ch
Feedback
داستان کده | رمان

داستان کده | رمان

前往频道在 Telegram

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

显示更多
2025 年数字统计snowflakes fon
card fon
152 081
订阅者
+21924 小时
+1 1697
-34430
帖子存档
sticker.webp0.05 KB
از اول این کارو نکردم و خودم پامو نچسبوندم بهش . دوست داشتم این لحظه ها فریز میشد و هیچوقت جلو نمیرفت . دیگه هر دومون میدونستیم باید چکار کنیم . بدون اینکه ذره ای به اطراف نگاه کنیم روبرو رو داشتیم نگاه میکردیم و پاهامونو میمالیدیم به هم . پای همدیگه رو داشتیم رسماً ماساژ میدادیم با پامون . دوست داشتم با تمام وجود بچسبم به بدنش و گرمای تنشو حس کنم . دیگه خجالت و ترس و استرسی نداشتم . چون مطمئن بودم اونم مثل منه و حالش خرابه و کاملاً مشخص بود داشت خودشو میمالوند به من البته خیلی محدود و با توجه به شرایط موجود در ماشین . خودمو چسبوندم به پشتی صندلی و رفتم کامل عقب . میخواستم مرحله بعدی رو استارت بزنم . میخواستم قسمت های بیشتری از بدنم باهاش تماس داشته باشه . کم کم سعی کردم بازومو به بازوهاش نزدیک کنم . بازومو مماس کردم به بازوی گوشتی و نرمش . رو ابرا بودم . آروم آروم داشت نفس نفس میزد اینو وقتی ترافیک پیش میومد کامل میشد حس کرد . الان تمام قسمت راست بدن این زن با تمام قسمت چپ بدن من در تماس مستقیم بود و خودمونو بهم فشار میدادیم . حس سرمایی که بیرون داشتم جاشو داده بود به گرمای عمیق و حس لذت . هر دومون لذت میبردیم . کم کم زانومو بردم زیر رونش و گذاشتم همونجا موند . قصدم این بود که رونشو بندازم روی پام و کامل سنگینی و گرما شو بندازه روی پام . اونم میدونست خواسته ام چیه . اما رومون نمیشد یه دفعه این کارو کنیم . دو سه دقیقه طول کشید تا موفق بشیم. اون کم کم رونش برد بالا و من با زانوم پیشروی میکردم زیر پاش. این کار رو همزمان میکردیم با تکان های ماشین و تابلو بازی درنمیاوردیم . بعد از مدتی کاملاً پای راستش روی پای چپ من بود . پاش سنگن بود و همین باعث میشد تماسمون عمیق باشه . کیرم کاملاً سیخ بود و اگه کسی میدید کاملاً میفهمید . و اینکه چهرمم قطعاً تابلو بود اون موقع و اگه کسی میدید میفهمید که شرایط عادی نیست . ترکیب خجالت و حشریت و حفظ ظاهر رو میشد در یک نگاه در من دید . همه اینا در حدود بیست یا بیست و پنج دقیقه اتفاق افتاده بود و کم کم داشتیم میرسیدیم نزدیک مترو . اصلاً دوست نداشتم برسیم اما داشت اتفاق می افتد . اون پسره هم هوشیار تر شد و دیگه هندزفری رو قطع کرد . نفر جلویی پول کرایه رو داد به راننده و همه داشتن آماده میشدن برای پیاده شدن . خانمه از کیفش پول درآورد بده و وقتی دستشو دراز کرد بازوش جدا شد از بازوم . من بازومو بردم نزدیک تر بهش و وقتی دستشو برگردوند سر جای اولش بازوش اومد روی بازوم . میخواستم لذت های نهاییمو ببرم چون دیگه داشت تموم میشد . جسورتر شده بودم و خودمو بطور نامحسوس هی فشار میدادم به سمتش . بالاخره رسیدیم و باید پیاده میشدیم . سعی کردم کیرمو جابجا کنم و کیف غذامو بگیرم جلوم که تابلو نشه . پیاده شدم . در نظر داشتم پیاده که شدیم وایسم تا ماشین بره و مسافر ها برن و من از این خانم شماره بگیرم . اما وقتی پیاده شدم حتی روم نشد نگاهش کنم و سریع رفتم به سمت مترو . دیگه واقعاً تموم شده بود همه چی . لحظات غیر قابل باوری برام ثبت شده بود . سرشار از لذت عمیق . البته برای هر دومون . هر دومون اون صبح خاص رو زندگی کردیم . خلاصه رفتم داخل مترو و یه لحظه چشمم افتاد به شلوارم که کیرم تقریباً خوابیده بود اما شلوارم کمی خیس شده بود ! با اینکه شلوارم مشکی بود اما خیسیش کمی معلوم بود . تا خود شرکت سعی کردم کیف رو از جلوم برندارم . همونطور که اولش هم گفتم این اتفاق کاملاً واقعی بود و تنها اسمم رو تغییر دادم . بقیه موارد عیناً منتقل شد . امیدوارم خوشتون اومده باشه. نوشته: علیAli @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
صبح سرد زمستانی در تاکسی #تاکسی #زن_میانسال سلام خدمت همگی این داستان کاملاً واقعیه و با اینکه داستان کوتاهیه اما اتفاق خاص و شیرینی برای من بود و هنوزم وقتی یادش میفتم لذت میبرم. من رضا هستم ( توی این داستان رضا هستم . تنها چیزی که در این قصه تغییر دادم همین اسمم هست بقیه موارد عیناً درست و واقعی هست ) الان 32 سالمه و این داستان برای 4 سال قبله . یعنی حدوداً در 28 سالگیم . داستان یک صبح سرد پاییزی در تهران هست . شب قبلش بابام گفت ماشین رو نبر خودم لازمش دارم و باید برم درمانگاه تا جواب آزمایشم رو نشون دکتر بدم . بابام یه سمند داشت و هر دو استفاده میکردیم . من پولم کافی نبود برای خرید ماشین و چون خیلی سرمایی ام مجبور بودم پیشنهاد خونواده رو قبول کنم و در طول هفته با ماشین خانواده رفت و آمد کنم برای رفتن به شرکت . من کارمند یه شرکت خصوصی هستم و مسیر نسبتاً طولانی و پر ترافیک از خونه تا محل کارم دارم . اون روز کمی زودتر بیدار شدم چون طبیعتاً با ماشین بیرون و مترو مدت زمان بیشتری طول می کشید برسم شرکت . ساعت حدود 06:45 صبح راه افتادم . تا رسیدن به تاکسی هایی که به مترو مسافر میزدن چند دقیقه ای باید پیاده میرفتم . و هوا هم سرد بود و گوشام و بینیم کاملا یخ زده بود و سرخ شده بود. خلاصه هر طور بود خودمو رسوندم به سر خیابون . توی مسیر حس جالبی نداشتم و همش به این فکر میکردم که هر طور شده تا عید باید یه ماشین برای خودم دست و پا کنم که هم پدرم ماشین خودشو در اختیار داشته باشه هم من تو سرما و گرما اذیت نشم . خلاصه تاکسی در کار نبود و باید با گذری ها میرفتم . چند دقیقه ای منتظر موندم تا اینکه یه پرایدی نگه داشت . جلو یه آقای مسن نشسته بود و پشت هم یه پسر جوون سمت چپ پشت راننده بود و کنارش هم یه خانم جوان حدود 35 ساله نشسته بود . کمی خودشونو جمع و جور کردن تا من جا بشم . پسره لاغر بود و خودشو چسبونده بود به در و گوشش هم هندزفری بود . خانم هم که وسط نشسته بود توپر بود و استخون درشت تقریباً ، مانتویی بود… قیافه هیچ کدوم رو ندیدم کلا به قیافه آدم ها تو خیابون و … دقت نمیکنم . راننده هم فک کنم یه آقای میانسال رو به بالا بود مثلا 50 ساله اینا . خلاصه نشستم . داخل ماشین برخلاف بیرون خیلی گرم بود . حس خوبی داشت اون گرما . من معمولاً وقتی در این شرایط قرار میگیرم سعی میکنم خودمو جمع کنم تا خانمی که کنارم میشینه حس راحتی داشته باشه و اذیت نشه . خلاصه پاهامو جمع کردم سمت در سمت راست که خانمی که وسط نشسته راحت باشه . اما داستان جور دیگه ای پیش رفت . چند بار که راننده ترمز می گرفت یا دست انداز پیش میومد پای من و این خانم بطور اتفاقی به هم میخورد . دیگه بیشتر از این نمیتونستم پاهامو جمع کنم و راهی نبود . و اینکه این خانم اصلاً سعی نمیکرد خودشو جمع تر کنه و پای راستش کاملاً نزدیک به پای من بود و کوچکترین تکون ماشین باعث مالیده شدن پای من و اون میشد . یه شلوار لی آبی کمرنگ پاش بود و یه مانتو تیره حدوداً مشکی . رونش نصفش بیرون بود و نصفش داخل مانتو . رونش هم نرم بود و هم تقریباً گوشتی و خیلی خیلی هم گرم بود . من کم کم داشتم یه جوری میشدم ناخودآگاه . بخصوص که من حس کردم این خانم عمداً خودشو جمع نمیکنه و اونم دقت میکنه به این برخورد های نرم بین پاهامون . حس بینمون اینجوری بود که هر دومون در جریان این برخوردها هستیم و هر دو داریم لذت میبریم . من ذاتاً خجالتی هستم و همین موضوع باعث شده بود با اینکه تقریباً نصف مسیر رو اومده بودیم اما نتونم پاهامو مثل اون راحت رها کنم و لذت بیشتری ببرم . اما راستش کم کم داشتم راست میکردم و این غیر قابل کنترل بود . شلوار من یه شلوار لی مشکی از این نرما بود . تقریباً شبیه یه شلوار کتان اما خب لی بود . این باعث میشد زیاد تابلو نشه راست کردن من . البته تو ماشین کسی نگاه نمی کرد به این موضوع . خانمه روبرو رو داشت نگاه میکرد و اون پسره هم که سرش تو گوشی بود و اصلا تو ماشین نبود حواسش . راننده و مسافر جلویی هم داشتن راجع به مسائل مختلف صحبت میکردن و اصلاً حواسشون به این چیزا نبود . من دیدم مسیر زیادی اومدیم و باید از فرصت استفاده کنم . خلاصه تصمیم گرفتم این بار که ترمز گرفته میشد یا دست اندازی رد میکردیم دیگه پاهامو جمع نکنم و خودمو رها کنم ببینم چی میشه . خلاصه این بار که راننده ترمز گرفت پامو رها کردم و رون پام دقیقاً مماس شد با رون پاش . و اونم نه تنها پاشو جمع نکرد بلکه اونم کاملاً خودشو چسبوند به من . خیلی پاهاش گرم بود و توی دلم یه لحظه کامل خالی شد. حس عجیب غریبی بود . اون لحظه از صدتا سکس برام لذت بخش تر بود . هم اینکه یواشکی بود و هم یهویی . سکوتی که بینمون بود و فقط پاهامون داشتن با هم ارتباط برقرار میکردن و اونم کاملاً عمدی از طرف هر دومون . داشتم فکر میکردم که چرا
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
م کم دوباره با دیدن فیلم داغ شدم یک جق مجلسی زدم و بعدم جامو بردم تو اتاق بچه ها پیش اونا خوابیدم ساعت حدود ۵ بود و از اون طرف فکر میکنم یک اینا بود بیدار شدم که واسه خاله و بچه ها تعجب داشت من چرا تا این ساعت خوابم وقتی بیدار شدم هادی خونه نبود رفته بود و فقط روی گوشیم پیامی ازش بود که دوستت دارم ادریس بابت دیشب دمت گرم میبینمت باز کمی دلگرم شدم به پیامش جواب شو با قربونت عزیزی دادم و بعد مشغول باقی کارهام شدم اگه دوست داشتین و براتون دل نشین بود پارت های بعدی رو مینویسم اگرم نه که امیدوارم خوب نوشته باشم بوس به کله تک تک تون نوشته: edris gorjee @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
مایه گذارهای تولیدی هستن که به نوعی دوستای عمو هادی و همکارشن مثل خاله که با دوتا همکارهاش مسئولیت دفتری و مالی رو به عهده داره با این فرق که کامران طلاق داده زنشو و سهیل اصلا ازدواج نکرده اینطور که شنیدم اونا هم یک بخشی از این شرایط شون بخاطر گرایش شون بود و این طور بود که هرازگاهی باهم شیطنت داشتن حداقل این چیزهایی هست که خود عمو هادی گفته برام خیلی اروم لبخندی زد و جواب داد خیلی حس خوبی داره من واقعا لذت بردم البته خالت هم خوب چیزیه ادریس با یک حالت خنده برو بابایی گفتم و اونم گفتم نمیرم ننه صحبت مون یکی دوساعتی درباره همین چیزها ادامه داشت که دیگه ساعت تو سالن حدود سه و نیم صبح رو نشون داد عمو بلند شد و با گفتن شب بخیری سمت بالکن رفت تا گوشی شو بیاره منم تو این فرصت تصمیم گرفتم اون شب دلم رو یک دل کنم یا میشه اونی که میخوام یا نمیشه واسه همین تشک خودمو کنار تشک عمو هادی انداختم دوتا بالش و دوتا پتو و پارچ اب و لیوان گذاشتم اومد داخل گوشی شو زد تو شارژ خودشم تیشرت شو در اورد با رکابی خوابید سر جاش با دیدن اون دست های مردونه و بدن اصلاح شده اش دلم یک لحظه بدجور براش رفت با حالت شیطونی گفتم عمو گرم نیست هوا به نظرت چجوری خوابت میبره با رکابی؟ دیدم چشماش باز شد نگاه جالبی بهم کرد و گفت میگی چیکار کنم؟ پیشنهادی داری؟ حدس زدم میدونه چی میخوام بگم گفتم موافق لخت خوابیدن نیستی؟ چشماش برق زد با یک صدای مردونه و جذاب گفت اوکی ولی تو چی؟ منی که خدا خدا میکردم اینو بگه اروم گفتم خجالت میکشم پیش تو لخت باشم لبخند گرمی زد و گفت میخوای خودم لختت کنم؟ من که دیگه رو هوا بودم اره ای گفتم که نفهمیدم چطور لباش با لبام چفت شد جوری لبامو میخورد و زبون شو فرو میکرد که حس کردم جدی میخواد قورتم بده چند ثانیه نگذشته بود که منم مدل خودشو یاد گرفتم و باهاش همراهی کردم نشست روبروم دستاشو برد بالا گفت امشبو پایتم رکابی شو که دراوردم بدنش مثل یک الماس میدرخشید بغلم کرد و شروع کرد خوردن گردنم تا اومدم چیزی بگم زیپ سویشرتم رو داد پایین و با نوک انگشت شروع کرد بازی بازی با ممه هام اخ که چقدر عالی بود همون چیزی که میخواستم بود حسابی که گرم شدم کل لباسامو دراورد و من لخت مادرزاد شدم خودشم همه رو دراورد و اومد روم دراز کشید بغل کردنش بی لباس حس فوق العاده عالی داشت اونایی که با پارتنر شون تجربه کردن میفهمن چی میگم گرمای دوتا بدن که بهم میخوره لذت غیر قابل وصفی داره در گوشم گفت ممه هات خوردنیه؟ تا اومدم بگم هرجور میلته شروع کرد به لیس زدن و مکیدن ممه هام و من بودم که داشتم تو آغوشش از حال میرفتم دو یا سه دقیقه که گذشت دیدم گفت اماده ای؟ گفتم واسه چی گفت یعنی نمیدونی منم سری بالا انداختم که مثلا منظورتو نمیفهمم گاز ریزی به ممه ام زد و گفت امشب یا میکنمت یا ممه هاتو کبود میکنم دیگه خوددانی با اینکه حسابی حشری بودم ولی شنیده بودم دفعات اول تا مقعد جا باز کنه درد و سوزش و حتی خونریزی داره با این حال نمیتونستم مقاومت کنم اوکیی گفتم و برگشتم به پشت خوابیدم فقط ازش خواستم تا واسه پیشگیری و رعایت سلامت جفت مون کاندوم بزنه اونم گوش داد به حرفم حالا چی؟ تاخیری خاردار با طعم انار خنده ام گرفته بود که انگار دارم واسه شب یلدا بهش میدم انار اخه؟ مثلا چی میشد البالو باشه یا پرتقال؟ اولش فقط سرشو میکرد تو درمی آورد منم خوش خیال اخ جون اخ جون که خیلی خوبه و من اذیت نیستم و … ولی نگو هادی جون برنامه داره تا صبح و منم حواسم نیست که یکدفعه با یک ضربه همه شو جا داد داخل درد و سوزش خیلی بدی حس کردم اشکم دراومد با خودم به غلط کردن افتاده بودم اومدم بلند شم کشید بیرون دوباره همون جوری یکبار دوبار سه بار این حرکت تکرار شد برگشت گفت کونی من کیه؟ قربونت لختت برم اخه دم گوشم قربون صدقم میرفت منم کم کم عادت میکردم فکر کنم پنج دقیقه ای گذشت که دیدم حرکتش تند شد ادریس دوستت دارم ادریس بکنت منم بعد از این گفت و گفت که یکدفعه پاهاشو سفت کرد و یک مایع داغ و لزج رو بین پاهام حس کردم نفساش تند شده بود و تالاپ تولوپ قلبشو میشنیدم وقتی خودشو کامل خالی کرد از روم بلند شد رفت دستشویی منم دستمالی برداشتم و پاهامو تمیز کردم چند دقیقه بعد اومد و مشغول پوشیدن لباسش شد معلوم بود حالا که دیگه عطشش برطرف شده یادش اومده ما باهم چه نسبتی داریم یا شایدم واسه خاله عذاب وجدان داشت فقط تونستم بگم ازم متنفری؟ سری تکون داد و گفت نه اگه تو نباشی منم نه ارومی گفتم و ازش خواستم رازدار باشه اونم با انگشت جلو دهن به حالت سکوت پشت به من کرد و بعدم خیلی زود خوابش برد من با کلی فکر و خیال تو ذهنم لباسمو پوشیدم روی مبل نشستم و فیلتر شکنم رو روشن کردم تو سایت ایکس همستر یک پورن گی پیدا کردم میخواستم منم اروم شم بعد بخوابم ک
显示全部...
شبی که رویام به حقیقت تبدیل شد #گی سلام من ادریسم و چیزی که مینویسم شاید از نظر شما خیلی خاص و ویژه نباشه اما من سعی میکنم چیزی که بوده رو با جزئیات بنویسم امیدوارم که خوش تون بیاد من ۲۵ سالمه و تهران زندگی میکنم پدر مادرم آدمای خوب و زحمت کشی هستن منم از وقتی یادم میاد همه چی به نوع خودش خوب بود یک داداش بزرگ ترم دارم به اسم ایمان که ازدواج کرده الان سرخونه زندگی خودشه و البته دوتا برادرزاده شیطونم دارم قضیه از زمانی شروع شد که بعد از واکسیناسیون و بهبودی شرایط کرونا بحث رفت و آمد و عروسی ها دوباره گرم شد اقوام پدری من کرمانی و اقوام مادری من شمالی هستن یک روز خاله ام با مادرم تلفنی حرف میزد شنیدم گفت عروسی فامیل های آقا هادی منظور شوهر خالمه نزدیکه و دارن براش اماده میشن و از اونجایی که خیلیا میدونن من عاشق رقص و بزن بکوبم خاله از مامان خواست اجازه بده منم برم تو مراسم شون باشم و این شد که تقریبا سه یا چهار روز بعد از این موضوع راهی شمال شدم رسیدم خونه خاله و بعد از اینکه کلی قربون صدقم رفت از شرایط درسی و کاری من پرسید و بعدم حرف به فاصله و شرایط سخت دوره کرونایی رسید لازمه که بگم اون روزها من ترم اخر دانشجوییم بود خاله و شوهرش هر دو شاغلن و هر دو کارگاه تولیدی لباس دارن روزها عمو هادی اونجا رو میگردونه و مراقب کارگرهاس شبا خاله و دوتا حسابدارها کارهای دفتری رو انجام میدن به نوعی دفتردار و حسابدار اونجا خاله و دوستاشن خاله من سه تا بچه داره دو دختر و یک پسر به ترتیب ۱۰ سال و ۸ سال و ۴ سال اون شب چون همه میدونستن آشپزی من خوبه مسئولیت شام رسما افتاد گردن من کتلت سرخ کردم با کمی برنج یکمم کنارش سالاد گذاشتم همه خوردن و حسابی دلتون نخواد تعریف کردن عمو هادی رفت تو بالکن سرش تو اینستاگرام بود خاله هم بچه هارو خوابوند و رفت سرکار تا صبح بیاد منم که اینجا مشغول چایی خوردن بودم و حواسم گرم تلویزیون بود که تقریبا نیم ساعتی گذشت حسابی خسته و بی حال بودم میخواستم برم بخوابم دیدم آقا هادی گوشیشو خاموش کرد در رو باز کرد اومد داخل تشکر دوباره ای بابت شام کرد و بعدم به شوخی گفت وقت شوهر دادنته اگه مامان بابا بگذارن خندیدم و فدات شم کوتاهی گفتم اما نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته عمو هادی رفت سمت کمد و شروع کرد لباس برداشتن متوجه شدم میخواد بره دوش بگیره اومد سمت حموم و دری که روبروی در اتاق بچه ها بود باز کرد دیدم رفت داخل و لباس های تمیز رو گذاشت تو رختکن بعدم اومد بیرون و شروع کرد دراوردن لباس هاش اول تیشرت و رکابی بعدم شلوار و جوراب شو درآورد رسما یک آدم لخت بود با یک شورت جذب که خیلی راحت میشه کیر شق شدشو دید من تا اون موقع دید خاصی به شوهر خالم نداشتم ولی ناخودآگاه دلم براش لرزید آخه از بچگی از اینکه لخت باشم یا کسی پیشم لخت باشه لذت خاصی می بردم مخصوصا که یکی از قشنگ ترین فانتزی هام لخت خوابیدن با پارتنرمه چند ثانیه ای به بدنش خیره بودم که متوجه صداش شدم ادریس؟ ادریس جون خوبی ؟ به خودم اومدم و با گفتن بله ممنون جوابشو دادم عمو ازم خواست تا از حموم میاد دوتا چایی بریزم یکم حرف بزنیم منم که فرصتو مناسب دیده بودم بیشتر راغب شدم که باهاش گپ بزنم ده دقیقه نشد که از حموم در اومد لباسشو پوشید و بعد اومد رو زمین کنار من نشست بهش لبخندی زدم و عافیت بخیری گفتم عمو هادی آدم شیطون و بلاییه واسه خودش از دوست پسر و دوست دختر و سفرهای خارجی و خلاصه هر طور که فکرشو بکنید ادم پایه و لارجی به حساب میاد اینارو میدونم چون بارها درباره همه شون باهم حرف زدیم ولی تا حالا نشده بود مثل اون شب بخوام وسوسه رابطه باهاش داشته باشم نمیدونم اون موقع چرا و چطور اما میدونم من اون ادریس همیشه نبودم یک چیزی درونم آتیش گرفته بود و من رو رو از خودم بیخود کرده بود تو فکر خودم غرق بودم که با بشکن عمو هادی به خودم اومدم حواست کجاست خوبی ؟ بله ممنون چی شده فکرت کجاست؟ جایی نیست همینجام عمو واقعا؟ نکنه دلت پیش کسی مونده شیطون!! تا اینو گفت با خودم گفتم بهترین وقته واسه امتحانش یا میشه یا نمیشه واسه اینکه شک نکنه اینطور سر حرفو باز کردم که والا عمو من مدتی هست تو فضای مجازی از طرف دوستم پیشنهاد رابطه دارم و از طرفی خودمم گاهی کنجکاوم تجربه کنم که چجوریه ولی نمیدونم درسته یانه بعدم طوری که خیلی معلوم نشه سرمو انداختم پایین چشمم که به کیرش افتاد دیدم باد کرده میخواد بترکه توقع نداشتم حرفم روش تا این حد تاثیر بگذارد یعنی اونم دلش میخواست باهم باشیم؟ بعد از چند ثانیه سکوت دیدم با حالت شک داری گفت به نظرم تست کن ببین چطوریه خوشت اومد ادامه بده اگه نه که میفهمی تایپ تو و حس تو این نیست یک لحظه خواستم از شدت هیجان بپرم بغلش ولی خودمو کنترل کردم ازش پرسیدم شما با سهیل و کامران بودی اوکیه؟ چطوریه؟ کامران و سهیل از سر
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
هم صورتیه… مثل کصت… چقدر تنگه». بعد تف کرد روش… انگشت اشاره‌شو آروم کرد تو… اولش درد داشت، انگار داشتم پاره می‌شدم… ولی بعد… یه لذت عجیبی… کصم خالی بود ولی داشت آب می‌ریخت روی ران‌هام… دو تا انگشت کرد تو، باز و بسته کرد، گفت: «حالا آماده‌ای عشقم»…» «کِیرشو گذاشت جلوی سوراخم… سرش داغ بود، مثل آهن گداخته… فشار داد… اول فقط سرش رفت تو… داشتم گریه می‌کردم از درد… ولی همزمان کصم داشت می‌لرزید… گفت: «نفس عمیق بکش»… یهو یه فشار محکم داد… تا ته رفت تو کُونم… احساس کردم بدنم دو نیم شد… کیرش توی روده‌م بود… تا معده‌م حسش می‌کردم… یه لحظه فقط درد بود… بعد یهو لذتش اومد… شروع کرد تلمبه زدن… آروم اول… بعد تندتر… منم کُونمو می‌دادم عقب… از کصم آب می‌ریخت روی ملافه… صدای تخماش که به کصم می‌خورد پر بود توی اتاق… تُق تُق تُق…» مانا انگشتش را فشار داد روی چوچوله‌ی الهام از روی شورت. «یه دستشو آورد زیرم، دو تا انگشتشو کرد لای کِسم… همزمان که از کون می‌کردم… من دیگه نفهمیدم چند بار ارضا شدم… فقط می‌لرزیدم… بدنم خیس عرق بود… اونم نفس‌نفس می‌زد… گفت: «کُونت داره کِیرمو می‌دوشه… خیلی تنگ و گرمه… دارم می‌آم…»… یهو محکم گرفت باسنم، تا ته فرو کرد و گرم گرم ریخت تو… احساس کردم روده‌م پر از آب کیر داغ شد… وقتی کشید بیرون، کونم باز موند… آبش می‌ریخت بیرون… سفید و غلیظ… مثل خامه…» مانا آهسته انگشتش را زیر شورت الهام برد، روی چوچوله‌ش گذاشت و چرخاند. «دیشب پنج بار کرد… یه بار نشستم روش… کونم تا ته نشست روی کِیرش… خودم بالا پایین می‌کردم… یه بار خوابوندم و از پشت محکم کرد… یه بار وایستادم و از پشت گرفتم به دیوار… کونم هنوز درد می‌کنه… وقتی راه می‌رم حس می‌کنم هنوز کِیرش تومه…» الهام دیگه داشت دیوونه می‌شد از شدت هیجان … بدنش می‌لرزید… آبش ریخت روی دست مانا. مانا لبش را آورد کنار گوش الهام و زمزمه کرد: «فردا بعد مدرسه… می‌برمت خونه‌ش… اول با زبونش کصت رو می‌خوره تا جیغ بکشی… بعد آروم آروم کونتو باز می‌کنه… قول می‌دم تا صبح کونت پر از آب کیر باشه… می‌آی؟» الهام فقط توانست سرش را تکان دهد… نفس‌نفس می‌زد… شورتش غرق آب بود… کونش از فکر فردا نبض می‌زد. باد پاییزی برگ‌ها را می‌چرخاند، ولی پشت دیوار بوفه، دو تا دختر شانزده ساله در آتش شهوت می‌سوختند. نوشته: عمو @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
زنگ تفریح خیس #اروتیک #مدرسه #نوجوان زنگ تفریح که خورد، حیاط دبیرستان مثل همیشه پر شد از صدای کفش‌های کتونی روی سنگ‌فرش و خنده‌های بلند دخترها. ولی برای الهام انگار همه چیز بی‌صدا بود. فقط صدای تپش قلبش توی گوشش می‌پیچید. از صبح تا حالا سه بار رفته بود دستشویی و فقط خودش را نگاه کرده بود توی آینه؛ گونه‌های سرخ، چشمان براق، لب‌های نیمه‌باز. شورتش از ساعت شش صبح خیسِ خیس بود و هر بار که راه می‌رفت، پارچه‌ی خیس به چوچوله‌ش می‌چسبید و یک شوک لذت‌آلود می‌فرستاد توی کمرش. الهام و مانا دو دختر ۱۶ ساله دبیرستانی بودند که از ابتدای دبیرستان با هم دوست صمیمی بودن و امسال توی دو تا کلاس جدا بودن. هیچ رازی بینشون وجود نداشت و همه داستان های عشقی و اتفاقات دیگه زندگی رو برای هم تعریف میکردن. هر دو دختر قد متوسط و اندام نسبتا جمع و جور و لاغر و دخترونه داشتن . پوست مانا روشن بود و پوست الهام کمی سبزه . ولی الهام در کل قشنگتر بود. دیروز مانا مستقیم از مدرسه رفته بود خونه امیرعلی دوست پسر خوش تیپ و جدیدش . قرار بود برای اولین بار سکس رو تجربه کنه و بیاد و کامل برای الهام تعریف کنه. حالا توی زنگ تفریح اول الهام مانند یک معتاد نشسته بود پشت بوفه، همان گوشه‌ی تاریک همیشگی. دستش توی جیب مانتویش بود و بی‌اختیار رانش را فشار می‌داد. هنوز مانا نیامده بود. فکر می‌کرد شاید امیرعلی صبح دوباره کرده باشدش و مانا نتوانسته بلند شود. شاید آن‌قدر مانا رو کرده کصش زخمی شده . شاید هنوز کیر امیرعلی توی کونش است. این فکرها مثل فیلم پورن توی ذهنش رژه می‌رفتند و الهام زیر لب ناله می‌کرد. بالاخره دیدش. مانا با روپوش مدرسه سورمه ای ساده و تنگ، مقنعه مشکی که یک تار مو از زیرش بیرون زده بود، با قدم‌های آهسته و کمی لنگ لنگان به سمتش میآمد. کونش زیر مانتو تکان می‌خورد، انگار هنوز درد دارد ولی لذت می‌برد. وقتی به الهام رسید، بدون حرف دستش را گرفت و کشید پشت دیوار بتنی بوفه، جایی که حتی باد هم نمی‌رسید. مانا نفس عمیقی کشید، پشتش را چسباند به دیوار سرد و با صدایی که از شدت شهوت می‌لرزید شروع کرد: «الهام… بشین… بشین زمین… من الان همه‌چیز رو برات می‌گم… جوری که انگار خودت داری می‌دی بهش…» الهام نشست روی زمین سرد، پاهایش را باز کرد، مانتو کمی رفت بالا، شورت سفیدش و نازک دخترانه اش کاملاً خیس بود . مانا کنارش نشست، دستش را گذاشت روی ران الهام و شروع کرد: «دیروز که رفتم اونجا… در که باز کرد، فقط یه شلوارک خاکستری تنش بود. کیرش از زیرش زده بود بالا، مثل یک مار کلفت که سرش از کمر شلوارک بیرون زده بود. همون لحظه بغلم کرد و لبامو خورد. زبونشو تا ته حلقم فرو کرد، طعم سیگار و آدامس نعنایی می‌داد. دستش رفت زیر مانتوم، سوتینمو کشید بالا، سینه‌هام پرید بیرون. نوک سینه‌هام سفتِ سفت شده بود، صورتی و برجسته. گرفتشون توی دهنش، یکی یکی مکید، دندوناشو آروم گذاشت روشون… من فقط آه کشیدم… کصم یهو خیسِ خیس شد…» مانا انگشتش را آروم کشید روی ران الهام، نزدیک‌تر به شورتش. «منو برد تو اتاقش. در رو قفل کرد. گفت: «امروز همه جای بدنت مال منه». مقنعه رو کشید، مانتومو درآورد، سوتین مو وحشیانه کند. سینه‌هامو گرفت توی دستاش، فشار داد، گفت: «اینا چقدر سفتن… انگار هنوز کسی دست نزده». بعد زانو زد جلوم… شلوارمو کشید پایین… شورت صورتیِ توری‌مو دید، گفت: «بوی کست دیوونم کرد مانا…». با دماغش فشار داد به کِسم… از روی شورت… نفسش داغ بود… بعد شورت رو کشید کنار… کِسمو دید… لب‌هاش پُف کرده بود، چوچوله‌م مثل یه دکمه‌ی صورتی بیرون زده بود، خیس و براق…» مانا نفسش را فوت کرد روی گردن الهام. الهام ناله کرد. «زبونشو گذاشت روی چوچوله‌م… اول آروم لمس کرد… بعد یه دور کامل چرخوند… بعد یهو مکید… محکم… انگار می‌خواست جونم رو بکشه بیرون… من دستامو گرفتم تو موهاش، داشتم از حال می‌رفتم… صدام درمی‌اومد… گفت آروم، ولی من دیگه نمی‌تونستم… کصم داشت نبض می‌زد… آبم داشت می‌اومد… یهو همه بدنم سفت شد… ارضا شدم… آبم اومد … اونم همه‌شو خورد… با لذت… زبونشو تو کصم فرو کرد، همه‌ی آبمو لیس زد… گفت: «طعمش از عسل شیرین‌تره…»» الهام دیگه داشت خودش را از روی شورت می‌مالید، انگشتش تند می‌چرخید. مانا ادامه داد«بعد بلند شد، شلوارکشو کشید پایین… کِیرش پرید بیرون… خدای من… ۱۹ سانت… کلفت… سرش بادمجانی و براق… رگ‌های آبی زده بود بیرون… تخم های پر و آویزون… گفت: «بکارتت بمونه… امروز فقط کون قشنگت مال منه». قلبم داشت می‌ترکید… گفتم باشه… رفتم روی تخت، چهار دست و پا شدم… کُونمو دادم بالا… شورت رو تا زانوم کشید پایین… کُونم کامل باز شد جلوی چشماش…» مانا دستش را برد زیر شلوار نازک مدرسه ای الهام، انگشتش را گذاشت روی شورت خیسش. بعد دوباره مانا ادامه داد«اول با انگشتش دور سوراخ کونم کشید… گفت: «اینجا
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
از آرش حامله بشم و با اون باشم تو هم با محسن باشی گفتم اینو موافقم چون منم بچه نمی خوام .از اون روز طبق یه قانون نانوشته آرش هفته ای یکبار با من هم سکس داشت اما زمانی که می خواستیم با هم سکس کنیم سحرناز و محسن نبودن و فقط ما بودیم و آرشم فقط دو بار از کوص می کردم تازه تاکیدم می کرد که هیچ وقت ازش باردار نشم که سحرناز ناراحت نشه این سکس بظاهر مخفی که همه ازش خبرداشتن هم خیلی دوست داشتم چون هم سحرناز میدونست هم محسن اما هیچ کس هیچ وقت به روم نمیاورد بعد چند ماه آرش و سحرناز ازدواج کردن و حاصلش شد یه پسر بنام سیاوش من و محسن هم چند ماه بعدش ازدواج کردیم و شرکتی که با پول آرش تاسیس کرده بودم به محسن سپردم و خودم به سحرناز کمک می کردم بعد یه مدت آرش دنبال داشتن یه دختر بود که می خواست دخترش از من باشه بهم گفت بهش گفتم من زن محسنم نه تو گفت باورت شده زنه محسنی ؟ تو زنه منی اجازه دادم زن محسن بشی که سراغ سحرناز نیاد الانم مهم نیست که با محسن سکس کنی می تونی زن من باشی با محسنم سکس کنی میدونی که هیچ وقت حامله نمیشی و این منم که حاملت میکنم تا دخترم مثله خودت خوشگل باشه گفتم اگر پسر شد چی ؟ گفت ندا من می خوام تو هم زنم باشی و تو و سحرناز با هم بکنم بین خودمون باشه پسرم بشه بچمون مهم نیست می خوام فقط مامانش تو باشی راستش منم دوست داشتم مادر شدن تجربه کنم و قبول کردم و از محسن توافقی جدا شدم و زن آرش شدم شبهای زیادی میومد خونمون و با محسن باهام سکس می کردن و آرش آبشو می ریخت توی کوسم و حاصل اینها شد یه دوقلو که یکیش پسر شد و اسمش گذاشتیم پرهام و یکیش دختر شد اسمش گذاشتیم پریماه از اون روز رفتارهای سحرناز خیلی بد شد و رفت و آمد بینمون قطع شد و آرش هفته ای یک بار میاد خونمون و محسن میره پیش سحرناز و اون شب آرش پیش من و بچه هاست و منم حسابی بهش میدادم که حال بیاد تا امروز که بهش گفتم یه دوقلو دیگه باردارم خیلی خوشحال شد گفت به کسی نگو تا بهت بگم چیکار کنی که از دست این دوتا خواهر برادر الدنگ فرار کنیم … نوشته: ندا @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
شده سکس تون تو سبزه ندا سفید و کوص خوشگلی که داره با یه کیر کلفت سیاه جر می خوره آرش به محسن گفت دوست داری بدم تو هم بکنی توی این کوص سفید خوشگل ؟محسن گفت از خدامه گفت باید کونم لیس بزنی گفت باشه میزنم آرش تلمبه هاش تندتر کرد و آبش اومد ریخت توی کوصم سحرناز اومد داخل و برامون مزه و شراب آورد آرش داگی شد بهم گفت وارونه بخوابم که سرم بره زیر کیرش و گفت بخورش ندا جونم همزمان محسن هم داشت کون آرش لیس میزد سحرناز بهش گفت آرش خوش می گذره ؟ گفت عالیه محسن خیلی خوب می خوری کوصکش تا اینکه آرش دوباره راست کرد و به محسن گفت باشه کوصکش خواهر جنده میذارم بکنیش بسه دیگه و کیر راست شدشو کرد توی کوصم این بار تا ته کرد توی کوصم و فشار میداد می گفت چرا انقدر تنگی به شوهرت نمیدادی ؟ گفتم چرا میدادم اون کم می کرد گفت از الان ما خیلی می کنیمت که حال بیای و مثله سحرناز بیای التماس کنی بکنمت سحرناز گفت من کی التماس کردم ؟ تو هر روز داری میکنی من التماس کردم که نکنی نه اینکه بکنی تلمبه زدن آروم آروم شروع کرد من گفتم تندتر آرش گفت نه دوست ندارم وسطش ارضا بشی باید با من ارضا بشی و همینطور آروم آروم تلمبه میزد و محسن داشت نگاهمون می کرد و جق میزد التماس می کردم تندتر بزنه که یهویی تندش کرد نفسم در نمیومد که حتی جیغ بزنم که ارضا شدم و آرشم ارضا شد و آبش ریخت توی کوصم ازم لب گرفت و تشکر کرد و گفت بیا محسن موقت ماله تو فقط حواست باشه دیگه از این خبرا نیست ندا ماله خودمه و بس آرش رفت سراغ سحرناز گفت هیچی کوص سحرناز نمیشه به سحرناز گفت به یه شرط میکنم توی کوصت که کونمو مثله محسن بخوری سحرناز گفت باشه و آرش داگی شده بود و سحرناز سرش توی کون آرش بود و داشت سوراخ کونش لیس میزد گاهی هم که آرش می گفت کیرشو لیس میزد محسن هم داشت کوصمو می خورد آرش به محسن گفت پایه ای امشب دوتایشون از کوس و کون جر بدیم؟ محسن گفت پایه ام محسن انگشت کرد داخل کوصم و عقب جلو می کرد تا بیشتر تحریکم کنه که افتادم به التماس سحرناز هم سعی می کرد بیشتر کیر آرشو بخوره تا آرش هم کیرش راست بشه واقعا خیلی حال میداد محسن خیلی خوب تحریک کردن و خوردن کوص بلد بود دوست داشتم هر روز محسن بیاد برام کوصمو بخوره واسه همین به محسن گفتم خیلی دوست دارم خوردنتو گفت عزیزم منم کوصتو خیلی دوست دارم با عشق می خورم برات ندا خوشگله ما روی تخت بودیم و آرش و سحرناز روی زمین کنار تخت ما محسن کیرشو به کوصم مالید گفتم بکن توش محسن جونم گفت باشه عزیزم کیرش کرد توی کوصم لذتش بیشتر از زمانی بود که آرش کیرشو کرد توی کوصم نمیدونم چون شاید از محسن بیشتر از آرش خوشم میومد محسن توی کوسم تلمبه میزد نگاه کردم پایین دیدم سحرناز هم داگی شده و آرش داشت داخل کوس سحرناز تلمبه میزد توی ذهنم بود که بعدا از سحرناز تشکر کنم تا حالا هیچ وقت این همه کوص نداده بودم تازه به دوتا مرد یکی سبزه یکی گندمی اما واقعا محسن بیشتر دوست داشتم از کوص دادن بهش بیشتر از آرش لذت میبردم واسه همین دوست داشتم با هم ارضا بشیم بهش پیشنهاد دادم منم داگی بشم که تندتر تلمبه بزنه تا با هم ارضا بشیم که قبول کرد صدای شالاب شالاب تلمبه های آرش و محسن و آه و ناله های من و سحرناز واقعا تجربه جالبی بود برام خیلی خوشم اومده بود از این جور سکس کردن کم کم داشتم ارضا میشدم که محسن موهامو گرفت توی دستش و می کشید و تندتر تلمبه زد که دوتایی با هم ارضا شدیم و محسن آبش ریخت توی کوصم خوابید کنارم و از هم لب گرفتیم بهش گفتم خیلی دوست دارم گفت منم همینطور عزیزم اما آرش هنوز داشت توی کوص سحرناز تلمبه میزد اونم خیلی تند که سحرناز جیغ میزد آرش بهش می گفت جر خوردنت دوست دارم جنده بگو که جنده ای بگو جنده که آبش اومد و آروم شد آرش زودتر از همه خوابید محسن یه بار دیگه کوصم کرد و اونم خوابید من موندم و سحرناز گفت آرش این چک داد بهت بدم گفتم سحرناز خیلی خوب بود حال کردم گفت عه؟گفتم به خدا خیلی حال داد گفت حالا کدومشون دوست داری آرش یا محسن ؟ گفتم محسن گفت واقعا ؟ گفتم آره گفت یه خواهشی ازت بکنم ؟ نه نمیگی ؟گفتم نه بگو گفت محسن برام مهار کن تا من به آرش برسم می خوام ازش باردار بشم! گفتم باشه عزیزم یه سوالم من بپرسم ؟ گفت بپرس گفتم چرا آرش پردتو زد اما نگرفتت ؟گفت محسن کلا نطفه نداره و نمی تونه زنی رو حامله کنه مادرزادیه وقتی فهمید یه روز توی انبار خفتم کرد و به زور کرد توی کونم از اون روز کارش شده بود کردن کونم تا اینکه یه روز به جای کونم کرد توی کوصم که نزدیک بود پردمو بزنه که آرش اومد و ما رو گرفت وقتی ماجرا فهمید محسن مجبور کرد کیرشو براش بخوره و اون کرد توی کوصم و پردمو زد گفت هر کس بهت گفت کی پردتو زد بگو آرش از اون روز هم آرش هم محسن از کوس و کون میکننم اما اگر تو با محسن باشی می تونم
显示全部...
همه چیز یهویی شد #زن_مطلقه #دوست_پسر سحرناز از دوستای دوران دانشگاهم بود و تنها کسی که حتی بیشتر از خانوادم در جریان طلاقم از محمد بود بعد طلاق رابطم با سحرناز صمیمی تر شد و حتی یه جاهایی که پول کم آوردم بهم داد و گفت لازم نیست پس بدی رفاقت یعنی همین می خواستم یکی از ایده هام عملی کنم که به پول نیاز داشتم و دنبال وام بودم اما خب ضامن کارمند رسمی می خواست که من نداشتم مبلغش هم واقعا نیاز داشتم تا اینکه سحرناز گفت چند روز دیگه تولد پسرخالم آرشه که پولداره منم دارم میرم تولدش بیا بریم بهش بگو شاید شد از همه جا بریده بودم قبول کردم که بریم گفت پس بیا بریم لباس بخریم گفت تولد مختلطه بیا با هم لباسمون ست کنیم و سارافان قرمز کوتاه تا بالای زانو بخریم گفتم باشه همه چیز نو خریدیم و ست حتی شورت و سوتین هامون وقتی رفتیم تولد که توی یه ویلا بزرگ بود کل افرادی که اومده بودن ده یا 12 نفر بودن که داداش سحرناز محسن هم اونجا بود و سحرناز منو به پسرخالش آرش و داداشش محسن معرفی کرد آرش گفت ندا خانم سحرناز از شما برامون زیاد گفته الان که دیدمتون خیلی زیباتر از عکس هاتون هستید گفتم مرسی شما لطف دارید گفت از خودتون پذیرایی کنید و یکی از مهمونها صداش کرد رفت سحرناز هم یهویی رفت با یکی از خانمها صحبت کردن که من و محسن تنها مونده بودیم محسن گفت توی این جمع شما از همه زیباتر هستید ندا خانم گفتم شما لطف دارید و داشت ازم پشت سر هم تعریف می کرد یهویی اومد کنارم ایستاد و دستم گرفت گفت دوست دارید یکم با هم برقصیم؟ گفتم راستش الان آمادگیش ندارم گفت باشه عزیزم و دستم بوسید و محکم توی دستش گرفته بود گفتم آقا محسن ؟گفت ببخشید ببخشید و دستم ول کرد منم فوری رفتم پیش سحرناز کل مهمونی سعی کردم بچسبم به سحرناز البته محسن هم ولکن نبود همه جا خودش می چسبوند بهم یا دستم می گرفت و می بوسید راستش دیگه برام مهم نبود اجازه دادم دستم بگیره از اون به بعد فقط التماس می کرد که باهاش برقصم که بهش گفتم من اصلا رقص بلد نیستم سحرناز بهم گفت نگو اینجوری به داداشم گناه داره گفتم اعصابم خرده مهمونی داره تمام میشه آرش نیومد تا بهش بگم گفت ندا جون هوای محسن داشته باش امشب خیلی به کارت میاد منظورشو نفهمیدم اما گفتم باشه بابا با این داداش هولت و خندیدیم مهمونی که تمام شد من موندم و آرش و محسن و سحرناز که آرش گفت مهمونی اصلی تازه شروع شده گفتم آقا آرش من باهاتون یکم حرف داشتم گفت منم با شما امشب کلی حرف دارم اما خب الان باید برم دوش بگیرم سحرناز آفرین به انتخابت ندا جون واقعا زیباست با محسن آمادش کنید که بیام جشن بگیریم سحرناز گفت چشم آرش جان رفتیم توی یه اتاق که یه تخت دونفره وسطش بود سحرناز هولم داد افتادم روی تخت نشست روی سینه هام گفت ندا جون مگه پول نمی خوای ؟ همه چیز به امشب بستگی داره که چطور رفتار کنی گفتم باشه گفت پس بذار محسن کارشو بکنه نترس هم محسن هم آرش کارشون بلدن فقط امشب بذار لذت ببری بذار از زن بودنت و کوص داشتنت نهایت استفاده بکنی از این کوص می تونی یه کارخونه بکشی بیرون همینجور که سحرناز حرف میزد محسن داشت کوصمو میمالید گریه ام گرفته بود و زدم زیر گریه سحرناز بوسیدم و گفت گریه نکن بذار بهت بچسبه بعد اون شوهر کوصکشت یه سکس درست حسابی نداشتی بذار هم تو حال کنی هم این دو تا پسر جوون حیفه این هیکل و این زیبایی نیست که دست نخورده بمونه ؟نترس منم هستم پس بذار محسن آمادت کنه الان آرشم میاد و از روم بلند شد و از اتاق رفت بیرون محسن شورتم درآورد گفت وای این کوص چقدر خوشگله چه سفیده با لبه های صورتیش آدم روانی میکنه اما نه الان زوده برم سراغش سارافانم هم از تنم در آورد و سوتینم باز کرد لخت خوابوندم روی تخت گفت عجب تیکه نابی هستی کاش فقط ماله من بودی اما چه کنم که … خوابید روم و ازم لب می گرفت و قربون صدقم میرفت بعدش رفت سراغ سینه هام گفت سینه هات دوست دارم چه کوچولوعه انقدر خوردشون همزمان که وسط پام بود و داشت سینه هامو می خورد زانوشو به کوصم میمالید و تحریکم میکرد بهش گفتم محسن برو سراغش گفت آخ جون به حرف اومدی سراغ چی ندا خوشگله گفتم سراغ کوصم گفت هنوز زوده عزیزم باید آرش بیاد بازم سینه هامو خورد تا آرش اومد آرش برعکس محسن یه پسر سبزه بود با یه کیر سیاه که لخت اومد توی اتاق محسن از روم بلند شد آرش پاهاش دوطرف سرم گذاشت و کیر سیاهشو گفت بخورم همزمان هم محسن داشت کوصمو می خورد تا اینکه کیر آرش راست شد محسن رفت کنار و آرش کیرش تا ته کرد توی کوصم گفت جان چه تنگه کوص ندا که بیوه ست از کوص سحرناز که خودم پردشو زدم تنگ تره و شروع کرد توی کوصم تلمبه زدن خیلی بی رحم بود و حرفه ای و به مرور تلمبه هاشو تندتر می کرد منم که آه و ناله می کردم می گفت جان داره بهت حال میده؟ به منم حال میده محسن می گفت به منم حال میده آرش خیلی قشنگ
显示全部...
sticker.webp0.05 KB
هدیه برای خانم دکتر #خانم_دکتر سلام من سحرم ۳۵ ساله دکتر ارولوژ هستم مجردم موهای لخت بلوند شلاقی دارم قدم ۱۶۵ وزنم ۶۲ سینه های ۷۵ کمر باریک ولی باسن گرد تپل رونای تو پر من از نوجوونی خیلی دختر هاتی بودم دل همه رو میبردم جوری بودم ک رفیقام میگفتن سحر کیر میبلعه چون به این چیزا علاقه داشتم رفتم سر ارولوژی کلی مریض داشتم چیز خیلی عادی بود ی زندگی اروم بدون رابطه ی رفیق دارم ب اسم نگار رفیق صمیمی از زندگیم خبر داره کامل منو میشناسه اخر شب بود داشتم مطبو میبستم ک نگار زنگ زد ی مریض میاد وایسا نرو گفتم بگو فردا گف ن صبر کن قطع کرد وایسادم ساعتت ۱۱ونیم بود اومد فقط منشیم مبینا تو دفتر بود ی پسر با قد نزدیک ۲ متر بندنساز خیلی خوشتیپ خوشگل نزدیک ۲۰ساله اومد اسمش ارش بود اومد تو اتاق سلام علیک کرد گف از طرف نگار خانوم هستم گفتم بله در جریانم مشکلتون چیه گف جسارت نباشه گفتم شغلم همینه عزیزم راحت باش گف من سایزم خیلی بزرگه مشکل دارم گفتم درد داری گف اره گفتم خب مشکل چیه گف ببینید خودتون متوجه میشید کنجکاو شدم گفتم درار شرتو شلوارتو ک اب تو دهنم خشک شد ی کیر افتاده کلفت نزدیک عین فیلمای پورن یهو گف دکتر این الان تو حالت نعوظ نی وگر ن بزرگ تره گفتم خب مشکل چیه گف هیچ کس نمیتونه باهام رابطه بر قرار کنه گفتم دردت مال چیه گف نمیدونم چک کنید دستکشمو دستم کردم گرفتم دستم درحال چک کردن بودم ک کیرش داشت بزرگ میشد اب دهنمو قورط دادم گف دیدی خانوم دکتر گفم چند سانته؟ گف ۲۴ کپ کرده بودم گفتم خب چرا خود ارضایی نمیکنی گف نمیتونم ارضا نمیشم گفتم بهت قرص میدم بخور نعوظت بهت میشه گف برا قرص نیومدم نگار خانوم گف فقط شما میتونین تو دلم ب نگار فحش دادم خندیدم گفتم نگار غلط کرد فهمیدم نگار عوضی برا چی فرستادش گفتم بیا این دارو هاتو بگیر برو اخر وقت میخوام برم رو صندلیم نشسته بودم ک اومد بغلم وایساد کیرشو دراود گذاشت جلو صورتم گف هرچه از دوست رسد نیکوست گذاشتش رو لبام نگاش کردم از این کیر دیگ بهتر وجود نداشت خیلی وقت بود سکس نداشتم کسیم به این سایز نبود گرفتمش تو دستام بوسش کردم سرشو کردم دهنم انقدر گنده بود فقط سرشو میتونستم بخورم حسابی ساک میزدم دستش تو موهام بود سعی میکرد بکنه تو دهنم کل دهنمو پر کرده بود دکمه های لباسمو باز کردم فقط ی کراپ مشکی تنم بود چونمو گرف کیرشو کشید بیرون تف کرد تو دهنم دوباره کرد تو ناله هاش در اومده بود کشید بیرون بلندم کرد گذاشتم رو تخت دکمه شلوارمو باز کرد پاهامو داد بالا شلوارمو در بیاره گف انقدر کون خانوم دکتر گندس در نمیاد با ی فشار دراورد ی جون گف دستشو گذاشت رو کصم میمالید لباشو گذاشت رو لبام حسابی اب انداخته بود شرتمو دراود نشست لبه تخت اخ این پسر ی جوری میخورد ک تاحالا حس نکرده بودم رو سوراخ کونم زبون میکشید قربون صدقم میرف بی نظیر بود تو خوردن ی ۴یا۵ باری ارضا شدم صورتش خیس خالی بود میدونستم جر میخورم ولی تشنه کیرش بودم لب تخت پاهامو باز کردم وایساده بود جلوم وقتی کیرشو میدیدم میلرزیدم گفتم برو تو کشو دومی ژل لوبریکانت دارم وردار بیار ی داد زدم گفتم هلیا منشیمه گفتم هلیا تو برو من کار دارم گف باشع خانوم دکتر ژلو اورد مالید به کیرش حسابی به کصم ژل زد سرشو گذاشت روش وای وای وای ی فشار داد نفسم برید تازه فقط سرش توش بود چقدر این پسر کیرش گنده بود اروم تلمبه میزد سینه هامو میمالید بغلم کرد پاهام دور کمرش حلقه کردم منو رو کیرش بالا پایین میکرد گوششو مک میزدم نفس نفس میزدم توش این محکم تر میکرد ی پسر ۲۰ ساله داشت جرم میداد رو هوا سینه هامو گذاشتم دهنش عین جارو میکشید تو کبود خالی کرد سینه هامو اوردم پایین سرمو هل داد پایین یعنی بشینم نشستم جلوش ی ادم ۲ متری با ی کیر گنده بالا سرم بود میزدش تو صورتم تخماشو حسابی براش خوردم کیرشو لیس میزدم بلندم کرد داگیی شدم رو تخت سرمو چسبوند به تخت ۲ تا دستامو گرف پشتم با دست گندش کیرشو تا جایی ک تونست کرد توم مطبو گذاشته بودم رو سرم داشت جرم میداد حس میکردم لوله تومه گوشیشو برداشت صدا بوق میومد دیدم نگار تصویری داره باهاش صحبت میکنه خندید گف جرش بده جنده خانومو خوش بگذره قطع کرد آرش تف کرد رو سوراخ کونم انگشت شصتشو تا ته کرد تو محکم تلمبه میزد انگشتاش خودش قد ی کیر ادم عادی بود انقدر ارضا شدم پاهامو حس نمیکردم گف خانوم دکتر کصت خیلی گشاد شد حال نمیده گفتم کثافت تو کردی ی اسپنک زد بهم ک تا عمق وجود سوختم با فشار بیشتری کرد حس کردم تا روده هام میره کیرش با ی فشار کل ابشو توم خالی کرد وقتی کشید بیرون همینجوری میریخت پایین اگ خوشتون اومد لایک کنید بقیه سکسامونو بگم نوشته: سحر @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
sticker.webp0.05 KB
گفت که بلند شیم و حرکت زدن امیر رو نگاه کنیم به امیر گفت ۳۰ تا دیگه این حرکت رو تکرار کنه و بدنشو بالاتر از قبل بیاره امیر نمیدونست چرا به من و بهار گفت که فقط ۱۰ تا بزنیم امیر دوباره حرکتو شروع کرد این بار بدنش بالاتر میومد و برآمدگیش بیشتر معلوم میشد ما ۳ نفر وایساده بودیم بالای سرش و داشتیم به کیرش که تو شلوار داشت تو هوا بالا پایین میشد نگاه میکردیم هراز چند ثانیه ای یه نگاه بهم می انداختم و یه لبخند ریز میزدیم وقتی ۳۰ تکرارش تموم شد یاسی گفت حالا ۳۰ ثانیه بدنتو بالا نگه دار و همین کار کرد تو این ۳۰ ثانیه سکوت مطلق شده بود و فقط نفسای ریز امیر که اون بالا تو فشار بود شنیده میشد چشمای ما روی کیرش قفل شده بود و از چشای امیر معلوم بود دلش میخواد کیرش تو همین حالت منفجر بشه ۳۰ ثانیه تموم شد امیر بدنشو آورد پایین یاسی یه لبخند بهش زد و گفت عالی بودی امیر خب حرکت بعدی امیر تو متتو بردار برو پشت سر بچه ها و هرجا نمیدونستی حرکتو به دخترا نگاه کن روی مت هاتون بایستید و آروم به جلو خم بشید من و پریا راحت دستمون به زمین رسید ولی امیر نتونست کامل انجام بده صحنه تحریک کننده ای بود دو تا دختر با بدن خوش فرم جلوش خم شده بودن یاسی رفت سمت امیر که بهش کمک منه بهمون گفت که همین جوری تو این حالت بمونیم امیر که داشت خودشو کش میداد که به زمین نزدیکتر بشه احساس کرد دوتا دست روی کمرش هستن یاسی در گوشش گفت فقط یکم بیشتر فشار بیار سعی کن کمرت صاف بمونه و با صدای آرومی (نه اونقدر آروم که ما نشنویم) در ضمن باید یه فکری واسه این مشکلمونم بکنیم و همزمان یکی از دستاشو از روی شلوار از پایین تا سر کیرش کشید و شروع کرد با انگشتاش ملایم با سر کیرش بازی کردن کیرش دوباره تو شق ترین حالت ممکن قرار گرفت نمی خواست ارضاش کنه فقط میخواست اذیتش کنه ولی اگه یاسی همینجوری ادامه میداد ممکن بود ارضا بشه در گوشش گفت دوست داری ارضا شی امیر؟ امیر یه ناله ریز کرد ولی باید اجازه منو داشته باشی و فعلا این اجازه رو نداری و انگشتشو یکم دیگه سر کیرش کشید و بعد دستشو برداشت ادامه دارد… نوشته: میسترس ستاره @dastan_shabzadegan
显示全部...
0 👍
0 👎
کلاس یوگا (۱) #فمدام من و پریا روی مت هامون نشسته بودیم و داشتیم باهم حرف میزدیم همیشه یه چند دقیقه منتظر مربیمون میموندیم تا بیاد و کلاس رو شروع کنه من و پریا چند سالی بود که یوگا کار می کردیم و جفتمون بدنای خوش فرمی داشتیم من یه نیم تنه مشکی با یه لگ کوتاه مشکی که تا زیر زانوم بود و یه جوراب کوتاه مشکی پوشیده بودم پریا هم یه بایکر کوتاه سرمه ای تا بالای رونش یه نیم تنه سفید و یه جوراب ورزشی سفید بلند تا بالای ساقش پوشیده بود یاسی اومد سر کلاس و ما روی متمون ایستادیم یاسی یه لگ بلند خاکستری و یه نیم تنه کوتاه سفید پوشیده بود و جوراب پاش نبود یاسی پوست برنزه ای داره و از ما لاغر تر و خوش فرم تره ولی یاسی تنها نبود یه پسر قد بلندم همراش بود به نظر میومد پسر خجالتی باشه یه تیشرت سفید و یه شلوار ورزشی پوشیده بود یاسی گفت بچه ها معرفی میکنم این امیره گفته بودم شاید یه عضو به گروهتون اضافه شه من دستمو دراز کردم و بهش دست دادم گفتم من ستاره ام پریا هم خودشو معرفی کرد یاسی گفت خب تمرینو شروع میکنیم یه چندتا تمرین کششی بهمون داد واسه این که گرم بشیم تو تمرینای گرم کردن متوجه شدم امیر بدجوری تو کف ما هست و یاسی هم اینو متوجه شده بود منم از پسرای خجالتی یه جورایی خوشم میاد شاید واسه سرگرمی فقط گرم کردنمون که تموم شد یاسی به امیر گفت به تو یه تمرین متفاوت میدم که از ستاره و پریا کمک بگیری که انعطافت یکم نزدیک بچه ها بشه به امیر گفت که بره نزدیک دیوار چهار زانو بشینه و کف پاهاشو بچسبونه بهم حدس میزدم چه فکری تو سرشه بعدش به من گفت برم روبروش وایسم و جورابامو در بیارم منم همین کارو کردم موقع درآوردن جورابام تو چشای امیر زل زده بودم وقتی داشتم درشون میاوردم این کارو آرومتر از حالت عادی انجام دادم امیر که هیجان زده شده بود و آب دهنشو قورت میداد یاسی گفت حالا یکی از دستاتو به دیوار بگیر که تعادلت رو حفظ کنی بعد خیلی آروم با دوتا پات برو روی روی زانوهاش وایسا این تمرین باعث میشه انعطافت زیادتر بشه و شاید یه روز تو هم تونستی مثل بچه ها ۱۸۰ بزنی منم همین کارو کردم خیلی آروم اول پای راستمو گذاشتم روی زانوی چپش همون لحظه یه تکون خورد نزدیک بود تعادلمون بهم بخوره ولی من سریع اون یکی پامو هم گذاشتم بالا و صاف وایسادم امیرم ناخودآگاه مچ پای منو که تا نصفه ساق پام لخت بود سریع گرفت و هردومون تعادلمونو حفظ کردیم یاسی بلند گفت عالیه باریکلا از توی چشای امیر معلوم بود داره فشار زیادی رو تحمل میکنه ولی چیزی نمیگفت نمیخواست این لحظه رو از دست بده یاسی به پریا گفت تو هم برو پشت سر امیر بشین شونه هاشو بگیر و سعی کن کمرشو صاف نگه داره امیر با صاف شدن کمرش فشار روی پاش بیشتر شد و یه ناله کوچیک کرد از یه طرف میخواست هرچی زودتر از این حالت خلاص شه از یه طرفم پاهای من که رونشو لمش میکرد داشت دیوونش میکرد یاسی به من گفت واسه کمتر شدن فشار خیلی آروم پاهامو بهم نزدیکتر کنم منم آروم پاهامو روی رونش کشیدم و به فاقش نزدیک کردم دستش هنوز روی پاهام بود امیر یه نفس راحت کشید فشار روی رونش کمتر شده بود اما… کیرش به این حرکت من عکس العمل نشون داد آخه دوتا پام با یه فاصله کم دو طرف کیرش بود یه لحظه از بالا به پایین نگاه کردم اونم سرشو آورد بالا باهم چشم تو چشم شدیم یه لبخند با گوشه لبم بهش زدم و اون داشت با التماس نگاهم میکرد برآمدگی توی شلوارش کاملا مشخص بود امیر امیدوار بود ما متوجه نشیم یاسی به امیر گفت دوتا دستشو به پریا که پشت سرش نشسته بود بده و آروم بزارتشون کنار بدنش و به پریا گفت دستاشو همونجا روی زمین محکم نگه داره و آروم آروم بدن امیرو به سمت خوش بکشه حالا دستای امیر کنترلی نداشت و کنارش قفل شده بود و بدنش که یکم به سمت عقب رفت برآمدگی شلوارش خیلی بیشتر مشخص شد و حالا ۳ تامون داشتیم به فاق امیر نگاه میکردیم یاسی لب پایینشو یه گاز کوچولو گرفت اون لحظه دوست داشتم با انگشتای پام اون برآمدگی لمس کنم تا اندازه کیرش دستم بیاد ولی بدون اجازه مربی نمیتونستم کاری کنم شاید یه موقع دیگه… تو همین حالت بودیم که یاسی گفت کافیه بچه ها بریم حرکت بعدی من اومدم پایین و پریا هم دستاشو آزاد کرد -همه برگردین رو مت ها فقط امیر متشو بیاره جلو کلاس یاسی میخواست روی امیر حرکتو به ما نشون بده -میخوایم حرکت پل باسن رو بزنیم روی مت هاتون دراز بکشین زانوتون رو خم کنید و کف پاتون رو روی زمین بزارید حالا همینجور که بقیه بدنتون روی زمین هست باسنتون رو از زمین جدا کنید فکر میکنم یاسی این حرکتو داد تا دید بهتری به برآمدگی شلوار امیر داشته باشه البته نه فقط خودش اون امیرو آورده بود جلو کلاس تا این صحنه جذاب رو تو دید ما هم بزاره ۱۰ بار این حرکتو زدیم و تو این مدت چشم یاسی روی فاق امیر قفل شده بود بعد یاسی به من و بهار
显示全部...
sticker.webp0.05 KB