ar
Feedback
رمان‌های زيبا سليمانی (تجانس)🪐

رمان‌های زيبا سليمانی (تجانس)🪐

الذهاب إلى القناة على Telegram

إظهار المزيد
2025 عام في الأرقامsnowflakes fon
card fon
7 937
المشتركون
-324 ساعات
-357 أيام
-17630 أيام
أرشيف المشاركات
Photo unavailableShow in Telegram
بگو دیگه دوستم نداری. بگو دیگه عاشقم نیستی. لب هایم لرزید. ضجه کشید: -بگو عاشقم نیستی تا گورمو گم کنم و براي هميشه برم. نيت به گشودن مهر لب هايم نداشت. دقايق كه هيچ اگر ساعت ها به روزها و روزها به ماه ها پيوند مي خورد! چیزی میان درياي نگاهش مرد كه او را نفس نفس زنان از شب چشمانم دزدید. با قامتی تا خورده بلند شد. ‌نفسم حبس شد. دستش را گرفتم. بی اختیار! برنگشت. سر نچرخاند. بی حرف انگشتانش را فشار دادم. انگشتانش بندهای انگشتم را فشرد و با صدایی زخمی لب باز کرد: -بازی نکن با من باران.
إظهار الكل...
عزیزای دلم برای سفارش دونه‌الماس با آفرهای ویژه پیج یک رمان تا آخر امشب فرصت دارید💎🙏🏻❤️‍🔥
إظهار الكل...
ضمنا بچه‌ها برای این کتاب سبد خرید هم داریم و می‌تونید با پرداخت بیعانه، این کتاب رو به صورت اقساطی ثبت کنید عزیزان دلم😍💙 برای ثبت سفارش من اینجام👇 ‌(⁠。⁠◕⁠‿⁠◕⁠。⁠)⁠➜⁩ @yek_roman1
إظهار الكل...
اگه کتاب دونه الماس رو در تایم پیش‌فروش سفارش بدی... شامل این آفرها میشی😎🔥 💎گیفت چوبی 💎امضای نویسنده 💎تخفیف ویژه 💎بوک‌مارک اختصاصی برای ثبت سفارش من اینجام💙 ⁦(⁠。⁠◕⁠‿⁠◕⁠。⁠)⁠➜⁩ @yek_roman1
إظهار الكل...
و آخرین آفر کتاب، تخفیف ویژه‌ی پیش‌فروشه که شما توی این بازه می‌تونید کتاب رو به جای ۷۳۵ تومان، با قیمت ۶۲۵ تومان به همراه تمام آفرها، ثبت کنید😍
إظهار الكل...
و اما آفر بعدی بوک‌مارک‌های قشنگ کتابه که هر بخشش یک نکته‌ای داره و تو کتاب باهاش آشنا میشین😍🤌
إظهار الكل...
اولین آفر کتاب گیفت‌‌ چوبی‌مون هست با رنگ آبی و جزئیات جذابش💙
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
#پیش_فروش_بهاری_علی 🌸 📕 کتاب: #دونه_الماس 📝نویسنده: #زیبا_سلیمانی 📖 تعداد صفحات: ۷۳۵ صفحه 💰قیمت: ۷۳۵/۰۰۰ تومان ✅ با تخفیف ۱۵٪ ویژه پیش‌فروش: ۶۲۵/۰۰۰ تومان ❌هزینه ارسال: ۲۵/۰۰۰ تومان 🛍به همراه گیفت ویژه 🏷به همراه بوکمارک 📋معرفی کتاب: یاسمن در آستانه‌ی ازدواجش با مخالفت پسرعمویش مواجه می‌شود اما با قاطعیت خود را آماده‌ی این ازدواج معرفی می‌کند. گرچه شرایط آنطور که او فکر می‌کند پیش نمی‌رود و هر چه به روز جشن نزدیک‌تر می‌شود، تردیدهای در دلش برای درست و غلط تصمیمش زیاد شده ودرست در واپسین لحظات به قطعیت می‌رسد. او سعی می‌کند به گونه‌ی که کسی متوجه نشود از مسیری که پا در آن گذاشته عقب گرد کند، اما همه چیزی با طرد شدن او از خانواده به گونه‌ی دیگری رقم می‌خورد. (⁠。⁠◕⁠‿⁠◕⁠。⁠)⁠➜⁩ @yek_roman1 (⁠。⁠◕⁠‿⁠◕⁠。⁠)⁠➜⁩ @yek_roman2
إظهار الكل...
#تجانس🪐 #پارت۴۲۰✨ #زیبا_سلیمانی یک طوری صدایم کرد که حس کردم صدایش لرزید: ـ آوا؟ نوبت من بود که پر مهر جوابش را بدهم و دریغ نکردم مهری را که حقیقتا" از او در دلم لانه کرده بود را: ـ جانم. ـ یه لحظه‌ام دلت نلرزه، تا الان تیرم به خطا نرفته. داشت به من این ایمان را می‌داد که در هر ثانیه رصدم می‌کند. نفسم را با اطمینان بیشتری رها کردم: ـ می‌دونم! ـ بازم بهت می‌گم این یه دیدار ساده است. افکار مخرب رو از خودت دور کن. لبم لرزید اگرچه دلم قرص و محکم سرِ تصمیمش ماند: ـ چشم! ـ برو ببینم چه می‌کنی. اینبار مسلط‌تر از همیشه خداحافظی کردم و باور کردم پشتم به کوه است. تماس را که قطع کردم گوشی را بالا آوردم و لبم را چسباند به صفحه‌ی گوشی و حس کردم دارم ذره ذره باران را می‌بوسم. فایتر مرد بود، نمی‌گذاشت خون بارانی که تاوان عشق به وطن را داده بود پایمال شود. وقتی به معین پیام دادم« آماده‌ام». این پیام قاطعانه‌ترین پیام آن روزهای زندگی‌ام بود. من آماده‌ی هر چیزی بودم. کامران که از اتاق بیرون آمد دلهر‌ه‌ها را پشت دلگرمی صدای مردی جا گذاشتم که هرگز تیرش به خطا نرفته بود. به سمت کامران چرخیدم و گفتم: ـ بریم دور دور؟ دستی میان موهای تازه سشوار کرده‌اش کشید و گفت: ـ فکر کردم دلت یه چیزای دیگه بخواد؟
إظهار الكل...
#تجانس🪐 #پارت۴۱۹✨ #زیبا_سلیمانی اشک‌هایم روی شانه‌های فایتر ریخته شد اما دلم خالی نشد از تلخی« شما؟» گفتن پسرش در نی‌نی چشمانم. آن هم وقتی صورتش پر از خاک بود و صدای نفسش جانم را می‌گرفت و فریاد می‌زد«نقطه‌ی صفر مرزی جایی زنه؟». گرچه سیستان و بلوچستان نبرد تن به تن ما با عشق را دید. روی پاشنه‌ی پا چرخیدم، طره موی را به عقب راندم که سرکش شده و هوای دستان پر مهر او را کرده بود. پنجره را باز کردم و به آسمان ابری نگاه کردم که نم نم ریزِ باران بهاری را مهمانمان می‌کرد. ـ دلشوره دارم. ـ برای شجاعتت؛ برای دلشوره‌ات، برای نگرانی و حتی برای جسارتت کلاه از سر بر می‌دارم آوا.. ـ تهش اگه.. ـ تهش هر چی بشه شک نکن من پشتِ توأم. دلم گرم می‌شد از اطمینانش و هر بار به این فکر می‌کردم باران او را دوست داشت ته دلم غم خانه می‌کرد که کاش باران می‌دید که فایترش امروز و این لحظه پشت ماست. ـ ممنونم. ـ لازم نیست که بهت توضیح بدم چی کار باید بکنی؟ دستم را از پنجره بیرون بردم و نم نم باران را لمس کردم. مثل لمس تن باران بود در آخرین دیدارمان. ـ نه علی همه رو توضیح داده. ـ خونِ باران پاک‌تر از اینه که پایمال بشه. ـ فایتر؟ صدایش نرمش آفتاب گرفت وقتی که تن رنگین کمان را نوازش می‌کرد. ـ جانِ فایتر. ـ من یه روزی ازت بدم می‌اومد اما الان دلم گرمه که هستی.
إظهار الكل...
عزیزای دلم امشب آخرین فرصت استفاده از آفرهای پیج خوب عینک کاغذی هست به هیج وجه این فرصت رو از دست ندید🥰👌
إظهار الكل...
00:35
Video unavailableShow in Telegram
گیفت های چاپ شده‌ی نازمون😍😍
إظهار الكل...
14.45 MB
Photo unavailableShow in Telegram
پلنر اختصاصی رمان دونه الماس 🤩 فقط اون الماس نازی که اون گوشه قرار داره 🥹❤️
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
یکی از زیباترین بوکمارک‌های عینک‌کاغذی ❤️‍🔥 چشم‌نواز و دلبر 🥹 تا کتاب رو با دقت نخونید متوجه المان‌های مخفی‌اش نمی‌شید 😉 مثل همیشه موقع خوندن کتاب بارها به بوکمارک نگاه خواهید کرد 😍
إظهار الكل...
Photo unavailableShow in Telegram
💖 پیش فروش جدید از نشر علی 💖 📕 کتاب: #دونه_الماس 📝 نویسنده: #زیبا_سلیمانی 📝 تعداد صفحات: ۷۳۵ صفحه 💵قیمت اصلی : ۷۳۵/۰۰۰ تومان ✅ فروش ما : ۶۲۵/۰۰۰ تومان 🛒 ارسال : ۳۰ تومان 🛍 امضای نویسنده، بوکمارک اختصاصی، گیفت ویژه ‌🔖 معرفی کتاب :‌ یاسمن در آستانه‌ی ازدواجش با مخالفت پسرعمویش مواجه می‌شود اما با قاطعیت خود را آماده‌ی این ازدواج معرفی می‌کند. گرچه شرایط آنطور که او فکر می‌کند پیش نمی‌رود و هر چه به روز جشن نزدیک‌تر می‌شود، تردیدهای در دلش برای درست و غلط تصمیمش زیاد شده ودرست در واپسین لحظات به قطعیت می‌رسد. او سعی می‌کند به گونه‌ی که کسی متوجه نشود از مسیری که پا در آن گذاشته عقب گرد کند، اما همه چیزی با طرد شدن او از خانواده به گونه‌ی دیگری رقم می‌خورد. 🧑‍💻 از این جا سفارش بده  : 💌 @bookstore_eynakaghazi 💌
إظهار الكل...
#تجانس🪐 #پارت۴۱۸✨ #زیبا_سلیمانی به جان کندنی سعی کردم عادی باشم. سعی کردنی که صدای خنده‌ی کامران را بلند کرد: ـ خب اگه شما سرتون شلوغه من با بنی برم؟ کامران چشمک زد و چشمانش پر از شطینت شد. دلم غرق شدن در دنیایش را می‌خواست. صدای خنده‌اش فایتر را به خنده کشاند: ـ قربون صدای خنده‌تون. بی‌جان‌تر از هر زمانی زمزمه کردم: ـ خدا نکنه! معلق بودم در هوای اوی که یک نفس آمده و هوایی‌ام کرده و حالا داشت با خنده دور می‌شد. فایتر اما مصم‌تر از هر زمانی جوابم را داد: ـ بهت بیشتر از همیشه اعتماد دارم، تو زخمی و من این زخم رو سالها تجربه کردم و می‌دونم که یه روزی که دیر نیست این زخمه کُته می‌بنده و تو فقط به جای اِسکارش نگاه می‌کنی. اون روز گرچه آروم نمی‌شی اما حقت رو از این زندگی گرفتی. روزی که برای بستن این زخم تاوان دادی بدون اون روز تو تنها نیستی، با ذره‌ ذره‌ی وجودم هستم و تو اگه بخوای، تو اگه بگی برات تا ته دنیا می‌رم. او حرف می‌زد و من داشتم ذره ذره روی زمین می‌ریختم تا وقتی کامران فاصله می‌گیرد و دور می‌شود دستانم تمنای برگشتنش را نکند و نفسم‌ هوای نفسهایش را. یک نفس آمده و دلشوره‌ام را به عشقش گره زده بود و داشت با خنده دور می‌شد. در اتاق را که پشت سرش بست برای اولین بار حس کردم مثل همان شبی که در خانه‌ی صفری بودم صدای نفس‌هایش را می‌شنوم. مثل همان شب ضربان قلبم روی هزار بود و آدرنالین داشت پدر سلولهای بدنم را در می‌آورد. بی‌وزنی، عشق، ترس، دلشوره، احساسم ملغمه‌ی بود از تمام آنها و فایتر داشت اولین خشتِ دوست داشتنش را در درست‌ترین جای قلبم می‌کاشت، فایتری که یک روز بغلم کرد و گفت« اشکات رو همینجا بریز و با خنده برو سراغ راستینم» و من اشک‌هایم را در پنهای سینه‌اش خالی کردم و فهمیدم کسی هست که مثل آرش شانه‌اش امن باشد.
إظهار الكل...
#تجانس🪐 #پارت۴۱۷✨ #زیبا_سلیمانی کامران چشمک زد و بوسی فرستاد و دستش را روی کلاهِ تن‌پوشش تکان داد. داشت موهایش را خشک می‌کرد، آن ور خط فایتر گفت: ـ دیدی بلدی عروس؟ بلد بودم یا نه را نمی‌دانستم، اما لرزش دستم را خودم احساس می‌کردم و وای اگر او نزدیک می‌آمد و ناخودآگاه دستم را می‌گرفت، عیان می‌شد هر چه سعی کرده بودم نهان بماند. حتما" باید برای تمام شدن استرسم همان شب فکری می‌کردم. ـ تعارف نمی‌کنم. ـ فردا یه روز عادیه و تو قبلا" بارهای بار به معین اعتماد کردی و باهاش سر قرار رفتی و قرار نیست اتفاق خاصی بیافته.. ـ همینطوره. مکث کردم و مویم را به عقب راندم. گوشی را از این دست به آن دستم دادم. کامران به سمت یخچال آمد و یک لیوان آب برای خودش ریخت و سر کشید. نفسم را کوتاه بیرون دادم و سعی کردم آرام باشم. کامران به سمت کانتر برگشت و لیوان را رویش گذاشت و دستش را دور کمرم انداخت و لبش را چسباند به گونه‌ام. نفسم داشت تنگ می‌شد از فشار راونی که رویم بود. چشم و ابرو آمدم که دارم تلفنی صحبت می‌کنم تا شاید فاصله بگیرد. لاقید شانه بالا انداخت و فایتر آن ور خط گفت: ـ دختر عنکبوتی که از قضا شدی عروس یه فایتر، برات تا پای جونم می‌رم نگران هیچی نباش. دلم گرم صدایش بود اما گرمای تن دیگری داشت صدایم را می‌لرزاند. کامران لبش را چسباند به لبهایم و حس کردم رمق زانوانم رفت و بی‌وزن شدم توی آغوشش.. فایتر هنوز پشت خط بود. دستم را با تمام کم‌جانی‌اش گذاشتم روی سینه‌ی کامران و به عقب هلش دادم. دم کوتاهی گرفتم، لبم از تمنای خواستن او گزگز می‌کرد.
إظهار الكل...
📚چرا کتابدونه‌الماس را از زیبا سلیمانی بخوانیم 📖 زیبا سلیمانی؛ صدای جسارت، احساس و تغییر زیبا سلیمانی از آن دسته نویسندگانی است که قلمش، آینه روح و دغدغه‌هایش است. او نوشتن را فقط برای روایت قصه نمی‌خواهد؛ زیبا در هر داستانش به دل آدم‌ها پا می‌گذارد، زوایای پنهان زندگی را می‌کاود و با دقت و ظرافت، به روایت انتخاب‌ها، تقابل‌ها و جراتِ تغییر می‌پردازد. آن‌چه قلم زیبا سلیمانی را خاص و خواستنی می‌کند، صداقت و احساسی است که تا عمق سطرهایش جاری می‌شود. او با کلمات ساده و صمیمی، اما عمیق، آدم‌هایش را می‌سازد؛ شخصیت‌هایی زنده و ملموس که هر کدامشان بی‌اغراق می‌توانند بخشی از زندگی ما باشند. دغدغه اصلی زیبا سلیمانی، نشان‌دادن قدرت انتخاب و توان تغییر است؛ او باور دارد هر کسی می‌تواند برای خودش بجنگد، مسیر تازه‌ای بسازد و به نسخه بهتری از خودش تبدیل شود. شخصیت‌پردازی‌های زیبا سلیمانی، یکی از نقاط قوت آثارش است. او شخصیت‌هایی با لایه‌های متفاوت خلق می‌کند؛ آدم‌هایی با تردیدها، ترس‌ها، امیدها و جرات‌هایی که گاه دیر پیدا می‌شوند اما همیشه واقعی و باورپذیرند. قهرمان‌های زیبا واقع‌گرا هستند، افت‌وخیز دارند، از دردها عبور می‌کنند و در نهایت، صدای قلبشان را می‌شنوند؛ همین واقع‌گرایی و صداقت، مخاطب را با شخصیت‌ها همراه و همدل می‌کند. زیبا سلیمانی دغدغه‌مند است، اما دغدغه‌هایش را با شعار و نصیحت بیان نمی‌کند. او زندگی را همان‌طور که هست، پر از انتخاب‌ها و چالش‌ها، به تصویر می‌کشد و اجازه می‌دهد مخاطب خودش میان خطوط داستان، جرات و امید را پیدا کند. خواندن آثار زیبا سلیمانی، یعنی قدم‌گذاشتن به دنیایی که در آن احساس، شهامت و تغییر، سه عنصر جدانشدنی‌اند. قلم او یادآوری می‌کند که هیچ‌کس ناگزیر به ماندن در شرایط فعلی نیست؛ همیشه جایی برای تصمیم تازه، برای انتخاب شدن، و برای آغاز دوباره وجود دارد. اگر دنبال نویسنده‌ای هستی که حرف دلش را با صداقت، احساس زلال و قدرت شخصیت‌پردازی به تصویر بکشد، زیبا سلیمانی همان کسی است که باید کشفش کنی. #زیبا_سلیمانی #نویسنده_دغدغه_مند #شخصیت_پردازی #جرأت_تغییر #قدرت_انتخاب #احساس_صادقانه #ادبیات_ایرانی #قلم_الهام_بخش #قصه_تغییر #نویسنده_محبوب
إظهار الكل...
دونه الماس؛ روایت جسارت و خودشناسی یاسمن تو آستانه یه تصمیم بزرگه؛ همه فکر می‌کنن که اون آماده‌ست برای ازدواج، اما قلبش یه جور دیگه می‌تپه. هر روز که به مراسم نزدیک‌تر می‌شه، تردیدهاش بیشتر و بیشتر می‌شه... لحظه آخر تصمیم می‌گیره راهشو عوض کنه، اما این تصمیم، همه‌چیزو دگرگون می‌کنه. زندگی یاسمن وارد مسیر جدیدی می‌شه؛ مسیری پر از چالش، درد، و البته پیدا کردن خودش. 📖 "دونه الماس" از زیبا سلیمانی، داستان زندگیه که ما رو یاد شجاعت برای گرفتن تصمیم‌های سخت میندازه. اگه دنبال یه قصه پر از احساس، کشمکش و امید هستی، این کتاب منتظرته! 📍 توی زندگی یاسمن غرق شو؛ شاید جواب بعضی از سوالاتت رو لای صفحات این کتاب پیدا کنی. #دونه_الماس #زیبا_سلیمانی #شجاعت_تغییر #رمان_خواندنی #انتخاب_سخت #داستان_زندگی #کتاب_ایرانی #دلنوشته #جرئت_تغییر #کتاب_بخوانیم #قصه_شجاعت #رمان_احساسی
إظهار الكل...