ch
Feedback
داستان کده | رمان

داستان کده | رمان

前往频道在 Telegram

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

显示更多
2025 年数字统计snowflakes fon
card fon
151 977
订阅者
+30324 小时
+1 1597
-65130
帖子存档
sticker.webp0.05 KB
از داستانا راضی هستین؟Anonymous voting
  • بله
  • نه ،یکم بهتر کنید
0 votes
هم دیدم که شب می‌رفت تو بالکن سیگار می‌کشید(همیشه نمی‌کشه فقط وقتایی که خیلی ناراحته)و یه بار که شب رفته بودم آب بخورم دیدم که با چشم گریون از بالکن میاد داخل سالن.اون شب بالاخره حرفم رو زدم و گفتم مامان چیزی شده؟اونم اول شروع کرد به گفتن اینکه چیزی نشده و … که من گفتم میخوای بریم اتاق دوباره چایی بیارم برات تا آروم شی که قبول کرد.اون رفت تو اتاق منم رفتم آشپزخونه تا چایی بریزم وقتی ریختم و برگشتم تو اتاق دیدم بجای صندلی روی تخت نشسته منم رفتم رو تخت کنارش نشستم و چایی رو دادم بهش و گفتم بگو اگه چیزی ناراحتت می‌کنه و اونم شروع کرد به خالی کردن خودش با بهونه های الکی مثل اینکه بابا هیچ وقت خونه نیست و کارای خونه زیاده و من و محسن حرف گوش نمیدیم و… منم فهمیدم نمی‌خواد راستشو بگه تصمیم گرفتم مستقیم برم سراغ اصل مطلب و گفتم بخاطر اون چیزاس که تو گوشی محسن بود؟ جا خورد و گفت کدوم چیزا؟من یادم نمیاد و من گفتم همون چیزا تو فایل آزمون ازون شب مشخصه رفتارات تغییر کرده. مامان نمیدونست که من میدونم چیا تو گوشی محسن دیده و… دوستان این خاطره طولانیه و من الان وسط امتحاناتمم برای همین مجبورم هر وقت وقت کردم بیام بقیش رو بنویسم و الان همینا که نوشتم کلی وقت گرفت پس لطفاً صبور باشید و اگه دوست دارید بدونید از پارسال تا حالا چی گذشته حمایت خودتون رو نشون بدید چون این برعکس داستانهای تخیلی یه ماجرای واقعی تو خونه ماست. نوشته: رضا @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
شیطنت داداش کوچیکه #مامان #تابو سلام من رضا هستم 21 سالمه دانشجوی کامپیوتر تو شهر خودمون هستم.خانواده ما چهار نفرس که منم و برادر 16 سالم و مادر 40 سالم و پدرم 46 سالم.پدرم مهندسه صنایع دفاعی هست و بیشتر وقتا ماموریته و مادرمم قبلا دانشگاه درس میداد ولی الان معاون یه مدرسه ابتدایی اطراف خونمونه.ماجرایی که می‌خوام براتون بگم از پارسال شروع شد داداشم دبیرستانی بود و اصلا تو فکر درس و مشقش نبود برعکس دوران راهنمایی و ابتدایی که نمراتش بالا بود پارسال کلی افت کرده بود و همین مامانم رو نگران میکرد و روزی که کارنامه نیم سال اولش اومد دو تا از درس هاش زیر 10 شده بودن.مامانم علتش رو این میدونست که همش پای گوشیشه واسه همین وقتی بابا اومد خونه و حسابی دعواش کرد گوشیش رو ازش گرفت و آخرشم تصمیم این شد فقط آخر هفته ها گوشی دستش باشه و رمزش رو مامان بدونه.یک ماه اینطوری گذشت تا اسفند سر رسید هوا حسابی سرد بود و جایی نمی شد بریم برای همین محکوم بودیم به تو خونه موندن و همین کلافمون کرده بود ازون بدتر محسن(داداشم)زده بود رو دنده بداخلاقی تا اینکه بالاخره با مامان بحثش شد و از نبود بابا سو استفاده کرد و هرچی تونست داد و بیداد کرد و رفت تو اتاقش من همیشه تو اتاقم سر کار خودم بودم و دخالتی نمی‌کردم چون بابام گفته بود هیچ وقت تو دعوا های محسن دخالت نکنم و بذارم فقط پدر و مادرمون راجب کاراش حرف بزنن و همینجوری تو حال خودم بودم که یهو مامانم درو باز کرد.مشخص بود گریه کرده و ناراحته منم دلم سوخت از رو صندلی بلند شدم گفتم بشین اینجا تا برات چایی بیارم.اونم نشست رو صندلی پشت میز من منم رفتم چایی ریختم و اومدم نشستم رو صندلی کنارش و گفتم چی شده اونم کلی از کارای محسن گلگی کرد و آخرش گفت مطمئنم بخاطر این گوشیه(تازه فهمیدم علت داد و بیداد زیاد محسن چی بوده چون مامان گوشیش رو برداشته )و آخرش حرفشو زد و گفت میتونی ببینی تو گوشیش چه خبره و چرا اینقدر عصبیه؟نکنه بازیه بدی می‌کنه یا دوست بدی داره من سر در نمیارم کجا ها رو باید ببینم.منم واسه اینکه آرومش کنم گوشی رو وصل کردم به لبتاب تا فایل های داخلش رو نشون مامان بدم(محسن از بچگی خیلی زرنگ بود و از هممون بیشتر از این چیزا سر در می‌آورد خیالم راحت بود اگه چیزی هم داشته باشه جوری نیست که من راحت بتونم پیداش کنم)خلاصه شروع کردم به باز کردن فایل هاش که نشون مامان بدم همشون جزوه و نمونه سوال بودن و آموزش درسی واسه همین مشخص بود مامانم داشت آروم میشد و من واسه اینکه خیالش رو راحت کنم رفتم تو فایل آزمون های قلم چی تا چند تا فایل درسی اون دیگه هم ببینه و خلاص(یه پوشه دین و زندگی هم داشت که سراغ اون نرفتم چون ترسیدم ایراد داشته باشه)اولین فایل pdf سوال بود که بازش کردم بعد دیدم چند تا ویدیو هم داره که روش نوشته بود تدریس استاد … که زدم رو یکیشون که گند خورد به همه چی توش یه فیلم پورن بود که من تا بازیگر زن رو دیدم شناختم و سریع زدم بیرون ولی حالا مامان گیر داده بود بذار ببینیم چیه و هر چی زور زدم ماسمالی کنم نشد و مامانم خودش کلیک کرد رو فیلم و به من گفت برو بیرون منم ناچار رفتم بیرون حدود نیم ساعتی تو اتاق بود و هیچ صدایی هم نمیومد چون هندزفری من رو گذاشته بود و بعد نیم ساعت اومد بیرون من فکر میکردم خیلی حالش بد شده باشه ولی به شکل عجیبی اصلا بنظر ناراحت نمیومد و سرخ شده بود بجاش.اصلا با من چشم تو چشم نشد و مستقیم رفت حموم منم که اون لحظه مونده بودم چی شد رفتم تو اتاق و دیدم مامان گوشی رو از لبتاب جدا کرده گوشی رو برده و لپ تاپ رو خاموش کرده.من همون لحظه که گوشی رو زدم به لبتاب همه حافظه رو کپی زدم داخل حافظه لبتاب خودم و خوشبختانه چون مامان کلی طول داد کارشو همشون منتقل شده بودن.میخواستم بدونم مامان تو اون پوشه چی دیده برای همین اول رفتم سراغ همون و بازشون کردم.چشمتون روز بد نبینه پر از فیلم و داستان تصویری و … از محتوای incest یا محارم بود و من با دیدن چندتاشون با اینکه تا اون لحظه هیچ علاقه ای به این ژانر نداشتم برام جالب شد و حتی اون لحظه حس کردم که مامان خیلی سکسیه.ولی جرات حرکت زدن مثل اون داستانا و فیلم ها رو نداشتم ازون بدتر آماده بودم مامان از حموم‌ بیاد بیرون و با کمربند بیفته به جون محسن گوشیش رو هم بشکنه ولی وقتی برگشت هیچ کاری نکرد تازه متوجه شدم با اینکه هوا سرد بود لباس های بازتری می پوشید و رفت دم در اتاق محسن کلی ازش دلجویی کرد و گوشیش رو هم پس داد.همون لحظه فهمیدم مامان حشری شده و احتمالا رفته حموم‌تا با خیال راحت با اون چیزا تو گوشی محسن خودارضایی کنه بالاخره هر کسی نیم ساعت بشینه پای این چیزا ذهنش خراب میشه آخرش.از اون روز مامان خیلی نسبت به محسن مهربونم تر بود(قبلش هر روز دعوا داشتن)ولی بعضی وقتا دوباره اخلاقش تند میشد چند بار
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
ی پوستم کشیده شد، از زانو تا داخل ران، خیلی آروم، انگار داشت با پر نوازشم می‌کرد. هر جا که می‌رسید، یه بوسه‌ی ریز می‌ذاشت، یه نفس داغ فوت می‌کرد. من فقط نگاهش می‌کردم. موهاش روی شکمم می‌ریخت، لباش نیمه‌باز بود، نفسش روی کوسم می‌خورد و من از همین الان داشتم می‌لرزیدم. آروم پاهامو بیشتر باز کرد، با دستاش، با شونه‌هاش، تا جایی که کاملاً باز بودم براش. بعد فقط یه لحظه مکث کرد، نگاه کرد بهم، انگار داشت یه چیزی خیلی مقدس رو می‌پرستید. اول فقط با نوک زبونش، خیلی خیلی آروم، یه نقطه‌ی کوچیک روی کلیتوریسم رو لمس کرد. یه لحظه، فقط یه لحظه. بدنم پرید. دوباره، این بار یه خط نازک از پایین تا بالا کشید، خیس و گرم. نفس تو سینه‌م گیر کرد. دوباره، دوباره، دوباره… هر بار یه کم طولانی‌تر، یه کم خیس‌تر. من دیگه چشمامو بسته بودم، فقط حس می‌کردم، فقط اون زبون گرم و نرم رو که انگار داشت منو می‌نوشید. بعد دهنشو کامل گذاشت روش، مکید، آروم، عمیق، انگار می‌خواست همه وجودمو ببلعه. زبونشو صاف کرد، فشار داد، چرخوند، بعد دوباره مکید. همزمان دو تا انگشتشو آروم، خیلی آروم، فقط تا یه بند، برد توم. خیس بودم، خیلی خیس، انگشتاش لیز خورد تو. یه لحظه نگه داشت، بعد آروم‌تر عقب کشید، دوباره جلو. ریتمش مثل موج دریا بود، آروم، عمیق، بی‌انتها. من دیگه نمی‌تونستم آروم باشم. کمرم قوس برداشت، دستام رفت تو موهاش، فشار دادم سرشو پایین‌تر. شقایق انگار منتظر همین بود؛ انگشتاشو عمیق‌تر کرد، سه تا، بعد خم کرد، درست همون نقطه رو پیدا کرد. همزمان زبونش تندتر شد، محکم‌تر، بی‌وقفه. صدای خیس و چسبناکش با صدای آه‌هام قاطی شده بود. نزدیک بودم، خیلی نزدیک. بدنم شروع کرد به لرزیدن، پاهام دور شونه‌هاش قفل شد، کوسم دور انگشتاش نبض می‌زد. گفتم، با صدای گرفته و بریده: «شقایق… دارم… دارم میام…» شقایق یه لحظه هم عقب نکشید. زبونشو محکم‌تر شد، انگشتاش تندتر، عمیق‌تر. ارگاسمم مثل یه انفجار اومد، از عمق وجودم، مثل یه موج بزرگ که همه‌چیزو برد. بدنم سفت شد، کوسم دور انگشتاش فشار داد،…من فریاد زدم، اسم شقایق رو، بلند، طولانی، تا جایی که صدام شکست. شقایق تا آخرین لحظه، زبونشو نکشید بیرون، تا وقتی که دیگه بدنم شل شد و فقط نفس‌های بریده‌م مونده بود. بعد آروم اومد بالا، دراز کشید رو من، صورتشو گذاشت روی سینه‌م. من دستامو دورش پیچیدم، موهاشو نوازش کردم، بوی عرق و بوسه همه جا بود. چند دقیقه گذشت، شاید بیشتر. بعد آروم، خیلی آروم، لباشو گذاشت روی گوشم و زمزمه کرد: «حالا دیگه تا صبح، هر لحظه‌ت مال منه…» نوشته: Mina.bi.bi @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
لز شقایق و عطر کوسش #لزبین #عاشقی این خاطره لز هستش اگه دوس نداری یا حال نمی کنی نخون به اون یکی تایپک من هم حتما سر بزنید …***************************** این خاطره با تجربه خودم و ذوق قلم خودمه … نویسنده : Mina.bi.bi ممنون از احترام و وقت واسه خواندنش می‌خوام این بار خیلی آهسته‌تر برات بگم… تا جایی که انگار خودت اونجایی، روی اون تخت خیس، با بوی عرق و عطر شقایق که همه جا پیچیده. بعد از اون ارگاسم سنگین، شقایق هنوز تو بغلم می‌لرزید. بدنش مثل یه پارچه‌ی ابریشمی خیس روی من افتاده بود، نفس‌هاش داغ روی گردنم می‌ریخت. من با نوک انگشتم آروم روی ستون فقراتش خط می‌کشیدم، از پشت گردنش تا انتهای کمرش، جایی که دو تا گودی کوچیک داره و من همیشه اونجا رو می‌بوسم. هر بار که انگشتم می‌رسید اونجا، بدنش یه تکون کوچیک می‌خورد، انگار هنوز برق توش بود. چند دقیقه فقط همون‌جوری موندیم. هیچ حرفی نبود، فقط صدای بارون و صدای نفس‌هامون. بعد آروم چرخید سمت من، صورتشو گذاشت تو گودی گردنم، لباشو آروم روی نبضم گذاشت و مکید، خیلی آروم، مثل اینکه می‌خواست مطمئن بشه هنوز زنده‌ام. دستشو آورد روی سینه‌م، نه برای نوازش، فقط گذاشت اونجا، انگار می‌خواست ضربان قلبمو حس کنه. منم دستمو بردم تو موهاش، موهای بلند و خیسش که هنوز بوی شامپوی وانیل می‌داد. آروم انگشتامو لای موهاش می‌کشیدم، از ریشه تا نوک، بعد دوباره برمی‌گشتم بالا. شقایق یه آه عمیق کشید و گفت، خیلی آروم، انگار داشت خواب حرف می‌زد: «نمی‌خوام این شب تموم بشه…» من لبخند زدم تو تاریکی. آروم غلتیدم، رفتم بالای سرش. حالا من بالا بودم، موهام مثل پرده دور صورتش می‌ریخت. چشماشو باز کرد، سیاه و براق، پر از یه خستگی شیرین و یه گرسنگی که هنوز خاموش نشده بود. دستشو آورد بالا، انگشتشو گذاشت روی لب پایینم، آروم کشید پایین، بعد خودش خم شد و لبامو گرفت، نه بوسه، فقط گرفت، مکید، زبونشو آروم دور لبم چرخوند. منم چشمامو بستم و گذاشتم هر کاری می‌خواد بکنه. بوسه‌مون شروع شد، اول آروم، بعد عمیق‌تر، خیس‌تر. زبونش تو دهنم می‌چرخید، منم مال اون. دستش رفت روی گردنم، بعد پایین‌تر، روی سینه‌م، نوک سینه‌مو گرفت بین انگشت شست و اشاره‌ش، آروم پیچوند، بعد کشید. یه درد شیرین رفت تو بدنم، نفس تو سینه‌م حبس شد. منم دستمو بردم روی سینه‌ش، همون کارو باهاش کردم، محکم‌تر. شقایق یه ناله خفه کرد تو دهنم، بدنش قوس برداشت. آروم از لباش جدا شدم، رفتم پایین‌تر. از چونه‌ش، از گردنش، از ترقوه‌ش که همیشه عاشقش بودم، بوسه‌های خیس گذاشتم. هر جا که می‌رسیدم، یه گاز کوچیک می‌گرفتم، یه مک طولانی. وقتی رسیدم به سینه‌هاش، اول فقط با نفس داغم گرمشون کردم، بعد با نوک زبونم دور نوک‌شون چرخوندم، بدون اینکه لمسشون کنم. شقایق دستشو کرد تو موهام، فشار داد سرمو پایین: «مینا… لطفاً…لیس بزن…» این بار دیگه اذیتش نکردم. دهنم رو کامل گذاشتم روی یکی از سینه‌هاش، محکم مکیدم، همزمان اون یکی رو با دستم فشردم. شقایق کمرشو قوس داد، پاهاش دور کمرم پیچید، کوسش به شکمم چسبید، خیس و داغ. حس کردم داره دوباره خیس می‌شه، داره دوباره آماده می‌شه. آروم‌تر رفتم پایین‌تر. از روی نافش بوسیدم، زبونمو تو نافش چرخوندم، بعد رفتم پایین‌تر. پاهاشو با دستام باز کردم، خیلی آروم، انگار داشتم یه گلبرگ باز می‌کردم. وقتی کامل باز شد، فقط نگاهش کردم. کوسش صورتی و پف‌کرده بود، هنوز از ارگاسم‌های قبلی برق می‌زد. با نوک انگشتم فقط یه بار، خیلی آروم، از پایین تا بالا کشیدم. شقایق یه جیغ خفه کشید و کمرش بالا پرید. … سرمو بردم پایین، دهنم رو کامل گذاشتم رو کوسش، زبونمو صاف کردم و فشار دادم روی کلیتوریسش. شقایق دستشو کرد تو موهام، محکم گرفت. من شروع کردم لیس زدن، اول آروم، بعد تند تر، بعد دوباره آروم. هر بار که تند می‌شدم، عقب می‌کشیدم، دوباره از اول. شقایق دیگه داشت ناله می‌کرد از شدت لذت: «مینا… نمی‌تونم… لطفاً بذار بیام…» این بار گذاشتم. دو تا انگشتمو آروم بردم توش، خیس و داغ بود، دور انگشتام سفت شد. شروع کردم حرکت کردن، همزمان زبونم روی کلیتوریسش می‌چرخید، سریع، محکم، بی‌وقفه. شقایق بدنش سفت شد، پاهاش دور سرم قفل شد، کوسش دور انگشتام نبض زد و با یه فریاد طولانی ارگاسمش اومد، من زبونم هنوز تو کوسش بود تا وقتی که بدنش شل شد و فقط نفس‌های بریده‌ش موند. آروم اومدم بالا، دراز کشیدم کنارش. شقایق چرخید سمتم، صورتشو گذاشت روی سینه‌م، دستشو گذاشت روی قلبم. چند دقیقه هیچی نگفتیم. فقط صدای نفس‌هامون. بعد آروم، خیلی آروم، انگشتشو آورد پایین، روی کوسم گذاشت، فقط گذاشت، تکون نداد. گفت: «حالا نوبته من کوستو حسش کنم …» شقایق سرشو از روی سینه‌م بلند کرد، چشماش هنوز خیس بود، ولی یه برق دیوونه‌کننده توشون بود. آروم چرخید، رفت پایین، بین پاهام نشست.انگشتاش آروم رو
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
لمون تماما سکسه، آماده اید بریم فینال؟ نوشته: ابی @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
1 👎
ت داشتی؟ +لبانم به هم دوخته، دست راستم روی فرمون، دست چپم روی شقیقه ام، چشمها خیره به چراغ قرمز، هیچ حرفی ندارم… -اوا، ابراهیم، چراغ سبز شد، چته تو، راه بیفت +ها، نرگس، چی گفتی؟ -صدای بوق پشت سرت رو نمی شنوی؟ چراغ سبز شده، راه بیفت. +راه میافتم، اما نه قبلش چی گفتی، دوباره بگو، چی ازم پرسیدی -اوم هیچی، پرسیدم دختر دیگه ای رو دوست داشتی؟ +(چشم هام حال و روز خوشی ندارند ، رعد و برق زده اما بارانی در کار نیست ، نباید شکننده تر از این به نظر بیام) آره خب، یه دختر که همیشه دوسش داشتم ، خیلی بیشتر از اون چیزی که در تصورت بگنجه) -خب اون چی شد؟ +اصلا چیزی نبوده که بشه ، بین من و او همیشه فاصله بود -اون کی بوده؟ من میشناسمش؟ +هاهاهاها ؟ نه تو از کجا میخوای بشناسیش ؟ منم خودمو نمیشناسم -داره دوزاریش میفته، ابراهیم تو هم خودتو نمیشناسی؟ وایسا ببینم چی داری میگی یعنی چی این حرفا؟ من الان متوجه نمیشم… چه خبره اینجا… مگه منم خودمو نمیشناسم ؟ یعنی من ؟ یعنی من اون دختر مورد نظرت بودم؟ +آه داد و بیداد، نرگسِ من تو رو جان دوتا دختر گلت هر حرفی که امروز داریم می زنیم همینجا با هم چالش می کنیم برای من هم شر درست نکن، خودت که میدونی من توی فامیل همیشه گاو پیشونی سفید بودم… تو رو هم به جون دخترات قسم دادم، خودتم میدونی که منم اونا رو چقدر دوست دارم و هر وقت که دیدمشون با چه عشقی بغلشون کردم و ناز و نوازششون کردم… از توی کیفش چند تا دستمال کاغذی در آورده، گریه میکنه و بی قراره، خیلی بی رحمی ابراهیم، اون همه سال بچگی و نوجوانی، ما همیشه پیش هم بودیم تو هیچ وقت کلمه ای با من حرف نزدی، خودت هم خوب میدونی دلیلش چی بود، نگو توی خانواده های مذهبی بودیم و این چرت و پرتا نه این داستانا نیست… همش بخاطر اون روزی بود که توی حیاط خونه مامان جان فوتبال بازی می کردیم و اتفاقاتی که بعدش افتاد، زمانی که فقط ۶ سالمون بود، بیشعور اون چه غلطی بود که تو کردی؟ ها؟ با خودت چی فکر کردی اون روز؟ آخه مگه یه بچه ۶ ساله چیزی سرش میشه از اون چیزا ؟ ها ؟ … و دستشو میاره و محکم چندتا ضربه به سینه ام میزنه… بی رحم، شیطون صفت… آخه تو اصلا میدونی عشق چی هست؟ تو بیشعور فکر میکنی تمام این سالها من خاطره اون روز اصلا از ذهنم پاک شد؟ آروم دستمو از روی شونه هاش رد میکنم و میارمش که توی بغلم بگیرم… نرگس جان، عزیزِ من، آروم باش، عزیز دلم، (داره توی بغلم گریه میکنه) جونم ، جونم، تمومش کن نرگس ، بخدا منم پر گریه ام، منم پر هق هق ام… نکن اینطور… من که گفتم نباید چیزی بگم… گفتم که این حرفا گفتنی نیست… توضیح ماجراهای حاشیه ای فوتبال : خب همون دکتر بازی ها و مسخره بازی هایی که همه توی فامیل خودشون داشتند. +نرگس، شرمندتم، منو ببخش، اما بدون هنوزم دختر رویاهای من تویی، هیچ شبی نبوده که با حسرت آغوش تو به رختخواب نرفته باشم. -نه ابراهیم، من هیچ وقت نتونستم ببخشمت، نه به خاطر اینکه توی ۶ سالگیمون تو‌ منو بغل گرفتی دستاتو از پشت دور شکمم پیچوندی ، اینکه یه هو از پشت دامن حس کردم یه سیخ کوچولو‌ داره با باسنم ور میره… که اصلا نمیدونستم چی هست و چه اتفاقی افتاده… من دلم از این پره که اون همه سال تو چرا دیگه هیچوقت به من چیزی نگفتی؟ چرا وقتی بزرگتر شدیم، راجع به اتفاقی که اون روزافتاد نیومدی باهام حرف بزنی، بی معرفت من که داداش نداشتم تو چرا منو مثل خواهرت نمی دونستی، چرا بین ما این همه فاصله بود، چرا پیش از اینکه من ازدواج کنم بهم نگفتی که بهم حس داری ؟ و چرا حالا داری میگی؟ چرا فکر نمیکنی که منم یه زنم و ممکنه خیلی حس ها داشتم، خیلی جنگ ها با خودم، خیلی حسرتها، و خیلی چیزای دیگه، تو اصلا اون موقع که من ازدواج کردم خودت شاهد بودی که فامیل چه نگاه های مسخره ای به شوهرم داشتند کسی اونو داخل آدم حساب نمی کرد… ( شوهرش یه مرد ضعیف جثه و لاغر مردنی بود) +هرچی که بهم بگی حق داری نرگسم… اصلا بازم من و بزن ، عقده تمام این سالها رو خالی کن. -ابیِ طفلکِ من، ببین چطور معصومانه داره باهام حرف میزنه…! و دوباره همون آهنگ و دستان من که ولوم رو میچرخونه میبره بالا تا توی گوش کل شهر بپیچه " زیبایی، محجوبی، مغروری، جذابی چشماتو میبندی، با لبخند می خوانی تا وقتی اینجایی، این خونه پابرجاست ما با هم خوشبختیم، دنیای ما زیباست " و حالا پس از سالها حسرت و خون دل ، یار به روی من آغوش گشوده و من دست از بند بند وجود او بر نمی دارم، یار را به خانه ام می برم و با او برنامه ها دارم و اولین سکس واقعی من و او اتفاق می افتد … اگر دوست دارید وقایع سکس رو هم با آب و تاب براتون بنویسم در کامنت نظریات تونو بنویسید تا با به باقی داستان و ماجراهای رختخوابی ادامه بدم. ببخشید که داستانم تا اینجا سکسی نشد و همه اش شد مقدمه ، اما فینا
显示全部...
خوشحال شدم که دیدمت، غیر منتظره بود… -لطف داری ، ممنون که محبتت زیاد بود +موقع خداحافظی دست بدیم یا چی؟ -جا خورد، گفته بودم که در فامیل ما از این خبرا نبود، لبخند می زد اما مات و مبهوت بود از جمله ای که شنیده، کمی ترس برم داشته بود نکنه برای خودم دردسر درست کردم، اما نه لحظاتی بعد دیدم دستای نازنینش توی دستامه، دستانی که گرم بود و پر از زندگی… خدافظ اِبی +خنده ام گرفت، آخه بعد سی و اندی سال این بار نخست بود که او به طور مخفف نام منو به زبان آورده بود (ابراهیم: ابی) فقط پیش از خداحافظی بهش گفتم… این همه سال که من توی کار کفش بودم چی شد هیچوقت سمت ما نیومدی؟ گفت چشم میام ایشالا و دیگه خدافظی کرد و رفت … تعارف نکرد که بیا خونه… خب کاملا برام طبیعی بود. من زیاد توی مغازه نمی مونم ، فقط سر می زنم و خریدها رو انجام میدم و چک ها رو پاس میکنم، تمام کارها با فروشنده هامه اما خب معمولا همون دور و اطراف مغازه کس چرخ می زنم یا با باقی کسبه این برو اون بر می رم… چند روز گذشته بود و خب خوشبختانه زیاد از مغازه دور نبودم که مجید (فروشنده ارشدم) بهم زنگ زد: آقا ابراهیم کجایی؟ یه خانوم محترم اومدند مغازه و سراغ شما رو می گیرند… نپرسیدم کیه و گفتم، اکی میام… به مغازه رسیدم و اصلا توی فکر نرگس نبودم، یادم شده بود خاطره های سر خاک و خدافظی و دستان گرمش رو… اما حالا، نه، دوباره نرگس من،… +سلام و درود ، احوال شما، خیلی خوش اومدین -اوا، سلام‌، خوبین، شما که هیچوقت هم مغازه نیستی؟ +شرمنده ام ، واقعا شرمنده ام، اگر خبر داشتم که امروز میای حتما مغازه میموندم، وای راستی من اصلا یادم شد اون روز شمارمو بدم. -خب مهم نیست، راس راسی کارهای شیکی دارید، مغازتون هم خیلی قشنگه +همه اش متعلق به شماست اجناس رو انداز برانداز می کرد، خب او برای خرید آمده بود، خودم شخصا فروشنده او شده بودم و فروشنده هام به مشتریان و امور دیگر مشغول بودند… هر کفشی رو که بر می داشت خودم پاش می کردم و قوزک پا و مچ های پاش رو لمس میکردم، کیف ها رو خودم به شانه او می انداختم… من با زنان زیادی بوده ام اما برای او هنوز همان پسر آفتاب و مهتاب ندیده بودم، من از بچگی فقط یک عشق داشتم، در دنیا برای من گویی او تنها دختر بود. کیف، کفش اسپرت، پاشنه بلند و صندل… از هر کدام بالاخره و با وسواس زیاد انتخاب نموده بود، با هم به سمت صندوق می رفتیم که براش داخل جعبه و مشما بزاریم… کارتشو در آورد… و من : نرگس جان؟ با ما هم؟ اصلا حرفشو هم نزن… و او : وای نه ، این چه حرفیه، و اصرار به پرداخت… چهار تیکه جنس که سهل من حاضر بودم خودم رو فدای او کنم. +خیلی خیلی خوب کاری کردی که مغازه خودت اومدی، از این به بعد بیشتر بیا و هر موقع اومدی قدمت روی چشمامه، حتما هم روز پیشش بهم زنگ بزن که خودم مغازه باشم چون من اصلا برنامه هام مشخص نیست… میری خونه؟ -آره ، (گوشیش دستشه و داره با اسنپ ور میره) +نیازی به اسنپ نیست … من میرسونمت… -اوا، نه بابا به خاطر من نمیخواد خودتو از کار بندازی… +نه همه چی مرتبه، بچه ها کاملا حرفه ای هستند ، خب بریم… -آره ، بازم کلی ممنون، کاش اجازه میدادی حساب کنم آخه اینطوری خیلی شرمنده شدم… +چه حرفیه عزیز من، همه این سالها برام سوال بود که چرا حتی یکبار مغازمون نیومدی و هرچی میخوای از خودمون بخری!! حالا دیگه برعکس روزی که از سر خاک بر می گشتیم داخل ماشین صدای ضبط رو بسیار کم کرده بودم که با هم حرف بزنیم… به اندازه تمام سالهایی که از هم دور مانده بودیم… -خب اصلا چرا این همه سنت گذشت و دوباره ازدواج نکردی، چرا عاقبت تو و مریم اون شد؟ اینطور که من شنیده بودم ماجرای عشق و عاشقی تو و اون که زبانزد خاص و عام شده بود و بخاطر هم با خانواده هاتون درگیر شده بودید؟ +ای بابا ، ای بابا… چی بگم از کجا بگم؟ عشق و عاشقی؟ مریم؟ برای من هیچ عشقی در میان نبود توی شرایط بدی قرار گرفتم و راه پس و پیش نداشتم… چهار سال باهم بودیم و همه کار با هم کرده بودیم ، یه دختر عوضی بود که فقط عاشق پول من و بابام بود، منم جوون بودم و خام و بعد ۴ سال دوستی عقد کردیم اما خب دوران عقدمون به ۱ سال هم نرسید، آخرش کارمون به طلاق رسید و اون بچه گدا هم مهریه رو گرفت و رفت پی زندگی خودش الانم آمارشو دارم که چه کثافت کاری ها که نمیکنه. اشتباه کردم نرگس، اشتباه، کلا زندگی من اشتباه بود ، من اون روزا که جوون بودم جرات نداشتم حرف دلمو به کسی بزنم البته خب وقتی پای مریم توی زندگیم باز شد دیگه برای گفتن حرف دلم خیلی دیر شده بود، اصلا فایده ای نداشت، حرفی نمانده بود که بشه بزنم… (او چند سال پیش از آن ازدواج کرده بود) -متوجه نمیشم، یعنی چی؟ بیخیال، نمیشه گفت ، ازم نخواه که چیزی بگم… -( توی فکر فرو میره، شاید کمی ناراحت شده… ) یعنی دختر دیگه ای رو دوس
显示全部...
فینال من و دختر عمه در رختخواب #دخترعمه خانواده های ما خیلی مذهبی بودند و از اونجایی که مادرم تک دختر و فرزند شهید بود در نتیجه از طرف مادر به جز یه مادربزرگ، فامیل دیگری نداشتیم. در نتیجه از همون بچگی ما همیشه در جمع فامیلی خانواده پدریم بودیم. خانواده پدریم هم بسیار پرجمعیت بودند ۲ عمو و ۵ عمه داشتم. از نظر سنی پدرم با عمه هانیه نزدیک به هم بودند و تقریبا در یک محدوده زمانی نزدیک به هم هم ازدواج کرده بودند و به همین دلیل من و نرگس جونم هم توی یک سال دنیا اومده بودیم و تنها چندماه با هم اختلاف داشتیم که یعنی من یه کم فقط یکم از اون بزرگتر بودم. از اونجا که خانواده های ما مذهبی بودند بین پسر و دختر فاصله جدی وجود داشت طوری که در تمام سالهای بچگی با وجود آن همه دور همی های دائم در خانه مامان جان (مادربزرگ) من و نرگس معمولا از هم دور بودیم. و الان که دارم فکر میکنم در واقع همیشه بعد از دوران عروسیش بوده که یه خورده یخمون باز شده و بگو مگویی با هم داشتیم… از عروسیش هم بالغ بر ۱۰ سال میگذره… خلاصه اما من از همون بچگی توی نخش بودم یه دختر سبزه مبزه و برنزه و بی مو و سکسی که باسن جنیفریش هر نگاهی رو نوازش میکرد. همین چند ماه پیش پدربزرگم فوت شد و توی مراسم مختلف ختم پس از مدتها دوباره دیدمش و به راستی زیباتر از همیشه شده بود حالا که سنی ازمون گذشته بود به نسبت عاقل تر شده بودیم و مثل آدمهای عادی تازه یاد گرفته بودیم که با هم میتونیم معاشرت کنیم و به راستی ما همزاد هم بودیم در بسیاری مسائل فکری و رفتاری مشابه هم هستیم. اون خیلی وقته که ازدواج کرده و دوتا دختر کوچولوی خوشگل هم داره اما من چند سال پیش دوران عقد رو ناتمام رها کردم (طلاق دادم و پدر بیچاره ام مهریه عروسش رو هم همون موقع نقد سلفید.) دیگه هم دور و بر ازدواج نرفتم و خب خدا رو شکر شغلم هم طوریه که دور و برم تا دلتون بخواد زنهای خوشگل و سکسی هستند و این سالهایی که مشغول به کار بودم هر وقت اراده کردم با بهترین و زیباترین خانوما خوابیدم اما تمام دنیا برای من یک طرف و نرگس طرف دیگه است. (توی کار کیف و کفش زنونه هستم). سرتونو درد نیارم همین اواخر برای بار نخست پس از مراسمات ختم گذرم به سر خاک پدربزرگ افتاد و رفتم و اونجا و حدود شاید ۵ دقیقه به نوشته های روی قبرش خیره ماندم و خاطراتی که خودم از پدربزرگ داشتم رو مرور کردم. وقتی که بر می گشتم در راه بازگشت بزرگترین شانس زندگی بهم رو کرد، نرگس رو دیدم او هم سر خاک پدربزرگ آمده بود، خوش شانسی من فراتر از این مقدار بود … او تنهای تنها آمده بود، برای اولین بار در عمرم با او تنها روبرو می شدم ، تا بحال چنین اتفاقی برای ما نیفتاده بود… +به به سلام، حال شما، مشتاق دیدار. -اوا، سلام، چطورین؟ +متشکرم، تنها اومدی، دخترای گلت کجان پس؟ (میدونستم شوهرش از اوناست که همیشه خدا سر کاره) -خب محیط گورستان برای دختر بچه هام مناسب نیست اونا رو نیاوردم. +داری میری پیش بابابزرگ، میام که تنها نباشی -ولی آخه داشتی برمیگشتی… +مهم نیست، بابت بازار نگرانی ای ندارم، فروشنده هام کاملا مورد اعتمادم هستند. هم امروز وقتم آزاده. خب چی کارا می کنی؟ -هیچی سرگرم خانواده ام هستم و بگو مگوهای دیگر… پس از خوش و بش های خانوادگی بحث رو بردم به دوران دانشجویی… +توام تحصیلاتت رو تا لیسانس ادامه دادی آره؟ (البته از اون زمونا خیلی سال گذشته) -آره، البته ارشد هم رشته و دانشگاه خوب پذیرفته شدم اما شوهرم با ادامه تحصیلم موافق نبود. ( خب یه حدسایی دارم میزنم که اوضاع با شوهرش زیاد نمیتونه خوب باشه) … او هم از دوران دانشجویی من پرسید +اصلا خاطره خوشی ندارم، افتضاح بود، چرت، مسخره، بی ثمر… -اوا، چرا؟ +ای بابا، چی بگم آخه؟ -نمیدونم، هرچی… +نمیدونم چرا دخترای دور و برمون درب و داغون بودند… در تمام اون سالها شاید تنها به یکی دوتا دختر خیلی معمولی کمی نزدیک شدم اما توجه کن خیلی معمولی بطوریکه تو در برابر اونا ملکه زیبایی هستی، اصلا قابل مقایسه نیستند با هم (اینا رو که میگفتم گل از گلش می شکفت و کیف میکرد که دارم از خوشگلیش تعریف میکنم… به راستی هم او در میان همه دخترهای فامیل درجه یک بود، من حتی وقتی سنم کم بود دلم میخواست که با او ازدواج کنم اما هیچوقت روم نشد که حرفشو بزنم ) همینطور دقایقی به این صحبت ها ادامه دادیم، دلیلی نمیبینم وارد جزئیات بیشتر بشم… کم کم باید بر می گشتیم … +خب میری خونه، من میرسونمت -نه مزاحمت نمیشم… +مراحمی… تمام مدتی که در ماشین بودیم ضبط روشن بود و هیچ حرفی نمی زدیم و در میان ترانه ها ترانه ای که توصیف افکار من در باب او بود " خورشیدم، خانومم، من با تو آرومم… رویامی، دنیامی، دستاتو می بوسم…" بالاخره به خانه او رسیدیم، فاصله گورستان تا خانه او کم نبود، شاید نیمی از شهر، شاید هم بیشتر +واقعا
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
فتم داداش یکمی بیا جلو که اومد با پامو گذاشت رو کیرش شوکه شد و رفت عقب با دستم یه سایز گرفتم گفتم اینقد میشه که دیدم گفت میخوای ببینی گفتم آره گفت باشه درو قفل کردو شلوارک و شورت رو باهم دراورد که کیرش سفید و رگ دار و تقریبا 17 سانت و به شدت کلفت بود حقیقتا از ترس و هیجان کم مونده بود سکته کنم که دیدم اومد جلو و دستمو برداشت گذاشت رو کیرش و من شروع کردم به آروم مالیدن که دیدم دستشو گذاشت رو سینمو شرو ع کرد به مالیدن بعد چند ثانیه که من مات مهبوت مونده بودم به کیرش نگاه میکردم منو بلند کرد و ازم یه لب گرفت اونقدری بهم حال داد که اگه یکمی دیگه ادامه میداد مطمئنم ارضا میشدم هولم داد رو تخت شروع کرد بخوردن لب و گردنم دیدم سوتین راه راه سیاه سفید که بسته بودم رو باز کرد وافتاد به جون ممه هام با ولع میخورد انگار یه هفته نون نخورده من داشتم از حال میرفتم که دستشو رو کصم احساس کردم دیگه کامل از حال رفتم و اون شروع کرد به مالیدن کصم زیاد طول نکیشد که خیلی عمیق ارضا شدم میخواستم جیغ بزنم جلوی دهنمو بستم گفتم داداش تروخدا ادامه نده دیدم گفت هنوز شروع نکردم که گفتم چی دیدم شلوار شورتمو با هم دراورد تازه شیو کرده بود عالی سفیدوصورتی و بدون مو دیدم زبونش رفت رو کصم واااای انگار تمام دنیا رو بهم داده بودن به آرزوی که از وقتی فیلم پورن رو میدم داشتم رسیدم حیلی خوب واسم میخورد لیس میزد زبونش به سوراخ کونم میخورد بیشتر حشری میشد که دوباره ارضا شدم از دفعه قبل عمیقتر بود بعد تقریبا یه دقیقه کیرشو گذاشت جلوم گفت یه ساک واسم میزنی بلد نبودم و همچنین کیرش واسه دهنم خیلی بزرگ بود آروم اروم شروع کردم به لیسیدن و جادادنش تو دهنم اونم همش میگفت گاز نگیر که گفتم جا نمیشه دیگه گفتم میشه از پشت بکنی گفت این میره توشم تو شک بودم قبلا خیلی چیزا رو امتحان کرده بودم ولی همشون قطرشون نصف اینم نمیشد که گفت بزار دیدم از کیفش یه ژل آورد مالید به سوراخم دیدم گفت مطمئنی گفتم آره گفت پس هر کاری میکنی فقط جیغ نزن گفتم باشه کیرشو گذاشت رو سوراخم شروع کرد اروم مالیدن سرش که رفت توم احساس کردم آتیش تو کونم روشن کردن میخواستم در برم که نذاشت و گفت بزار الان عادت میکنی که اروم اروم کیرشو توم جا داد و بعد دو دقیقه دیگه راحت توم تلمبه میزد منم زیاد دردو دیگه احساس نمیکردم که گفت میشه برگردی از حالت داگی برگشتم به حالت هفتی که وقتی کیرش رو ازم دراورد کونم شروع کرد گوزیدن صداش بلند بود که داداشم گفت جووون تو حالت هفتی کیرشو تو کونم تلمبه میزد و همزمان ممه هامو میخورد دوباره ارضا شدم گفت داره میاد گفتم میخوام بریزی رو ممه هام کیرشو دراورد گذاشت لای ممه هام بعد چند بار تلمبه زدن دیدم آبشم با فشار زیاد پاچید روی گردن وممه هام و کیرش بعد چند بار نبض زدن کوچیک داداشم بیحال افتاد روی تخت منم بعد تمیز کردن خودم اومدم پیش یه لب از هم گرفتیم و خوابیدیم روز بعدش جرات اینکه بهم نگاه کنیم رو نداشتم بعد چند روز برگشتیم تهران و به مدت یکسال کار ما شده بود فقط و فقط سکس که نصف دیگه سال گذشت داداشم مهاجرت کرد بلژیک هنوز برنگشته و من واقعا دلتنگشم با اینکه خیلی شوهرمو دوست دارم ولی هنوز مزه اون اولین سکسم زیر دندونمه امیدوارم خوشتون اومده بود باشه اگه نقضی باشه ببخشید اولین بار داستان می نویسد اگرم مشکل قابل برطرف کردنی هم بگید تا بعد این برای اون یکی از واقعه های زندگیم که میخوام اینجا بنویسم بتونم اصلاح کرده و یه داستان دلنشین تری بهتون بدم نوشته: آنیتا @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
مزه‌اش هنوز زیر دندانمه #برادر #تابو سلام امیدوارم حالتون خوب باشه من آنیتا هستم الان ۲۴ سالمه و این روایت برای زمانیه که ۱۸ سالم بود. ما یه خانواده بودیم پنج نفره دوتا خواهر یه برادر که وضع زندگیمون خداروشکر خوبه پدرم وکیل و مادرم مهندس بود اون که من 18 ساله بودم داداشم 22 سالش بود و میخواست مهاجرت کنه همیشه با داداشم بر خلاف خواهر رابطه صمیمی و بدور از دعوا داشتم داداشم از 17 سالگیش باشگاه میرفت بدن عالی داشت و دورش همیشه پر از دختر بود که من به همشون حسودیم میشد راستی یادم رفت بگم خواهرم هم از دوتامون بزرگتر بود ازدواج کرده بود حالا بریم سر اصل مطلب من تا 17 سالگیم اصلا نه جق زده بودم نه میدونستم جق چیه و توی این حیطه جنسی خیلی نوب بودم ولی امان از رفیق ناباب یه دوست داشتم تو کلاس به اسم زهرا خیلی دختر شیطون و حشری بود همین که از مدرسه میرفتیم بیرون با هر پسری که بهش تیکه مینداخت لاس میزد یه روز که دم دمای عید بود و خیلی از بچه ها نیومده بود این دست کرد لای پاهام و شروع کرد به مالیدن کصم از شوخی های مثل اسپنک زدن و اینا داشتیم ولی این یه حس جدید بود ولی زود دستشو برداشتم و اون شروع کرد از فیلم پورنی که دیشب دیده واسم تعریف کردن اومدم خونه موقع لباس عوض کردن متوجه شدم حسابی خیس شدم شورتمو عوض کردم رفتم یه نهار خوردم اومدم اتاق داداشم که رفته بود بیرون رفتم پشت لپتاپش و بعد روشن کردن وی پی ان سرچ کردم فیلم پورن اولین بار بود میدیدم و حساب با استرس و هیجان بود برام مخصوصا خوردن کص دختره توسط پسره حسابی خیس کردم ولی بلد نبودم جق بزنم که دیدم صدای در حیاط اومد فهمیدم داداشمه سریع رفتم لپتاپ رو بستم و رفتم ولی مشکل این بود که این چیزی که سرچ کردم رو پاک کنم تا شب که داداشم رفت تو لپتاپش و بعد از چند دقیقه اومد به مادر گفت تو در لپتاپم رو باز کرده بودی که گفت نه آنیتا پشتش بود گفت باشه تا صبح نتونستم بخوابم همش تو فکر رفتن کیر تو کوسم بودم که دوباره حشری شدم اینبار با گوشی رفتم یراغ دیدن فیلم این ماجرا گذشت یاد گرفته بودم جق بزنم که کار هر روزم شده بود جالب این بود که همش خودمو داداشم رو جای بازیگرا تصور میکردم یروز از خواب پاشدم رفتم هال که دیدم فقط منو داشمیم و مامان بابا رفته بودن سر کار بعد خوردن صبحونه رفتم توی اتاقم شروع کردم به جق زدن که یهو داداشم در اتاقو باز کردم منو اونجوری لخت دید که نصفه دسته برس موم تو کونم بودن نوک ممه ام دهنم خشکش زده بود بدون هیچ حرف و ری اکشن خاصی رفت بیرون جرات اینو که از اتاق برم بیرون رو نداشتم تا اینکه خودش صدام کرد برای نهار پیتزا سفارش داده بود رفتم بیرون ولی جرعت اینکه تو چشماش نگاه کنم رو نداشتم و اون خیلی عادی انگار هیچی نشده رفتار میکرد و این گذشت روز بعد عصر منو اون تنها بودیم تو خونه گفتم چیکار کنم که داداشم گفت چند وقته جق میزنی ؟ من سرخ شدم از خجالت چیزی نگفتم که گفت با توام که یه لحظه نتونستم خودمو کنترل کنم و گریم گرفت اون اومد وبغلم کرد شروع کرد به ناز کردنم که چیزی نیست و چیز بدی نگفته ولی من انگار موش زبونم خورده و توانایی حرف زدن نداشتم و رفتم تو اتاقم اون روز گذشت و بعد چند روز قرار بود با خانوادم خواهرم بریم شمال که صبح راه افتادیم بعد اینکه سیدیم شوهرخواهرم یه ویلای خیلی خوبی گرفته بود که سه تا اتاق داشت که همشون تخت دو نفره بود پیشنهاد بابام این بود که اونو داداشم توی یه اتاق بخوابن و منو مامانم توی یه اتاق که با مخالفت مامانم مواجه شد که خیلی خوشحال شدم قراره منو داداشم یوسف توی تخت باشیم شب شد بعد شام همه جسد شده بودیم که رفتم تو اتاق که دیدم داداشم داره با رلش حرف میزد که به شدت از اون مارمولک بدم میومد با یه نگاه فهموندم یا گوشی قطع میکنی یا خودم قطع کنم که خداروشکر خودش قطع کرد ولی چه فایده شروع کرد باهاش چت کردن من لحظه که رفتم دندونامو مسواک زدم اومدم از تو آینه ای که پشت تخت بود نگاه کردم دیدم داره با دختره سکس چت میکنه و اون جنده هم همش بهش نود میداد که یه لحظه سریع گوشیو ازش گرفتم دیدم حمله ور شد بهم منم خودمو از جلو انداختم رو تخت گوشیو گذاشتم زیرم داداشم شروع کرد قلقلک دادنم شاید گوشیو بهش بدم ولی من سمج تر از این حرفا بود کار به جایی کشید که علنن روم دراز کشیده بود که احساس کردم کیرش شق شده و رفته لایه پاهام (بخوام یکم از اون موقعم براتون بگم اندام خیلی درشتی داشتم ولی به هیچ وجه چاق نبودم قدم هم 165 بود و سایز ممه هام 65) داداشم با اینکه زورش رو داشت راحت گوشیو ازم بگیره ولی انگار به اونم حال میداد که کیرش لای پاهای نرممه گوشیو ازم گرفت و با یه حرکت که انگار ندیدم کیرشو گذاشت زیر کش شلوارک و از تخت رفت بیرون منم بهش گفتم ممه های اون مارمولک چه کوچیک بودن دیدم نه واقعا عصبی شد اما چیزی نگفت بهش گ
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
شتم رو کصش انقدر حشری بود انگار کصش میخواد کیرم بکشه تو آروم گذاشتم تو داشته آه آه آه میکردم منم آروم آروم تا ته فشار مدادم ک همه کیرم دادم تو خیلی تنگ بود از کص نگین تنگ تر بود با تلمبه آروم شروع کردم و ممه های ۷۵ ک نوش کوچیک بود صورتی گرفتم تو دهنم داشتم سرعت تلمبه هامو بیشتر میکردم و سرو صدای مریم بیشتر می‌شد لباشو گرفتم تو دهنم محکم لب میگرفتم ازش تا حس کردم آبم میاد کشیدم بیرون و خواستم برام قمبل کنه دوبار تف انداختم سر کیرم خواستم بکنم تو ک چشم ب سوراخ کونش افتاد انگشتم گشتم رو کونش کیرموکردم تو کصش تلمبه میزدم سوراخش می مالیدم معلوم بود خیلی تنگه نتونستم طاقت بیارم کیرم از کص تنگش کشیدم بیرون تا سرشو گذاشتم در کونش خودش انداخت گفت ن اونجا ن بغلش کردم بوسش کردم دستم همچنان رو سوراخش بود گفتم میخوام اسرار کردم ک آروم میکنم درد داشت نمیکنم ک بالاخره قبول کرد پاشد ژل اورد اولش براش خوردم با انگشت بازش کردم ژل زدم آروم آروم همیجور ک قمبل کرده بود سر کیرم دادم تو کونش ی جیغی بلندی کشید ک توجه نکردم دادم تو کونش داشت جیغ میزد دهنش گذاشته بود رو بالش منم بیشتر حشری می‌شد بام داشت میومد ک کشیدم بیرون دوبار ازش خواستم پوزیشن عوض کنیم ک اومد روم و کیرم گذاشت تو کصش زیاد بلد نبود ک شیک بزنه رو کیرم نگین خوب بلده کاش حرف نداره ولی مریم بیشتر تحریکم می‌کرد آروم آروم داشت میزد ک یهو تندتری کرد داشت میلرزید با دستاش محمکم دستمو گرفته بود ک یهو افتاد رو آروم گفت دوست دارم ارضا شده بود توان بلند شدن نداشت بوسش می‌کرد همچنان ک کیرم تو کصش بود آروم بالا پایین میکردم قربون صدقه میرفتم کم کم بلند شد و قمبل کرد گفت بیا توام است بیار سریع پاشدم کیرم کردم تو کصش چنددقیقه تا حد توان داشتم تلمبه میزدم هم مریم هم خودم غرق عرق بودیم باهم آه می‌کشیدیم ک داشت آبم میومدم ک در آوردم کردم تو کونش بعد چند تا تلمبه آبم خالی کردم تو کونش مریم ک زیاد باب میلش نبود نیم سات بغل هم بودیم ک گوشیم زنگ زد نگین بود گفت گرفتی لباسو گفتم آره و … قطع کردیم خودمونو تمیز کردیم اومدم بیرون بعد اون چند بار باهم سکس داشتیم و هنوز رابطمون همونطور رمانتیک هستش و امیدوارم ک تا آخرش همینجور بمونه منو مریم واقعا لذت می‌بردم از سکس باهم پایان… ببخشید طولانی شد امیدوارم خوشتون بیاد نوشته: منمد @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
من:ن ممنون عجله دارم میخواستم پارچه بگیرم ک دستاشو محکم گرفتم و سریع ولی کردم مریم خیلی تعجب کرده بود انگار ترسیده بود استرس داشت خفم می‌کرد عرق کرده بودم هر دوتامون ساکت بودیم یهو گفتم آخه خیلی خوشگلی مریم جان و دستمو کشیدم رو موهاش هیچی نگفت چشاش چهارتا شده بود و داشت می‌لرزید میترسیدم هر لحظه داد بیداد راه بندازه ک سریع ب ی معذرت خواهی اومدم بیرون و مریم هیچی نگفت چند روز همش استرس داشتم و نمیدونستم واقعا چه کاری بود که من کردم دست خودم نبود انگار ی آدم دیگه اون کارو کرده و من نبودم میترسیدم میرم ب مهدی بگه و همه چی یهو خراب بشه زندگیم… ی هفته نگذشته بود خانومم گفت ک برادرش اینا میخوان بیان شام خونه ما منم با استرس گفتم باشه و رفتم سر کار مشغول بودم ک دیدم پیام اومد مریم بود سلام خوبی نگین خوبه کجایی خونه ایی؟ سلام ممنون نگین خوبه تو خوبی مهدی خوبه ن سر کارم؟ مرسی خوبه امشب میایم خونتون اره نگین گفت قدمتون رو چشم اون روز با اون کارت واقعا ناراحتم کردی روت میشه تو چشام نگاه کنی معذرت میخوام واقعا نمیدونم چرا اون کارو کردم خیلی پشیمونم انگار دست خودم نبود لطفا بین خودمون بمونه اگه میخواستم ک میگفتم ب همه ولی برام سواله ک چرا این کارو کردی مریم من نمیدونم ولی واقعا اون لحظه دست خودم نبود باشه ولی واقعا ناراحت شدم دیگه تکرار نکن چشم ولی من ازت خوشم میاد چرت نگو لطفا میدونی ک این شدنی نیست و تو نمیتونی مریم دست خودم ک نیست خوشم میاد ازت ی بار دیگه از این کارا بکنی چیزی بگی ب همه میگم مطمئن باش باشه ولی خواستم بدونی ک ته دل من چی میگذره خلاصه اون روز دیگه بهم پیام ندادیم تا شب ی ی لحظه‌ تنها بودیم مریم گفت پیام هارو پاک کردی گفتم آره گفتم بین خودمون بمونه تموم شد بعد اون شب من هر از گاهی ب مریم پیام میدادم و از پیام چرت و بیهوده ک داشتیم فهمیدم ک با مهدی ی اختلاف کوچیک دارن همین برا من پیش دستی شد و من با این طریق مریم کشوندم سمت خودم و شدم همدردی و باهام درد دل می‌کرد تقریبا هر روز باهم در ارتباط بودیم تا این ک ی ظهر رفتیم خونشون ناهار خوردیم کلی خوش گذشت دور هم ستاره شوهرش بودن و عصر بود ک اومدیم خونه نگین گفت ک لباسش دست خواهرش بوده آورده بوده خونه برادر اومده اونجا صبح من برم بگیرمش منم ک از خدا خواسته سریع قبول کردم گفتم صبح میرم میگیرم ب مریم پیام دادم گفتم با کلی اسرار قرار شد ک صبح برم ببینمش صبح ساعت ۸ بود ک رفتم رسیدم خونش در باز کرد رفتم تو خونه لباس راحتی تنش بود با چشمان خواب آلود و شال الکی انداخته بود رو سرش یکم مریم چایی میخوری گفتم آره دستت درد نکنه بیار ی چای اورد گذاشت رو میز و کنار با فاصله نشست یکم حرف زدیم و چایی خوردیم مریم گفت خوب نیست تنها تو خونه باهم باشیم کسی بفهمه چی میگه گفتم کسی قرار نیست بفهمه ک ساکت بود دستشو گرفتم این بار آروم بود و انگار دوست داشت نوازشش میکردم و استرس داشتم و شروع کرده منم باهاش درددل ک نگین باهام سرد شده و این حرفا ک بیشترش واقعا دروغ بود غرق این حرفا بودیم و همش نوازشش میکردم ک آروم آروم کشوندم سمتم و سرش گذاشتم رو سینم مخالفتی نکرد و استرس ازم کم شده بود و سریع داشتم نفسم با نفسش تنظیم کنم آروم بوسش کردم چشاش بسته بود و داشتم قربون صدقه میرفتم های نمی‌گفت بعد چند دقیقه لبام گذاشتم رو لباش انگار داشت لباشو میدزدید ولی با نوازش حرفای عاشقانه یهو لبامو گرفتم باورم نمیشد ک دارم از مریم لب میگیرم ی حس فوق العاده بود لباش طمع خاصی میداد و از شهوت زیاد داشتم دیوونه میشدم آروم داشتم دستمو ک از شکمش شروع به نوازش کرده بودم می بردم زیر شلوارش ک دستمو محکم گرفت گفت محمد مطمئن نیستم من اهل خیانت نیستم نمیخوام این کارو بکنم بهش گفتم ما هر دو نیاز داریم ب این رابطه ب حرفام باز آرومش کردم دوباره بغلش کردم لبامو گذاشتم رو لباش دستم بردم زیر شلوارش کاش خیس خیس بود وقتی دستم ب کصش رسید داغی کصش حس کردم کیرم دیگه داشت از شلوارم میزد بیرون آروم آروم داشتم کصشو می‌مالیدم نفس مریرم تند تر میشد از رو شلوار داشت کیرم نوازش می‌کرد تاخت نیاوردم پاشدم رو مبل خوابوندمش شلوارشو در آوردم ولی شورت پاش بود ی شورت بنفش توری ک کصش معلوم بود سفید سفید از رو شورت کصشو لیس میزدم شورتشو زدم کنار محکم داشتم لیس میزدم میخوردم داشت میلرزید فقط زیر آه آرومی میگفت چند دقیقه به کار ادامه دادم‌ک مریم پاشد و گفت بسته من نشسته بودم دکمه شلوارم باز کرد کشید پایین کیرو گرفت تو دستش لبو بوسید گذاشت تو دهنش خیلی خوب ساک میزد معلوم بود ک ساک زده و بلد بر عکس خانومم ک خیلی کم برام ساک میزنه چند دقیقه ساک زد ک کم مونده بود آبم بیاد ک مریم بلندش کردم با چند تا بوس لختش کردم پیرهن خودمم در آوردم پاش ب کمک من داد بالا سر کیرم گذا
显示全部...
رابطه من و زن برادرزنم مریم #اقوام #زن_شوهردار سلام من محمد ۲۶ساله داستان زن برادر زنم مریم میخوام بنویسم براتون اولش از خودم بگم ۱۸۰ قدم ۸۶وزن برنزه با ی کیر ۱۷ سانتی مریم ۲۸ ساله ۱۶۷قد تقریبا ۶۵ وزن سفید اسکینی حدودا ۴ سال پیش بود من نامزد کردم خانوم نگین (۲۰سالشه) از آشناهای دور بود ی خانواده تقریبا مذهبی خانوم انصافن از هر لحاظ خوبه هم اخلاقش هم ب فکر من و زندگیمونه و واقعا سکسی هیچی کم نداره و تا حالا از هر لحاظ تو زندگی مشترکمون کم نذاشته . مریم زن برادر زنم : ۶ ساله ک با برادر خانومم ازدواج کردن و بچه ندارن ی زن واقعا خب خیلی خاکی شوخ و تو دل برو و البته سکسی.تا حالا من مریم ندیده بودم بعد اینک نامزد کردیم من چند بار تو دورهمی ها و مهمانی های خانوادگی دیدمش اولش واقعا نظری نداشتم روش ولی بعد چند بار دور هم بود کم کم رفتم تو فکرش خیلی ب خوش میرسه ن اینکه اهل قرتی بازی مد این جور چیزا باشه ولی کلا ب فکر سلامتی زیبای خودشه همیشه حتی تو مهمونی های ساده لباس های خوب نیمه باز آرایش ساده داره ک ب دل همه میشینه البته اینم بگم خانوم منن همینجوریه براد خانوم معلمه و وضعشون بد نیست ی مغازه کوچیک داره ک بعدظهر و روزای تعطیل میره مغازه خب بریم برا اصل ماجرای جایی ک فکر کردن ب مریم افتاد تو فکر من اواسط نامزدی من خانومم بودم که یکروز ک خونه پدر خانوم بودیم برادر زنم زنش اومده بودن اولش پالتو بلند تنش بود ک موقع شام ک کمک مادر خانومم و خانومم برا انداختن سفره پاشد پالتو شو در اورد همون موقع بود ک چشم ب اون اندام خوشگلش افتاد ی شلوار تنگ پارچه ای پوشیده بود که خط شورتش معلوم بود با ی شومیز خلاصه موقع شام کل حواسم سمت مریم بود حتی یک شام یادم نمیاد چی بود بعد شام دور هم خیلی حرف زدیم گفتیم خندیدم و حواسم کلا ب اندام مریم بود این روز های نامزدی می‌گذشتن م من با هر بار دیدن مریم بیشتر شیفته اون میشدم البته من خانومم تو دوره نامزدی باهم سکس داشتیم و نگین هیچ وقت کم نمیذاشت و واقعا از سکس باهاش لذت می‌بردم ولی هر بار مریم میدیم حس شهوتم بیشتر می‌شد موند تا شب عروسی من و نگین . وارد تالار شدیم مهمونا زیاد بودن و همه تبریک میگفتن و اهنگ و رقص و … همه چی خوب بود واقعا ی شب بیاد موندنی قبل این ک برسیم تالار من یکم مشروب خورده بودم مست مست نبودم ولی سر خوش شده بودم مریم و خواهر زنم ستاره اومدن هر دوتاشون خوشگل بودن خوشگلتر شده بون ستاره‌ خواهر زنم .۳۰ ساله دوتا دختر ۷.۴ ساله داره واقعا مثل خواهرم میمونه از همه لحاظ کمک منه و همیشه حق ب من میده. ستاره:تبریک میگم خوشبخت بشید من:ممنون ایشالله عروسی دخترای گلت مریم :امشب هر دوتاتون خوشگل شدید مبارکتون باشه من:خواهش میکنم ممنونم میخواستم از قسمت زنونه بیام بیرون ولی میریم با ی مانتو جلو باز ک بدن سفیدش بیرون بود نمیذاشت ولی باید میرفتم خواهرم تا جلوی در با هم اومد مریم صدام زد مریم :آقا محمد من:جانم مریم:میشه ب مهدی بگید بیاد جلود در کارش دارم من :چشم میگم مریم :ممنون من:خواهش میکنم عزیزم مریم ی لحظه تعجب کرد و پشت پرده ک جلو در قسمت زنانه زده بودن بودیم با ی حالت این چ حرفی بود نگاهم می‌کرد ک یهو از دهنم پرید گفتم خیلی خوشگل شدی میریم خانوم و با ی خنده و عصبانیت داشت ازش میریخت گفت ممنونم ولی… نزاشتم حرفش کامل بشه و گفتم ببخشید من یکم مستم نمیدونم چی میگم ب مهدی (شوهرش)میگم بیاد اونم با تکون دادن سرش ب معنی تایید اومدم بالا و اون شب گذشت چند ماه بعد ک هر وقت میریم میدیم میگفتم شاید از اون شب ناراحته و یادشه خجالت زده میشدم ولی مریم اصلا ب رو خودش نمی آورد گذشت ی سال بعد ازدواج ما من با مریم خیلی صمیمی شده بودم رفت آمد مون خوب بود تقریبا هفته دو س بار خونه هم دیگه شام و ناهار بودیم این شده بود ک مریم و خانومم همیشه پیش ما با لباس راحتی بودن با خیلی باهم شوخی میکردیم ک همه اون روزا من بیشتر ب مریم فکر میکردم حتی چند باری ک با هم مسافرت رفتیم خواستم حرکتی بزنم اما دلش نداشتم تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم هر جوری شده بهش بگم و دلمو بزنم ب دریا ک ب فکر خودم شاید امکانش ۱۰دصد نبود اما حس میکردم مریم فهمیده ک من چشم دارم روش آخه چند بار با کنایه اشاره سعی کرده بودم بهش بفهمونم این بهم قوت میاد و ی دل گرمی بود گذشت بعد چند هفته ک سر کار بودم خانومم زنگ زد گفت کی میای اون روز سرم خلوت بود گفتم شاید یکم زودتر بیام گفت برو خونه داداشم پارچه گرفتیم از زنداداشم بگیر بیار اومدنی گفتم باشه ساعت ۱۱ بود ک رفتم دم درشون زنگ زدم مریم بود گفت در باز کرد تنها بود برادر خانومم مدرسه بود. رفتم تو حیاط تعارف ک ک برم تو ولی نرفتم با عذر خواهی موندم تو حیاط رفته ک پارچه بیاره همش تو این فکر بودم ک الان وقتشه باید ی کاری کنم تا مریم اومدم مریم :بفرما نیومدی تو بد شد اینجوری
显示全部...
sticker.webp0.05 KB