ar
Feedback
قصه و لالایی مادرانه

قصه و لالایی مادرانه

الذهاب إلى القناة على Telegram

﷽ کانال های دیگر ما 👇 تربیت کودک @BehtarinMadareDonya آشپزی کودکانه @babymenu کانالهای درسی @cllass1_ir @cllass2_ir @cllass3_ir @cllass4_ir @cllass5_ir @cllass6_ir @cllass7_ir @cllass8_ir @cllass9_ir 🥀🥀🥀 ادمین تبلیغ @momes_ad @momes_ad

إظهار المزيد
2025 عام في الأرقامsnowflakes fon
card fon
47 178
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
+317 أيام
-14330 أيام
أرشيف المشاركات
#قصه_شب #پسري_كه_ماه_را_به_مادرش_هديه_داد 👈
إظهار الكل...
پسرا كه ماه را به مادرش هديه داد.m4a3.02 MB
13
00:35
Video unavailableShow in Telegram
#کاردستی #خلاقیت آموزش کاردستی جالب با لوله دستمال کاغذی و درب قوطی نوشابه که کاربرد #آهنربا را هم به کودکان می آموزد Join🆔 👇 @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
1_6515475.mp49.09 KB
👍 5 4🔥 1🎉 1
کاردستی و نقاشی با اجسام در خانه 🎀 @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
👍 9 5👎 1
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
دکمه زرد.mp33.44 MB
16👍 4🔥 2
‍ #قصه_متن مسواک و خمیردندان یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. مدتی بود مسواک و خمیردندان با هم قهر کرده بودند و مونا نمی توانست دندان هایش را تمیز کند،ماجرا از این قرار بود: یک شب وقتی مونا می خواست دندان هایش را مسواک بزند یکی از دندان هایش افتاد و از جای دندانش کمی خون امد.خمیر دندان و مسواک که هر دو مونا را خیلی دوست داشتند ،هر کدام تقصیر را گردن دیگری انداخت. خمردندان می گفت :تقصیر تو بود که اون دندان افتاد چون تو دندان های مونا را محکم مسواک کردی. اما مسواک می گفت :تقصیر تواست . حتما خمیر تو خوب نبوده و دندان مونا را از لثه اش جدا کرده،چون من محکم مسواک نزدم دعوای مسواک و خمیر دندان باعث شد که مونا نتواند دندان هایش را مسواک بزند وبعد از خوردن غذاو شیرینی و شکلات خورده های غذا بین دندان هاش باقی ماند. چند روز گذشت،یک روز مونا گریه کنان در حالی که دستش روی صورتش بود پیش مادرش رفت وگفت:"مامان دندونم ،دندونم درد می کنه." مادر دست مونا را از روی صورتش برداشت و گفت:"دهانت را باز کن ببینم." مونا دهانش را باز کرد و مادر دیدخرده های غذا ی مانده بین دندانها یکی از دندان های مونا را خراب کرده و به خاطر همین دندانش درد گرفته. مادر از مونا پرسید:"مگر مرتب دندان هایت را مسواک نمی زنی؟" مونا ماجرای قهر مسواک و خمیر دندان را برای مادرش تعریف کرد. مادر و مونا پیش خمیردندان و مسواک رفتند ،انها هنوز با هم قهر بودندو پشتشان را به هم کرده بودند. مادر خمیردندان و مسواک را برداشت و به آنها گفت:" ببینید ،قهر شما باعث شده تا دندان مونا خراب شه و درد بگیره . مگه شما دوستان او نیستید؟" هر دو با هم گفتند:"چرا من دوست مونا هستم." و خمیر دندان ادامه داد :"من مونا رو خیلی دوست دارم برای همین وقتی دیدم مسواک یکی از دندان هاش رو کند ،دیگه باهاش صحبت نکردم." مسواک گفت:" نه! من دندان های مونا رو نکندم. این خمیر دندان بود که دندان مونا رو کند." مادر خمیردندان و مسواک را به دست مونا دا د و گفت :" شما هر دو اشتباه می کنید ، چون هیچ کدام از شما باعث افتادن دندان مونا نشدید. آن دندان یکی از دندان های شیری مونا بود که افتاد، و به جای آن یک دندان دایمی و قشنگ در میاد. حالا بهتره شما با هم آشتی کنید تا مونا بتونه دندان هاش رو بشوره و همه با هم به دندانپزشکی بریم. در مطب آقای دکتر بیشتر راجع به دندان های شیری صحبت می کنه." آقای دکتر بعد از اینکه دندان های مونا را دیدگفت:" خانم کوچولوی به این تمیزی چرا دندان هاش خراب شده؟" و مونا ماجرای مسواک و خمیر دندان را برای آقای دکتر تعریف کرد. آقای دکتر پرسید:"خب این دوستای کوچولوی ما کجا هستند؟" مونا گفت:" آنجا روی میزند، اما انگار هنوز با هم قهرن." اقای دکتر گفت:"پس بهتره من دلیل افتادن دندان تو را بگم تا این دو دوست قدیمی دیگه از دست هم ناراحت نباشن." "ما برای جویدن غذا به دندان نیاز داریم و وقتی که خیلی کوچکیم دندان هایمان کم کم در میاند اما این دندان ها، دندان های شیری هستند ،و بعدازچند سال وقتی 6-7ساله شدیم یکی یکی می افتند و به جای آنها دوباره دندان های تازه در میاریم،اما اگه مواظب دندان هامون نباشیم و این دندان های جدید خراب بشن ،آنوقت من مجبور میشم آن دندان خراب را بکشم ،اما دیگه جای اون دندان تازه ای در نمیاد." مسواک و خمیر دندان که متوجه اشتباهشون شدند، قول دادند دوستان خوبی برای هم باشند و به مونا کمک کنندتا دندان های سالمی داشته باشد. وقتی از دندانپزشکی به خانه برگشتند مونا جلوی ایینه رفت و خندید و به جای خالی دندانش نگاه کرد، حالا دیگه خوشحال بود چون می دانست به زودی یک دندان دیگر در جای خالی دندانش درمیاد. 👈
إظهار الكل...
17🎉 2
00:32
Video unavailableShow in Telegram
درخت پاییزی با گواش بکشیم 🍂 @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
IMG_1898.MP46.41 MB
7👍 5
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
من پشت کسی حرف نمیزنم.mp33.51 MB
16👍 4🎉 3🔥 2🤩 2😁 1
قصه شب @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
ماهواره و مزداوند پایان.m4a17.64 MB
12👎 2👍 1🔥 1🎉 1
💕💕 قصه "راز شب‌های بارونی علی" علی پسربچه‌ای هشت‌ساله بود که خیلی بازیگوش و مهربان بود. او عاشق فوتبال بازی کردن با دوست‌هایش در کوچه بود و همیشه برای کمک به مامانش داوطلب می‌شد. فقط یک موضوع بود که دل علی را کمی غصه‌دار می‌کرد: شب‌ادراری. هر وقت صبح از خواب بیدار می‌شد و می‌دید تختش خیس شده، دلش می‌خواست گریه کند. او فکر می‌کرد شاید فقط خودش این مشکل را دارد و خیلی خجالت می‌کشید به کسی بگوید. حتی به دوست صمیمی‌اش، امیر، هم چیزی نگفته بود. یک شب علی با مامانش حرف دلش را زد. آرام گفت: – مامان، من نمی‌دونم چرا بعضی شب‌ها تخت‌مو خیس می‌کنم. خیلی خجالت می‌کشم. مامانش لبخند زد، او را بغل کرد و گفت: – علی جان، خیلی بچه‌ها این تجربه رو دارن. اصلاً تنها نیستی. بدن تو هنوز داره رشد می‌کنه و گاهی مغز پیامِ پر بودن مثانه رو دیر می‌گیره. این حرف‌ها کمی دل علی را آرام کرد. مامان برایش یک جدول درست کرد. توی جدول، هر روزی که تخت خشک می‌ماند، علی یک ستاره طلایی می‌چسباند. اگر هم تخت خیس می‌شد، فقط یک صورتک کوچک خندان می‌کشیدند و مامان به او می‌گفت: "اشکالی نداره، فردا دوباره امتحان می‌کنیم." چند روز گذشت. علی متوجه شد وقتی عصرها کمتر آب و نوشابه می‌نوشید و قبل خواب حتماً به دستشویی می‌رفت، صبح‌ها بیشتر روزها تختش خشک می‌ماند. ستاره‌های طلایی روی جدول کم‌کم زیاد شدند. یک شب خواب دید توی یک جنگل پر از ابرهای سفید است. ناگهان یک ابر سیاه بارانی آمد و خواست همه‌جا را خیس کند. علی احساس کرد باید جلویش را بگیرد. در خوابش، یک کلید جادویی پیدا کرد. وقتی کلید را فشار داد، ابر بارانی آرام شد و دیگر باران نریخت. صبح که بیدار شد، دید تختش خشک است! خیلی خوشحال شد و با ذوق دوید سمت مامانش: – مامان! دیشب تخت خشک مونده. فکر کنم کلید جادویی پیدا کردم! مامان خندید و گفت: – بله پسرم، همون کلید جادویی یعنی یاد گرفتن اینکه قبل خواب به دستشویی بری و مراقب بدنت باشی. از آن روز به بعد علی دیگر احساس خجالت نمی‌کرد. او فهمید شب‌ادراری چیزی نیست که باعث ناراحتی همیشگی بشود. فقط باید کمی صبر و تمرین داشته باشد. حالا هر وقت یکی از دوستانش از این موضوع ناراحت می‌شود، علی با لبخند می‌گوید: – نگران نباش، همه‌مون کلید جادویی خودمونو پیدا می‌کنیم! و این‌طوری، علی یاد گرفت که هر مشکلی با آرامش و صبر، روزی حل می‌شود. @BehtarinMadareDonya
إظهار الكل...
19
#قصه_کودکانه هر شب یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
حساسیت مورچه کوچولو.mp33.80 MB
8😁 4👎 1🔥 1
00:22
Video unavailableShow in Telegram
نقاشی پاییزی با پاستل 😍 @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
2.43 MB
21🔥 3🎉 1
00:00
Video unavailableShow in Telegram
. 🚥فصل ۱ 🚥قسمت ۱ 🚥بخش اول #انیمیشن_جدید #انیمیشن_سریالی #ماشیناسورها #ماشیناسورا#کارتون_کودک#کارتون_نوجوان#ماشینها#کارتون_ماشینها @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
52.20 MB
10
--- قصه‌ی «جغد کوچولو و شب‌های بی‌خوابی» در یک جنگل سرسبز و آرام، حیوان‌های زیادی زندگی می‌کردند. همه‌ی آن‌ها برای خودشان برنامه‌ای داشتند: روزها بازی و کار می‌کردند و شب‌ها به موقع می‌خوابیدند تا صبح سرحال از خواب بیدار شوند. اما در میان آن‌ها، یک جغد کوچولو به نام «جوجو» بود که همیشه دیر می‌خوابید. او عاشق این بود که تا نصفه‌های شب بیدار بماند و به ستاره‌ها نگاه کند یا با سایه‌ی درخت‌ها بازی کند. مامان جغد هر شب به او می‌گفت: – «جوجوی من، الان وقت خوابه. اگر زود نخوابی، فردا خسته می‌شی و نمی‌تونی خوب پرواز کنی.» اما جوجو گوش نمی‌داد و می‌گفت: – «مامان، من هنوز خوابم نمیاد. می‌خوام بیشتر بازی کنم. شب خیلی قشنگه!» یک شب جوجو آن‌قدر دیر خوابید که وقتی صبح شد و خورشید طلوع کرد، چشم‌هایش سنگین بود. او باید همراه دوستانش پرواز می‌کرد، اما بال‌هایش خسته بودند. وقتی خواست پرواز کند، نمی‌توانست خوب بال بزند و مدام پایین می‌افتاد. دوستش گنجشک گفت: – «جوجو، چرا این‌قدر کسل و بی‌حال شدی؟» جوجو خمیازه کشید و گفت: – «دیشب خیلی دیر خوابیدم. تازه کلی با سایه‌ها بازی کردم.» گنجشک خندید و گفت: – «ولی حالا نمی‌تونی با ما بیای دنبال دانه‌ها. ببین من چقدر سرحالم، چون دیشب زود خوابیدم.» جوجو ناراحت شد، اما باز هم شب بعد تصمیم گرفت بیدار بماند. آن شب در جنگل جشن کوچکی بود و همه‌ی حیوان‌ها بازی کردند. وقتی جشن تمام شد، همه به خانه رفتند تا استراحت کنند. فقط جوجو باز هم نخوابید. صبح روز بعد اتفاق بدی افتاد. باد شدیدی وزید و شاخه‌های درخت‌ها تکان خوردند. همه‌ی پرنده‌ها باید سریع پرواز می‌کردند تا در جایی امن پنهان شوند. اما جوجو که بی‌خواب و خسته بود، نمی‌توانست بال‌هایش را درست تکان بدهد. او روی شاخه‌ای گیر کرد و نزدیک بود زمین بیفتد. مامان جغد به سرعت خودش را رساند و او را نجات داد. مامان با نگرانی گفت: – «دیدی جوجوی من، اگر استراحت نکنی، هم خودت اذیت می‌شی هم ممکنه آسیب ببینی. خواب مثل غذاست، باید به اندازه‌ی کافی بخوابی تا قوی و شاد باشی.» جوجو این بار واقعاً متوجه شد. او یاد گرفت که شب‌ها زود بخوابد. وقتی سرش را روی بالش نرم پرهایش می‌گذاشت، به ستاره‌ها سلام می‌داد و می‌گفت: – «ستاره‌های عزیز، شما بیدار بمونید و بدرخشید، اما من باید بخوابم تا فردا قوی باشم.» از آن روز به بعد جوجو همیشه به موقع می‌خوابید و صبح‌ها با انرژی زیاد پرواز می‌کرد. دوستانش خوشحال بودند که دوباره جوجوی شاد و پرانرژی برگشته است. و این‌طور شد که جوجو فهمید خواب زود و به‌موقع یعنی شادی، سلامتی و پروازهای زیبا. --- @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
35🤩 3🔥 1
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
گربه عصبانی (قسمت دوم).mp33.55 MB
15🤩 1
00:17
Video unavailableShow in Telegram
ساخت تابلو با برگهای پاییزی🍁🍂🍁🍂🍁کاردستی پاییزی 🥰 کاردستی ساده درست کنید #ایده #خلاقیت #ترفند #طراحی #آموزش #کاردستی #پاییز #برگ @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
667711be2662e0676b6496d3c009a2ed.mp42.04 MB
14👍 5
00:00
Video unavailableShow in Telegram
💕💕 #کلیپ #قصهتصویری @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
23.74 MB
7👍 1
--- قصه‌ی "شربت تلخ و شیرین" 🍯💊 روزی روزگاری پسربچه‌ای به نام سامان در یک شهر کوچک زندگی می‌کرد. سامان پسر بازیگوشی بود که همیشه دوست داشت بدود و بازی کند. اما یک روز وقتی از مدرسه برگشت، گلویش درد می‌کرد و تب داشت. مامانش او را پیش دکتر برد. دکتر بعد از معاینه گفت: – «سامان جان، گلودردت عفونی شده. باید چند روز دارو بخوری تا خوب بشی. اگر نخوری، حالت بدتر می‌شه و شاید نتونی بازی کنی.» مامان داروها را گرفت و به خانه برگشتند. وقت خوردن شربت که شد، سامان بینی‌اش را جمع کرد و گفت: – «اَه! من اصلاً این شربت رو نمی‌خورم، خیلی بدمزه‌ست! من مریضی رو تحمل می‌کنم اما دارو نه!» مامان با مهربانی گفت: – «پسرم، می‌دونم مزه‌ی خوبی نداره، اما همین دارو کمکت می‌کنه زودتر خوب بشی.» اما سامان لج کرد و شیشه را کنار زد. شب که شد، تب سامان بالا رفت. گلویش بیشتر درد گرفت و خوابش نمی‌برد. وقتی مامان برایش آب آورد، سامان با ناراحتی گفت: – «کاش می‌شد بدون دارو خوب بشم.» همان موقع، او به خواب رفت و خواب عجیبی دید. در خواب خودش را در دنیایی دید که همه‌ی داروها به شکل آدمک‌های کوچولو بودند! یکی از آن‌ها یک شربت قرمز بود با لبخند مهربان. جلو آمد و گفت: – «سلام سامان! من همون شربتی هستم که نخوردی. می‌دونی چرا اومدم؟ چون تو فکر می‌کنی ما فقط تلخیم، اما در واقع ما محافظ‌های بدن تو هستیم. وقتی میکروب‌ها حمله می‌کنن، ما میایم و اون‌ها رو بیرون می‌کنیم.» بعد ناگهان چند تا میکروب سیاه و خنده‌دار با دندان‌های تیز ظاهر شدند و شروع کردند به دویدن دور سامان. او ترسید. میکروب‌ها گفتند: – «هاهاها! حالا که دارو نخوردی، ما قوی‌تر می‌شیم و بدنت رو ضعیف می‌کنیم.» شربت قرمز فریاد زد: – «سامان! اگه اجازه بدی من رو بخوری، می‌تونم این‌ها رو شکست بدم!» سامان در خواب با تعجب نگاه کرد و گفت: – «یعنی تو تلخ هستی ولی قوی هم هستی؟» شربت خندید و گفت: – «دقیقاً! مزه‌ام شاید خوب نباشه، اما قدرتی دارم که می‌تونه تو رو نجات بده.» همان لحظه شربت وارد بدن سامان شد و مثل یک قهرمان، میکروب‌ها را یکی‌یکی فراری داد. وقتی همه‌ی میکروب‌ها ناپدید شدند، سامان احساس کرد سبک و شاداب شده. صبح که بیدار شد، به مامان گفت: – «مامان! از امروز قول می‌دم داروها رو بخورم. چون فهمیدم اون‌ها مثل قهرمان‌هایی هستن که به من کمک می‌کنن.» مامان خوشحال شد، سریع شربت را آورد و سامان بدون غرغر آن را خورد. روز به روز حالش بهتر شد و بعد از چند روز دوباره توانست با دوستانش بازی کند. از آن به بعد، هر وقت دارو می‌خورد، با خودش می‌گفت: – «اینا قهرمان‌های کوچیک من هستن، حتی اگه مزه‌شون تلخ باشه!» --- ✨ پایان ✨ @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
30
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
گربه عصبانی (قسمت اول).mp33.38 MB
18👍 1🔥 1
00:47
Video unavailableShow in Telegram
چطور کودکمان را سرگرم کنیم؟😍🤩 نقاشی و سرگرمی برای کودکان 👧🏻 @ghesse_lalaii
إظهار الكل...
4.67 MB
11👍 7🔥 1
⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣😴⁣⁣⁣⁣⁣رویه آسترو نگه میداره یا آستر رویه رو 🎼 برای کودک‌تان پخش کنید! #قصه ⁣@ghesse_lalaii
إظهار الكل...
mp33.89 MB
👍 6 4🔥 1