ch
Feedback
از جنس طـلا / Tala

از جنس طـلا / Tala

前往频道在 Telegram

《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِ‌من ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw

显示更多
2025 年数字统计snowflakes fon
card fon
5 031
订阅者
-424 小时
-597
-25730
帖子存档
Repost from N/a
پسر مولتی‌ میلیاردی که برای انتقام نزدیک دختری معصوم میشه و بعد تجاوز، عکساش رو توی شهر...🔞😱 https://t.me/+0UI0xJdEArVjNjU0 18
显示全部...
Repost from N/a
-صیغه پسر خان روستا شدن به این سادگیا نیست دخترجوون! خجالت زده سر به زیر بردم که چونم با دستش بالا داد و دود سیگارش تو صورتم خالی کرد. -باید قانعم کنی که لایق خونده شدن صیغه بینمون هستی... گیج منگ چشم های تاریکش نگاه کردم که پوزخند صدا داری زد و به لباس تو تنم اشاره زد. -یالا لخت شو! خجالت زده گونه هام گرگرفت و ترسیده قدمی به عقب رفتم که جلوتر اومد. -باید ببینم زیر اون لباس کهنه پاره چیزی داری تا نظرم جلب کنه؟ با لکنت سر زده ای گفتم: -آ.. آقا.. این.. کار.. اشتباهه! اخم وحشتناکی کرد و سگک کمر بندش باز کرد. -از کی تا حالا برای درست غلط کارم باید از دختر رعیت جازه بگیرم؟ قلبم در اوج می کوبید که سمتم خیز برداشت دستم گرفت و کشید سمت تخت. -باید تنبیهت کنم تا یاد بگیری از اربابت چطور اطاعت کنی...🔞🍑💦 توجه رمان برای افراد زیر 18 سال توصیه نمی شود🔥🫦 رمانی سراسر از صحنه های جنجالی و ممنوعه💦🍑 https://t.me/+WRThVABCo_04ZTk0 ریش۹صبح
显示全部...
1
Repost from N/a
چهل‌تا از عاشقانه‌ترین رمان‌های پایان هفته به مناسبت آغاز فصل عاشقی؛ پاییز🍂 تقدیمتون😍🔞😍🔞😍🔞😍 فرصت عضویت محدود هستش فقط تا 12ساعت فرصت عضویت دارید😍 https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8 12p
显示全部...
Repost from N/a
+چرا می خوای بچت رو سقط کنی ؟! ارسلان خیلی دوست داره شما با هم خوشبخت میشید تو مادر میشی اون پدر ... تو حرفش پریدم تشر زدم: کافیه! این #ازدواج‌اجباری بوده تا من بدهی پدرم رو بدم وجود این بچه غلطه!❌ دم کرده‌ی غلیظ زعفران گرفتم می‌خواستم با یه نفس بالا بکشم که لیوان از دستم کشید شد می خواستم داد بزنم که لیوان مقابلم محکم به زمین خورد هزار تکه شد جیغی کشیدم عقب رفتم ارسلان با جفت چشمای قرمز خشمگین رو به من داد زد: می‌خواستی بچمو سقط کنی؟! لب باز کردم که ارسلان موهامو چنگ زد و گفت: جواب بده دختره‌ی سرکش! _ارسلان ...!آخ دریا که برای پرداخت بدهی پدرش زن #صیغه_ای پسر کوچیکه #خان میشه وقتی می فهمه بارداره سعی می‌کنه بچه‌اش رو سقط کنه که شوهرش مچش می‌گیره و کاری می‌کنه که ...💔😢 https://t.me/+WRThVABCo_04ZTk0 9
显示全部...
Repost from N/a
از دختره می‌خواد حامله بشه🙈🔞 با ترس به خان نگاه کردم، هر قدمی که عقب می‌رفتم اون چند قدم جلوتر می‌اومد: - خان... با... من... چی... کار... داشتید؟ لبخند تلخی زد و چونه‌ام رو فشرد: - می‌دونستی که زن من بچه‌دار نمی‌شه؟ نگاه وحشت‌زده‌م رو به چشم‌های عسلی‌اش دوختم که روی لب‌هام ماتش برده بود: - نمی‌دونستم خان... خواهش می‌کنم بذارید برم! بی‌توجه به استرسم، حلقه‌ی موهام رو دور انگشتش پیچوند: - کجا می‌خوای بری دخترجون؟ برگردی روستا؟ نفس داغش رو روی گردنم رها کرد: -حیف این تن ظریف و زیبا نیست که بین شالی‌ها بلرزه؟ چشم‌هام رو بستم و با ترس لب زدم: -می‌خوام برم خونه! گونه‌ام رو بوسید و کنار گوشم زمزمه کرد: - اگر امشب بمونی فردا با نطفه‌ی من برمی‌گردی خونه. دوست نداری یه بچه با خون اشراف داشته باشی؟ دستش روی شکمم نشست و تنم به لرزه افتاد: - قراره امشب خانزاده‌ام رو توی شکمت بکارم... https://t.me/+WRThVABCo_04ZTk0 13
显示全部...
Repost from N/a
#پیام_ناشناس سلام عزیزم خوبی؟ ببخشید یه رمان بود که دختره رو تو ۱۶ سالگی می‌دزدن و مورد تجاوز قرار می‌دن اونم خودشو از پنجره پرت می‌کنه پایین... بعد از چندین سال همزادش خاطرات دختره رو به یاد میاره و برای انتقام برمیگرده... همزادش یه بالرین معروفه که از هلند میاد ایران اون وسط یه پسر وکیل هم کمکش می‌کنه که برن اون باند خلافکار رو پیدا کنن بعد عاشق هم میشن... لطفا اگر می‌دونی کانالشو برام بفررررست❌🔞 https://t.me/+BjhaUGs4-P1jMzI0 ۱۶پاک❌
显示全部...
Repost from N/a
به من میگن ملکه باله... شب تولد بیست سالگیم، وسط یه پارتی بزرگ تو مرکز لندن، توی چند دقیقه شونزده سال از زندگی دختری ایرانی به نام راسا رو به یاد آوردم! دختری که توسط دوست پسرش ربوده شد و بهش تجاوز شد و در آخر کشته شد! دختری درست شبیه به من... با صدای من... اون همزاد منه... روح اون از من کمک خواست و من فهمیدم باید همه چیزم رو رها کنم و برای گرفتن انتقامش به ایران برم! https://t.me/+BjhaUGs4-P1jMzI0 ۱۸پاک❌
显示全部...
Repost from N/a
照片不可用在 Telegram 中显示
هیراد توتونچی مردی خشن و متعصب که یکی از مافیاهای بزرگ ایرانه. به اصراربرادرش، دختری به اسم ماهین رو همراه مادرش که مسموم شده، برای کمک به عمارتش می‌بره. اما از زمان ورود ماهین، حس های مردونه ای که هیراد چندین ساله سرکوب کرده و هیچ دختری نتونسته نزدیکش بشه.... هیراد فکر می‌کنه بخاطر اینه که چند ساله رابطه نداشته این حس رو داره، اما یه اتفاقی میوفته که ماهین مجبور به تمکین از هیراد میشه...😱
کم کم رابطه ممنوعه و هاتشون شروع می‌شه.❌🔞
https://t.me/+QnZXvJjGEeUyNDg0 15پاک❌
显示全部...
پسره عاشق ماهین، خدمه ی عمارتش میشه. وقتی که ماهین متوجه میشه که حال مادرش وخیمه، دست به خودکشی میزنه.حالا که نجات پیدا کرده،پسره می‌ترسه تنهاش بزاره که...😱🔥
از خجالت لبامو گاز گرفتم و سرمو پایین انداختم. _پاشو دیگه، منتظر چی هستی؟ چجوری جلوی چشم‌هاش با این ملافه پاشم برم حموم؟آخه با چه رویی بگم از اتاق خودت برو بیرون؟😣 حرکتی نکردم، که تای ابروش بالا رفت. _پا نمی‌شی؟ _من چجوری برم وقتی شما دارین نگاهم می‌کنین؟😰 شیطون خندیدو اومد نزدیک صورتم. تا حدی که اگه یکم ازش فاصله نمی گرفتم، قطعا با تکون خوردن لباش، لبامون به هم دیگه برخورد می کرد. دستشو یه طرف صورتم گذاشت و تو چشم هام زل زد. _ببین جوجه، فکر نکنی می‌تونی مثل دفعه قبل دکم کنی و بندازیم بیرون.چون این بار گولتو نمی‌خورم. درضمن من چیزهایی که نباید می‌دیدم رو قبلا دیدم، چی رو می‌خوای ازم قایم کنی؟؟😜 با این حرفش، از خجالت مثل لبو قرمز شدم. سعی کردم به عقب هلش بدم، اما نشد. _خانم کوچولو، تا من نخوام توئه جوجه نمی‌تونی تکونم بدی.😎 https://t.me/+QnZXvJjGEeUyNDg0 https://t.me/+QnZXvJjGEeUyNDg0
显示全部...
Repost from N/a
#پسر خشن #مافیایی #اجباری و...❤️‍🔥🔥
_انگار قراره امشب بمیری برای زنده موندن التماسم کنی. پک دیگری به سیگارش زد و آن را روی میز خاموش کرد. +ب...بزار برم شاها...ن پوزخندی بهم زد و تک ابرویی بالا انداخت. _کجا بری؟!قراره کلی جیغ بزنی💦🔥 https://t.me/+A_XpN4_9N-k4YTZk ۸:۳۰پاک
显示全部...
Repost from N/a
دختره از مرگ برگشته ولی پسره همش چشمش به بدن لختشه و بعد از این که میبرتش حموم...🙈💦 _تو رو خدا...من...خیلی خیلی...خجالت می‌کشم... لطفاً برین... بذارین خودم انجام بدم.😣 لبخند زدم و آب رو قطع کردم. _باشه قبوله. اما قبل از اینکه خوشحال بشه لبخند شیطونی زدم و گفتم: _اما یه شرط دارم.😈 تا خواست بگه چه شرطی ب‌هاش که از هم فاصله پیدا کرد سریع دستمو روی صورتش گذاشتم و خم شدم سمتش. لب‌هامو خشن روی لب‌هاش کوبیدم و شروع کردم به کام گرفتن از لب‌های نرمو خوشمزش.🤤 لعنتی چه جوری دلش اومدیم بدن ناب رو دستی بفرسته زیر یه من خاک؟ اونم بدون اجازه من؟❌ همزمان از هر دو لبش گام می‌گرفتم و گاز ریزی می‌زدم کم کم که نفس کم آورد مشت زد به بازوم به زور ازش دل کندم. انگشت شستم رو کشیدم روی لب پایینش و بعد بردم تو دهنمو با لذت مک زدم. _خیلی خوشمزه بود.😋💦 وی‌آی‌پی این رمان جذاب و هیجانی، فقط امروز لینکش رایگان شده😍❤️ https://t.me/+QnZXvJjGEeUyNDg0 ۲۳ پاک❌
显示全部...
Repost from N/a
انگار قراره دردت بیاد زندگیم ! پک دیگری به سیگارش زد و آن را روی میز خاموش کرد اسلحه اش را از پشت کمرش بیرون کشید و روی کاناپه چرمی پرت کرد و دو دکمه اول پیراهنش را باز کرد _ مجبورم بهت سخت بگیرم... با فرار کردنت داشتی به بادم میدادی جوجه ! نزدیک شد و رو به رویم روی زانویش نشست و دستش را زیر چانه لرزانم برد و سرم را بالا کشید: _ باید جا پاتو سفت کنم ملورین! اخ ... چشمات! نفس سختی کشید و سپس بدون توجه به دست و پا زدن هایم از روی زمین بلدم کرد و سمت تخت حرکت کرد + غلط کردم شاهااا... ال...التماس...😭 روی تخت پرتم کرد و زد و یک به یک دکمه هامو....
شاهان مرد سایکو و خشنی که مافیا اسلحه تاپ کشوره و برای انتقام قصد داره دختر قاتل پدرش رو بکشه اما با دزدیدنش، مثل یه جنون زده عاشقش میشه و برای نگه داشتنش توی زندگیش مجبور میشه ...❤️🔥🤯
https://t.me/+A_XpN4_9N-k4YTZk ۲۲:۳۰پاک
显示全部...
Repost from N/a
هیراد توتونچی مردی خشن و متعصب که یکی از مافیاهای بزرگ ایرانه،بعداز سالها عاشقِ خدمه ی دشمنش میشه و اونو به عمارتش میاره‌و...😍🔞 ملافه رو دور خودش پیچید و با خجالت گفت: _برید لباسامو بیارید، تا برم اتاق خودم. _بااین وضعیت؟بچه از دم مرگ برگشتی، رگتم که زدی.دایه ببینه دق می‌کنه.بعدشم مثل دفعه قبل گول نمی خورم کوچولو. دست انداختم دور کمر باریکشو از روی تخت بلندش کردم و انداختمش روی دوشم. _تورو...توروخدا...من...من از ارتفاع...می..میترسم. _جوجه به این می‌گی ارتفاع؟پس به ارتفاع چی میگی! دست و پا زد و برای این که دیگه تموم نخوره دستمو روی قسمت نرم بدنش گذاشتم که ترسیده گفت: _دارین...چیکار...چیکار‌میکنین؟ ریز ریز خندیدم و باشیطنت لب زدم: _دارم چک می کنم موقع حمله عصبی، گرفتگی عضلات نگرفته باشی. https://t.me/+QnZXvJjGEeUyNDg0 ۱۸پاک❌
显示全部...
1
Repost from N/a
مادر شوهرش برای اینکه از عروس حاملش بیزار بوده و پدره اونو مسئول مرگ شوهرش میدونسته عروس حاملش و دزدیده و به پسرش گفته که.....🤯🥺🤰🥀💔
هروز سر ساعت پنج عصر فقط یک نفر بایک ظرف اهنی و یک لیوان آب مینداخت جلوم و میرفت.حتی حق دست شویی رفتنم هم نداشتم...باضرب در باز شد این دفعه طلوع خانم که همیشه از من کینه داشت و نقشه دزدیدنم کاره خودش بود برای اینکه شاهان نفهمه ازش باردارم ، باخشم وارد شد و باقدم های بلند به سمتم اومد. یکدفعه چونه امو محکم توی دستش گرفت و اشاره کرد تا دونفر داخل بیان با پوزخند گفت : بچه رو سقط کنین... https://t.me/+A_XpN4_9N-k4YTZk ۱۸پاک
显示全部...
Repost from N/a
پدره دختره سره پول دخترشو تو قمار میبازه
فیاض لبخند چندش و مرموزی بهم زد و در آخر گفت: _ خب پیشنهاد بده سره چی بازی کنیم شاهان جان؟ خیلی قاطعانه پوزخندی بهش زدم وبا لحن مغرورانه ای گفتم : _من سره نصف داراییم شرطبندی میکنم ولی در قبالش توام باید دخترت و بزاری وسط و هیچ وقت دنبالش نیای و هیچ مالکیتی دیکه نداری... https://t.me/+A_XpN4_9N-k4YTZk ۱۲پاک
显示全部...
Repost from N/a
موهای بلندم رو به چنگ کشید ، هق هق اوج گرفت و با درد نالیدم: - س سام، ولم کن! قاشق رو  به لبام فشرد و غرید: - دهنتو باز کن، وگرنه برات بازش میکنم با حرص و خشم قاشق حاوی سم رو توی دهنم عقب جلو کرد اما محتویاتش رو قورت ندادم چه قدر این مرد برای من غریبه شده بود آیا این همون مردی بود که عاشقانه ها خرجم میکرد؟ نه قطعا که نبود قطرات اشکم یکی پس از دیگری فرو میریختن موهامو کشید ضربه اب به قفسه سینم زد تا تمام مایعات سمی رو قورت بدم جیغ خفه ای تو گلو کشیدم که با پشت دست کوبید توی دهنم.
پسره میخواد انتقام مادرش رو، از پدر دختره بگیره و با نقشه ای حساب شده، به دختره نزدیک میشه، غافل از اینکه سرنوشت زندگی جفتشون رو به بازی میگیره..
۸:۳۰پاک https://t.me/+JcLwCcZvwFw5Mjk0
显示全部...
Repost from N/a
#رمان_جذاب_دوقطبی 🍷👠 دختره گیر یه مردی افتاده که اختلال روانی داده و از شکنجه کردن اون لذت می‌بره ! با اشک تو خودم جمع شده بودم که با پوزخند انگشت اشاره شو نوازش وار روی گونه خیسم کشید و کنار گوشم آروم زمزمه کرد: « آفرین گریه کن! می‌دونی وقتی درد می‌کشی خیلی ناز میشی!» با اشک هق زدم : « ازت متنفرم ساشا ! ازت بدم میاددد» چاقوی تیزی رو برداشت و روی چونم خراش ریزی ایجاد کرد که از دردش جیغ خفه ای زدم و لب زد : « هیشش عیب نداره به جاش من خیلی دوست دارم عروسکم! » https://t.me/+ovyDYvy2fJ9hYWQ0
显示全部...
Repost from N/a
جیغی از درد کشیدم و گفتم: - ولم کن سیاوش، ولم کن متجاوز عوضی، چی از جونم میخوای لعنتی؟! سیاوش خنده ای از خشم کرد و ترکه چوبی را محکم به کف پاهام کوبی سیلی به صورتم زد غرید: - دم از سقط بچه ی من میزنی بانو؟...میکشمت با خشم موهام رو بیشتر کشید و ترکه بالا برد محکم به سرم کوبید که از درد چشمام سیاهی رفتن و.. رمانش آخرت، عشق و هوس و شهوته... رمانی داغ و هات... متفاوت و خاص، پس از دستش نده ۲۲:۳۰پاک https://t.me/+JcLwCcZvwFw5Mjk0
显示全部...
Repost from N/a
رگ غیرتم، داره منفجر میشه بانو. کی فکرش رو میکرد، سوگولی و معشوقه ی من، دختر مردی باشه، که سالهاست کینه اشو به دل دارم و منتظر انتقامم؟! با گریه و هق هق گفتم: - ب.. بزار من برم سیاوش، دیگه نمیتونم تحملت کنم! چشمان مشکی سیاوش، حالا به خون نشسته بود. چنگ زد لای موهام و از بین دندونای کلید شده اش غرید: - کاری نکن امشب، توی تخت بلایی سرت بیارم، که نفسای آخرت رو بکشی... تقلا کردم برای رهایی از دست مردی که طعم خون و انتقام ، چاشنی این روز های زندگیش شده بود، غافل از اینکه... ۱۸:۳۰پاک https://t.me/+JcLwCcZvwFw5Mjk0
显示全部...
Repost from N/a
گرمی لب هاشو روی لبای زخمیم کردم حس کردم ، داغیش آتیش میزد به همه زخمام ولی اونی که بخاطر عشقش درد بکشه یه عاشق واقعیه! با بغض و چشمای اشکی لب زدم : « هایکا؟؟» دستش لای موهام فرو رفت و منو محکم تر تو بغلش فشار داد و لب زد : «جون هایکا؟ » بر خلاف عشقی که بهش داشتم، با صدای خش داری زمزمه کردم : « انتقاممو گرفتم ! حالا میتونم ترکت کنم ، فقط وقتی بیا سمتم که قول بدی قاتل برادرت بشی!! » https://t.me/+ovyDYvy2fJ9hYWQ0 ۱۶پاک❌
显示全部...