض کرد
با لکنت گفتم :
-بخدا...طاقت نمیارم
-دیگه واسه این حرفا دیره اهوی فراری...
باید امشب آرومم کنی
تاریخ انقضات که تموم شد پرتت میکنم بیرون
اما خانزاده نمیدونست به همون زودی ها آهوش فرار میکنه و برای دیدن دوباره اون یه جفت تیله سبز در به در و آواره میشه
https://t.me/+n07jl7KjqJZkODM8
https://t.me/+n07jl7KjqJZkODM8
https://t.me/+n07jl7KjqJZkODM8
بلوچ خان!
مرد جدی و سختگیری که خواهرش رو میکشن
برای انتقام خواهر قاتل خواهرش رو میاره عمارت
هر شب بهش تجاوز میکنه و روزا زیر کمربندش جون میده...
اما وقتی به خودش میاد میبینه که دلش برای آهوی فراری رفته
دخترک از عمارت فرار میکنه و بلوچ خان در به در دنبال یه جفت تیله سبز آواره میشه
62800
#پارت_۴۴۳
➖دشمن عزیز
پشت سر پدرام وارد اتاقش شدم.
اتاقی که به خاطر من کمی دکوراسیونش یا نه بهتره بگم کمی وسیله هاش جا به جا و یا کم و اضاف شده بودن.
اتاقی که بزرگ و دلنشین بود اما ...اما نه برای منی که قرار بود اینجا مثل یه آدم اضافی زندگی رو به سر بیارم.
آدمی که قرار نیست لطف مردش نصیبش بشه!
من اونی بودم که مهر خیانت رو پیشونیش بود و شوهرش دیگه حتی حس تعهد هم بهش نداشت چه برسه به دوستت داشتن و عشق!
درو بستم و آه کشان نگاهی به دور تا دور فضایی که داخلش قرار داشتم انداختم.
مسخره نبود !؟
بود...
من به خونه ی بخت نقل مکان نکردم.
من از اتاق خودم اومده بودم اتاق رو به رویی همین!
پدرام درحالی که پشت به من ایستاده بود مشغول درآوردن کتش شد و همزمان گفت:
-من روی کاناپه میخوابم تو روی تخت!
ابروهام به هم نزدیک شدن تا صورتم عبوس جلوه کنه.
این چیزی نبود که شنیدنش خوشایند باشه!
یک قدم جلو رفتم و گفتم:
-جدا ازهم !؟
قاطعانه جواب داد:
-صدالبته!
همچین چیزی رو نمیتونستم تحمل کنم خصوصا وقتی به این فکر میکردم که اگه جدا خوابیدنمون رو کسی از خانواده اش متوجه بشه ممکنه بشه یه سرنخ واسه رسیدن به نقطه ای که منتهی میشه به لو رفتن اعمال من!
همین دلایل و برهان ها مجابم کرد بگم:
- ولی من میخوام پیش تو بخوابم...هرجا تو بخوابی منم میخوام همونجا بخوابم!
حالا میخواد روی تخت باشه یا زمین یا حتی کاناپه!
چرخید سمتم.
کتش رو پرت کرد روی مبل وسط اتاق و حین شل کردن کرواتش با لحن بدی گفت:
-من با یه هرزه روی یه تخت نمیخوابم! اون کصشرهایی هم که قبل از این وصلت نامیمون و نامبارک توی همین اتاق بهت گفتم یادت بمونه و هرروز و هر ساعت باخودتومرورشون کن مارال ...
تو اینجایی نه به عنوان زن من ...تو رو من همونی میبینم که قبلا بهت گوشزد کردم!
کرواتش رو تو مشت مچاله کرد و انداخت روی زمین.
درست نزدیک پاهام.
غمگین تماشاش کردم و با حال زار و محزونی گفتم:
-بزار کنارهم بخوابیم اما دور...هان !؟ جدا بخوابیم شاید...شاید بفهمن...
سرش رو چرخوند سمتم و با لحن تندی گفت:
-چیه !؟ اینکارو نکنم خودکشی میکنی؟هان؟
تن به این یکی خواسته ات ندم خودتو نفله میکنی؟!هاااان!؟
چشمهامو با درماندگی روی هم فشردم و یه نفس عمیق کشیدم.
من چه جوری میتونستم اینهمه قساوت و بی رحمی رو تاب بیارم !؟
من لوس !
لبهامو روی هم فشردم و بعد آهسته زمزمه کردم:
" تو از محسن و میلاد هم بدتر شدی..."
ولی جدا من چطوری باید توی این شرایط دووم میاوردم؟
منی که فکر میکردم حتما تمام روزهایی که خونه ی پدری رنج کشیدم قراره خونه ی بختبا شرایط برعکسش رو به رو بشم !؟
نویسنده:نابی
👍 42❤ 26😭 4😱 1😍 1
3 61580
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد /²³❤️
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔 @ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
❤ 1
3 34610
00:19
Video unavailable
👩🍳#املت_قرتی
🍂🍁 @ide_luxurry 🍂🍁
🕊❤️🕊
A6462CB7699DF4B133B2762638131993_video_dashinit.mp46.53 MB
❤ 2
3 543300
Photo unavailable
قفلی ترین ریمیکس سال
.
.
👇DOWNLOAD👇
🔥دانلود این ریمیکس 🔥
3 92220
چند تا قانون هست اگه از امروز رعایتشون کنیم، توی ناخودآگاهمون از ما آدم بهتری میسازه:
-قانون دو دقیقه: هرکاری که کمتر از دو دقیقه انجامش طول میکشه رو،همون موقع انجام بده!مثلا از راه که میرسی خونه به جای اینکه لباساتو بندازی یه گوشه؛چون تا کردنشون کمتر از دو دقیقه طول میکشه همون موقع انجامش بده؛ یا وقتی از خواب بیدار میشی چون جمع کردن و مرتب کردن تختت زیر دو دقیقه طول میکشه همون موقع انجامش بده اینجوری همیشه مرتبی!
-قانون ۲۱/۹۰ : این قانون میگه بیست و یک روز زمان میبره که یک عادت جدید رو بسازی و ۹۰ روز طول میکشه که اون عادت،سبک زندگیتو عوض کنی پس برای بهتر بودن تلاش کن!
❤ 3
3 523170
Repost from TgId: 1440531845
#خدمتکارحشــــــــــــری💦🔞😈
#Part568
با شهوت داشتم با سالارم ور میرفتم و از لای در آشپزخونه به خدمتکار جدید عمارتم که توی آشپزخونه لخت شده بود و داشت کلوچهاش رو میمالید چشم دوختم ...
-اه..فاک...عجب کلوچهی تپلی داره این کوچولو...
یکی از پاهاش رو روی اپن آشپزخونه گذاشته بود و با دست چپش داشت کلوچهی خیس و آبدارش رو میمالید.
چقدر کلوچهاش تپل و صورتی و گوشتی بود و جون میداد توش تلمبه بزنی ...
دستمو دور سالار بزرگم کشیدم و تفی روش انداختم...
سالارم حسابی سرخ شده بود و برای کلوچهی خدمتکار کوچولوم بیتابی میکرد.
دیگه نتونستم طاقت بیارم و درو باز کردم که دست از مالیدن کلوچهاش برداشت و دومتر بهوا پرید .
نیشخندی به چهره ی خشک شده وترسیده اش زدم و با صدای بم و شهوتیم رو بهش گفتم.
_کـلوچت چه رنگیه خدمتکار کوچولو؟
جثه ی ریز و کوچولویی داشت اما پوستش به شدت سفید بود از شنیدن حرفم سرخ شد و تو خودش جمع شدو سرشو پایین انداخت.
_نمیدونم آقا...
جلو رفتم و اسپنکی به رونای تپلش زدم که با ورودم بهم چفتشون کرده بود و دستم رو لای رونای تپل و برهنه اش بردم و با خباثت لب زدم.
_پس خودم میبینم.
روناش رو از هم وا دادم که با دیدن کلوچهی تپل و صورتیش چشمام برق زد و آب از لب و لوچه ام آویزون شد.
دست جلو بردم و چنگ محکمی به کلوچهاش زدم و با شهوت گفتم.
_از این به بعد تو خدمتکار شخصی منی!
مهلتی برای جواب بهش ندادم و پاهاش رو سمت خودم کشیدم و توی یه حرکت روی سالارر سیخ و دراز پر رگ و کلفت شده ام رو سوارش کردم.
سالارم رو تا ته توی کلوچهی تنگ و تپلش فرو کردم که جیغ بلندی کشید و من بی اهمیت با ضربات محکم و با سرعت توی کلوچهی نابش کوبیدم.
برای اینکه بار اولش بود چشماش سیاهی میرفت و به کمرم چنگ مینداخت..
_اه..اههه...اهییی آقا توروخدا درش بیارین دردم دارم داره خون میاد ...آخ... اهیی...
گردنش رو چنگ زدم و سیلی به صورتش زدمو تلمبه هام رو با شدت بیشتری توی کلوچهی خونیش کوبیدم و با لحن پر از شهوت غریدم.
_تو خدمتکار منی و توی خونه ی من نشستی خودتو میمالی؟بدون اجازه ی رئیست! پس حرف اضافه بزنی از کو.ن هم جرت میدم و یه مدل دیگه ازت تسویه میگیریم خدمتکار کوچولوی من...😱💦👇
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
https://t.me/+KUTkV-p6LOQ4OGY8
با دیدن کلوچهی تپل و صورتی دختر خدمتکار خونه ی پدرش، اون رو به بهونه ای خدمتکار شخصی خودش میکنه و مدام کلوچه ی تپلیش رو جر میده و...😱😈❌🔞
فولهاتسکسیممنوعهتریسامشورتخیسکن🔞🔥
#باشورتاضافهواردبشین🔞🔞🔞
10600
Repost from TgId: 1440531845
_آخخخ نکن تو رو خدا برزین... سیاه بختم نکن❌
بی رحمانه لباسمو از تنم درید.
_کجا میخواستی بری هووم؟ میخواستی از دستم فرار کنی؟ میخواستی از ایران بری تا فراموشم کنی؟ پس وایسا... یه کاری میکنم که دیگه هیچ وقت فراموشم نکنی!
تنمو به تاراج برد. در دستشوییو قفل کرده بود و تو فرودگاه قصد داشت مانع رفتنم بشه.
_اییی برزین.. ولم کن..تو...
با بوسیدن لبام، مهر خاموشی بهشون زد.
_هیش... اروم بگیر و جفتک ننداز! اومدم بهت یه چیزی بگم...
اولین ضربه رو محکم زد که جیغم بلند شد. دستشو رو دهنم گذاشت و نذاشت صدام به گوش کسی برسه.
_اومدم بهت بگم دوستت دارم. دیوونتم ولی حیف که کوتاه نیومدی!
ضربه دومو محکمتر کوبید که کمرم از شدت فشارش نصف شد. به گریه افتادم و هق زدم:
_یعنی.. این همه سال که هزار تا دختر کنارت میلولیدن...
ضربه سومو زد و شیره وجودشو توم خالی کرد و خودشو بیرون کشید.
_اره من دیوث عاشقت بودم... فقط میخواستم یه بار بهم بگی دوسم داری تا دست از لجن زار زندگیم بردارم...❌🔥
دوباره نزدیک شد و این بار...
https://t.me/+MuNBg8je3pwxMzJk
https://t.me/+MuNBg8je3pwxMzJk
عاشق عشق بچگیشه🥹🫀🔥
وقتی بهش ابراز علاقه نمیکنه به هر دختری دست میزنه و هرز میپره ولی وقتی دختره میخواد از ایران بره.....🥺😭🔞🔥
❤ 2
71500
Repost from TgId: 1440531845
#هفت_کوتوله🔞
#پارت_1
_روی شکم بخواب و باسنت رو بده بالا تا سوراخ هات باز تر بشن.
یکی شون دست های سیاهش رو روی کمرم گذاشت و من رو به شکم خوابوند و اونی که دستور داده بود پشتم ایستاد و انگشتای زبرش رو به لای پام کشید.
کل اتاق بوی شه.وت گرفته بود و من باورم نمیشد که بین هفت کوتوله دراز کشیده بودم و نوبتی میخواستن به قول خودشون منو "به فاک" بدن.
رئیس شون روی صندلی نشسته بود و با اون قد کوتاهش پا روی پا انداخته بود و دود پیپش رو بیرون داد و با صدای بمی دستور داد:
_آلتاتون کوچیکه پس خیلی اذیت نمیشه کارتون رو شروع کنید!
لبخندی بهم زد و خیره تو چشمای خمارم، ادامه داد:
_میخوام تخت رو از ارگاسم سفید برفی خیس کنید! بوی ارضاش تا 3روز باید تو اتاق بمونه.
قد کوتاهِ سیاه پوست چونه مو تو دستش گرفت و لب کلفتش رو روی لبم نشوند و 6تاشون همزمان لای پاهام و باس.ن و سینه هام ور رفتن و من از لذت صدای ناله هام بلند شد و به خودم پیچیدم و چشمای خمارم رو به رئیسشون دوختم که شلوار و باکسرش رو از پاش در اورد و تا چشمم به آلتش افتاد لحظه ای شوک شدم!
این قد و هیکل چطوری میتونست همچین چیزی داشته باشه؟!
https://t.me/+f01tcG2mAc9lZjA0
https://t.me/+f01tcG2mAc9lZjA0
https://t.me/+f01tcG2mAc9lZjA0
رَستا تو بیمارستان روانی کار میکنه و اون هرشب خواب میبینه با هفت کوتوله سکس های هات و خشک میکه و تو خواب پرده بکارتش رو رئیس کوتوله ها زده. یه روز وقتی میره تیمارستان یه بیمار روانی رو میارن که همه ازش وحشت دارن و رَستا با دیدن اون بیمار روانی که شباهت عجیبی با رئیس کوتوله ها تو خوابش داره شوکه میشه و اون بیمار روانی هم با دیدن اندام رَستا...🔞🙈💦
❤ 1
75700
Repost from TgId: 1440531845
#part15
-اولین سکس که درد نداره
متکا رو بذار زیر کمرت
نامزدت اینا رو بهت یاد نداده مگه؟
گول زدنش سخت بود.
قرار بود از دخترک انتقام بگیرم، دل دل زدنش رو دوست داشتم.
مضطرب آب دهنش رو قورت داد :
-اخه ما که زن و شوهر نیستیم که
اگه محمد رضا بفهمه...نامزدیمون...
نیشخندی به ساده لوحیش زدم و فاصله بین چونه و لبش رو بوسیدم:
-بهت گفتم من عملی ثابت میکنم ماهی قرمز...
یعنی همه کسم،یعنی زندگیم میشی
میخوام مهرم بخوره رو تن خوشگلت مه اون نامزد الدنگت
بزودی انتقامم رو میگرفتم و تشت رسوایی حاج فریدون با صدا روی زمین میافتاد
گردنش رو که مکیدم ناله ی پر نیازی کرد:
-جووون...جوجه ی سکسی
لبش رو با خجالت گزید و سرش رو توی گودی گردنم پنهون کرد:
-اینجوری نگو شاپور جونم،خجالت میکشم
-خجالت چیه توله؟
تو امروز فقط باید واسه من ناله کنی
میخوای زنم بشی
خودم رو بین پاهاش جا دادم و با دیدن لای پاهای صورتش و نبض دارش گفنم
-نمیتونم از این بدن خوشگلت بگذرم
به کمرش چنگ زدم و عضو سفتم رو توی واژن خشکش فرو کردم.
صدای جیغش بلند شد و با التماس گفت:
-آی...آی...درد داره...شاپور
وای خدا مردم...
تو رو خدا در بیار میسوزه
با التماس هاش دیوونه شدم و با پشت دست محکم توی دهنش کوبیدم :
-خفه شو بی پدرِ حرومزاده
لال!...صدات و نشنوم توله فریدون
ضرب دستم اونقدر سنگین بود که گوشه لبش پاره شد باریکه خون تا روی چونه ش شره کرد.
جوری توی شوک بود که نفس هم نمیکشید.
باورش نمیشد.
دستش رو روی دهنش گذاشت و گیج و سردرگم بهم خیره شد.
همین رو میخواستم.
همین نگاه درمونده رو.
سرم رو پایین بردم و زیر گوشش زمزمه کردم:
_درد داری؟ نه؟! این تازه اولشه
چشماش که از اشک پر شده بود رو دوخت بهم و من و تند تر کمر زدم.
نگاهم روی خونی که قطره قطره روی ملحفه های سفید میریخت ،عاصی دختر بود.
اما باعث نمیشد بیخیال انتقام بشم و بی رحمانه تر به تنش ضربه زدم.باید دختر فریدون عذاب میکشید.
ضربه بعدی رو که وحشیانه داخلش کوبیدم با التماس نالید:
_چ...چیکار میکنی ؟
اخخخ...آروم تر... آییی... ولم کن نمیخوام!
درد دارم...تو رو خدا...تو رو جون مامانت
با خشم سیلی محکمی توی صورتش کوبیدم:
-امروزم لال میشی اسم مادر منم به زبونت نمیاری که خودم نوک زبونت و میچینم
نمیخوام و نمیتونم و نمیشه هم نداریم
بغضی که توی گلوش بود اشک شد و از گوشه های چشمش چکید.
مظلومانه هق زد:
-چرا اینجوری میکنی؟ مگه چکار کردم؟
بخدا نمیتونم،برو کنار...اخ دلم....
ضرباتم رو که تند تر و وحشیانه تر کردم زیر دلش تیر کشید و جیغ بلندش گوشام رو آزار داد
-صدات در نیاد حرومی!
ذاتت مثل اون بابای پفیوزت کثیفه ،حتی به نامزد بدبختت خیانت کردی
-اما...اما تو گولم زدی...
شیره وجودم که توی رحمش خالی شد از روی تنش بلند شدم.
بازوش رو گرفتم و بی توجه به خونریزیش پرتش کردم از تخت پایین:
-تو هرزه بودی و خواستی بیای زیرم
حالام هری...گمشو از خونه من بیرون
-لااقل بهم بگو چرا...
من دوستت دارم...
در رو باز کردم و بدن لختش رو از در بیرون انداختم:
-یادت باشه دیگه به کسی اعتماد نکنی و اول بفهمی واسه چی بهت نزدیک شده
-یروزی پشیمون میشی اما اون روز خیلی دیره...من ..من هیچ وقت نمیبخشمت
در رو بستم و نمیدونستم خیلی زود پشیمون میشم و تمام شهر و واسه پیدا کردن ماهی قرمزم میگردم...
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
https://t.me/+bJR4WXnCsbtkN2Y0
من شاپورم!
برای انتقام یه دختر مظلوم و با چشمای یشمی دزدیدم و توی عمارتم حبسش کردم.
وقتی ازم حامله شد از خونه م بیرونش انداختم و جلوی خونه پدرش که یه مرد مذهبی و ابرو دار بود ولش کردم...
لحظه آخر چشماش پر از اشک بود و من برای دیدن اون دو تا گوی یشمی...
97910

