ch
Feedback
کانال رمان های 💓مهری هاشمی💓نزدیک تر از سایه♠️

کانال رمان های 💓مهری هاشمی💓نزدیک تر از سایه♠️

关闭频道

""به نام حق"" رمان تکمیل شده: بهار زندگی من (چاپ شده) عاشقت می‌کنم ( چاپ شده ) افسونِ سردار در حال بازنویسی تو یه اتفاق خوبی( فروشی ) نزدیک‌تر از سایه (فروشی) هیژا ( در حال تایپ) مَه‌رُبا (در حال تایپ) #کپی_پیگرد_قانونی_دارد🚫

显示更多
2025 年数字统计snowflakes fon
card fon
6 347
订阅者
-824 小时
-307
-11930
帖子存档
رمان فانوئل 😈😻 https://t.me/+ZM814dQai9kzZDM0 رمان گاهوک🙊🔞🤫👇 https://t.me/+VOvBtgugbNw2OTA0 رمان هیژا😌🔞😻 https://t.me/+ndvj4i8jNlE5YWQ0 رمان آگاپه👇🙂 https://t.me/+tHKF4Db-vSY4OWFk رمان مه‌ربا 🤑🫦 https://t.me/+qCW9JxIGAoY0OTQ0 رمان شارلاتان🍂🙊👇 https://t.me/+OnLQok-3hxxkYzg0 رمان معانقه 🍂🙂 https://t.me/+rUxDlx2fOV0zYTFk رمان تروفه 🔥❤️‍🔥 https://t.me/+zcuDpQHQ9eQ0MjI0
显示全部...
👍 1
تخفیف نوروزی روی کلیه رمان‌ها گذاشتیم براتون عیدتون مبارک🪻🪻🪻❤️❤️ هیژا   Vip    فقط با ۳۳ هزار تومان مَه‌رُبا   Vip  فقط با ۲۶ هزارتومان مُعانِقه  Vip فقط با ۳۱  هزار تومان افسونِ سردار فایل فقط با ۳۵ هزار تومان تو یه اتفاق خوبی  فایل فقط با ۳۲ هزار تومان نزدیک‌تر از سایه   فایل فقط با ۳۰ هزار تومان سمفونی شب سرخ فایل فقط با ۲۵ هزار تومن فانوئل vip فقط با ۳۵ هزار تومان تخفیف از این جذاب تر؟ مبلغ رو به شماره حساب زیر واریز کنین و به آیدی ادمین بفرستین. سیده مهری هاشمی ۶۱۰۴۳۳۷۴۳۹۱۴۱۳۷۳ @Roman_adminam     :آیدی ادمین
显示全部...
-این درد پریودی‌ لامصب تا کیه؟ خاکستر سیگارش را می‌تکاند.دکمه‌های پیراهنش‌ باز است و سینه برهنه ورزیده‌اش جلوی چشمم دلبری می‌‌کند. لبم را زیر دندان گزیدم. -برای هر زنی فرق داره ! اخم می‌کند وقتی نگاهم می‌کند: -هر زنی‌و نپرسیدم تو رو پرسیدم ! این بار نگاهش روی لب‌هایم سُر می‌خورد: -اون بدبختا‌ رو هم ول کن ! صورتم سُرخ می‌شود.با گونه‌های گُل انداخته می‌گویم: -۶روزه ! به سیگارش پک می‌زند و نگاهش سرتاپایم را وجب می‌کند: -چندمین روزته؟ با خجالت گوشه‌ی لباسم را در دستم مشت می‌کنم و وقتی لب میزنم "دومین "با حرفش‌ تمام تنم مثل شب‌های ترسناک دیگر یخ می‌زند: -سخت شد که یعنی باید تا چند روز دیگه صبر کنم و بهت دست نزنم ! https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 ❌❌
显示全部...
-سینه‌‌ لامصبت‌و چرا جلوی من نمی‌ذاری دهن بچه رو می‌گیری ازم ! نگاهم را به اخم‌های درهمش دوختم و چشم‌ های آبی ترسناکش که به برجستگی بالاتنه بلوز دکمه‌داری که تنم کرده‌بودم خیره بود. -خَفه‌خُون گرفتی چرا ؟ بچه رو بغلم تکون دادم تا کمتر نق بزنه. -نکنه میترسی تَحریک بشم بیفتم به جونت... با بُغض و حِرص لب زدم: -اون قدر نامرد نشدی هنوز وقتی جای بخیه‌ام درد می‌کنه بهم دست بزنی ! همون لحظه صدای گریه بچه بالا رفت. به تندی دستش به سمت دکمه‌های بلوزم رفت و "هیشش " گفت.در حینی که داشت با خشم بازشون می کرد پُرخُشونت غرید: -فعلا بچه‌ام رو سیر کن اون وقت بعدش بهت ثابت می‌کنم هاتف از اون چه که فکر کنی نامردتر و بی‌رحم‌تره🔞.... https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
显示全部...
من هامون نامورم مرد خشنی که از رابطه های یه شبه برای ارضای وجودم خسته بودم و به هیچ زنی کشش نداشتم. تا اینکه کیمیا رو دیدم ! اون #هات ترین دختری بود که تو عمرم دیده بودم. خیلی مغرور و چموش بود منم حوصله ناز کشی نداشتم.❌ به هزار مکافات دزدیمش و رفتم جایی که دست هیشکی بهمون نرسه. درست وقتی که دستم رفت سمت لباسش تف کرد تو صورتم و گفت که من یه حروم زاده امکه میخوام آبروشو ببرم ! دست گذاشت رو نقطه ضعفم ، نفهمیدم چی شد! خون جلوی چشمامو گرفت و ... #رده_سنی_بزرگسال https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
显示全部...
عشق‌‌های من به خاطر اصرار بیش از حدتون برای نیمه‌ی شعبان تخفیف گذاشتیم عیدتون مبارک هیژا   Vip    فقط با ۳۳ هزار تومان مَه‌رُبا   Vip  فقط با ۲۶ هزارتومان مُعانِقه  Vip فقط با ۳۱  هزار تومان افسونِ سردار فایل فقط با ۳۵ هزار تومان تو یه اتفاق خوبی  فایل فقط با ۳۲ هزار تومان نزدیک‌تر از سایه   فایل فقط با ۳۰ هزار تومان سمفونی شب سرخ فایل فقط با ۲۵ هزار تومن فانوئل vip فقط با ۳۹ هزار تومان تخفیف از این جذاب تر؟ مبلغ رو به شماره حساب زیر واریز کنین و به آیدی ادمین بفرستین. سیده مهری هاشمی ۶۱۰۴۳۳۷۴۳۹۱۴۱۳۷۳ @Roman_adminam     :آیدی ادمین
显示全部...
_صبح خجالت نکشیدی با اون شلوار خونی اومدی مدرسه؟همه داشتن نگات میکردن _بچه رو سقط کردم! _باورم نمیشه همچین غلطی کرده باشی میدونی اگه یزدان‌خان بفهمه چی میشه؟ _باید اینکارو میکردم جدای از خودم برای یزدانم بد میشد میدونی اگه تو مطبوعات پخش می‌شد دختر‌خدمتکار که از قضا زیرسن‌قانونیه از افشارِبزرگ حامله‌س چی میشد؟تمام اعتبار خانوادشون باخاک یکسان میشد کافیه خانوم‌بزرگ بفهمه پسرش با من رابطه داشته!منم دوس نداشتم تو این سن با اون بچه‌ای که با اجبار شکل گرفت پابند بشم خواستم به حرفام ادامه بدم که با چهره‌ مات شده شیدا لال شدم و پشت سرم نگاه کردم با دیدن یزدان روح از تنم رفت https://t.me/+l-_pYPce2MowZGNk https://t.me/+l-_pYPce2MowZGNk
显示全部...
👍 11
انتقام دختری که منجر به دست درازی نامزدش میشه😱❕ نفسام داشت قطع میشد نمیدونم با چه سرعتی تونستم از دست #نامزد لعنتیم فرار کنم... گریه هام صورت میکاپ شدمو خراب کرده بود و من فقط داشتم تو جاده میدویدم تا یه ماشین گیر بیارم و #نجات پیدا کنم با دیدن چراغ ماشینی از دور وایستادم و براش دست تکون دادم _آقا تروخدا وایسا ماشین رو به روم نگه داشت بدون نگاه کردن به چهرش سریع نشستم تو ماشین _آقا سریع برو اینجا من تو #خطرم هیچ صدایی نیومد سرمو آوردم بالا که با قیافه هامون روبه رو شدم با لبخند #کریحش داشت نگاهم میکرد _بلاخره افتادی تو #تله موش کوچولو 😰😈⚠️ https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 برای خوندن بقیه پارت برو داخل چنلش💯❌
显示全部...
من یک دختر #زخم خورده ام . کسی که بعد از چهلم خواهرم فهمیدم اون به قتل رسیده و انگشت اتهام به سمت خانواده مرموز و میلیاردر نامورهاست که به راحتی تونستند با #پول خودشون رو تبرئه کنند https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8 اونا فکر کردند چون من یک دختر #تنها و فقیرم دستم به هیج جا بند نیست! اما نمی دونند که من با سیاست های زنانه ام چه کارهایی از دستم برمیاد.تنها نقطه ضعف نامورها پسر #عیاش و هوسران اونا هامونه و البته #طعمه من..🦂 میخوام عین مار بومسلنگ عمل کنم .زمانی می‌فهمند #نیش خوردند که دیگه دیر شده باشه... https://t.me/+KvzOBWk7O4k3ZTE8
显示全部...
👍 1
مهرو مستوفی زنی که بخاطر بچه‌اش حاضر میشه دایه بچه‌ی یه خانواده میشه و رئیس این خانواده، دنبال اینه به نحوی مهرو رو بکشونه به اتاقش امیر ۳۲ ساله‌ای که هیچ دختری بهش نه نمیگه ولی مهرو حتی نگاهشم نمی‌کنه... حالا امیر دنبال اینه به هر طریقی اونو بیاره تو اتاقش حتی حالا که می‌خواد بیهوشش کنه. https://t.me/+8a03kxJJsoEzZmU0 https://instagram.com/novel_berke امیر این رمان دیوونه‌است😳 فقط فکرش دنبال... اهم اهم...زشته بچه اینجا نشسته، بگیرید دیگه‌‌‌‌😜🔞 نویسنده رمانم خوب کولاک کرده‌ها، یه جوری می‌نویسه تا یه ربع بعد خوندن پارتا ادم تو شوکه🫡
显示全部...
📖 رمان: مجموعه‌ی چند جلدی میراث هلیوس ✒به قلم: بنی‌هاشمی خلاصه: رونیکا دختری به ظاهر معمولی که در مزرعه کنار مادربزرگش ساکن است. در شب تولدش گردنبندی به دستش میرسد که در همان نگاه اول انرژی عجیبی به رونیکا منتقل میشود.☠ با اولین لمس گردنبند حال رونیکا بد شده و احساسات عجیبی او را در برمیگیرد. بعد از آن شب کابوس‌های عجیبی آرامش را از او میگیرد. 🚫🔞☠ کابوس‌هایی که دختری با موهای قرمز همیشه در آن حضور دارد و رازی بزرگ را در خود پنهان کرده است... ژانر: فانتزی، عاشقانه، معمایی برای خوندن این رمان وارد این کانال شو👇 https://t.me/roman_aramis بخشی از رمان: در کنار دریاچه‌ای که در سیاهی شب احاطه شده بود دختری مو قرمز با بدنی نحیف ایستاده بود. بلندای گیسوانش به طرز عجیبی در هم پیچیده و مانند طنابی به قعر تاریکی وصل شده بود. رونیکا با ترسی وحشتناک چند قدم جلو رفت تا صورت او را ببیند. در همان لحظه متوجه همان گردنبند در گردن دخترک شد. لرزی عجیب سراسر وجود رونیکا را در برگرفت و عرق سردی بر پیشانیش نشست. دخترک صورتش را با دستانش پوشانده و سوزناک در حال گریستن بود. صدای گریه‌ی او شبیه آوایی محزون بود که همه جا پیچیده و در تاریکی حل میشد. همینکه رونیکا نزدیک او شد، دختر موقرمز متوجه حضور او شد. صورتش را از دستانش خارج کرد و به رونیکا نگریست. صورتی زیبا ولی به رنگ گچ که از کنار لبش خونی سرخ رنگ جاری بود. دخترک به محض دیدن رونیکا با عجز دستش را به طرف رونیکا دراز کرد: _ کمکم کن رونیکا! رونیکا پس از ثانیه‌ای درنگ که همراه با ترس و دو دلی بود تصمیمش را گرفت. روحش مثل پرنده‌ای اسیر خود را به جسم رونیکا میکوبید تا به آن دخترک کمک کند. به طور غریزی دستش را به طرف دخترک مو قرمز دراز کرد. دخترک بیچاره که شاهد این صحنه بود لبخندی محزون بر صورتش نشست و ستاره امید در چشمانش درخشید. فقط چند میلیمتر مانده بود تا دستانشان بهم برسد که ناگهان... https://t.me/roman_aramis بهترین رمان عمرت خواهد شد👌🚫 و اما خبر خوب برای اونایی که حوصله ندارن هر هفته منتظر پارت جدید باشن🙂 شما میتونید vip این کتاب رو تهیه کنید و یک جا بخونید کافیه بهم پیام بدید🤗
显示全部...
📖 رمان: مجموعه‌ی چند جلدی میراث هلیوس ✒به قلم: بنی‌هاشمی خلاصه: رونیکا دختری به ظاهر معمولی که در مزرعه کنار مادربزرگش ساکن است. در شب تولدش گردنبندی به دستش میرسد که در همان نگاه اول انرژی عجیبی به رونیکا منتقل میشود.☠ با اولین لمس گردنبند حال رونیکا بد شده و احساسات عجیبی او را در برمیگیرد. بعد از آن شب کابوس‌های عجیبی آرامش را از او میگیرد. 🚫🔞☠ کابوس‌هایی که دختری با موهای قرمز همیشه در آن حضور دارد و رازی بزرگ را در خود پنهان کرده است... ژانر: فانتزی، عاشقانه، معمایی برای خوندن این رمان وارد این کانال شو👇 https://t.me/roman_aramis بخشی از رمان: در کنار دریاچه‌ای که در سیاهی شب احاطه شده بود دختری مو قرمز با بدنی نحیف ایستاده بود. بلندای گیسوانش به طرز عجیبی در هم پیچیده و مانند طنابی به قعر تاریکی وصل شده بود. رونیکا با ترسی وحشتناک چند قدم جلو رفت تا صورت او را ببیند. در همان لحظه متوجه همان گردنبند در گردن دخترک شد. لرزی عجیب سراسر وجود رونیکا را در برگرفت و عرق سردی بر پیشانیش نشست. دخترک صورتش را با دستانش پوشانده و سوزناک در حال گریستن بود. صدای گریه‌ی او شبیه آوایی محزون بود که همه جا پیچیده و در تاریکی حل میشد. همینکه رونیکا نزدیک او شد، دختر موقرمز متوجه حضور او شد. صورتش را از دستانش خارج کرد و به رونیکا نگریست. صورتی زیبا ولی به رنگ گچ که از کنار لبش خونی سرخ رنگ جاری بود. دخترک به محض دیدن رونیکا با عجز دستش را به طرف رونیکا دراز کرد: _ کمکم کن رونیکا! رونیکا پس از ثانیه‌ای درنگ که همراه با ترس و دو دلی بود تصمیمش را گرفت. روحش مثل پرنده‌ای اسیر خود را به جسم رونیکا میکوبید تا به آن دخترک کمک کند. به طور غریزی دستش را به طرف دخترک مو قرمز دراز کرد. دخترک بیچاره که شاهد این صحنه بود لبخندی محزون بر صورتش نشست و ستاره امید در چشمانش درخشید. فقط چند میلیمتر مانده بود تا دستانشان بهم برسد که ناگهان... https://t.me/roman_aramis بهترین رمان عمرت خواهد شد👌🚫 و اما خبر خوب برای اونایی که حوصله ندارن هر هفته منتظر پارت جدید باشن🙂 شما میتونید vip این کتاب رو تهیه کنید و یک جا بخونید کافیه بهم پیام بدید🤗
显示全部...
📖 رمان: مجموعه‌ی چند جلدی میراث هلیوس ✒به قلم: بنی‌هاشمی خلاصه: رونیکا دختری به ظاهر معمولی که در مزرعه کنار مادربزرگش ساکن است. در شب تولدش گردنبندی به دستش میرسد که در همان نگاه اول انرژی عجیبی به رونیکا منتقل میشود.☠ با اولین لمس گردنبند حال رونیکا بد شده و احساسات عجیبی او را در برمیگیرد. بعد از آن شب کابوس‌های عجیبی آرامش را از او میگیرد. 🚫🔞☠ کابوس‌هایی که دختری با موهای قرمز همیشه در آن حضور دارد و رازی بزرگ را در خود پنهان کرده است... ژانر: فانتزی، عاشقانه، معمایی برای خوندن این رمان وارد این کانال شو👇 https://t.me/roman_aramis بخشی از رمان: در کنار دریاچه‌ای که در سیاهی شب احاطه شده بود دختری مو قرمز با بدنی نحیف ایستاده بود. بلندای گیسوانش به طرز عجیبی در هم پیچیده و مانند طنابی به قعر تاریکی وصل شده بود. رونیکا با ترسی وحشتناک چند قدم جلو رفت تا صورت او را ببیند. در همان لحظه متوجه همان گردنبند در گردن دخترک شد. لرزی عجیب سراسر وجود رونیکا را در برگرفت و عرق سردی بر پیشانیش نشست. دخترک صورتش را با دستانش پوشانده و سوزناک در حال گریستن بود. صدای گریه‌ی او شبیه آوایی محزون بود که همه جا پیچیده و در تاریکی حل میشد. همینکه رونیکا نزدیک او شد، دختر موقرمز متوجه حضور او شد. صورتش را از دستانش خارج کرد و به رونیکا نگریست. صورتی زیبا ولی به رنگ گچ که از کنار لبش خونی سرخ رنگ جاری بود. دخترک به محض دیدن رونیکا با عجز دستش را به طرف رونیکا دراز کرد: _ کمکم کن رونیکا! رونیکا پس از ثانیه‌ای درنگ که همراه با ترس و دو دلی بود تصمیمش را گرفت. روحش مثل پرنده‌ای اسیر خود را به جسم رونیکا میکوبید تا به آن دخترک کمک کند. به طور غریزی دستش را به طرف دخترک مو قرمز دراز کرد. دخترک بیچاره که شاهد این صحنه بود لبخندی محزون بر صورتش نشست و ستاره امید در چشمانش درخشید. فقط چند میلیمتر مانده بود تا دستانشان بهم برسد که ناگهان... https://t.me/roman_aramis بهترین رمان عمرت خواهد شد👌🚫 و اما خبر خوب برای اونایی که حوصله ندارن هر هفته منتظر پارت جدید باشن🙂 شما میتونید vip این کتاب رو تهیه کنید و یک جا بخونید کافیه بهم پیام بدید🤗
显示全部...
من و نور خواهرم ؛ غیر از همدیگه کسی رو نداشتیم. خانواده‌ی پدری هر دوی ما را از رفتن به مزار مادرم منع کرده بودند؛ چون اون رو مقصر مرگ پدرمون می‌دونستند. وقتی بچه بودیم من رو دادن به خانواده‌ی مادری، بهم می‌گفتن جنون دارم، چون نترس بودم. ازشون نمی‌ترسیدم. در تنهایی و دور از خواهرم مخفیانه زندگی کردم و اونا از من خبری نداشتند! بزرگ شدم و من حالا برگشتم به خونه‌ی پدری! چون که نور رو می‌خوان بدن به یه تاجر الواط‌ هوسباز؛ شهریار زرگران! من می‌خوام مانعشون بشم. نذارم چنین اتفاقی بیفته. اما درست سر بزنگاه، وقتی که می‌خوام نور رو از اون خونه فراری بدم، گیر شهریار زرگران می‌افتم. ازش می‌خوام دست از سر خواهرم برداره؛ اما بعدش ازم درخواست عجیبی داره. نمی‌تونم درخواستش رو نپذیرم. چون که اون می‌گه: " من می‌دونم تموم این سال‌ها کجا بودی و چه کار کردی،  از همه‌ی کارهات خبر دارم نیل، من به خاطر اینکه تو رو بکشونم اینجا، از خواهرت خواستگاری کردم!" https://t.me/+Qij6MyH7MxJBVnLU https://t.me/+Qij6MyH7MxJBVnLU
显示全部...
فالو کنین و استوری نویسنده‌مون رو چک کنین🥰😍 https://www.instagram.com/p/CKpIfoFJcU9/?igshid=1it0p3l9az2xe
显示全部...
صدای ناله های بلندشون از لذت تموم اتاق رو برداشته. اونا حواسشون نیست ولی من دارم می بینم! دارم می بینم دیان رو که چطور روی دختر دیگه ای غیر من خیمه زده و داره لذت می بره. اشک از چشمم پایین می چکه و من درد رو با سلول به سلول تنم حس می کنم. عاشقتم هایی که بهم می گفت این بود؟ قدمی عقب می رم و تند پله ها رو پشت سر می ذارم. نگاه آخر رو به خونه ای که روزی خونه من هم بود می ندازم و دست زیر چشمای خیسم می کشم! این خونه دیگه هرگز برای من نیم شد؛نه برای من و نه برای جنین تو شکمم...💔😔 https://t.me/+IGmkNUEKiS81N2M0 https://t.me/+IGmkNUEKiS81N2M0 هشدار❗️این رمان دارای محدودیت سنی می باشد پس لطفا اگه زیر 18 سال هستید وارد نشید🔞
显示全部...
00:04
视频不可用
من حامی جهان آرا...🔥♨️ درست شبی که مادرم روی تخت بیمارستان بود ازم خواست سرپرستی اون توله سگ وحشیو بگیرم... دختر نوجوون سربه هوایی که توی خونم با لباس زیر میچرخه و داداشی صدام میزنه. اون توله سگ یه شب بدجور منِ تشنه رو قلقلک میده و باعث میشه که توی تختم بکشمش و.... 🔞♨️🤤 https://t.me/+IGmkNUEKiS81N2M0 https://t.me/+IGmkNUEKiS81N2M0
显示全部...
animation.gif.mp40.94 KB
من شاهرخ خسروانی ام! تو زندگیم هرچیزی که  خواستمو به دست آوردم! هر زنی رو! اما من کارمند آروم و سر به زیرمو می خواستم! اون زن مطلقه ساده ای که منو نمی دید و با ندیدنش داشت ، آتیش این خواستنو تندتر می کرد! اما ورق برگشت ! اون به زندون افتاد و‌من با یه شرط ، تونستم خلاصش کنم! حالا اون تو خونه منه، کنار من، مال من! هرکاری می کنم تا طعم شو بچشم! که همه تنش فتحگاه من بشه! https://t.me/+fQoABndgl7RiNTZk https://t.me/+fQoABndgl7RiNTZk https://t.me/+fQoABndgl7RiNTZk
显示全部...
#یادگار_هیچکس4𖥸 #پارتی_از_اینده _بیا اینجا ببینم توله با ناز غلت میزنم و از زیر دستش فرار میکنم _آه نکن خوابم میاد! چهار دست پا دنبالم می افته _فرار نداریم شمسی، امشب دیگه باید بهم بدی! با حرص و چندش به سمتش میچرخم که قهقهش به هوا بلند میشه و محکم بغلم میکنه _آخه ببین اونجوری نگام میکنی دیوونه میشم دیگه _کوهیار؟ _جونم جونم عشقم! https://t.me/+wsgE_kGjHAk2YTRk
显示全部...