15 505
订阅者
-1124 小时
-707 天
-26330 天
帖子存档
01:53
视频不可用
صحبت های عجیب این عطار ایرانی جهانی شد😳
اگه میخوای اشتها نداشته باشی حتی یه لقمه نون بخوری این کلیپ رو از دست نده😆👌
📌بزن رو لینک و بااین جلبک جوری لاغر شو همه لباسا گشادت شن👇👇👇
https://landing.saamim.com/wkAAS
https://landing.saamim.com/wkAAS
از امروز تا پایان شب یلدا میتوانید محصولات منتخب را با قیمتهای استثنایی تهیه کنید.🔥🍉🌙
Edit.Eta.Jolbak.mp45.77 MB
2 93110
Repost from TgId: 1440531845
به پرستارش تج..اوز میکنه تا بتونه اونو مال خودش کنه💔🔞🔞🔞
#معشوقه_ابلیس 🔥
#پارت50💯
داد زدم:
_ ولم کن لعنتی!
من رو محکم روی مبل چرمی اتاق انداخت که سریع از جام بلند شدم و خواستم به سمت در برم که دستشو دور کمرم حلقه کرد و من رو بلند کرد و دوباره روی مبل انداخت!
دوباره از جام بلند شدم و به سمت در خواستم بدوم که دوباره از کمر منو گرفت و روی مبل پرت کرد و روم خیمه زد و دستامو بالای سرم نگه داشت!
سرش رو نزدیک کرد که لب هام رو ببوسه که صورتم رو به چپ و راست چرخوندم که منو نبوسه ولی بالاخره تونست لب های داغش رو روی لب هام بذاره!
شروع به تقلا کردم ولی اون فقط لب هام دو میبوسید و مک می زد و گاز می زد!
قطرات اشک از چشم هام سرازیر میشدن!
چشم هاش رو محکم بست و مثل گرگ گرسنه ای لب هام رو میخورد!
انگار مدت طولانی از من دور بود!
انگار نه انگار که همین چند ساعت پیش اومده بود خواستگاریم!
داشتم خفه میشدم و نفس کم میاوردم ولی اون عمیق و محکم لب هام رو توی حصار لب های خودش قفل کرده بود!
دستش رو به سمت پایین تنم برد و با کاری که کرد نفس توی سینم حبس شد ...💦🔥
https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0
https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0
https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0
https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0
https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0
https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0
https://t.me/+qup4luV2RL02ZjU0
شاهرخ رئیس یه باند مافیایی بزرگ که همه از اسمش میترسن و کسی تا حالا اونو ندیده و هرکسی به چشم هاش نگاه کنه اونو درجا می کشه دلشو به یه پرستار کوچولوی مذهبی میبازه و اونو به اجبار و با تهدید زن خودش میکنه و ...🔞
1 00710
Repost from TgId: 1440531845
#دکترهات💉
#part1
نگاهی به چشم های درشت و مشکی رنگش انداختم
از لباساش مشخص بود از روستا اومده
دستکش هام رو پوشیدم و اشاره ایی به تخت کردم
با صورتی مظلوم لب هاشو برچید و روی تحت دراز کشید
اشاره ایی به دامن گل گلیش کردم که گنگ سرشو تکون داد
_چ..چی؟
اخم هام توی هم رفت
_میگم دامنتو دربیار
سریع صورتش سرخ شد
_وا..واسه چی؟
_می خوام چکش کنم از رو دامن نمیشه
مشخص بود حسابی خجالت کشیده و انتظار نداشت که لخت چکش کنم
نگاهی دقیق به صورتش انداختم خیلی بچه بود نهایتا بهش میخورد ۱۵ سالش باشه
نمیدونم اینجا چیکار میکرد و چه دلیلی داشت که پرده اش رو چک کنه..
به قیافش هم نمیخورد که از اون دخترای خراب و هرجایی باشه.
بلاخره با هزار رنگ عوض کردن دامنشو پایین کشید
با دیدن پایین تنه سفید و کلوچه ایش حس کردم غریضه های مردونه ام فعال شدن و برجسته شدن پایین تنهام رو توی شلوارم حس کردم
یه کلوچه بدون مو..سفید و با لبه های صورتی یه دختر کم سن و سال واقعا بی نظیر و وسوسه کننده بود
دستمو روی لبه های تپلش گذاشتم که چشم هاش رو با خجالت بست
نوازش وار تپلش رو لمس کردم
به جرئت میتونستم بگم بهترین و کلوچه ایی ترین تپلیِ که تا حالا در بین بیمارهام دیدم
دستکش هام رو درآوردم تا بتونم با دست های خودم لمسشون کنم
گرمی دستم رو که روی تپلش احساس کرد پاش رو چنگ زد
_آخ❌😈👇🏻
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
https://t.me/+vnw3lE-S8wIzYjFk
حدیث دختری با تپل کلوچه ایی و صورتی که حسابی بدن سک.سی داره چشم همه رو تو محل میگیره و اونقدری سک.سیه که بابایه عوضیه معتادش بهش تجاوز میکنه..حدیث برای معاینه ی بکارت میره پیش دکتر و اونجا مهرادسعادت پزشک حشریش عاشق تپل کلوچه ایی و ابدار حدیث میشه و یه شرط میذاره!..💋💦💧
#ممنوعــــــهههههه #هـــات🔞🔥
❤ 1
1 04310
Repost from TgId: 1440531845
_ چیه؟ انگشت های من برات کافی نبود که زیر خواب داداشم شدی؟
عاجزانه مچش رو چنگ زدم.
_ اون شوهرم سحر... میفهمی؟ مگه چاره دیگه ای هم دارم؟
پوزخندش پر رنگ شد و انگشتش رو بیشتر از قبل فرو برد.
_ بهش گفتی بکارتت رو کی زدی؟ گفتی چرا شب زفاف ازت خون نیومد؟
اشک بی اختیارم رو پس زدم و پاهامو بهم چسبوندم که لزج انگشت هاش رو بیرون کشید.
_ گ ...گ ...گفتم ارتجاعی بودم!
انگشت های خیسش که مملو از مایع واژنم بود رو نزدیک لبم اورد.
_ چه حسی داری، شب ها داداشم میکنتت صبح ها التماس من میکنی تا برات بخورمش غزال؟!
https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh
https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh
https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh
https://t.me/+WAY9bjAE05ZjYmZh
خواهر برادر دوتایی تازه عروس عمارتشون رو جر میدن💦🔥 #لزبین🏳🌈
1 24410
Repost from TgId: 1440531845
- خاله شورت نو نداری پام کنم؟
خاله سرش رو از توی کابینت بیرون اورد.
از صبح پریود شده بود و حال نداشت
من اومده بودم کمکش.
- شورت برا چیته؟ مگه نداری؟
- خاله از مدرسه اومدم هوا گرمه خیلی عرق کردم توش پر از خیسیه.
چشماشو بست و با کلافگی روی مبل نشست. موهاش به هم ریخته بود و ارایش نداشت.
ولی شوهرش مرد خوش قیافه ای بود.
- برو توی اتاق خواب. تو کشوی لباس خوابام یه شورت قرمز هست. سیامک خریده بزرگه برام.
باشه ای گفتم و به سمت اتاقش رفتم.
خیلی به هم ریخته بود، کنار کمد زانو زدم و کشو رو باز کردم.
با دیدن شورت و سوتینای نو و سکسی دهنم باز موند.
- بایدم اینقدر داشته باشی، شوهرت سیامک جونه. هرشب هرشب...
با اون کاندوماش.
هوفی کشیدم و گشتم. بین این همه لباس اونو چطوری پیدا میکردم.
سیامک خوش قیافه ترین مرد فامیل بود که دست گذاشت رو خاله ی من.
ریزه ی میزه و معمولی.
شلخته...
خالم اصلا زنانگی بلد نبود من اینقدر واسش پست اینستاگرام میفرستادم تا یاد بگیره
میگفت شما نسل جدید اعجوبه اید.
ولی اخه اون شوهر رو باید نگه داشت.
- پس کجاست این شورته، این همه لباس داره.
اصلا به کارش میان.
همشون نوان معلومه اصلا به سیامک نمیده.
- افرین خوب گفتی. اون شورت هم توی کشوی بالاست.
با شنیدن صدای کلفت سیامک نفسم رفت. اینجا چیکار میکرد.
سریع ایستادم و برگشتم عقب.
- س...سلام. ببخشید من نمیدونستم شما نرفتید.
دستپاچه شدم و ایستادم.
دست هاش رو توی جیب شلوار پارچه ایش فرو کرد.
- تو تو اتاق خواب چی میخوای عطرین.
- شورت. شورت میخوام.
شورت خودم خیسه.
بعد زدن این حرف احساس پشیمونی عمیقی کردم. خاک تو سرم.
نیشخندی بهم زد و اومد جلو.
- جدا؟ نشونم بده ببینم خیسیش رو.
تنم به کمد چسبید و اون دستشو توی شلوار و شورتم فرستاد.
انگشتاش که روی نازم کشیده شدن ناخوداگاه ناله کردم.
- چه ابی انداخته.
خالت خوابه، بیا یه حال بهت بدم کوچولو.
قبل این که حرف بزنم منو روی تخت انداخت و...
https://t.me/+7e8HywkP0TZhNjNk
https://t.me/+7e8HywkP0TZhNjNk
https://t.me/+7e8HywkP0TZhNjNk
❌شوهر خالش توی اتاق خواب با هفت پوزیشن می کنتش و..
1 54710
#پارت_۴۴۵
➖دشمن عزیز
بی سرو صدا از حمام بیرون اومدم و توی تاریکی اتاق کورمال کورمال خودم رو به میز آرایشی رسوندم.
سشوار رو برداشتم که روشن کنم ولی...ولی این خونه و این اتاق یه جوری ساکت بود که کلا بیخیال این مورد شدم و به این نتیجه رسیدم ب باهمون حوله موهام رو خشک کنم بهتر از این هست که از سشوار استفاده کنم.
یکمزمان برد اما حالا حس سبکی داشتم چون نه تور تنم بود نه میکاپ داشتم و نه حتی موهام به خاطر تافت اون حالت خشک نچسبی که بهم حس سنگینی میداد رو داشتن.
حوله رو توی رختکن آویزون کردم و با پوشیدن یه لباس خواب سفید دو بنده پاورچین به سمت پدرام که روی کاناپه دراز بود رفتم.
کنارش روی زمین زانو زدم و با تکون دستش آهسته اسمش رو صدا زدم و گفتم:
-پدرام...پدرام....بیداری!؟
غرولند کنان گفت:
-بیدار نبودم...بیدارن کردی!چه مرگته؟!چی میخوای ؟! برو بتمرگ دیگه....
لحن حرف زدن و حرفهاش باعث شد حس بدی بهم دست بده با اینحال عقب نشینی نکردم و گفتم:
-روی کاناپه کمرت درد میگیره...بیا باهم روی تخت بخوابیم.لطفا...
با اون صدای بم گرفته اش گفت:
-برو...برو و سمت من نیا !
قلب پدرام در مواجه با من مثل سنگی میشد که میخ محبتم درونش فرو نمیرفت.
از ازدواج با من به حدی کلافه و دلخور بود که در تک تک لحظات نسبت به من گارد و حرص و نفرت داشت.
دستشو نوازش گونه دست کشیدم و آهسته گفتم:
-پدرام میدونم تو از من خیلی ناراحت و دلخوری ولی...ولی ...ولی لطفا اینجوری رفتار نکن.
بیا کنار هم بخوابیم...خب !؟
اصلا بد باش ولی...
خیلی یهویی ساعد دستش رو از روی چشمهاش پایین آورد و با اون چشمهای یی احساس ترسناکش و اون نگاه یخیش صورتم رو از نظر گذروند و پرسید:
-زبون آدمیزاد حالیت نمیشه ؟! نشنیدی چی بهت گفته بودم !؟
من با توی هرزه روی یه تخت نمیخوابم!
چند باره دیگه باید برات تکرارش کنم؟
چرا دست از سرم برنمیداری؟!
چرا بیخیالم نمیشی...!؟
غمگین پرسیدم:
-من چیکار کنم تو با من اینطوری رفتار نکنی هاااان !؟
کفری و عصبی جواب داد:
-کمتر سمت من بیا...
کمتر با من حرف بزن
کمتر دور و برمن بپلک همین...فقط همین!
دوندونامو روی هم سابیدم و با بلند شدن از روی زمین ،زمزمه کنان گفتم:
-به درک! خیلی هم دلت بخواد کنار من بخوابی!منو باش دلم شور اینو میزنه...برج زهرمار!
رفتم سمت تخت و بعداز اینکه به پهلو دراز کشید پتو رو تا بالا ی صورتم کشیدم ...
نویسنده: نابی
❤ 43👍 13😭 7
3 51250
#پارت_۶۰۴
➖دشمن عزیز
اون بارونی که نم نم شروع به باریدن کرده بود حالا دیگه شدت گرفته بود و با ریتم و شدت بیشتری میبارید درحالی که من همچنان عین ماتم زده ها همونجا لب جوی آب نشسته بودم و به بخت بد و تاریکم فکر میکردم و البته به اینکه باید به همه چیز پایان بدم!
آره.
شاید وقتش بود این رابطه تموم بشه.
این رابطه ی بی خودی و چرت و پرت به چه دردی میخورد؟
اصلا تا کی میشد اینطور ادامه داد؟!
خیره به جریان زلال آب که لحظه به لحظه به خاطر قاطی شدن گل و لای و باریدن بارون ،رنگش تغییر میکرد و مقدارش بیشتر میشد گفتم:
-فکر کنم وقتشه همه بدونن ما اصلا چیزی یه اسم زندگی مشترک نداریم...
نخواست به این حرف من اهمیت بده.
اینو حسم میگفت.
به سمتم چرخید.
دست سردم رو با دست گرمش گرفت و گفت:
-بلند شو بریم...سرما میخوری!
خیلی سریع دستمو پس کشیدم و با لحن تندی گفتم:
-بیخودی ادای شوهرای دلسوز رو درنیار.
یه جوری هم رفتار نکن که انگار سرما خوردن یا نخوردن من واست مهمِ..
لبهام روی هم لرزیدن اما من به خودم مسلط شدم.
دماغمو بالا کشیدم و با زدن یه پوزخند گفتم:
-من دیگه تورو شناختم پدرام پورمند...بقیه هم نشناسند من یکی دیگه خیلی خوب میشناسمت!
لبخند تلخی زد و گفت:
-عجب! پس منو شناختی بالاخره!
خب من کی ام !؟
با نفرت و البته کاملا مطمئن جواب دادم:
-یه آدم کینه توز که همه اش به فکر انتقام.
به فکر تلافی گذشته...
یه آدم که عشق و پیشمونی و محبت منو باور نکرد.
یه نفر که خوشبختی و حال خوبش رو توی بدبختی و بدحالی من میبینه....
لبخند تلخ تری زد.
سری به تاسف تکون داد و زمزمه کرد:
-مُخت تاب برداشته!
یخ کرده!
چاییده!
حتی نگاهم هم عصبانی و ترسناک شد.
از جا بلند شدم.
فکر اینکه توی همچین هوایی میتونستم الان کنار دوستهام ،دستهامو با گرمای آتیشی که احتمالا بهزاد راه انداخته گرم کنم و چایی آتیشی بخورم و اونقدر حرف بزنم که سبک بشم نه اینکه اینجا با این حال و روز دست و پنجه نرم کنم ،منو از پدرام زده تر میکرد!
وقتی اون هم از روی زمین بلند شد کاپشنش رو پرت کردم سمتش و گفتم:
-دیگه نمیذارم این وضعیت ادامه پیدا کنه.
جهنم خانوادمو به جهنم تو ترجیح میدم...
کاپشن رو گرفت و خونسردانه گفت:
-تو نمیتونی در مورد چیزی تنهایی تکلیف مشخص کنی!
موهای خیس ریخته روی صورتم رو کنار زدم و گفتم:
-چرا میتونم...
من همچی رو تموم میکنم...خودم شروعش کردم خودم تمومش میکنم
بی هیچ حرکتی ایستاد و در سکوت تماشام کرد و من درحالی به راه افتادم که آروم آروم تمام هیکلم خیس قطره های سرد بارون شده بود...
نویسنده:نابی
❤ 2👍 1
19400
01:00
视频不可用
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد /²⁸❤️
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔 @ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
❤ 1
3 33010
چیزهایی که باید به خاطر آرامش روانت رهاشون کنی
.1 مقایسه کردن خودت با بقیه
2 روابط سمی
3 کمال گرایی
4. نگه داشتن احساسات بد
5 سرزنش کردن خودت
6. نیاز به تأیید دیگران
7. اشتباهات گذشته
8. ترس از قضاوت شدن
9 نیاز به کنترل همه چیز
10 بی نظمی خانه و ذهن
11. انتظارات غیر واقعی
12 عادت های ناسالم
.13 موندن در منطقه امن
14. کار بیش از حد
15 پشیمونی از چیزهایی که نمیتونی تغییر بدی
.16 تلاش برای خوشحال کردن همه
17. ترس از شکست
.18 شک کردن به توانایی های خودت
19. فکر کردن به اینکه دیگران در موردت چه فکری میکنند
20 تعلل کردن
21 عصبانیت به خاطر ناراحتی های جزئی
❤ 8
3 360260
Repost from TgId: 1440531845
_ طلا رو آوردم سقط کنه ولی الان از صداسیما زنگ زدن میگن مصاحبه افتاده جلو
میتونی بیای پیشش؟
صدای اروند گرفته بود
جاوید بهت زده جواب داد
_ شوخی میکنی مگه نه اروند؟ تو اینقدرم بی غیرت نشدی
اروند پوزخند زد
_ آدرسو واست فرستادم. کسیو نداره وگرنه به تو رو نمینداختم
_ دِ پفیوز اگر بی کس شده بخاطر کیه؟ بخاطر تو که مثل دستمال کاغذی ازش استفاده کردی و حالا که سیر شدی و شکمش اومده بالا میخوای بکشیش
اروند تماس رو قطع کرد
صدای گریه های طلا از توی اتاقک محقر می اومد
وارد که شد صدای زن رو شنید
_ باز نگه دار پاهاتو دخترجون ، تا میخوام سر میله رو وارد کنم خودتو عقب میکشی
مگه من مسخرتم؟ ای بابا
اروند با اخم وارد شد و تشر زد
_ بیرون باش
زن نچی کرد و ایستاد
_ ببین پسرجون ، بخوای معطل کنی ماهم یاد داریم!
فک کردی نفهمیدم آدم حسابی و معروفی؟!
صبح تا شب عکست تو روزنامهها و تلویزیونه
اذیت کنی اذیت میکنم
اروند عصبی غرید
_ گمشو بیرون تا خبرت کنم. همین مونده توئه دوزاری تهدید کنی
زن زیرلب ناسزایی گفت و از اتاق خارج شد
طلا با پاهای برهنه از ترس میلرزید و اشک میریخت
اروند روی صندلی چوبی کهنه نشست و کلافه پچ زد
_ پنج سال پیش اومدی چی گفتی دخترعمو؟
طلا در سکوت هق زد .میدونست منظورش چیه
_ گفتی عاشقمی! بهت چی گفتم؟
گفتم تازه اول راهم ، که تازه اولین قرارداد خارجیمو امضا کردم
گفتم تا دو سه سال دیگه عکسم میره رو بیلبوردا
گفتم زن و زندگی فقط مانعمه. تو چی گفتی؟
طلا بغض کرده پچ زد
_ من که اعتراضی نکردم
_ گفتی باکره نیستی ، گفتی فقط یه شب ولی بعدش چی؟ باکره بودی... باکره بودی و من با شرط نگهت داشتم
طلا سرشو روی زانوهاش گذاشت و زار زد
خسته شده بود
اروند نمیفهمید چرا صدای گریه های دخترک تا این اندازه براش زجرآوره
سعی کرد بی تفاوت باشه
_ من دوساعت دیگه باید تهران باشم طلا
وقت مصاحبه دارم. بخواب تمومش کنه
طلا التماس کرد
_ بذار برم... بخدا بچمو برمیدارم میرم تو یه روستای دور افتاده. هیچ وقت دیگه مزاحمت نمیشم
_ داری اون روی سگمو بالا میاری
_ پنج ماهشه ، حس داره دردو میفهمه
قلب اروند تیر کشید اما کوتاه نیومد
_ بخاطر حماقت و خفه خون گرفتنِ جنابعالی پنج ماهش شده. وگرنه تو همون ماه اول با قرص کلکش کنده بود
طلا بی صدا زار زد و اروند سعی کرد محکم باشه . ایستاد و سمت بدن نحیف دخترک اومد. شونه هاشو فشرد
دخترک روی تخت کهنه دراز شد
_ فقط چنددقیقه ریلکس باش و به سقف نگاه کن خب؟ درد نداره. زود تموم میشه...
هردو میدونستن دروغ میگه
اروند زن رو صدا زد و خودش از اتاق بیرون اومد
پاهاش میلرزید
نمیدونست این حسِ لعنتی از کجا اومده
پیامِ مدیر برنامه هاش رسید
"کجایی اروند؟ باید گریم بشی
بالاخره قراره مونتیگوئه معروف بره شبکه سه. دیر نکن"
هم زمان صدای جیغِ دخترک دیوارها رو لرزوند
موبایل از دستش افتاد و دندوناشو روی هم فشرد
اشتباه کرده بود؟
طلا با هق هق جیغ کشید
_ آی خدایا مردم از درد
اروند موهاشو چنگ زد. به خودش تشر زد
(احمق نشو ...کل عمرت برای امروز زحمت کشیدی
طلا میبخشه ... دوباره بچه دار میشید)
طلا با هق هق جیغ کشید
_ آی بسه ... اروند توروخدا بیا
از در بیرون زد
هم زمان ماشین جاوید رو دید که وارد کوچه شد
به خودش دلداری داد
(تا الان باید دردش تموم شده باشه ... از دلش در میاری)
خواست سوار اتومبیل بشه که جاوید سمتش دوید
_ بی غیرت! داری تنهاش میذاری؟
گرفته زمزمه کرد
_مراقبش باش
جاوید با خشم روی شونش کوبید
_من چیکارشم بی ناموس؟. تو شوهرشی نه من. از شانس گند عاشق توئه نه من
بهت زده با خشم به جاوید خیره شد
جاوید عصبی خندید
_ چیه؟ چرا نمیزنی تو دهنم؟ میترسی دک و پزت بهم بخوره و تو تلویزیون خوب ظاهر نشی؟ ستارهی فوتبال ایران ، مونتیگو!
_خفه شو میدونم اینقدر بی ناموس نیستی
جاوید عصبی عقب عقب رفت
_راست میگی بیناموس نیستم که به ناموسِ داداشم چشم داشته باشم. مثل خواهرمه ولی به همون حکم برادریم قسم از دست تو نجاتش میدم
اروند پوزخند زد
_طلا بدون من نمیتونه نفس بکشه
_ حتی از بی نفسی خفه بشه نمیذارم برگرده
دیگه رنگشو نمیبینی . خودتو جرم بدی پیداش نمیکنی .مونتیگو میشی ولی بدون طلا!
اروند عصبی سوار شد و پاشو روی گاز فشرد
از خشم میلرزید
با حرص روی فرمون کوبید و زیرلب پچ زد
_فقط گوه خوردی تا منو عصبی کنی جاوید
چراغ قرمزو رد کرد
چشماش از خشم سرخ شده بود
_ طلا واسه من جون میده
هرکاری هم باهاش بکنم باز شب تو بغل خودم میخوابه!
پوزخند زد اما نمیدونست غم وقتی به استخون برسه چطور آدم رو آتیش میزنه
خبر نداشت غمِ دخترک به استخون رسیده بود
که قراره بسوزه و از خاکسترش ققنوس وار زنده شه و برگرده اما اینبار نه به عنوان طلای مونتیگو
بلکه به عنوانِ سهامدار اصلی باشگاهِ تیم!
https://t.me/+N3ckeFFT37JkN2E0
https://t.me/+N3ckeFFT37JkN2E0
https://t.me/+N3ckeFFT37JkN2E0
❤ 1
72110
Repost from TgId: 1440531845
_تواگر تنها زن روی کره ی زمین باشی هم فقط یکبار مصرف بودی برام
بازهم برای صدمین بار به خودش اجازه داده بود قلبم رو بشکنه ولی من اجازه نمیدادم اشکام سرازیر شه
_این یکبار مصرف بچه تو حامله ست
از شدت خنده سرش به عقب رفت من اینجا جون میدادم و اون من رو به سخره گرفته بود
بسختی جلوی ریزش اشکاموگرفتم
تو کسری از ثانیه جلو رفتمو کرواتشو تومشتم چنگ زدمو جلوکشیدم
_ببین اقا پسر اگر اون روز که مثل وحشیا افتادی به جون تنم و بهم تجاوز کردی نرفتم شکایت کنم بخاطر اتیش انتقامت بود ... بخاطر کاری که میگی بابام با مادرت کرد بود ...
به عقب هولش دادم و پشت بهش کردم تا رقصیدن اشک داخل چشمام باعث سرگرمیش نشه
_تنها چیزی که الان میخوام ازت یه شناسنامه برای این بچه ست ...
پوزخندی زد
_اولش شناسنامه و بعدش خرجی و بعدش ارث و میراث و ...
سریع به سمتش چرخیدمو قبل تموم شدن جملش با نیشخند گفتم
_واقعا فکر کردی بعدی وجود داره ؟
یک قدم بهش نزدیک شدم و سینه به سینه ش وایسادم
_بعدش دیگه حتی رنگ بچه ای که حاصل تجاوزته رو نمیبینی توحسرتشمیمونی
دست به سینه شد
-از شناسنامه خبری نیست
کیفمو برداشتم
_اوکی پس حکم دادگاه برای تست dna بدستت میرسونم عمران نامی... فکر کن همه جا خبر بپیچه عمران نامی تاجر بزرگ یه بچه داره که حاصل تجاوز وحشیانشه
به سمت در اتاقش رفتم که پشت کشیده شدم
_میکشمت اینکارو کنی
پوزخندی زدم و انگشتمومکم روی سینه ش کوبیدم
_تو ۹ماه پیش دقیقا روز عروسیم با عشق زندگیم منو کشتی .. تجاوزی که بهم کردیو گردن نگرفتی
اما دیگه نمیذارم این بچه رو همگردن نگیری
به سمت در چرخیدم ک برم بیرون که یهو...
https://t.me/+04NqhDlENV41ZDM0
https://t.me/+04NqhDlENV41ZDM0
https://t.me/+04NqhDlENV41ZDM0
دختری که قربانی انتقام بزرگترین تاجر ایران میشه اما به اشتباه 🥹
69100
Repost from TgId: 1440531845
00:04
视频不可用
_موقع سکس با زنجیر می بندیمش وگرنه زنده از زیرش بیرون نمیای🔞
شوکه خودشو رو تخت عقب کشید : من..پشیمون شدم
بی توجه بهش زنجیرای کلفتو به پایه تخت بستن
_ لخت شو وقت شه ارباب تو راضی کنی🔥
صدای غرش ترسناکی که تو عمارت پیچید نفس شو بند آورد
#گی_خشن_اروتیک
فشار اولش با فریاد دردناک آرتور یکی شد
با سختی سرشو داخل برد داغ بود
داخلش خیلی داغ بود پاهاش قفل کردن
با سختی جلو خودشو گرفته بود
بدنش له له میزد بیشتر می خواست
می خواست کل شو یجا داخل کنه🔞
انگشتاش تو تنه درخت فرو رفتن
_ خودتو منقبض نکن خیلی تنگی
آرتور با گریه زمزمه کرد : درد داره
با اینکه زهر لذت تو بدنش بود
ولی آ.-ت بزرگ تارویان چیزی نیست که بشه دردشو نادیده گرفت🔥
تارویان بی میل خودشو بیرون کشید
: اهههه
چرخوندش زمین نشستو آرتور کشید رو خودش انقد عضلانی و بزرگ بود که وحشت زدش می کرد انگشت شو زیر چونه آرتور گذاشت سرشو بلند کرد
_ رو زانوهات وایسا می خوام لیست بزنم👅
نفسش بند اومد : چی؟؟
_ می خوام لیست بزنم اینجوری دردت کمتر می شه بی اراده کاری که گفتو انجام داد
آ...ت بزرگش بین لپای با...ن آرتور قفل شد
خیلی داغ بود
خیسی خونو رو نیپلش حس می کرد
تارویان سرد و غرق تاریکی لب زد
_ بقیهش با من!؟ آرتور خسته سرشو بلند کرد
چشماش مثل گودال بودن : آروم... باشه!؟
پلکاشو به نشونه تایید بازو بسته کرد
کمرشو گرفت
تو یه حرکت کل آ-ت بزرگ شو تو سوراخ تنگ آرتور جا کرد😈
یکم دیر فهمید آروم از نظر تارویان خیلی سخت تر از نظر خودشه چشماش سیاهی رفتن بدنش سر شد تارویان بدونه اینکه حرکت کنه منتظرش موند لباشو به گوش آرتور چسبوند
_ نفس بکش لباش از هم فاصله گرفتن نفس سخت و عمیقی کشید
: آخ آییی خیلی بزرگه
تارویان تو سکوت از حس آرتور لذت برد
تنگ و داغ بود می تونست فقط با مک زدن نیپلاش ار-ضا شه🔞
اون مرد یه هیولای واقعی و صاحبه منه🔥
کسی که موقع #سکس باید با زنجیر ببندنش🔞
عادت نداره فاحشه هاشو سالم پس بده و حالا منو تصاحب کرده
واسه نجات خواهرم قبولش کردم ولی نمی دونستم قراره با شوالیه مرگ رو به رو شم
جلد دوم رمان فرشته کوچولوی من به قلم رزالین با یه داستان طوفانی استارت خوردههه😈https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk https://t.me/+AAAS5-2XzIkyZjVk
doc_2022-07-03_11-16-58.mp40.82 KB
❤ 2
73300
Repost from TgId: 1440531845
#دلــ🔞ــبـر_اغــواگــ💦ـر
#part1
- ولمممم کنین آشغالاااا...کثافتای حرومزاده...دستت رو بکش عوضی .... کمککککک ... تورو خدا یکی کمک کنههه....
صدای گرفته ی جیغ و داد دختری که داشت التماس میکرد که رهایش کنند مدام در سرش میچرخید و هرچقدر که به آن خرابه نزدیکتر میشد صدا ها واضح و واضح تر میشدن.
در چند قدمی درب زوار در رفته ی ان ساختمان خرابه ایستاد و حال دخترک داشت انها را به خدا و پیغمبر قسم میداد که رهایش کنند.
- تورو خدا اقا ولم کنین بخدا هرچقد پول بخواین بهتون میده داداشم... ولم کنین بهم دست نزنین ....نه..تورو خدا...
- ببند صداتو زنکیه خیابونی اقا تورو داد به ما فیضمون ببریم تو میگی نکن ، دکی!
گفت و دست زمختش را روی تنش کشید تا به سینه اش رسید.
- کریم جلوش واسه منه از الان گفته باشم.
- بیا سالار ، آکبند آکبنده نمیدونم چرا اقا گفت نمیخاد بدش شیخ و داد ما فیضشو ببریم.
- مهم نیست همین که امشبمون با یه عروسک صبح میکنیم کفاف میده..
- ولم کن عوضی دست کثیفتو رو به من نزن.... خجالت بکشین خودتون خواهر ندارین؟؟دختر چی؟؟؟ اصن میفهمین ناموس چیه بی ناموسااااا ؟!
هق میزد و صدایش هر لحظه گرفته تر میشد که همان کریم نام پشتش قرار گرفت و با یک حرکت تمام پیرهن نازک تنش را جر داد و صدای وحشت زده ی دخترک با جیغش یکی شد.
- نه...نهههه...نههههههههههههههههههه...
ولی کریم بی اهمیت و سرخوش دست کثیفش را بند تن ماک و سفید دخترک کرد و چنگی به سینه اش زد .
- اووووف جووووووون چه ممه ی سفت و تو دهنی داری لنتی، با اینکه کوچولوعه اما تو دهنم جامیشه عب نداره عروسک جون...
نایی نداشت و از تمام دنیا نامید شده بود تنش بی جان شده بود و مرگش را دیده بود.
دستان کثیفشات تن برهنه اش را رصد میکردند و هر بار جای جای تن عریانش را چنگ میزدند و دخترک بیشتر در خود فرو میریخت و نفسش تنگ تر میشد.
صدای جیغ دلخراشش با صدای نه گفتنش یکی شده بود و گویی که صدایش را از بطن خفه کرده باشند.
با پا محکم به درب زنگ زده ی اهنی کوبید و داخل شد .
قدم های محکمش را روی سنگ ریزه ها میکوبید و به سمت ته خرابه و تنها اتاقک درب و داغانی میرفت که منشاء صدا بود.
همین که به چهارچوب بدون در رسید مردک کریم نامی را دید که لخت و عریان پشت سر دخترک ریزه میزه ی بدون پوششی با چشم هایی بسته که از این فاصله خیسی مژه هایش معلوم بود ایستاده بود
و دست زمخت و بزرگش جلوی دهانش بود و داشت خود را از پشت درونش میکوبید و سالاری که همانند کریم جلویش را احاطه کرده بود سینه های کوچک دخترک را به دهان گرفته و با لذت میمکید و رحیمی که با لذت نگاهشان میکرد.
با دیدن پسرک غریبه ای نگاه از ان دو گرفت و قلدری لب زد.
- تو چه ننه قمری هستی ؟چطور اومدی اینجا؟هری تا تورو هم مثل این عروسک نکردمت
قلبش تیر میکشید و نمیدانست دلیل این اشوب و حال خرابش از صبح چه بود .
دخترک بی جان که بین تن دو مردک شیاد و به زور بدن های فربه ی ان دو بی رمق ایستاده بود با شنیدن حرفای ان شیادان چشمانش را گشود .
با دیدن ان چشم های قرمز شده .... آن دو گوی سبزجنگلی که تمام جانش را برایش میداد.... تکان سختی خورد و......
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
آوش خان... 🔥
مردی خونسرد و متعصب که مربی بدنسازی و ورزش های رزمیه....♨️💯
یه پسر معمولی که تو راه باشگاه کیف یک دختر رو از یه دزد پس گرفتم.
ولی اون دختر شد بلای جون من!
روزها میومد دم باشگاه و من بهش محل نمیدادم. از زن ها بدم میومد ولی اون یک روز که تو حموم باشگاه بودم اومد و چسبید بهم.
منم که بعد ورزش حشری شده بودم باهاش...🍆💧🔥
#بزرگسال🔥🙈♨️🔞
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
https://t.me/+fP6xAwS8YtI5MTQ0
❤ 1
95600
#لابیاپلاستی🔞
#part2
دستمو روی لابیاهای اضافه بهشتم گذاشتم و با ناز گفتم
_آقای بیگی میخوام این قسمت اضافه ها رو برای عمل لابیاپلاستی برش بدید تا بهشتم خوشفرم و کلوچه ایی شه؟!
دکتر بیگی اضافه های واژنم رو بین دو انگشتش گرفت و سرشو تکون داد
_بله برای کلوچه ایی کردن واژنتون این قسمت رو برش میدیم.
اضافه های لابیام رو ناز کردم و گفتم
_اونوقت اضافه های لابیا رو برای خودتون میبرید؟!
اخماشو توی هم کشید و بهم توپید
_نه خانم اضافه های واژن شما به چه درد من میخوره؟!😱👇💦
https://t.me/+XNlml6AhD683ZWZk
https://t.me/+XNlml6AhD683ZWZk
دختره میره لابیاپلاستی واژن و اونجا از مرده خوشش میادو🙊🍒
1 32320
01:00
视频不可用
🔮طلسم دفع بیماری🪄
💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍
💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎
🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم
❤️🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️🔥
✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه
🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇ž28
https://t.me/telesmohajat
💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان
👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇
🆔@ostad_seyed_hoseyni
☎️ 09213313730
☯ @telesmohajat
22.68 MB
❤ 1
3 53310
00:38
视频不可用
👩🍳#همبرگر_پنیری🥓🧀
1) 1) 600 گرم گوشت گاو آسیاب شده
2) 1 عدد پیاز
3) 2 حبه سیر
4) 100 میلی لیتر آب
5) 60 گرم آرد سوخاری
6) 1 تخم مرغ
7) 200 گرم چدار تازه
8) نمک-فلفل سیاه-تکه های فلفل قرمز
⠀⠀
دستورالعمل ؛ ⠀⠀⠀
1) پیاز و سیر را رنده کنید. ⠀
2) همه مواد را مخلوط کرده و ورز دهید. ⠀
3) 1 ساعت در یخچال استراحت کنید.
4) پنیر را در بین و نزدیک کنید.
5) در تابه بپزید
🍂🍁 @ide_luxury 🍂🍁
🕊❤️🕊
240782439_2026245054182850_4788175161550083921_n.mp44.00 MB
61790
照片不可用
📣📣 هر مدل طلایی که بخوای حتی اقساط🤩😍🤩😍
⚜ با هر سلیقه ای
⚜ با هر بودجه ای
⚜ برای هر سنی
⚜ خانم و آقا
💥💥اجرت ها عالی
💥💥فقط اجرت نه سود نه مالیات
مگه میشه ؟؟؟؟!!!!
وارد کانالمون بشو که شگفت زده میشی
👇👇👇
https://t.me/abcdefabcdefbhbhg
فروش حضوری : اصفهان میدان نقش جهان ،گالری طلای آرش
فروش آنلاین و ارسال به سراسر کشور هم داریم ✈️✈️
دارای پروانه کسب و دارای کد ایسیک
پس با خیال راحت خرید کن .
لینک ارتباط مستقیم
@A_m6767
3 58130
照片不可用
💰 وام آسان و فوری 💎
🔴تعداد محدود ²⁸'⁹
✅ وام فوری تا 1 میلیارد تومان
✅ سود 2 درصد
✅ شرایط آسان و سریع برای دریافت
✅ بازپرداخت تا 60 ماه
📞جهت مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر:
✉️ پیامک نام و نام خانوادگی به سامانه 30007155
3 39810
00:40
视频不可用
👩🍳#تزیین_وبرش_زیبای_هندوانه🍉
🍂🍁 @ide_luxury 🍂🍁
🕊❤️🕊
675692_1605920648.mp45.97 MB
46070

