ch
Feedback
قـۘۘقـنـ℘ـوس ⃟🐦‍🔥༻

قـۘۘقـنـ℘ـوس ⃟🐦‍🔥༻

关闭频道

«‌ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل» ... زندگی یعنی همین ! ... عشق از سر دیوانگی ... و دیوانگی از سر عشق https://t.me/joinchat/pUAcCdYhSmxjNjE0 ✨✅تبلیغات درکانال پذیرفته میشود @Anjel_1377

显示更多
2025 年数字统计snowflakes fon
card fon
10 437
订阅者
+124 小时
-67
-9330
帖子存档
رمان #شب_یلدا قسمت سیم - : الو يلدا تو چرا خونه هستی؟ - : سلام. - سلام خوبی؟ میگم چرا خونه ای؟ چرا نیومدی؟ - مگه مامان نیومد؟! - اومد میگم تو چرا نیومدی؟ - مامان چیزی نگفت؟ - چرا گفت اما من باور نکردم هر کی ندونه من که میدونم تو چقدر بی تاب اومدن پرهام هستی. هستم اما حالم خوب نیست با همه بله با ما هم بله؟ چیو از من پنهون میکنی؟ - : من چیزی ازت پنهون نمی کنم دنیا : پس چرا بغض کردی؟ مکثی کرد. آب دهانش را محکم قورت داد تا این بغض لعنتی که بیخ گلویش چسبیده ، دست از سرش بردارد سپس :گفت دیشب همه چیزو به مامان و بابا گفتم. بابا هم عصبانی شد و گفت امروز حق ندارم برم فرودگاه : آخه چرا؟ انگار خودشون جوون نبودن عاشق نشدن یه کارایی می کنن این بزرگ ترها. - بابا میگه سر شرط و قراری که با پرهام گذاشتم خودمو سبک و بی ارزش کردم. این چه حرفیه؟ مامان از دیشب تا حالا همش میگه هر کاری برای یلدا کنم کم کردم ما سفر پرهام رو مدیون تو هستیم. - بابا رو می شناسی تعصبات خاص خودشو داره. - میخوای من باهاشون صحبت کنم؟ نه اصلا اونها نباید بفهمن که من بهت چیزی گفتم. - : چرا آخه دختر؟ - : این جوری بهتره دنیا خشمگین غرید همه تون از کله شقی لنگه ی هم هستین. خب بذار من باهاشون صحبت کنم تا امروز بتونی بیای فرودگاه. پرهام بیاد و تو رو نبینه خیلی ناراحت میشه من به حرف تو گوش نمیدم الان وحید رو میفرستم پیش عمو کمال تا باهاش صحبت کنه عمو باید بدونه که دیگه تو عصر حجر زندگی نمی کنه. ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
17👍 3
照片不可用
هر آدمی به یه «باهم درستش میکنیم» واسه روزایی که تنهایی زورش به زندگی نمیرسه نیاز داره⁦♥️⁩
显示全部...
6
چقدر قشــــنگه این اهنـــگ👌 یه حس ناب تقدیم دل‌هایی که بی ریا مهر می ورزند
显示全部...
Hamed Homayoun - Ashegh Shodam Raft.mp32.49 MB
4
00:16
视频不可用
تو هم یادته ؟ 🥹❤️ برف که می‌اومد، نه بستنی بود، نه دسرهای رنگی… یه کاسه برف، یه قاشق شیره انگور و یه دنیا خاطره
显示全部...
2.17 MB
🥰 5😢 2 1
من همه حواسم به توعه نه هیچکس دیگه ؛ مثل مولانا که میگه: مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا...♥️🥹
显示全部...
6
00:22
视频不可用
اینو بفرست واسه بهترین دوستت سلام صبح بخیر رفیق🌹💌
显示全部...
2.73 MB
5
Repost from N/a
سوپر گروه دختران‌ و پسران‌ مذهبی‌ ولایی🤩👇 https://t.me/+6zYiMyQnnYg1YjJh https://t.me/+6zYiMyQnnYg1YjJh #سه‌نفربرن‌رند‌بشه‌خب!🥺♥️ ••••••• 𓄻🌨️متنهای زیبا 🤍 @benamepedar_madar 𓄻🌨️فیلترشکن رایگان 💙@VPNPROXY4 𓄻🌨️آشپز باشی 🤍@tazin_sofree 𓄻🌨️حرفهایم با خداوند 💙@khodaya_asheghtam 𓄻🌨️آهنگهــای جـدیــد 🤍@SHAHMUSIX 𓄻🌨️استوری  اینستاگرام 💙@CafeStoory 𓄻🌨️نامه‌نوشتن به فرشتگان 🤍@Attraction_Angels1 𓄻🌨️استوری خُدایی 💙@PNAH_HARM 𓄻🌨️آشپزی فوری 🤍@banooyegazab 𓄻🌨️بیو عربی 💙@divar_neveshtha 𓄻🌨️رمان بخون 🤍@novelmaan 𓄻🌨️مولانا ، ابتهاج 💙@Vesssal 𓄻🌨️اطلاعات عمومی 🤍@General_information 𓄻🌨️رمانسرای ممنوعه 💙@ghognooss 𓄻🌨️شکوه زیبایی 🤍@pedarr_madarr 𓄻🌨️سکوتِ سنگین 💙@text_bio_sangin 𓄻🌨️مادران اسمانی 🤍@madardostatdaramj 𓄻🌨️کلیپهای‌مذهبی 💙@MAJNOONHOOSEIN_13 𓄻🌨️دنیایی عاشقی 🤍@qalbhayasheq 𓄻🌨️قربون صدقه 💙@tapeshehqalbabamm 𓄻🌨️؛🅢🅣🅞🅡🅨 مذهــبۍ 🤍@AKHLAGH_ELAHI 𓄻🌨️عاشقتم مادرم 💙@canalbeeshqemadar 𓄻🌨️به‌عشق پدر 🤍@padarchanel 𓄻🌨️استوری منآسبتی 💙@oshaghroghaye_315 𓄻🌨️آموزش رقص 🤍@faghat_beraghss 𓄻🌨️‌؛🅟🅡🅞🅕 خاص 💙@ZZhianaa 𓄻🌨️ویس گیتاری 🤍@BitaDd 𓄻🌨️پٌروفٰایل شيڪ 💙@profilshiky 𓄻🌨️ماسک خونگی 🤍@doniaye_tarfand 𓄻🌨️دلنوشته قشنگ 💙@declan_hope 𓄻🌨️حسرت عشق 🤍@HASRAT_ASHGH1 𓄻🌨️عاشقانه ی آرام 💙@el00m 𓄻🌨️متنوشته دلتنگی 🤍@ngxgjgfh 𓄻🌨️دلارام‌ موزیک‌ 💙@DellaramMusic43 𓄻🌨️دنیای عاشقی 🤍@donyayeasheqhi 𓄻🌨️نوااستوریهای مذهبی 💙@STORY_HARAM 𓄻🌨️پروکسی تلگرام 🤍@proxydaemitelgram 𓄻🌨️‌؛🅑🅘🅞 خاص 💙@p0rof_dep 𓄻🌨️هوای تو 🤍@havayee_too 𓄻🌨️کلبه شعر 💙@kolbesheroqazal 𓄻🌨️حافظ،مولانآ 🤍@supernovaas 𓄻🌨️عاشقانه ادبی 💙@Chavk_aM 𓄻🌨️ادیتهای اهل بیتی 🤍@hofagraphy 𓄻🌨️دنس رقص 💙@clipraghs_dance 𓄻🌨️ریمیکسای‌ِقفلی 🤍@inmydepths 𓄻🌨️نویسنده شو 💙@WRITINGMETHOD 𓄻🌨️استوری / پروفایل 🤍@Hejran_it 𓄻🌨️‌‏ پروف فیک تلگرامت 💙@I_NAGHME 𓄻🌨️تکست مود 🤍@TXST_MOoD 𓄻🌨️بیو خآص 💙@i_ELARA 𓄻🌨️انگیزشی امیدواری 🤍@hop_chnl 𓄻🌨️بیو پروف 💙@ghasdakchnl 𓄻🌨️عکس ماه 🤍@I_KHALVAT 𓄻🌨️بیو انگیزشی 💙@Eva_chnl 𓄻🌨️عکسای پینترستی 🤍@bavan_chnl 𓄻🌨️وایب مثبت 💙@anaa_chnl 𓄻🌨️یادگیری زبان 🤍@zaban 𓄻🌨️فال اسم 💙@Number_ology 𓄻🌨️ترفنو آشپزی 🤍@ashpazbashhh 𓄻🌨️بیوگرافی غمگین 💙@bsuebgdj 𓄻🌨️دانستنی‌های عجیب 🤍@bedoniy 𓄻🌨️نوشته‌های نشنیده 💙@MAKTOUBb 𓄻🌨️عاشقانه‌هایئ‌بادلبر 🤍@yadet_bashad313 𓄻🌨️دلبرونه‌های عربی 💙@CHEESHMHA 𓄻🌨️پروکسی تلگرام 🤍@poroxy_tizer 𓄻🌨️عشق و محبت 💙@ShamimEshagh 𓄻🌨️کلیپهآش عشقولانس 🤍@Nabzehsassiii 𓄻🌨️تکست سنگین 💙@Pieceofhorn 𓄻🌨️کلیپ عاشقانه 🤍@Eeshgh_Lovee 𓄻🌨️انرژی مثبت 💙@moujmosbat 𓄻🌨️حس دلتنگی 🤍 @Mylonelysadness 𓄻🌨️آموزش انگلیسی 💙 @EnglishForYouCr7 𓄻🌨️دنیای منو مامانم 🤍@donyayemanomamanam 𓄻🌨️استوری/پروفایل 💙@MAJNONE_ROGHAYEH315 𓄻🌨️رقص و چالش 🤍@Attacivence 𓄻🌨️آموزش آشپزی 💙@saeedeh_nan 𓄻🌨️میکاپ دخترونه 🤍@ModeWorld_mag2 𓄻🌨️آهنگ های احساسی 💙@daryaygham7 𓄻🌨️عجایب جهان 🤍@AYAMedonsti 𓄻🌨️شعر و دلتنگی 💙@sher_O_deltangee 𓄻🌨️فال کائنات 🤍@fallroozenergymosbat 𓄻🌨️عکس پروفایل 💙@aksnweshtaprofileAsheghana 𓄻🌨️روانشناسی پول 🤍@i_FELICIDAD 𓄻🌨️دلنوشتهای برگزیده 💙@sher_O_deltangee 𓄻🌨️جذابترین کانالها 🤍@Shabnamiiiiiiiii 𓄻🌨️دانستنی زناشویی 💙@TebOzanashoye 𓄻🌨️قشنگترین دلنوشته‌ها 🤍@bitohargezjjj 𓄻🌨️حرفای دلم 💙@harfhayedelaamm 𓄻🌨️کانال تولدمون 🤍@tavalodetmoobarakk 𓄻🌨️عاشقان امام‌زمان 💙@abasaleh_1 𓄻🌨️انواع شیرینی 🤍 @deserkade 𓄻🌨️باقلوا تابه ای 💙@kkadbanooo 𓄻🌨️قلبهایی عاشق 🤍@eshghmbaryetominvisam 𓄻🌨️آهنگهای شاد 💙@Clipahangshad 𓄻🌨️قفلیام موزیکام 🤍@MusiCKmYab 𓄻🌨️آشپزی ایرانی 💙@ashpazieirani 𓄻🌨️حضرت مولانا 🤍@shere_molavi 𓄻🌨️آهنگهای ایـرانــی 💙@Pezhvak5 𓄻🌨️جملات مفهومی 🤍@sokhen_nab •••••• 𓄻📷عکاسی از حرم امام رضا Emam_reza •••••• دلبری‌ و ازدواج‌ به‌ سبک‌ مذهبی♥️💍 https://t.me/+mCa0PYLUbp83YTlk
显示全部...
Repost from N/a
💛📝بیو اینستاگرامت: ✨:https://t.me/iErota1/164124 ❤👭🏻مینویسم برای رفیقم . . . 😍:https://t.me/iErota1/164132 💙🫂ازش دوری!?مثل مولانا بهش بگو: 📖:https://t.me/iErota1/160437 🖤🔏منبع کپشن های خااص
显示全部...
؛𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣🔞
تِــــم🌸
موزیکامون🎸
ریمیکسامون🔴
مولاناⓂ️
بیڪلآم🪈
مــوود🍷
ترند👠
اُمیـدوارۍ🦋
مازندرانیآ🆘
آرایشگری💄
آبــے💙
توییت🤣
باانگیزه👩🏽‍🦰
ایده🍮
تَڪخَطے🌕
اشعارانہ🏵
خودشناسی👤
جآنانم♥️
نَفَسمۍ👩🏻‍❤‍💋‍👨🏻
تولدت 🎁
کپشن📝
دآرک🔳
قلبـم🩶
چاوشیسم🙂‍↕️
ضَرَبانم🫀
حرمآن🩸
دُخترونهـ🦄
زرد💛
فال🧜‍♀
هوش🤓
؛ᗩᑭᑭ📲
شمیم 👫
مادرانه🤱
پدرانه💚
دلشکسته💔
دلبریجات😻
؛𝗥𝗘𝗟𝗟𝗔🫂
مورفین💊
پاستا🍝
بیو🪽
ماندگار🙃
فلسفۍ🎭
غمڪَین⬛️
پروفایل🏞
سیو🕊
رمانسرا⭕️
شبانه⭐️
تلاشگران🎖
پادکست📻
پوست🧖🏽‍♀️
دلبرآنه🥰
گـیف🧿
قـووی🏋🏻‍♀
نوشته‌هاش☔️
قلبها👫
شعر🤍
انگیزشے🐣
؛𝘽𝙤𝙤𝙠📕
استتوس💮
بیوهآش🟨
احساسی🤎
روانشناسان👩🏻‍⚕
موزیکام🎷
خودساخته🧛🏻‍♀
عاشقانه😍
؛MOON🌙
دستپخت🍕
آهنگآش🟩
؏ـآشِقِتَـ۾ّ💞
یکخَطي🩵
؛𝐁𝐢𝐎🍓
قشنگیآت💖
تڪبیتے🌝
عکاسی📸
•یـٰاࢪمی💋•
رمان #شب_یلدا قسمت بیستونهم پس قفل در رو باز کن دیگه راحتم بذارین مامان ! میخوام تنها باشم هیچ بلایی هم سر خودم نمیارم خیالتون راحت باشه فقط میخوام بخوابم خواهش میکنم از این که پدر حرفهایش را شنیده بود احساس سبکی میکرد. شاید حرف هایش نوعی طلب بخشش و عذر خواهی بود با آرامش خوابید. حوالی ظهر بود که با صدای مادر چشم هایش را گشود. يلدا جان؟ یلدا؟ خوابی مادر؟ برات غذا پختم کمال هم ظهر نمیاد خونه من و ليدا نهار خوردیم و داریم میریم خونه خاله شاید کمکی بخواد تو هم پاشو یه چیزی بخور بیدار شدی یلدا؟ : آره بیدارم. به پرهام میگم حالت خوب نبود اصلا با اون سر و صورت همون بهتر که نیای به چند روزی تحمل کن تا پدرت آروم بشه اگه میتونستم من هم نمی رفتم خودت می دونی نمی تونم تو این شرایط ناهید رو تنها بذارم شما برین حواستون هم پیش من نباشه مگه میشه حواسم پیش تو نباشه جگر گوشه ام داره پرپر میشه و حواسم نباش؟ من رفتم . مواظب خودت باش . صورتش را شست و خشک کرد. تلویزیون را روشن کرد و مقابلش نشست. هر سر و صدایی ناراحتش میکرد تلویزیون را خاموش کرد برخاست و به سمت پنجره رفت. پرده را کمی کنار کشید و به خیابان شلوغ و پر ازدحام که اتومبیل ها در هم می لولیدند نگریست به جای قبلی اش برگشت و روی کاناپه دراز کشید. حاضر بود تمام دنیا حتی مدال طلای المپیاد را ببخشد و بتواند ساعت چهار برای استقبال از محبوبش در فرودگاه باشد شناخت زیادی از خصیصه های اخلاقی پرهام نداشت و برایش رفتار پرهام پس از اطلاع از عدم حضورش قابل پیش بینی نبود. اگر متوجه غیبت یلدا میشد چه میگفت ؟ چه می کرد؟ صدای زنگ تلفن برخاست. تمایلی به پاسخ گویی نداشت اما با فکر این که شاید پدر باشد و هدفش کنترل حضور یلدا در منزل نگاهی به صفحه دیجیتال تلفن انداخت شماره منزل خاله ناهید را که دید، پوفی کشید و با اکراه گوشی را روی گوش خود گذاشت. بله؟ ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
24👍 6
رمان #شب_یلدا قسمت بیستوهشتم چرا اینجا خوابیدی؟ سرت رو بلند کن یلدا سر از سجاده برداشت و چادر از سرش افتاد و گفت : سلام صبح بخیر فرزانه با دیدن چشمهای پف کرده و قرمز یلدا گفت : وای یلدا این چه وضعیه؟! تو تا صبح گریه کردی؟ مگه حرفهای پدرتو شنیدی؟! سر جایش نشست و گفت همه رو خیالتون راحت باشه خودمو آماده کردم شاید پرهام برام خیلی عزیز باشه اما عزیز تر از پدرم که نیست. من دلم نمی خواد پدرم از من رنجشی داشته باشه. رنجش چیه مادر؟! اون فقط یه کمی عصبانی شد چون اصلا از تو چنین توقعی نداشت. من بچه نیستم هجده سالمه تو این سالها بارها شما با هم بحث کردین اما هیچ وقت بابا اتاق خوابش رو ترک نمی کرد ازش بخواین منو ببخشه من دوست ندارم با رنجش پدرم دل خدا رو به درد بیارم این حرفها رو نزن پاشو صورتتو بشور پاشو عزیزم دنیا که به آخر نرسیده در اتاق را باز کرد و پدر را مقابل درب ورودی ساختمان آماده ی رفتن دید. مطمئن شد که پدر حرف هایش را شنیده اما پدر به سلامش پاسخ نگفت و خانه را ترک کرد. یلدا از دیدن چهره خود در آینه جا خورد. فکرش را نمی کرد چشمانش به این روز افتاده باشد. صورتش را زیر فشار آب سرد گرفت تا چشمان متورم و قرمزش به حالت عادی برگردد. مادر برایش صبحانه حاضر کرد به کنار میز رفت و گفت : منو ببخش مامان اصلاً اشتها ندارم. نه یلدا این بار دیگه نمیتونم ببخشمت اگه غذا نخوری ضعف می کنی کجا میری؟! میرم تو اتاقم. فرزانه پشت سر او خود را به اتاق رساند اما یلدا پیش از رسیدن مادر درب اتاق را قفل کرده بود. مادر چند ضربه به در زد و گفت : یلدا جان عزیزم درو وا کن جون مامان اگه باز نکنی تا شب همین جا پشت در می نشینم خسته ام مامان خیلی خسته ام. باشه صبحونه نخور فقط درو باز کن من تا صبح نخوابیدم میخوام بخوابم هر وقت بیدار شدم یه چیزی میخورم ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
14👍 5
رمان #شب_یلدا قسمت بیستوهفتم روز دیگه هر کاری دلشون خواست میکنن و به ریش ما هم می خندن من نگفتم چرا عاشق شده میگم اون زمانی که عاشق میشد به سن و سالش یه نگاهی انداخت؟ حالا عاشق شد دیگه این قرار و مدارها مال چیه؟ خب ما که نمی ذاریم با هم جایی برن بذار فردا پرهام برسه خودم باهاش صحبت می کنم و روشنش میکنم فرزانه مکثی کرد و سپس ادامه داد : اون هم تقصیری نداره جایی زندگی کرده که این رفتارها طبیعی محسوب میشه اصلا همین ایران خودمون کم پسر و دخترها با هم اینور و اونور میرن تازه اکثر قریب به اتفاقشون بدون اطلاع پدر و مادر قرار می ذارن این طفلی همین که به اومدن پرهام مطمئن شد ما رو در جریان قرار داد. در ثانی پرهام که نمی دونه یلدا بهش علاقمنده شما دیگه بخواب من حل میکنم فردا يلدا حق نداره بره فرودگاه روشن شد؟ بچه ام دق میکنه کمال همین که گفتم. توقع شنیدن هر حکمی از جانب پدر را داشت الا حکمی که صادر شد و وجود یلدا را به آتش کشید آرزو میکرد همین الان پدر وارد اتاق شود و با چند سیلی محکم حقش را کف دستش بگذارد اما چنین حکمی صادر نکند به خود آمد و دید صورتش غرق در اشک است و عروسکی که در آغوش گرفته خیس خیس تا سپیده صبح گریست و به لحظه آمدن پرهام فکر کرد. وقتی برای وضوی نماز صبح از اتاق خارج شد پدر را خوابیده بر روی کاناپه دید. با ظرفی روی میز که پر از ته ماندههای سیگار بود به خاطر آورد که در تمام سال های زندگی اش ، حتی روزهایی که پدر و مادر بحث و جدل میکردند هیچ یک اتاق خواب خود را ترک نمی کردند. این یعنی این که عصبانیت پدر خیلی زیاد بوده که منجر به این اتفاق ناخوشایند شده وضو گرفت و به اتاقش برگشت. بعد از نماز صبح دستانش را بالا گرفت و با گریه از خدا طلب بخشش و رحمت نمود. می دانست که پدر را آزرده و دلش را به شدت شکسته است. از خدا کمک طلبید. به سجده رفت و سپس همانجا کنار سجاده دراز کشید و خوابش چشمانش را ربود. فرزانه چادر دختر را از سرش کنار کشید و گفت: یلدا چرا اینجا خوابیدی مادر؟! یلدا جان توانی برای برخاستن نداشت. تمام بدنش کوفته بود فقط گفت : بله ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
12😢 3🥴 2
رمان #شب_یلدا قسمت بیستوششم کتابی از کتاب خانه ی شخصی اش برداشت و تا با خواندن آن خود را سرگرم نموده و وقت زودتر بگذرد. سکوت و سکون خانه از نهایت شب حرف میزد او نیز کتابش را بست و به بستر رفت چشمانش را بست و با ذکر خدا سعی کرد به آرامش قلبی برسد که ناگهان صدای پدر او را بر جا نشاند. نه خانم مگه بچه است؟ میخواد آبروی منو ببره؟ فرزانه با صدایی آهسته تر گفت : هیس یواش تر بچه ها خوابن بذار بیدار شد. بذار بفهمن همه چیز با ناز و اطوارهای دخترونه مورد قبول پدر و مادر قرار نمی گیره یک کلام ختم کلام « نه ». آخه غرور بچه ام چی میشه؟ غرور بچه ات؟ غرور بچه ات با قبول همون پیشنهاد خرد شد. آخه اونا به هم علاقه دارن چشم ما هم روشن دختر هجده ساله مون عاشق شده همون چند روز سفر کار خودشونو کردن؟ این بود اون دختری که ما تربیت کردیم؟ رفته بود المپیاد شرکت کنه یا دل بده و قلوه بگیره؟ عجب پس اون تماسهای گاه و بی گاه آقا بی دلیل نبود. حالا ببین اونجا چه کردن و چی گفتن که ما خبر نداریم وای بر ما با این دختر تربیت کردنمون تو رو خدا یواش تر همسایه ها میشنون آبرومون میره آبرومون رفته خانم کجای کاری آبرومون مدت هاست رفته منتها ما سرمون مثل کیک زیر برف بوده شما نمی دونی من از این مسخره بازیهای مدرن خوشم نمیاد؟ من کلاه بی غیرتی سرم نمیذارم بیشتر از این با آبروی من بازی نکنین برو صداش کن بیاد کارش دارم - : الان که خوابه آره یادم رفته بود چند ساعته که خوابه برای همین اشتهایی به غذا نداشت. شما چه ساده ای خانم اما من هنوز باورم نمیشه اون یلدای آروم و بی سر و صدا که نفر اول المپیاد شد بتونه این آتیش رو به پا کنه کدوم آتیش؟ دیگه شما هم زیاد مته به خشخاش میذاری گناه که نکرده عصبانیت پدر بیشتر شد و با خشمی بیشتر فریاد زد نه گناه نکرده همه عاشق میشن یکی هم دختر ما یه روز عاشق میشه یه روز دیگه قرار میذارن و میرن بیرون به ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
15🥴 3
رمان #شب_یلدا قسمت بیست‌وپنجم فرزانه از تخت خواب پایین آمد و فنجان چای را در دست گرفت و با گفتن «عواقبش پای خودت مقداری از چای را نوشید و گفت : آه این هم که یخ شد. بدین براتون عوض کنم. نمی خواد. مادر از اتاق خارج شد و پشت سرش در را محکم به هم کوبید این حرکت مادر که نشان از آرامش قبل از طوفان بود یلدا را به شدت ترساند. سعی کرد خود را دلداری داده و رفتارش را توجیه کند اما خود نیز می دانست که این قول و قرار مغایر آداب و تربیت خانواده اوست به حساسیت پدر کاملا آگاه بود می دانست روابط باز دختر و پسر اصلاً برایش حل نشده و به یاد آورد یکی دو سال قبل پدرش از او خواسته بود هر وقت دلش در گرو دیگری رفت ، باید زیر نظر پدر و مادر و با محرمیت با هم ارتباط داشته باشند. شور و شوق لیدا خبر از آمدن پدر میداد با خود گفت : مگه مامان عاشق نشده اما مادر که با عشق او مشکلی نداشت تمام مشکل سر قول و قرارش بود و تعصب خاص پدر برای شام فراخوانده شد. پاها توان برخاست نداشت. چشم ها میل به گریستن داشت و دل ساز دل تنگی می نواخت سلام گفت و یکی از صندلی ها را عقب کشید و نشست پدر پیتزایش را مقابل او نهاد و گفت: چشم شما روشن پسر خاله تون هم که تشریف فرما شدند. تو چرا ناراحتی؟ ناراحت نیستم خوابم میاد. حالا دیگه مطمئنم از چیزی ناراحتی نه بابا جون فقط می خوام برم بخوابم نگاه شماتت بار مادر را به جان خرید فضای خانه برایش چون قفس بود. ترجیح می داد در این قفس تنها باشد. به اتاقش شتافت و در را پشت سرش بست. ثانیه ای به در تکیه زد. دنبال جملاتی میگشت تا بی گناهی خود را به اثبات برساند. اما با شناختی که از پدر داشت هر چه بیشتر گشت کمتر به نتیجه رسید. خود را سزاوار عواقبی میدید که مادر با تحکم از آن نام برده بود ساعات به کندی می گذشتند و سر و صدای لیدای کوچک افکار پریشان او را پریشان تر می نمود. با خود گفت: « اصلا به پرهام میگم نمیتونم تن به خواسته اش بدم و خودم رو راحت میکنم فقط خدا کنه مامان امشب چیزی به بابا نگه ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
13👍 5
آرزو میکنم خدا یه‌جور برات بچینه که تهش بگی ؛ " دمت‌گرم، بزرگی‌تو شکر"
显示全部...
🙏 8😢 3
‏هیچکس بهم نگفت؛ آخ تو شب یلدای منی . . . شاید من شام غریبانم:/
显示全部...
😁 8😢 1
  • 照片不可用
  • 照片不可用
‌ عطر تنت کنار بوی موهایت آذوقه این زمستان سرد و خشک ؛ آغوشت واژه واژهِ شعرهای مرا گرم می کند "دوست داشتن تو" چاشنی این روزهای زمستانی ست عجیب "تو" را بی دلیل دوست دارم... @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅ ‌
显示全部...
😍 3
نام و نام خانوادگی مهمه، ولی نان و نان خانوادگی مهم‌تره، برای همینه که از قدیم گفتند : "تعليم نده کم ذات را، كم ذات اگر بالا رود، گردن زند استاد را" ...! @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
👍 7👏 1
🗣 Mahan Bahramkhan 🎵 Ta Abad تا ابد 🔎 جدید
显示全部...
Mahan Bahramkhan - Ta Abad.mp37.57 MB
3
رمان #شب_یلدا قسمت بیستوچهارم - از تماس های تلفنی گاه و بی گاه پرهام ،از این که موبایلت یه لحظه ازت دور نمیشه، از این که تا موبایلت زنگ میخوره میپری تو اتاقت، از اینکه تا اسم پرهام میاد سرخ و سفید میشی، قبلنا پرهام خیلی هنر میکرد سالی یکی دو بار با ما تماس می گرفت. اما تو این چند ماه اخیر اون بیشتر از ده پونزده بار تماس گرفت و خواست که با تو صحبت کنه هر کس دیگه ای هم جای من بود متوجه می شد،در ثانی تو فکر کردی چشمهای یه دختر جوان وقتی به خاطر دلتنگی از دلدارش گریه میکنه از دید مادرش پنهون میمونه؟ نه عزیزم تو به من چیزی نگفتی اما چشمات خیلی وقتا با من حرف زدن .من مدتهاست که منتظر امروزم .می دونستم دختری تربیت نکردم که از آزادی اش استفاده نا مطلوب کنه .همه ما این روز ها و این دلدادگی ها رو تجربه کردیم . دلیلی نداره که دعوات کنم. حالا چرا این قدر هول شدی؟ چرا میترسی؟! یلدا که از روشن فکری مادر خوشنود به نظر میرسید گفت: آخه منو و پرهام سر اومدن و نیومدنش به شرطی با هم گذاشتیم و اون حالا که داره میاد و من بازنده شدم توقع داره من به قولم عمل کنم. یلدا مکثی کرد و ادامه داد: از من خواسته باهاش به گشت و گذار تو شهر برم و قراره روزا با هم بریم بیرون . راستش مامان من ... ... فرزانه حرف دخترش را قطع کرد و گفت برای این دیگه نمی تونم دعوات نکنم. این بار واقعا بچگی کردی. می دونم مامان .پرهام این شرط رو گذاشت. - : عذر بدتر از گناه نیار یلدا تو چرا موافقت کردی؟! گفتم شاید مثل همیشه وعده باشه و نیاد. - تو که همه چیزو بریدی و دوختی به من میگی که چیکار کنم؟ که با بابا صحبت کنین و اجازه شو برام بگیرین فرزانه با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفت : میخوای پدرت طلاقم بده؟ نمی دونی چقدر سر روابط دختر و پسرها حساسه بهم نمیگه « دست مریزاد خانم!با این دختر بزرگ کردنت.»؟ :-من سر رودرواسی قبول کردم. خواهش میکنم درکم کنین مامان، جون يلدا. - : قسم نده . پدرت قبول نمیکنه .یلدا اصلا من با چه رویی بهش بگم؟ حالا من بهش بگم تو دیگه روت میشه به پدرت نگاه کنی؟ ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
32🥴 6
رمان #شب_یلدا قسمت بیستوسوم و گفت مثل این که کم کم دارم پیر میشم دیگه انجام چند کار هم زمان خسته م می کنه .هم پارک بردن لیدا و هم خرید برام سخته. خیلی به خودم امیدوار بودم که از پارک تا میدون تره بار هم پیاده رفتم. شاید هدف مادر از گفتن خستگی امروز مقدمه ای بود برای باز کردن لب های کبود يلدا برای گفتن حقیقتی که این چنین او را معذب ساخته بود مادر که کلافه شده بود گفت یلدا هنوز هم نمی خوای حرف بزنی؟! چای بخورین بهتون میگم چای هنوز داغه تو تعریف کن در حین صحبت چای هم میخوریم. بگو مادر هر چی تو دلته بریز بیرون حرف از دل و بیرون ریختن اسرارش که شد ، یلدا ناتوانی در بیان اسرارش را با تمام وجود احساس کرد . پس از مکثی طولانی :گفت می دونین مامان یه اتفاقی برام افتاده که من از شما مخفی کردم البته به این دلیل مخفی کردم چون خودم هم چندان مطمئن نبودم حالا هم زیاد مطمئن نیستم اما اگه بهتون نگم در حق شما خیانت کردم. یلدا جون به لبم نکن زودتر بگو چی شده این قدر هم مقدمه چینی نکن. قول می دیدن دعوام نکنین؟ -: قول میدم بگو. من مدت هاست به پرهام علاقمند شدم. از همون موقعی که رفتی آلمان برای المپیاد؟ - : نه خیلی قبل تر از اون تقریبا از بچگی هر چقدر به نیومدن پرهام مطمئن تر می شدم، علاقه مم بیشتر میشد و دلم تنگ تر. از این جریان هم فقط دنیا خبر داره. تو سفر به آلمان فکر کردم دنیا به پرهام چیزی گفته که اون به دیدنم اومده. وقتی برگشتم و از دنیا پرسیدم منکر شد میدونم که راست میگه. دلم نمی خواست با گفتن این موضوع به پرهام خودمو سبک کرده باشم . وقتی پرهام به دیدنم اومد احساس میکنم بهم علاقه مند شده و سر قراری که با هم گذاشتیم داره میاد . بهت گفته دوستت داره؟ - : نه من فقط از حرفها و رفتارش متوجه یه چیزایی شدم. - اینو که من هم متوجه شدم. بهت زده گفت : شما؟! چه طور؟ ادامه دارد ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋 @ghognooss 🐦‍🔥‌ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
显示全部...
21🥰 2