دلنوشته ها - رحیم قمیشی
前往频道在 Telegram
2025 年数字统计

35 354
订阅者
-524 小时
-927 天
-31530 天
帖子存档
خطر تجزیه ایران! کدام تجزیه؟
✍ رحیم قمیشی
پس از نماز جمعه از بغل دستیام میپرسم برای رفتن به خیابان بزرگمهر از کدام طرف بروم.
اجازه فکر کردن نمیدهد، همینکه متوجه شده غریبهام به ماشین قدیمی و سادهاش دعوتم میکند و تا مقصد جز از مهربانی مردم بلوچ و عشقشان به ایران نمیشنوم. با وجود همه مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکنند، آنها ایران را دوست دارند و از گروههای مسلح تروریستی و از بیگانهها بیزارند!
در خطبههای نماز جمعه، مولوی عبدالحمید، پس از گلایههای بر حقش از حاکمیت، چنان برای خوشبختی همه مردم ایران و جوانانش دعا میکند، چنان مهربانی میپراکند و اقدامات گروهکها و متجاوزین به ایران را محکوم میکند که مطمئن میشوم خشونتطلبان در ایران ما، اقلیتی بسیار ناچیز هم نیستند! چند عددند...
مولود سیاستهای غلط ما.
دشمنسازیهای هراسآلود و نگاهها امنیتی!
دیروز را میهمان مردم عزیز سیستان و بلوچستان بودم. بعدها باید از مشاهداتم در سفر بیشتر بنویسم، اما همینقدر که متوجه میشوم تحلیلگرانی که زیر کولرها نشسته و روی مبلها ام داده، آینده ایران را ترسیم میکنند، چقدر از واقعیتها دور هستند.
لولوخُرخُرهای به نام خطر تجزیه کشور، ساخته و پرداخته ذهنهایی است که شناخت واقعی از اقوام اصیل ایرانی ندارند. متوجه نشدهاند فقر و فشارهای اقتصادی، تبعیض و ناامنی، بیبرقی و بیآبی، باعث نمیشود مردم، فراموش کنند "ایران یک تَن است".
حاکمان میآیند و میروند ولی ایران است که با همان تن زخمیاش میماند.
زاهدان شهری زیبا که سیستانیهای مهربان و بلوچهای دوست داشتنی، با دهها هزار مهاجر دیگر از خراسان و کرمان و هرمزگان، رنگین کمان زیبایی را پدید آوردهاند، از تنوع و همزیستی در ایران.
۱۵۰۰ کیلومتر از مرکز دور شدهام، اما هنوز در قلب ایرانم و با مردمانی مواجهم که ایران را دوست دارند.
سؤالهای زیادی دارم که باید پاسخشان را پیدا کنم. چه نیرویی همچنان دهها و صدها هزار نفر را در گرمای تابستان و میان هوای خاکآلود شهر، به نماز جمعه میکشاند؟
چه چیزی باعث شده با وجود مشکلات معیشتی فراوان همچنان مردم به آینده امیدوار باشند؟
و نهایتا با متوجه شوم، با وجود آنکه در تخصیص بودجههای لازم، برای امور مهم زیربنایی و ایجاد کارخانجات اشتغالزا و مولد، در این استان زیبا و زرخیز، بسیار کوتاهی صورت گرفته، چطور مردم، همچنان استانشان را تکه جداناشدنی از ایران میدانند.
ایران ما سرشار از تفاوتهای زیباست. آنها نه تهدید، که فرصتهایی هستند بینظیر برای آینده، اگر قوه عاقلهای در مدیریت کشور به کار گرفته شود.
روزی که جهانگردان بتوانند آزادانه به ایران بیایند، منبعی تمام نشدنی، پربارتر از تمام معادن ایران را خواهند دید...
مردمی همدل و مهربان
و طبیعتی بیهمتا
در کشوری بزرگ
به نام "ایران"
@ghomeishi3
👍 464❤ 168👎 11💔 1
سکوت
✍ رحیم قمیشی
بعضی وقتها که عملیات در جبهه، گره میخورد، خیلی شهید میدادیم، خیلی زخمی میدادیم، مهمات کم میآوردیم، مجبور میشدیم عقبنشینی کنیم، نمیفهمیدیم عملیات از کجا لو رفته، چرا اصلاً دستور شروع عملیات صادر شد، چرا قبضههای توپ و خمپاره آماده نبود، چرا نیروهای ارتش در جریان عملیات نبودند، چرا آمبولانس نبود، چرا وسط تابستان هوا آنهمه گرم بود و آب نبود، همان آب کم هم، داغ بود و تشنگیمان را رفع نمیکرد!
همان وقتی که از خودمان میپرسیدیم؛
چرا مقامی نیست دلگرممان کند، صادقانه بگوید چه بود و چه شد!
ما را هم آدم حساب کند...
ناگهان همه چیز امنیتی میشد. میگفتند اینها اَسرار جنگ است...
شما چه میدانید فریب چیست!
جنگ پیچیده است و شما نمیفهمید.
ما ساکت مینشستیم و همدیگر را نگاه میکردیم.
فقط منتظر میماندیم کی اذان میشود.
در همان سنگر خاکی و پر از حشره، که هر چه خودمان را باد میزدیم خنک نمیشدیم، سجادهمان را پهن کنیم و نماز بخوانیم.
و در نماز گریه کنیم.
مگر به جز خدا کسی میفهمید در دل ما چه میگذشت...
آقایانی که بلد نیستند چطور باید کشور را در شرایط پیچیده بحران مدیریت کرد
آقایانی که نمیدانند چرا اینطور شد
یا میدانند و نمیخواهند بگویند
و نمیدانند فردا چه میخواهد بشود
و هیچ تدبیر و تصمیمی ندارند
لااقل سکوت کنند!
بگذارند ما سجادههایمان را پهن کنیم
یعنی خدایی هم نیست؟
شاید او نجاتمان دهد...
@ghomeishi3
💔 423👍 117❤ 59👎 11
بازنشستگی
✍ رحیم قمیشی
فکر کنیم خدا انسان را جوری آفریده بود، که تا سیصد سال قرار بود عمر کند. چه روزگار وحشتناکی امروز داشتیم!
بیش از ۹۰ درصد جمعیت بالای صد ساله، از کار افتاده، ناتوان از تطبیق خود با شرایط جدید، و افرادی که دائما به ما بگویند؛ قدیمها چه صفایی داشت...
و جوانترهایی که رویشان نمیشد به آنها بگویند؛ لعنت بر همان صفا!
ما زندگی جدید را دوست داریم، ولو شما آن را بیصفا بدانید!
باور کنیم مرگ از بزرگترین رحمتهای الهی است.
نه اینکه آرزوی مرگ پیرها را بکنیم، آرزو کنیم متوجه شوند روزگار تغییر کرده و آنها، قبل از اینکه از نفس کشیدن بیفتند، باید بپذیرند نسلهای نو، با ایدههای نو و روشهای جدید پا به عرصه گذاشتهاند، و دوران تکرار روشهای منسوخ گذشته به سر رسیده است.
من ۳۸ سالم بود که رسماً بازنشسته شدم! شاید ۶-۷ سال هم پس از بازنشستگی کارهای آزاد داشتم، اما پس از پنجاه، جز رانندگی و نوشتن خاطرات و تجارب یا دستاوردهای زندگیام، برای خودم هرگز نقشی قائل نبودهام.
البته بدلیل صدمات ناشی از جنگ شاید ده سالی زودتر دوران بازنشستگی را آغاز کردم. اما باید اعتراف کنم مهمترین دوران زندگی من، پس از بازنشستگیام شروع شد. وقتی فرصت اندیشیدن به خودم، راه سابقم، زندگیام، اهدافم، و دلایل موفق نبودنم، را پیدا کردم.
و چه بدبخت و بیچارهاند آنهایی که تا هفتاد و هشتاد سالگی، و بالاتر، دوران بازنشستگی را درک نمیکنند و میمیرند؛
نسلی که پس از انقلاب در قدرت قرار گرفت!
فقط به چند اسم خاص که معروفیت پیدا کردهاند فکر نکنیم، اساسأ فکرهای کهنه، تجربههای تکرار شده، ایدههای منسوخ شده، حرفهای غیر قابل اجرای قسم خورده شده، دمار از روزگار ما و کشورمان درآورده!
و توجیه و توجیه و توجیه. ما اگر نباشیم، زمین ارزشها را از دست میدهد!
دو سه روز پیش سراغ یکی از دوستانی را گرفتم که از لحظه انقلاب تا امروز همیشه در مصادر امور این کشور بلازده بوده!
گفتند از لحظه حمله اسرائیل موبایلش را خاموش کرده و از ترس آنکه جزو اهداف اسرائیل نباشد خانه هم نمیرود! گفتم مگر او شهادت را بالاترین فوزها و سعادت نمیداند؟ پاسخ دادند چرا! ولی برای پس از صد سالگیاش.
دروغ میگویند شهادت را دوست دارند.
اصلأ خیلی از ما دروغ میگوییم به آن دنیا اعتقاد داریم.
ما دروغ میگوییم به نسل جوان ایمان داریم.
دروغ میگوییم معتقدیم خدایی هست و نمیگذارد حقیقت پنهان بماند و محافظ دینش هست.
دروغ میگوییم علاقمند به تحول و پیشرفتیم.
نگاه کنید به نسل مقامات انقلاب!
کدام بازنشسته شدند؟
کدام پذیرفتند قبل از مرگ بشوند مشاور، بشوند نویسنده تجربههایشان؟
بشوند یک انسان عادی!
کدام قبول کردند فضا را برای افکار و ایدههای نو باز کنند؟
تا مجبور نشوند بگویند یعنی اسرائیل با همین اسباب بازیها به جنگما آمد!!
بله
ما در برابر اسباب بازیها کم آوردیم...
چون هنوز فکرمان قدیمی است.
و هنوز داریم اسب پرورش میدهیم
و شمشیر مهیا میکنیم
شاید داستانهای قدیمی تعبیر شوند!
و اسبی شیهه بکشد.
و دنیا تسلیم شود!
و ناگهان همه مسلمان شوند.
و کاخ سفید بشود محل برگزاری مراسم دعای ندبه
و همه بمیرند
جز ما صد سالهها
با افکاری هزار ساله
که هرگز قرار نیست بازنشسته شویم!
@ghomeishi3
👍 596❤ 84💔 12👎 10
برای مردم غزه
✍ رحیم قمیشی
مگر میشود مردم مظلوم و گرسنه و تشنهی غزه را در صف آب و غذا دید و نهگریست؟
ما همان زمانی که با صدام و سربازان عراقی میجنگیدیم برای مردم مظلوم حلبچه عراق که بمباران شیمیایی شدند چقدر گریستیم.
ما آنقدر از انسانیت تهی نشدهایم که بگوییم با عملیات حماس موافق نبودهایم، پس امروز مرگ مردم غزه را حق آنها میدانیم!
ما مردمان دل مردهای نشدهایم که بگوییم آنچه به خود ما مربوط نیست، چه اهمیتی دارد!
غزه نمایی است از جهانی که انسانیت در آن مرده، رسانهها اخبار را گزینش میکنند، پول خدایی میکند، سیاستمداران هر تصمیمی میگیرند، و وضع انسانها در حلقه آخر تصمیمات آنهاست.
اگر رفتار دولت ما و سیاست اشتباهش در حمایت مطلق از گروههایی در غزه را، نقد میکنیم، اگر حماس را نقد میکنیم، معنایش آن نیست که رژیم جنایتکار اسرائیل حق داشته باشد هر جنایتی را مرتکب شود و ما تنها تماشاگر باشیم.
آنهایی که فکر میکنند یک درصد احتمال دارد اسرائیل به فکر مردم ایران باشد، نگاهی به این روزهای سیاه غزه بیندازند.
آنهایی که فکر میکنند با توسل به آمریکا و اسرائیل میتوان آیندهای برای ایران متصور بود، نگاهی به امروز غزه بیندازند.
آنهایی که تظاهر میکنند طرفدار آزادی و انسانیتند، اما در برابر نسلکشی در غزه ساکتند، باید خجالت بکشند.
چقدر حاکمیت در دفاع از مردم فلسطین بد عمل کرد، که امروز سخن گفتن از جنایت و نسلکشی که آنجا در حال اتفاق افتادن است، در جامعه ایران دشوار شده است!
غزه در خاورمیانه است.
ایران در خاورمیانه است.
وقتی جنایت در غزه عادی جلوه داده شود
فردا نوبت ما خواهد بود!
کاش نهادهای مستقل و غیر دولتی برای دفاع از مظلومان گرسنه و تحت جنایت وجود داشت، آن وقت مردم ایران نشان میدادند، آنها هنوز انسانیت را بالاترین ارزشها میدانند. آنها خالی از عاطفه نشدهاند.
ما همان قدری که دلمان برای کشته شدن هموطنانمان میسوزد، همانقدری که برای آزادی زندانیان بیگناه در کشورمان تلاش میکنیم، همانقدری که برای خودمان آرزوی صلح و آرامش داریم، همانقدر هم دلمان نزد زنان و کودکان غزهای است.
ما طرفداران صلح
ما طرفداران جهان عاری از خشونت
ما طرفداران زندگی
این روزها
دلمان برای مردم مظلوم غزه خون است.
دنیا چه دلگیر میشود
وقتی مرگ انسانها
در آن عادی شود!
@ghomeishi3
👍 595👎 209❤ 77💔 53
ارزش اعتراض!
✍ رحیم قمیشی
شام، سالادی است ساده و مختصر، که من دوست ندارم، اما به روی خودم نمیآورم!
مهم آنست که به بهانه شام دور هم جمعیم.
از بچهها خواهش میکنم زود نروند، چند تذکر مهم قرار است بدهم.
قبول میکنند.
به آنها میگویم بچهها بحران آب جدی است. مهم نیست چقدر سوءمدیریت بوده، چقدر خشم خدا! الان وقت این حرفها نیست، مصرف آبمان را باید نصف کنیم.
باید بدانیم کارهای بزرگ را آدمهای بهظاهر کوچک انجام میدهند.
حاکمیت در بحران آب متوجه میشود آخرش حاکمان واقعی مردم هستند، و آنها نوکرانی موقت و بیش نیستند و هر آن ممکن است مرخصشان کنیم.
میدانم بچهها نقدهای مهمی دارند، اما احساس میکنم تا حدودی قبول کردهاند.
از معدود مواردی است که بدون جر و بحث، داریم توافق میکنیم!
میگویم در رابطه با برق هم لطفاً درک کنید، دولت هم از بیبرقی بدش میآید، او هم تلاشش را میکند بحران را مدیریت کند. مشکلات دهها ساله، یک ساله حل نمیشوند. وظیفه تکتک ماست که به فکر صنایع باشیم. ما حق نداریم همهاش بگوییم دولت!
بچهها چیزی نمیگویند.
بیشتر خوشحال میشوم.
عقلم میرسد که حالا وقت مطرح کردن مشکل گاز نیست. میدانم حتماً مرا محکوم میکنند. از سکوتشان سوءاستفاده میکنم و اضافه میکنم؛ توجه کردهاید نیمی از مشکلات تردد در شهرها، آلودگی هوا، ترافیکهای سنگین، تولید گازهای گلخانهای، مربوط به خود ما مردم است. دولت همه اینها را حل نمیکند. تا ما خودمان آستین بالا نزنیم این مشکلات ریشهای حل نخواهند شد.
بچهها نگاهم میکنند.
برای اینکه حوصلهشان سر نرود میگویم موتورسیکلتهای خلافران را ندیدهاید، مدارسی که به جای آموزش بر نمره تمرکز دارند، فروشندگان متقلب، اجناس بدون مارک تولید کننده، بدون درج قیمت، اکثر مردم که از پرداخت مالیات، که جزء وظایف شهروندی است فرار میکنند، پرتاب کردن زباله از خودرو به بیرون، رها کردن پلاستیک و ضایعات در طبیعت زیبا، تهسیگارهای روبروی دانشگاه، ماشینهای دودزا، بی تعهدی خودمان نسبت به آینده، نسبت به مردم و نسلهای آینده...
و تمامش میکنم؛
ما خودمان باید تغییر کنیم، همهاش به امید دولت نباید بنشینیم، ما از خودمان باید شروع کنیم.
و ساکت میشوم.
شاید نقدی داشته باشند.
چند ثانیه به سکوت میگذرد.
خدا را شکر ندارند!
نه از گیر دادن به لباس پوشیدنشان چیزی میگویند، نه از افتضاح اینترنت، نه از صدا و سیمای حال به هم زن، نه از انتخابات بیمعنی، نه از بیکاری، نه از تورم وحشتناک، نه از رسمی شدن دزدیها، نه از زندانی شدن بیدلیلم، نه از تفتیش اهانتآمیز خانهمان، نه از شکسته شدن حریم خصوصیشان، نه اینکه نمیدانند فردا دوباره جنگ میشود یا نه، نه از سفرهای نرفته، غذاهای نخورده، دنیاهای ندیده، مهربانی فراموش شده، ناامیدیهای گسترده...
خدا را شکر هیچ نمیگویند.
فقط میپرسند برویم!
میگویم هیچ چیزی نمیخواهید بگویید؟
نمیخواهند بگویند.
این نگفتنشان اعصاب مرا بیشتر به هم میریزد!
انگار من شدهام گروهبان أموزشی در پادگان، آنها همه با مدارک بالای تحصیلی، موقتا سربازم شدهاند و فکر میکنند چه فایده دارد، چیزی بگوییم، بعدش با سینهخیز رفتن تنبیه شویم!
اشکالی ندارد، هر فکر بکنند.
من هم مثل همان سرجوخه، میخندم و آزادباش میدهم. "دسته آزاد"!!
تا بروند اتاقهای خوابشان.
از پشت سر نگاهشان میکنم. معلوم نیست دارند میخندند یا جدی هستند.
اگر به هم چشمک هم میزنند، متوجه نمیشوم.
من منتظر اعتراض و بحث بودم، که نداشتند.
نکند باز دخترم در دلش میگوید "نگفتم از ایران برویم".
نکند پسرم بگوید بالاخره سربازی هم تمام میشود!
نکند آن دختر کوچکم دلش برایم سوخته باشد؛ چقدر بابا اینها را میخواهد تکرار کند.
اما من که گفته بودم، آماده شنیدن هستم.
چرا هیچ نگفتند!؟
یعنی من ارزش اعتراض هم نداشتم؟
ظاهراً که نه!
نکند فکر کردهاند پاسخ ندادن، بهترین پاسخ است.
بهترین اعتراض است!
خدا نکند...
@ghomeishi3
👍 423❤ 126💔 33👎 21
به خیالش که گربه هم لولوست!
✍ رحیم قمیشی
نمایشنامهای بود جذاب، کودکیهایم آن را دیده بودم، به تازگی متوجه شدم داستان و شعرش از بانو پروین اعتصامی است.
مادر، بارها به جوجه تذکر میدهد تا بزرگتر نشدهای از گربه بترس. او خوش خط و خال است، آرام است، اما خدا نکند تنها پیدایت کند!
و جوجه در دلش مادر را به تمسخر میگیرد، او چقدر ترسوست!
"به خیالش که گربه هم لولوست"
جوجه میدانست لولو خطرناک است، جوجه میخورَد، وحشی است، دشمنش است، اما تصور میکرد لولو یک موجود ویژه است، حتما شاخ هم دارد، یک تابلو هم به او آویزان است، که "من لولو هستم!"
برای همین جوجه خودخواه و نادان، میشود یک لقمه چرب برای گربه!
و هر چه مادر به سر میزند و هر چه گربه را دنبال میکند، فایدهای ندارد.
در این داستان کوتاه، دشمن جوجه فقط گربه نیست، گربه کارش شکار متوهمها و نادانهاست، دشمن بزرگتر آن جوجه نگونبخت، نادانیاش بوده. اینکه فکر میکرده لولو یک چیز است و گربه یک چیز دیگر.
اما از نادانیاش بدتر و بزرگتر
اینکه فکر میکرده خودش همه چیز را میداند و دیگران نادانند، همه ترسو هستند، همه خوبی او را نمیخواهند!
"به خیالشان که گربه هم لولوست"
تا باور نکنیم ما نیاز به مشورت داریم. تا باور نکنیم ما همه چیز را نمیدانیم، تا باور نکنیم ندانستن ننگ و عار نیست، توهم دانایی ننگ است و عار، ما بهترین لقمه برای لولوها هستیم.
بدبختی آنجاست که خود را خیلی داناتر از همگان میدانیم.
همین است که همیشه با این جمله زندگی کردهام
مهمترین دشمن آدمی، نادانی و جهل اوست و از آن دشمنتر آنکه تصور کند خیلی میداند!
آنها که باور دارند خیلی نمیدانند چقدر جلو هستند.
آنها که میدانند باید به حرف منتقدان و مخالفان خود توجه کنند، هرگز به دام لولو نمیافتند.
آنها که خود را عقل کل میدانند، چه نادانند.
تجسم این داستان را تنها در مورد دیگران نداشته باشیم. هر چند در دیگران هم بهوفور باشد.
اما خودمان چه!؟
در معرض شکار گربه نیستیم...
چقدر گربه که در اطراف ما پرسه میزنند!
توهم دانایی، شجاعت حماقتبار، ناامیدی از آینده، تحقیر دیگران، بینیازی از مشاوره، خودخواهی، عدم پذیرش تغییر، تحول را معادل شکست دانستن!
و گربهای که همچنان پرسه میزند!
و ما:
- به خیالمان که گربه هم لولوست!
اسرائیل حتما دوباره حمله میکند.
مصیبت آن نیست!
مصیبت آنست که ما فکر کنیم
او جرئت این کار را
هرگز نخواهد داشت!
@ghomeishi3
👍 435❤ 66👎 8
دکتر مصطفی مهرآیین رها میشود؟
دوستانم از زندان خبر دادند آقای دکتر مصطفی مهرآیین ساک کوچکش را بسته و آماده شده با قرار وثیقه بهزودی آزاد شود.
میدانم بعضی همین الان میگویند او که اصلاً نباید زندان میرفت. چه جای خوشحالی است!
بعضی میگویند تا همه بیگناهان آزاد نشوند، نمیتوان خوشحالی کرد.
اما من اینطور نیستم!
دلم میخواهد برای هر اتفاق ساده و مثبتی یک خوشحالی عمیق بکنم.
رقصی میانه میدان، میانه خون...
از همین الان منتظر تایید خبر آزادیاش نشستهام.
میدانم سایر زندانیان لحظه آزادیاش چطور او را مشایعت میکنند، طوری که هم اشک دکتر مهرآیین درآید و هم اشک مشایعت کنندگان.
من آن لحظات را چشیدهام.
ما دلمان میخواست هیچ زندانی نداشته باشیم. به خصوص که روشنفکر و تحصیلکرده باشد، بهخصوص که دلش برای کشور بسوزد. مثل خیلیها که آزاد نشدند.
دلمان میخواست همه بچههایی که در آن تنگنای نظام، کمک کردند یکپارچه نام ایران را زنده کنیم، با یک فرمان رها میشدند.
اما دل ما، که در سینه تصمیم گیرندگان نیست.
همین خبر آزادی دکتر مصطفی مهرآیین را به فال نیک میگیریم، شاید خبرهای خوشتری در راه باشند.
که حتما هست.
رحیم قمیشی
@ghomeishi3
❤ 683👍 134👎 17💔 5
زودپز و فریزر
✍ رحیم قمیشی
هنوز هم من عقیده دارم، مهمترین اختراعات بشر، نه برق و لامپ بوده، نه رفتن به کره ماه، نه اینترنت بوده، نه هوش مصنوعی، نه دمکراسی، نه موبایل و کامپیوتر.
بشر هنوز مهمتر از زودپز و فریزر نتوانسته اختراع کند!
خیلی واضح است. با این دو وسیله انسانها به رقابت با خدا رفتند.
حالا میگویم چطور!
قبلاً گفته بودم بشر با استفاده از فریز کردن توانسته یک نطفه، یک تخمک یا یک اسپرم را دهها یا صدها سال نگهداری کند، تا بعداً ترتیبی دهد تبدیل به موجود زنده شوند.
همین الان در اسرائیل با کشته شدن هر سرباز مجرد، اولین کاری که میکنند اسپرم او را جدا کرده به بانک اسپرم میفرستند تا اگر خانواده آن سرباز خیلی دلتنگش شدند، بتوانند موجودی شبیه او به دنیا بیاورند.
شاید برای ما عجیب باشد، ما که اصلا نمیدانیم چقدر یک موجود، منحصر به فرد و عزیز است، و بزرگ است، و غیر قابل تکرار است. برای همین شنیدن اخبار مرگ و میر برایمان عادی است، یک خانواده در ایست و بازرسی کشته میشوند، طفل معصومی بینشان، شده دیگر، چه اهمیتی دارد، اتفاق بوده، عمرشان تمام شده بوده، نه کسی استعفا میدهد نه کسی مجازات میشود، نه اصلا امکان تحقیقی وجود دارد.بگذرم و سیاسی نشوم!
اما زودپز، آن هم واضح است، آنچه ظرف ۱۲ ساعت قرار بود بپزد، کاری میکند ظرف نیم ساعت پخته شود. شوخی نیست! دست بردن در زمان است. کاری که تنها خدا میتوانست!
شما باید ۱۲ ساعت صبر میکردید تا بفهمید این گوشت یا این حبوبات ناپزا هستند، حالا ظرف نیم ساعت متوجه میشوید، و نیازی نیست وقتی میهمانها رسیدند، خجالت زده شوید.
فقط یک اشتباه یا کوتاهی بزرگ دانشمندان کردند!
بهجای اینکه پیِ این دو اختراع را بگیرند و فریزرهای خیلی بزرگ بسازند یا زودپزهایی خیلی خیلی بزرگ، به همان دو وسیله در آشپزخانهها اکتفا کردند. خاک بر سرشان!
فکر کنید آقای عراقچی با تمام مشاورانش را میشد گذاشت توی یک زودپز، تا ببینیم این رویه آنها در مذاکرات، که قرار است تا سال آینده نتیجهاش را ببینیم، دو روزه به ما نشان میداد چه خواهد شد؛ جنگ و قحطی یا صلح و پیشرفت! هر چند همه میدانیم.
زورم به آقای عراقچی رسید! تمام مقامات منظورم هست، آنها که فکر میکنند سیاستهایشان حتما در آینده نتیجه میدهد، سیاستهایی که دهها سال است هیچ نتیجهای نداده!
نمیخواهم سیاسی بنویسم، منظور زودپزهای بزرگی بود که بشود آدمها و سیاستهایشان را در آن ریخت و نتیجه را بهسرعت دید.
شاید اگر از آن زودپزها بود و آقای پزشکیان را در آن گذاشته بودیم، خیلیها آیرویمان را مصرف نمیکردیم تا کسی به قدرت برسد که تواناییاش به اندازه یک معاون وزیر هم نیست...
اما آن فریزر بزرگ، کاش اختراع شده بود!
میرفتیم داخلش، پنج سال دیگر، ده سال دیگر، یخمان را آب میکردند، میآمدیم بیرون!
وای خدا... چه خوب که بعضی نیستند!
خطر جنگ نیست. ایست و بازرسی نیست، خطر تحریم نیست، بیبرقی نیست، بیآبی نیست، هر کس همانطور که میخواهد زندگی میکند، زندان جای آدمهای متفکر نیست، چقدر خوب...
ما که میدانیم آنها حاضر نیستند بروند داخل زودپز تا معلوم شود برنامههایشان چقدر بینتیجه و بیفایده بوده، اقلا فریزر انسانی را زودتر اختراع کرده بودند. ما میرفتیم آن تو، میگفتیم پس از این دوران ما را آب کنید، بیاییم بیرون، ولو برای چند ماه. ببینیم بعضی نیستند.
ما راضی به مرگ کسی نیستیم.
اما از وضع زندگی مان راضی نیستیم.
و میدانیم تا بعضی هستند
امکان زندگی آرام را نداریم
امکان لذت بردن از زندگی را نداریم
نمیتوانیم امیدوار باشیم اخبار خوشی برسد.
فقط خدا کند آن فریزرها را به برق ایران وصل نکنند، یخ نزده باید بیاییم بیرون!
یا دو سه روز بعد به عنوان گوشت گندیده بیرونمان خواهند انداخت.
وقتی مدیریت آب و برق ساده را، یک زندگی معمولی را، آقایان نداشته باشند،
و حاضر نباشند بپذیرند نمیتوانند مدیریت کنند...
خدایا!
یا آنها را ببر به زودپز
یا ما را به فریزری
که هنوز اختراعش نکردیم!
@ghomeishi3
❤ 431👍 205💔 23👎 9
برای فرماندهام "رشید"
✍ رحیم قمیشی
وضعیت عملیات والفجر مقدماتی، بهمن سال ۱۳۶۱ و با هدف تصرف عماره، بهشدت گره خورده بود!
آن شب برای مرحله دوم عملیات وارد عمل میشدیم. شب قبل بدون اینکه به اهدافی دست پیدا کنیم دهها شهید داده بودیم.
شب دوم هم، حوالی پاسگاه صفریه، همه چیز دوباره به هم خورده بود.
عراق کاملا آمادگی داشت، زمین رملی اجازه قدم برداشتن را نمیداد. خدا رحم کرد، نیمی از گلوله های کاتیوشا و توپخانه عراق، بهخاطر وضعیت خاک آنجا، عمل نمیکردند.
اگر آنها هم عمل میکردند، نمیدانم چه بلایی بر سر نیروهای ما میآمد.
در یگان ما، شب اول، بیشتر تلفات را بچههای اهواز و شوشتر داده بودند، و حالا شب دوم بچههای دزفول بودند که شجاعانه میجنگیدند، و کار باز پیش نمیرفت!
بیسیمهای فرماندهی کل پاسخگو نبودند.
ساعت ۲ یا ۳ نیمه شب، فرمانده لشکر مرا خواست بروم قرارگاه مرکزی، گزارش کوتاهی بدهم و بپرسم چه باید کرد.
گفتم از که باید بپرسم؛ گفت از محسن رضایی.
نیم ساعت بعد با موتورسیکلتِ چراغخاموش، که چند باری هم بهخاطر موج انفجار زمین خورده بودم، رسیدم قرارگاه مرکزی.
رفتم داخل. محسن رضایی و رحیم صفوی را شناختم. هر دو مشغول بیسیمها بودند. نمیشد یک ثانیه هم مزاحمشان بشوم.
من نوجوانی ۱۸ ساله بودم و هیچکس مرا نمیشناخت.
مرد جوانی حدوداً ۲۷ یا ۲۸ ساله به فاصله نزدیکی از محسن و رحیم، آرام نشسته بود.
احساس کردم از چیزی ناراحت است.
از من پرسید چه کاری دارم؟
گفتم موضوعی است که باید به خود آقا محسن بگویم!
او دیگر چیزی نگفت. برگشت سر جایش نشست.
ده دقیقه بعد دید هنوز موفق نشدهام کاری کنم. حتماً دلش سوخت.
دوباره از من پرسید، موضوع چیست؟
گفتم بچههای لشکر ما آن جلو گرفتار شدهاند، چند ساعت دیگر صبح بشود همه تلف میشوند.
باید از آقا محسن بپرسم چهکار کنیم.
جوان، که صورت تقریبا گرد و آفتابخوردهای داشت، قد نسبتاً کوتاه و لباس خاکی تنش بود، همانطور که با آرامش گوش کرد، بدون لحظهای درنگ گفت:
برو به آقای رئوفی بگو نیروها را همین الان بکشد عقب.
با تعجب نگاهش کردم. گفتم بگویم کی گفت؟
گفت بگو رشید گفت.
تازه فهمیدم آن "آقا رشید" که همه میگفتند فرماندهای شجاع و بینظیر است، همین جوان است.
سوار موتور که شدم نمیدانم تا برسم مقر لشکر، چند بار دیگر زمین خوردم. گلولههای توپ بود که اطرافم زمین میخورد.
رسیدم به آفای رئوفی. گفتم آقا رشید گفته بچهها را برگردانید عقب.
پرسید خودِ آقا رشید گفت؟ سرم را تکان دادم.
فرمانده لشکر پرسید میتوانی برای برگرداندن بچهها ماشینها را به جلو ببری؟
با خوشحالی گفتم میتوانم.
دهها وانت تویوتا که مهمات بار زده بودند در صورت نیاز برای بچهها ببرند جلو، همه ردیف و آماده حرکت بودند. راه افتادیم.
نه برای رساندن مهمات، برای برگرداندن سریعتر بچهها.
بعدها باید بنویسم چه اتفاقاتی افتاد. چطور جلوی چشمم بچهها پر پر میشدند. ولی موفق شدیم صدها نفر را به عقب برگردانیم.
بسیاری شهید شده بودند، تعدادی اسیر یا زخمی، جهنمی شده بود خط.
رشید به داد ما رسیده بود.
نمیدانم اگر رشید هم میخواست بدون توجه به آمادگی دشمن، دستور دهد بمانید همانجا، چه میشد!
رشید جان صدها نفر را آنشب نجات داده بود.
چند هفته قبلش، حسن باقری شهید شده بود و من خیلی نگران بودم چه کسی میتواند جای او را بگیرد.
حالا میدیدم یکی هست به نام رشید.
نمیترسد بگوید برگردید.
نمیترسد بگوید بعضی وقتها باید عقبنشینی کرد.
رشید جای حسن باقری نشسته بود.
سالها بعد که از اسارت برگشتم، خیلی از آنها که یک بار هم در خط دیده نشدند، درجههای بالا گرفته بودند، خیلی از بچههای جبهه دلشان گرفته بود.
میخواستند بروند خانه و خداحافظی کنند.
اما رشید نگذاشت!
او بر خلاف خیلیها که درجهها روی دوششان سنگینی میکرد، خودش بود که به درجهها اعتبار میداد.
او تنها نظامی بلندپایهای بود که میتوانستم برایش درد دل کنم و نترسم بگوید تقدس نظام را زیر سؤال نبر!
دل بزرگی داشت، و در کمال آرامش میشنید.
فقط میگفت جای دیگری این حرفها را نزنم.
میگفت الان دیگر خیلی حرفها را نمیشود زد. او یک نظامی حقیقی بود.
اسرائیل در هدف قرار دادن رشید خیلی هوشمندانه عمل کرد!
شاید اگر رشید شب اول ترور نشده بود، هواپیماهای اسرائیلی نمیتوانستند آنطور تحقیرمان کنند!
مردی بزرگ
که کمتر صحبت میکرد
اما همه وجودش، وقف سربلندی کشورش بود.
از معدود فرماندهانی که در دفاع از ایران، لحظهای پوتینهایش را در نیاورد!
شهادت، که میدانم آرزویش بود.
گوارایش!
@ghomeishi3
پی نوشت:
آنهایی که یک نظامی مدافع وطن را از نیروهای امنیتی داخلی نمیتوانند تشخیص بدهند، خواهش میکنم در اظهار نظرهایشان دقت فرمایند.
رشید سرباز وطن بود.
❤ 457👎 174👍 58💔 18
ایکیوسان
✍ رحیم قمیشی
چند ماه پیش، از زندان حدود بیست نامه، برای همسرم نوشتم، که هیچکدام از آنها ارسال نشدند.
ماندند در دفتر قرمز رنگ یادگاریام از اوین، شاید روزی که تیغ سانسوری وجود نداشته باشد، همه را یکجا منتشر کنم.
میدانم مردم آن را خواهند خرید، چطور میشود در میان سلول، امیدوار بود.
امروز قسمتی از یکی از همان نامهها را میخواهم بنویسم و بروم!
یک جور آگهی بازرگانی برای چند سال دیگر.
معصومه جان!
کارتون یا انیمیشنی ژاپنی، سالهای دور از تلویزیون پخش میشد، با نام ایکیوسان، که حتما برگرفته از آیکیو سان بوده، به معنای پسر باهوش!
پسر بچهای باهوش و کمسن، با ژنرال سن بالایی زندگی میکرد، که اتفاقا ژنرال قصه، پادشاه آن سرزمین هم بود.
هر خبری ناگواری که به پادشاه میدادند، فوراً دستور میداد سپاهیانش آماده شوند، شمشیرهایشان را تیز و آخته کنند، که باید به جنگ آن مصیبت بروند!
و ایکیوسان، لحظهای درنگ میکرد، ناگهان جرقهای در ذهنش میزد و راه حلی ارائه میداد. بدون شمشیر!
گفته بودند سیل در راه است و همینطور خانهها را ویران میکند و جلو میآید.
ژنرال که مغزش در همان کارتون هم نسبتاً کوچک بود، چیزی جز شمشیر نمیشناخت، میگفت سپاهیانش باید بروند، هر طور هست جلوی سیل را بگیرند.
ایکیوسان متعجب فکر میکرد!
سیل را با شمشیر؟
میشود آنهمه آب را به طرف سد هدایت کرد، میشود خانهها را مقاوم کرد، آب سیل را میشود برای آبادانی به کار گرفت!
اما مگر ژنرال که حالا حاکم هم شده بود، چیزی جز شمشیر میشناخت؟!
میرویم سیل را از پا درمیآوریم! سیل را تار و مار میکنیم، ما حتما پیروز خواهیم شد، و یک مدال دیگر بر مدالهایمان اضافه خواهیم کرد!
مغزش همین قدر بود.
در همان نامه برای همسرم نوشته بودم؛
وای اگر ژنرالها بخواهند مصلحتهای سرزمینی را تشخیص بدهند.
وای اگر ژنرالها بخواهند معضلات و مشکلات جایی را حل کنند.
وای اگر ایکیوسانها را به بند بکشند...
ژنرالها برای شمشیر کشیدن آموزش دیدهاند، آنها اگر جنگ نباشد خمار میشوند، مدال نمیگیرند! بودجهشان کاهش پیدا میکند، بیاهمیت تلقی میشوند!
و ایکیوسان مزاحم آنهاست.
باید به مردم گفت ایکیوسان خودش با دشمن همدست است، باید گفت در شرایط جنگی ایکیوسان باعث تشتت آرا شده.
و وای اگر مردم هم فقط نگاه کنند!
چطور ژنرالها، تصمیمات آخر و مهم را میگیرند.
و البته حتماً عدهای چاپلوس هم اطرافشان خوش رقصی خواهند کرد.
- آفرین قهرمان
- آفرین شجاع
- آفرین دلاور
چه حرصی میخورد ایکیوسان، اگر مثل کارتون، ژنرال حرفش را گوش نمیکرد!!
رحیم
اسفند ۱۴۰۳
البته همه آنچه نوشتم و آن روز در نامه آوردم، یک داستان بود، و هیچ ربطی به واقعیتها نداشت!
@ghomeishi3
👍 403❤ 91👎 6
