کانال حمید آصفی
前往频道在 Telegram
2025 年数字统计

16 549
订阅者
+1324 小时
+1387 天
+53730 天
帖子存档
هشدار، آینده ایران همین حالا تعیین میشود؛ آیا این آخرین فرصت ماست؟
حمید آصفی
گلوی ایران، سالهاست زیر زانوی حاکمیتی است که حتی نفسکشیدن را سهم خود میداند.
در گفتوگویی رودررو، نسخههایی که امروز برای رهایی و پاسداری از ایران روی میز است را به چالش کشیدهایم.
آیا قرار است سیاست و سیاستورزی به اندرزگویی، ریزهخواری و ویژهخواری بر آستان حاکمیت فروکاسته شود؟
آیا باید مردم در پای خودکامگان از پا درآیند، یا وقت آن رسیده بار سنگینی را که روی زمین مانده برداریم؟
سپهر سیاست ایران چگونه باید دوباره سامان یابد؟ چه کسانی میتوانند این جاده سنگلاخ را صاف کنند؟
آیا جامعه مدنی میتواند در این زمین سوخته دوباره جوانه بزند و جمهوریای ایرانی را به ثمر برساند؟
یا هنوز در این برهوتی که نوسازی زورکی و سرکوب طولانی پس انداخته است، برآمدن و بالیدن جامعه مدنی رؤیایی دور و پرهزینه خواهد ماند؟
چرا دامهای اجتماعی و ساختاری امروز ایران هنوز درست شناخته نشده و راهی برای گذار از آنها گشوده نمیشود؟
جنگ ایران و اسرائیل چه زخمی بر پیکر جامعه ایرانی میزند و آیا میتواند بستری برای برآمدن یک دولت ملی شود؟
برای پایان دادن به جنگ چه باید کرد؟ آیا گشایشی برای بازکردن این گره کور تاریخی وجود دارد؟
آیا مردم ایران سرانجام میتوانند بر سرنوشت خود حاکم شوند یا ناامیدی، نادانی و ناتوانی، آنان را تکهتکه کرده و گروهی را در پای بیگانگان و گروهی را در پای دوستان نادان به زانو درخواهد آورد؟
این گفتوگو فقط یک بحث سیاسی نیست؛ زخمی است که با هر کلمه، دردش را دوباره حس میکنید.
اگر میخواهید بشنوید چگونه میتوان از این بنبست تاریخی گذشت، اگر میخواهید پرده از نسخههایی که روی میز سیاست ایران گذاشتهاند کنار زده شود، این ویدیو را از دست ندهید.
این یک بحث معمولی نیست؛ یک لرزش فکری است.
شاید بعد از شنیدنش، دیگر نتوانید با همان نگاه سابق به سیاست ایران نگاه کنید.
همهی راههای بزرگ با همین گامهای کوچک آغاز میشود، و این، شاید همان گام اول باشد.
🎥 [همین حالا ویدیو را ببینید]
هر ثانیهاش، خنجر و آینه است.
https://youtu.be/K-i1UiFDXmo?si=ULvk9J7vCpIqg3mv
👍 57❤ 21👌 7👎 2🕊 2🙏 1
✍سفرههای خالی، حکومت سیر؛ جمهوری اسلامی در حال بلعیدن آینده ملت
✍فقر تصادفی نیست؛ برنامه امنیتی جمهوری اسلامی برای رامکردن جامعه
در ده ماه، قیمت غذا در ایران تقریباً دو برابر شده است. ۴۷.۴ درصد تورم در مواد غذایی یعنی گرسنگی، نه به معنای استعاری، بلکه واقعی و روزمره. این ارقام فقط آمار نیستند؛ هر درصد تورم، یک لقمه از دهان مردم دزدیده شده است. و این دزدی نه کار جیببُر سر چهارراه، که محصول یک نظام سیاسی است که فقر را مثل نفت، استخراج و توزیع میکند.
اینجا دیگر صحبت از سوءمدیریت یا بیکفایتی نیست. جمهوری اسلامی اقتصاد را عمداً به ماشینی برای بازتولید فقر تبدیل کرده است. تورم افسارگسیخته برای این نظام یک «اتفاق بد» نیست؛ یک ابزار حکمرانی است. سفرهها را کوچک میکنند تا مردم فقط به بقا فکر کنند و نه به تغییر. گرسنگی، برنامه امنیتی است، نه اشتباه اقتصادی.
در این کشور، فقر یک تصادف نیست؛ مهندسی شده است. وقتی نهادهای مذهبی و امنیتی بر بودجه مسلطاند، وقتی بنیادها و شرکتهای وابسته به سپاه معاف از مالیاتاند، وقتی مافیای واردات ارز و کالا در قلب قدرت لانه دارد، تورم نهتنها قابل کنترل نیست، بلکه سودآور است؛ سودی که مستقیماً به جیب ساختاری میرود که هم قانون مینویسد، هم اجرا میکند، و هم جیب خودش را پر میکند.
دهکهای پایین امروز دیگر فقط فقیر نیستند، گروگاناند. معلمی که نان شب ندارد، کارگری که بین دارو و اجاره یکی را باید انتخاب کند، پرستاری که دو شیفت کار میکند تا بتواند قسط بدهد؛ همه در یک بازی کثیف گیر افتادهاند: بازیای که برندهاش نه سرمایهدار خصوصی که حاکمیت است.
طبقه متوسط، سپر تاریخی جامعه، در حال فروپاشی است. هر سقوط یک خانواده به زیر خط فقر، یک تیر به قلب آینده کشور است. جمهوری اسلامی این را میداند و باز ادامه میدهد، چون جامعه فقیر، جامعهای رامتر است.
اما این تصور خطرناک است. سفرهای که به صفر نزدیک شود، دیگر قابل کنترل نیست. مردمِ بیچیز، مردمِ بدون آینده، مردمِ بیامید، آماده میشوند تا این ساختار را بر سر صاحبانش خراب کنند.
این تورم، این گرسنگی، این سفرههای خالی، روزی به خیابان خواهد آمد. آن روز دیگر بازی یارانه و سبد کالا و وعده دروغ جواب نمیدهد. همان لقمههایی که از دهان کودکان دزدیدید، به شکل خشم به دهان تاریخ برمیگردد و شما را خواهد بلعید.
جمهوری اسلامی بداند: با فقر نمیتوان کشور را اداره کرد، فقط میتوان آتش زیر خاکستر را شعلهورتر کرد. امروز قیمت گوشت را بالا بردهاید، فردا مردم قیمت حکومتتان را تعیین میکنند.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👌 76👍 30❤ 22👏 19🙏 2👎 1
«ایران، بهزودی مکان متفاوتی خواهد بود»
هشدار ترامپ و دو راهی موجودیت نظام
دونالد ترامپ یک جملهی کلیدی گفته است: «ایران در آینده نزدیک، مکان متفاوتی خواهد بود.» این جمله، مانند بسیاری از جملات او، در ظاهر مبهم است، اما در بطن خود دو سیگنال راهبردی واضح دارد:
یا جمهوری اسلامی تغییر میکند، یا تغییر داده میشود.
ترامپ، برخلاف تصورات رایج، بیبرنامه نیست؛ او برگهای در جیب دارد که بهوقت لازم بیرون میکشد. و حالا، دوباره آن برگ را تکان میدهد. برگِ تهدید. برگِ آمادگی برای مداخله. برگِ تغییر.
این تهدید مبهم، دو خوانش مشخص دارد. یا جمهوری اسلامی تصمیم میگیرد بهطور داوطلبانه عقبنشینی کند:
غنیسازی را محدود کند
ماجراجویی منطقهای را متوقف کند
از تقابل با اسرائیل فاصله بگیرد
و زیرساخت توافق با آمریکا را دوباره بازسازی کند
یا نه. در این صورت، اوضاع وارد فاز برخورد میشود. و این برخورد، برخلاف گذشته، نه بر سر نیت بلکه بر سر عمل خواهد بود. حالا دیگر واشنگتن به نیت ایران برای ساخت بمب کاری ندارد. حتی اگر جمهوری اسلامی نیت سیاسی نداشته باشد، فقط تمهیدات فنی برای آن فراهم کند، از نظر ترامپ و تیمش، این یعنی عبور از خط قرمز.
هیچ قطعنامهای، هیچ نهاد بینالمللیای، و هیچ اصل حقوقیای مانع اقدام نظامی نخواهد بود. آنچه مهم است، تصور تهدید است. همین کافیست. در دکترین ترامپ، دیگر صبر معنا ندارد. حالا فقط اجرای تصمیم مطرح است.
و تصمیم روشن است:
جمهوری اسلامی نباید حتی یک قدم دیگر به بمب هستهای نزدیک شود – حتی در پنهانترین لایههای فنی.
در اینجا، فقط آمریکا نیست که روی این خط ایستاده؛ اسرائیل هم همین موضع را دارد. سالهاست تلآویو به صراحت گفته که ساخت بمب هستهای در ایران، خط قرمز نهایی است. اما حالا واشنگتن هم این خط را بهطور عملیاتی پذیرفته. این یعنی پنجره «چانهزنی» بسته شده. اکنون یا ایران عقبنشینی میکند، یا وارد زمین مینگذاریشدهی جنگ میشود.
نظام جمهوری اسلامی حالا در نقطهی انتخاب است. نه یک انتخاب ایدئولوژیک، بلکه انتخابی برای بقا.
بقا در تمامیت سرزمینی
بقا در جلوگیری از تکرار سناریوهای عراق و لیبی
و بقا در حفظ حداقلی از ثبات درونی
سیستم حکومتی ایران اگر بخواهد همان راهِ مقاومت بیپایان را برود، باید بپذیرد که تبعاتش دیگر صرفاً تحریم و انزوا نخواهد بود، بلکه میتواند حمله نظامی، فروپاشی زیرساختی و ورود به یک درگیری تمامعیار باشد.
ترامپ در این تصمیم جدی است. و تفاوت دولت فعلی آمریکا با دولتهای قبلی، همینجاست: در عزم به اقدام پیشدستانه، حتی بدون اجماع بینالمللی.
در داخل حکومت ایران، نشانههایی از درک این واقعیت دیده میشود. بخشهایی از بدنه نظامی و بوروکراتیک به این نتیجه رسیدهاند که ظرفیت کشور برای ورود به تقابل مستقیم با غرب به پایان رسیده. نه به دلیل ضعف ایدئولوژیک، بلکه بهخاطر ناتوانی ساختاری و فشار فزاینده جامعه.
جمهوری اسلامی دیگر توان مدیریت یک تقابل همزمان با آمریکا، اروپا، و اسرائیل را ندارد. نه اقتصادی برای تأمین مایحتاج جبهه دارد، نه مشروعیتی برای کشاندن مردم به پشتیبانی، و نه متحدانی که ریسک جنگی گسترده را بپذیرند. حتی روسیه، بهشدت درگیر اولویتهای امنیتی خود است و چین هم بازیگر اقتصادی است، نه شریک نظامی.
مسیر باقیمانده، روشن است. یا عقبنشینی رسمی از سیاست غنیسازی، یا ورود به جادهای که انتهایش، معلوم نیست. راه میانهای باقی نمانده.
در دورهی قبلی، اگر جمهوری اسلامی به جای نمایش قدرت، راه تعامل را با تغییراتی نرم در ساختار برمیگزید، کشور دو تریلیون دلار خسارت نمیدید، زیرساختها منهدم نمیشد، و جایگاه بینالمللی ایران فرو نمیپاشید.
اما اینبار، تکرار آن اشتباه هزینهاش ممکن است فروپاشی تمام ساختار حاکمیت باشد.
پیام ترامپ روشنتر از آن است که نادیده گرفته شود. او هشدار نمیدهد. او اعلام میکند. اعلامِ تغییر. این تغییر یا از درون خواهد بود یا با فشار بیرون تحمیل خواهد شد.
و حکومت ایران باید تصمیم بگیرد:
غنیسازی مهمتر است یا موجودیت؟
درگیری ایدئولوژیک مهمتر است یا تمامیت ارضی؟
پایداری ساختار سیاسی مهمتر است یا ایستادن روی سیاستی که جز بنبست، راهی ندارد؟
در بازی جدید، بازنده نه کسیست که عقب مینشیند، بلکه کسیست که دیر تصمیم میگیرد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 109👍 65👌 12👏 10👎 4🙏 3
قِران، جُزءِ واحد پولی مناسبی نیست
جواد رحیمپور، کارشناس اقتصادی
کمیسیون اقتصادی مجلس، با تصویب طرح حذف چهار صفر از پول ملی، «ریال» را بار دیگر بهعنوان واحد پول ملی تأیید کرد و بنا بر توصیهٔ فرهنگستان زبان، «قِران» را بهعنوان جزء پول ملی برگزید. این در حالی است که پیشتر نیز پیشنهادهایی برای استفاده از «تومان» و «ریال» بهعنوان واحد و جزء پول ملی مورد بررسی قرار گرفته بود.
در ادبیات اقتصاد، بحثی شناختهشده تحت عنوان «پول خوب و بد» وجود دارد که به طراحی، شناسایی و تسهیل کارکرد مبادلهای پول مربوط است. با این حال، به نظر میرسد بانک مرکزی توجه چندانی به این ابعاد ندارد. این نهاد در پاسخ به تورم، مکرراً اسکناسهایی با رنگهای مشابه اما با ارزشهای متفاوت چاپ میکند؛ اسکناسهایی که گاه موجب سردرگمی میشوند و اگر سواد مالی عمومی، رواج کارتهای بانکی و حذف تدریجی اسکناسهای کمارزش نبود، این مسئله خود را آشکارتر نشان میداد.
با این حال، انباشت مزمن تورم، اقتصاد ایران را به نقطهٔ بیبازگشت در زمینهٔ تعریف واحد پولی جدید رسانده است؛ و طبیعی است که در چنین شرایطی، ارزیابی همهٔ گزینهها در دستور کار قرار گیرد.
درست است که ارزش پول به قدرت خرید آن بستگی دارد و نه به اسم آن، اما نباید از تأثیر روانی واژگان غافل شد. بیارزش شدن تدریجی ریال در دهههای اخیر، نهتنها قدرت خرید مردم را فرسوده، بلکه به ارزش نمادین واحدهای پولی نیز آسیب رسانده است.
از این منظر، استفاده از واژههایی نظیر «قِران»، «عباسی»، «پاپاسی»، «دوزاری»، «دو پول سیاه» یا حتی «پِهِن» – که در کف جامعه گاه به جای معیارهای پولی به کار میروند – تداعیگر بیارزشی مطلقاند. در زبان محاوره، هنوز هم بسیاری مردم «قِران» یا شکل شکستهشدهاش یعنی «قُرون» را جایگزین ریال میکنند؛ واژههایی که از منظر روانی، خود گواه بیاعتباری ریال شدهاند.
بنابراین، اگر یکی از اهداف حذف چهار صفر، اعتباربخشی مجدد به واحد پول ملی باشد، منطقی نیست از واژههایی استفاده کنیم که بار معناییشان خود نشانهٔ بیارزشی است. نام واحد پولی جدید باید به بازسازی اعتماد عمومی کمک کند، نه آنکه تداعیگر گذشتهای بیارزش باشد.
در همین چارچوب، هرچند واژهٔ «دِریک» (بهعنوان ارزی با ریشهٔ تاریخی در ایران باستان) از سوی جمهوری اسلامی پیشنهاد نشده و بیشتر در محافل ایرانگرایانه طرح شده، اما به دلیل ناآشنایی عمومی، نمیتواند ویژگیهای یک «پول خوب» را داشته باشد. نام پول ملی را نه باید بر پایهٔ ایدئولوژی سیاسی یا تمایلات باستانگرایانه، بلکه با توجه به عرف و روانشناسی عمومی جامعه انتخاب کرد؛ در غیر این صورت، هزینههای مبادله بالا خواهد رفت.
از منظر فرهنگی نیز، استفاده از «قِران» بهعنوان جزء پولی، ابهامات و مشکلاتی در پی دارد. تشابه آوایی و املایی این واژه با کتاب مقدس مسلمانان، «قرآن»، میتواند زمینهساز تعمیم ناخودآگاه نوسانات ارزشی پول به حوزهٔ اعتقادات دینی شود. چنین خطری در نظامی ایدئولوژیک مانند جمهوری اسلامی – که در آن همنشینی مفاهیم دینی و اقتصادی رایج است – چند برابر خواهد بود. حتی در یک حکومت سکولار نیز این همپوشانی میتواند پیامدهای ناخواسته داشته باشد؛ چرا که ناکارآمدیهای سیاست اقتصادی، نباید دامنگیر باورهای دینی مردم شود.
در مجموع، نباید ارزشگذاری واحد پولی را تحت تأثیر باورهای اعتقادی یا گرایشهای ایدئولوژیک قرار داد. اگر به تجربه و سیر طبیعی زبان و فرهنگ جامعه بنگریم، «تومان» همچنان بهترین گزینه برای واحد پولی اصلی است. جامعه، خود مقادیر مختلف ارزش پول را در قالب تومان درک میکند. ریال میتواند همچون گذشته، جزء پولی باقی بماند؛ اما اکنون دیگر فاقد قدرت توضیح ارزش واقعی است.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 59❤ 23👎 1👏 1
میانجیگری چین، پایان مانورهای دیپلماتیک جمهوری اسلامی؟
جمهوری اسلامی، پس از هفتهها موضعگیری تند و شروط سخت، بار دیگر در آستانه بازگشت به میز مذاکره با ایالات متحده قرار گرفته است. این بازگشت، فارغ از شعارهای تبلیغاتی و تکرار مکررات ایدئولوژیک، بیش از هر زمان دیگری به معنای پذیرش شرایط اضطراری و فشارهای چندوجهی است؛ فشارهایی که نه تنها از بیرون، بلکه از درون ساختار قدرت و اقتصاد کشور را به لب مرز فروپاشی سوق دادهاند.
موضع رسمی کنونی ایران روشن است: پرداخت غرامت بابت حمله به تاسیسات هستهای و تضمین عدم تکرار حملات مشابه توسط آمریکا. هیچکدام از این شروط هنوز تحقق نیافتهاند، اما مسیر مذاکره باز شده است. این چرخش بدون اعلام رسمی عقبنشینی، اما در عمل یک تغییر استراتژیک است که نشانههای آن در تغییر جغرافیای میانجیگری نیز مشهود است. دیگر خبری از رایزنیهای شبانه در مسقط نیست. عمان که در دو دهه گذشته نقش «واسط نرم» را ایفا میکرد، حالا جای خود را به کشوری داده که دیپلماسی را با عدد و قدرت معنا میکند: چین.
چین با ورود به پرونده ایران–آمریکا، نه تنها نقش یک واسطه، بلکه نقش یک بازیگر با منافع حیاتی در منطقه را پذیرفته است. برخلاف عمان که میکوشید شنونده باشد و تسهیلگر، پکن اهداف مشخصی دارد: حفظ ثبات در بازار انرژی، جلوگیری از تنشهای ناخواسته در منطقهای که برای راهبرد «کمربند-راه» حیاتی است، و ایفای نقش بهعنوان یک قدرت جهانی جایگزین غرب. به همین دلیل، ایران دیگر نمیتواند بازیهای معمول را تکرار کند. در مقابل پکن، نه میتوان زمان خرید، نه با شعار ایدئولوژیک کار پیش برد. چین، منافع اقتصادی و ژئوپلیتیکیاش را میسنجد و بر همان اساس فشار وارد میکند یا مسیر را باز میکند.
این جایگزینی برای جمهوری اسلامی، هم تهدید است و هم فرصت. تهدید از آن رو که امکان «بازیگرفتن» از میانجیگری عمانی و اتلاف زمان، دیگر وجود ندارد؛ و فرصت از آن جهت که شاید این بار مذاکره با یک واسطه نیرومند و ذینفع، امکان رسیدن به توافق را افزایش دهد. چین بهخوبی میداند که ثبات در خلیج فارس، زیرساخت حضور بلندمدت اقتصادیاش در غرب آسیا است؛ اما همزمان، حاضر نیست منافع جهانیاش را فدای مواضع حداکثری تهران کند.
با اینحال، موانع بر سر راه توافق همچنان جدیاند. جمهوری اسلامی بر حفظ چرخه غنیسازی در خاک خود اصرار دارد و عقبنشینی از آن را معادل فروپاشی هیبت داخلی و تسلیم در برابر فشار خارجی میداند. از طرف دیگر، آمریکا اینبار فقط درباره غنیسازی مذاکره نمیکند. مسئله برد موشکها، برنامه موشکی و سیاستهای منطقهای ایران نیز روی میز است.
آنچه در پیش است، دیگر یک دور دیگر از «دیپلماسی وقتکشی» نیست. پکن اجازه نخواهد داد این گفتوگوها به بنبست برسند و ایران نیز قادر نخواهد بود با وعدههای توخالی، این بار از فشار فرار کند. چین برای نقشآفرینی جهانیاش نیاز به اثبات کارآمدی خود در حل بحرانها دارد، و بحران ایران یکی از پرهزینهترین آنهاست. اگر جمهوری اسلامی آماده پذیرش یک مصالحه واقعی نباشد، ممکن است بهجای بهرهگیری از نقش چین، با شتاب بیشتری به انزوای استراتژیک رانده شود.
در این میان، جامعه جهانی نیز از چین انتظار دارد که میانجیگریاش صرفاً یک ویترین نباشد، بلکه به خروج از بحران منجر شود. و این یعنی پایان مانورهای نمایشی تهران و ورود به مرحلهای که در آن، توازن قوا تعیینکننده است، نه شعارها. این معامله دیگر درباره غرور نیست؛ بلکه درباره بقاست. اگر تصمیمگیران در تهران این واقعیت را درک نکنند، ممکن است این آخرین میز مذاکرهای باشد که دعوتنامهاش از پکن میرسد، نه از واشنگتن.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 74👍 45👎 6👌 3🙏 1
جمهوری گرسنگی: سوتغذیه، سیاست و معدهی خالی نسل آینده ایران
در گوشهای از نقشه، کشوری ایستاده که رؤیای هستهایاش را با معدهی خالی کودکانش تاخت زده است. کشوری با درآمدهای نفتی صد میلیارد دلاری، اما با نان سهمیهبندی، شیر کیسهای یارانهای و مردمی که پشت یخچالهای خالیشان، چیزی جز صدای قاروقور شکم و غرغر سیاست نمیشنوند. امروز، ایران دیگر فقط سرزمین سانسور، سرکوب و مهاجرت نیست. امروز، ایران «جمهوری گرسنگی» است.
طبق گزارش رسمی روزنامهی شرق، تنها ۱.۷ درصد مردم ایران بهطور روزانه پروتئین مصرف میکنند. این یعنی گوشت و مرغ دیگر به افسانهای در زندگی روزمره بدل شدهاند. حتی لبنیات، پایهی اولیهی تغذیهی کودک، تنها توسط ۲ درصد از کودکان کشور بهطور روزانه مصرف میشود. این آمار نه از سومالی است، نه از یمنِ جنگزده. این تصویر امروز تهران است، مشهد است، اصفهان است. این، روایت یک ملت زنده اما ساکت، گرسنه اما مأیوس است. بیش از ۵۷ درصد مردم ایران دچار سوتغذیهاند. این دیگر صرفاً یک بحران تغذیهای یا بهداشتی نیست؛ این، فاجعهای تمدنیست. یک فروپاشی خاموش که نه با انفجار، که با خالیماندن سفرهها آغاز میشود.
جمهوری اسلامی، با مهندسی فقر و تثبیت گرسنگی، معادلهای ساده اما بیرحمانه را بر جامعه تحمیل کرده: یا سیاست یا پروتئین. نانی اگر هست، برای لبهای بسته است. هر که بیشتر سکوت کند، سهم بیشتری از صفر دارد. در چنین ساختاری، تغذیه نه یک حق که یک امتیاز است. نه عدالت، که ابزار کنترل است.
سوتغذیه، آنگونه که تصور میشود، فقط درد شکم نیست؛ اینجا زخم مغز است. کودک ایرانی امروز، با کمبود کلسیم، آهن، روی و پروتئین، نهتنها قد نمیکشد، بلکه ذهنش تحلیل میرود، حافظهاش تضعیف میشود، سیستم ایمنیاش فرومیپاشد، و آیندهاش در سنین کودکی دفن میشود. جمهوری اسلامی دارد نسلی از انسانهای گرسنه، ضعیف و تحلیلرفته میسازد؛ نه از روی سهلانگاری، که با طرحی هدفمند. حکومتی که از فکر مستقل میترسد، از کودک سالم هم میهراسد. چرا که فردای آگاه، از معدهی سیر زاده میشود.
در ساختار بودجهریزی کشور، همواره برای مانورهای نظامی، رزمایشهای پیامبر اعظم، پروژههای امنیتی و تبلیغاتی، خط اعتباری هست. اما برای شیر مدارس نه. برای وعدههای تغذیهای در مناطق محروم نه. برای کودکی که صبح با شکم خالی به کلاس میآید، چیزی نیست. این ساختار، کودکان را به رسمیت نمیشناسد؛ مگر آنکه آمادهی پرتاب به قلههای شهادت یا ایدئولوژی باشند.
در عین حال، شکاف طبقاتی نیز به ستیزی بیصدا دامن زده است. در حالیکه بیش از نیمی از جمعیت کشور درگیر تأمین نان و برنج هستند، اقلیتی اندک اما قدرتمند، از طبقات وابسته به حاکمیت، در بوفههای اختصاصی، فروشگاههای ویژه و رستورانهای مجلل، مصرف لاکچری خود را ادامه میدهند. در ایران امروز، حتی غذای سگِ آقازادهها، از غذای کودک مناطق حاشیهای مغذیتر است. این نه فقط نابرابری اقتصادی، که شکاف تمدنی میان دو دنیای کاملاً متفاوت است: یکی مملو از پروتئین و چربی اضافه، و دیگری درگیر نان خشکی برای زندهماندن.
اما این بحران، برخلاف بسیاری از فجایع دیگر، صدایی ندارد. در رسانههای رسمی، کودکان گرسنه جایی ندارند. هیچ دوربینی به صورت زرد آن دانشآموزی که صبحها بدون صبحانه به مدرسه میرود، زوم نمیکند. هیچ مقامی به فقر پنهان نگاه نمیاندازد. سوتغذیه، زلزلهای بیصداست. اما زلزلهایست که دارد مغز، عضله، آینده، امید، و حتی امنیت ملی را از درون میجَوَد.
حکومتی که از سیاست خارجیاش برای گسترش «محور مقاومت» هزینه میکند، اما از تامین صبحانهی مدارس بازمیماند، دیگر حتی شایستهی لقب دولت نیست. دولت، بهتعریف کلاسیک، یعنی نهاد تأمین خیر عمومی. آنچه در ایران میبینیم، نهادیست که خیر عمومی را گروگان گرفته است، تا بقا و امنیت ایدئولوژیک خود را تضمین کند.
ما خواهان نظامی هستیم که بودجهاش را از پایگاههای موشکی به سفرههای مردم منتقل کند. حکومتی که «کودک ایرانی» را مهمتر از «امنیت ایدئولوژیک» بداند. گذار از جمهوری فقر، فقط یک مطالبهی اقتصادی نیست؛ یک ضرورت تمدنیست. یک فریاد دیرهنگام برای حفظ اندک امید باقیمانده در نسل آینده است.
جمهوری اسلامی امروز بر دو پایه میچرخد: دستگاه سرکوب و معدهی خالی مردم. اولی برای خاموشکردن صداها، دومی برای بیصداکردن ذهنها. اما جامعهای که نان نداشته باشد، دیر یا زود نافرمانی خواهد کرد. کودکی که امروز بدون پروتئین قد میکشد، فردا شاید با خشمِ انباشته، بر این نظم پوسیده خط بطلان بکشد. هیچ حکومتی در تاریخ با شکمهای خالی دوام نیاورده است؛ این هم نخواهد آورد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 113❤ 35👎 6🙏 3👌 2👏 1
مشروطه را تيرباران كردند، جمهوري اسلامي آمد فاتحهاش را خواند
چهاردهم مرداد ۱۲۸۵، روز تولد رسمي نخستين انقلاب مدرن ايراني است؛ روزي كه با فرمان مظفرالدين شاه، مشروطيت رسميت يافت و ملت ايران نخستين گام را براي شكلدادن به نظمي نو برپايه حاكميت قانون و مجلس برداشت. اما اين نوزادِ دموكراسي هنوز بند ناف را پاره نكرده بود كه محاصره شد؛ از يكسو با دربار قاجار و قزاقخانه، و از سوي ديگر با عمامه و فتوا.
مشروطه قرار بود نقطه پايان استبداد باشد؛ اما شد نقطه آغاز پروژهاي نيمهكاره، خونين، و مدام سرخورده. ملت ميخواست شاه را محدود كند، نه عوض؛ اما روحانيت، كه از قدرتگرفتن عرف در برابر شرع هراس داشت، علم مخالفت برافراشت. شيخ فضلالله نوري پرچم مخالفت با "مشروطه كفرآميز" را برافراشت و مشروعهخواهي را بر كرسي وعظ نشاند. آن روز كه بالاي دار رفت، تنها نبود؛ با او، ايده جمهوريت، قانونگرايي، و مدنيت نيز به دار كشيده شد.
اما اين مرگ، يك بار نبود. در هر مقطع از تاريخ صد ساله بعد، هر بار كه مردم خواستند با قانون از استبداد عبور كنند، يا كودتا بر سرشان آوار شد، يا فقيه با ردای شريعت آمد و فاتحهخوان شد. و اينگونه بود كه جمهوري اسلامي، نه وارث انقلاب اسلامي ۵۷، بلكه وارث شكست مشروعه در ۱۲۸۸ شد. شكستي كه اينبار با لباس پيروزي ظاهر شد.
جمهوري اسلامي، همان حكومت مشروعه است؛ بازسازيشده، مدرنشده، و مجهز به نهادهاي نظارتي. وليفقيه، همان سلطان مشروعه است، مجلس هست، اما در حكم دفتر توشيح احكام رهبري. قانون هست، اما شريعتمحور، نه حقمحور. انتخابات هست، اما با فيلتر. و رسانه هست، اما زير تيغ سانسور و بگير و ببند. جمهوريت هست، اما از روحش خاليست؛ همچون جسدي كه بر سر آن فاتحه ميخوانند.
در چنين نظامي، ستارخان و باقرخان نه فقط غريباند، كه خجالت ميكشند از آنچه از انقلابشان به جا مانده. قهرمانان مشروطه در گور ميلرزند وقتي ميبينند وارثانشان براي حجاب اجباري ميجنگند، نه آزادي قانون. و صوراسرافيل دوباره تيرباران ميشود؛ اينبار نه با گلوله، بلكه با تبصره و لايحه و آييننامهاي كه جمهوري اسلامي آن را اسلام سياسي مينامد.
و با اين حال، شعله خاموش نشده. هر فرياد "زن، زندگي، آزادي" پژواك همان مشروطهايست كه هنوز دفن نشده. هر اعتراض كارگر، معلم، بازنشسته، دانشجو، ادامه همان تير خوردهايست كه روزي قرار بود مردم را از بردگي شاه و شيخ برهاند. مشروطه در خاك است، اما زير خاك نمُرده. جمهوريت ناتمام مانده، اما نسل تازه، آن را به رسميت ميشناسد، حتي اگر نه در كتابها، كه در خيابانها.
امروز، مردم ايران بيش از هر زمان ديگري دريافتهاند كه ميراث واقعي مشروطه، نه يك قانون اساسي تاريخي، بلكه يك آرزوي نيمهتمام براي آزادي و عدالت بوده است. ميراثي كه هنوز ميتوان آن را زنده كرد، اگر جسارت بازپسگيري قدرت از صاحبان عمامه و باتوم را داشته باشيم. اگر بتوانيم جمهوريت را از چنگ مشروعه بيرون بكشيم و به مردم بازگردانيم. اگر از دل اين ويرانه، دوباره صداي قانون برخيزد، نه زوزه سركوب.
مشروطه را تيرباران كردند، اما هنوز در دلها زنده است. جمهوري اسلامي آمد، فاتحهاش را خواند، اما نميتواند بر مزارش سنگ قبر بگذارد. تا روزي كه جمهوريت بر مشروعه پيروز شود، اين نبرد ادامه دارد؛ نبرد ميان قانون و فتوا، ميان ملت و قيم، ميان آزادي و ترس. مشروطه، گرچه مظلوم كشته شد، هنوز ميتواند فاتحهخوان خودش را به زانو درآورد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
❤ 86👍 35👏 13👎 6👌 5🙏 2
🎥 آیا سلطنتطلبان در مونیخ فقط گردهم آمده بودند؟ یا داشتند روی آتشِ جنگ تاریخی ایران و اسرائیل شرطبندی میکردند؟
حمید آصفی
در این ویدیو، هیچ ملاحظهای در کار نیست.
بیپرده، بیتعارف، بیطرفانه اما با دقت و عمق، به سراغ یکی از جنجالیترین تحولات روز رفتیم:
🔹 متینگ سلطنتطلبان در مونیخ
🔹 فاز دوم جنگ ایران و اسرائیل
🔹 و یک سرمایهگذاری سیاسی پنهان، بیرحمانه و خطرناک روی آینده ملتی درگیر بحران
اینجا نه از سر ناسزا گفتن آمدهایم، نه از سر چاپلوسی و همسویی.
ما ریشهها را کاویدهایم:
سلطنتطلبی بدون فاشیسم ممکن است، اما با فاشیسم، نه تنها خطرناک است بلکه ابزار جنگطلبان خواهد شد.
و امروز، خطری بزرگ در راه است:
تبدیل درد مردم ایران به مواد اولیه معامله سیاسی میان تلآویو، سلطنتطلبان، و جریانهایی که برای «بازگشت» به قدرت، روی مرگ کودکان فلسطینی و انفجار تأسیسات ایرانی قمار میکنند.
در عین حال، ما به رسمیت شناختن تکثر را فراموش نکردهایم. وجود یک جریان مشروطهخواهِ معقول، مدرن و منزه از فحاشی و نوستالژیبازی، نهتنها مانعی برای گذار دموکراتیک نیست، بلکه یک ضرورت تاریخی برای توازن نیروهاست. در کشوری با حافظهای عمیق از سلطنت و تجربهای تلخ از استبداد دینی، حضور یک صدای مشروطهخواهِ سکولار و حقوقمحور، میتواند نمایندگی بخشی از جامعه را به رسمیت بشناسد، و به جای حذف، به ترکیب آینده ایران تنوع و تعادل ببخشد. این صدا، اگر فاشیسم را کنار بگذارد، در منظومه جمهوریت نیز جا دارد.
❗این ویدیو را ببینید اگر:
از هیاهوی تبلیغاتی رسانههای زرد خسته شدهاید
میخواهید بدانید چرا متینگ مونیخ مهمتر از یک گردهمایی ساده بود
دوست دارید بفهمید چگونه برخی اپوزیسیونها با بوی باروت به وجد میآیند
و چرا نقد سلطنتطلبی، به معنای حذف مردم حامی سلطنت نیست
اینجا، گفتوگو نه برای فالوئر، بلکه برای بیداری است.
اگر هنوز به صدای پیچیده پشت میکروفونها و پرچمها گوش میدهید، این ویدیو را نبینید.
اما اگر میخواهید نقشه قدرت را از بالا ببینید، همین حالا کلیک کنید.
📌 لینک ویدیو در ادامه 👇
https://youtu.be/p2Hrg_vsvEo?si=y_zWcUjerrkTWnTh
👏 40👎 35❤ 31👍 9🙏 4👌 2
میلیمتر میلیمتر تا ته دره: اصلاحات به سبک روزنه گشاها
در روزگاری که قیمت نان هر هفته رکورد میزند، میوه به کالایی لوکس تبدیل شده، لبنیات با شتاب گرانی هفتگی شبیه بورس رمزارزها بالا میرود، و گوشت دیگر نه در سفره مردم، که در خاطراتشان حضور دارد، جماعتی پیدا شدهاند که با چهرهای امیدوار و صدایی پرطمأنینه، خبر کنار رفتن یک خطیب جمعه از تریبون حکومتی را بهمثابه «گام اصلاحی» و «نشانهای از تدریجیبودن تغییرات» به جامعه عرضه میکنند.
و این دقیقاً همان لحظهایست که باید از خود بپرسیم: سطح انتظاراتمان را کی، چگونه، و چرا اینقدر پایین آوردیم؟
اینان که دلخوش به «تغییر خطیب» و «جابهجایی عمامه» شدهاند، خود را روزنهگشایان مینامند.
تو گویی کنار رفتن یک واعظ حکومتی از تریبون، قرار است جای خالی نان و لبنیات و امنیت و آب و برق و آزادی را پر کند.
این جماعت، پیروزی را در میلیمترها میجویند، آن هم با خطکش خیال.
در حالیکه مردم هر روز زیر فشار تورم، بیبرقی، بیآبی، سایه جنگ، و ناامیدی از آینده نفس میبرند، این تحلیلگرانِ همیشه مهربان، برای تکان خوردن یک صندلی در نمازجمعه، سرود اصلاحطلبی ساز میکنند.
انگار ماجرا نه دعوای نان است، نه صلح، نه آزادی، بلکه یک بازیِ بیضرر ژورنالیستی در تالار «تغییرات نمایشی».
وقتی ساختار تصمیمگیری، شفاف نیست؛ وقتی حاکمیت بدون هیچ پاسخگویی، فرمان سیاست خارجی، قیمت کالاها، انحصار رسانهای، امنیت روانی و سرکوب اجتماعی را در دست دارد، جابهجاییِ اشخاص، حتی اگر بدنام هم باشند، نه اصلاح است، نه دستاورد.
اتفاقاً این نوع «تغییرات نمایشی» کارکردی بسیار ویرانگر دارد:
امیدهای مردم را به مسیری اشتباه هدایت میکند
تغییرات ساختاری جدی را به نام «گامهای کوچک» مصادره میکند
ساختار پوسیده را با رنگآمیزی صورتکهای جدید بزک میکند
مردمی که زیر بار فشار اقتصادی و بیاعتمادی سیاسی خُرد شدهاند، گول هیچ نطق جمعهای را نمیخورند، حتی اگر خطیب آن عوض شود.
زمانی اصلاحطلبی قرار بود، تا حدی جدی، واقعی و ریشهای باشد، که آن پروژه هم شکست خورد. تغییرات ساختاری نیاز به مواردی دارد که در هیچ خطبهای، نه مطرح شده، نه وعدهاش داده شده:
لغو نظارت استصوابی
آزادی زندانیان سیاسی
توقف سرکوب زنان
شفافسازی نهادهای اقتصادی وابسته به قدرت
آزادی گردش اطلاعات، آزادی احزاب اپوزیسیون و همه این ها پیش نیاز بازگشت به حاکمیت ملی با تشکیل مجلس موسسان.
اگر اینها در برنامه نیست، آنچه رخ میدهد، نه حتی اصلاح، بلکه «بازسازی نظم فاسد با چهرههای جدید» است.
مردم نه ناظر تحلیلهای میلیمتریاند، نه مشتری پروژههای ظاهری.
مردم نان میخواهند، عدالت میخواهند، امنیت میخواهند.
و در این شرایط، هرکس حذف یک خطیب حکومتی را «نشانه تحول» بداند، در عمل با رنج مردم، با گرسنگیشان، با بیبرقیشان، با خشم تلنبار شدهشان شوخی کرده است.
اصلاحات میلیمتری، توهینیست به عقل و تجربه مردم.
جابهجایی صورت مسئله، ما را از عمق بحران نجات نمیدهد.
و آنان که در میانه بحران اقتصادی و اجتماعی، کنار رفتن یک چهره از تریبون رسمی را «گامی مثبت» میخوانند، یا درکی از واقعیت ندارند، یا در پی بقای وضع موجود به زبان نرماند.
بهجای امید بستن به حذف یکی از خطیبان، باید جرأت کرد و ریشه تریبون را نقد کرد؛ تریبونی که سالهاست با زبان خشونت، تحقیر و تحریف، بر جان جامعه شمشیر کشیده است.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 88❤ 23👏 7👎 3🙏 2👌 1
میلیمتر میلیمتر تا ته دره: اصلاحات به سبک روزنه گشاها
در روزگاری که قیمت نان هر هفته رکورد میزند، میوه به کالایی لوکس تبدیل شده، لبنیات با شتاب گرانی هفتگی شبیه بورس رمزارزها بالا میرود، و گوشت دیگر نه در سفره مردم، که در خاطراتشان حضور دارد، جماعتی پیدا شدهاند که با چهرهای امیدوار و صدایی پرطمأنینه، خبر کنار رفتن یک خطیب جمعه از تریبون حکومتی را بهمثابه «گام اصلاحی» و «نشانهای از تدریجیبودن تغییرات» به جامعه عرضه میکنند.
و این دقیقاً همان لحظهایست که باید از خود بپرسیم: سطح انتظاراتمان را کی، چگونه، و چرا اینقدر پایین آوردیم؟
اینان که دلخوش به «تغییر خطیب» و «جابهجایی عمامه» شدهاند، خود را روزنهگشایان مینامند.
تو گویی کنار رفتن یک واعظ حکومتی از تریبون، قرار است جای خالی نان و لبنیات و امنیت و آب و برق و آزادی را پر کند.
این جماعت، پیروزی را در میلیمترها میجویند، آن هم با خطکش خیال.
در حالیکه مردم هر روز زیر فشار تورم، بیبرقی، بیآبی، سایه جنگ، و ناامیدی از آینده نفس میبرند، این تحلیلگرانِ همیشه مهربان، برای تکان خوردن یک صندلی در نمازجمعه، سرود اصلاحطلبی ساز میکنند.
انگار ماجرا نه دعوای نان است، نه صلح، نه آزادی، بلکه یک بازیِ بیضرر ژورنالیستی در تالار «تغییرات نمایشی».
وقتی ساختار تصمیمگیری، شفاف نیست؛ وقتی حاکمیت بدون هیچ پاسخگویی، فرمان سیاست خارجی، قیمت کالاها، انحصار رسانهای، امنیت روانی و سرکوب اجتماعی را در دست دارد، جابهجاییِ اشخاص، حتی اگر بدنام هم باشند، نه اصلاح است، نه دستاورد.
اتفاقاً این نوع «تغییرات نمایشی» کارکردی بسیار ویرانگر دارد:
امیدهای مردم را به مسیری اشتباه هدایت میکند
اصلاحات ساختاری جدی را به نام «گامهای کوچک» مصادره میکند
ساختار پوسیده را با رنگآمیزی صورتکهای جدید بزک میکند
مردمی که زیر بار فشار اقتصادی و بیاعتمادی سیاسی خُرد شدهاند، گول هیچ نطق جمعهای را نمیخورند، حتی اگر خطیب آن عوض شود.
زمانی اصلاحطلبی قرار بود، واقعی و ریشهای باشد، که آن هم شکست خورد. تغییرات ساختاری نیاز به مواردی دارد که در هیچ خطبهای، نه مطرح شده، نه وعدهاش داده شده:
لغو نظارت استصوابی
آزادی زندانیان سیاسی
توقف سرکوب زنان
شفافسازی نهادهای اقتصادی وابسته به قدرت
آزادی گردش اطلاعات، آزادی احزاب اپوزیسیون
بازگشت به حاکمیت ملی با تشکیل مجلس موسسان.
اگر اینها در برنامه نیست، آنچه رخ میدهد، نه حتی اصلاح، بلکه «بازسازی نظم فاسد با چهرههای جدید» است.
مردم نه ناظر تحلیلهای میلیمتریاند، نه مشتری پروژههای ظاهری.
مردم نان میخواهند، عدالت میخواهند، امنیت میخواهند.
و در این شرایط، هرکس حذف یک خطیب حکومتی را «نشانه تحول» بداند، در عمل با رنج مردم، با گرسنگیشان، با بیبرقیشان، با خشم تلنبار شدهشان شوخی کرده است.
اصلاحات میلیمتری، توهینیست به عقل و تجربه مردم.
جابهجایی صورت مسئله، ما را از عمق بحران نجات نمیدهد.
و آنان که در میانه بحران اقتصادی و اجتماعی، کنار رفتن یک چهره از تریبون رسمی را «گامی مثبت» میخوانند، یا درکی از واقعیت ندارند، یا در پی بقای وضع موجود به زبان نرماند.
بهجای امید بستن به حذف یکی از خطیبان، باید جرأت کرد و ریشه تریبون را نقد کرد؛ تریبونی که سالهاست با زبان خشونت، تحقیر و تحریف، بر جان جامعه شمشیر کشیده است.
جراحی قدرت در اتاق جنگ جمهوری اسلامی | شورای دفاع؛ بازگشت به ۱۳۶۰، دفاع در ۱۴۰۴
در جمهوری اسلامی وقتی صدای بحران میآید، همیشه سعی میکنند آن را با یک تشکیلات جدید بپوشانند. نه برای حل بحران، بلکه برای مدیریت بحرانها. حالا دوباره بوی بحرانها میآید، حاکمیت به فکر «اصلاح ساختار» افتاده است. صحبت از بازگرداندن نهادی است که جمهوری اسلامی از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۶۸ برای مدیریت جنگ داشت: شورای عالی دفاع. نهادی که با پایان جنگ و آغاز دوران تثبیت قدرت رهبری دوم منحل شد و جایش را شورای عالی امنیت ملی گرفت. حالا همان شورا دارد دوباره بیرون کشیده میشود. اما چرا؟ برای نظم بخشیدن به وضعیت نظامی، برای وحدت فرماندهی، برای انحصاریسازی تصمیمات نظامی در سطح رهبری؟ بله. این شورا پاسخی است به تهدید اسرائیل و ابزاری برای دفاع ملی. و از همه مهمتر یک سازوکار امنیتی داخلی است برای خلعسلاح جناحهای دیگر، مهار تشتت، و بازسازی اقتدار. اگر این شورا، زیرمجموعهی شورای عالی امنیت ملی باشد، میشود یک اصلاح ساختاری معمولی. اما اگر موازی باشد — و همه شواهد این را میگویند — آنگاه با یک تغییر مهم نهادی در درون سیستم طرفیم. یعنی همان مدل آشنای جمهوری اسلامی: موازیکاری برای تمرکز بیشتر؛ هر جا اعتماد ریزش کرد، یک نهاد تازه بزن.
در سطح افراد هم بازی تازهای در جریان است. گفته میشود علیاکبر احمدیان قرار است کنار گذاشته شود. کسی که تنها دو سال دبیر شورای عالی امنیت ملی بود. جای او را قرار است علی لاریجانی بگیرد: بوروکرات خونسرد، وفادارِ منعطف، مذاکرهگر در بحران. آیا این یک انتخاب امنیتی است یا سیاسی؟ یا هر دو؟ لاریجانی سابقهی وزارت ارشاد، ریاست صداوسیما، دبیر شورای عالی امنیت ملی، ریاست مجلس و مشاورت رهبری را دارد. یعنی از همه گذرگاههای قدرت عبور کرده، بدون آنکه هرگز از چارچوب نظام خارج شود. اما مهمتر از همه: او با تندروها مشکل دارد. همین کافی است تا انتصابش پیامی باشد به واشنگتن، و حتی بخشی از اپوزیسیون: ما هنوز بلدیم چرخش کنیم. ما هنوز میتوانیم از چهرههای عاقل ملاحظهکار استفاده کنیم تا نظام را سر پا نگه داریم.
همزمان با بازگشت شورای دفاع، ما نشانههای دیگری از بازسازی چهرهی نظام میبینیم. مثل کنار گذاشتن کاظم صدیقی از نماز جمعه تهران. مثل احتمالاتی درباره تغییر رئیس صداوسیما. و حتی احتمال ترمیمهای دیگر در بیت رهبری و شبکههای رسانهای داخلی. این یعنی نظام فهمیده که ضربه خورده، نه فقط از اسرائیل، که از داخل. و حالا در پی آن است که چهرههایی را حذف کند که یا بدنام شدهاند، یا دیگر به دردش نمیخورند.
اما چرا حالا؟ و چرا اینگونه؟ چون نظام فهمیده که دورهی بقای صرف گذشته. نه میشود پیوسته بجنگد، نه میتواند به راحتی سازشی بزرگ کند. و این بدترین وضعیت ممکن برای یک سیستم امنیتمحور است. برای همین، باید خودش را دو بخش کند: یک بخش برای جنگ احتمالی. یک بخش برای گفتوگوی احتمالی. شورای دفاع، تکهی جنگ است. لاریجانی، تکهی گفتوگو.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 80❤ 34🙏 7👌 5👎 1👏 1
💢حمید آصفی در گفتگو با یورونیوز: اصلاحناپذیری جمهوری اسلامی راهی جز گذار از طریق رفراندوم نمیگذارد
حمید آصفی در گفتگو با یورونیوز گفت: «وقتی بحث رفراندوم مطرح میشود، این یک درخواست از حکومت نیست. ایدۀ رفراندوم معمولا از سوی اپوزیسیون قانونی حکومتها و یا جنبشهای اجتماعی قدرتمند بر حکومتها تحمیل میشود.»
اصل گفتگو را اینجا بخوانید: https://l.euronews.com/IIo
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 64❤ 7🙏 3👌 3🕊 1
🟥 صدیقی پس از ۱۷ سال دعاخوانی، گریه و اشک، خطبههای «مفید و مؤثر» را به کلاسهای اخلاق کوچ کرد
استعفای صدیقی از امامت نماز جمعه تهران، نه آغاز تغییری در ساختار قدرت است و نه پایان یک دوران پرمسئله؛ بیشتر شبیه مراسم بازنشستگی نمادین یکی از خطیبان وفادار به نظم موجود است. از صدیقی تقدیر میشود بابت هفده سال «خطبههای مفید و مؤثر»، گویی در این سالها نه اعتراضی خاموش شد، نه نسلی از دست رفت، نه اعتمادی فروپاشید.
اما این «خطبههای مفید» دقیقاً چه بودند؟ دعا برای زلزله نیامدن؟ دعوت به صبر در گرانی؟ وعده ظهور مشروط به حجاب کامل؟ تکرار مکرر توصیههای اخلاقی و معنوی آنهم در شرایطی که سفره مردم هر هفته کوچکتر میشد و دیوار بیاعتمادی هر جمعه بلندتر؟ صدای لرزان، اشکهای آماده و گریههایی که گویی بار عاطفی خطبه را بالا میبرد، اما نه درد مردم را کم میکرد و نه رنج زمانه را درک مینمود. اما نماز جمعه صدیقی از همه جالبتر بود؛ خطبههایی که ترکیبی بود از اندرزهای خنثی، گریههای تکراری، و تأیید مطلق وضع موجود؛ یک نوع خطابهی روحانی آرامبخش برای نظام، نه جامعه.
نهاد نماز جمعه در نظام جمهوری اسلامی نه صرفاً برای اقامه نماز، که برای نمایش انسجام ایدئولوژیک و بازتولید مشروعیت حاکمیت طراحی شد. تریبونی یکسویه، بالاتر از مردم و خارج از نقد، که در آن امامجمعه نه سخنگوی جامعه، که مأمور ابلاغ سیاستهای کلان بود. در واقع، نماز جمعه نه فقط یک مراسم عبادی که نوعی «مینیاتور حکومتی»ست؛ با یک خطیب منصوب، مردمی که تنها شنوندهاند، و پیامی که از بالا نازل میشود. همین ساختار باعث شده که این تریبون، در بزنگاههای تاریخی، بیشتر به کار توجیه وضع موجود بیاید تا اصلاح آن.
اما این همه ماجرا نیست؛ پس از افشای پرونده زمینخواری در منطقه ازگل، و بازداشت پسر و عروس ایشان، انتظار میرفت صدیقی همان روز زیر فشار افکار عمومی و این رسوایی بزرگ استعفا دهد و نشان دهد که حداقل برای حفظ آبروی خود به مردم پاسخگوست. اما جمهوری اسلامی هرگز تحت اینگونه فضاها عقب نمینشیند، چون میترسد اگر یکبار کوتاه بیاید، مردم پررو شوند و دیگر نتواند مدیریت بحرانها و فسادهای آشکار را به همین راحتی ادامه دهد.
اکنون هم استعفا تنها به معنای تغییر یک تریبون است، نه اصلاح مسیر خطبهها. نه کسی از مردم بابت بیتوجهی به دردهایشان عذر خواست و نه کارنامهای روی میز گذاشته شد. صدیقی میرود تا «بر کارهای علمی و تبلیغی تمرکز کند»، اما میراث او پروژهای علمی نبود، بلکه هفده سال خطابههایی که بیشتر به تسکین قدرت پرداختند تا درمان جامعه.
در شرایطی که جامعه با بحران اعتماد، فقر گسترده، شکافهای اجتماعی و مطالبات انباشتهشده روبروست، تریبون نماز جمعه اگر قرار بود مفید باشد، باید به تریبون گفتوگو، شجاعت و عدالت تبدیل میشد، نه جایگاهی برای توصیههای تکراری و وفاداری به وضع موجود. استعفای صدیقی هم از جنس همان مناسبات است: بیهزینه، بینقد، و با تشکر رسمی.
در غیاب شفافیت و پاسخگویی، تریبون همچنان تریبون میماند و مردم همچنان بیصدا. صدیقی میرود، اما مسئلهای حل نمیشود؛ چون اینجا نه سیاست بازنشسته میشود، نه مسئولیت. تنها جایگاهها دستبهدست میشوند، با خطبههایی جدید اما همان خط مشی کهنه. شاید فقط کمی کمتر اشک بریزند.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 110❤ 43👌 6
نه به داوری، آری به تسویهحساب | طحاننظیف، میرحسین موسوی و راز مشروعیتِ سوخته
سخنگوی شورای نگهبان در واکنش به پیشنهاد رفراندوم از سوی میرحسین موسوی و برخی فعالان سیاسی چنین گفته: «از کجا معلوم برخی که از تشکیل مجلس مؤسسان و برگزاری رفراندوم حرف میزنند، به نتیجه پایبند باشند؟ کسانی که در یک انتخابات معمولی به قانون تمکین نکردند، حالا حرف از برگزاری رفراندوم میزنند.» این جمله نه از موضع اقتدار، بلکه دقیقاً از موقعیت ترس و فروپاشی مشروعیت بیان میشود. در واقع، نهاد متولی تأیید صلاحیت، نظارت استصوابی، نظارت بر مصوبات و تعیین کف و سقف جمهوریت، حالا از مردم میترسد؛ نه از قهرشان، بلکه از رأیشان.
این موضعگیری، همچون بسیاری از بیانیهها و واکنشهای حاکمیتی در سالهای اخیر، ریشه در تناقض بنیادی ساختار قدرت دارد: نظامی که به نام مردم و به کام حکومت بنا شده، نمیتواند هم مدعی جمهوریت باشد و هم نافی اراده عمومی. قانون اساسی جمهوری اسلامی، در ظاهر رفراندوم را به رسمیت میشناسد، اما در عمل آن را در قفسی از شروط و قیود محصور کرده است. اصل ۵۹ میگوید در مسائل مهم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی میتوان با تصویب دو سوم نمایندگان مجلس، همهپرسی برگزار کرد؛ اما اصل ۱۷۷، هرگونه بازنگری در اصولی مانند اسلامی بودن نظام، جایگاه رهبری و ساختار کلی جمهوری اسلامی را فقط با دستور مستقیم رهبری و در محدودهای بسته ممکن میداند. به زبان ساده، هیچکس، حتی کل ملت ایران، بدون رضایت ولی فقیه نمیتواند نوع حکومت را به رأی بگذارد.
سخنگوی شورای نگهبان، به جای پاسخ به این بنبست حقوقی، گذشتهنگرانه منتقدان را به «تمکین نکردن به قانون» متهم میکند؛ گویی که خودِ جمهوری اسلامی، در طول چهار دهه، کمترین التزامی به مفاد قانونیاش داشته است. مگر نه اینکه همین نهاد در سال ۱۳۸۸، در اوج اعتراضات، با بیاعتنایی مطلق به خواست مردم، نتیجه را تحمیل کرد؟ مگر نه اینکه شورای نگهبان با نظارت استصوابی خود دهها میلیون رأیدهنده را از انتخاب آزاد محروم کرده و مجلس را به باشگاهی از همنظران بدل ساخته است؟ پس چگونه میتوان از تمکین دیگران به قانونی سخن گفت که اولاً ناقص، و ثانیاً قربانی منافع قدرت است؟
مسئله آن است که قانون در جمهوری اسلامی ابزاری برای تحکیم قدرت است، نه سازوکاری برای توزیع آن. مشروعیت نه از مردم، بلکه از فقه سیاسی شیعه و تفسیری خاص از ولایت مطلقه فقیه نشأت میگیرد. و این تفسیر، نه امکان اصلاح میدهد، نه اجازه نقد، نه راه بازگشت. هر صدایی که در بیرون از این دایره شکل بگیرد، بلافاصله با دو انگ روبرو میشود: یا «فتنهگر» است، یا «نفوذی». در نتیجه، پیشنهاد رفراندوم نه تنها از در بسته بازگشت میخورد، بلکه خود تبدیل به «نشانه تهدید» میشود. نظامی که سالهاست از سایهی انتخاب آزاد میگریزد، اکنون از واژهی رفراندوم هم میهراسد.
و این هراس، دقیقاً به همین دلیل است که رفراندوم، دیگر صرفاً یک ابزار حقوقی نیست. امروز، رفراندوم خواستی است تاریخی؛ نام رمز گذار از یک نظام، نه صرفاً اصلاح در آن. پیشنهاد رفراندوم، فراخوانی است به آشتی با ملت، اما پاسخ شورای نگهبان، نه از جنس گفتوگو، بلکه از جنس تحقیر و طعنه است. چنین مواجههای تنها یک معنا دارد: جمهوری اسلامی میداند که اگر در میدان رأی، بدون دخالت، داوری و مهندسی، به میدان بیاید، با شکست کامل روبهرو خواهد شد. پس مجبور است صورت مسئله را پاک کند.
اما مردم ایران، تجربهای عمیق از حذف، تحریف و خیانت به آرایشان دارند. آنها میدانند که تا زمانی که ساختار سیاسی نه بر رأی، که بر حکم بنا شده باشد، هیچ امیدی به تغییر نیست. شورای نگهبان و نهادهای همخانوادهاش، به جای تهدید و طعنه، باید یک بار برای همیشه روشن کنند که اگر واقعاً پشتوانهی مردمی دارند، چرا از رأی مردم میگریزند؟ و اگر ندارند، چرا هنوز در جایگاهی هستند که دربارهی مردم داوری میکنند؟
این حقیقتی است که در نهایت همه باید با آن روبرو شوند: مشروعیت واقعی از مردم میآید. نه از خبرگان انتصابی، نه از شورای نگهبان، و نه از نظارت استصوابی. زمانی که اقتدار، مشروعیت و آیندهی یک کشور، همگی گروگان ارادهی یک نهاد غیرپاسخگو باشند، هیچ مجالی برای اصلاح، بقا یا حتی گفتوگو باقی نمیماند. پاسخ به پیشنهاد رفراندوم، اگر نشانه اعتماد بود، باید لبخند میزد، نه دندان نشان میداد. اما این واکنش تند و توهینآمیز، فقط یک معنا دارد: جمهوری اسلامی، نه از رفراندوم، که از مردم میهراسد.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 96❤ 20👏 4👌 3👎 2🙏 2
کیهان مینویسد، پزشکیان امضا میکند | فقط لهجه عوض شده، نه سیاست
یک سال از ترور اسماعیل هنیه در تهران گذشته. پزشکیان حالا توییت میزند و از «مهمان شهید» میگوید، از «جنایات رژیم صهیونیستی» و از «دفاع استوار ایران از حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین». همان شعارها، همان ادبیات، همان دورِ باطل. تفاوتی نیست بین پزشکیانِ با تیپ نظامیِ قالیباف و رئیسجمهور پیشین. جمهوری اسلامی یک دستگاه تکزبانه است؛ هرکه به رأس آن برسد، ناگزیر است با همان زبان سخن بگوید، حتی اگر با لهجهای متفاوت.
اما مسئله فقط زبان نیست. مسئله، سیاست است. کدام سیاست؟ سیاست حمایتیِ کور از یک گروه شبهنظامی مثل حماس، در دل یک درگیری پیچیدهٔ منطقهای، آن هم در شرایطی که مردم ایران از گرسنگیِ اقتصادی، فروپاشیِ رفاه و بیاعتمادیِ ساختاری به حاکمیت به ستوه آمدهاند. پزشکیان نهتنها از این سیاست مرزبندی نکرد، بلکه با افتخار ایستاده کنار همان سیاستی که کشور را تا آستانهٔ جنگ منطقهای کشاند.
بیایید واقعبین باشیم. آیا حماس نمایندهٔ مشروع همهٔ مردم فلسطین است؟ خیر. و جای او در مراسم تحلیف رئیسجمهور ایران نبود، آن هم در حالی که این گروه بعد از هفتم اکتبر درگیر نبرد مسلحانه با اسرائیل است و غزه و مردم آنجا را به نابودی کشاند. جمهوری اسلامی در روز تحلیف مسعود پزشکیان و حضور اسماعیل هنیه، پیام جنگ داد.
و حالا، در امتداد همان سیاست، امروز روزنامهٔ کیهان، بهعنوان زبان رسمی حاکمیت، از «فرصتهای بزرگ برای حزبالله» میگوید؛ اینکه حزبالله باید جنگ متوقفشدهٔ شش آذر را «با قدرت بیشتری از سر بگیرد»، تا «همان بلایی که اسرائیل را وادار به آتشبس کرد» تکرار شود. گویی ایران، یک کشور بحرانزده در قلبِ تورم، دیگر هیچ اولویتی ندارد جز مهندسیِ فرصتهای جنگی برای حزبالله و حماس. از این نگاه، جنگ نه فاجعه، بلکه فرصت است. و مردم ایران؟ بیارتباط.
پزشکیان، با توییتهای ظاهراً عاطفی اما در اصل تکراری، نشان داد زبان نظام نه تغییر کرده و نه در فکر تغییر است. او از «مردم فلسطین» میگوید، اما ترجمهٔ عملی سخنش، همان حمایت مالی، نظامی و امنیتی از حماس است. یعنی همان سیاست رسمیِ نظام را پذیرفته و بازتولید میکند. حال آنکه راه واقعی حمایت از مردم فلسطین، نه در تجهیز گروههای مسلح، که در همراهیِ دیپلماتیک، در اجماعسازی منطقهای، و در حمایتِ حقوقی از مردم غزه در نهادهای بینالمللی است؛ همان کاری که ترکیه، قطر یا آفریقای جنوبی میکنند: دفاع سیاسی، حقوقی، نه مشارکت عملیاتی در جنگهای نیابتی.
باید صریح گفت: ترور اسماعیل هنیه. و بعد از آن، پاسخهای نظامی با نام وعدهٔ صادق ۲ از سوی ایران و حملهٔ محدود اسرائیل، تنها یک معنا دارد: بازیِ بیپایان در زمینی که مردم ایران هرگز داورش نبودهاند. زمینی که کیهان آن را «فرصت» مینامد و پزشکیان تنها نقش تأییدکننده را در آن بازی میکند.
رئیسجمهور جدید، اگر واقعاً میخواست متفاوت باشد، باید از مردم ایران میگفت، نه از مهمانان چریکی. از بیکاری، تورم، سقوط ریال، نه از «دفاع تمامعیار» از فلسطین، که بار حقوقی و امنیتیِ بالایی دارد و اصولاً دفاع از فلسطین باید در کنار همهٔ کشورهای اسلامی و سازمانهای بینالمللی باشد، نه در میدانهای جنگِ نیابتی و هزینههایش با بودجهٔ ایرانی پرداخت شود.
باید پرسید: هزینهٔ وعدهٔ صادق ۲ را چه کسی داد؟ تبعاتِ حملات اسرائیل در جنگ دوازدهروزه، و حمله به مراکز نظامی و صنعتی در قلب کشور را چه کسی متحمل شد؟ مردم ایران، یا حماس و حزبالله؟ اگر دشمن در تهران ترور میکند و در کرمان میکُشد و در اصفهان زیرساخت نظامی را هدف میگیرد، اما رسانهٔ رسمی نظام از «فرصتسازی» برای حزبالله حرف میزند، یعنی اولویتها بهکل وارونه شده است.
ماجرا ساده است: جمهوری اسلامی جنگ فلسطین را از آنِ خود کرده، و پزشکیان نشان داد که در این بازی، ادامهدهندهٔ همان سیاست رسمی است. با ادبیات ملایمتر، اما با همان محتوا. دفاع از مردم فلسطین، در روایتی که از دهان نظام بیرون میآید، ترجمهاش چیزی نیست جز: دفاع از یک گروه خاص، با پول مردم ایران، بدون هیچ بازگشتِ دیپلماتیک یا راهبردی برای خود ایران.
باید پرسید چرا اساساً در دلِ پایتخت ایران، چریکهای منطقهای بدون ارزیابیِ دقیقِ سیاسی و امنیتی رفتوآمد میکنند؟ چرا ما باید بهخاطر آنها جنگِ دوازدهروزه را تحمل کنیم؟ چرا باید بازتاب تحرکاتشان، تورم، تحریم و ناامنی برای مردم ما باشد؟
چرا صدای صلح، در زبان رسمی ایران، هنوز تابو است؟ و اینجاست که باید گفت: زبان رسمی نظام، هرکه را که به رئیس قوهٔ مجریه برسد، در نهایت به سخنگوی جنگ بدل میکند. پزشکیان نیز از این قاعده مستثنی نیست.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 113❤ 36👌 5👎 1🙏 1
ترس علمالهدی از مردم بیاجازه!
احمد علمالهدی، نماینده ولیفقیه در خراسان رضوی، از تریبون نماز جمعه هشدار داده که مبادا وحدت اجتماعی، ما را به «تسامح دینی» بکشاند. گویی نگران است نکند حالا که مردم در دوازده روز جنگ، لحظهای کنار هم ایستادهاند، کسی از فرصت استفاده کند و بپرسد: آیا واقعاً اینهمه سختگیری مذهبی دیگر جواب میدهد؟ شاید مردم، خودشان بلدند چگونه انسان باشند. شاید وقت آن رسیده که بپذیریم دین، مساوی با اجبار نیست.
علمالهدی طبق معمول از کشف حجاب مینالد و آن را نشانهای از سستی در شعائر دین میداند. اما آیا دینداری فقط همین است؟ چند تار موی بیرونزده؟ آیا ایمان، فقط در رعایت اجباری پوشش خلاصه میشود؟ او نمیگوید چرا جامعه، بیآنکه به خطبههای جمعه فراخوانده شود، پس از جنگ اخیر با اسرائیل، برای لحظهای کنار هم ایستاد. نمیفهمد که وحدت مردمی یعنی مردم دیگر برای هم بودن، نیاز به تأیید حکومت ندارند. همین، کابوس جمهوری اسلامی است: جامعهای که خودش خودش را سامان میدهد، بینیاز از امر و نهی.
در نگاه علمالهدی، وحدت فقط وقتی ارزش دارد که در چارچوب تفسیر رسمی دین باشد؛ وگرنه انحراف است. این طرز فکر، نشانه فاجعهای بزرگتر است: یک حکومت دینی که حتی معنویت را هم نمیفهمد. گویی دین، فقط ابزاریست برای حفظ انضباط اجتماعی؛ نه نوری برای رهایی، نه اخلاقی برای کرامت، نه ایمانی برای آزادی. آنچه به نام دین تحمیل شد، دارد از درون فرو میریزد، چون مردم به تجربه آموختهاند که میان دینداری و اجبار، تفاوت هست. دینداری یعنی انتخاب، نه تحمیل. و انتخاب، بزرگترین دشمن جمهوری اسلامی است.
حاکمیت از «تسامح دینی» نمیترسد چون مردم ممکن است کمتر نماز بخوانند، از آن میترسد چون مردم ممکن است بیشتر فکر کنند. اگر مردم در انتخاب سبک زندگی آزاد شوند، فردا نوبت به انتخاب نوع حکومت میرسد. اگر حجاب اجباری فرو بریزد، مشروعیت گشت ارشاد هم میریزد. اگر نسل جدید بتواند معنویت را خارج از اراده حکومت تعریف کند، دیگر امامجمعهها چه نقشی دارند؟ اگر مردم دین را از دل زندگی استخراج کنند، نه از دهان حاکم، کل این دستگاه هزار مسجد و هزار مداح چه کارهاند؟
پس علمالهدی حق دارد که بترسد. چون آنچه امروز در حال وقوع است، فقط کشف حجاب نیست، کشف دروغ است. کشف اینکه آنچه به نام شعائر فروخته شد، بیشتر ابزار کنترل بود تا دعوت به معنا. کشف اینکه نماز و حجاب، وقتی با باتوم و بازداشت همراه شود، نه تنها مقدس نیست، بلکه توهین به ایمان است. کشف اینکه آنکه با بیحجابی مهربانتر است، شاید از آنکه دین را به اجبار تحمیل میکند، خداییتر باشد.
در فضای پس از جنگ، مردم ایران نشان دادند که میتوان بدون همفکر بودن، همدرد بود. میتوان از جنایات اسرائیل خشمگین بود، بیآنکه چشم بر سرکوب زنان ایرانی بست. اما علمالهدی، همچون بسیاری از مقامات جمهوری اسلامی، تنها زبانی را میفهمد که در آن «دین» مساوی است با «حکومت»، و «مردم» مساوی است با «اطاعت». امروز اما اکثریت مردم دیگر آن زبان را نمیفهمند. مردم زبان دیگری ساختهاند. زبانی که در آن ایمان، یک تجربه انسانی است، نه یک دستور حکومتی. زبانی که در آن حجاب، اگر انتخاب نباشد، دیگر حجاب نیست. زبانی که در آن وحدت، از دل تفاوت میجوشد، نه از ترس دشمن خارجی.
و همین زبان، آنها را دیوانه کرده. چون این زبان، زبان فرداست. و طیف علمالهدی، با تمام خطبههایشان، دارد در دیروز دفن میشود.
آنچه امروز ایران را تهدید میکند، «تسامح دینی» نیست. تهدید واقعی، همین اصرار بر دروغیست که مردم دیگر باورش ندارند. دینی که فقط به درد زندان و گشت و سانسور میخورد، نه دین است، نه مایه وحدت. و اگر قرار باشد انسجام اجتماعی تنها با سرکوب سبکهای زندگی شکل بگیرد، آن انسجام نیست؛ همان ترسی است که دیر یا زود فرو میریزد.
مردم این را فهمیدهاند. فقط هنوز صدایشان را از پشت بلندگوها نمیشنوید.
اما خواهید شنید.
خیلی زود.
خیلی بلند.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 101❤ 32👌 7👎 1🙏 1
خدا را هم مصادره کردهاید؟ | نقدی بر «مأموریت الهی» جبهه پایداری
✍️ حمید آصفی
محصولی، این مهندس وزارت کشور دولت احمدینژاد که روزگاری نفت را با استخاره اداره میکرد و حالا مأموریت مستقیم از آسمان گرفته، آمده تا ما را از باطل نجات دهد. مأمور شده «از طرف خدا». بله، درست خواندید: نه مردم، نه تاریخ، نه صندوق رأی، نه حتی رهبری جمهوری اسلامی — بلکه خودِ خدا! با این حساب، اگر کسی به گفتههای ایشان شک کند، لابد به خدا هم شک کرده. پس پیشاپیش تکلیف مخاطب روشن است: یا تسلیم شو، یا کافر محسوب میشوی.
ولی اجازه دهید بپرسیم: این «باطل» که جبهه پایداری علیه آن مأمور است، دقیقاً چیست؟ مذاکره؟ اصلاح ساختارها؟ گفتوگوی ملی؟ FATF؟ عقلانیت؟ یا شاید فقط مردم ایراناند که این روزها، دیگر در صف نمازجمعه و شعب اخذ رأی و مراسم هیئت، حضور ندارند و به خیال شما، راه باطل را پیش گرفتهاند؟
محصولی میگوید: «حتی یک مورد هم نتوانستهاند اثبات کنند جبهه پایداری اشتباه کرده.» و این یکی از صادقانهترین جملاتیست که گفته: چون خود جبهه پایداری اساساً هیچگاه اعتراف نکرده که اصلاً ممکن است اشتباه کرده باشد! مگر میشود کسی مأمور از طرف خدا باشد و اشتباه کند؟ اشتباه، فقط مال انسانهاست. و اینان دیگر خود را انسان نمیدانند؛ مدعی خدایگاناند.
اما از نظر مردم، اشتباهات جبهه پایداری از شمار خارج است. از اختلاسهای پشت پرده تا بستن راه تعامل با جهان، از فرستادن کشور به انزوای اقتصادی تا دفاع از حاکمیتی که میلیاردها دلار را صرف سوریه و لبنان و یمن کرد اما امروز برای واردات دارو و مرغ و نان، با کارت سوخت و کوپن برگشته است. اگر اینها اشتباه نیست، پس لابد فقط باید منتظر معجزه سیزدهم باشیم تا حقیقت بر ما نازل شود.
ایشان همچنین میفرمایند: «تحریم از مسیر مذاکره لغو نمیشود.» و بلافاصله باید پرسید: پس از کجا؟ از مسیر دعا؟ یا شاید از مسیر موشک؟ تجربه ده سال اخیر بهخوبی نشان داده که تحریمها تنها زمانی تعلیق یا کاهش یافته که شماها، به اجبار فشار خیابان، میز مذاکره را به شرط زانو زدن پذیرفتهاید. همین الآن مذاکرات عمان، ادامه همان «نرمش قهرمانانه» است که زمانی آن را با اکراه قورت دادید. مذاکره نمیکنید؟ پس چرا نمایندهتان در عمان هر شب با رابرت مالی و برت مکگورک فالوده میخورد؟
و بالاخره تیر خلاص: «افرادی که به دنبال تغییر پارادایم در ایران هستند، در حق مردم خیانت میکنند.» جملهای که از شدت توهم، شبیه دیالوگهای یک دیکتاتور در لحظه فرار است. بگذارید شفاف کنیم: تغییر پارادایم، یعنی عبور از دوقطبی دروغین «اصولگرا–اصلاحطلب»، یعنی پایان دادن به مهندسی انتخابات، یعنی پایان دادن به اقتصاد رانتی، نهادهای موازی، امپراتوری آقازادهها. اگر اینها خیانت است، پس وطندوستی شما همان پروژهایست که ایران را به تورم ۷۰ درصدی، مهاجرت نخبگان، و فقر فراگیر رسانده.
شما خود را وارث انبیاء میدانید اما نسل جدید، شما را وارث هیچ میداند. نسل جدید، بهدنبال تغییر پارادایم است نه چون آمریکا خواسته، بلکه چون دیگر نمیخواهد با زبان تبعید و باتوم و فیلترینگ، شادمانیاش را سانسور کند. پارادایم جدید، آیندهای بدون شماست؛ این را هم نسل دی، هم دیماه، هم آبان، و هم زن، زندگی، آزادی بهروشنی گفتهاند.
در پایان، اگر واقعاً مأمور خدا هستید، لااقل یکی از این مأموریتها را درست انجام دهید: مردم را نجات دهید، نه نظام را. وگرنه تاریخ، شما را نه بهعنوان یک مؤمن، بلکه بهعنوان یک مأمور خودخوانده ثبت خواهد کرد؛ کسی که خدا را هم برای بقا گروگان گرفت.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 109❤ 38👌 5👏 1🙏 1
🔥 وقتی عدالت، تیغه دارد و اختلاس، بیزینس است | جمهوری اسلامی و سیاست قطع انگشتان فقر
✍️ مقدمه:
وقتی فقر جرم است و اختلاس، امتیاز ویژه؛ وقتی حکم شرعی را برای گرسنگان اجرا میکنند، اما دزدان حکومتی با رأی باز به اروپا پناه میبرند؛ وقتی تیغه عدالت فقط برای فقرا تیز است... باید نوشت.
این یادداشت، صدای کسانی است که نه «ژن خوب» داشتند، نه «وام بیضامن»، نه «پشتگرمی امنیتی»؛ سه انسان، چهار انگشت، یک سیستم قضایی تیغبهدست.
این مقاله را بخوانید و منتشر کنید. چون سکوت، ادامه همین بربریت است.
چهار انگشت. سه انسان. یک نظام قضایی که هنوز قرن ۲۱ را به رسمیت نمیشناسد.
چهارشنبه ۹ مرداد، در زندان مرکزی ارومیه، جمهوری اسلامی یک بار دیگر چهرهی واقعیاش را نمایان کرد: با صدای تیغه گیوتین، با بوی بیحسی و زخم، و با سکوت سنگین عدالتِ گمشده.
هادی رستمی، مهدی شرفیان و مهدی شاهیوند، سه مردی که در سال ۱۳۹۴ به اتهام سرقت بازداشت شدند، حالا باید با دست ناقص زندگی کنند. چون جمهوری اسلامی، قطع عضو را «حکم الهی» میداند.
رسانههای حکومتی، با افتخار اعلام کردهاند که این مجازات، نشانهی قاطعیت است. اما قاطعیت علیه چه کسی؟ علیه فقر؟ علیه گرسنگی؟ علیه کسانی که نه بند پُرپول بانکی داشتند، نه رانت ارزی، نه ژن خوب، نه پاسپورت دومی؟
ماجرای واقعی این نیست که سه نفر انگشتشان قطع شد. ماجرا این است که جامعهای به دست حاکمانی اداره میشود که گرسنگی را جرم میدانند و چپاول را هنر.
در همین سرزمینی که سه جوان را با گیوتین مجازات میکنند، پروندههایی با ابعاد هزاران میلیاردی، مثل حباب در هوای رسانه میترکند و فراموش میشوند. دزدیِ بزرگ، مجوز ویژه دارد. دزد کوچک، حکم شلاق و قطع عضو. عدالت اسلامی، اسمش را گذاشتهاند.
این سه نفر، دزد نبودند؛ قربانی بودند. قربانی ساختار اقتصادیای که نابرابری را قانونی میکند، فقر را تقدیر مینامد، و بعد قربانیانش را قصابی میکند. آنها نگفتند چرا دزدیدند، بلکه فریاد زدند که چرا مجبور شدند.
اما این همهی قصه نیست. قصه آنجاست که همزمان، آنسوی دیوارهای همین زندانها، متهمان اختلاسهای سنگین با رأی باز، مرخصیهای طلایی، و بعدها، با تغییر چهره، در اروپا عکس سلفی میگیرند. آنجا که عدالت، بسته به حساب بانکی رنگ عوض میکند.
کدام شریعت، قطع انگشت کسی را تجویز میکند که سالها در بیعدالتی زیسته، بینصیب از عدالت اجتماعی؟ مگر نه اینکه در فقه، مجازات سارق فقط زمانی مشروع است که سرزمینش «دارالعدل» باشد؟ در جمهوری اسلامی اما «عدل» را با لودر از روی شهر رد کردهاند و حالا با «تیغ»، نظم ایجاد میکنند.
و مهمتر از همه: این مردم، کِی و کجا به چنین سیاستی رأی دادهاند؟ کِی خواستهاند که عدالت اینگونه اجرا شود؟ با تیغهای که فقط برای فقرا تیز است؟ کدام رأی، کدام همهپرسی، کدام دادخواهی مردمی پشت این نوع اجرای شریعت ایستاده است؟ هیچ.
قطع انگشتان این سه نفر، نه نشانهی عدالت، که سندی دیگر بر بربریت حقوقیست. سندی دیگر بر اینکه نظام حقوقی در تحقیر قربانیان خود، به مرز تازهای از قساوت رسیده است.
امروز دیگر کسی نمیپرسد «چه کسی دزدیده؟»، بلکه باید پرسید: چه کسی این سیستم را ساخته که سرقت، تنها راه نجات برخی است و امنترین راه غارت برای برخی دیگر؟
این روزها حضرات با غرور حکم قطع میزنند. اما روزی خواهد آمد که انگشت اتهام تاریخ، بیهیچ بیحسی، به سوی خود آنها نشانه رود. روزی که مردم، فراموش نمیکنند چه کسی دست فقرا را برید، تا دست اختلاسگران آزاد بماند.
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 102❤ 31👏 9👌 9
آقای عراقچی، وقتی خاک سوخته دارید، خسارتخواهی ادا در میآورد
عباس عراقچی از «خسارت جنگ» حرف میزند؛ از اینکه آمریکا باید غرامت بدهد. او ایستاده در میانهی پروژهای ویرانشده، وسط خاکی که نه امنیت دارد و نه اعتبار، و تظاهر میکند ایران، قربانی بیدفاعیست که باید برایش دل سوزاند. اما واقعیت چنین نیست. ایرانِ زخمیِ امروز، پیش از هر حملهی خارجی، قربانی بیکفایتی داخلیست.
آقای عراقچی، مگر شما نبودید که سالها سیاست «مقاومت فعال» را توجیه میکردید؟ مگر همین شماها نبودید که به نیابت از آرمانهای پوسیده منطقهای، خاک ایران را به تختهشطرنج اسرائیل و آمریکا تبدیل کردید؟ حالا که مهرهها را از دست دادهاید، دنبال فاکتور غرامت هستید؟ این اسمش دیپلماسی نیست؛ این کاریکاتوری از سیاست است، یک «مظلومنمایی ملیگرایانه» که نه زمانش را خوب انتخاب کردهاید، نه جایی در حافظه سیاسی مردم برایش باقی گذاشتهاید.
خسارتخواهی از آمریکا؟ این شبیه آن است که کسی خانهاش را عمداً آتش زده باشد، بعد از آتشنشانی شکایت کند که چرا موقع خاموش کردن، آب به فرش ریخته است. بله، واشنگتن متجاوز است، ناقض حقوق بینالملل است، اما شما چه کردهاید برای آنکه دست آمریکا را از بهانههای تجاوز خالی کنید؟ آیا ایران، واقعاً تلاش کرده تا بیطرفی، استقلال و غیرنظامیبودن پروژههایش را شفاف و صریح نشان دهد؟ یا تنها وانمود کرده، درحالیکه در عمل، درگیر بازیهای نیابتی در سوریه، لبنان، یمن و عراق بوده؟
امروز که نطنز سوخته، فردو تخریب شده، و سایت سوم غنیسازی تنها هدفی موشکی روی نقشه است، تازه از غرامت میگویید؟ این دیگر «مذاکره» نیست، این مراسم خاکسپاری صداقت در سیاست است. کشوری که امید امنیتش را در عمق زمین دفن کرده بود، امروز از همیشه سطحیتر و آسیبپذیرتر است، نه بهخاطر دشمن خارجی، بلکه بهخاطر پوچی راهبرد داخلی.
و مردم ایران؟ چه زمانی پای این تصمیمها بودند؟ چه وقت رأی دادند برای جنگ نیابتی؟ چهوقت نظرشان را پرسیدید درباره اینکه کشورشان تبدیل شود به گروگان سیاستهای فرامرزی؟ حالا که بحران بر سر همهچیز سایه انداخته، دوباره نام «ملت» را به زبان میآورید تا پشت آن پنهان شوید؟
دیپلماسی یعنی پیشگیری از جنگ، نه ایستادن میان خاکستر و دادن گزارش خسارت. شما وزیر خارجهاید، نه مدیر بیمهٔ دولتی. اگر روزی بازخواست عمومی در کار باشد، نه فقط آمریکا، که شما نیز باید پاسخ دهید: بابت همهی سالهایی که با ژست ریشسفیدی، سیاستی را تداوم دادید که ایران را به ورشکستگی راهبردی کشاند.
آیندهی ایران را نمیتوان تنها با موشک نوشت، و نه با ایدئولوژی نظامیشده. آینده را باید با آجرهایی ساخت که روی خاکی امن و آگاه گذاشته میشوند، نه در سایهی تهدید، نه با ترفند، نه با فریب، و نه با شبحهای غرامتخواهانهای که خودشان از دل ویرانهها برخاستهاند.
مردم ایران، این بار باید روایت جنگ و صلح را از نو بنویسند؛ نه برایشان بجنگند، نه بهنامشان خسارت بگیرند. باید اجازه بدهند تاریخ، صدای بازخواست آنها را بلندتر از همیشه ثبت کند، نه با موشک، که با عقل
#حمیدآصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 110❤ 36👏 13👌 6👎 3🙏 1🕊 1
چه کسی نخبگان را فراری میدهد؟ پاسخ به جناب پزشکیان
آقای مسعود پزشکیان، رئیسجمهور منتخب، در زنجان گفته است: «خداوکیلی این نامردی است که آدم علامه دهر باشد و برای خدمت به آمریکا برود!»
اما خداوکیلی، نامردی واقعی چیز دیگری است.
نامردی آنجاست که کاوه مدنی، متخصص برجستهی آب و محیط زیست، پس از بازگشت به کشور با دعوت رسمی نظام، به جای تقدیر و حمایت، با برچسب جاسوسی و پروندهسازی امنیتی روبهرو میشود و مجبور به ترک کشور میگردد.
نامردی آنجاست که احمدرضا جلالی، پزشک و پژوهشگر حوزه بحرانهای انسانی، در حالی که سالها در سطح بینالمللی به نجات جان انسانها کمک کرده بود، به ایران دعوت میشود و اکنون سالهاست در زندان انفرادی، زیر حکم اعدام نگه داشته شده است.
نامردی آنجاست که دکتر نیما نکیسا، فیزیکدان ایرانی در ناسا، یا نسرین ستوده، حقوقدان برجسته، یا محمدرضا جابریزاده، نخبهی المپیادی، مجبورند به جای ساختن ایران، استعداد خود را در خارج شکوفا کنند، چون در داخل یا امکان کار ندارند، یا مورد تهدید، سانسور، تبعید و تحقیر قرار میگیرند.
کاش آقای پزشکیان به جای حمله به نخبگانی که ناچارند از ایران بروند، از خود بپرسد که چرا بهترین فرزندان این سرزمین نمیتوانند در سایهی حکومت فعلی بمانند؟ چرا هر کس اندکی فراتر از گفتمان رسمی بیندیشد، یا «جاسوس» لقب میگیرد، یا «غربزده» و یا در خوشبینانهترین حالت، بایکوت میشود؟
جناب رئیسجمهور، این نخبگان برای آمریکا یا اروپا نرفتهاند، از ایران رانده شدهاند.
آنها دنبال قدرت و مقام نرفتهاند، دنبال امنیت برای اندیشه و علمشان بودهاند.
و شما، بهجای آنکه فریادشان را بشنوید، به آنها تهمت میزنید.
در جهانی که علم و تخصص مرز نمیشناسد، افتخار یک ملت به نخبگانی است که بتوانند فارغ از ایدئولوژی، برای صلح، محیط زیست، دانش یا عدالت کار کنند—حتی اگر خارج از مرزهای جغرافیایی ایران باشد.
افتخار این نیست که کسی بماند و خاموش شود؛ افتخار آن است که کسی برود، اما نام ایران را بلند کند.
پس خداوکیلی، نامردی آن است که صدای این نسل را نشنویم. نه آنکه برای نجات آیندهشان راه دیگری برگزینند.
#حمید_آصفی
https://t.me/hamidasefichannel2
صفحه یوتیوب
https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
👍 114❤ 27👏 18🙏 3👌 1
