از جنس طـلا / Tala
الذهاب إلى القناة على Telegram
《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِمن ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw
إظهار المزيد2025 عام في الأرقام

5 030
المشتركون
-424 ساعات
-597 أيام
-25730 أيام
أرشيف المشاركات
Repost from N/a
تنم میلرزید دلم برای بچه ی تازه جون گرفته ی، توی شکمم میسوخت.باباش خبر داشت که وجود داره؟دختر خاله ام رو دیدم که دستش دور گردن طاها بود و میخواست اونو خواستم برگردم و برای همیشه برم که طاها من رو دید... ناباور بهم زل زد و زمزمه کرد:
- مهتا!
اما دیگه دید بود، سرم رو ناباور به طرفین تکون دادم و پچ زدم:
- ج جلو نیا!
طاها هراسون اومد نزدیکم و گفت:
- اشتباه شده مهتا، بزار برات توضیح بدم.
با تمام توانم داد زد:- نمیخوام!
نفهمیدم چیشد و چه قدر عقب رفتم که زیر پام، به آنی خالی شد و از پله ها پرت شدم پایین و داغی خون رو لای پام احساس کردم!!!
چشمام سیاهی میرفتن و چهره ی بهت زده ی طاها که اسمم رو صدا زد، آخرین تصویری بود که دیدم و ...
۱۳:۳۰پاک
https://t.me/+JcLwCcZvwFw5Mjk0
Repost from N/a
#رمان_جذاب_دوقطبی 🍷👠
دختره گیر یه مردی افتاده که اختلال روانی داده و از شکنجه کردن اون لذت میبره !
با اشک تو خودم جمع شده بودم که با پوزخند انگشت اشاره شو نوازش وار روی گونه خیسم کشید و کنار گوشم آروم زمزمه کرد:
« آفرین گریه کن! میدونی وقتی درد میکشی خیلی ناز میشی!»
با اشک هق زدم :
« ازت متنفرم ساشا ! ازت بدم میاددد»
چاقوی تیزی رو برداشت و روی چونم خراش ریزی ایجاد کرد که از دردش جیغ خفه ای زدم و لب زد :
« هیشش عیب نداره به جاش من خیلی دوست دارم عروسکم! »
https://t.me/+ovyDYvy2fJ9hYWQ0
Repost from N/a
باخشم وارد خونه شد چشمامو ریز کردو گفت:
+اون بی همه چیز چی میخاد؟
اب دهنمو ترسیده قورت دادم و گفتم:
-اومده بود بهم سربزنه.
+بیخود کرد مگه تو بی صاحابی؟
-شروع نکن.
فریاد زد:واسا سرجات ببینم اون شکم گندتو ندید؟ نگفتی بچه منو حامله ای؟
نالیدم:توروخدا اذیتم نکن داداشم اومده بود بهم سربزنه گناهش چیه؟
بازمو گرفت محکم به دیوار هلم داد کمرم به دیوار خورد درد بدی توی کمرم پبچید پوزخند زد گفت:
+گناهش اینه که تورو ندادن به من، گناهش اینه تو داری بااین شکم هرشب زجر میکشی،گناهش اینه تو اسیر منی،گناهش اینه من تورو دزدیدم حاملت کردم فهمیدی.
با دردی که زیر دلم پیچید فریادی زدم ترسیده گفت:
عشق من چی شدی یا خدا این خون از کجا اومد...
۸صبح پاک
https://t.me/+65aBZiGBPfozODg0
Repost from N/a
توی صورتش فریاد زدم :
+حق نداری ولم کنی حق نداری از اینحا بری تو زن منی زن من.
باگریه نگاهم میکرد از اینکه هردقیقه گریه میکنه بیشتر جری شدم دستمو انداختم تو موهای بلندش محکم کشیدم سیلی محکم به صورت خیسش زدم گفتم:
+گفته بودم چشمات خیس بشه چشماتو کور میکنم گفته بودم یا نه
ترسیده سرش رو با درد تند تکون داد
خندیدم گفتم:
+وقتشه امشب محکم کاری کنم نظرت چیه هوم
رنگ روش پرید پوزخند زدم انگشت شصتمو روی لب های سفیدش کشیدم و گفتم:
+برو توتخت تا خودم نبردمت زودباش مجبورم یه جوردیگع بهت بفهمونم شوهرت کیه
https://t.me/+65aBZiGBPfozODg0
۲۲پاک
Repost from N/a
برای اینکه اون دخترو مال خودم کنم تصمیم گرفتم بدزمش وهرشب باهاش رابطه خشن وحشی ایجاد کردم که فقط التماسم میکنه ولی وقتی یاد کاراشون و حرفاشون میفتم بیستر زجرش میدم الانم تصمیم دارم باردارش کنم اما یه شب زمانی که بهش نزدیک شدم با دیدن باریکه خون ....
https://t.me/+65aBZiGBPfozODg0
۱۸:۳۰پاک
Repost from N/a
_جونم... جونِ دلــم...
آروم گرفتم، اما بغضم ترکید و هقهق گلومو پر کرد.
«چرا این کارو کردی؟ نامرد... من که هیچوقت نمیخواستم باهات ازدواج کنم. چرا دست از سرم برنمیداری؟»
دیدم شکست...کمرش خم شد، چشمهاش پر از غم و اندوهِ دوست نداشته شدن.
و من؟
من با قلبم چه کار میتونستم بکنم...
وقتی که دوسش نداشتم.
https://t.me/+X0RlT1Kb-1pmOTk0
عشق نافرجام فرماندہ جنگندہ نیروی ھوایی بہ دختری کہ دوستش ندارہ💔❌
۱۶پاک
Repost from N/a
خون راه افتادهی بینیمو از مشت محکمی که ارسلان رو صورتم کوبیده بود رو با دستم پاک کردم.
با شدت تفی درست بغل پام انداخت و انگشت اشارهشو سمتم نشونه گرفت.
_ آب بکش در دهنتو، اسم خواهرمو دیگه نشنوم از زبونت.
_ داداشــ...
نذاشت حرف از دهنم بیرون بیاد حالیش کنم و بگم چهخبره که یقمو محکم تو مشتش گرفت.
_ به من نگو داداش، بیناموسی عین تو داداش من نیس.
اونی که پشت سرش با چشمای جنگلیش خیرمون بود همهی زندگیم شده و نبود اون بود که برام یعنی مرگ.تحمل دیدن اشکهاشو نداشتم دیوونهم میشدم
با حرص و خشم توصورتش غریدم.
_ بزن...ولی خودت میدونی من دست برنمیدارم بلاخره خواهر یک یدونتو نال خودم میکنم شده با ابر ریزیم که شده مال من میشه اونوقت تو نمیتونی جلوی منو بگیر بترس روزی میاد که میبنی جه بلایی سر خواهرت میارم
https://t.me/+65aBZiGBPfozODg0
۱۲پاگ
Repost from N/a
‼️🎼🖤•سـمـفـونـی ادیـت•🖤🎼‼️
◦•●◉✿ 𝐬 𝐚 𝐦 𝐩 𝐡 𝐨 𝐧 𝐲 𝐞 𝐝 𝐢 𝐭 ✿◉●•◦
وای خدا تیزراشو ببین🥹❤️
اگه دنبـال یه ادیتـور خفن و حرفهای میگردی🤫 که زیر قیمت همه جا وایب رمانتو به رخ بکشـه😈🔥 تیـز بمال رو لینک زیر🫴🏻 لینکش ده دقیقـه دیگه باطله‼️
https://t.me/+DmddiA1epSwwYzk0🫶🏻
لینکشو به کسی نده خزش میکنن😉🔥دلم میخواد همه پولمو اینجا خرج کنم🫴🏻 9 ◦•●◉✿ 𝐬 𝐚 𝐦 𝐩 𝐡 𝐨 𝐧 𝐲 𝐞 𝐝 𝐢 𝐭 ✿◉●•◦
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
داریوش رادمنش سرگرد ۳۶ ساله مردی خشن و بی رحم که وقتی زنش و با برادرش میبینه بهش انگ هرزگی میزنه و برای اینکه مردونگیش و ثابت کنه هر شب وحشیانه به زنش..
https://t.me/+bhQl3bsHgKsyMmE0
۲۲پاک
Repost from N/a
یه سرگرد معتقد و مذهبی که به نامزدش شک میکنه و به خاطر اثبات پاکیش مجبور میشه باهاش رابطه برقرار کنه اونو باردار کنه چون درست روزی که از ماموریت بر می گرده میبینه که زنش رو تخت داداشش خوابه و لباس تنش نیست و جلوی برادرش با زنش ....
❌پسره همین که از ماموریت بر می گرده میبینه داداشش تو اتاق خواب زنشه💋😱
۱۸پاک
https://t.me/+bhQl3bsHgKsyMmE0
Repost from N/a
راویس درخشان دختری باھوش و زیرک ۲۴ سالہ،
فوق لیسانس نرم افزاری کامپیوتر دارہ، ھرکاری انجام میدہ بہ جز کاری کہ بہ رشتہ اش مربوط میشه،ولی طی یک اتفاق...
https://t.me/+X0RlT1Kb-1pmOTk0
وقتی از آموزشگاه خارج شدم
یه ونِ مشکی داشت تعقیبم میکرد
ترسیده بودم ولی سعی داشتم خونسردی خودم رو حفظ کنم.
همین که واردِ کوچه شدم شروع به دویدن کردم.ون جلوی راهم و گرفت و چند هیت مردانه و مشکی پوش ازش پیاده شدنو...😡❌
۱۵پاک❌
Repost from N/a
من لادنم، دختری که قربانی هوس برادر شوهرش شد درست لحظه ای که شوهرم از ماموریت چند ماهه اش برگشته بود، برادر شوهرم من رو تو اتاق خوابمون گیر انداخته بودو شوهرم که یک سرگرد معتقد و خشن بود بهم شک کرد و به زور باهام رابطه برقرار کرد اما زمانی فهمید اشتباه کرده که دیر شده بود و من مجبور بودم بچه امو سقط کنم بچه ای که نمیدونتسم ازکیه....
https://t.me/+bhQl3bsHgKsyMmE0
۱۲:۳۰پاک
Repost from N/a
-
نفس نفس میزنم و میخوام چیزی بگم که باضربه کمربندش صدامو خفه کرد یه وقفه میفته هرچند که درد دارم محکم هلش میدم عقب که با خشم چنگی داخل موهام میزنه سرم به عقب کشیده شد داد زدم:
- لیام من نمی تونم ولم کن
پوزخندی زد موهامو بیشتر کشید و گفت:
- گفته بودم چیزی که مال منه بهش دستت بزنن هم دستای اونو میشکنم هم تورو میکشم.
بدون اینکه بزاره چیزی بگم برم گردوند سیلی به صورتم زد موهام گرفت پرتم کرد روی زمین:
-تو،حرف حساب حالیت نمیشه باید امشب حاملت کنم تا بفهمی من کی توام.
دستش رو برد سمت لباسم که یدفعه.....
https://t.me/+K_4QWVoxv7QwZjc0
#صحنهدار
8
Repost from N/a
-دوست دارم تبدیلت کنم به یه عروسک جنسی که فقط باید باهات....
پوزخندی به حرفش زدم و یک قدم نزدیکش شدم و به خودم اشاره کردم:
- نظرته از کجا شروع کنی؟
زبونش رو روی لب هاش کشید و دستشو روی بازوی برهنمه ام گذا شت و گفت:
- منکه بدم نمیاد ولی میدونی که نباید از اینجا بری؟
هلم داد به عقب که به دیوار برخورد کردم چاقوی تیز رو در اورد لبخندی با رضایت زد و دستاشو دور کمرم حلقه کرد سعی کردم نشون بدم که نترسیدم :
- قرار نیست اینجا بمونم شکارچی!
با یک حرکت دستمو به دو میله که به دیوار وصل بود بست نگاهم کرد و گفت:
- من اگر تیکه تیکه ات کنم هیچکس نمیفهمه
چاقو رو زیر گلوم گذاشت نیشخندی زدی و گفت:
+ولی میتونم یه کار دیگه کنم میتونم درد بدم زجرت بدم التماسم کنی ولم کنی میدونی که من شکارچیم و الان میخوام تورو ...
چاقو رو از بالای دکمه اول لباسم گذاشت و محکم کشید که لباسم باز شد...
https://t.me/+K_4QWVoxv7QwZjc0
22
Repost from N/a
-با دیدنش و اون شلاقی که دستش بود ترسیده هینی کشیدم خندید وگفت:
+ دوس دارم صدای جیغاتو بشنوم وقتی التماسم میکنی جونت رو نجات بدم
ترسیده خیره به او بودم تا بلکه از کاری که میخواهد بکند منصرف شود اما با در آوردن لپیراهن مردانه اش نالیدم...- لیام ادوارد اگه بفهمه تو میخوای ...
پوزخندی میزند و دستش را گلوی سفیدم میکشد ناگهان چنگی درون موهای بلندم میزند میگوید:
-بد کردی با من الهه ی آب باید تاوان پس بدی...
نزدیکم میشود و دستش را به سمته یقه لباسم میبرد- اگه یکی ما رو ببینه می دونی جرمش چیه؟
- هیششش فقط برام جیݝ بزن
شلاقش را بالا اورد محکم روی پایم کوبید
از درد جیغی کشیدم خندید و گفت
-تو خیلی خوبی نلا...
https://t.me/+K_4QWVoxv7QwZjc0
18
Repost from N/a
راویس دخترہ زیرک و باھوش، بہ ھمراہ دوستانش، اون یک گروھک ضد خلافکار بودن، ھمہ اطلاعات خلاف کار ھارو جمع میکردن و بہ چوخشون میدادن!
ولی چی میشہ اگہ اطلاعات خودشون لو برہ و جونشون توی خطر بیوفتہ؟
سرحان، یک نابغہ ھست کہ بخاطر اصرار عموزادہ اش مجبور بہ حفاظت از یک تیم رو بہ عھدہ میگیرہ!
و چی میشہ اگہ توی اون تیم دختری حضور داشتہ باشہ کہ ۱۶ سال آزگار خوابو از چشماش ربودہ بود و دنبالش میگشت؟
https://t.me/+X0RlT1Kb-1pmOTk0
۱۸پاک❌
❤ 1
Repost from N/a
- جرم 🙊👄 با یه شکارچی وحشی می دونی چیه؟!
با اون چشمهای دلفریبش نگاهم کرد و سرشو به چپو راست تکون داد که دستمو روی قفسه سینه اش گذاشتم و گفتم:
- الهه ای انسان نما چه اندام زیبایی داری.
چیزی نگفت که سرمو بردم جلو توی به خودش لرزید فقط میخواستم بترسونمش خندیدم گفتم
- من عاشقه دخترای دست نخورده ام
ولی تو از پادشاه فرار کردی و میخوای با زیر دستش رابطه ایجاد کنی؟ این درسته؟
و همونطور که خیره بهم بود دستش رو سمت صورتم اوردو گفت:
- میخوام همین الان مال تو بشم شکارچی!
محکم گردنشو گرفتم تا التماس رو توی چشماش ببینم ....
https://t.me/+K_4QWVoxv7QwZjc0
۱۲پاک
Repost from N/a
از درد به خودم میپیچیدم شکمم خیلی بزرگ شده بود ازلگدهای که به شکمم میخورد فهمیدم جای پسرمم تنگ هست وداره اذیت میشه یه دفعه درباز شد با دیدن مانی اخ ریزی گفتم با پوزخند بهم نزدیک شد چاقو رو روی میز اهنی گزاشت از سردی اتاق به خود لرزیدم مانی نگاهی به شکمم کرد سعی کردم از دیدش قایمش کنم نفس عمیقی کشید دورم چرخی زد گفت:
+امروز اون توله باید دنیا بیاد.
ترسیدم وحشت زده نگاهش کردم مانی خندید و گفت:
+نترس نمیزارم اذیت شی، بچه اون حرومزاده رو میکشم و بعدش بچه خودمو توی شکمت میکارم.
تند اب دهنمو قورت دادم به دیوار تکیه داده بودم کل تنم عرق سرد نشسته بود لگد های پسرمم بیشتر شد مانی کنار نشست چاقو رو روی شکمم گزاشت نالیدم:
_ولم کن توروخدا
+توعشق منی و مال منی
فشار چاقو رو بیشتر کرد پوست شکمم به سوزشش افتاد ترسیده نگاهش کردم خندید با وارد شدن دو مرد قوی هیکل مانی فریاد زد:
وقتش زایمانت رسیده ...
ازترس جیغی کشیدم و
https://t.me/+iWKiUBj5rixmNDA0
۹:۳۰
Repost from N/a
راویس درخشان دختری باھوش و زیرک ۲۴ سالہ،
فوق لیسانس نرم افزاری کامپیوتر دارہ، ھرکاری انجام میدہ بہ جز کاری کہ بہ رشتہ اش مربوط میشه،ولی طی یک اتفاق...
https://t.me/+X0RlT1Kb-1pmOTk0
وقتی از آموزشگاه خارج شدم
یه ونِ مشکی داشت تعقیبم میکرد
ترسیده بودم ولی سعی داشتم خونسردی خودم رو حفظ کنم.
همین که واردِ کوچه شدم شروع به دویدن کردم.ون جلوی راهم و گرفت و چند هیت مردانه و مشکی پوش ازش پیاده شدنو...😡❌
۲۳پاک❌
Repost from N/a
با دیدنش قالب تهی کردم مگه میشه.لبخند زوری به مهمونام زدم باعجله به سمتش رفتم نمیتونستم صدای لرزونم روکنترل کنم :
+این اینجا چیکارمیکنی؟
-خندید به مهمونام که هنوز حواسشون به ما نبود زل زدوگفت:
-نمیخواستی بابای بچمون رو معرفی کنی.
اب دهنمو قورت دادم نالیدم :
+مانی
-هیش همه باید بدونن اون بچه منه.
+قرار نیست بفهمن
+چرا عروسکم،چرا نفهمن اشکال نداره الان من میام بهشون میگم چجوری بچه مون روساختم.
مانی بین مهمونا رفت وباصدای بلندی گفت:
+خانما اقایون گوش کنین اون زنی که اونجاست زن منه،اون شکم برامدش هم بچه منه بچه که من ساختمش و ازخون گوشت من
چشمامو روی هم بستم مانی خندید بهم نزدیک شد دستش رو برد سمت... و گفت:
من اینجوری بچمونو ساختم...
https://t.me/+iWKiUBj5rixmNDA0
23
