ar
Feedback
داستان کده | رمان

داستان کده | رمان

الذهاب إلى القناة على Telegram

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

إظهار المزيد
2025 عام في الأرقامsnowflakes fon
card fon
151 547
المشتركون
+22524 ساعات
+1 0627 أيام
-1 67530 أيام
أرشيف المشاركات
کنارشون داره جق میزنه رو مبل ته سالن هم غزل با اون لباسهای دیوونه کنندش نشسته بود ، رضا رو زمین بود دامن غزل رو داده بود بالا و داشت کص صورتی زنمو با ولع تمام میخورد، اون مروارید های شرتش رو زده بود کنار و مثل سگ لیس میزد، صدای ناله های غزل از همه بیشتر بود و تو کل خونه پیچیده بود الهه رو داگی نشوندم لبه مبل و کیرمو کردم تو کصش ، کمی بعد مهران اومد جلوش نشست و‌‌کیرشو گذاشت تو دهن الهه ، در حالیکه داشت برای مهران ساک میزد منم از پشت تو کصش تلمبه میزدم تو اون حالت پشتم به بقیه بچه ها بود ، جامو با مهران عوض کردم ، دیدم صدف و غزل نشستن کنار هم روی مبل و جفتشون در حالیکه پاهاشون رو دادن بالا دارن باهم لب بازی میکنن و سینه های همو میمالن ، عرفان و رضا هم سرپا بودن و داشتن تو کسشون تلمبه میزنن و هر چند دقیقه جاشونو با‌هم عوض میکردن…!! غزل همچنان لباساش تنش بود و فقط سینه هاش از بالای لباسش افتاده بود بیرون ولی بقیه کامل لخت بودن اینور الهه داشت خایه هامو لیس میزد و منم درحالیکه داشتم صحنه گاییده شدن زنمو و صدف رو تماشا میکرد محححکم موهای الهه رو چنگ میزدم و سینه هاشو میمالیدم مهرانم که با تموم جونش داشت تو کس الهه تلمبه میزد صدا زدم عرفان تو بیا اینجا رو کار الهه ، من با صدف کار دارم عرفان دراز کشید رو زمین الهه با کس نشست رو کیرش و مهرانم از پشت کرد تو‌کونش ، خیلی وحشی و محکم میکردن الهه رو ، اونم به معنای واقعی داشت زجه میزد…!!! رضا هم با دیدن جر خوردن زنش بیشتر تحریک میشد و حرصشو تو‌کص زن من خالی میکرد! صدای شالاپ شلوپ تو کل خونه پیچیده بود من رفتم سراغ صدف ، اول دادم یکم برام ساک زد بعد ارضا لباسهای غزل رو درآورد و کامل لختش کرد صدف و غزل رو داگی نشوندیم روبروی هم و از پشت تو‌کصشون تلمبه میزدیم ،کص صدف خیلی تنگ بود ،آب کصش قشنگ کیرمو خیس کرده بود با هر تلمبه ما سینه های غزل و صدف بالا پایین میشد و بیشتر حشری میشدیم خانوما هر کدوم چند بار آبشون اومده بود و دیگه رمقی براشون نمونده بود آخر سر غزل رو خوابوندیم رو زمین ، پاهاشو داده بود بالا، صدف و الهه از دو طرف سینه ها و لباشو میخوردم اول رضا آبشو خالی کرد تو کصش بعد خودم توش ارضا شدم بعد عرفان و مهران هم به ترتیب آبشونو تو‌ کس زنم خالی کردن همگی خیس عرق بودیم و نای بلند شدن نداشتیم اول خانوما با هم دیگه رفتن حمام، بعد آقایون دونه دونه رفتیم دوش گرفتیم بعد از شام ، عرفان گفت که کار واجب داره و باید بره ولی بقیه تا صبح موندیم اونجا رضا و الهه زودتر رفتن تو اتاق خواب خودشون و خوابیدن یه قلیون درست کردم منو و صدف و غزل و مهران رفتیم رو تراس کشیدیم که خیلی چسبید ، بعدش منو صدف رفتیم تو اون یکی اتاق و تا صبح تو بغل هم خوابیدیم ، واقعا دیگه توان سکس نداشتم ، فقط لب بازی و عشق بازی میکردیم مهران و غزل هم یه تشک پهن کردن وسط سالن و‌همونجا تا صبح تو بغل هم بودن تا نصفه شب صدای تلمبه های آقا مهران‌میومد! به صدف گفتم این شوهرت چقدر حشریه؟! چی میخوره مگه؟! کس زنمو جر داد مرتیکه…! صدف در حالیکه داشت خوابش می‌برد با خنده خفیف گفت آره سیرمونی نداره مهران… (( دوستان این متن توصیف یه شب از سکس گروهیمون بود، اگر مورد استقبال قرار بگیره بقیه برنامه هامون رو بتدریج براتون تعریف میکنم )) ادامه دارد… نوشته: پارسا @dastan_shabzadegan
إظهار الكل...
0 👍
0 👎
۱۰۰۰ رأسی داشت چند سال پیش از همسرش جدا شده بود با اصرار رضا و الهه و البته موافقت بقیه بچه‌ها قانون خودمون رو زیر پا گذاشتیم و قبول کردیم عرفان با اینکه مجرد بود بیاد تو گروهمون ، چون ثابت کرده بود واقعاً آدم قابل اعتمادی هستش بعد از حدود یکسال از شبی که این تصمیمو گرفته بودیم حالا یه انجمن ۷ نفره سکسی و عالی داشتیم که همگی باهم اوکی بودیم … صدف اون شب یه ست نیم تنه اسپورت و شلوارک چسب زرد پوشیده بود، شورت و سوتین نپوشیده بود و نوک سینه‌هاش معلوم بود قدش متوسط بود ولی اندام خوبی داشت ، باسن و سینه‌هاش نسبت به دوتا رقیباش بزرگتر بود ،رنگ پوستش هم نسبت به الهه و غزل کمی سبزه تر بود ، ۳۰ سالش بود یعنی پنج سال از الهه و سه سال از غزل کوچکتر بود ولی از همه بچه‌های گروه بی حیاتر و زبون درازتر بود، خیلی زود با حرفاش فضا رو سکسی میکرد الهه هم یه تاپ دوبنده سفید ساده پوشیده بود که چاک سینه های مرمریش بدجوری دلبری میکرد با یه دامن نسبتا کوتاه چین چین رنگی که تا سر زانوهاش بود ، یه شرت و سوتین سبز فسفری هم تنش بود الهه از غزل و صدف قد بلندتر و لاغرتر بود ، پوستش سفید و سینه هاش و باسنش کمی کوچکتر از اون دوتای دیگه بود ولی من خیلی اندامشو دوست داشتم ، کلا یه لوندی خاصی تو رفتار و نگاه و حرکاتش بود که منو جذب خودش میکرد ولی در کل از نظر من زیبایی چهره و تناسب اندام غزل از اون دوتا یه سروگردن بالاتر بود معمولاً ماهی یک بار برنامه داشتیم، هر بار خونه یه نفر ، بعضی وقتها هم میرفتیم ویلای عرفان سمت لواسون اگر سکس پارتی میخواستیم باید جوری برنامه میچیدیم که هیچ کدوم از خانوما پریود نباشن و البته رو مود سکس باشن از طرف دیگه مشغله کاری و مسائل دیگه گاهی کارو سخت میکرد، به همین خاطر خیلی وقت ها فقط مهمونی ساده میگرفتیم و اتفاق خاصی نمی افتاد و بیشتر ورق یا تخته نرد بازی می کردیم یا دسته جمعی فیلم نگاه میکردیم ولی اون شب قرار بود همگی یه سکس عالی بکنیم ! با نظر جمع اون شب برخلاف دفعات قبلی تصمیم گرفته بودیم قبل از سکس مشروب نخوریم ولی هر چهار آقا نفری یه ترامادول ۱۰۰ خوردیم که زود ارضا نشیم طبق معمول آقایون لباس راحتی پوشیدیم و شروع به گپ زدن کردیم تاببینیم برنامه چجوری پیش میره خانوما هم اون گوشه پذیرایی نشسته بودن رو مبل و داشتن با هم میگفتن و میخندیدند یه دفعه الهه رو به همه گفت بچه‌ها راستش من امشب غذا درست نکردم ،میخوام از بیرون شام بگیرم , چی میل دارین؟ فست فودی یا کبابی ؟؟ در نهایت همگی با پیتزا موافقت کردیم همه بچه‌ها میدونستن که غزل حامله نمیشه ، اون شب به مهران و رضا و عرفان گفتم هر وقت خواستن ارضا بشن همشون آبشونو تو کس غزل خالی کنن ، دوس دارم کس زنم پر از آب کیر بشه! همشون از خدا خواسته قبول کردن بعد از چند دقیقه یه چشمک به غزل زدم، غزل پاشد رفت تو یکی از اتاق خوابها و بعد از چند دقیقه با اون استایل محشر اومد بیرون! همه بچه‌ها باهم گفتن جووووووون…!! چه کرده غزل خانووووووم…!! عرفان میگفت غزل جون خاله الکسیس باید بیاد یه دوره پیش تو ببینه! صدف میگفت غزل امشب خودم میکنمت نمیزارم دست کسی بهت برسه توله سگ الهه هم میگفت عجب تیپ جنده ایی زدی دختر…!! اتفاقا امشب باید هر چهار تا آقایون همزمان تو رو بکنن غزل جون غزل هم مسخره بازی درمیاورد و مدل مانکنی راه میرفت بعدش اومد سمت ما و دست رضا رو‌گرفت و گفت خوشتیپ بریم رو تراس یه سیگار بکشیم؟ رضا گفت چشششم خوشگل خانم بعد پاشد دستشو دور کمر غزل انداخت و باهم رفتن رو تراس ، داشتم نگاشون میکردم اول یکم لب گرفتن بعد هرکدوم یه سیگار روشن کردن و شروع به حرف زدن کردن با اینکه بارها این صحنه‌ها رو دیده بودم ولی بازم بشدت حشریم میکرد صدف و عرفان هم رفتن روی یه مبل کنار هم نشستن و شروع به لب گرفتن و دستمالی هم کردن ، مهران هم‌ نشست کنارشون و با کیرش ور میرفت الهه یه خنده ریزی به من کرد و رفت تو آشپزخونه، رفتم ازپشت بغلش کردم و زیر گلوشو بوس کردم، کیرم بدجور سیخ شده بود ، چسبوندم به کونش گفت چقدر کیرت سفت شده پارسا ؟! فکر کنم میخوای پارم کنی امشب! گفتم دقیقا…! گفت ببینیم و تعریف کنیم!! آمپرم رو هزار بود ، برگشت دستشو حلقه کرد دور گردنم و شروع به لب گرفتن کردیم، بوی تنش دیوونم میکرد کونشو محکم میمالیدم و با ولع تمام لباشو میخوردم نشوندمش رو کابینت ، دوتا بند تاپ و سوتینشو دادم پایین و افتادم به جون سینه هاش ، حالا نخور کی بخور…!! اونم داغ شده بود و ناله میکرد و موهامو چنگ میزد بعد همونجا تو آشپزخونه دوزانو نشست جلوم رو زمین، شرتمو کشید پایین و شروع به خوردن کیرم کرد نمیدونم چند دقیقه گذشته بود ولی تا اون لحظه حواسم به سالن نبود ، نگاه کردم دیدم صدف و عرفان کاملا لخت شدن و به حالت 69 دارن برای هم میخورن و مهرانم
إظهار الكل...
انجمن سکسی ما #تریسام #بیغیرتی #سکس_گروهی +بجنب غزل، ساعت هفت شد ، تا برسیم دیر میشه ها ، تا خونه الهه و رضا یک ساعت راهه با این ترافیک -انقدر غر نزن پارسا جان، دارم حاضر میشم دیگه عزیزم +من نمیدونم ، دیر برسیم خودت باید جواب بچه‌ها رو‌ بدی… لم دادم رو مبل تا غزل آماده بشه -پارسا یه دقیقه چشماتو ببندد +برای چی؟ -تو ببندد عشقم کار دارم چشمامو بستم ، از اتاق اومد بیرون و گفت حالا باز کن یه ست لاتکس مشکی فوق‌العاده سکسی پوشیده بود ، یه دامن خیلی کوتاه ، یه نیم تنه که از جلو مثل سوتین بود و از پشت کاملا لخت بود و فقط با دوتا بند بسته میشد با یه شورت لامبادای مشکی که جلوش مروارید داشت و روی چاک کصش قرار گرفته بود ، یه کفش با پاشنه خیلی بلند و نازک براق هم پاش کرده بود که خیلی به لباساش میومد اندام زیبا و پوست سفیدش بدجور به چشم میومد با اون لباسها آرایش نسبتا غلیظی کرده بود ، موهای مشکیش هم اتو کشیده بود که تا سرشونه هاش اومده بود ، خیلی ناز شده بود با دیدنش دلم ضعف رفت واقعا عین پورن استار های درجه یک شده بود پرسید چطوره خانومت؟؟ +واااااااااااای ، غززززل!!! دهنت سرویس دختر… کی خریدی این ست رو؟؟ عجب کصی شدی عشقم!!! -پریروز خریدم اینارو ، خواستم سوپرایز بشی +فدات بشم نفسسسم ، منکه واقعا سوپرایز شدم ولی فکر کنم رضا و مهران با این تیپ و استایل ببیننت درجا سکته بزنن…!! همون اول ارضا میشن ، اصلا کار به سکس نمیکشه…!! کوفتشون بشه دیوث ها با حالت خنده گفت نگو اینجوری پارسا، گناه دارن کصکشا…!! +خب پس نوش جونشون -میخوام الهه و صدف هم بدونن کت تن کیه!! مخصوصاً اون الهه خانوم با اون کون تختش که خیلی احساس خوش هیکل بودن میکنه… ساعت ۸ رسیدیم ، خونه رضا و الهه طبقه بیستم یکی از برجهای چیتگر بود ، ویوی فوق‌العاده ای به دریاچه چیتگر داشت مهران و صدف کمی قبل از ما رسیده بودن ، عرفان هم کمی بعد از ما رسید با همه سلام و احوالپرسی کردیم، غزل مانتوشو در اوردم ، زیرش یه بلوز ساده و یه ساپورت مشکی پوشیده بود ، قرار گذاشته بودیم قبل از برنامه بره تو اتاق و لباسهای سکسیشو بپوشه … پنج سال بعد از ازدواجمون و بعد از کلی دوا درمون بالاخره دکتر آب پاکیو ریخت رو دستمون و گفت که هیچ وقت بچه دار نمیشیم ، با اینکه اون موقع غزل فقط ۳۰ سالش بود ولی تخمک هاش خیلی ضعیف بودن و حتی نمیتونستیم لقاح مصنوعی انجام بدیم! از اونجایی که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم اصلا نمیتونستیم به جدایی فکر کنیم، تصمیم گرفتیم بیخیال بچه بشیم و تا میتونیم از زندگیمون لذت ببریم ، بریم سفر ، ریخت و پاش کنیم و البته تا میتونیم به سکسمون تنوع بدهیم غزل زن خیلی هاتی بود و تو سکس دیوونم میکرد ، تا چند بار آبشو نمیاوردم سیر نمیشد اولین بار که یه نفر سوم وارد رابطمون شد تجربه فوق‌العاده ای بود و فهمیدیم که جفتمون مشکلی با اینجور روابط نداریم و برامون خیلی هیجان انگیز بود ، بعد از یه مدت رابطه ضربدری رو با یه زوج امتحان کردیم که اونم عاااالی بود غزل برخلاف اکثر خانومها دیدن سکس من با یه زن دیگه براش خیلی تحریک آمیز بود و واقعاً لذت میبرد البته به شرطی که خودشم همزمان زیر کیر یه مرد دیگه بود دو سال از اولین رابطه سه نفری ما می گذشت و تو اون مدت کلی تجربه تریسام و ضربدری داشتیم البته بعد از چند بار که با یه زوج یا نفر سوم برنامه میکردیم باهاشون کات می کردیم چون نگران بودیم رابطه طولانی شاید دردسر ساز بشه برامون تا اینکه یه شب با غزل تصمیم گرفتیم یه گروه سکسی تشکیل بدیم ، یعنی چند تا زوج پیدا کنیم که سن و سالمون بهم بخوره و مثل ما خیلی خیلی هات و سکسی باشن ، بچه نداشته باشن و مثل خودمون اهل فانتزی باشن و با روابط باز مشکلی نداشته باشن و البته با شخصیت و قابل اعتماد و از نظر مالی هم متوسط باشن مثل خودمون ، تا برای مدت طولانی باهم باشیم. پیدا کردن همچین زوج هایی کار خیلی سختی بود ، کمتر زوجی پیدا میشدن که با روابط باز تا این حد مشکلی نداشته باشن ، اونایی هم که پایه بودن یا زوج رسمی نبودن یا سنشون بالا بود یا چند تا بچه داشتن یا شخصیت مناسبی برای دوستی و رفت و آمد نداشتن… چون هدف ما صرفاً سکس نبود ، دلمون میخواست دوستی صمیمی و خانوادگی داشته باشیم ، اهل سفر و مشروب و عشق و حال باشن ، البته بجز مواد مخدر!! بعد از چندین ماه بالاخره با رضا و الهه آشنا شدیم که زوج با کلاس و روشنفکری بودن و دو سه ماه بعد مهران و صدف هم به گروهمون اضافه شدن که اونا هم بچه های تحصیل کرده و در عین حال پرانرژی و خوش مشربی بودن یه نفر دیگه هم تو‌ گروهمون بود به اسم عرفان که مدتها قبل از آشنایی با ما پارتنر رضا و الهه بود، ۴۰ سالش بود یعنی از همه ما سنش بیشتر بود ولی خیلی جذاب و خوش سرو زبون بود، قد بلند خوش هیکل و البته فوق العاده پولدار و لارژ تو کار پرورش دام بود و یه گاوداری
إظهار الكل...
sticker.webp0.05 KB
د ارضا شدم ،و هردو حدود نیم‌ساعت توی همون حالت موندیم ، بعد از اون ،دوباره شروع به بوسیدن و خوردن هم کردیم و تا صبح پنج بار باهم سکس کردیم و هر دفعه انگار دفعه اول بود … امیدوارم خوشتون اومده باشه . نوشته: S-M @dastan_shabzadegan
إظهار الكل...
0 👍
0 👎
دنی واقعا خوش فرم و عضلانی بود ،،، کلی ازش تعریف کردم که ماشالا چه بدن خوبی داری ،، حمید گفت تو که بهتری من سیاهم به چه درد میخورم اخه ،، و کلی از این شوخیا ، و همزمان آمد و کنار من نشست و گفت واقعا خوشحالم که باهات آشنا شدم ، و هردومون شروع کردیم به تعارف تیکه پاره کردن ،، اما نگاهمون به همدیگه هرلحظه داغتر و پر معناتر میشد ، واقعا ازش خوشم آمده بود ،، الان دیگه این من بودم که همش نگاهم به بدن فوق سکسی حمید بود ،،، کم کم احساس مستی باعث شد که هردومون ، روی زمین دراز بکشیم ، فضای عجیبی بود ، کم کم هردو ساکت شدیم ،شاید اون لحظه هردو به یه چیز فکرمیکردیم، همينطور که کنار هم بصورت تاق باز دراز کشیده بودیم ،ناخداگاه، صورت هردومون در یه لحظه به طرف هم چرخید ، نگاهمون به هم گره خورد ، اون لحظه، سکوت بود و سکوت، فقط با نگاهی عمیق و پر از خواستن با هم ارتباط گرفتیم ، حمید چرخید و درست روبروی من قرار گرفت ، انگار فلج شده بودم ،نمیتونستم تکون بخورم ،بازم نگاهم کرد و بهم نزدیک شد ،طوری که نفسش به صورت و لبهام برخورد می‌کرد، دستشو گذاشت روی صورتم و گفت ،امید تو خیلی ،،، و ادامه حرفش باچسبوندن لبهای داغش رو لبهام قطع شد، یه لحظه انگار برق 220 ولت بهم وصل شد ، توی اون هوای گرم تابستون ،تمام بدنم یخ کرد ، واااای باورم نمیشد ، حتی به ذهنم خطور نمی‌کرد که حمید همچین حسی داشته باشه ،بعدش با یه حرکت خودشو انداخت روی من از روبرو همو بغل کردیم و عین دوتا مار بهم پیچیدیم ،طوری لبهای همو میخوردیم که انگار از قحطی آمده بودیم ، چنددقیقه ای تو همون حال بودیم ،دستشو از زیر رکابی برد داخل و سینه های منو لمس کرد ،وااای تو هوا بودم منم موهای قشنگشو چنگ میزدم و محکمتر لباشو میخوردم ،، همینطور که سینه هامو می‌مالید، ،به خودم امدم دیدن هردو لخت تو بغل هم هستیم فقط با یه شرت و روی زمین غلط میخوریم ، حمید از بالا شروع کرد به بوسیدن بدنم و همینطور ادامه داد تا رسید به شکم و نافم ، داشتم دیونه میشدم ، اروم با همینطور که به بوسیدن و خوردن بدنم مشغول بود ،با دو دستش ، شرت منو کشید پایین و شروع به خوردن کیرم کرد وای ضربان قلبم رو 1000 بود انگار ، طوری منو میخورد که داشتم بیهوش میشدم ، بعد چندلحظه ،چرخید و منو روی خودش کشید ، و جالا نوبت من بود که یه دل سیر اون بدن خوشگشو بخورم ،نشستم روی شکمش ،توی چشای قشنگش نگاه کردم و به لبهاش هجوم بردم ، آروم آروم به طرف گردن و بعد سینه های عضلانی و دوست‌داشتنیش حرکت کردم ،همینطور که بدنشو لیس میزدم و می‌میبوسیدم، صدای آه حمید به هوا رفت ،فقط من بودم و حمید،، فضایی که پر از شهوت و آرامش بود ، هیچ ترسی نداشتیم از اینکه کسی صدامونو بشنوه ،بوی دلپذیر بدن حمید منو مست تر کرده بود و هردو داشتیم حسابی لذت می‌بردیم،،،حمید خودشو کاملا در اختیار من گذاشته بود ،چشمای قشنگش مست و نیمه باز بود و از روی سینه های نازش بوسیدم تا رسیدم به لبه شرتش ، کیر خوشگش زیر شرت سفیدرنگش که رنگ پوستشو زیباتر می‌کرد، خیمه زده بود ،از روی شرت کلی بوسیدمش و بعد با یه حرکت شرتشو تا زیر زانو پایین کشیدم ،کیرش عین فنر جلوی صورتم شق و خوش فرم ایستاد واااای چی میدیم ،یه کیر خوش فرم و سبزه و دوست‌داشتنی، حدود 18 سانت ، شروع کردم با لبهام به نوازشش از بالا به پایین و از پایین به بالا، وقتی به بالاترین قسمتش رسیدم تمام سعیمو کردم که اون کیر خوشمزه و خوش عطرو توی دهنم جا بدم و با این کارم آه حمید به هوا رفت و با دوستش موهای منو چنگ میزد و منو بطرف خودش فشار داد ، حمید که حسابی قرق لذت بود ،،منو به طرف خودش کشید و با یه حرکت منو روی زمین خوابوند و خودشو باتمام وجود انداخت روی من ،وااای گرمای بدنش دیونم می‌کرد، کیرخوشگشو لای پام عقب وجلو می‌کرد و همزمان گردن منو می‌میبوسید و میخورد ، همینطور از بالا به طرف پایین حرکت کرد و کمرو بعدهم باسن منو حسابی بوسید و شروع به لیسیدن کرد ،دیگه داشتم از هوش میرفتم ،برگشتم به طرفش و با نگاه بهش التماس کردم که زود اون کیر نازشو توی بدن من فرو کنه ، واون خیلی زود پیام منو دریافت کرد ، کیرشو با آب دهن حسابی خیس کرد و سرشو گذاشت ، ورودی سوراخ من و محکم منو بغل کرد ،جوری که احساس می‌کردم توسط یه شکارچی قدرتمند شکار شدم و هیچ راه فراری ندارم ،، اروم اروم عقب و جلو می‌کرد، خیلی حرفه ای ،بعد چند دقیقه تمام کیرشو تو وجودم حس میکردم ، داغ و محکم ، و بعد شروع به تلمبه زدن کرد ، من کاملا خودمو رها کردم تا حسابی لذت ببره ، اونقدر هردومون حشری شده بودیم که نمیفهمیدیم زمان چطور میگذره ،، حرکاتش تندتر و تندتر شد و با یه فشار محکم ، که با فریاد من همراه شد ،تمام شیره وجودشو توی من خالی کرد ،شاید باورتون نشه برای اولین بار منم در این وضعیت همزمان با حمی
إظهار الكل...
داغ مثل تابستان #گی سلام دوستان ،، امیدوارم که حال دلتون خوب باشه… حدود ساعت 6 بعدازظهر یه روز تابستون از باشگاه که اومدم بیرون ،یه راست رفتم خونه ، خیلی حوصله نداشتم چون با یکی از دوستام سر یه مسئله ای بحثم شده بود ، به محض ورودم به خونه رفتم تو اتاقم کوله همراهمو یه طرف پرت کردم و روی تخت دراز کشیدم، تو افکار خودم غرق بودم که با صدای مادرم به خودم آمدم ،،، امید جان خوبی ؟چرا اخمات تو همه ،روزای دیگه لااقل یه چیزی میگفتی ، نه سلامی نه … چیزی شده ؟ گفتم نه مامان فقط یکم خسته ام ، بابا کجاست ؟ گفت ،، بابات مهمون داره رفتن باغ ،توهم اگه دوست داری ،آماده شو برو اونجا ، هم به بابات کمک میکنی ،هم حال و هوات عوض میشه ،،، گفتم ،، نه مامان اصلا حوصلشو ندارم ،بعدم هروقت بابا مهمون داره کلی کار باید انجام بدم ، حداقل یه نفر هم سن من اونجا نیست که لااقل حوصلم سرنره ،،، همینطور که داشتم با مامانم صحبت می‌کردم، گوشیم زنگ خورد ،،، بابا بود ،،، سلام بابا خوبی ؟ سلام امید جان،خوبی ،، میدونی که مهمون دارم ،،،، بله بابا خبر دارم ،،، خب داری میای سر راه چندتا نون و … بگیر بیار ،، آفرین پسر خوب ،،، من دیگه نتونستم مخالفت کنم ،، فقط گفتم چشم ، سریع یه دوش گرفتم و آماده شدم از خونه زدم بیرون ،سر راهم چیزایی که پدر دستور داده بود رو خریدم و رفتم به طرف باغ ،،، وقتی رسیدم بابام مهمونا رو معرفی کرد، مهمونا سه نفر بودن ، که خوشبختانه یکیشون برخلاف انتظارم یه پسر خوشتیپ بود که به همراه پدر و عموش برای یه معامله از یکی از شهرهای خوزستان اون شب مهمون ما بودن ،،، اسم پسره حمید بود، یه پسر سبزه ،نسبتا قد بلند و جذاب و چهارشانه با موهای مشکی و یه ته ریش که زیبایی صورتشو دو چندان کرده بود ،،،، من طبق معمول شروع کردم کارهایی رو که پدر دستور داده بود انجام بدم ، حمید امد سمت من و با انرژی خاصی گفت ،کاری هست که بتونم انجام بدم ؟ گفتم نه مرسی ، بعد از کمی تعارف و صحبت های معمولی حمید هم به من ملحق شد ، از همون لحظه که حمیدرو دیدم ، و به هم معرفی شدیم ، برخورد خیلی گرمی داشت ،یه پسر جذاب با یه لبخند دلنشین و دوست‌داشتنی بود،، منم خوشحال بودم که لااقل امشب قرار نیست حوصلم سر بره ، حمید پسر شوخ و باحالی بود و من درست نقطه مقابل اون بودم ،یه پسر درون‌گرا و کم حرف ، با قد متوسط ،پوست روشن و موهای خرمایی که کنار حمید خیلی به چشم میومد (البته منظورم رنگ روشن پوستمه)،،، تو این مدتی که منو حمید کارهارو انجام می‌دادیم، متوجه سنگینی نگاهش شدم ،احساس می‌کردم تمام حرکات منو زیر نظر داره ، وقتی باهم صحبت میکردیم مستقیم نگاهش به چشمام بود ، البته حس بدی به من نمی‌داد و احساس می‌کردم از روی کنجکاویه ،، خلاصه بعد از یکی دوساعت که همه کارهارو انجام دادیم ،بعد از شام ،بابام رو کرد به من و گفت امید جان ، ما قراره برای یه کاری بریم بیرون ،تو و حمید اینجارو جمع جور کنید و برید خونه ،بعد ماهم میایم ،،، گفتم چشم بابا ،بعد رفتن اونا ، حمید گفت ،امید جان ،، میشه یه خواهشی بکنم؟ یه مکثی کردم و گفتم البته ،،، گفت میشه امشبو همینجا بمونیم؟ هوای به این خوبی حیف نیست بریم خونه؟ البته اگه اشکالی نداره … گفتم ، خواهش میکنم ،چرا که نه ،فقط اجازه بده به بابام خبر بدم که ما اینجا میمونیم ،، زنگ زدم به بابام ،، بهش گفتم که حمید دوست داره تو باغ بمونیم ،، بابام گفت اشکالی نداره ،فقط مراقب خودتون باشید و صحبت های پدرانه … بعد اینکه اونجارو مرتب کردیم ، حمید گفت، ، امید میدونی امشب چی کم داریم ؟ گفتم چی ؟ خندید و گفت ،، دوتا پیک مشروب ،،، گفتم اگه شانس داشته باشی فکر میکنم، داشته باشیم ، باید برم جاساز بابا رو چک کنم ،،، حمید گفت ،اشکالی نداره؟ بابات ناراحت نشه ،،،، گفتم نه ناراحت نمیشه چون خودم گاهی بهش دستبرد میزنم ،، حمید لبخندی از روی خوشحالی زد و گفت ایول ، فکرشو نمیکردم امشب اینقدر بهم قراره خوش بگذره ،منم گفتم اتفاقا منم میخواستم نیام ، چون هردفعه که بابام مهمون داره کلی حوصلم سر میره ،خوشحالم که امشب تو اینجایی،، بعد این صحبت‌ها، رفتم و وسایل رو آماده کردم و چند تا پیک باهم خوردیم ،، با اینکه مدت کمی از آشناییمون می‌گذشت ولی با هم صمیمی شدیم ،حمید هم حسابی صحبتش گل کرده بود ، و از دوستاش و خودش که تو شهرشون چجوری حال میکنن تعریف می‌کرد، من که حسابی گرم شده بودم ،گفتم حمید جان با اجازت من لباسمو عوض کنم ،رفتم و طبق معمول یه شلوارک و یه رکابی مشکی پوشیدم ،, وقتی برگشتم ،،، حمید یه نگاهی به سرتاپای من کرد و گفت پسر تو چقدر سفیدی ، من شبم تو روزی و زد زیر خنده ،،،، گفتم خب توهم پاشو لباستو عوض کن میخوای تا صبح با همین لباسا بشینی ،، عوضش تو خیلی جذابی ،، حمیدم خدید و عین فنر از جا پرید و لباساشو عوض کرد ،، وای که چه ب
إظهار الكل...
sticker.webp0.05 KB
هم سکس کنم. بهش گفتم حالا تا فردا. محمد نوشت: حالا دیگه نداریم. فردا باید حسابی آماده باشی . تو دیگه مال منی. نوشته: Ornetpub @dastan_shabzadegan
إظهار الكل...
0 👍
0 👎
که خودش رو خالی کنه. چند تا تلمبه تند زد ولی انگار نمی تونست کیرش رو کشید بیرون و گفت: ای پسر شیطون. این کونت دیونه ام کرده. بعد سریع من رو به پهلو چرخوند و بدون ملاحظه که صدا نیاد گفت جون، چند تا محکم سیلی زد به لپ کونم که هنوز با روغنی که زده بود چرب بود و سوزش و درد خوشایندی روی کونم احساس کردم.دلم می خواست بازم بزنه ولی کیرش رو داخل کرد و روی زانو خودش رو نگه داشت و دستش رو روی کمر و پهلوم تکیه داد و انگار عجله داشته باشه شروع کرد به تلمبه زدن . محکم و بی امان من رو میگایید. نفس نفس می زد و من زیرش ناله می کردم و چون خیلی حشری بودم خودم سرم رو برگردونه بودم و دهنم رو روی بالشت فشار می دادم که صدا نیاد. خیلی بی ملاحظه تلمبه می زد و سعی میکرد کیرش که میرسه به انتها فشار بده و من زیرش سر میخوردم و با دستاش نگه ام داشته بود. چند تا تلمبه آخرش خیلی فشار داد و درد داشتم و پریدم روی به بالا که نگه ام داشت و یه دفعه گرمای آب کیرش رو که داشت داخلم پر می شد رو حس کردم. نفس و ناله های ارضا شدن محمد توی فضای اتاق پیچید. کیرش رو کشید بیرون و توی دستش گرفت و من سرم رو برگردوندم و کیرش که توی اون نوی معلوم بود و قرمز شده بود و هنوز شق بود و برق زدن مایع ای که سر کیرش رو خیس کرده بود و کیرش که از داخل من خیس شده بود رو تماشا می کردم که یه نفس دیگه زد و یه پاشش کوچک داشت و آبش ریخته شد روی کونم که به سمت بالا و یه وری بودم ریخته شد. کیرش رو روی کونم چند تا ضربه زد و یه کم نگه داشت و بعد دوباره داخل کرد و آروم چند تا تلمبه زد و حس می کردم آبش داخلم داره با کیرش مالیده میشه و حس تشکیل و نرم کردن داخل سوراخم بود که اون التهاب و سوزشی که از تلمبه هاش بوجود اومده بود رو آروم کرد. کیرش رو کشید بیرون و کنارم دراز کشید. من همونجوری یه وری بودم. سرش رو نزدیک کرد و لبام رو خورد و بوسید و همونجوری که خسته با چشمایی خمار بهم گفت: خیلی باحالی پسر. دمت گرم. خالی ام کردی. کیرش رو با دستش می مالید و کمی بعد که آروم شد گفتم دستمال میدی بهم. بلند شد و از روی تاقچه بسته نایلونی دستمال رو برداشت و داد بهم. چند تا کشیدم بیرون و سعی کردم کمی خودم رو شل کنم که آبش بیرون بیاد و سوراخم رو پاک کردم و آبی هم که روی لپ کونم ریخته شد رو هم تمیز کردم. محمد کیرش رو تمیز کرد و گفت می تونم برم دستشویی. میترسیدم بره پایین و صدا بیاد و بابابزرگم بیاد چک کنه. بهش گفتم میترسم بیدار شدن. گفت تو حواست باشه من سریع میرم بی صدا. لباس پوشید و منم شلوارک و حلقه ام رو پوشیدم. پتو و بالشت و تخت رو مرتب کردم و رفتیم پایین و دم راه پله ایستادم به نگهبانی و محمد رفت سرویس و گفت من برم ؟ گفتم باشه. رفت بالا و خودم رفتم سرویس و خودم رو شستم و برگشتم بالا. نگاه کردم محمد انگار رفته بود. داخل اتاق شدم با صداش ترسیدم. نرفته بود. با شورت روی تخت دراز کشیده بود. گفتم نرفتی. با خنده آروم گفت : دلم نیومد. در رو بستم و چفت پشت اش رو انداختم. همینجوری خواستم برم روی تخت که گفت: لخت شو میثم جون. فکر کردم می خواد دوباره بکنه . گفتم من نمی تونم . اذیتم و درد دارم. گفت نترس خوشگله. لخت شو بیا توی بغلم. داشتم لخت می شدم که دیدم شورتش رو در آورد و منم لخت شدم و رفتم روی تخت و کنارش دراز کشیدم و اون هم پتو رو کشید روی دوتامون و یه کم لب گرفت ازم و برگشتم و از پشت بغلم کرد. سعی می کرد پاهام رو توی پاهاش نگه داره و بدنم رو توی بازوهاش نگه داره و بدنم رو بیشتر داخل بدنش نگه داره و به خودش بچسبونه. آروم با بدنم بازی می کرد و توی سکوت و تاریکی توی بغل مردی خوابیده بودم. من خب موقع سکس ارضا نمی شم و بعدش توی حموم یا او نطرف برام جق میزنه. هنوز شهوت داشتم. تمام بدنم از این حال تحریک می شد. آروم شده بودم. بعد از یه سکس داغ و سنگین حالا توی بغل مردی که بدنت رو داشته و داخلت ارضا شده خوابیدی و بدنت هنوز توی دستاش ه . خسته بودم و خوابم برد. نزدیک 3 اینا صبح بود که بیدار شدم. لخت توی بغل محمد خوابم برده بود. محمد هم خوابش برده بود. ترسیده بودم. آروم بلند شدم که بیدار نشه و رفتم سمت در و بیرون رو چک کردم. کل شهر در سکوت بود و همه خواب بودن. محمد بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود. بهش گفتم میترسم صبح کسی بیاد بالا. لباس پوشید و راهی اش کردم و رفت. خودم لباس پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم. ولی خوابم نمی برد. داشتم به اینکه توی بغل مردی تا صبح آدم بخوابه چقدر باحاله. محمد بهم پیام داد. بهش گفتم کاش می شد تا صبح بخوابیم ولی نشد. محمد گفت: من که سیر نشدم عزیزم. فردا که هستی؟ گفتم آره. گفت باشه پس قرار بعدی فردا. راستش هنوز التهاب کونم و درد داشتم. هیچوقت نتونسته بودم حتی اگر فرصت بود و پیش می اومد دو بار در روز یا دو روز پشت
إظهار الكل...
ز بشه. یه کم لحنش تغییر کرده بود. توی گوشم گفت: دیگه مال منی. پسر خوبی باش. با پاهاش روی رون پام رو آروم میمالید و ادامه داد. اولین روز که این رانها و کون رو دیدم گفتم باید این خوشگل پسر مال من باشه. سرش رو آورد جلو شروع کرد به لب گرفتم و زبونش رو توی دهنم کردن و لبهام رو خوردن. بعد کمی متوقف شد و ادامه داد: ولی خودت اهلش بودی و کون رو دادی. بعد بدنم رو به سمت خودش توی بازوهاش سفت گرفت و گفت : دیگه کونی خودمی. بعد کیرش رو کمی بیرون کشید و آروم داخل کرد و من آروم و خفه ناله می کردم و شروع کرد ادامه دادن این حرکت. هنوز کمی درد و فشار داشتم ولی ورود کیر شق اش داخل سوراخم تنم رو داغ می کرد و حشری ترم می کرد. حالا توی سکوت شب و فضای تاریک اتاق صدای برخورد بدنش می اومد و بعد کیرش تا جایی که سوراخم جا داشت فرو می رفت داخل و همزمان صدای آه و ناله من با هر بار ورود و بعد صدای برخورد بدنش به بدنم. کامل روم خوابیده بود و من رو توی بازوهاش اسیر کرده بود با لذت داشت کونم رو می گایید. گرمای بدنش، حجم و سفتی بدن و موهای بدنش روی بدن لخت و شیو شده من و کیرش که خیلی منظم داخلم عقب و جلو می شد تمام بدنم رو تحریک می کرد و شهوت توی جونم بیشتر می شد. چشمام رو بسته بودم و داشتم از زیر بدن مردی خوابیدن لذت می بردم. دستاش رو برد زیر بدنم و به یه دست سینه ام رو توی دستش محکم گرفت و فشار میداد و دست دیگه اش رو برد لای پام و کمی پاهاش رو باز کرد که بتونم پاهام روباز کنم و دودولم که زیرم بود رو با دست داد لای پام و با پاهاش پاهام رو بهم فشرد و دست دیگه اش رو لای پام گرفت و شروع کرد کمی محکم تر و با ضربه داخلم تلمبه زدن و گاییدن کون بی دفاع ام. لبهام رو می خورد و زبونش توی دهنم بود. از این حالت خوشم می اومد. بدنم کامل در اختیارش بود و حالا حتی نمی تونستم تکون بخورم. وقتی کیرش رو محکم می کرد داخل و وقتی سر کیرش به انتها می رسید یه فشار محکم می داد که حس می کردم هر لحظه ارضا بشم. حتی صدام توی لب گرفتن اش خفه می شد و ناله هام خفه می شد. ریتم گاییدنش تند تند تر می شد. سوراخم به خاطر این عقب و جلو کردن تند داغ داغ میشد، یه حالتی شبیه سوزش یا درد بود و توی اون لحظه تحمل آدم تموم می شه ولی به محض اینکه طرف متوقف می شه یا کیرش رو بیرون میاره آدم دوست داره دوباره ادامه بده. محمد اینقدر هیجان داشت و شهوت گرفته بود که تند تند داشت کیرش رو داخلم تلمبه می زد. دستش رو روی دهنم گرفته بود و تا جایی که میتونست درد و فشار بهم تزریق می کرد و آخرش کمی به بغل چرخید و تخمام لای پام کمی فشرده شد و درد گرفت. چند تا تلمیح و بعد رهام کرد و کیرش رو بیرون کشید. نفس نفس می زد. از روم بلند شده بود و روی پاهام نشسته بود. دستم رو با آب دهن خیس کردم و بردم پشتم و روی سوراخم مالیدم. نرم شده بود و باز باز بود. محمد پاهام رو گرفت و چرخوند که طاق باز بخوابم. پاهام رو از هم باز کرد و وسط پاهام نشست و بالشت رو از زیر سرم کشید و گذاشت زیر کمرم. کمی جابجام کرد و داخل ران هام رو گرفت و به دو طرف پاهام رو بازتر کرد و روی زانو خودش رو نگه داشت دستم رو دوباره آب دهن ریختم و بردم لای پام و روی سوراخم مالیدم بعد محمد و با دستش کیرش رو گرفت و یه کم آب دهنش رو ول کرد روی کیرش و فرو کرد داخلم. بهتر شده بود. کیرش رو تا ته داخل کرد و یه کم جابجا کرد و دستش رو گذاشته بود روی داخل رون پام و از هم باز نگه می داشت و خودش هم با دستش رو رونام تکیه کرده بود و فشار میومد. شروع کرد به تلمبه زدن و سرش رو بلند کرد و توی چشمام نگاه می کرد. با صورتی جدی و پر از شهوت داشت نگاهم می کرد. انگار داشت صورتم و دردی که تحمل می کردم و توی صورتم می اومد و ناله کردنم رو تماشا کنه. یه لبخند از روی لذت و تسلطی که داره روی من می زد. کمی کنترل شده تلمبه می زد که زود آبش نیاد. ولی از ضربه ها معلوم بود که پر از شهوت ه. رونهام رو ول کرد و پاهام رو دور پهلوهاش گرفتم و کمی روم خیز برداشت. دستش رو روی گردنم گرفت و شروع کرد به ادامه دادن تلمبه ها. وقتی کیرش رو تا ته می کرد و ضربه میزد بدنم رو توی نور کم می دیدم که زیر کیرش می لرزید و حس خفگی کمی داشتم بخاطر گرفت گلوم و تلمبه زدن هاش. دستش رو گرفتم که کمی فشار رو کم کنه. دستش رو ول کرد و آروم چند تا آروم توی صورتم زد و بعد شستش روی توی دهنم کرد و سرم رو با دستش نگه داشته بود و شروع کرد کیرش رو تا جایی که درنیاد بیرون می کشید و بعدش یه سره داخل می کرد. تلمبه های عمیق. گاهی هم با چهار انگشتی که روی صورتم بود و آروم روی صورتم می زد. نفس نفس می زد و خیس عرق بود و عرق اش می چکید روی رونهام و شکمم . حالت لذت بخشه وقتی یه مرد داره میکنه و پر از شهوت ه و مدام زور و ضربه ها و فشار هاش رو بیشتر میکنه
إظهار الكل...
ود و با دو انگشت پایین کیرش رو گرفتم و سعی می کردم کل کیرش رو توی دهنم جا بدم. دو طرف کونم رو توی دستاش گرفت و کمی به سمت پایین کشید و کمرم رو پایین دادم، دستای مردونه و زمخت اش روی پوست نرم و لپای کونم می کشید و یه کم با شستش روی سوراخم رو می مالید. آروم دو سه تا زد به کونم. توی اون سکوت صدای ضربه اش و جون جون گفتن های آرومش تشویقم می کرد که کیرش رو تا ته توی دهنم کنم. دهنم رو باز باز کردم و سرم رو تا جایی که میتونستم داخل دهنم کرد و سر کیرش توی حلقم فشار دادم. گرمای زبون و خیسی اش رو روی سوراخم حس کردم. دیوونه کننده بود. راستش تا حالا کسی سوراخم رو زبون نزده بود. با انگشت و زبون مدام سوراخم رو میمالید و داخلش می کرد. یه کم این مدل نوک زبونش رو داخل سوراخم می کرد و با شست اش کمی داخل می کرد بعد دو سه تا با دستش ضربه می زد روی سوراخم. دستش رو که کامل داخل کرد دردم اومد و به زور ناله کردم که صدام بلند نشه. اینقدر با انگشت و زبون سوراخم رو بازی می داد که واقعا حشری شده بود و خودم رو با فشار دادن کیرش توی حلق و با لذت لیس زدن کیرش آروم می کردم. بلندم کرد و در حالی که دستش روی کونم بود و داشت کمک می کرد که برگردم گفت: میثم جون بسه دیگه. بخواب که می خوام امشب این کون رو به سیخ بکشم. برگشتم و به شکم دراز کشیدم و سرم روی بالش و محمد رفت پایین تخت و از توی نایلون که آورده بود و گذاشته بود روی میزیه اسپری طوری برداشت و اومد کنار تخت و گفت : کاش بیای روی زمین . تخت کوچیکه. پتوی ملحفه دار روی تخت رو بالشت آوردم روی زمین پهن کردم و داگی نشستم که کارش رو شروع کنه و محمد اومد روی زانو پشتم نشست و یه کم با اسپری زد به لای کونم و با دست سوراخم رو مالید و دستش رو روی لپای کونم هم مالید. آروم به کونم سیلی زد و همونطوری که پچ پچ می کرد گفت : حالا شد. یه بار جور بشه و کل بدنت رو روغنی کنم و بکنمت تپلی من. بعد انگشت شست اش رو داخل سوراخم کرد و تا جایی که می تونست فشار داد داخل. سرم رو روی بالش فشار دادم و ناله کردم. تا طبقه پایین فاصله بود ولی باز احتیاط می کردیم و پچ پچ می کردیم و منی که خیلی توی سکس دوست داشتم آه و ناله شهوتی کنم خودم رو کنترل می کردم که حتی از درد هم آروم ناله کنم. محمد گفت: روی شکم بخواب. بدنم رو صاف کردم و روی شکم خوابیدم و سرم رو روی بالشت گذاشتم و دستام رو زیر بالشت بردم. سرم رو برگردوندم که ببینم چکار میکنه. روی پاهام نشست و خیز برداشت روم و با یه دستش خودش رو نگه داشته بود و با دست دیگه اش سر کیرش رو گرفته بود و به سوراخم می مالید و یه دفعه یادم افتاد که کاندوم نگذاشته. اینقدر هیجان داشت و هول بود که یادش رفته بود. بهش گفتم کاندوم بذار. سر کیرش روی سوراخم فشار آورد و با یه نفس زدن گفت : ولش کن بابا . حالش به همینه و یه فشار داد و سر کیرش و سفتی و فشاری که به داخل سوراخم می آورد رو حس کردم و درد خفیف و خاصی توی سوراخم پیچید. جوری که ناخودآگاه پاهام زیرش کشیده شد و یه حس گرفتگی توی سوراخم بود. دردش زیاد تر شد و بدنش اومد روی بدنم و منی که نمی تونستم اون درد رو تحمل کنم ناله کردم که دستش رو روی دهنم گرفت و من انگار بخوام از زیرش آزاد بشم میخواستم خودم رو به سمت بالا بکشم که زیر بدن و دستای پر زورش مهار شدم. دم گوشم گفت: آروم پسر. الان می شنون. این حس رو بارها تجربه کرده بودم. درد خوشایند ولی زیادی که هر چقدر هر سوراخش رو باز کنن باز باید تجربه اش کنی. توی اون لحظه یه گیجی می آد سراغ آدم که دوست داره تموم بشه و پشیمون میشی ولی اون لحظه بعد از تموم شدن و سکس وقتی بهش فکر می کنی تنت مور مور میشه و دلت می خواد یه بار دیگه یه مرد بدنت رو توی بغلش بگیره و در تسلط کامل کیرش رو با فشار و اون درد خاص داخل ات کنه. ناله های خفه شده من و صدای آروم کردن و بوسیدن صورتم توی فضای تاریک و سکوت اتاق می پیچید. هنوز درد داشتم و محمد سعی می کرد که من رو مهار کنه تا تکون نخورم تا جا باز کنه. دستش از روی دهنم برداشت و حلقه کرد بالای سینه ام و گردنم و حالا روی بازوهای مردانه با موهای پرپشت بودم. با یه حالت دلخوری گفتم: در بیار لطفا. کاندوم بگذار. نمی خوام. هیچی نگفت و انگار که بخواد تنبیه ام کنه بدون صبر کردن برای باز شدن سوراخم یه فشار دیگه داد و با پاهاش پاهام رو بهم فشرد و درد توی زیر دلم و سوراخم تیر کشید. آییییی . ناله ام در اومد و سرم رو روی دستش و کمی از بالشت گذاشتم که صدام بالا نره. آروم توی گوشم گفت: این کون سفید و تپلی ات رو من باید آب بریزم توش. نترس هیچی ات نمی شه. توی اون فضا و شرایط انتخابی نداشتم و توی اون شهوت خیلی نمیتونستم مقاومت کنم و بیخیال شدم. خطرناکه حتی اگر آدم رو بشناسی و فقط باهم سکس کنی. هردو تکون نمی خوردیم که سوراخم با
إظهار الكل...
راه پله کمی ایستادم و گوش تیز کردم. صدایی نمی اومد که کسی بیدار شده باشه پایین. آروم برگشتم بالا. بهش پیام دادم بیا. صدای پریدنش توی تراس که اومد فهمیدم که بالاخره اومد. در تراس رو باز کردم و توی چارچوب به اون طرف نگاه می کردم .همه جا تاریک بود و فقط نور اطراف و چراغ برق خیابون فضا رو کمی روشن کرده بود، محمد با یه نایلون کیسه ای کوچیک و گوشی توی دستش خم شده بود و داشت نگاه می کرد. من رو که دید اومد سمتم. داخل اتاق شد. یه کم هیجان و استرس داشت و حرف نمی زد. گفت : شبیه دزدها. بعد بیرون رو کمی نگاه کرد و گفتم: نترس کسی نمی بینه. وسط اتاق ایستاده بودم بهم نگاه کرد و بعد یه کم آروم تر شده بود. نزدیک ام اومد و دستش رو دورم حلقه کرد و از بالا توی صورتم نگاه می کرد. گفت: بالاخره اومدم. بعد کشیدم سمت خودش و چند بار لبم رو بوسید و کمی نگاهم کرد و بعد شروع کرد به لب گرفتن. دستاش روی کمرم بود. شورت نپوشیده بودم. فقط شلوارک و حلقه ای ستی که بود. یه کم از روی شلوارک کونم رو مالید و بعدش دستش کرد داخل و دستای مردونه و کمی زبرش روی کون صاف و صیقلی من مالیده می شد. آروم گفت : چه کون صاف و نرمی داری پسر. انگار فکر نمی کرد اینقدر بزرگ و نرم باشه. توی مشت اش گرفته بود و فشار میداد و می مالید. موهای بدنم کمه ولی همون موهای طلایی و قهوه ای رو هم دیروز که خونه خودمون بودم توی حموم شیو کرده بودم. خیلی موقع ها این کارو نمی کنم چون اونقدر نیست که طرف خوشش نیاد. ولی اینبار دلم می خواست خیلی شیک و سکسی باشم جلوی محمد. یه انگشتش رو آروم روی سوراخم می کشید و مشغول لب گرفتن بود و گاهی هم صورتم رو می بوسید و گردنم رو می خورد. رفتم در اتاق رو بستم و چفت در رو انداختم و برگشتم و عقب عقب آروم من رو برد سمت تخت. طاق باز روی تخت خوابیدم و خودش کنار تخت اول پیراهن و بعد شلوارش رو درآورد. حالا توی اون روشنایی کم اتاق میتونستم بدن ورزیده و مردونه اش رو ببینم. سرشانه و سینه هاش پهن بود و نه خیلی فیتنسی ولی بدنش خوش فرم بود. اومد روی تخت و با صدای تخت یه کم نگاه کرد و گفت: نشکنه ؟ گفتم نه. مثل زنی که شب زفاف توی بستر مردی می خوابه. طاق باز خوابیده بودم و داشتم نگاهش می کردم که الان میخواد باهام چیکار کنه. حلقه ام رو از تنم در آورد و بعد شلوارک رو کشید و هر دو رو کنار تخت انداخت. حالا لخت و فقط با یه جوراب مچی سفید روی تخت بودم. همونجوری روم خوابید و شروع کرد به لب گرفتم و بعد گردنم رو خوردن. دستام رو بالای سرم برده بودم و بدنم رو سپرده بودم به محمد. یه کم با دستش سینه هام رو مالید و با انگشتاش نوک سینه هام رو بازی می داد و بعد شروع کرد به خوردن سینه هام. این کارش دیوونه کننده بود. با دستام موهاشو سرش رو نوازش می کردم و اون مشغول خوردن و لیسیدن سینه هام بود. سرش رو بلند کرد و با همون حالت پچ پچ کنان گفت: چه چیزی هستی تو پسر. بعد انگار بخواد هیجان اش رو نشونم بده. سینه هام رو توی مشتش فشرد و کشید. حس عجیبی بود. کمی درد و کمی قلقلک. از روم بلند شد و بعد دودولم که شل و ول و کوچولو لای پام بود را بین پاهام کرد و پاهام رو بهم فشرد. دستم رو ناخودآگاه بردم سمت وسط پام و اون هم داشت با فشردن و مالیدن رونام از بدن و پوست سفید و نرم و شیو شده ام لذت می برد. زوری شورتش رو درآورد و کیرش رو توی دستش گرفت. عکس هاش رو دیده بودم. خیلی شق و رق بود و برخلاق کیرهایی که کمی خم هستند این خیلی صاف بود. کمی خیز برداشت و کیرش رو به لای پام و رونهام می زدم و میمالیدم. کمی اومد بالاتر و پاهاش دو طرفم بود و خودش رو بالای شکمم نگه داشته بود. کیرش وسط سینه هام بود و به سینه هام و نوک سینه هام و وسط اش می مالید. دستم رو گرفتم دور سینه هام و کمی برجسته کردم و سر کیرش رو به نوک سینه هام می مالید. دلم می خواست سینه هام بزرگ باشه و کیرش رو لای سینه هام بکشه. اما کوچیکتر از اون بودن ولی وقتی کیرش رو لای سینه هام و وسط سینه هام می کشید دیوونه میشدم. با دستش کیرش رو نزدیک صورتم آورد و چند تا آروم به لپام زد و بعد روی لبهام کشید. کمی سرش خیس بود و خیسی اش رو روی لبهام حس می کردم. دهنم رو باز کردم و کیرش رو با دست داخل دهنم کرد. با زبونم خیسش کردم و آروم شروع کرد داخل دهنم به عقب و جلو کردن. کیرش شق شده بود ولی کم کم داخل دهنم می کرد و دستش رو از روی کیرش برداشت و روی زانوهاش خودش رو نگه داشته بود و من سرم رو روی کیرش عقب و جلو می کردم. سخت بود و گردنم اذیت می شد. بهش گفتم سختمه این شکلی . از روم بلند شد و کنارم دراز کشید و بهم گفت برعکس برو پایین. سرم به سمت پاهاش کردم و روی پاهاش اومدم و کونم سمتش بود. خودش رو بالا کشید و تکیه داد به بالای تخت و کیرش رو با دستم گرفتم و شروع کردم به ساک زدن. کیرش شق شده ب
إظهار الكل...
شب و روی تخت خودم #دانشجویی #گی موضوع داستان همجنسگرایی و گی است، اگر خوشتون نمیاد ادامه ندید. مامان بزرگم گفت : چرا اینقدر شام کم خوردی عزیزم؟ گفتم سبک می خورم. ظهر توی دانشگاه خیلی خوردم. گفت جوونی عیب نداره. میسوزونی همه رو. یه کم نشستیم پای تلویزیون و توی این مدت محمد هی پیام می داد. انگار خیلی حشری بود و صبر نداشت. نزدیک ساعت 9 بود مامان بزرگ پارچ آب رو یخ ریخت و گذاشت یخچال و گفت : میثم جان آب یادت نره. باخودت ببر بالا. ساعت 9 دیگه پدربزرگ و مادربزرگم می رفتن می خوابیدن و منم همیشه می اومدم بالا که سروصدا نکنم بیدار شن. خونه اشون توی یکی از شهرهای اطراف بود و آخر هفته ها از دانشگاه میرفتم اونجا. دانشگاه آزاد ما نزدیک تر بود به خونه اونها تا خونه خودمون. یه خونه ویلایی طوری قدیمی که دو طبقه و نیم بود، پایین خودشون بودند و بالا هم پذیرایی طوری بود برای مهمانی ها و یه تراس کوچیک و یه سوئیت هم بالا یه طرف کارگاه ها و ساختمون هاشون بود و طرف دیگه ام همسایه که خونه اش یه طبقه بود. تابستون ها و بهار توی پشه بند و توی تراس می خوابیدیم اگر اونجا می رفتیم. رفتم بالا و از تراس رد شدم و رفتم توی سوئیت. استرس و هیجان خواب رو از کله ام پرونده بود. قرارمون ساعت 11 بود که دیگه همه میرن برای خواب و محمد هم می تونه بیاد. پیام داد که خوبی؟ همه چیز اوکیه؟ گفتم آره. گفت یه کم دیرتر می شه . میام . نوشتم اشکالی نداره. توی گوشی مشغول شدم. محمد یه کارگاه داشت همون سمت کوچه. چند باری هم رو دیده بودیم و صحبت و نخ دادن های من باعث شده بود که اوکی بشیم باهم. خودش که می گفت اولین بار یکی دوماه پیش که با حلقه ای و شلوارک توی تراس بودم و اون هم روی پشت بوم کارگاه بوده دیده بود من رو. بدن سفید و تپلی من و صورت ام که خب به قول اون خوشگل پسری باعث شده بود که توجهش جلب بشه. خب من قد متوسطی داشتم، بدن توپور و پوست سفید و موهای قهوه ای. چشمام کمی روشن بود و لبهام که خوب توی دبیرستان خیلی ها ازم لب میگرفتن برای لب های یک پسر خیلی دخترونه به حساب میومد. همیشه دوست داشتم لاغر باشم و فیت تر ولی خب هیچوقت نه رژیم جواب میدهد و نه تنبلی میذاشت که ورزشی چیزی کنم. بخاطر همین از وقتی که یادمه تپل بودم.البته نه خیلی چاق ولی قابل توجه برای مردا و پسرایی که گوشتی و تپل دوست دارند. توی استخر و یا شمال کنار دریا چشم های روی تنم رو حس می کردم. البته دستمالی شدن و تیکه انداختن و یکی دوباره هم پیشنهاد بوده. من دوران دبیرستان کیس مناسب دو سه تا از هم مدرسه ای ها بودم، دستمالی و اینها تا رسید به سافت هایی که با یکی دو نفر داشتم. اما از وقتی رفتم دانشگاه سکس درست حسابی رو تجربه کردم. همین هم باعث شد کمی به صورت و ابروهام و مدل موهام برسم و شلوارهای تنگ و تیپ های رنگی تر داشته باشم. راستش به شدت لذت می بردم وقتی مردی یا پسری بهم نگاه می کرد و حس می کردم داره توی ذهنش به کردن من فکر می کنه. دو سه تا سکس اول رو با پسری چند سال از خودم بزرگتر همون ترم اول دانشگاه و توی نت آشنا شدن داشتم. تمایل به اینکه مردی یا پسری از من یا از نظر هیکل یا سن بزرگتر باشه باعث می شد که خیلی توی هم سن هام دنبال کیس نباشم. اولا فکر می کردم که یه نفر ثابت آدم پیدا میکنه و تمام . ولی خب مردها بعد از یکی دوبار یا باید تغییر بدی خودت رو یا می خوان کیس های دیگه و صورت ها و بدن های دیگه ای رو امتحان کنند. به جرات می دونم بگم گی با عشق و پارتنر ثابت داشتن به شدت سخت و نایاب ه توی این جامعه با این شرایط و باقی مسائل. میمونه موضوع سکس اش که حداقل به شکل یه لذت و ارضا شدن دوره ای آدم انجامش بده. راستش منم دومی رو انتخاب کردم. اینکه بخش جسمی و جنسی اش رو برای خودم اوکی کنم. شاید این وسط کسی هم بود که آدم باهاش هم سلیقه و عقیده بود و رابطه جدی تر داشته باشه. کمی توی اینستا چرخیدم و یه کم عکس هایی که از بدن و کیرش فرستاده بود رو توی تلگرام تماشا کردم. محمد حدود 35سالش بود. مجرد بود. چون شاید ریش داشت و هیکلی بود و پوست اش آفتاب سوخته و تیره تر بود سن اش بالاتر می خورد. خیلی رفتار مردونه ای داشت و معلوم بود که خیلی کار بدنی می کنه و دستها و انگشت های بزرگ و بازوهاش ورزیده بود. رگهای دستش وقتی آستین کوتاه داشت یا آستینش بالا بود خیلی برام جذاب بود. توی ذهنم پهلوهای تپلی و سفید و لخت ام رو توی دستای قوی اش که نگه داشته و داره از پشت تلمبه می زنه تصور می کردم. با صدای ویبره به خودم اومدم، خوابم برده بود. چند تا پیام داده بود. ساعت از 11 رد شده بود. چون جواب نداده بودم فکر کرده بود بیخیال شدم. بهش گفتم میرم سرویس خودم رو آماده کنم، نیم ساعت دیگه پیام دادم بیا. رفتم بیرون اتاق. چراغ تراس رو خاموش کردم. رفتم طبقه پایین و توی دستشویی خودم رو خالی کردم. دم
إظهار الكل...
sticker.webp0.05 KB
جید هم بدون اعتنا به من فقط داشت کیرش رو توی کوسم جا می داد و در میاورد و من بدبخت هم درد می کشیدم تا بالاخره کیرش رو از توی کوسم درآورد و آبش رو ریخت روی شکمم و پردم پاره کرد. من داشتم گریه می کردم مجید اومد نوازشم کرد و گفت بار اول درد داره ولی هرچه بیشتر بکنیم برات لذت بخش تر می شه ولی تا یکی دوم من خیلی لذت نبردم. بعد از یکی دو ماه بهتر شد و دارم با مجید زندگی خوبی رو البته مخفیانه می گذرونم و از کیرش لذت می برم . نوشته: میترا @dastan_shabzadegan
إظهار الكل...
0 👍
0 👎
زن دوم آقا مجید #همکار #مرد_متاهل سلام من میترا 37 ساله هستم قدم 168 سانتی متر و از لحاظ بدنی نه خیلی چاق هستم و نه خیلی لاغر چهره نسبتا زیبا با چشمانی درشت دارم. خواستگارهای زیادی داشتم که عمدتا با اینکه کارمندم برای درآمدم به خواستگاری من می آمدند و منم هم قبول نمی کردم و مجرد موندم. در محل کارم یک همکار آقا دارم به اسم مجید که مرد با تجربه ای و حدود 42 سال سن دارد دارای زن و بچه و در محیط کار تقریبا با همه شوخی و بگو مگو دارد. یک چند باری با من هم شوخی می کرد و منم هم با او شوخی می کردم. یک روز سوار آسانسور شدم برم طبقات بالاتر که مجید نیز داخل آسانسور شد. درب آسانسور که بسته شد من گفتم آقا مجیدچطوری که دیدم به من نزدیک شد و منو بغل کرد و لبش رو گذاشت روی لبم و با دستش سینه م رو گرفت و مالوند که یهو آسانسور به طبقه بالاتر رسید وایساد و مجید هم فقط گفت دوستت دارم و از آسانسور خارج شد. من گیج و منگ این حادثه بودم ی لحظه خواستم داد بزنم و آبروش رو ببرم که پشیمان شدم که آبروی خودم هم ریخته شود. آن روز گذشت و رفتم خونه توی اتاق خودم به اتفاقی که برام افتاده بود فکر کردم خیلی عصبانی بودم ولی نمیدونستم چیکار کنم. ابتدا پیش خودم گفتم فردا برم حراست اداره و بگم مجید چه کاری با من کرده بعد پشیمان می شدم و به خودم می گفتم که اگر بگم آبروی خودم هم می رود. از یک طرفی حس خوبی از لبی که ازم گرفته بود داشتم و از طرفی دیگر عصبانی بودم که چطور به خودش اجازه داده بدن من رو لمس کند. چند ساعتی توی اطاق بودم که مادرم منو صدا زد بیا شام بخوریم. منم رفتم شام خوردم و دوباره برگشتم توی اتاقم. خواستم شماره تلفنش رو از همکارم بگیرم و حسابی حالش رو بگیرم ولی بازم پشیمان می شدم. دیگه داشت وقت خواب می شد که صدای پیامک اومد گوشی رو نگاه کردم دیدم ی شماره ناشناس و پیامک حاوی سلام برام فرستاده . منم پیامک کردم ببخشید شما که دیدم نوشت همونی که امروز ازت کام گرفتم. منم سریع نوشتم احمق عوضی من فردا میرم حراست میگم چیکار کردی با من تا آبرویت برود. دیدم نوشت ببخشید یک لحظه چشمهای زیبای شما رو دیدم از خود بیخود شدم نتونستم خودم کنترل کنم. من موندم چی بنویسم وقتی ازم تعریف کرد دلم براش سوخت و چند دقیقه ای صبر کردم و هیچی ننوشتم. ولی اون نوشت خیلی دوستت دارم. خدایی خیلی خانومی جذابی هستی. من بازم مونده بودم چی بنویسم. نوشت با من دوست میشی. منم نوشتم خیلی پرویی تو زن و بچه داری خجالت بکش این چه حرفی میزنی زنت میدونی الان داری با دختر نامحرمی چت می کنی. نوشت زنم خونه نیست. لامصب دست خودم نیست چند مدتی ذهنم درگیر شماست اول فکر کردم هوس زودگذر ولی الان عاشقتم. من مونده بودم چی بگم سرم داشت سوت می کشید دیگه جواب پیامک هاش رو ندادم ولی اون چندین پیامک فرستاد و ابراز محبت می کرد. نگاه ساعت کردم دیدم ساعت یک و نیم شب است. یک پیام براش نوشتم و گفتم من نمی تونم با مرد زن دار وارد رابطه بشم خانواده من مذهبی و سنتی و شما هم بهتر به همسرتون خیانت نکنید شب بخیر. بعد از چند دقیقه نوشت من خیانت نمیکنم و نمی خواهم با شما هم وارد رابطه نامشروع بشم به عنوان زن دوم عقدت میکنم. با خواندم این پیام اعصابم به کلی بهم ریخت ولی چیزی نگفتم به هر حال یک پیشنهاد ازدواج بود ولی دیگه جواب ندادم. ذهنم خیلی مشغول این موضوع بود با خودم هزار فکر می کردم از طرفی سنم داشت بالا می رفت و شانس ازدواج کم و کمتر میشد از طرفی باید وارد زندگی یک زن دیگه می شدم. از طرفی مونده بودم با خانوادم چیکار کنم آیا آنها می پذیرند من زن دوم یک مرد بشم. چند شب گذشت و مجید هرشب پیامک میداد و ابراز محبت می کرد ولی من جواب نمی دادم. از این موضوع یک ماهی گذشت و مجید ول کن نبود تا بالاخره بله رو از من گرفت. و من هم با هر بدبختی مادرم رو راضی کردم زن دوم مجید بشم و مادرم رو مامور راضی کردن پدرم کردم . حدود یک ماه طول کشید تا پدرم راضی شد زن دوم مجید بشم. البته توی این مدت با مجید در ارتباط بودم. مجید یک آپارتمان اجاره کرده بود و یک روز بعد از اداره من رو برد توی آپارتمان نشستم روی مبل مجید هم اومد پیشم و در حین حرف زدن نزدیکم شد و بغلم کرد و لبش رو لبم گذاشت و من هم سریع تسلیمش شدم با دست باسنم رو لمس کرد ی خورده که مالشم داد بعد لباسش درآورد و گفت لخت شو ی حالی باهم کنیم . خودش سریع لخت شد و کیرش رو برای اولین بار دیدم. اومد سمت من و اروم لباس های منو در آورد و فقط شورتم رو نگه داشت و شروع کرد به ماساژ من و بعد شورتم پایین کشید و پاهم رو از هم باز کرد و خوابید روی من و کیرشو رسوند به کوسم ولی من خیلی استرس داشتم برای اولین بار زیر یک مرد خوابیدم تا یک لحظه درد عجیبم منو فرا گرفت و کیر مجید رفت توی کوسم. کوسم داشت می سوخت و درد عجیبی داشتم و گریه م شروع شد و م
إظهار الكل...
sticker.webp0.05 KB
میسوزه توجه نکردم هرچی تلمبه میزدم تو کصش دیگه حسم بیشتر میرفت کیرم ولی سیخ وایساده هلش دادم به شکم رفتم بین باسن هاش باز کردم زبونم رسوندم به کونش سری پرید جلو نه تورو خدا بیا از کصم بکن اشکال نداره دیگه چیزی نمیگم هرکاری کرد نتونستم از زیرم بلند بشه حامد کونم نه درد میکنه تو حتی خانمت کون بهت نمیده من پاره میشم گوشم بدهکار نبود در کشو باز کردم نمیدونم چه کرمی بود زدم به سوراخ کونش و کیر خودم در گوشش گفتم جنده خانم باید کونت بکنم آبم بیات وگرنه تا صبح همین جایی یکم نرمش کردم سر کیرم گذاشتم در کونش کامل خوابیدم روش چندین بار تلاش کردم تا به زحمت سر کیرم رفت تو کونش جیغ بلندی زد که حامد مردم درد همجام داره میپیچه تورو خدا درش بیار گفتم اجازه بده تکون نمی خورم تا جا باز کنه چند دقیقه ای فقط سینه هاش فشار میدادم کصش می مالیدم تا نصف کیرم سر خورد تو کونش یکم دردش کمتر شد تا نصف کیرم تو کونش جلو عقب میکردم دستهاش مشت کرده بود ملافه تو دهنش کرده بود فقط گریه میکرد سرعتش بیشتر کردم با یک ضربه تمام کیرم جا دادم تو کونش جیغ بلندی حامد خیلی بیشعور جر خوردم پاهام بی حس شده به هر زحمتی بود یه بالشت گذاشتم زیر شکمش محکم فشار داد کیرم تو کونش فقط گریه میکرد سرعتش بیشتر کردم داشته آبم میومد دستم دور گردنش حلقه کردم تمام آبم با فشار خالی کردم تو کونش هرکاری کرد نزاشتم بلند بشه تا کیرم خوابید همراه منی خون از کونش افتاد بیرون ولی هنوز روش بودم دستمال برداشتم پاکش کردم مهناز نمیتونست روی پاش وایسه کمکش کردم بلند شد دوستان واقعا نمیتونست راه بره به زحمت دستش گرفتم بردمش تو حموم آب سرد باز کرد تا کونش شست متوجه لخته های خون شد یکم بد بیراه بهم گفت اومدم بیرون سری گوشی برداشتم روبروی درب حموم وایسادم درب حموم باز کرد دست به دیوار گرفته بود اومد بیرون سرش پایین بود که گفتم مهناز خانم به آرزوی که کیر کلفت بود رسید سرش بلند کرد دید دارم فیلم میگیرم همونجا نشست گریه کرد رفتم گفتم شوخی کردم ولی واقعا این بدن اندام نمی شد یه عکس ازش نداشته باشم دستمال کاغذی برداشت دوتا انگشتش کامل میرفت تو کونش واقعا نمیتونست راه بره به زحمت لباسهایش پوشید خودم با اینکه نزدیک بود خونشون با ماشین تا جلو بلوک خونه و آسانسور رسوندمش به زحمت رفت بالا برگشتم دوش گرفتم نشستم پای بساط ساعت دو شب بود پیام دادم حامد خیلی کثافت هستی فیلم که نگرفتی گفتم اگر فردا هم بیایی نه گفت یعنی چی تو قسم خوردی اولین و آخرین بار هست مهناز دیگه راضی به دادن بود ولی واقعا نمیتونست درست راه بره لنگ میزد تا چند روز بهم قول داد که از کون نکنم بیات ولی وقتی خوب شد که این اتفاق هم افتاد واقعا توی نعشگی حس طبیعی بهت میده عالیه ببخشید طولانی بود بنده قلم خوبی ندارم و غلط املایی هم دارم خواهشا اگر کامنت میزاری بگو بنویسم یا نه نوشته: حامد @dastan_shabzadegan
إظهار الكل...
0 👍
0 👎
ماجرای حامد و مهناز #اقوام #زن_شوهردار سلام خدمت دوستان داستان واقعی هست فقط اسامی جابجا شده ۴۲ ساله هستم ۱۵ ساله ازدواج کردم یه پسره هم برعکس کل خانواده خانم که همه دختر دارن یک یدونه هست یه برادر خانم دارم دو سال از خودم کوچکتر هست ولی زود ازدواج کرد الان دوتا دوتا داره مادر خانمم اصالتا اطراف کرمان هستن حسین برادر خانمم هم از کرمان زنگ گرفته و الان توی نفت ستاره بندر کار میکنه از اون دسته آدم های هست که فقط فکر جمع کردن پول هست یکسره سرکار و اضافه کاری بریم سر اصل مطلب داستان از جای شروع شد که دایی خانمم فوت کرد بعد از مدت زیادی که با سرطان دست پنجه نرم کرد همه جمع شدیم خونه پدر خانمم مادر خانمم خیلی گریه می کرد فرداش تشیع جنازه بود باید همون شب حرکت می کرد سمت کرمان من همونجا معذرت خواهی کردم که واسه تشییع جنازه نمیتونم بیام ولی خانمم و پسرم با بقیه خواهر برادرهای خانمم آماده حرکت شدن یک لحظه دیدم حسین داره با خانمش صحبت میکنه به تندی پدر خانمم پرسید چی شد گفت دختر امتحان داره خانمم نمیتونه بیات که پدر خانمم گفت بزار بچه بره به امتحانش برسه ما هم تا ختم سوم میمونیم برمیگردیم همه حرکت کردن منم رفتم خونه ولی از خیلی وقت بود نگاهام به مهناز عوض شده بود موقع رفتن خانمم به مهناز زن داداشش گفت بی زحمت غذا درست کن حامد سرکار میاد گرسنه نمونه با این حرف انگار دنیا بهم دادن اون شب گذشت فرداش ساعت ۴ بعدازظهر بود از سرکار اومدم خونه رفتم دوش گرفتم یه حب شیره گرفتم گفتم نعشه کنم تو عالم خودم بودم که مهناز زنگ زد تقریبا دو مجتمع فاصله داشتیم گفت حامد چیزی خوردی یا برات آماده کنم گفتم اگر آماده کنی ممنون میشم باز نشستم دود میگرفتم و فکرهای شیطانی از جلو ذهنم عبور میکرد که یاد حرف یکی دوستام افتادم که میگفت رازم ندون تا رازت ندونم ساعت ۹ شب بود مهناز یه قابلمه دستش بود زنگ زد از آسانسور داشت میومد بالا دل تو دلم نبود تنها کاری که کردم بساط نشئگی وسط حال گذاشتم چون میدونست خانومم از کشیدن یه نخ سیگار متنفر هست در باز کردم وارد شد نگاهش به بساط بود گفت حامد داری میکشی به خودم زدم به اون راه که ببخشید به خانمم نگی ناراحت میشه و و و رفت داخل آشپزخانه بساط کشید کنار پشت سرش رفتم تو آشپزخونه سری از پشت بغلش کردم مهناز تورو خدا به کسی نگی مهناز هم دختر روستایی که از وقتی اومده بود شهر زرق و برق شهر گرفته بودش توی همون حالت حامد به کسی نمیگم دلم کن خواهشا ولی من به بهانه همین محکم بهش چسبیدم جوری که کیرم لای کونش قشنگ جا کرده بود یکم تقلا کرد بخدا به جون بچه هام نمیگم بشین بکش هرکار دوست داری بکن من به کسی نمیگم فقط دلم کن برم کاملا حشری شده بود کیرم داشت منفجر میشد سری دستم از شلوار شرتش عبور دادم رسوندم به کصش دیگه یک جورایی مقاومت هم نمی کرد خودشو رها کرد بدون معطلی کشوندمش سمت اتاق شروع به خوردن لبها و گردنش کردم همراهی نمی کرد خیلی عصبی شدم شلوارکم در آوردم جلوم زانو زد کیرم کرد تو دهنش دهنش محکم بسته که کیرم نخوره که کاملا لخت شدم گفتم مهناز خیلی وقته تو کف تو هستم خواهشا میکنم همین یک بار بهم حال بده قول میدم همین یکبار فقط دیدم یکم اشک ریخت قسم بخور کسی نمیگی بدبختم کنی گفتم مگه دیوانه ام زندگی خودم هم بهم میریزه بلند شد گوشیم از دستم گرفت برد بیرون اتاق گذاشت که یه وقت فیلم یا عکس نگیرم اومد جلوم زانو زد گفت فقط خواهشا سری تمومش کن کیرم اول با دست گرفت یکم بالا پایین کرد آروم سر کیرم گذاشت دهنش که دو طرف سرش گرفتم تو دهنش تلمبه میزدم حسابی کیرم شق شده بود تو حال خودم نبودم کمرم عین سنگ شده بود دستش گرفتم بلندش کردم خواستم لباساشو در بیارم گفت خواهش میکنم چراغ ها خاموش کن توجه نکردم یه چشم بهم زدن لختش کردم مهناز جلوم لخت وایساده بود با اون کس کون سفید و نازش دیگه آمپر چسبوندم شروع به خوردن کصش کردم اینقدر خوردم کصش که نمیدونم چندبار ارضا شد فقط با لرزش بدنش متوجه میشدم به پشت خوابوندمش پاهاش بالا گرفتم دیدم دستش گذاشت روی کصش حامد کیرت بزرگه خواهشا آروم بکن خانمت درباره سکس هات تعریف کرده چشمکی بهش زدم آروم سر کیرم گذاشتم روی کصش آروم فرستادم سر کیرم که رفت آخ حامد نگهش دار تا نصف کیرم تو کصش رفت با دو دست روی شکمم دست گذاشت تا یکم آروم بشه دستاشو محکم گرفتم آروم کل کیرم کس مهناز فتح کرد پاهاش رو شونه هام بود مچ دو دستش گرفتم تا میتونستم تو کصش جلو عقب میکردم مشخص بود درد داره همراه شهوت و لذت کمرم سفت شده بود که درازکشیدم گفتم بیا بشین روش پاهاش گذاشت دوطرف ام کیرم تنظیم کرد آروم آروم کامل جا داد تو کصش جلو عقب میکرد جفتمون خسته ام شده بودیم که باز داگی کردمش دیگه کصش سایز کیرم شده بود پهلو هاش گرفتم محکم تو کصش جلو عقب میکردم حامددددد تورو خدا تمومش کن آخ آخ حامد درد داره
إظهار الكل...