از جنس طـلا / Tala
الذهاب إلى القناة على Telegram
《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِمن ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw
إظهار المزيد2025 عام في الأرقام

5 032
المشتركون
-424 ساعات
-597 أيام
-25730 أيام
أرشيف المشاركات
Repost from N/a
شاهان یه هفت خط #پدرسوخته خوش تیپ که بسی #یاغی و کله خره....!
مردی که تیپ و استایل و #چهره اش یک مرد جذاب ازش ساخته...🔥
قد بلند و #هیکل سیکس پک دارش دل میبره از هرچی دختره...❌😈🤤
سرگرمیش یکی #کشتنه یکی هم #گرم بودن تختش...♨️
حالا طی یه اتفاق #ماهور سر راهش قرار گرفته دختری که برعکس تمام معادلات پسرمون یه دختر مغرور که صد برابرتر از شاهان #یاغی تر و کله خرتره....☠
رمانی متفاوت از یه دختر #شیاد و پسری #مافیا
https://t.me/+dkcSAEA3sjBmNDI0
13
Repost from N/a
- هاکان تو متوجهی چیکار کردی؟
- یه جور میگی انگار آدم کشتم.
- دقیقا آدم کشتی! چرا اون زن بیاره رو کشتی؟ مگه چه گناهی کرده بود؟ چرا قرصات رو نمیخوری تا درمان بشی هاکان؟
هاکان نزدیکم شد و دستش رو از روی گونهام تا گردنم کشید و گفت:
- چون چموش بود. میخواستم ببوسمش نذاشت.
ترسیده قدمی عقب رفتم که پشت کمرم رو گرفت و گفت:
- تو که نمیخوای به سرنوشت اون زن دچار بشی؟
سرم رو تکون دادم که گفت:
- میخوام از بدنت لذت ببرم. از این سفیدی ناب و خوردنی!
آب دهنم رو قورت دادم. وقتی دید کاری نمیکنم خودش لباسام رو در آورد و دستش رو روی سینههام کشید:
- بدن بکری داری گندم. دلم میخواد بپرستمش. ولی یادت باشه اگه بخوای جفتک بندازی توام میمیری!
🔞💦⚠️
https://t.me/+dkcSAEA3sjBmNDI0
23
Repost from N/a
#حسامرادمهر پسر سر به زیر و با مرام...
#مهندسخوشتیپوجذابی که اسمش سر زبون خیلیاس...
دل میده به دختری که هیچ جوره با دل بی قرارش راه نمیاد...🥺
با هر بار پا پیش گذاشتن...اون دختر بی رحمانه عشقی که حسام به اون داره رو رد میکنه و میگه به یکی دیگه علاقه داره.💔
ولی ریحانه کوچولومون خبر نداره که یه روز قراره با قلب شکستهاش به همون پسری پناه بیاره که بارها با نه گفتنهاش و رد کردن عشقش غرورش رو شکسته...
#عاشقانهایجذابوهیجانانگیز
https://t.me/+dpi8uxoN-EMyNWM0
ریش۸صبح
Repost from N/a
- بايد بگي دوستم داري!❌
با ترس جلو رفت و گفت:
- سوناي ديوونه بازي درنيار. بيا پايين.
قدم بيشتري به عقب برداشت و حتي نگاهش را هم از سپهراد نگرفت.
- اگه ميخواي خودم و نندازم پايين بايد همين الان بگي كه دوستم داري.🔥
چنگي ميان موهايش زد.
- باشه ميگم، اول بيا پايين. بعدش تا صبح ميگم دوستت دارم.
سوناي بغض كرد.
- پس دوستم نداري. باشه…
قدم بلندي به سمت عقب برداشت و هم زمان با فرياد سپهراد كه به سمتش ميدويد…♨️
سوناي دختري كه به عشق جنون وار سپهراد مبتلاست و به خاطر اينكه اون اعتراف كنه دوستش داره حاضره خودش و بكشه🔥😱
https://t.me/+dpi8uxoN-EMyNWM0
۸
Repost from N/a
همهچی از یه نگاه شروع شد…👀🔥
لحظهای که “حامی کیامهر” وارد اتاقش شد، گذشتهای خاطره ترسناک و وحشتانکش زنده شد…
اون مرد، همون کسی بود که سالها قبل عاشقش شده بود.همونی که ناگهانی ناپدید شد…و حالا، همون آدمِ زخمی، دنبال مرهمشه. مرهمی که شایدخودِ نبات باشه.
بی اختیار دستش را روی بازوهایش گذاشت مرد آرام بهش نزدیک شد همان لبخند همان پوزخند همان نگاه همان چشمها ترسیده اب دهانش را قورت داد خواست از اتاق بیروی برود که ناگهان چنگی به یقه مانتویش زده شدومحکم به دیوار کوبیده شد دست مرد آرام به سمت...
https://t.me/+q4PxlJ6WGZlmMmZk
۸:۳۰پاک
پسره عاشقه دختره هست میخواد وانمود کنه بهش تجاوز میکنه تا نامزدش دختره ول کنه..
Repost from N/a
وقتی درباز شدواون مردوارد اتاق شد، نفس نبات توی سینه حبس شد.این همون آدمی بود که سالها پیش عاشقش بود و بهش تجاوز کرده بودکسی که یک دفعه ای ناپدید شد، بیهیچ توضیحی…و حالا اومده بود تا باهاش روبهرو شه.اما حامی تغییر کرده بود. زخمیتر،تلختر…و شاید خطرناکتر آب دهنشو قورت داد به مردی که پوزخند به لب داشت خیره شد گفت:
+نمیدونستی منم؟
عقب گرد کرد که به دیوار خورد مچ دست ظریفشو گرفت نگاهش را گلوی نبات دوخت وگفت:
+گفته بودم نمیزارم یه آب خوش از گلوت پایین بره
دستش را خشن دوطرف صورتش گذاشت کنار گوشش لب زد
گفته بودم گوشت تنتو میکنم تا مال خودم شی جوجه
https://t.me/+q4PxlJ6WGZlmMmZk
۲۲:۳۰پاک
Repost from N/a
بالاي سر سپهراد رفتم كه محو ور رفتن با برگههاي جلوش بود.
بايد خبر مهمي بهش ميدادم.❌
- اوم ميگم سپه…
همون طوري "هوم" گفت و بيشتر حرصي شدم.
- يه دقيقه به من توجه كن!
سرش و بلند كرد و با كلافگي گفت:
- چي شده سوناي؟! نميبيني درگير پروندهام؟!
بغض كردم و گفتم:
- هميشه همه چي از من مهم تره. اصلاً كاري نداشتم.💔
خواستم بيرون برم كه بلند شد و از پشت بغلم كرد.
- قربونت برم ميبيني كه كارا ريخته سرم. جونم؟! بگو چي كارم داشتي؟!
با دلخوري گفتم:
- داري بابا ميشي. من حاملهام. همين.🔥
سر جاش خشكش زد كه با برگشتنم…
اين چه وضع خبر حاملگي دادنه آخه دختر خوب بدبخت سكته كرد كه🤣♨️
https://t.me/+dpi8uxoN-EMyNWM0
۲۳
Repost from N/a
کلکلهای بامزهی یک پزشک قلب و روانشناسی که…😁🔥
– من خودم دکترم!
– چه ربطی داره، تخصص تو فرق میکنه!
– چیز مهمی نیست، این سردردها طبیعیه خانم دکتر بگیر بشین!
– یعنی چی؟ قبلاً هم تجربهشون کردی؟!
– کم و بیش…اما با تکنیک طلایی جنابعالی الآن حس میکنم یه دریل داره توی مغزم فرو میره! دعا کن سکته نکنم،وگرنه همون مدرک نیمهسوختهات هم به درد نمیخوره.
خندید با یک نیشخند گفت:
دوای دردت پیش من خانم دکتر
بادیدن اینکه داره دکمه های پیراهنشو دونه دونه باز میکنه ترسیدم خواستم بلند شم با صدای بم کلفتش گفت:
نترس برو روی تخت
https://t.me/+q4PxlJ6WGZlmMmZk
۱۸پاک
Repost from N/a
- بابا!
با شنیدن صدای مهراد روح از تنم خارج شد و برگشتم سمتش. داشت به ذکا میگفت بابا؟
ذکا با کمال پررویی لبخندی زد و گفت:
- جان بابا؟
مهراد نخودی خندید که با حرص گفتم:
- ذکا بابات نیست بچه! چند بار بگم؟
- اینطوری نگو بچه دلش #میشکنه!
- به جهنم! نمیخوام تو رو باباش بدونه. بچهی من خودش بابا داره و منم به زودی می...
حرفم با حملهی یهوییش سمتم، نصفه موند و بهت زده نگاهش کردم که با خشم گفت:
- به زودی چی؟ میری پیش اون مرتیکه؟ اگه بابای خواهر یا برادر مهراد باشم هم بازم همین زر رو میزنی؟
سرش رو برد توی گردنم که #نفسم حبس شد و اون با صدای خماری گفت:
- الان که دوباره #مامان بشی، میفهمی که نباید جلوی #پدربچهات اسمی از اون عوضی بیاری
بچههه به بادیگاردش میگه بابا و مامانش عصبی میشه و میگه خودت بابا داری؛ اما بادیگارد غیرتی ما....🙈🙈
بزن روش تا داستان این بادیگارد تعصبی و رئیس غد و لجبازش رو بخونی😍
https://t.me/+SpvGDKgkQ3Y2YjI0
13
Repost from N/a
_مجبور بودی این همه وقت وسط کوچه وایستی؟!
فک عضلانی سفت شده از خشم اش آن هم از برای خشمی که هنوز دلیلش را نمیدانست زبان اش را برای پاسخگویی قاصر کرده بود باخشم گفت:
_زبونتو موش خورده؟!
نگاهش را به پوزخند گوشه ی لب اش منعطف کرد و گفت:
:_گفتم زیاد منتظرت نذارم دیگه
بازومو محکم چنگ گرفت درون صورتم غرید:
+بیخود کردی مگه نگفتم تو خونه بمون تا بیام
پسری آسیب دیده که اعتمادش نیست و نابود شده و حالا به شدت روی کسی که دوستش داره تعصب و غیرت داره…!🥹🔥
https://t.me/+q4PxlJ6WGZlmMmZk
۱۲:۳۰پاک
Repost from N/a
- زنت و طلاق بده تا رضايت بدم بياي بيرون❌
- بميرم ريحانه رو طلاق نميدم❗️
از جا بلند شد و پوزخندي بهم زد.
- پس آخرين ديدارتون باشه واسه لحظه اعدامت جناب آقاي رادمهر🔥😱
- من طلاق ميگيرم♨️
با صداي ريحانه كه نفس نفس مي زد بهش خيره شده و داد زدم:
- برو بيرون ريحانه🚫
- نميرم! طلاق مي گيرم! بعدش بيارش بيرون.
- پس بايد سه طلاقه جدا شي⛔️
با تكون دادن سرش…
https://t.me/+dpi8uxoN-EMyNWM0
13
Repost from N/a
- ن...نیا جلو! من هنوز رئیستم لعنتی!
- تو زن #شرعی منی! چرا ازم فاصله میگیری؟
- اون #صیغه برای چیز دیگهای بود بفهم اینو. من علاقهای به تو ندارم!
انگار با این حرفم #آتیشش زدم که محکم به دیوار کوبیدتم و #نالهام رو بین لبهاش خفه کرد!
وحشیانه دستش رو دو طرف لباسم گذاشت و گفت:
- الان میفهمی که وقتی اون صیغه رو قبول کردی و گفتی #قبلتُ باید پای عواقبش هم بشینی!
گفت و صدای جر خوردن لباسم توی گوشم پیچید و...💔💔
برای گرفتن یه سود کلون از عربها صیغهی بادیگارد بچهام شدم؛ اما اون از صیغه سواسفاده کرد و....
https://t.me/+SpvGDKgkQ3Y2YjI0
ریش8صبح
Repost from N/a
چهلتا از عاشقانهترین رمانهای پایان هفته به مناسبت آغاز فصل عاشقی؛ پاییز🍂 تقدیمتون😍🔞😍🔞😍🔞😍
فرصت عضویت محدود هستش فقط تا 12ساعت فرصت عضویت دارید😍
https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8
12p
Repost from N/a
من ذکام!
پسری که اون دختر به عنوان #بادیگارد بچهی چند ماههاش انتخاب کرد! تنها کاری که توی #زندگینکبتبارم بلد بودم همین بود! به پولش نیاز داشتم و اون به حضور من برای زنده نگه داشتن بچهاش!
بدون اینکه دلیل ترسش رو برای جون بچهاش بپرسم قبول کردم و زندگیم از همونجا زیر و رو شد.
من نباید بادیگارد بچهاش میشدم و حالا که شدم باید تا تهش وایمیستادم چون پای خودمم گیر بود و حالا منم شده بودم یکی عین اون! یه #خلافکار و یه #قاچاقچی!
https://t.me/+SpvGDKgkQ3Y2YjI0
8
Repost from N/a
من ذکام!
پسری که اون دختر به عنوان #بادیگارد بچهی چند ماههاش انتخاب کرد! تنها کاری که توی #زندگینکبتبارم بلد بودم همین بود! به پولش نیاز داشتم و اون به حضور من برای زنده نگه داشتن بچهاش!
بدون اینکه دلیل ترسش رو برای جون بچهاش بپرسم قبول کردم و زندگیم از همونجا زیر و رو شد.
من نباید بادیگارد بچهاش میشدم و حالا که شدم باید تا تهش وایمیستادم چون پای خودمم گیر بود و حالا منم شده بودم یکی عین اون! یه #خلافکار و یه #قاچاقچی!
https://t.me/+0UI0xJdEArVjNjU0
19
Repost from N/a
_زنمی! ازت تمکین میخوام. باید کمرمو خالی کنی حالیته؟ اگه حالیت نیست به روش خودم حالیت کنم رستا...🔞🔥
رستا مثل بید میلرزید. تازه دامادش را این گونه ندیده بود.
_اخه... آخه هنوز به عروسیمون مونده. هنوز...
معین نرم کنار دخترک جا گرفت. هنوز کمربندش دور دستش پیچانده شده بود. مرد خم شد و موهای دخترک را بو کشید. بوی لذت میداد. لذتی که حاصل به آتش زدن خاندانش بود.
_میخوام امشب عروسم بشی. دستمالتو امشب میخوام!
کمربند را دور دستش سفت کرد. دخترک هنوز میلرزید.
_ب...برای چی؟ بهم شک داری؟
گوشه ای از موهای دختر را کنار زد و نسخ شده لب زد:
_روانیم نکن رستا وگرنه مجبورم میکنی چیزی رو نشونت بدم که نباید با چشم باز و هوشیار ببینیش..🔞❌
ضربه ای به قفسه سینه دخترک زد و موهای پریشان دختر روی تخت نمایان شد...
پسره عاشق اما...🥹🔥❌
https://t.me/+0UI0xJdEArVjNjU0
14
Repost from N/a
من غوغام!
رئیس بزرگترین باند #قاچاق عتیقهی ایران! دختری که تنها ترس زندگیش جون بچهاش بود و بخاطرش یه بادیگارد رو آورد توی زندگیش. بادیگاردی که قرار دیگهای باهاش داشتم؛ ولی اون زد زیرش!
من بچه داشتم؛ ولی اون میخواست بخاطرش از بچهام بگذرم! چطوری انقدر #سنگدل بود؟ به یه بچهی بیگناه رحم نمیکرد؟
من بچهام رو انتخاب کردم و اون با کاری که کرد زندگی #پادشاهی من رو با خاک یکسان کرد و من موندم و یه بچهی چند ماهه آوارهی کوچه و خیابون...💔💔
https://t.me/+SpvGDKgkQ3Y2YjI0
۱۳
Repost from N/a
_اقای معین مالکی بنده وکیلم شما را به عقد دائمی خانم رستا زند در آورم؟
سومین بار بود که عاقد میخواند.
_چرا بله رو نمیگی اقا داماد؟ نکنه شما هم زیر لفظی میخوای؟
وقت انتقام بود! انتقام از خاندان زند! به آتش کشیدن بختِ دخترِ زند...
_نه!❌😱
همهمه فضای سالن را پر کرد. رستا لب زد
_معلومه چته؟ چرا بچه بازی درمیاری!؟ بدو بله رو بگو باید بریم شمال. یادت نیست قرارامونو؟
معین بلند شد، دکمه کتش را باز کرد و رو به دخترک خم شد.
_نمیخوامت! دختری که قبل عقد دست خورده باشه نمیخوام! رسیدی خونه یه سورپرایز دیگه واسه خودت و خانوادت آماده کردم. پیشنهاد میکنم با تخمه بشین بیین...❌🔞
دومادی که روز عروسیش میزنه زیر همه چیز. دختر بیچاره مجبور میشه...😔🔞
https://t.me/+0UI0xJdEArVjNjU0
۸
Repost from N/a
معین مالکی🔥
مرد مولتی میلیاردر اروپایی که بچه پولدارای تهران هم به گرد پاش نمیرسن. اون مرد دست گذاشت رو دختر خوش چهره ای که پدرش به بخت دختر گند زده بود. معین برای انتقام نزدیک شد. برای پس گرفتن حق مادرش از خاندان زند، مجبور شد تن دختر را به تاراج ببره و روز عروسی هویت اصلی خودشو نشون بده...🔥❌
https://t.me/+0UI0xJdEArVjNjU0
20
❤ 1
Repost from N/a
-دریا من ازت وارث میخوام!💯💯
اشک تو چشمام حلقه زد:
_ولی اردشیرخان من زن برادرتونم.😱
آروم نزدیک شد و توی چشمهای خیره موند که تپش قلبم اوج گرفت:
_قبل اینکه زنش بشی من چشمم دنبال تو و اون چشمهای خونه خراب کنت بود دختر روستایی🩵
-شما متاهلین!
موهامو عقب میزنم که خیره لاله گوشم میشه.
-تو از ارسلان دست بکش و دستای قشنگتو تو دستای پسر بزرگه خان بذار، زن و برادر که سهله ببین چطوری دست از همه کس و همهچیز بخاطرت میکشم🔞
جلوتر اومد و روی صورتم خم شد، قلبم شروع به ریزش کرد که در اتاق خان محکم باز شد و فریاد ارسلان تنمو لرزوند:
_به زن من چشم داری مرد به مثال برادر؟😱💯
پسر ارشد خان روستا دل به دختری داده که زنبرادرش شده ولی عشق به این دختر و داشتم وارث تقدیر هردوشونو عوض میکنه♾🚩
https://t.me/+WRThVABCo_04ZTk0
۱۸
