زندگی بنفش
الذهاب إلى القناة على Telegram
#زندگی_بنفش #رمان همه رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید @BaghStore_app یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید @mynovelsell 🎼 برشی از زندگی واقعی ... 🎼
إظهار المزيد2025 عام في الأرقام

12 085
المشتركون
-724 ساعات
-397 أيام
-20230 أيام
أرشيف المشاركات
#نغمه_شب
#۲۲۲
من انتظار نداشتم اتفاقات با خانواده ام انقدر خوب پیش بره . انتظار نداستمپدر و مادرم که همه عمرم برام تعیین تکلیف کردن با من کنار بیان اما تازه میفهمم من چون انتخاب نمیکردم. چون خواسته ام رو نمیگفتم. چون برای خواسته هام نمیجنگیدم، مسیرم اون شده بود.
چون محکم نمیگفتم چی میخوامکسی منو حساب نمیکرد..
از رو محبت و نگرانی زیاد منو از استقلال دور کرده بودن . هنوز هم داشتن یه جورایی برام تعیین تکلیف میکردن اما با خواسته من کنار اومده بودن و دیکتاتوری نبود...
همین باعث خوشحالی من بود ...
شاید با خانواده شهریار هم همه چیز خوب و راحت پیش بره ...
از مامان جدا شدم و بابا گفت
- حالا برو به شهریار بگو بیاد بالا پیش ما!
مامان هم تایید کرد و من لب زدمچشم...
از اتاق مامان اینا با وجود استرسم، آروم بیرون اومدم. اما تا در رو بستمپا تند کردم سمت پله ها وارد طبقه پایین شدم و مستقیم رفتم جلو اتاق شهریار. تقه ای زدم به در اما صدایی نیومد. نکنه خواب باشه! مجدد زدم به در و گوشم رو بردم نزدیک تا ببینم خوابه یا جواب میده!
اما همین لحظه در باز شد و از جا پریدم. دستم رو گذاشتم رو قلبم و به شهریار نگاه کردم. با ابروهای بالا پریده نگاهش تو صورتم چرخید و گفت
- چرا چشم هات سرخه!؟
یه قدم عقب رفتم و سریع گفتم
- مامان و باباممیخوان باهات صحبت کنن! میری طبقه بالا!؟ اتاقشون هستن!
شهریار آروم سر تکون داد و گفت
- مخالفت کردن که گریه کردی!؟
با این حرف یه گام اومد جلو و دستش رو بازو من نشست. دست خودم نبود اما ناخوداگاه از تماس دست گرم شهریار لبخند زدم و استرسم انگار یه مرحله کمتر شد. گفتم
- نه ... احساساتی شدم... اونا موافقت کردن!
چشم های شهریار گرد شد و گفت
- با صیغه یا عقد!
معذب خندیدم و گفتم
- راستش نمیدونم دقیقا! یعنی از استرس درست نفهمیدم... گفتن بخاطر خواست من موافقن ولی صیغه که اصلا ، عقد یواشکی هم نه! خواستگاری رسمی و عقد با شرط ! اما نفهمیدم کی! میشه خودت بری بپرسی دقیقا چی شد!
شهریار خندید . دستش از رو بازوم نرم رفت پشتم و نوازشوار کتفم رو دست کشید ، آروم من رفتم تو بغلش .موهام رو نفس عمیق کشید و گفت
- باشه میپرسم... اما تو هم اینجوری نگران و ترسیده نگاهم نکن که اینجا کاری کنم که دوست ندارم.
اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
❤ 102👍 12🤩 4🥰 3
#رمان_نغمه_شب
۲۲۱
نگران دوباره به بابا نگاه کردم که گفت
- اصلا هم حاضر نیستم عقد یواشکی بگیرم!
مامان هم سر تکون داد. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. عملا به هر دو پیشنها شهریار نه گفته بودن، بابا گفت
- میخوام با شهریار صحبت کنم. شرایط مد نظرم رو بگم. حالا که هستند خواستگاری رسمی انجام شه! ما تو عید همه اقوامشان شیراز هستند تعطیل هم هست میشه هماهنگ کرد.
مامان تایید کرد و گفت
- به خدا! زشته ما یه دختر داریم یواشکی ببریم عقد کنیم که به رسم اونا بخوره! چه کاریه!
بابا هم تایید کرد و گفت
- آره... من با اصل قضیه بخاطر خواست تو موافقت کردم نغمه اما با عقد بی سر و صدا و یواشکی هیچ رقمه کنار نمیام.
سر تکون دادم و خیره شدم به میز عسلی بین ما، الان یعنی چی شد!؟
خواستگاری انجام شه بعدش چی!؟
عقد نکنیم فعلا!؟ روم نمیشد بپرسم که مامان گفت
- واقعا اگر نگران مزاحمت های افرادی مثل کیوان برای تو نبودم کلا با عقد مخالفت میکردم میگفتم برید ۱ سال آشنا بشید !
بابا تایید کرد و گفت
- کلا من همیشه نگران همین اسیب ها بودم که ممکنه به نغمه بزنن!
لب گزیدم و مامان گفت
- شهریار راضیم کرد که عقد میکنید اما هیچ چیزی بینتون عوض نمیشه تا به شناخت بیشتر برسید! تو هم باید اینجا به ما قول بدی نغمه!
متعجب به هر دو نگاه کردم که بابا گفت
- منظور ما این نیست که شما ممکنه کارتون به طلاق برسه یا اگر بعد عقد بخوای جدا شی ارزش تو برای ما کم میشه! من و مادرت حرفمون اینه زوده فاز آشنایی شما بره به مرحله بعد...
سرخ شدم از خجالت و دلم میخواست آب شم برم تو زمین که مامان گفت
- خداروشکر شهریار قبل اینکه من بگم این مورد رو گفت ...
چشم هام رو با خجالت به هم فشار دادم و سرم رو کاملا پایین انداختم. این چه بحثی بود پیش مامان و بابا آخه!
بابا گفت
- خب نغمه جان... تو موافقی با این موارد که گفتیم!؟
من هنوز نفهمیده بودم عقد کی میشه پس!
اما با این بحثی که مامان و بابا کشیدن وسط، اصلا روم نمیشد دیگه بپرسم. برای همین سر تکون دادم و گفتم
- بله من موافقم...
سکوت شد تو اتاق و مردد سرم رو بلند کردم. هر دو خیره به من بودن. نگاه هر دو نگرانی داشت... مامان لبخند محوی زد و با بغض گفت
- من اصلا نمیتونم باور کنم داری ازدواج میکنی!
با این حرف بلند شد و ناخوداگاه منم بلند شدم. بغلم کرد و اشکم ریخت ...
منم واقعا باورمنمیشد ۶ ماه پیش اینجا برای جدا شدن از خونه داشتم تصمیم میگرفتم و حالا برای ازدواج ! چقدر ما آدم ها در حال تغییریم...
اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
❤ 100👍 23🥰 6
Repost from N/a
کیارش خودشو بیرون کشیدو دوباره واردم کرد
اینبار اروم تر
اب کمتری انگار اینبار با واژنم فشار اورد
اما بخاطر اسطحکاک بیشتر با درد نالیدم و سعی کردم خودمو بالا بکشم
کیارش سینه هامو فشرد و تو گوشم گفت
- درد داری؟
- هووووم
نوک سینه ام رو فشار داد و گفت
- خیسیت تو آب کم میشه برا همونه
دوباره کمرمو گرفت
بلندم کرد
اما اینبار محکم منو نشوند رو خودشو بدون مکث حرکاتشو تند تند شروع کرد
ناله ام داشت تبدیل به جیغ میشد
سعی کردم خودمو عقب بکشم
واقعا حس پاره شدن و سوختن داشتم
اما کیارش با من اومد
من لبه وان گرفتم
خودمو عقب کشیدم و کیارش همچنان با من اومد
طوری که حالا من پشتم به لبه وان بود و اون بین پام ضرباتشو میکوبید
دستمو تکیه دادم به سینه اش
نالیدم
- بسه ...بسه ...
سوزشش داشت بیشتر میشد
اما یهو
دستم شل شد
بدنم لرزید
اوجی رو تجربه کردم که قبلا تجربه نکرده بودم.
وا رفتم و کیارش با ضرباتش منو سر جام ثابت نگه داشته بود
یهو خودشو با فشار داخلم خالی کرد و هم زمان هم خودشو بیرون کشید
من نا نداشتم چشممو باز کنم
فقط دستمو گرفتم به لبه وان
که حالا، بدون بدن کیارش بین پام
تو آب فرو نرم
بدنم هنوز داشت نبض میزد که کیارش انگشتشو واردم کرد
هین گفتم
شوکه نگاهش کردم
انگشتشو داخلم چرخوند و گفت
- بزار واژنتو تمیز کنم اگر چیزی از من رفت توش، بیاد بیرون
پامو خواستم جمع کنم و مانع بشم
چون حرکت انگشتش داخلم حس عجیبی داشت
اما با بدنش و پاش مانع بسته شدن پای من شد و هم زمان خم شد نوک سینه ام رو مکید
انگشتشو چند بار بیرون آورد
دوباره برد داخل و با شست دستش روی واژنمو مالید
کنار گوشم کفت
- یکی انگار نزدیک اورگاسم دومه !
نمیفهمیدم چطور انقدر حالمو خوب میفهمه
نالیدم
- اره
تو گلو خندید
حرکت دستشو تند تر کرد و یهو انگار دوباره پرتاب شدم به اوج آسمون
نفس نفس میزدم
داشتم تازه میومدم نرم نرم پایین که انگشتشو رو مقعدم حس کردم..
فایل کامل این رمان رو بدون سانسور میخوای؟ همین الان بهمپیام بده و بخر🙊👇👇
https://t.me/mynovelsell/1557
👍 33❤ 9🥰 1
Repost from پنجره ای رو به خیال (پونه سعیدی)
02:19
Video unavailableShow in Telegram
نحوه خرید رمان خودم براتون دیگه فیلم گرفتم 😂 گام به گام تر از من ندارید ها
باغ استور از اینجا نصب کنید👇🌸
https://t.me/BaghStore_app/898
16.62 MB
👍 12❤ 7🥰 1
نغمه شب
۲۱۹
خواب آلود بلند شدم، پا تند کردم سمت در و در اتاق رو آروم باز کردم. مریم سرش رو زیر پتو برد.
میدونستم داره تلاش میکنه خودش رو خواب نشون بده تا مامان بیاد تو حرف بزنه! اما مامان نگاهی به من انداخت و گفت
- بیا اتاق ما!
از استرس حتی دهنم نچرخید چشم بگم. فقط همراه مامان رفتم اتاق خواب اونها.
اتاق خواب مامان اینا دو برابر اتاق من بود و کنار در تراس دوتا مبل راحتی و یه میز داشت.
بابا رو یه مبل نشسته بود. مامان صندلی میز آرایش رو برداشت و گفت
- برو بشین نغمه...
خودش هم صندلی رو گذاشت کنار بابا و نشست... این اولین بار بود تو عمرم با چنین ترسی جلو پدر و مادرم نشسته بودم.
نگاهم رو هر دو چرخید و بابا گفت
- من اصلا فکر نمیکردم تو از پس دانشگاه رفتن و استقلالش بر بیای!
مامان هم تایید کرد و گفت
- واقعا ... من فکر میکردم زنگ میزنی میگی من پشیمون شدم و بیاید دنبالم !
متعجب به هر دو نگاه کردم و بابا گفت
- اینو گفتم بدونی ، وقتی حتی فکر میکردم ممکنه از پسش بر نیای اما چون از من خواستی بهت فرصت تجربه اش رو دادم.
آروم سر تکون دادم و مامان گفت
- حتی وقتی به دل ما نبود و قلبا راضی نبودیم... بابات همیشه دوست داشت شیراز باشی... منم همین... اما بخاطر خواست خودت فرستادیمت...
سرم رو انداختم پایین. میدونستم حقیقت رو میگن و واقعا برام ارزشمند بود. چون تو تمام این سالها من دیده بودم که چقدر ناخواسته کنترل گر و حساس هستند اما تا خواست واقعی منو دیدن به خواسته من تن دادن.
این رفتار مامان و بابا برام واقعا ارزشمند بود هرچند کم سر این جریانات اذیت نشدم...
بابا گفت
- الان هم همینه... واقعا فکر میکنم برای ازدواجت زوده!
مامان اضافه کرد
- و شهريار خیلی پر حاشیه است برای تو !
سرم رو بلند کردم به هر دو نگاه کردم. دست خودم نبود چشم هام داغ شده بود ... داغ از اشک...
بابا گفت
- اما باز هم اگر تو واقعا خواسته ات شهریاره... ما حمایتت میکنیم... هر اتفاقی که بیفته!
دیگه اشکم ریخت. اما آروم سر تکون دادم و لب زدم مرسی...
مامان گفت
- چرا قضیه کیوان رو برام نگفتی نغمه ... خوشحالم شهریار گفت و به موقع رسید کمکت...
سرم رو باز پایین انداختم و بابا گفت
- نغمه جان اما ما اصلا با صیغه موافق نیستیم. حالا هرچقدر مهرش بالا! من دوست ندارم پا بذارم رو اعتقاداتم....
اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
👍 77❤ 43🥰 4🤩 1
بچه ها، اگر تخفیف تو خرید رمان های من میخواید
تا ۱۲ ظهر فردا همه رمان ها داخل #اپلیکیشن باغ استور تخفیف خورده
همین الان میتونی هر کدوم خواستی با تخفیف بخری.
👇👇👇💜💜💜💜👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
نغمه شب
۲۱۸
شهریار مکث کرد. آروم خندید و گفت
- دقیقا حرفت، حرف منم هست! اما مامان مهین میترسه مستقیم وارد جنگ بشیم اتفاقی بیفته... چون اونا واقعا دیوونه بازی های بدی دارن! منم بخاطر همین به حرفش تن دادم ... چون نمیشه ریسک کنم و بعد با چندتا گلوله بیان استقبالم.
نشستم کف تراس و تکیه دادم به دیوار. چشم هام رو دست کشیدم و گفتم
- الان یعنی تو میخوای بری بگی من عقد کردم!؟ نگن چرا بی خبر!؟
شهریار گفت
- نمیخوام بگم... میخوام عقد کنم و قضیه مخفی باشه! اگر به مرحله جدی رسید عقد نامه رو، رو کنم! چون نغمه ... برای من واقعا نیت ماهرخ مهمه! اگر صادقانه دنبال فرار از اون عمارت و زندگی مستقل باشد میخو ام کمکش کنم... مثل مریم که کمکش کردم... یا مثل خود تو ....
از اینکه شهریار تو این شرایط هم به فکر کمک به بقیه بود خوشحال بودم و بهش افتخار میکردم اما استرس هم میگرفتم. یه جورایی من به صداقت ماهرخ شک کرده بودم اما دلم نمیخواست کسی تو بند و اسارت بمونه!
برگشتم داخل اتاقم و گفتم
- باشه بذار ببینیم مشورت مامان و بابا چه نتیجه ای میده
شهریار نوشت
- باشه اما میشه اگر از تو نظر خواستن بگی عقد!
براش نوشتم چشم. اما دیگه منتظر پیام بعدی نموندم. گوشی رو گذاشتم کنار و رو به سقف دراز کشیدم
من واقعا با عقد موافقم! با وجود حرف های مریم... با وجود مشکلات ... با وجود تفاوت ها !؟
با تاسف به حال خودم سر تکون دادم و سرم رو بردم زیر بالشت ...
رفتارم منطقی نیست... اما کار دلمه... من با این شرایط باز هممیخوام با شهریار باشم... عقد کنیم تا مال من بشه و هیچ کسی نتونه ما رو جدا کمه ...
میترسم همه بهم بگن این رفتار بچگانه است. باید سکوت کنم... باید سنگین تر رفتار کنم...
با این افکار خوابم برد و با صدای مریم بیدار شدم ...
کنار گوشم گفت
- نغمه ... مامانت اومده دنبالت...
خمار از خواب چشم باز کردم که صدای در رو شنیدم. مامان پشت در اتاقم بود. در زد و گفت
- نغمه جان. بیدار شو مامان باید با هم صحبت کنیم...
اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
❤ 102👍 19🥰 3
Repost from رمان های خاص
Photo unavailableShow in Telegram
سلام دوستان
رمان #هر_هفت_رنگ_من رو اپلیکیشن باغ_استور کامل شد
همین الان از اینجا برنامه رو نصب کن و رمان کامل بخون . رمان کامل بیش از ۵۰۰ پارت و ۱۵۰۰ صفحه است👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
❤ 14🥰 1
پارت جدید 👆
اگر رمان تو اینستاگرام بخونی ۷۰ پارت جلو تره 👇 و هر روز پارتگذاریه
https://www.instagram.com/aram.rzvi
اگر هم میخوای بخری که بیا تو باغ استور برنامه رو نصب کن و بخر
@BaghStore_app
❤ 15👍 5🥰 1
نغمه شب
۲۱۷
از پیام شهریار تنم گر گرفت. سریع نشستم رو تخت و تو ذهنم مرور کردم همه چیز یعنی چی! اما از استرس مغزم یاری نمیکرد. برای شهریار نوشتم
- یعنی چی گفتی!؟
شهریار نوشت
- از احساسم... اومدن تو... احساست... از عقب گرد های خودم... از کیوان و خب ... من از ماهرخ هم گفتم .
چشم هام رو بستم. حالا حس میکردم باید دراز بکشم. ارومدراز کشیدم و نوشتم
- شهریار ... چرا گفتی ... اینجوری دیگه قبول نمیکنن که!
شهریار نوشت
- باید میگفتم نغمه! درستش اینه!
چشم هامو بستم و تلاش کردم مثبت فکر کنم اما من صحبت های قبل مامان رو شنیده بودم. اینکه میگفت خانواده مهمه! حالا دقیقا شهریار گفت خانواده داغون و پر دردسری داره!
شک ندارم حالا مامان نگرانیش چند برابر شده و حتی ممکنه کلا شهریار رو رد کنه...
صدای پیام اومد روی گوشیم. چک کردم. شهریار نوشته بود
- نغمه من باید عقد کنم! قبل از اینکه مشکلاتم تو خاندان بره سطح بالا تری که کاری از دست کسی بر نیاد!
یاد حرف های مریم افتادم و نوشتم
- منظورت چیه کاری از دست کسی بر نیاد !؟ یعنی ممکنه بگن یا ازدواج میکنید یا میکشیمتون!؟ بعد واقعا بکشن!؟
پیامم رو فرستادم . شهریار پیام رو دید. اما جای جواب نوشتن، بهم زنگ زد ... چشم های مریم بسته بود. اما شک داشتم خواب باشه. آروم بلند شدم. رفتم رو تراس اتاقم و جواب دادم
- بله!؟
صدای کلافه شهریار اومد که گفت
- باز مریم چی بهت گفته!؟ حوصله تعارف و در لفافه حرف زدن نداشتم برای همین جواب دادم
- گفته یه والا خان دارید که رو حرفش کسی حرف بزنه خیلی راحت طرف رو میکشه!
شهریار سکوت کرد. امیدوار بودم بیاد بگه نه بابا این حرف ها همه چرت و پرته!
اما شهریار نفسش رو کلافه و سنگین بیرون داد و گفت
- آره متاسفانه! میترسم والا خان دستور این وصلت رو بده! بس که ماهرخ داره عجیب رفتار میکنه!
مو های بدنم بلند شد و لب زدم
- اگر عقد کنیم دیگه نمیده!؟
- نه ... رسم داریم اگر برادر مجرد داشته باشه با اون ازدواج کنه! اگر برادر متاهل باشه با رضایت همسر اول باید باشه!
آروم گفتم
- مامانم قبول نمیکنه شهریار... این راهش نیست... اگر اون قدرت زور گفتن به تو رو داشته باشه! عقد هم کنیم باز بهت زور میگه...
اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
❤ 87👍 24🥰 4
Repost from پنجره ای رو به خیال (پونه سعیدی)
دوستانی که رمان #هر_هفت_رنگ_من تو باغ استور میخونید 🥳😎
آپدیت این هفته یکشنبه میاد😎😎
با کلی خبر خووووب😊😌
❤ 22🥰 2
پارت جدید نغمه شب👆
بچه ها تو اینستاگرام رمان ۷۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️
https://www.instagram.com/aram.rzvi
فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
🥰 17👍 2❤ 1
نغمه شب
۲۱۶
مریم خندید . هرچند خنده اش اصلا واقعی نبود. موهاش رو مضطرب پشت گوشش داد و گفت
- به خدا کاش سر کاری بود نغمه! ما از خانواده جدا شدیم راحت شدیم اما وجود اونا رو نمیشه که انکار کرد .
حس میکردم خوابم... سرم تو هواست... اخه چطور ممکنه!
واقعا چنین خانواده هایی وجود دارن!؟
من واقعا میخوام برم تو چنین خانواده ای!؟
مریم گفت
- واسه همین والا خان و امثال اونه که شهریار و شهروز همچنان درگیرند! تا قبل ماهرخ میگفت میخوام خونه پدرشوهر بمونم. قضیه خوابیده بود. اما این چند وقت که میگه میخوام برم دردسر درست کرده!
خواستم بپرسم این دردسر چقدر بزرگه! والا خان الان شهریار رو تهدید کرده! اما در حیات پشتی باز شد و مامان اول اومد تو. ضربان قلبم بالا رفت مخصوصا که صورت مامان لبخند نداشت... درسته اخم هم نداشت اما ... صورتی نبود که دلم رو آروم کنه!
پشت سر مامان شهریار اومد تو. صورتش آروم بود اما اونم لبخند نداشت.
مامان نگاهش افتاد به من و مریم و گفت
- شما چرا هنوز اینجا نشستین!؟ نغمه... مریم جون رو ببر اتاقت یکم استراحت کنه!
لب زدم چشم و نگاهم رفت رو شهریار که مامان هم برگشت سمت شهریار و گفت
- من و یونس یکم همفکری کنیم به شما خبر میدیم!
شهریار لبخند محوی زد و گفت
- مرسی... بااجازه منم برم یکم استراحت کنم.
مامان سریع گفت
- بفرمایید راحت باشید چیزی خواستین به اسرا خانم بگید.
شهریار تشکر کرد و رفت سمت اتاقش. مامان مجدد به ما نگاه کرد و گفت
- پس چرا هنوز ایستادین!
مریم سریع و بی تعارف گفت
- منتظریم بگید در مورد چی حرف زدین!
مامان خندید. از پله ها رفت بالا و گفت
- اگر قرار بود بفهمید نمیرفتیم دو ساعت تو حیاط حرف بزنیم!
از پا گرد پله ها رد شد و ما رو تنها گذاشت. به مریم نگاه کردم. آهی کشید و گفت
- بیا بریم بخوابیم. به دایی مسیج بده شاید جواب داد.
دوتایی رفتیم بالا و گفتم
- تو از من هم پیگیر تری ها!
مریم خندید و گفت
- نگران تو ام ، نمونی رو دستم یک وقت، داییم آخر تو رو میگیره یا نه!
از دستش خندیدم و گفتم
- پر رو! نگران خودت باش.
وارد اتاقم شدیم و با صحبت و شوخی مثل قبل تشک مسافرتی رو باز کردم و مریم دراز کشید. خودم خوابم نمی اومد. اما گوشیم رو برداشتم و دراز کشیدم. پیام هارو چک کردم. پیام اول از شهریار بود. نوشته بود
- ببخشید من مجبور شدم بر ای مامانت همه چیز رو با جزئیات بگم!اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
❤ 81👍 35🥰 1😱 1
بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۷۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️
https://www.instagram.com/aram.rzvi
فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
🥰 15❤ 1
رمان نغمه شب
۲۱۵
آروم سر تکون دادم و لب زدم
- موافقم... خودش یه پا عذابه از بس به شهریار زنگ میزنه!
مریم سر تکون داد و من گفتم
- الان حرف ماهرخ چیه واقعا!؟ چب میخواد از شهریار!؟
مریم شونه ای تکون داد و گفت
- والا نمیدونم... دایی که لو نمیده اما تا جایی که من فهمیدم به شهریار گفته من راضیم بیا ازدواج کنیم من از اون خونه برم!
دلم پیچید و لب زدم
- واقعا که نمیگه!؟ درسته!؟ یکی رو داره میخواد با اون بره .... درسته!؟
مریم سر تکون داد و گفت
- آره همه همینو میگن... اما ...
مریم نگاهم کرد، آروم تر گفت
- اما شهریار برای ماهرخ خیلی زیادی خوبه... منظورم اینه عقد کنه عمرا طلاق بگیره!
ناخوداگاه هین گفتم و با شوک پرسیدم
- مگه کسی این پیشنهاد رو داده!؟
مریم سر تکون داد و گفت
- آره دیگه حرف ماهرخ همینه! میگه عقد کنیم بیام تهران.بعد جدا میشم و میرم!
وا رفتم. شهریار اینو به من نگفته بود. مریم ادامه داد
- برای همین مامان مهین گفت بیاید شما صیغه کنید تا اونا بفهمن شهریار چقدر جدیه! آخه این چند سالی شهریار خیلی نرم برخورد کرده! کلا شهریار دوست داره کمک کنه. اما همه جنبه کمک دیدن ندارن. منظورم اینه شهریار انقدر به ماهرخ کمک کرد الان جای تشکر توقعش رفته بالا.
به حرف مریم سر تکون دادم و گفتم
- شهریار نمیتونه کلا بگه نه؟! بگه کلا من این رسم رو نمیخوام !
مریم سریع گفت
- گفته دختر! میگه میشه نگفته باشه! شهریار گفته نه داداش دیگه اش، شهروز، اون هم گفته نه! اما این وسط یه والا خان داریم که کلا تو طایفه ما برای همه تصمیم میگیره هیچ کس هم رو حرفش حرف نمیزنه! یعنی نمیتونه حرف بزنه! چون عملا در افتادن باهاش مساویه با ور افتادن!
- یعنی چی مریم!
مریم باز به در نگاه کرد و گفت
- امیدوارم دایی منو نکشه که دارم اینارو برات میگم... والاخان براش مهم نیست قانون چیه ، حرف حساب چیه ، هر کار بخواد میکنه مخالف ببینه هم خیلی شیک میکشه دیه میده ! کلی آدم و نوچه داره! پلیس و قانون هم سمتش نمیاد. حالا نه اینکه فکر کنی فقط تو فامیل ما هست ها! نه ! کلا تو طایفه های شهر ما همه یکی مدل والا خان دارن. گاهی درگیری بین طایفه ای میشه با اسلحه میریزن تو خیابون !!! پلیس نزدیک هم نمیشه!
چند لحظه به مریم نگاه کردم. اونم نگاهم کرد. آروم خندیدم و گفتم
-دلقک خانم! داری منو سر کار میذاری!؟اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
❤ 102👍 23🥰 2
Repost from N/a
00:12
Video unavailableShow in Telegram
۱۷ ساله بودم که زن یک دندونپزشک جا افتاده شدم.
مردی که مطیع و رام بودن من ملاک انتخابش بود.
رمان #انتهاج یک #سرگذشت_واقعی
اینجا بخونید👇💜
https://t.me/zendegiebanafsh
به قلم بنفشه
1.15 MB
🥰 9👍 1
Repost from رمان های خاص
پارتگذاری رمان #کاژه تواین کاناا به پایان رسید میتونید بصورت رایگان بخونیدش
چون بزودی از کانال پاک میشه💗😘
https://t.me/saraa_novell/31840
🥰 12
بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️
https://www.instagram.com/aram.rzvi
فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
🥰 14💔 1
بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️
https://www.instagram.com/aram.rzvi
فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
🥰 22👍 4
رمان نغمه شب
۲۱۴
حس کردم ماهيچه های صورتم سقوط کردن. مریم! اون مریم شاد و سر زنده ... خودکشی کرد!؟
مریم نگاهم کرد. لبخند تلخی زد و گفت
- من میام تهران یه آدم دیگه میشم. زنده میشم. زندگی میکنم. اما برمیگردم خونه ... بلایی به سرم میارن که مرگ رو ترجیح میدم! برای همین دایی بیچاره ام مجبور شد اینهمه راه بکوبه بیاد دنبال من... مامان مهین بنده خدا ۲۰ ساعت تو ماشین نشست ...
آستینش رو روی مچ دستش گذاشت و گفت
- اصلا حرف هایی که من میزنم تو نمیتونی باور کنی! تصور کنی! انگار صد سال پیشه! خاله ام انقدر پشت سرم حرف زده رفتم خونه سفره عقدم حاضر بود! که منو بدن به پسر عموم! منم سریع برگشتم اما تو راه اومدن دنبالم. انگار دزد گرفتن. نه دزد نه! انگار قاتل گرفتن!
پلک زد و اشکش ریخت
سریع بغلش کردم و گفتم
- مریم... جدی میگی!؟
من استرس صحبت مامان و شهریار رو داشتم اما انقدر حال مریم بد بود که به کل یادم رفت مشکل خودم چیه!
دستمال دادم به مریم. اشکش رو پاک کرد و گفت
- منو انداختن تو انباری تا صبح ببرن سر سفره عقد... منم خودکشی کردم... تا فهمیدن بردنم بیمارستان چون داشتم واقعا میمردم. بهم خون زدن... برا همین بازوم داغونه! همونجا تونستم با دایی تماس بگیرم. آخه موبایلمو ازم گرفته بودن. دایی به موقع رسید. حسابی قاطی کرد و کل وسایلمو از خونه گرفتیم با ماشین فرستادیم تهران. مامان مهین هم قاطی کرد اونجا و تهدید کرد به شکایت!
مریم نفس گرفت و با آه نفسش رو بیرون داد و گفت
- خلاصه که نغمه ... دایی بنده خدا، خودش کم مشکل داشت الان منم اضافه شدم...
نگاهش رو دوخت به دری که مامان و شهریار رفتن بیرون و گفت
- ماهرخ خیلی داره عوضی بازی در میاره! فقط چون بچه داره، دایی مراعات میکنه... میگه نمیخوام این بچه بی مادر شه ... وگرنه میتونه جلو همه وایسه...
حس کردم سرم داره از این حجم اطلاعات میترکه! چی میگفت مریم ... چشم هام رو بستم و سرم رو تکیه دادم به مبل . آروم گفتم
- خداروشکر که شهریار به موقع به تو رسید مریم... اما مامان بابای من قبول نمیکنن صیغه کنیم یا عقد کنیم...
اینبار من بودم که نفسم رو با آه بیرون دادم. مریم گفت
- کاش ماهرخ زودتر فرار کنه و از ایران بره. یا بره جایی که دست کسی نمیرسه . تا حداقل شهریار از یه سمت راحت شه. هرچند ...
به هم نگاه کردیم و مریم گفت
- هرچند من خودم حس خوبی به ماهرخ ندارم... اینبار دیدمش خیلی متفاوت بود... حس میکنم خیلی از دردسر ها زیر سر خودش هم هست!
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇
https://t.me/BaghStore_app/898
فایل کامل همه رمان هام اونجا هست.
هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه
اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇
https://t.me/BaghStore_app/709
❤ 81👍 28😱 5🥰 1
