ch
Feedback
کانال حمید آصفی

کانال حمید آصفی

前往频道在 Telegram
2025 年数字统计snowflakes fon
card fon
16 625
订阅者
+8524 小时
+2207
+61830
帖子存档
照片不可用在 Telegram 中显示
دریغ است که ایران چو ویران شود
显示全部...
77👍 9👎 1
تنها چند سانتیمتر تا جنگ: نطنز، مسقط و آتش در راه است⚡️⚡️⚡️ در لبه‌ی لوله تفنگ: تهران، واشنگتن، تل‌آویو؛ و سطرهای نانوشته توافق مسقط آنچه امروز در خاورمیانه در حال وقوع است، نه صرفاً یک تقابل دیپلماتیک در مذاکرات هسته‌ای‌ست، نه فقط مانور نظامی در سایه تهدیدهای متقابل؛ بلکه تحمیل یک انتخاب استراتژیک به جمهوری اسلامی، در لحظه‌ای که زمان و فضا، هم‌زمان علیه آن تنظیم شده‌اند. حمله‌ی احتمالی اسرائیل، اگرچه هنوز در سطح تهدید باقی مانده، دیگر آن سناریوی بعید نیست که صرفاً برای فشار روانی طراحی شده باشد. خروج دیپلمات‌های آمریکایی از برخی سفارتخانه‌ها، همزمانی با نشست شورای حکام و تصویب قطعنامه، و تدارک دور ششم مذاکرات غیررسمی در مسقط، همگی پازلی را می‌سازند که ترجمه‌ی آن ساده است: یا عقب‌نشینی، یا ضربه. در واقع، اسرائیل تنها تهدید به حمله نمی‌کند؛ بلکه در حال تنظیم ضرب‌العجل امنیتی برای یک توافق سیاسی است. هدف روشن است: وادار کردن ایران به توقف یا دست‌کم کنترل غنی‌سازی در داخل خاک خود. خواسته‌ای که با خط قرمز رسمی تهران در تضاد بنیادین قرار دارد. و این همان نقطه‌ی جوش بحران است: تقابل دو قرائت متصلب، که هیچ‌کدام زبان مصالحه نمی‌دانند. مذاکرات مسقط، به‌روشنی آخرین ایستگاه نرم است پیش از گذار به فاز سخت. طرف آمریکایی می‌داند که جمهوری اسلامی، ولو درگیر مشکلات داخلی و اقتصادی، همچنان بر اصل غنی‌سازی بومی به‌عنوان برگ حیثیتی پافشاری می‌کند. اما واشنگتن نیز این‌بار نه در پی توافقی شکننده، بلکه به‌دنبال «فریز بحران» با ضمانت‌های امنیتی برای متحدان منطقه‌ای خود از جمله اسرائیل است. آنچه پیش از این با سیاست «تحمل مهار شده» پیگیری می‌شد، حالا در حال تبدیل شدن به سیاست «تهدید مهار نشده» است. اگر تهران در مسقط حاضر به تعدیل مواضع نشود، شرایط به‌سمت سناریوی نظامی سوق داده می‌شود. سناریویی که اگرچه در نگاه اول به نظر می‌رسد از سوی اسرائیل مدیریت می‌شود، اما در عمل، با چراغ سبز و حمایت واشنگتن اجرا خواهد شد. و اگر چنین شود، پاسخ نظامی ایران، خواه محدود یا گسترده، ایالات متحده را به‌طور ناگزیر وارد معادله خواهد کرد. نه لزوماً برای دفاع از اسرائیل، بلکه برای مهار هرگونه گسترش بی‌ثباتی در منطقه‌ای که در حال عبور از یک بازآرایی ژئوپلیتیک است. در چنین صورتی، نه‌تنها چشم‌انداز هرگونه توافق هسته‌ای برای مدت نامعلوم مسدود خواهد شد، بلکه اروپا که تا امروز تلاش می‌کرد نقش تعدیل‌گر را بازی کند، به سمت فعال‌سازی مکانیزم ماشه سوق داده خواهد شد. روندی که با تصویب قطعنامه شورای حکام علیه ایران آغاز شده و به‌وضوح به صراحت می‌گوید: پرونده هسته‌ای ایران به سمت امنیتی‌ شدن کامل حرکت می‌کند. جمهوری اسلامی اما پاسخ خود را از پیش آماده کرده: اعلام غنی‌سازی بیشتر، راه‌اندازی سایت‌های جدید، و تهدید به توقف همکاری با آژانس. این نه‌تنها کمکی به توازن قوا نمی‌کند، بلکه تنها به انزوای بیشتر تهران در بدنه‌ی آژانس و سازمان ملل منجر خواهد شد. حتی کشورهایی که تاکنون در رای‌گیری‌ها جانب احتیاط را می‌گرفتند، در دور بعد، به احتمال زیاد به صف مخالفان خواهند پیوست. در پس ماجرای تل‌آویو، باید نقشه‌ای بزرگ‌تر را دید: فشار نهایی برای اعمال الگوی جدیدی از نظم منطقه‌ای، که با صلح ایران و عربستان آغاز شده و با مهار پرونده هسته‌ای ایران ادامه می‌یابد. اسرائیل، گرچه بازیگر فعالی در این صحنه است، اما در عمل، در خدمت سیاست کلان‌تری قرار دارد: حذف پرونده ایران از معادله بی‌ثباتی جهانی، پیش از آن‌که به بحران برگشت‌ناپذیر تبدیل شود. در این میان، واشنگتن در حال بازتعریف خطوط قرمز خود است. تمرکز بر پهپادهای ایرانی در روسیه، گروگان‌گیری شهروندان اروپایی، و حضور منطقه‌ای ایران، به‌ویژه پس از تحولات جنگ غزه و افزایش حساسیت به محور مقاومت، همگی بخشی از این بازتعریف‌اند. به‌عبارت دقیق‌تر، پرونده ایران دیگر صرفاً هسته‌ای نیست؛ و مذاکره، دیگر فقط درباره سانتریفیوژها نیست. در چنین شرایطی، تهران ناچار است بین «عقب‌نشینی هوشمندانه» یا «درگیری پرهزینه» یکی را انتخاب کند. تداوم سیاست مبهم‌سازی، در برابر قطعنامه‌های روشن، تنها زمان‌بندی تقابل را تعیین می‌کند، نه ماهیت آن را. اگر مذاکرات مسقط شکست بخورد، اولین انفجار ممکن است در نطنز یا فردو باشد؛ اما آخرین پیامدش، بازآرایی کامل نظم امنیتی ایران در منطقه خواهد بود. این، همان چیزی‌ست که تهران باید با آن روبه‌رو شود: نه فقط با اسرائیل، بلکه با معادله‌ای که در آن، موازنه قدرت، ملاحظات دیپلماتیک را بلعیده است. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
60👏 14👍 7🙏 3👌 3
آستانه پرتگاه: از قطعنامه شورای حکام تا دور ششم در عمان | بازی هسته‌ای، این بار بی‌نقاب نویسنده: حمید آصفی در جغرافیای سیاست خاورمیانه، آنچه مهم است خودِ واقعیت‌ها نیست، بلکه زمانِ فروپاشی توهمات است. قطعنامه اخیر شورای حکام علیه جمهوری اسلامی، نه یک رویداد فنی، بلکه یک لحظه تعیین‌کننده در مسیر نزولیِ سیاست هسته‌ای تهران است؛ لحظه‌ای که پرده‌ها افتاده، زبان‌ها تغییر کرده، و تهران در موقعیتی ایستاده که یا باید عقب بنشیند یا به لبه پرتگاه نزدیک‌تر شود. بیانیه مشترک وزارت خارجه و سازمان انرژی اتمی ایران، پاسخ رسمی تهران به این قطعنامه بود؛ پاسخی که در آن جمهوری اسلامی اعلام کرد دیگر «تعامل» را بی‌نتیجه می‌داند و در واکنش، دستور راه‌اندازی مرکز غنی‌سازی جدید در مکان امن، و جایگزینی سانتریفیوژهای نسل اول با ماشین‌های نسل ششم را صادر کرده است. اما سؤال اصلی اینجاست: آیا تهران واقعاً در حال پاسخ دادن است، یا صرفاً خود را در تله‌ای گرفتارتر می‌کند که توسط همان‌هایی طراحی شده که امروز پشت قطعنامه نشسته‌اند؟ این قطعنامه، برخلاف تصور تهران، نه یک اقدام نمایشی، بلکه سنگ بنای یک مسیر حقوقی بسیار جدی‌ست. اروپایی‌ها و آمریکا با دقت و حوصله در حال چیدن قطعات پازلی هستند که در صورت شکست مذاکرات، بتوانند مکانیسم ماشه را فعال کنند. این یعنی بازگرداندن خودکار تحریم‌های بین‌المللی تحت قطعنامه‌های قبلی شورای امنیت –بدون نیاز به اجماع یا رأی‌گیری مجدد. گزارش جامع مدیرکل آژانس و قطعنامه شورا، دو ابزار مکمل‌اند. اولی سند فنی تخلف است، دومی ابزار دیپلماتیک فشار. جمهوری اسلامی در مواجهه با آن، به‌جای کاهش تنش، بر طبل غنی‌سازی و تهدید کوبیده. و این دقیقاً همان رفتاری‌ست که طرف غربی از آن استقبال می‌کند: ارائه سندی ملموس برای تقویت روایت «تهدید». گزارش‌ها از تهران حاکی از آن است که در پاسخ به این قطعنامه، ایران احتمالاً اقدام به کاهش دسترسی بازرسان آژانس، قطع برخی دوربین‌ها و لغو ویزای تعدادی از ناظران خواهد کرد. این یک سناریوی آشناست؛ بازی در سایه، افزایش نقاط کور، تولید نااطمینانی، و در نهایت، هدایت بحران به مرزهای بی‌ثباتی. اما این‌بار شرایط فرق دارد. برخلاف سال‌های پیش، افکار عمومی جهانی –و نه فقط دولت‌ها– آماده‌اند که مسئله هسته‌ای ایران را نه به‌عنوان یک «چالش قابل‌مدیریت»، بلکه به‌عنوان یک بحران امنیتی ببینند. جمهوری اسلامی، خواسته یا ناخواسته، دارد خود را در موقعیت یک «تهدید ساختاری» معرفی می‌کند؛ وضعیتی که هم مسیر مذاکره را می‌بندد و هم امکان حمله محدود یا خرابکاری خارجی را به‌طور جدی مطرح می‌سازد. در چنین فضایی است که دور ششم مذاکرات میان ایران و آمریکا در عمان آغاز خواهد شد. اما این بار نه مثل قبل. به‌درستی می‌توان این دوره را «حساس ترین» دور از مذاکرات نامید. این دور ششم در اتمسفرِ تهدید، بی‌اعتمادی و آماده‌باش برگزار می‌شود. در واقع، این مذاکرات نه برای حل مسئله، بلکه برای جلوگیری از انفجار آن آغاز می‌شود. هیچ‌کس به دنبال توافق بزرگ نیست؛ آنچه طرفین می‌خواهند، کنترل خسارت است. اگر فضای گفت‌وگو همچنان مسموم و لجوجانه بماند، همین دور ششم می‌تواند به واپسین فرصت پیش از بروز بحران بزرگ بدل شود. تهران در این صحنه، باید انتخاب کند: حفظ پرستیژِ توخالی در برابر یک جهان متشکل، یا عقب‌نشینی حساب‌شده به‌سوی بازسازی رابطه با آژانس و بازکردن درهای دیپلماسی. راه سوم وجود ندارد. دست‌کم نه در جهانی که امنیت، منطق ژئوپلیتیک را بلعیده است. جمهوری اسلامی این‌بار نه با یک دولت، که با یک اجماع مواجه است. از واشنگتن تا پاریس و از شورای حکام تا افکار عمومی، مسیر بسته‌تر شده. آژانس دیگر شریک تعامل نیست، بلکه ناظر آماده‌باش است. اسرائیل دیگر هشدار نمی‌دهد، آماده حمله است. و آمریکا و اروپا، به‌جای دست باز، ذخایر حقوقی خود را برای مکانیسم ماشه پر می‌کنند. در چنین وضعی، دیگر نمی‌توان با تهدید به غنی‌سازی بیشتر، بازی را عوض کرد. جهان تغییر کرده و رفتار قدیمی، دیگر پاسخ نمی‌دهد. پاسخ، نه در سانتریفیوژ نسل ششم، بلکه در بازتعریف کل مسیر است. و اگر چنین نشود، باید پذیرفت که مسیر فعلی، نه به توافق، بلکه به تقابل می‌انجامد؛ تقابلی که این‌بار، نه در وین یا نیویورک، که شاید در آسمان نطنز و فردو رقم بخورد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
48👍 32👎 7👏 6🙏 3👌 1
حتماً، در ادامه نسخه ویرایش‌شده مقاله شما با حذف تیترهای میانی و حفظ کامل متن جملات، ارائه می‌شود. تیتر اصلی به صورت پررنگ آمده است: آستانه پرتگاه: از قطعنامه شورای حکام تا دور ششم در عمان | بازی هسته‌ای، این بار بی‌نقاب نویسنده: حمید آصفی در جغرافیای سیاست خاورمیانه، آنچه مهم است خودِ واقعیت‌ها نیست، بلکه زمانِ فروپاشی توهمات است. قطعنامه اخیر شورای حکام علیه جمهوری اسلامی، نه یک رویداد فنی، بلکه یک لحظه تعیین‌کننده در مسیر نزولیِ سیاست هسته‌ای تهران است؛ لحظه‌ای که پرده‌ها افتاده، زبان‌ها تغییر کرده، و تهران در موقعیتی ایستاده که یا باید عقب بنشیند یا به لبه پرتگاه نزدیک‌تر شود. بیانیه مشترک وزارت خارجه و سازمان انرژی اتمی ایران، پاسخ رسمی تهران به این قطعنامه بود؛ پاسخی که در آن جمهوری اسلامی اعلام کرد دیگر «تعامل» را بی‌نتیجه می‌داند و در واکنش، دستور راه‌اندازی مرکز غنی‌سازی جدید در مکان امن، و جایگزینی سانتریفیوژهای نسل اول با ماشین‌های نسل ششم را صادر کرده است. اما سؤال اصلی اینجاست: آیا تهران واقعاً در حال پاسخ دادن است، یا صرفاً خود را در تله‌ای گرفتارتر می‌کند که توسط همان‌هایی طراحی شده که امروز پشت قطعنامه نشسته‌اند؟ این قطعنامه، برخلاف تصور تهران، نه یک اقدام نمایشی، بلکه سنگ بنای یک مسیر حقوقی بسیار جدی‌ست. اروپایی‌ها و آمریکا با دقت و حوصله در حال چیدن قطعات پازلی هستند که در صورت شکست مذاکرات، بتوانند مکانیسم ماشه را فعال کنند. این یعنی بازگرداندن خودکار تحریم‌های بین‌المللی تحت قطعنامه‌های قبلی شورای امنیت –بدون نیاز به اجماع یا رأی‌گیری مجدد. گزارش جامع مدیرکل آژانس و قطعنامه شورا، دو ابزار مکمل‌اند. اولی سند فنی تخلف است، دومی ابزار دیپلماتیک فشار. جمهوری اسلامی در مواجهه با آن، به‌جای کاهش تنش، بر طبل غنی‌سازی و تهدید کوبیده. و این دقیقاً همان رفتاری‌ست که طرف غربی از آن استقبال می‌کند: ارائه سندی ملموس برای تقویت روایت «تهدید». گزارش‌ها از تهران حاکی از آن است که در پاسخ به این قطعنامه، ایران احتمالاً اقدام به کاهش دسترسی بازرسان آژانس، قطع برخی دوربین‌ها و لغو ویزای تعدادی از ناظران خواهد کرد. این یک سناریوی آشناست؛ بازی در سایه، افزایش نقاط کور، تولید نااطمینانی، و در نهایت، هدایت بحران به مرزهای بی‌ثباتی. اما این‌بار شرایط فرق دارد. برخلاف سال‌های پیش، افکار عمومی جهانی –و نه فقط دولت‌ها– آماده‌اند که مسئله هسته‌ای ایران را نه به‌عنوان یک «چالش قابل‌مدیریت»، بلکه به‌عنوان یک بحران امنیتی ببینند. جمهوری اسلامی، خواسته یا ناخواسته، دارد خود را در موقعیت یک «تهدید ساختاری» معرفی می‌کند؛ وضعیتی که هم مسیر مذاکره را می‌بندد و هم امکان حمله محدود یا خرابکاری خارجی را به‌طور جدی مطرح می‌سازد. در چنین فضایی است که دور ششم مذاکرات میان ایران و آمریکا در عمان آغاز خواهد شد. اما این بار نه مثل قبل. به‌درستی می‌توان این دوره را «متفاوت‌ترین» دور از مذاکرات نامید. چرا که برخلاف پنج دور قبلی که در فضایی از خوش‌بینی و امیدواری نسبی برگزار شدند، این دور ششم در اتمسفرِ تهدید، بی‌اعتمادی و آماده‌باش برگزار می‌شود. در واقع، این مذاکرات نه برای حل مسئله، بلکه برای جلوگیری از انفجار آن آغاز می‌شود. هیچ‌کس به دنبال توافق بزرگ نیست؛ آنچه طرفین می‌خواهند، کنترل خسارت است. اگر فضای گفت‌وگو همچنان مسموم و لجوجانه بماند، همین دور ششم می‌تواند به واپسین فرصت پیش از بروز بحران بزرگ بدل شود. تهران در این صحنه، باید انتخاب کند: حفظ پرستیژِ توخالی در برابر یک جهان متشکل، یا عقب‌نشینی حساب‌شده به‌سوی بازسازی رابطه با آژانس و بازکردن درهای دیپلماسی. راه سوم وجود ندارد. دست‌کم نه در جهانی که امنیت، منطق ژئوپلیتیک را بلعیده است. جمهوری اسلامی این‌بار نه با یک دولت، که با یک اجماع مواجه است. از واشنگتن تا پاریس و از شورای حکام تا افکار عمومی، مسیر بسته‌تر شده. آژانس دیگر شریک تعامل نیست، بلکه ناظر آماده‌باش است. اسرائیل دیگر هشدار نمی‌دهد، آماده حمله است. و آمریکا و اروپا، به‌جای دست باز، ذخایر حقوقی خود را برای مکانیسم ماشه پر می‌کنند. در چنین وضعی، دیگر نمی‌توان با تهدید به غنی‌سازی بیشتر، بازی را عوض کرد. جهان تغییر کرده و رفتار قدیمی، دیگر پاسخ نمی‌دهد. پاسخ، نه در سانتریفیوژ نسل ششم، بلکه در بازتعریف کل مسیر است. و اگر چنین نشود، باید پذیرفت که مسیر فعلی، نه به توافق، بلکه به تقابل می‌انجامد؛ تقابلی که این‌بار، نه در وین یا نیویورک، که شاید در آسمان نطنز و فردو رقم بخورد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
اسرائیل، به ما چه؟ | بازدارندگیِ جعلی و هزینه‌های بی‌جای یک دشمنی تحمیلی حمید آصفی اگر بازدارندگی، در ادبیات امنیتی، نوعی تعادل ترس باشد که دو طرف را از آغاز جنگ بازمی‌دارد، در ماجرای ایران و اسرائیل اصلاً بازدارندگی به چه معناست؟ کدام مرز، کدام منازعه ارضی، کدام پرونده ژئوپلیتیکی مشترک، جمهوری اسلامی را ناچار می‌کرد دهه‌ها منابع مردم ایران را صرف تقابل نیابتی با کشوری کند که هزاران کیلومتر آن‌سوتر قرار دارد و کوچک‌ترین تداخل راهبردی با ایران نداشته؟ دشمنی با اسرائیل، بیش از آن‌که یک انتخاب عقلانیِ دفاعی باشد، یک سرمایه‌گذاری سنگین بر روی «ضرورت بقا»ی یک نظام ایدئولوژیک بوده؛ نظامی که بدون دشمن خارجی، هویت خود را از دست می‌دهد. اگر سیاست در ایران پس از جنگ، توسعه‌محور و منافع‌محور بود، این دشمنی اصلاً شکل نمی‌گرفت. نه شعار «محو اسرائیل» به گفتمان رسمی بدل می‌شد، نه تهران تبدیل به تأمین‌کننده موشک و پول برای گروه‌هایی چون حزب‌الله و حماس می‌شد، نه منطقه در چنین آشوبی غرق می‌گشت. ایرانِ توسعه‌ گرا، حتی اگر منتقد اسرائیل هم می‌ماند، سیاست منطقه‌ای خود را بر اساس جغرافیا، منافع اقتصادی، و اولویت‌های ملی تنظیم می‌کرد، نه بر مبنای فانتزی‌های انقلابی سال ۱۳۵۸. آن‌چه جمهوری اسلامی آن را «بازدارندگی در برابر صهیونیسم» نامیده، در عمل نه تنها اسرائیل را بازنداشته، بلکه بهانه‌ای به دست آن داده تا با تکیه بر تهدیدهای لفظی و تحرکات نیابتی تهران، خود را مظلوم‌تر و موجه‌تر نشان دهد، متحدان عربی بیابد، و افکار عمومی جهانی را علیه ایران بسیج کند. جمهوری اسلامی، به اسم مبارزه با اشغالگری، بزرگ‌ترین خدمت را به سیاست‌های تهاجمی راست‌گرایان اسرائیل کرد. هر موشکی که از غزه به تل‌آویو رفت، هر شعاری که در تهران علیه موجودیت اسرائیل سر داده شد، یک رأی به سود نتانیاهو بود، یک گام به عقب برای فلسطین، و یک گودال عمیق‌تر برای ایران. جمهوری اسلامی نه از روی اجبار ژئوپلیتیکی، بلکه از سر نیاز ایدئولوژیک، خود را به پرونده‌ای گره زد که عملاً ارتباطی به ایران نداشت. با اسرائیل نه مرزی داشت، نه منازعه ارضی، نه سابقه جنگ. اما دشمنی با اسرائیل، به ستون فقرات مشروعیت خارجی نظام بدل شد. چون هرچه دشمنی اسرائیل علیه ایران بزرگ‌تر ترسیم شود، تسلیح نیابتی‌ها موجه‌تر، و انزوای بین‌المللی، قابل‌تحمل‌تر جلوه می‌کند. اما مشکل دقیقاً از همین‌جا آغاز می‌شود. دشمنی‌ای که واقعی نیست، بازدارندگی هم نمی‌سازد. چون بازدارندگی، تنها زمانی مؤثر است که در متن یک درگیری ملموس و تهدید قریب‌الوقوع طراحی شود. آن‌چه جمهوری اسلامی نامش را بازدارندگی گذاشت، در عمل یک بازنمایی نمایشی از تقابل بود، نه برای دفع تهدید، بلکه برای تثبیت ایدئولوژی. در نتیجه، آن‌چه حاصل شد، نه تضعیف اسرائیل بود و نه قدرت گرفتن ایران. حاصل، فروپاشی منطقه بود. حاصل، تحریم بود. حاصل، ایران منزوی بود، ایرانی که به جای قرار گرفتن در مسیر تبدیل شدن به قدرت اول اقتصادی منطقه، به یک حامی رسمی گروه‌های مسلح بدل شد. حاصل، سوریه‌ای ویران بود، لبنانی فروپاشیده، غزه‌ای در محاصره دائمی، و اسراییلی که پی‌در‌پی با کشورهای عربی قرارداد امضا می‌کرد. دشمنی جمهوری اسلامی با اسرائیل، از ابتدا هم نه برای حمایت از فلسطین، بلکه برای مصادره سیاسی آن بود. یک ابزار برای تقویت جایگاه خود در جهان اسلام، آن‌هم نه از راه احترام، بلکه از مسیر رقابت خونین با رقبای عرب. حتی آن‌گاه که جمهوری اسلامی می‌دانست ادامه این مسیر، حاصلی جز بحران ندارد، ایستاد، لج کرد، و بر آتش دشمنی دمید. از ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴، زمانی که فرصت نرمش بود، سفت شد. وقتی گفت‌وگو با جهان ممکن بود، شعار محو اسرائیل را بلندتر کرد. حتی در دوران برجام، که با آمریکا توافق کرده بود، به حماس و جهاد اسلامی سلاح بیشتری فرستاد تا توازن قدرتی که به نفع دیپلماسی در حال شکل‌گیری بود، به نفع نیابت واژگون شود. جمهوری اسلامی فقط وقتی از دشمن عقب می‌نشیند که دشمن به توافق تن دهد، نه وقتی خود به تغییر راهبرد تن دهد. چون اگر تغییر کند، دیگر جمهوری اسلامی نیست. آیا نمی‌شد ایران، بی‌آن‌که پرچم سفید مقابل اسرائیل بالا ببرد، راه تعامل منطقه‌ای را برگزیند؟ آیا نمی‌شد حتی با حفظ نقد رادیکال بر اشغالگری اسرائیل، نقشش در منطقه را از تأمین مالی گروه‌های مسلح، به واسطه‌گری صلح در سطح جهان و محکومیت اسرائیل تغییر دهد؟همانند آفریقای جنوبی ؟می‌شد.اما نمی‌خواست. چون نمی‌توانست. چون بقایش با بحران گره خورده، نه با توسعه. و چه بحران‌زایی‌ای پرسودتر از دشمنی با اسرائیل؟ دشمنی‌ای که نه هزینه‌ای و نه تحریمی برای خانواده‌های مسئولان، نه فشاری برای فرزندانشان که در کانادا و اروپا زندگی می‌کنند. تنها مردم ایران‌اند که باید تاوان بدهند؛ از سفره‌شان، از آینده‌شان، از امیدشان. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2
显示全部...
54👏 29👍 15👎 6🙏 4👌 4
اسرائیل، به ما چه؟ | بازدارندگیِ جعلی و هزینه‌های بی‌جای یک دشمنی تحمیلی حمید آصفی اگر بازدارندگی، در ادبیات امنیتی، نوعی تعادل ترس باشد که دو طرف را از آغاز جنگ بازمی‌دارد، در ماجرای ایران و اسرائیل اصلاً بازدارندگی به چه معناست؟ کدام مرز، کدام منازعه ارضی، کدام پرونده ژئوپلیتیکی مشترک، جمهوری اسلامی را ناچار می‌کرد دهه‌ها منابع مردم ایران را صرف تقابل نیابتی با کشوری کند که هزاران کیلومتر آن‌سوتر قرار دارد و کوچک‌ترین تداخل راهبردی با ایران نداشته؟ دشمنی با اسرائیل، بیش از آن‌که یک انتخاب عقلانیِ دفاعی باشد، یک سرمایه‌گذاری سنگین بر روی «ضرورت بقا»ی یک نظام ایدئولوژیک بوده؛ نظامی که بدون دشمن خارجی، هویت خود را از دست می‌دهد. اگر سیاست در ایران پس از جنگ، توسعه‌محور و منافع‌محور بود، این دشمنی اصلاً شکل نمی‌گرفت. نه شعار «محو اسرائیل» به گفتمان رسمی بدل می‌شد، نه تهران تبدیل به تأمین‌کننده موشک و پول برای گروه‌هایی چون حزب‌الله و حماس می‌شد، نه منطقه در چنین آشوبی غرق می‌گشت. ایرانِ توسعه‌ گرا، حتی اگر منتقد اسرائیل هم می‌ماند، سیاست منطقه‌ای خود را بر اساس جغرافیا، منافع اقتصادی، و اولویت‌های ملی تنظیم می‌کرد، نه بر مبنای فانتزی‌های انقلابی سال ۱۳۵۸. آن‌چه جمهوری اسلامی آن را «بازدارندگی در برابر صهیونیسم» نامیده، در عمل نه تنها اسرائیل را بازنداشته، بلکه بهانه‌ای به دست آن داده تا با تکیه بر تهدیدهای لفظی و تحرکات نیابتی تهران، خود را مظلوم‌تر و موجه‌تر نشان دهد، متحدان عربی بیابد، و افکار عمومی جهانی را علیه ایران بسیج کند. جمهوری اسلامی، به اسم مبارزه با اشغالگری، بزرگ‌ترین خدمت را به سیاست‌های تهاجمی راست‌گرایان اسرائیل کرد. هر موشکی که از غزه به تل‌آویو رفت، هر شعاری که در تهران علیه موجودیت اسرائیل سر داده شد، یک رأی به سود نتانیاهو بود، یک گام به عقب برای فلسطین، و یک گودال عمیق‌تر برای ایران. جمهوری اسلامی نه از روی اجبار ژئوپلیتیکی، بلکه از سر نیاز ایدئولوژیک، خود را به پرونده‌ای گره زد که عملاً ارتباطی به ایران نداشت. با اسرائیل نه مرزی داشت، نه منازعه ارضی، نه سابقه جنگ. اما دشمنی با اسرائیل، به ستون فقرات مشروعیت خارجی نظام بدل شد. چون هرچه دشمنی اسرائیل علیه ایران بزرگ‌تر ترسیم شود، تسلیح نیابتی‌ها موجه‌تر، و انزوای بین‌المللی، قابل‌تحمل‌تر جلوه می‌کند. اما مشکل دقیقاً از همین‌جا آغاز می‌شود. دشمنی‌ای که واقعی نیست، بازدارندگی هم نمی‌سازد. چون بازدارندگی، تنها زمانی مؤثر است که در متن یک درگیری ملموس و تهدید قریب‌الوقوع طراحی شود. آن‌چه جمهوری اسلامی نامش را بازدارندگی گذاشت، در عمل یک بازنمایی نمایشی از تقابل بود، نه برای دفع تهدید، بلکه برای تثبیت ایدئولوژی. در نتیجه، آن‌چه حاصل شد، نه تضعیف اسرائیل بود و نه قدرت گرفتن ایران. حاصل، فروپاشی منطقه بود. حاصل، تحریم بود. حاصل، ایران منزوی بود، ایرانی که به جای قرار گرفتن در مسیر تبدیل شدن به قدرت اول اقتصادی منطقه، به یک حامی رسمی گروه‌های مسلح بدل شد. حاصل، سوریه‌ای ویران بود، لبنانی فروپاشیده، غزه‌ای در محاصره دائمی، و اسراییلی که پی‌در‌پی با کشورهای عربی قرارداد امضا می‌کرد. دشمنی جمهوری اسلامی با اسرائیل، از ابتدا هم نه برای حمایت از فلسطین، بلکه برای مصادره سیاسی آن بود. یک ابزار برای تقویت جایگاه خود در جهان اسلام، آن‌هم نه از راه احترام، بلکه از مسیر رقابت خونین با رقبای عرب. حتی آن‌گاه که جمهوری اسلامی می‌دانست ادامه این مسیر، حاصلی جز بحران ندارد، ایستاد، لج کرد، و بر آتش دشمنی دمید. از ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴، زمانی که فرصت نرمش بود، سفت شد. وقتی گفت‌وگو با جهان ممکن بود، شعار محو اسرائیل را بلندتر کرد. حتی در دوران برجام، که با آمریکا توافق کرده بود، به حماس و جهاد اسلامی سلاح بیشتری فرستاد تا توازن قدرتی که به نفع دیپلماسی در حال شکل‌گیری بود، به نفع نیابت واژگون شود. جمهوری اسلامی فقط وقتی از دشمن عقب می‌نشیند که دشمن به توافق تن دهد، نه وقتی خود به تغییر راهبرد تن دهد. چون اگر تغییر کند، دیگر جمهوری اسلامی نیست. آیا نمی‌شد ایران، بی‌آن‌که پرچم سفید مقابل اسرائیل بالا ببرد، راه تعامل منطقه‌ای را برگزیند؟ آیا نمی‌شد حتی با حفظ نقد رادیکال بر اشغالگری اسرائیل، نقشش در منطقه را از تأمین مالی گروه‌های مسلح، به واسطه‌گری صلح در سطح جهان و محکومیت اسرائیل تغییر دهد؟همانند آفریقای جنوبی ؟می‌شد.اما نمی‌خواست. چون نمی‌توانست. چون بقایش با بحران گره خورده، نه با توسعه. و چه بحران‌زایی‌ای پرسودتر از دشمنی با اسرائیل؟ دشمنی‌ای که نه هزینه‌ای برای سرداران دارد، نه تحریمی برای خانواده‌های مسئولان، نه فشاری برای فرزندانشان که در کانادا و اروپا زندگی می‌کنند. تنها مردم ایران‌اند که باید تاوان بدهند؛ از سفره‌شان، از آینده‌شان، از امیدشان. #حمید_آصفی
显示全部...
اسرائیل، به ما چه؟ | بازدارندگیِ جعلی و هزینه‌های بی‌جای یک دشمنی تحمیلی حمید آصفی اگر بازدارندگی، در ادبیات امنیتی، نوعی تعادل ترس باشد که دو طرف را از آغاز جنگ بازمی‌دارد، در ماجرای ایران و اسرائیل اصلاً بازدارندگی به چه معناست؟ کدام مرز، کدام منازعه ارضی، کدام پرونده ژئوپلیتیکی مشترک، جمهوری اسلامی را ناچار می‌کرد دهه‌ها منابع مردم ایران را صرف تقابل نیابتی با کشوری کند که هزاران کیلومتر آن‌سوتر قرار دارد و کوچک‌ترین تداخل راهبردی با ایران نداشته؟ دشمنی با اسرائیل، بیش از آن‌که یک انتخاب عقلانیِ دفاعی باشد، یک سرمایه‌گذاری سنگین بر روی «ضرورت بقا»ی یک نظام ایدئولوژیک بوده؛ نظامی که بدون دشمن خارجی، هویت خود را از دست می‌دهد. اگر سیاست در ایران پس از جنگ، توسعه‌محور و منافع‌محور بود، این دشمنی اصلاً شکل نمی‌گرفت. نه شعار «محو اسرائیل» به گفتمان رسمی بدل می‌شد، نه تهران تبدیل به تأمین‌کننده موشک و پول برای گروه‌هایی چون حزب‌الله و حماس می‌شد، نه منطقه در چنین آشوبی غرق می‌گشت. ایرانِ توسعه‌ گرا، حتی اگر منتقد اسرائیل هم می‌ماند، سیاست منطقه‌ای خود را بر اساس جغرافیا، منافع اقتصادی، و اولویت‌های ملی تنظیم می‌کرد، نه بر مبنای فانتزی‌های انقلابی سال ۱۳۵۸. آن‌چه جمهوری اسلامی آن را «بازدارندگی در برابر صهیونیسم» نامیده، در عمل نه تنها اسرائیل را بازنداشته، بلکه بهانه‌ای به دست آن داده تا با تکیه بر تهدیدهای لفظی و تحرکات نیابتی تهران، خود را مظلوم‌تر و موجه‌تر نشان دهد، متحدان عربی بیابد، و افکار عمومی جهانی را علیه ایران بسیج کند. جمهوری اسلامی، به اسم مبارزه با اشغالگری، بزرگ‌ترین خدمت را به سیاست‌های تهاجمی راست‌گرایان اسرائیل کرد. هر موشکی که از غزه به تل‌آویو رفت، هر شعاری که در تهران علیه موجودیت اسرائیل سر داده شد، یک رأی به سود نتانیاهو بود، یک گام به عقب برای فلسطین، و یک گودال عمیق‌تر برای ایران. جمهوری اسلامی نه از روی اجبار ژئوپلیتیکی، بلکه از سر نیاز ایدئولوژیک، خود را به پرونده‌ای گره زد که عملاً ارتباطی به ایران نداشت. با اسرائیل نه مرزی داشت، نه منازعه ارضی، نه سابقه جنگ. اما دشمنی با اسرائیل، به ستون فقرات مشروعیت خارجی نظام بدل شد. چون هرچه دشمنی اسرائیل علیه ایران بزرگ‌تر ترسیم شود، تسلیح نیابتی‌ها موجه‌تر، و انزوای بین‌المللی، قابل‌تحمل‌تر جلوه می‌کند. اما مشکل دقیقاً از همین‌جا آغاز می‌شود. دشمنی‌ای که واقعی نیست، بازدارندگی هم نمی‌سازد. چون بازدارندگی، تنها زمانی مؤثر است که در متن یک درگیری ملموس و تهدید قریب‌الوقوع طراحی شود. آن‌چه جمهوری اسلامی نامش را بازدارندگی گذاشت، در عمل یک بازنمایی نمایشی از تقابل بود، نه برای دفع تهدید، بلکه برای تثبیت ایدئولوژی. در نتیجه، آن‌چه حاصل شد، نه تضعیف اسرائیل بود و نه قدرت گرفتن ایران. حاصل، فروپاشی منطقه بود. حاصل، تحریم بود. حاصل، ایران منزوی بود، ایرانی که به جای قرار گرفتن در مسیر تبدیل شدن به قدرت اول اقتصادی منطقه، به یک حامی رسمی گروه‌های مسلح بدل شد. حاصل، سوریه‌ای ویران بود، لبنانی فروپاشیده، غزه‌ای در محاصره دائمی، و اسراییلی که پی‌در‌پی با کشورهای عربی قرارداد امضا می‌کرد. دشمنی جمهوری اسلامی با اسرائیل، از ابتدا هم نه برای حمایت از فلسطین، بلکه برای مصادره سیاسی آن بود. یک ابزار برای تقویت جایگاه خود در جهان اسلام، آن‌هم نه از راه احترام، بلکه از مسیر رقابت خونین با رقبای عرب. حتی آن‌گاه که جمهوری اسلامی می‌دانست ادامه این مسیر، حاصلی جز بحران ندارد، ایستاد، لج کرد، و بر آتش دشمنی دمید. از ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴، زمانی که فرصت نرمش بود، سفت شد. وقتی گفت‌وگو با جهان ممکن بود، شعار محو اسرائیل را بلندتر کرد. حتی در دوران برجام، که با آمریکا توافق کرده بود، به حماس و جهاد اسلامی سلاح بیشتری فرستاد تا توازن قدرتی که به نفع دیپلماسی در حال شکل‌گیری بود، به نفع نیابت واژگون شود. جمهوری اسلامی فقط وقتی از دشمن عقب می‌نشیند که دشمن به توافق تن دهد، نه وقتی خود به تغییر راهبرد تن دهد. چون اگر تغییر کند، دیگر جمهوری اسلامی نیست. آیا نمی‌شد ایران، بی‌آن‌که پرچم سفید مقابل اسرائیل بالا ببرد، راه تعامل منطقه‌ای را برگزیند؟ آیا نمی‌شد حتی با حفظ نقد رادیکال بر اشغالگری اسرائیل، نقشش در منطقه را از تأمین مالی گروه‌های مسلح، به واسطه‌گری صلح در سطح جهان و محکومیت اسرائیل تغییر دهد؟همانند آفریقای جنوبی ؟می‌شد.اما نمی‌خواست. چون نمی‌توانست. چون بقایش با بحران گره خورده، نه با توسعه. و چه بحران‌زایی‌ای پرسودتر از دشمنی با اسرائیل؟ دشمنی‌ای که نه هزینه‌ای برای سرداران دارد، نه تحریمی برای خانواده‌های مسئولان، نه فشاری برای فرزندانشان که در کانادا و اروپا زندگی می‌کنند. تنها مردم ایران‌اند که باید تاوان بدهند؛ از سفره‌شان، از آینده‌شان، از امیدشان. #حمید_آصفی
显示全部...
غنی‌سازی به‌مثابه بحران نهایی | ایالات متحده، اسرائیل، و تصمیمی که باید گرفته شود نویسنده: حمید آصفی ایران می‌گوید غنی‌سازی متوقف نخواهد شد. ترامپ می‌گوید ادامه غنی‌سازی به جنگ منتهی می‌شود. در میانه این دو موضع، هیچ جایی برای توافق نیست مگر اینکه یکی عقب‌نشینی کند. نشانه‌ها می‌گویند هیچ‌کدام قصد عقب‌نشینی ندارد. ترامپ در چند روز گذشته چند نشست امنیتی برگزار کرده، با همه اعضای ارشد تیم سیاست خارجی‌اش درباره ایران صحبت کرده، و هم‌زمان مستقیماً با نتانیاهو تماس گرفته است. محور همه این تحرکات: تعیین تکلیف نهایی با برنامه هسته‌ای ایران. این تحرکات هم‌زمان است با ادعای زلنسکی که می‌گوید ۲۰ هزار موشک آمریکایی ضدپهپاد که برای اوکراین در نظر گرفته شده بود، مسیرشان به خاورمیانه منحرف شده. به بیان روشن‌تر، پنتاگون خود را برای یک درگیری احتمالی در این منطقه آماده می‌کند، یا دست‌کم می‌خواهد چنین پیامی ارسال کند. هم‌زمان، رسانه‌ها از یک شکاف جدی درون دولت آمریکا خبر می‌دهند. بخشی از جمهوری‌خواهان و حلقه نزدیک به ترامپ در حال فشار برای استفاده از گزینه نظامی هستند، و گروهی دیگر که عمدتاً مایل به حفظ دیپلماسی‌اند، هنوز بر حفظ مسیر گفتگو تأکید دارند. اما واقعیت این است که دیپلماسی فقط زمانی معنا دارد که طرفین مقابل هم، حاضر به امتیازدهی باشند. برای ترامپ، غنی‌سازی ایران فقط یک مسئله امنیتی نیست. او این مسئله را به کمپین انتخاباتی خود گره زده بود، وعده داده که با «تهران اتمی» برخورد می‌کند. اما او نمی‌خواهد آمریکا را وارد یک جنگ فرسایشی کند. سیاست او این است: فشار حداکثری، تهدید مستمر، آماده‌سازی برای اقدام نظامی، اما بدون عجله برای شلیک اول. به همین دلیل است که فعلاً خواهان آن است که اسرائیل بدون هماهنگی با آمریکا دست به اقدام نزند. تماس مستقیم او با نتانیاهو دقیقاً برای همین هدف انجام شد: کنترل سناریوی جنگ، جلوگیری از غافل‌گیری، و در صورت لزوم، ایفای نقش محوری در اجرای آن. اسرائیل، برخلاف سال‌های قبل، این بار بدون چراغ سبز آمریکا جلو نمی‌رود. نقطه تمرکز این تحولات، دور نهایی مذاکراتی است که قرار است یکشنبه برگزار شود. در طرف مقابل، ترامپ صریح گفته این موضوع غنی سازی در خاک ایران را نمی‌پذیرد و ایران هم آن را خط قرمز خود اعلام کرده است. بنابراین یا یکی عقب می‌نشیند، یا هر دو. در سناریویی محتمل، ترامپ ممکن است فعلاً اقدام نظامی را به تعویق بیندازد و به‌جای آن، فشار اقتصادی را تشدید کند. مکانیسم ماشه از طریق اروپا فعال شود، تحریم‌های جدید اعمال گردد، و هم‌زمان مقدمات سیاسی و نظامی برای گزینه نظامی در ماه‌های آینده تکمیل شود. زمان موردنظر برای این فشار نهایی می‌تواند اواخر تابستان باشد؛ یعنی پیش از پایان مهلت باقی‌مانده از محدودیت‌های برجامی. با این حال، هیچ‌کدام از بازیگران اصلی به‌دنبال جنگ تمام‌عیار نیستند. نه آمریکا، نه ایران، و نه اسرائیل. اما همزمان، هر سه طرف می‌دانند که یک خط قرمز وجود دارد که نمی‌توان برای همیشه از آن عبور نکرد. گفت‌وگوهای یکشنبه، شاید آخرین تلاش‌ها برای یافتن یک مسیر خروج از این بن‌بست است. اگر این گفت‌وگوها به نتیجه نرسد، مسیر پیش‌رو روشن است: تشدید فشارها، آماده‌سازی برای حمله، و در نهایت، برخورد مستقیم. تحولات اخیر به‌روشنی نشان می‌دهد که همه طرف‌ها در حال آماده‌سازی برای تصمیم نهایی هستند. هیچ‌کس نمی‌خواهد غافلگیر شود. واشنگتن، تل‌آویو و تهران، هر سه بازی را به نقطه‌ای رسانده‌اند که عقب‌نشینی، هزینه‌بارتر از پیشروی شده است. مذاکرات روز یکشنبه، اگرچه در ظاهر ادامه مسیر دیپلماتیک است، اما در عمل ممکن است آخرین ایستگاه قبل از رویارویی باشد مخاطبین عزیز تفصیل این تحلیل را در گلیپ ده دقیقه‌ای زیر مشاهده کنید 👇👇👇 https://t.me/hamidasefichannel2 https://youtu.be/tUgVlGJ2aXk?si=aHx0YbcB74R-kseo
显示全部...
👍 41 13👏 3🙏 2👎 1👌 1
پایان نیت پنهان | گروسی، غنی‌سازی، و لحظه صفر برای جمهوری اسلامی حمید آصفی در حیاط فرسوده نظام، سانتریفیوژها هنوز می‌چرخند، اما این‌بار ماجرا متفاوت است. دیگر با وعده‌های مبهم و لبخندهای دیپلماتیک نمی‌توان بحران را عقب انداخت. رافائل گروسی شمشیر را از رو بسته؛ لحن دیپلماتیک دیروز، حالا بدل به هشدار فنی-سیاسی امروز شده است. آژانس، با گزارش اخیرش، پرونده ایران را از «سطح فنی» به «عرصه سیاسی» پرتاب کرده؛ همان چیزی که جمهوری اسلامی همیشه از آن وحشت داشته. این گزارش دیگر یک یادداشت معمولی نیست، بلکه پیش‌درآمد مرحله‌ای بحرانی‌ست. توپ حالا در زمین شورای حکام است. اروپا خسته از فریب، و آمریکا—با ترامپی که می‌خواهد اقتدارش را تثبیت کند—به دنبال نتیجه‌اند. چرا حالا؟ چون جمهوری اسلامی بیش از حد بازی را کش داده و غنی‌سازی را به ابزار تهدید بدل کرده. اما جهان، به‌ویژه واشنگتن، دیگر صبر ندارد. تهران باید قابل پیش‌بینی شود. گروسی، صدای این مطالبه است. سه سناریو روی میز است: قطعنامه، الزام فوری، یا ارجاع پرونده به شورای امنیت. سومی، لحظه صفر است: بازگشت به دوران تحریم‌های قبل از برجام. اما واکنش تهران؟ سکوت، تأخیر، و ادامه همان توهم قدیمی: خرید زمان. اما این‌بار، زمان دیگر در خدمت نظام نیست؛ زمان علیه آن می‌چرخد. گروسی دیگر فقط مدیر فنی نیست؛ قاضی فنی‌ست که گزارشش ممکن است به قطعنامه بدل شود. اگر تهران مسیرش را عوض نکند، دیپلماسی زیر چرخ سانتریفیوژ دفن خواهد شد. و آن‌گاه، نه راه پیش خواهیم داشت و نه راه بازگشت. این فقط یک گزارش نیست؛ آژیر خاموش پایان بازی‌ست—پایانی که شاید به نفع همه باشد، جز نظامی که بیش از حد به بازی با اورانیوم معتاد شده است.... مخاطبین عزیز برای در جریان قرار گرفتن تحلیل جامع به کانال یوتیوب بروید 👇👇👇 https://t.me/hamidasefichannel2 https://youtu.be/kW4HMGsA1GM?si=EQduuQoRne1MJjwQ
显示全部...
👍 50 11👏 7👎 4🙏 1
پدیدارشناسی "تونل وحشت": ماشین سرکوب حاکمیت ایران چگونه می‌تپد؟ ✅در گفت‌وگوی ویژه با حمید آصفی، تحلیلگر سیاسی، به قلب تاریک‌ترین سازوکار قدرت در ایران ضربه زدیم: تونل وحشتی که حاکمیت ایران ساخته، چگونه نفس جامعه را می‌دزدد؟ هم‌اکنون، در آستانه‌ی گفت‌وگوهای ظاهری با غرب و چالش‌های اتمی در شورای حکام، این حاکمیت چه می‌کند؟ به‌جای گشودن پنجره‌ی امید، پرونده‌ی شوم حجاب اجباری را علیه زنان دلیر ایران باز می‌کند! نتیجه؟ فریاد آشکار تاریخ: حکومت نه یاور مردم، که سنگین‌ترین بارِ دوشِ ملت است. انفجار ناترازی: بمب‌های خاموشی که زمانشان رسید! ناامنی اقتصادی، زوزه‌های اجتماعی و فضای دهشت‌زای زن‌ستیز، سیاست را به حاشیه رانده‌اند! اگر پیش از این، صحنه‌ی سیاست در ایران جولانگاه جناح‌بندی‌های بی‌فرجام و بحث‌های نخ‌نما بود، امروز زندگی روزمره‌ مردم است که زیر پای باتوم، حکم سیاسی پیدا کرده است. قیمت نان و اجاره‌بها دیگر صرفاً عدد نیست؛ هرکدام فریادی‌اند که از دل دهه‌ها انباشت خشم و بی‌عدالتی بیرون زده‌اند. آیا این‌ها سرریز خشمِ انباشته‌ی دهه‌ها سرکوبِ سیاسی است؟ آیا ماشین وحشت، با توزیع رانت برای وفاداران و پخش مرگ‌آفرینی برای دگراندیشان زنده است؟ به‌نظر می‌رسد حاکمیت به نقطه‌ای رسیده که از هر ابزار باقی‌مانده برای بقای خود بهره می‌برد: ترس، سرکوب، اجبار، فقر، و انزوا. سیاستِ ترس: نفس کشیدن ممنوع ماشین ترس چگونه کار می‌کند؟ به‌سادگی یک دستورالعمل امنیتی برای پوشش. به‌وضوح یک بازداشت خیابانی. به‌تلخیِ ناگفته‌های زنی که زیر مشت‌های گشت ارشاد خاموش می‌شود. حاکمیت می‌داند که دیگر مشروعیت ندارد؛ پس سیاست را با ترس جایگزین می‌کند. نه به‌عنوان یک ابزار موقت، بلکه به‌مثابه قلب تپنده‌ی نظم موجود. در ایرانِ امروز، سیاست دیگر گفت‌وگو نیست، رأی نیست، قانون نیست؛ سیاست یعنی سکوت، سیاست یعنی انکار، سیاست یعنی توزیع مرگ و توزیع رانت. سوال‌های آتشین: ۱. حاکمیت در کجای این نمایش ناراست ایستاده؟ پشت نقابِ قدرت، یا لبه‌ی پرتگاه؟ ۲. آیا گردانندگان اصلی، هنوز افسارِ میدان سیاست را در دست دارند؟ یا بازی از کفِ آنان رَهیده؟ ۳. جامعه‌ی مدنیِ ایران کجاست؟ آیا بذرهای مقاومت، زیر خاکسترِ خفقان جوانه می‌زند؟ در لحظه‌ای قرار داریم که پرسیدن، خود یک کنش است. به‌ویژه وقتی صدای رسمی تنها روایتگر ترس است و هر صدای دیگری یا خفه می‌شود یا تحریف. اگر حاکمیت در حال بازی با مهره‌های زنگ‌زده‌ی قدرت است، مردم دارند زبان تازه‌ای می‌آفرینند. زبانی که دیگر با واژه‌های سانسورشده نمی‌نویسد، بلکه با دردها و امیدها فریاد می‌کشد. جامعه‌ی مدنی: در جست‌وجوی تنفس جامعه‌ی مدنی ایران، برخلاف تصور رسمی، زنده است؛ اما در تبعید، در سانسور، در خیابان، در ترس، در امید، در مدرسه، در محل کار، در خانه‌ها. این جامعه مدنی امروز اگرچه سازمان‌یافته نیست، اما به‌واسطه‌ی درد مشترک، متحد است. جنبش زنان، صدای معلمان، اعتصاب کارگران، حرکت دانشجویان، و حتی فریادهای منفرد در خیابان، همه نشانه‌هایی از یک پتانسیل بزرگ‌اند که اگر فرصتی بیابد، می‌تواند ورق را برگرداند. زمانِ هم‌رسانیِ تاریخی است! این گفت‌وگو تنها یک متن نیست؛ شعله‌ای است در تاریکی. این مقاله از آنِ همه‌ی کسانی است که می‌دانند این سرزمین شایسته‌ی ترس نیست، بلکه لایق آزادی است. از آنِ کسانی است که نمی‌خواهند صرفاً زیسته باشند، بلکه می‌خواهند زیستن را تعریف کنند. نظرتان را فراموش نکنید. بازخوردتان را فریاد بزنید. بخشی از جریانِ خروشانِ "راه‌برانِ تاریخ" باشید، نه "راه‌بردگانِ روزگار". هم‌اکنون تصمیم بگیرید: تماشاگر خواهید ماند، یا روایت‌گرِ فردای آزادی؟ پایین همین پست، جهان منتظر صدای شماست. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
53👍 16👎 4🙏 1
جمهوری اسلامی، آماده برای آخرین اشتباه؟ کشور را به لبه پرتگاه برده‌اید؛ حالا بپرید، عقب بروید یا مذاکره کنید؟ حمید آصفی در جهان سیاست، همیشه بدترین گزینه، نداشتن گزینه است. و امروز جمهوری اسلامی ایران، دقیقاً در همین وضعیت ایستاده: بر لبه‌ی پرتگاه، بدون نقشه‌ی فرار، بدون چتر نجات، و با زبانی که هنوز خیال دارد تهدید کند، در حالی که همه می‌دانند تهدید بی‌پشتوانه، شلیک به آینه است. آمریکا روشن گفته: اگر توافقی در کار نباشد، جایگزین آن حمله است. ساده، صریح، بی‌پرده. دیگر از آن بازی‌های دیپلماتیک و فحش‌نویسی پشت پرده خبری نیست. صحنه، کاملاً روشن است. اما ایران چه دارد؟ راهی برای فرار؟ برگ بُردی روی میز؟ یا فقط اتاق تاریکی که اسمش را گذاشته‌اند "مقاومت هوشمند"؟ جمهوری اسلامی می‌تواند به سناریوی اول متوسل شود: بازی مرگ. همان راهی که با شعار "اگر بزنید، می‌زنیم" می‌خواهد هزینه‌ی اقدام نظامی را بالا ببرد. حمله به پایگاه‌های آمریکایی در قطر، امارات و عراق. هدف گرفتن تاسیسات انرژی عربستان. و نهایتاً، شلیک بی‌محابا به قلب اسرائیل. بازی خطرناک، مثل ریختن بنزین روی آتش در اتاق دربسته. این راه، راهی است که می‌تواند در عرض چند هفته، ایران را تبدیل به صحنه‌ای از ویتنام، سوریه، یوگسلاوی و جهنم کند. آری، ایران هم می‌زند. اما با چه هزینه‌ای؟ با چه بهایی؟ آیا کسی در بالای هرم، صورت‌حساب این بازی را برای مردم ایران چاپ کرده است؟ اگر راه اول انتخاب شود، شاید جمهوری اسلامی به آزمایش اتمی هم فکر کند، آن‌هم نه از سر قدرت، بلکه از سر ناچاری. اما حتی این راه، نه ترساننده است و نه تضمین‌کننده. بلکه فقط نقش کبریت آخر را بازی می‌کند: همه‌چیز را آتش می‌زند، بدون آن‌که چیزی از خاکسترش بماند. راه دوم، عقب‌نشینی زیرکانه است. توافق سریع، کوتاه‌مدت، محدود، اما نجات‌بخش. جمهوری اسلامی می‌تواند پیش از شلیک نخستین گلوله، همه را غافلگیر کند و با همان مجموعه پیشنهادی توافق، پرونده‌ی جنگ را ببندد. اما برای این کار باید شجاعت تصمیم‌گیری واقعی را داشته باشد. نه با خطبه و شعار و نه با "ما مذاکره نمی‌کنیم ولی..." بلکه با نقشه‌ای واقعی، امضاشده، قابل راستی‌آزمایی و مستقیم. راه دوم البته پرهزینه است. اما نه به قیمت تباهی ملت. یک توافق کوچک، بهتر از یک جنگ بزرگ است. یک عقب‌نشینی خردمندانه، شریف‌تر از نابودی گستاخانه است. گزینه سوم، همان تاکتیک آشنا: «بزن، ولی کم بزن». حملات محدود، پاسخ‌های موضعی، ترورهای تلافی‌جویانه، موشک به پایگاه بی‌نفر، پهپاد به انبار مهمات بی‌استفاده. یعنی بازی در حد قهرمانان سریال‌های تلویزیونی. اما جهان واقعی است، نه سریال ترکی. این مدل، فقط زمان می‌خرد، نه آینده. و نه قدرتی می‌سازد. جمهوری اسلامی، در این مدل، ممکن است با خودش خیال کند که جنگ را کنترل کرده. اما جنگ، وقتی آغاز شد، دیگر کنترل‌شدنی نیست. خطرناک‌ترین جنگ‌ها، آن‌هایی هستند که با «یه کم شروع شد» و با «هیچ‌چیز نموند» تمام شدند. ایران اگر بخواهد خود را از این باتلاق راهبردی بیرون بکشد، باید هم جسارت را از پوتین قرض بگیرد، هم عقلانیت را از چین یاد بگیرد، هم واقع‌گرایی را از قطر و عمان اقتباس کند. اگر تهران امروز، همین فردا، جسورانه اعلام کند که آماده است برای یک مذاکره مستقیم، جامع، شفاف و بدون دوز و کلک، نه‌تنها جهان را غافلگیر می‌کند، بلکه رادار جنگ را از سر خود منحرف خواهد کرد. ایران باید بازی را عوض کند. این یعنی: دعوت رسمی از معاون اول ترامپ و آقای ویکتاف به تهران.، اعلام آمادگی برای یک توافق اضطراری نجات‌بخش؛ حذف واسطه‌های فرساینده مانند عمان؛ و از همه مهم‌تر: سرعت، قاطعیت، شفافیت. نه زمان داریم، نه پله برای پله‌پله پایین آمدن از بحران. اینجا فقط یک آسانسور باقی مانده: یا به طبقه‌ی توافق می‌رویم، یا به زیرزمین جنگ. ملت ایران نباید بار همه اشتباهات را بپردازد. نه در اقتصاد، نه در امنیت، نه در سلامت و نه در آینده‌ی سرزمینی که حالا حالاها باید خانه‌ی ما بماند. هیچ «غنی‌سازی غرورآفرینی» نمی‌ارزد اگر سقف خانه‌ات فرو بریزد. هیچ "مقاومتی" نمی‌ارزد اگر فرزندانت در صف مهاجرت، امنیت، دارو یا آینده جان بدهند. ما در لحظه‌ای هستیم که آینده ایران نه در خطبه‌های نماز جمعه، نه در تریبون‌های حماسی، نه در بیانیه‌های سپاه، بلکه در یک تصمیم راهبردی است. تصمیمی که یا ایران را به عصر تازه‌ای از تعامل می‌برد، یا در آتش همان شعارهای پوسیده‌ی دهه شصت خاکستر می‌کند. و اگر هنوز کسی خیال کرده که «مقاومت با هزینه مردم» افتخار است، تنها باید از او پرسید: حاضر هستی فرزند خودت را جلو بفرستی؟ #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
👍 70 23👏 7👎 5🙏 4👌 2
جمهوری اسلامی و معجزه تکثیر راننده: ۱۵ میلیون فرمان، یک ملت سرگردان بالاخره معجزه شد. در سرزمینی که واژه «شغل» از واژه «زندگی» جدا شده، فراجا با افتخار اعلام کرد که ۱۵ میلیون نفر در ایران تاکسی اینترنتی هستند؛ یعنی چیزی حدود نیمی از جمعیت فعال کشور، یا به عبارتی، هر خانواده ایرانی حداقل یک راننده دارد. اگر اوبر و لیفت و بقیه جهان، هنوز دارند مدل‌های بهره‌ورِ پلتفرمی را آزمایش می‌کنند، جمهوری اسلامی با فرمول بومی «بی‌کاری ساختاری + اپلیکیشن شبه‌امنیتی» رکورد جهانی خلق کرد. آیا واقعاً کسی به معنای این عدد فکر کرده است؟ ۱۵ میلیون راننده، یعنی ما با یک جامعه‌ی راننده‌شده طرفیم؛ یک ملت پشت فرمان، بدون مقصد. اگر این عدد را واقعی فرض کنیم (که خود جای بحث دارد)، باید پرسید: کدام اقتصاد در دنیا از راننده بیشتر از مهندس و معلم و پزشک برخوردار است؟ چند درصد از این ۱۵ میلیون اصلاً با میل خود رانندگی می‌کنند؟ و مهم‌تر از آن: در کشوری که ۱۵ میلیون نفر راننده‌اند، چه‌کسی مسافر است؟ این دیگر «اقتصاد گیگ» نیست. این اقتصاد گیج است. اقتصاد بقا. اقتصاد فرمان‌به‌دست‌ها. نسل جدید، نه برای ساختن، بلکه برای سرویس دادن و «در دسترس بودن» تربیت شده است. ما با طبقه‌ای روبرو هستیم که به جای امنیت شغلی، رتبه‌ی اپلیکیشن دارد؛ به جای بیمه، امتیاز پنج‌ستاره؛ و به جای حقوق بازنشستگی، نوتیفیکیشن سفر بعدی. تازه، حالا سخنگوی فراجا می‌گوید باید این راننده‌ها از لحاظ روان‌شناختی غربال‌گری شوند. و این جمله به‌شدت دقیق است: چون حکومتی که از ترس شورش‌های اجتماعی، ملت را پشت فرمان انداخته، خوب می‌داند این حجم از فشار، اضطراب، تحقیر و استثمار پنهان، سرانجام روانِ جمعی را فرو می‌پاشد. ایران، شاید نخستین کشوری در جهان باشد که اقتصاد ملی خود را به تاکسی اینترنتی سپرده است. و این یعنی حاکمیت، دیگر نه بر نیروی کارِ مولد، بلکه بر لشکری از رانندگان پاره‌وقت و سرگردان تکیه دارد. اوبر در نیویورک شغل دوم است؛ اسنپ در تهران تنها شانس زنده‌ماندن. به این نمی‌گویند توسعه. به این می‌گویند نابودی سازمان‌یافته با رنگ و لعاب نوآوری. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
👍 62🙏 6 5👏 4👎 3👌 1
هشت میلیون راننده، یک نظام بیمار | وقتی فقر، پلتفرم می‌سازد نه توسعه حمید آصفی اوبر در سراسر جهان در بیش از ده‌هزار شهر فعالیت دارد، با حدود ۷.۸ میلیون راننده. حالا جمهوری اسلامی، با افتخار اعلام می‌کند که اسنپ و تپسی در فقط ۲۳۲ شهر، بیش از ۸ میلیون راننده دارند. بله، درست خواندید: بیش از هشت میلیون نفر، یعنی چیزی حدود یک‌دهم کل جمعیت کشور، «درآمدشان» را از جابه‌جایی دیگران تأمین می‌کنند. سؤالی ساده اما کوبنده: این عدد نشانه پیشرفت است یا اعترافی بزرگ به ورشکستگی یک اقتصاد و یک نظام؟ وقتی هر شهروندی به رانندگی در خیابان‌ها پناه می‌برد، این دیگر «اکوسیستم استارتاپی» نیست، این یعنی سقوط تدریجی جامعه‌ای که ستون فقرات تولیدش شکسته، صنعتش تعطیل، کشاورزی‌اش خشکانده، و دانشگاه‌هایش درگیر مهاجرت نخبگان‌اند. شما به جای افتخار، باید عذر بخواهید. این «آمار موفقیت» نیست، این فهرست اسامی قربانیان یک سیستم است. در تمام جهان، گسترش پلتفرم‌هایی چون اوبر و لیفت نشانه‌ای از انعطاف بازار کار و توسعه دیجیتال تلقی می‌شود، اما فقط در بسترهایی که ساختار اقتصادی‌ـ‌اجتماعی منسجم باشد. در ایران اما ماجرا برعکس است: پلتفرم‌های حمل‌ونقل نه نتیجه رشد بلکه محصول مرگ سایر گزینه‌ها هستند. اسنپ و تپسی برای میلیون‌ها نفر «آخرین پناهگاه معیشتی» شده‌اند. جایی که مهندس، معلم، استاد دانشگاه، حتی بازنشسته نظامی در آن به رانندگی روی می‌آورد. پس اینجا پلتفرم مساوی است با فقر پنهان‌شده در طراحی اپلیکیشن. اینجا سرمایه‌داری دیجیتال نیست؛ اسنپ، چهره بزک‌شده‌ی همان نابرابری مزمن است. تپسی، نسخه بروزرسانی‌شده‌ی "بیکار نمان" است. جمهوری اسلامی در غیاب یک اقتصاد سالم، در غیاب فرصت‌های شغلی مولد، با افتخار گزارش می‌دهد که میلیون‌ها نفر از ناچاری بنزین می‌سوزانند تا زنده بمانند. از نظر حاکمیت، این‌که چند میلیون نفر هر روز گوشی دست‌شان است و مسافر جابه‌جا می‌کنند، نشانه رونق است. اما دقیق‌تر که بنگری، این یعنی نیروی کار ارزان، بدون بیمه، بدون امنیت شغلی، بدون آینده. آن‌ها که در دهه ۸۰ پشت صندلی کارخانه نشسته بودند، حالا پشت فرمان نشسته‌اند. با این تفاوت که کارخانه هنوز بیمه داشت، سنوات داشت، کارفرما داشت. این پلتفرم‌ها اما تنها چیزی که دارند، جدول کمیسیون‌ها و جریمه‌هاست. در غیاب سیاست رفاه، این پلتفرم‌ها نقش نان شب را ایفا می‌کنند. اما هیچ حکومتی حق ندارد بر نان شب مردمش افتخار کند. هشت میلیون راننده یعنی میلیون‌ها زندگی که شغل‌شان نه بر اساس تخصص، علاقه یا نیاز بازار، بلکه صرفاً بر اساس "در دسترس بودن خودرو" تعیین شده است. این یک شکست بزرگ در برنامه‌ریزی اقتصادی و عدالت اجتماعی است. این یعنی سقوط آموزش عالی. این یعنی مهاجرت مغزها، فرار سرمایه‌ها، فرسایش روحی طبقه متوسط. و بدتر از همه، سیستم نه تنها این بحران را درک نمی‌کند، بلکه آن را به‌عنوان شاخص موفقیت به مردم می‌فروشد. راننده بیشتر؟ یعنی اشتغال بیشتر! شما چیزی را می‌ستایید که در کشورهای دیگر نشانه زنگ خطر است. جمهوری اسلامی امروز در حال تبدیل اقتصاد ایران به یک شبکه عظیم از رانندگان است. با هر بحران تازه، به جای راه‌حل ساختاری، اپلیکیشنی تازه می‌سازند. از «با سلام» تا «الوپیک»، از «اسنپ دکتر» تا «دیوار». گویی برای هر بحران، یک پلتفرم باید سرپوش بسازد. اما پلتفرم اقتصاد نیست. پلتفرم، ابزار است. وقتی زیرساخت نباشد، ابزار هم باری نمی‌برد. بیش از هشت میلیون نفر امروز رانندگی می‌کنند. فردا چه می‌شود؟ آیا قرار است نیمی از جمعیت کشور به اسنپ و تپسی ملحق شوند؟ آن وقت دیگر چه کسی بیمار را درمان می‌کند؟ چه کسی کارخانه می‌سازد؟ چه کسی شهر را مدیریت می‌کند؟ شما با افتخار می‌گویید: شش میلیون راننده اضافه کردیم. ما می‌پرسیم: چند میلیون آینده را از دست دادید؟ اسنپ، تپسی، با تمام تلاش فناورانه‌شان، امروز به آیینه‌ای برای بی‌عدالتی ساختاری در ایران تبدیل شده‌اند. راننده‌محور بودن، نه به‌عنوان گزینه بلکه به‌عنوان اجبار، نشانه دقیق یک فروپاشی خاموش است. و حکومت، به جای اصلاح، به جای ایجاد امنیت اقتصادی، دارد پشت فرمان این سقوط می‌خندد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
👍 62 19👏 3🙏 3👌 3
وقتی دو نر آلفا به هم می‌رسند: شکاف ترامپ و ماسک، از سرمایه تا سیاست نویسنده:حمید آصفی اینکه ترامپ و ماسک دیر یا زود به تضاد می‌رسیدند، برای ناظران جدی نه پیش‌بینی، بلکه قطعیت بود. مسئله از جنس تناقض شخصیتی نیست، بلکه رقابت بر سر جایگاه قدرت است؛ جایی که فقط یک نفر باید در مرکز توجه باشد. دو نر آلفا در یک زیست‌بوم جا نمی‌شوند. اما آنچه این گسست را مهم می‌کند، نه دعوای شخصی، بلکه پیامدهای راهبردی آن است: شکاف میان سرمایه و سیاست در قلب نظام نخبگان راست افراطی آمریکا. ایلان ماسک، با تمام شیدایی تکنولوژیک و عطش کنترلی‌اش، می‌خواست از ترامپ استفاده کند، همان‌طور که ترامپ عادت دارد از همه استفاده کند. این دو، در یک لحظه تاریخی، اشتراک منافع داشتند: بازگشت ترامپ به قدرت و برچیدن نظم قدیمی رسانه‌ای و نهادی. اما اشتراک منافع، اتحاد پایدار نمی‌سازد. اشتباه ماسک این بود که تصور کرد می‌تواند ترامپ را مدیریت کند. اشتباه دومش: تصور اینکه می‌تواند در سیاست، مثل بازار، جدولی بچیند و همه‌چیز را با یک بورد تصمیم‌گیری اداره کند. ماسک ۳۰۰ میلیون دلار خرج کرد، توییتر را به خاک‌ریز ترامپ تبدیل کرد، حتی برند تسلا را قربانی کرد. اما بازی را باخت. راست آمریکایی، او را هیچ‌وقت از آنِ خود ندانست. راست وفادار به کسی نیست مگر کسی که «رهبر» باشد. و در منطق فرقه‌ای،فقط یک رهبر وجود دارد: دونالد ترامپ. حتی وقتی ماسک پلتفرمی برای آن‌ها ساخت، حتی وقتی اعتبار رسانه‌ای‌اش را هزینه کرد، باز هم به چشم «بیگانه‌ای مفید» دیده شد، نه هم‌خون. ترامپ، طبق الگوی همیشگی‌اش، بعد از استفاده، ماسک را کنار زد. توهین کرد، تحقیر کرد، و ترجیح داد با چهره‌های ساده‌تری از رسانه‌های راست کار کند؛ کسانی که توهم مدیریت او را ندارند. اما این اتفاق فقط یک جدال شخصی نیست. شکاف ترامپ-ماسک، نماینده یک تضاد بنیادین است: تضاد میان سرمایه‌ی تکنولوژیک و سیاست پاپیولیستی. ماسک نماد سرمایه‌داری آینده‌نگر، جهانی‌شده و نخبگانی‌ست؛ درحالی‌که ترامپ نماینده سیاست ملی‌گرایانه، ضد نخبگان، و متکی بر شور عوام است. این دو، حتی وقتی ظاهراً متحدند، عملاً در مسیرهای متضاد حرکت می‌کنند. این جدایی اما فراتر از یک دعواست. به معنای ترک برداشتن در ائتلافی‌ست که راست افراطی بر پایه آن شکل گرفته بود: ترکیب سرمایه، فنّاوری، و خشم اجتماعی. وقتی این سه از هم فاصله بگیرند، ماشین اردوی راست کند می‌شود. شکاف ترامپ-ماسک نشان می‌دهد که این پروژه، بیشتر از آنکه ساختارمند باشد، مبتنی بر شخصیت‌ها و غرایز است. و چنین پروژه‌ای، دوام ندارد. از سوی دیگر، فرصت هم هست. شکاف ترامپ و ماسک یعنی روزنه‌ای در انسجام جبهه راست‌ افراطی. جریانی که ماسک را برانداز نظم قدیم می‌دانست، حالا با او مثل یک خائن برخورد می‌کند. و ترامپ که ماسک را ابزار رسانه‌ای دیده بود، حالا درگیر جنگ رسانه‌ای با اوست. اگر کسی بخواهد راه میانه‌ای بین تکنولوژی و سیاست، بین منافع آمریکا و واقع‌گرایی جهانی باز کند، این گسست بهترین لحظه است. درس ماجرا ساده اما مهم است: در سیاست، سرمایه همیشه بازیگر اول نیست. گاهی یک دیوانه‌ی باهوش، حتی بر ثروتمندترین مرد جهان هم غلبه می‌کند—نه با منطق، بلکه با غریزه. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
👍 46 29👏 5👌 3👎 2🙏 2
بازگشت به منطق فشار: قطعنامه آژانس و پازلی که در حال تکمیل است نویسنده: همکاران قطعنامه سه کشور اروپایی و آمریکا علیه ایران در شورای حکام آژانس، نه یک اقدام ناگهانی، بلکه بخشی از یک بازی بلندمدت فشار است؛ بر مبنای پرونده‌ای که سال‌ها در انبار نگه داشته شده و حالا با مهندسی موقعیت، به آرامی روی میز بازمی‌گردد. این همان «نقشه‌ی پنهان» بازگشت به منطق اجماع علیه ایران است، بدون نیاز به یک بحران فوری یا حادثه ساختگی. ماجرا به‌ظاهر مربوط به ذرات اورانیوم کشف‌شده در چهار سایت اعلام‌نشده در ایران است. اما اصل داستان، چیز دیگری‌ست: ترمیم «مشروعیت حقوقی» برای استفاده از مکانیسم ماشه. کشورهای غربی به‌خوبی می‌دانند که در فضای فعلی، استفاده صرف از برجام برای توجیه بازگشت تحریم‌ها، به‌ویژه برای کشورهایی چون برزیل، هند و آفریقای جنوبی قانع‌کننده نیست. ایران می‌گوید دیگران به تعهدات برجامی پایبند نیستند؛ پاسخ این است: ایران هم تعهدات پادمانی را نقض کرده است. اینجاست که «پرونده‌ی پادمانی» کاربرد پیدا می‌کند: به‌عنوان پیوست توجیهی فشار، نه صرفاً یک مسئله فنی. آن‌چه گروسی در گزارش تفصیلی اخیرش منتشر کرد، تأیید رسمی همان افشای دو سال پیش وال‌استریت ژورنال است: ایران در برهه‌ای به اسناد آژانس دست یافته و از آن‌ها برای تنظیم روایت پاسخ به بازرسان استفاده کرده است. به زبان ساده، ایران تلاش کرده بود روند تحقیق آژانس را دور بزند. این اتفاق، از نظر فنی شاید مهم نباشد، اما از منظر حیثیت آژانس و ساختار راستی‌آزمایی، انفجار بی‌سر و صدایی بود که حالا صدا کرده است. خود گزارش گروسی مفصل‌تر از همیشه است. حتی به مسائلی مثل صدور روادید برای بازرسان یا ممنوع‌الورود شدن برخی کارشناسان آژانس نیز اشاره شده. این یعنی آژانس می‌خواهد نشان دهد پرونده ایران صرفاً «فنی» نیست؛ بلکه از سطح همکاری سیاسی و نهادی هم دچار مشکل است. پیش‌بینی‌ها می‌گوید قطعنامه فعلی صرفاً ایران را «ناقض تعهدات پادمانی» معرفی خواهد کرد، نه بیشتر. هنوز صحبت از ارجاع به شورای امنیت در این مرحله نیست. اما همین هم، در فضای فعلی، معنای راهبردی مهمی دارد. شبیه به اتفاقات سال ۲۰۰۶، یک پازل در حال تکمیل است. اگر مذاکرات عمان به نتیجه نرسد، اگر سازوکارهای پشت‌پرده با شکست مواجه شود، آن‌وقت این قطعنامه سکوی پرتاب پرونده ایران به شورای امنیت خواهد بود. نه برای صدور یک قطعنامه تنبیهی فوری، چون روسیه و چین آن را وتو خواهند کرد، بلکه برای مهیا ساختن بستر استفاده از مکانیسم ماشه. یک اقدام دو مرحله‌ای: اول قطعنامه، بعد انتقال. حلقه‌ی منطقی آن‌ها این است: اول باید ثابت شود ایران نه‌تنها به برجام پایبند نیست، بلکه به پادمان‌ها هم متعهد نیست. با این ترکیب، توجیه برای اعمال فشار جهانی، مشروع‌تر می‌شود. در واقع، همان بازی تکراری اما با نقشه‌ای پیچیده‌تر: ایران بارها قول داده همکاری کند، نقشه راه امضا کرده، اما یا همکاری نکرده یا پاسخ‌هایی داده که از منظر فنی، در بهترین حالت ناقص و در بدترین حالت، «طنز» تلقی شده‌اند. وقتی ایران برای توجیه آلودگی سایت‌ها به ذرات اورانیوم می‌گوید «عامل خارجی خرابکاری کرده»، در حالی که هر ذره اورانیوم شناسنامه‌ای دارد و منبعش قابل ردیابی‌ست، آژانس عملاً با انکار عقل فنی مواجه می‌شود. مسئله امروز دیگر فقط ذرات اورانیوم نیست. مسئله، حفظ اعتبار آژانس است. حفظ کارکرد NPT است. و پشت آن، تقویت وزن حقوقی غرب در صورت نیاز به استفاده از مکانیسم ماشه. این قطعنامه نه برای حل مسئله، بلکه برای مستندسازی است؛ سندی برای استفاده بعدی. در این لحظه، همه چیز به سرنوشت مذاکرات پنهان ایران و آمریکا در عمان گره خورده. اگر به شکست بینجامد، پازل قطعنامه تکمیل خواهد شد. آن وقت، بدون نیاز به حادثه، بدون حتی شلیک یک گلوله، ایران یک‌بار دیگر در آستانه‌ی شورای امنیت قرار خواهد گرفت. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
显示全部...
46👍 17👏 6👌 5🙏 2🤝 1
تا وقتی ترامپ به دیپلماسی امیدوار است، اسرائیل جرأت ندارد ماشه را بکشد نویسنده: حمید آصفی در سیاست بین‌الملل، گاهی آن‌چه اتفاق نمی‌افتد، مهم‌تر از آن چیزی‌ست که رخ می‌دهد. در هفته‌هایی که رسانه‌ها مشغول رصد تنش‌های کلامی میان تهران و واشنگتن هستند و برخی از تحلیل‌گران با اشاره به سخنان تند مقامات ایرانی یا تهدیدهای دونالد ترامپ از احتمال برخورد نظامی یا اقدام اسرائیل می‌گویند، غایبی مهم در معادله هست: اسرائیل، فعلاً سکوت کرده است. و این سکوت، پرمعناتر از هر فریادی‌ست. البته، منظور از سکوت، نبود تهدید نیست. اسرائیل همچنان هر از گاهی تهدید می‌کند که حتی به تنهایی و بدون کمک آمریکا نیز قادر به حمله به ایران است. اما آن‌چه غایب است، اقدام عملی است. و این تفاوت میان تهدید و اقدام، در بستر معادله‌ای پیچیده تعریف می‌شود: اسرائیل فقط زمانی می‌تواند ماشه را بکشد که واشنگتن، به‌ویژه در دوران ترامپ، از دیپلماسی دست بکشد. درک این وضعیت، بدون فهم مناسبات خاص ترامپ با مسأله ایران و بازیگر غیرقابل‌پیش‌بینی‌ای به نام اسرائیل ممکن نیست. ترامپ، برخلاف بایدن، یک رئیس‌جمهور اهل معامله است؛ اهل نمایش، نه لزوماً جنگ. کسی که ترور قاسم سلیمانی را نه به‌عنوان آغاز یک استراتژی، بلکه پایان یک فصل طراحی کرد، اما نگذاشت از آن واقعه یک روایت جنگی ساخته شود که تعهد نظامی ایجاد کند. در دوره‌ی بایدن، که تمایل آشکار به احیای برجام وجود داشت، اسرائیل یک راهبرد دیگر را در پیش گرفت: خرابکاری همزمان با آغاز مذاکرات. در نخستین هفته‌ای که تیم بایدن مذاکرات وین را شروع کرد، انفجار نطنز رخ داد. هدف، روشن بود: برهم زدن فضا پیش از آن‌که پنجره اعتماد باز شود. ایران هم در پاسخ، بازی را سخت کرد: غنی‌سازی را از ۲۰ درصد به ۶۰ درصد رساند؛ اتفاقی که مذاکره را به میدان مین بدل کرد. اما اکنون، فضا کاملاً متفاوت است. ترامپ برگشته، با همان ژست تاجرانه‌اش. اهل معامله است، نه مداخله. و این‌بار، برخلاف ۲۰۱۸ که با خروج از برجام میدان را برای خرابکاری‌های اسرائیل باز گذاشت، او خودش مذاکره را در دست دارد. این بار اگر کسی بخواهد بازی را خراب کند، مستقیم به او شلیک کرده، نه به ایران. اسرائیل خوب می‌داند که ترامپ تحمل نمی‌کند که در میانه‌ی یک تلاش دیپلماتیک، متحد منطقه‌ای‌اش به‌طور یک‌جانبه آغازگر جنگی پنهان شود که دودش در چشم واشنگتن برود. به همین دلیل است که تا وقتی ترامپ به نتیجه‌ی مذاکرات با ایران امیدوار باشد، اسرائیل دست به ماشه نمی‌برد. نه فقط به این خاطر که ایران واکنش نشان می‌دهد، بلکه چون هزینه‌ای سنگین‌تر از واکنش ایران در انتظارش است: خشم ترامپ. در اینجاست که باید بازی روانی اسرائیل را شناخت. تحلیل‌گران نزدیک به تل‌آویو، این روزها بیشتر به لفاظی و تهدید بسنده می‌کنند. آنها می‌دانند که در فقدان چراغ سبز واشنگتن، هرگونه اقدام مستقیم یا خرابکارانه در تأسیسات هسته‌ای ایران، اقدامی علیه دستور کار کاخ سفید خواهد بود. و ترامپ، برخلاف بایدن، اهل مماشات دیپلماتیک نیست. او اهل «مچ‌گیری» است، نه «صبر استراتژیک». نکته مهم دیگر، الگوی تقابل اسرائیل با مذاکرات است. تل‌آویو در زمان اوباما، با تمام توان علیه توافق هسته‌ای تبلیغ کرد، اما وارد میدان خرابکاری نشد. در دوره بایدن، تا حدی جلو آمد، چون واشنگتن در آن زمان در موضع ضعف و تردید بود. اما در عصر ترامپ، نه می‌تواند بازیگر اصلی باشد، نه بر میز مذاکره تأثیرگذار. چرا؟ چون ترامپ تنها کسی‌ست که می‌خواهد خودش امضاکننده توافق باشد؛ نه کشورش. همین منطق، سناریوی خطرناک اما ممکن را شکل می‌دهد: اگر مذاکرات شکست بخورد، اگر ترامپ به این نتیجه برسد که ایران فقط وقت‌کشی می‌کند، آنگاه اسرائیل می‌تواند بگوید: "شما امتحان کردید، ما حالا باید وارد شویم." و این همان لحظه‌ای‌ست که باید نگران بود. زیرا در آن لحظه، نه‌فقط چراغ سبز ضمنی آمریکا ممکن است داده شود، بلکه ترامپ ممکن است از تبعات هرگونه اقدام اسرائیل شانه خالی کند. در واقع، دیپلماسی تنها سپر تهران در برابر خرابکاری‌های اسرائیل نیست؛ بلکه سپر واشنگتن نیز هست. دیپلماسی زنده است، چون گزینه‌های دیگر زهرناک‌ترند. اسرائیل این را بهتر از همه می‌داند. و تا وقتی واشنگتن – حتی ترامپی – به دیپلماسی باور دارد، نه موساد، نه سایبری‌ها، نه پهپادها، هیچ‌کدام حق شلیک ندارند. در تحلیل نهایی، آن‌چه این روزها ایران را از سایه تهدیدهای اسرائیل نجات داده، نه فقط قدرت بازدارندگی نظامی‌ست، بلکه بازی دقیق در زمین دیپلماسی است. ایران، با نشستن بر میز مذاکره، دست اسرائیل را خالی کرده است. چرا؟ چون تنها در غیاب دیپلماسی، روایت «ضرورت اقدام پیشگیرانه» قابل فروش است.به بیان دیگر، تا وقتی ترامپ امیدش را به گفتگو از دست نداده، اسرائیل قصدی برای حمله به سایت‌های هسته‌ای ایران را ندارد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2
显示全部...
👍 37 20👎 4🙏 3👌 3