ch
Feedback
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد

پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد

前往频道在 Telegram

مصاحبه‌های پروژه‌ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد به کوشش حبیب لاجوردی این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @AmirHAzad آدرس سایت: https://iranhistory.net/ حمایت مالی: https://hamibash.com/iranhistory

显示更多
2025 年数字统计snowflakes fon
card fon
53 563
订阅者
无数据24 小时
+57
+15930
帖子存档
照片不可用在 Telegram 中显示
حبیب لاجوردی (۷ خرداد ۱۳۱۷ - ۳ مرداد ۱۴۰۰) بنیان‌گذار و مدیر برنامه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد‌ ‌
显示全部...
انتشار ترجمهٔ مصاحبهٔ خداداد فرمانفرماییان در سایت به اتمام رسید. https://iranhistory.net/farmanfarmaian/
显示全部...
نظر علی امینی درباره انتخابات مجلس و دلیل عدم مشارکت مردم لاجوردی: یکی از مطالبی که همیشه گفته شده این است ‌که چون مردم ایران اکثرشان بی‌سوادند بنابراین انتخابات و مجلس واقعاً عملی نیست. امینی: آخر شما بالاخره چه‌جور می‌توانید [بدون آزمایش بفهمید] عملی هست [یا نه]؟ بنده خودم رفتم فعالیت انتخاباتی کردم. آن [آدم را] اگر ولش کنید به من رأی می‌دهد یا به آن کسی که [خودش می‌خواهد]. منتها شما نگذاشتید، رأی‌اش را [با تقلّب] عوض کردید، یا پول دادید [و] خریدید. در انتخابات دوره قبل از رضاشاه، نصرت‌الدوله [فیروز] می‌خواست در تهران وکیل بشود. [او] همیشه وکیل اول کرمانشاه بود. خب پسرخاله من بود؛ پسردایی مادرم بود. خب می‌خواستیم ایشان را در تهران وکیل کنیم. خود من رفتم بازار و این طرف و آن طرف، پول می‌دادیم برای این‌که رأی بخریم. رفتیم بازار کفاش‌ها. آن بالا یک عده از این کفاش‌ها بودند و خلاصه با آن رئیس قرار گذاشتیم به جای سلیمان‌میرزا [نام] نصرت‌الدوله [را بنویسند]. نوشتیم از پله ها [که] پایین می‌آمدیم یکی از رأی ها را من گرفتم. دیدم یارو نام نصرت‌الدوله را خط زده [نام] سلیمان میرزا را گذاشته است. یا در آن موقع من یادم می‌آید که [در] هر رأیی - که دوازده تا یا کمتر مال تهران بود - [این طور بود که] باید [نام] موتمن‌الملک باشد. باید مشیرالدوله باشد، باید مستوفی باشد، باید مدرس باشد. یک چهار، پنج تا [بودند که] اینها [را] هرکسی می‌نوشت. حالا آن سه‌چهارتای بعد خوب عوض و بدل می‌شد. نشد. نصرت‌الدوله [از تهران انتخاب] نشد چون مردم به سلیمان میرزا معتقد بودند. بنابراین همان انتخاب‌کنندگان آن وقت که البته محدود هم بودند، این یک عقیده‌ای داشت. خب بنابراین چطور شد؟ این بعد به کلی بی‌عقیده شد؟ لاجوردی: پس آن اصطلاح «حزب باد» از کجا آمده است؟ پس چرا می‌گویند ایرانی عضو حزب باد است؟ امینی: بطور کلی، کار اینجا [فرانسه] هم «باد» است. فرق نمی‌کند هرجا قدرت باشد… اما [این که] بطور کلی [بگویند] «همه باد» آخر این درست نیست. اینها یک شعاری درست کردند. این که می‌گویند «این ملت آدم شدنی نیست». مزخرف می‌گویند. یعنی چه؟ پس ما برای چه خرج کردیم [و] مردم را [به] اروپا فرستادیم؟ برای چه؟ شما و دیگران برای چه به خارج آمدید؟ اگر بنا است که این مملکت درست نشود، خوب، خرج را ول می‌کنیم با همان زندگی بسازیم. این حرف مفت است. هرکسی می‌آید، خیال می‌کند خودش از همه بهتر است. بنابراین باید به [مردم] افاده و آقایی بکند. کجا؟ خوب، بنده به ده رفتم در لشت نشا. مکرر در مکرر با دهاتی صحبت کردم، والله بالله از یک جهاتی بهتر از بنده می‌فهمند. بهتر از دیگری می‌فهمند. درک‌شان بهتر است. این حرف‌ها چیه؟ هیچ وقت به نظر بنده دولت و حکومت زبان مشترکی با مردم نداشته است […]. لاجوردی: خوب مثالی که می‌زنند می‌گویند از شهریور ۱۳۲۰ تا بعد از مصدق، یک مقدار آزادی داده شد و نتیجه‌اش افتضاح بوده است. امینی: به کی آزادی داده شد؟ لاجوردی: به مردم. امینی: نه ندادند. لاجوردی: یک مقداری وکلای مال تهران را اقلاً [مردم] انتخاب کرده بودند. امینی: ابداً ابداً. خوب در موقع اشغال، شمال را روس‌ها اعمال نفوذ کردند. جنوب هم انگلیس‌ها اعمال نفوذ می‌کردند. کجا آزاد بوده؟ بعد هم در خود مرکز، همین آقایان بودند انتخاب‌چی‌ها، محمدعلی‌خان مسعودی و دیگران صندوق عوض می‌کردند. کجایش آزاد بود؟ خوب، بنده داخلش بودم. لاجوردی: پس می‌فرمایید هیچ وقت [انتخابات آزاد] آزمایشی نشده است؟ امینی: نشده است. بنده به خودش [شاه] هم گفتم «آزمایش نکردید.» […] کسی آنجا نمی‌رفت رأی بدهد. [مردم را] گلّه می کردند، می بردند. خوب مردم هم می‌گفتند خیلی خوب به ما چه [مربوط است]؟ وقتی که [مردم] خودشان احساس نمی‌کنند که در حکومت شریک هستند، برای چه بروند [رای بدهند]؟ بخشی از مصاحبه علی امینی (۱۲۸۴-۱۳۷۱) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار پنجم تاریخ مصاحبه: ۱۳ آذر ۱۳۶۰ مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
ترجمه مصاحبه خداداد فرمانفرماییان با حبیب لاجوردی در پروژه تاریخ شفاهی هاروارد در حال انتشار در سایت است. این مصاحبه ترجمه شده و تا به حال ۶ نوار از ۱۶ نوار آن در سایت قرار گرفته است. این مصاحبه یکی از مهمترین مصاحبه‌های انگلیسی این مجموعه است و خواندنش برای علاقه‌مندان به تاریخ سیاسی و اقتصادی دوره پهلوی بسیار مفید خواهد بود. از این لینک می‌توانید به مصاحبه دست پیدا کنید: https://iranhistory.net/farmanfarmaian/
显示全部...
تلاش‌های قوام‌السلطنه در تهران و حسین علا در نیویورک برای حل مساله آذربایجان (۲) (به مناسبت ۲۱ آذر سالروز آزادسازی آذربایجان) آمدیم بیرون و [علی اکبر دفتری] خیلی داد و بیداد کرد که این خلاف دستور است و ما نماینده دولتیم یاغی که نیستیم این‌ها. علا را من یک خرده دلداری دادم گفتم آقا یک موقعی هست که دیگر وانفسا است و موقعی که دیگر نباید دولتی که تحت فشار است، دولتی که اعتبار ندارد، ما می‌دانیم، او ممکن است یک اقدامی کند و ما که در دنیای آزاد هستیم اقدام دیگری بکنیم. طولی نکشید بعد از دو سه ساعت روزنامه‌ها آمدند بیرون و چه عزت و احترامی به ما و به ایران. آمریکایی‌ها آن‌جا نماینده‌شان وزیر خارجه سابق بود stettinius او نماینده بود. این از ایران دفاع کرد و موضوع در دستور جلسه ماند، کرومیگو بیرون رفت. در این جلسه نماینده انگليس، نماینده هلند خیلی از ایران طرفداری کردند و آمریکا روزنامه‌ها که بیرون آمد نتیجه خوبی که بخشیده بود جبران ناراحتی مرحوم دکتر علی اکبر دفتری که ناراحت بود از لحاظ سفارت، اعضای سفارت که احضار می‌کنند جبران شد. آن‌موقع [مظفر] فیروز در تهران گفت، « [علا] برخلاف دستور رفتارکرده.» درست هم گفت، راست گفت. مظفر فیروز با روس‌ها لاس می‌زد و فکر می‌کرد که می‌تواند روس‌ها را آرام کند. می‌دانید که بعد هم سفیر کبیر شد و رفت [به مسکو]. مرد لایق جاه‌طلبی بود که با [محمدرضا] شاه هم پدر کشتگی داشت. رضاشاه نصرت‌الدوله [پدر مظفر] را کشته بود و [او] دلش می‌خواست تیشه به ریشه شاه بزند اگر حتی به قیمت تیشه خوردن به ریشه ایران باشد. او گفت «علا بدون دستور [این کار را کرده].» البته همه می‌دانستند. [متن] تلگراف بود اصلاً، تازگی نداشت. [بعد] یک تلگراف سخت از طرف قوام‌السلطنه برای علا آمد با حالت توبیخ و ملامت سخت که «شما برخلاف دستور رفتار کردید. عمل بسیار بدی بود، چرا این‌کار را کردید؟» توبيخ، ملامت. علا ناراحت شد. علا خیلی قانونی و معتقد به آداب بود. دید که خوب کار خلافی کرده در ظاهر. دیدم ناراحت است گفتم اجازه بدهید که جوابش را بنده تهیه کنم. جواب این بود که «در مقابل تاریخ مسئولیت داشتم، مسئولیت خودم را به نحو احسن در خدمت ایران و در خدمت دولت ایران انجام دادم و نتیجه فوق‌العاده به نفع ایران تمام شد.» قوام‌السلطنه باز از خر شیطان پیاده نشد. جواب باز تندى داد که «در مقابل تاریخ مسئول منم.» این جواب قوام السلطنه است. «در مقابل تاریخ مسئول منم» دیگر ما ول کردیم خندیدیم خیلی خوب و مسئول تو هم هستی، هر ایرانی مسئول است و شما هستید اگر شما هم به جای من بودید همین عمل را می‌کردید و دیگر ول کردیم ما، ول شد. چیزی طول نکشید که قوام‌السلطنه ده هزار دلار جایزه برای علا فرستاد. در هیئت دولت تصویب کردند نتیجه خوب شد به نفع ایران شد که ده هزار دلار به علا جایزه داد. س- این باعث شد که روس‌ها بیایند. در تهران و آن توافقنامه را امضاء کنند. ج- بله، قوام السلطنه کار بسیار عاقلانه‌ای کرد و عرض کردم قوام‌السلطنه یکی از رجال پخته ایران بود. قوام‌السلطنه نخست‌وزیر بود و رضاشاه، وزیر جنگش بعداً شد. یکی از رجال استخوان‌دار ایران بود و وطن پرست. خیلی هم به شاه احترام می‌گذاشت. ولی دلیل نیست یعنی ضد سلطنت بود و ضد شاه بود. مرد متکبری بود، مردی نبود که تعظیم کند. قوام‌السلطنه وعده داد به روس‌ها که نفت شمال را می‌دهد به روس‌ها، تمام قسمت پنج ایالت شمال را امتیاز نفتش را می‌دهد به روس‌ها و شاید در باغ سبز را نشان داده بود که همکاری بیش‌تر اقتصادی بکند زیادتر. ولی [برای عملی شدن این وعده‌ها] باید انتخابات [مجلس برگزار] بشود، قشون خارجی باید از ایران برود، درست آن رفته. باید قضیه آذربایجان [و پیشه‌وری] حل بشود تا انتخابات بشود و الا نمی‌شود. [چون اگر] در یک قسمت ایران انتخابات [برگزار] نشود آن مجلس صلاحیت ندارد. روس‌ها گول خوردند. گرجی ناقلا و رند که روزولت بیچاره را گول زد و دنیای غرب را گرفتار مخمصه کرد این‌جا از قوام‌السلطنه گول خورد. س- یعنی استالين. ج- استالین، گرجی استالین، گرجی بود دیگر. ‌ بخشی از مصاحبه احمد مهبد (۱۲۹۴-؟) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم تاریخ مصاحبه: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
تلاش‌های قوام‌السلطنه در تهران و حسین علا در نیویورک برای حل مساله آذربایجان (۱) (به مناسبت ۲۱ آذر سالروز آزادسازی آذربایجان) آذربایجان، پیشه‌وری آمد و آن غوغا را به پا کرد. از آن طرف هم کردهای ساوجبلاغ مهاباد آن‌ها هم آمدند كردستان که درست کردند، متنهای تلاش ایران این بود که رفع شرا ین‌ها بشود. موضوع مهم این است که روس‌ها هرجا که بودند بعد از جنگ [جهانی دوم] ماندند. تنها ایران بودکه قشونشان را از ایران بردند. بعد از ایران قشونشان را از قسمتی از اتریش هم بردند، استثناء دوم آن بود، جاهای دیگر كه قشون روس بود ماند. ارتش ماند. ولی در ایران وقتی که رفتند دست‌نشانده‌ی خودشان را گذاشتند آن‌جا و حمایت می‌کردند پیشه‌وری و کردها را. قوام‌السلطنه مرد مدبری بود یکی از رجال خدمت‌گزار مهم ایران است. ناچار شد که در این موضوع اقدام جدی‌تری بکند. کافی ندید که سفیر روس را بخواهد واز طریق سفارت روس و سفير این موضوع را حل کند. فکر کرد بهتر است خودش برود و این موضوع را خودش حل بکند. رفت مسکو. مولوتف آن‌ موقع رئیس دولت بود و سیاست خارجی روسیه را اداره می‌کرد و مورد اطمينان استالین بود. استالین هم که مرد فاتح جنگ، مرد چنگیز صفت مشهور است. ولی عجایب این است که استالین سخت‌گیری نمی‌کرد و مولوتف سخت‌گیری می‌کرد. قوام‌السلطنه از موقعی که رفت به مسکو هیچ‌گونه خبری از خودش به ما [سفارت ایران در آمریکا] نداد. تلگراف‌های متعددی که ما کردیم به تهران وزارت خارجه و به سفارت ایران در مسکو بی‌نتیجه ماند جوابی نمی‌آمد. هیچ. سکوت محض. احتمال می‌رود که قوام‌السلطنه فکر می‌کرد اگر جواب بخواهد بدهد این‌ها کلید رمز ما را به آسانی بشکنند و کشف کنند تلگراف را. بنابراین احتراز کرد. خیلی نگران بودیم که چه اتفاقی می‌افتد. بعد از این‌که قوام السلطنه به تهران برگشت البته تلگراف‌هایی که کرده بودیم این‌ها آن‌جا بود دیده بود باز هم همین‌طور تلگراف روی تلگراف. تلگراف جواب قوام السلطنه این‌طور بود که فوق‌العاده فوق‌العاده محرمانه است. به جز شخص شما هیچ‌کس این تلگراف را کشف نکند. این خطاب به [حسین] علاء است، و فقط برای اطلاع شخص خودتان است به هیچ وجه به اولياء امور امریکا یا مرجع دیگری اطلاع ندهيد این تلگراف را. ...این تلگراف یکی از اسناد مهمی هست که دنیای آزاد از توقعات روس‌ها به دست آوردند. [روس‌ها] همه چیز ما را می‌خواست، دیگر ایرانی باقی نمی‌ماند. از لحاظ اقتصادی می‌خواستند. از لحاظ نظامی می‌خواستند، پایگاه بحری در خلیج فارس می‌خواستند و همه‌چیز می‌خواستند. دیگر فقط ما استقلال ایران یک چیز مسخره‌ای می‌شد. اولین جلسه سازمان ملل هنوز سازمان ملل متحد عمارتی نداشت در نیویورک اولین جلسه‌اش در لندن تشکیل شده بود جلسه‌ای که افتتاح شده بود بعد دومین جلسه در نیویورک در یک کالجی ها نتر کالج بیرون نیویورک آن‌جا افتتاح شد و اولين قضیه قضیه ایران بود. اولین کاری که سازمان ملل متحد وارد دستور شد خواست بکند شکایت ایران بود. آن‌جا نماینده روسیه که همین گرومیگو بود که گفت «ما با دولت ایران مشغول مذاکره هستیم و موضوع به طور مسالمت آمیز حل می‌شود طبق ماده فلان سازمان ملل متحد و بنابراین خواهش می‌کنيم و دولت ایران راضی است، این را از دستور جلسه حذف کنید فعلاً تا بعداً نتیجه‌ی مذاکرات را به اطلاعتان برسانیم.» ای داد و بیداد تمام شد. داشتند رأی می‌گرفتند که این را از دستور خارج کنند. بلافاصله من یک یادداشت کوچکی نوشتم که الان وضع ایجاب می‌کند که آن تلگراف خوانده شود واجعاف وتعدی روسیه برملا بشود. این را دادم به علا، علا یک تکانی خورد و دستش را بلند کرد اجازه صحبت خواست. گفتند «بفرمایید.» [علا] تلگراف [قوام‌السلطنه] را عیناً کلمه به کلمه خواند. خوب معلوم است دیگر برای نماینده روسیه و خود دولت روسيه رفت و فهمیدند. قوام‌السلطنه به هیچ وجه اطلاعی نداشت که ما همچین کاری می‌خواهیم بکنیم. کار علا کار دست بسته‌ای بود. همه غافلگیر شدند و بنده سهم کوچکی در این غافلگیری دارم. مرحوم دکتر علی اکبر دفتری ناراحت شد گفت: پدر این مرد را در آوردید پدر ما را درآوردید احضارمان میکنند. این که از اول خواند که نباید کسی به جز شخص خودتان اطلاع داشته باشد. برخلاف دستور رفتار کردید. یاغی شديد؟ آهان حالا این‌طور می‌شود. «من گفتم ساکت، سروصدا نکن بیرون صحبت می‌کنیم. آمدیم خیلی… بخشی از مصاحبه احمد مهبد (۱۲۹۴-؟) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم تاریخ مصاحبه: ۸ اردیبهشت ۱۳۶۴ مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
روایت خداداد فرمانفرمائیان از کانون فساد در دستگاه اداره ایران (بخش دوم) ج: این طور بگوییم، شاه و این افرادی که ذکر کردم... من ادعا نمی‌کنم که هیچ حق حسابی در کار نبود. من فقط می‌گویم که اگر چنین حق حسابی وجود داشت، به وضوح می‌توان فهمید چرا به نحوی که بتوان یک پروندهٔ قابل اتکا علیه آن ساخت قابل مستندسازی و اثبات نبوده. من نمی‌توانم، هرگز ندیدم، من نمی‌توانستم ثابت کنم که شاه پولی از بعضی از این معامله‌گرها که ممکن بود فقط در یک معامله‌ صد میلیون دلار دربیاورند، گرفته است یا نه؛ به عنوان مثال آن‌ها ممکن بود هفتادوپنج میلیون دلار گردش و موجودی برای یک حساب خاص شاه بسازند. اگر چنین می‌کردند، اول از همه... فراموش نکنید که بخش اعظم این پرداخت‌ها در خارج از کشور انجام می‌شد؛ آن‌ها حتی مستقیماً وارد جریان بانکی یا تراکنش‌های پولی در ایران، درون مملکت به این نحو نمی‌شدند. و مستحضرید که مقامات بانکی سوییس چنین اطلاعاتی را افشا نمی‌کنند. اجازه‌ دهید پروندهٔ اعضای درجهٔ یک خانوادهٔ شاه را بررسی کنیم. به عنوان مثال، والاحضرت اشرف، خواهر شاه. او خواه حق حسابی به عنوان نتیجهٔ حمایتش از یک پروژه، این یا آن پروژه گرفته باشد یا نه، چیزی است که گفتم نمی‌توانم اثبات کنم. همان‌گونه که کاملاً مستحضرید همه متفق بودند که او مرحمتی‌های فراوانی به دوستان نزدیکش می‌داد به نحوی که نقش او در اعطای نهایی قراردادهای مهم به شرکت‌ها و افراد منتخبش، کلیدی بود. او به خاطر حمایت از دوستانش معروف بود. حالا آیا او حق حسابی می‌گرفت، چه قدر و چگونه؟ هر کسی تنها می‌تواند حدس بزند، اما نمی‌تواند اثبات کند. گاهی اوقات حق‌ حساب‌ها شکل هدایایی می‌گرفت که به رسمی‌ترین شکل از گران‌ترین چیزها دریافت می‌کردند که در اقلیم جامعهٔ ما مجاز فهمیده می‌شد. هدایا به جای پول. اما من هیچ دلیل اثباتی ندارم. وانگهی، من در بانک مرکزی ایران بودم، من قاعدتاً تراکنش‌های بانکی بزرگ را دیده‌ام. مستحضرید انقلابیون این قدر احمق بودند که فکر می‌کردند این حق‌ حساب‌ها از طریق بانک مرکزی ایران انتقال می‌یافته است و از این قبیل. محال است، مستحضرید که. هر چیزی که از حسابی قابل انتقال بود به عنوان بهای خدمات و کالاهایی بود که حسب شرایط قرارداد خریداری شده بود و بانک برای آن‌ یا خط اعتباری گشوده بود یا از طریق انتقال رسمی در حساب خارجی پرداخت کرده و حساب حکومت را بدهکار کرده بود. پیمان‌کار بود که پول را دریافت می‌کرد و پول را به واسطه یا نماینده‌اش در خارج از کشور می‌داد، احتمالاً در حساب‌های مخصوص شماره‌شده در سوییس. شاید چنین صورتی داشته و احتمالاً اتفاق افتاده اما من نمی‌توانم اثبات کنم، من از هیچ پروندهٔ مستقیمی از ارتشا که دارای اسناد پشتیبان باشد و به نظرم رسیده باشد، خبر ندارم. بخشی از مصاحبه خداداد فرمانفرماییان (۱۳۰۷-۱۳۹۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار شانزدهم تاریخ مصاحبه: ۲۹ آذر ۱۳۶۱ مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
روایت خداداد فرمانفرمائیان از کانون فساد در دستگاه اداره ایران (بخش اول) مهم‌ترین نمونه‌های این فساد در سطوح اداری پایین بود، در سطوح سوم و چهارم از رأس حکومت. پرداخت‌های نامشروع به ممیز مالیاتی انجام می‌شد، به اعضای هیئتی که راجع به مالیات تصمیم می‌گرفتند؛ به عنوان مثال به تکنسینی که باید راجع به موافقت یا مخالفت با یک پیشنهادهٔ معین که از حیث فناوری پیشنهاد شده بود، تصمیم ‌می‌گرفت. یا فردی که باید دو یا سه قرارداد را تحلیل می‌کرد، مقایسه می‌کرد، و آن را به بالادستی می‌داد و می‌گفت کدام یک از دیگری بهتر است. به عنوان مثال فردی که اطلاعاتی راجع به سایر پیشنهاده‌ها داشت می‌توانست اطلاعات را به سایر رقبا بفروشد. از نظر من این نوع فساد تقریباً‌ به نحو گسترده‌ای وجود داشت. ضمناً، قبل از این که پیش‌تر بروم، یک نوع دیگر از فساد وجود داشت که افرادی که کارمند رسمی دولت بودند، برای شرکت‌های خصوصی خارج از ساعت اداری کار می‌کردند. شمار زیادی از مستخدمان حکومت این کار را با تعداد زیادی از پیمانکاران و مشاوران انجام می‌دادند. بدین ترتیب آن‌ها رشوه نمی‌گرفتند، اما شغل و حقوق می‌گرفتند. همچنین از آن‌ها یک حضور شغلی منظم مثل سایر کارکنان توقع نمی‌رفت که شکل دیگری از رشوه بود. و این تا حد زیادی شایع بود. در مورد مسئولیت‌های خود من، بعضی از کارمندان صادق و محتاج در ساعات فراغتشان برای تکمیل حقوق رسمی‌شان واقعاً برای بخش خصوصی کار می‌کردند. س: به نظر می‌رسد اگر فساد تنها در همین سطح وجود داشت به راحتی قابل جمع شدن بود با ساواک قدرتمندی که داشتیم، می‌توانسته است... ج: نه، نه، عمدهٔ.... عرض می‌کنم خدمتتان. منبع عمدهٔ فساد جای دیگری بود. نه مستقیماً میان اعضای کابینه یا عارضم که معاونین وزرا. بلکه میان کسانی بود که در حاشیهٔ کابینه، حکومت و دربار می‌پلکیدند. این افراد، عضو حکومت نبودند، اما از طریق یک کانال یا مسیر دیگر نفوذ داشتند و یا رابطه با شاه، ملکه، نخست‌وزیر، وزرا، فرمانده نیروی هوایی، فرمانده ارتش، رئیس شرکت نفت و غیره. این‌ها عناصر واقعی فاسد و فاسدکننده در جامعهٔ ما بودند که از این‌ها هم فراوان بودند. این‌ها پاانداز نفوذ؛ «قاچاقچی» پروژه؛ «معامله‌گر» یا؛ کارگزار؛ یا عامل درصدبگیر از پروژه‌ها بودند. قریب به اتفاق هم بزرگتر از چیزی بودند که در گزارش‌های مالیاتی یا گزارش‌های عمومی افشا می‌کردند. می‌بایست طبق قانون این‌ها را افشا می‌کردند؛ پیمان‌کار باید هر پرداختی برای هر هزینه‌‌ای و نسبت‌های نامربوط به بهای خدمات را گزارش می‌کردند. اما این را گزارش نمی‌کردند. و آن‌ها این را بین دوستان و مرتبطینشان توزیع می‌کردند و منابع قدرتشان را به این طریق یا هر طریق دیگری حفظ می‌کردند. این جنبه چندان رسانه‌ای نشده است اگرچه به مراتب مهم‌تر از پرونده‌های موردی مقاماتی بود که رشوه گرفته بودند تا پروژه‌هایی را از طریق کانال‌های رسمی مختلفی پیش ببرند. این نامقامات کسانی بودند که اغلب دون‌پایگان حکومت را می‌خریدند تا از آن‌ها اطلاعات کلیدی را بگیرند، تا برای پروژه از پایین فشار بیاورند و نتیجتاً به طور خودکار در مسیر درستی می‌افتاد که وقتی به سطح بالا می‌رسید تأیید می‌شد. و هم‌زمان از بالا نیز اطمینان حاصل می‌کردند که هیچ مخالفتی انجام نخواهد شد و پروژه‌های مورد نظرشان تأیید می‌شود. در سال‌های بعد، بالاخص بعد از اوپک، گسترهٔ فساد از حیث مبلغ به نظرم به سطح صدها میلیون دلار رسید. قبل از سیل درآمد نفتی ناشی از اوپک، احتمالاً حول و حوش ده‌ها میلیون دلار بود. این مبلغ زیاد در همین حلقهٔ خاص از افراد فاسد بود. س: افراد مهم اگر حق حساب نمی‌گرفتند، چه انگیزه‌ای برای حمایت از این سیستم داشتند؟ منظورم این است که هر کسی این طور به نظرش می‌آید که این افراد چیزی به این مقاماتی که شما ذکر کردید، برمی‌گرداندند. در غیر این صورت، چه نیازی به این قبیل افراد بود؟ منظورم این است که این افراد چه کارکردی برای مقامات داشتند؟ ج: من نمی‌توانم بگویم که هیچ حق حسابی نبود. گمان می‌کنم وجود داشت. اما نمی‌توانم این را اثبات یا مستند کنم. یک انگیزهٔ مهم دیگر مقامات عالی‌رتبه، که فایده‌‌ای به این افراد می‌رساندند، قدرت بود. ضعف و ترس از دست دادن مقام رسمی متناسبشان انگیزهٔ دیگری بود. نامقامات قدرتمند به سادگی تمام می‌توانستند -اگر مجبور می‌شدند- یک رئیس، یک معاون وزیر یا وزیر را از سمتش بردارند. س: نه؛ منظورم این بود که حامیان این افراد فاسد چرا از این افراد حمایت می‌کردند؟ بخشی از مصاحبه خداداد فرمانفرماییان (۱۳۰۷-۱۳۹۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار شانزدهم تاریخ مصاحبه: ۲۹ آذر ۱۳۶۱ مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
زمینه‌های تقویت قدرت شاه به رغم قانون اساسی و نتایج آن س- وقتی که به این تاریخ ۲۰ سال اخیر ایران [تا سقوط سلطنت] نگاه می‌کنیم و یکی از چیزهایی که مشاهده می‌شود این است که تدریجاً آزادی مطبوعات تقلیل پیدا کرد، قدرت قوه مقننه محدودتر شد و قوه مجریه هم قدرتش تا یک حدی منتقل شد به مقام سلطنت. یکی از به اصطلاح نقاط عطفی که بعضی‌ها مطرح می‌کنند، [این است که] می‌گویند که واقعاً آغاز این انتقال قدرت از نخست‌وزیر به مقام سلطنت در زمان دکتر [منوچهر] اقبال بود. با توجه به این‌که سرکار در آن‌موقع در جریان بودید و ناظر بودید تا چه حدی این حرف صحیح است و تا چه حدی غلط است؟ ج- والّا آقای دکتر اقبال البته جزو کسانی بود که خیلی به مقام سلطنت اعتقاد داشت و معتقد بود که در ایران به هر حال باید سلطنت همیشه [باید] با قدرت وجود داشت باشد و الّا اداره مملکت کار مشکلی است. به همین دلیل او نسبت به مقام سلطنت تسلیم بود و [ضمن] هزاران صفات خوبی که مرحوم دکتر اقبال داشت یکی از ایرادهایی که خب به ایشان وارد بود این بود که در مقابل مقام سلطنت ضعیف است. ولی نخست‌وزیر‌انی هم که بعد از ایشان آمدند نشان دادند که در آن‌ها هم همان [ضعف در برابر شاه] هست و [مساله] تغییری نکرده. خب تنها می‌شود گفتش که آقای دکتر مصدق و آقای دکتر [علی] امینی یک مقدار این وضع را نداشتند. دکتر مصدق که خب به نحو فوق‌العاده‌ای ولی خب دکتر امینی [هم این‌طور نبود]. ولی بقیه نخست‌وزیر‌انی که بعد از دکتر اقبال آمدند مثل آقای [اسدالله] علم، مثل آقای [حسن‌علی] منصور، مثل آقای [جعفر] شریف‌امامی این‌ها همه در همان حد بودند. یعنی باید قبول کرد واقعیت را که شرایط طوری بود که حقیقتاً مقام سلطنت در همه کارها دخالت می‌کرد. و این [نخست‌وزیر]‌ها هم اگر آن واقعیت را قبول نمی‌کردند ادامه کار نمی‌توانستند بدهند. و از ایشان تسلیم‌تر [در برابر شاه] فرض کنید آقای هویدا بود آقای علم بود. و ایراد اصلی که البته خب به ایشان وارد است مخصوصاً یک نمونه که در مجلس شورای ملی چون من طرفدار دکتر اقبال هستم این عیب او را هم باید قبول کنم بگویم که [زمانی که در مجلس] دولت [اقبال] را استیضاح کرده بودند، از ایشان پرسیدند گفتند من باید بروم از اعلی‌حضرت بپرسم بعد بیایم به مجلس جواب استیضاح را بدهم. چندین بار هم من این مسائل را با ایشان صحبت کردم ولی ایشان می‌گفتند که با اوضاع و احوال این مملکت مقام سلطنت به هر حال، از مسئولیت درست است [که طبق قانون] مبری است، ولی وضع مملکت جوری است که مردم مقام سلطنت را به عنوان حاکم قبول دارند. خیلی از مردم. بنابراین اگر در مملکت ما همان‌طور که قانون اساسی ما مقرر داشته و مدون است و وجود دارد [مبری بودن شاه از مسئولیت] واقعاً اجرا می‌شد شاید ما به این روز نیفتاده بودیم. امروز باید حقیقت را قبول بکنیم که همین اشتباهات که همۀ ما حقیقتاً باید قبول بکنیم هرکدام به سهم خودمان مقداری اشتباهات را مرتکب شدیم که مقام سلطنت این‌قدر در ایران قوی شد و بالاخره خود همین قدرت موجب سقوط رژیم شد دیگر. شاید اگر مثلاً مطبوعات قدرت داشت، خیلی از تندروی‌ها جلویش گرفته می‌شد. اگر مجلسین [شورای ملی و سنا] قدرت داشتند خیلی از تندروی‌ها جلویش گرفته می‌شود. ولی نه به آن [صورت] سیستم هرج‌ومرج که اصلاً نشود کاری بکند. چون در ایران می‌دانید هروقت که، مثلاً روزهای بعد از شهریور [۱۳۲۰ و سقوط رضاشاه] را می‌بینیم وقتی مطبوعات خیلی قدرت داشتند مجلسین خیلی قدرت داشتند هیچ‌کاری نمی‌شود انجام بشود. در این فاصله زمانی [که محمدرضا شاه قدرت را در دست گرفت] کارهای مثبت در ایران خیلی انجام شد. حالا ببینیم که این کارهای مثبتی که در ایران انجام شد این بیشتر به صلاح مملکت است یا این‌که می‌شد به شکلی آن آزادی‌ها را حفظ کرد به شرط این‌که یک کار مثبت انجام داد. این یک خرده به نظر من قابل بحث است و این ایراد به نظر من [وارد] است. بخشی از مصاحبه مصطفی الموتی (۱۳۰۶ - ) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم تاریخ مصاحبه: ۱۹ اسفند ۱۳۶۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
ترس اطرافیان رضاشاه از او در اواخر دوره سلطنتش من هم با خانواده در ۱۳۱۹ با خانوادۀ [علی اصغر] مؤدب نفیسی وصلت کردم. یعنی دختر او را من گرفتم. مؤدب نفیسی هم ظاهراً پیشکار ولی‏عهد ایران بود، ولی تنها کسی بود یا شاید یکی از اشخاصی بود، شاید یکی دو نفر، که رضاشاه وقتی خطابش می‌کرد به او می‌گفت «آقا». منزل هم به او از نظر تابستان توی خود قصر سعدآباد داده بودند. بنده هم همان سال اول موقعی که رضاشاه [از ایران] رفت من آن‌جا بودم. این آقای اسمیت [معاون اداره دخانیات] فهمیده بود که من با این‌ها نسبت دارم. تقریباً یک ماه قبل از اشغال ایران دو دفعه مرا سوار ماشین خودش کرد تا شمیران وسط راه و هی به من می‌گفت که «آقا، اگر کسی هست که با دربار ارتباط دارد به رضاشاه بگوید که این مرتبه مسئله جدی است، متفقین احتیاج دارند به راه‌آهن ایران. باید به روسیه کمک بشود و اگر رضاشاه این راه‌آهن را به اختیار نگذارد راه‌آهن را به اجبار خواهند گرفت.» دو دفعه این [مطالب] را به من گفت. دفعه دوم طوری اصرار می‌کرد به من، البته نمی‌گفت که «تو برو مثلاً به مؤدب نفیسی بگو که او با شاه صحبت بکند.» من دفعه دوم آمدم با خانمم صحبت کردم که بابا، این اسمیت را، چون این هی می‌رفت بغداد و برمی‌گشت می‌آمد همان‌موقع و این به نظر من البته جزو مأمورین امنیتی و مأموریت اطلاعاتی بود. یقیناً هم این بود... من با خانم صحبت کردم. خانم گفت «والّا، گمان نمی‌کنم کسی جرأت بکند به رضاشاه حرف بزند». با مادرزن صحبت کردم، با خانم مؤدب‌الدوله. خانم مؤدب‌الدوله هم همین‌جور می‌گفتم «والّا این جدی می‌گوید کار دارد، این یک چیزی است که جزو وظایف ما است، اگر بشود به، من حاضرم اگر رضاشاه را بشود من ببینم به او بگویم این مطلب را اگر چه خطر جانی برای من داشته باشد.» گفتند: «شما با عباس صحبت بکنید.» یعنی برادر بزرگ‌شان که آن‌وقت خیلی مورد علاقۀ پدرش بود و همیشه بود. با او صحبت کردم. گفت، «اجازه بده من با آقاجان صحبت بکنم.» رفت و با او صحبت کرد، او گفت، «بله، این مطلب خیلی اساسی است و جدی، ولی من جرأت نمی‌کنم با رضاشاه صحبت بکنم.» بنابراین مسئله وضع رضاشاه در آخر سرش و دیکتاتوری‌اش به جایی رسیده بود که مؤدب‌الدوله جرأت نمی‌کرد یک چنین مطلبی را [به او بگوید]. این مطلب را گویا به [ابراهیم] قوام [الملک] شیرازی هم گفته بودند. بعد هم اشرف همه‌اش وقتی که از پسر قوام شیرازی طلاق گرفت می‌گفت: «این [مرد] خیانت کرده است به پدر من. برای این‌که این مسئله را به او گفته بودند و نیامده به پدر بگوید.» شاید قوام شیرازی هم ملاحظه می‌کنه جرأت نمی‌کرده به او بگوید. بنابراین این یک‌همچین وضعی بود. بخشی از مصاحبه شمس‌الدین جزایری (۱۲۸۳ - ۱۳۶۹) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول تاریخ مصاحبه: ۱۲ مهر ۱۳۶۳ مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
فهرست محتوایی و موضوعی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد. به همت هدی موسوی و یوسف جعفری ‌
显示全部...
فهرست_محتوایی_و_زمانی_پروژه_تاریخ_شفاهی_ایران_در_دانشگاه_هاروارد.xlsx3.57 KB
照片不可用在 Telegram 中显示
فهرست‌ محتوایی مصاحبه‌های تاریخ شفاهی هاروارد یکی از کار‌های اولیه برای آسان کردن استفاده از مجموعه تاریخ شفاهی تهیه فهرست مطالب مصاحبه‌هاست. تا به حال محقق به جز خواندن متن و شنیدن صدای این گفت‌وگوها، تنها یک فهرست نام‌ها و موضوعات در اختیار داشت. اما اکنون با تهیه فهرست محتوایی و موضوعی مصاحبه‌ها، هر خواننده یا پژوهشگری می‌تواند با یک نگاه اجمالی از مطالب مطرح شده در هر مصاحبه آگاه شود. این اقدام بسیار سودمند به همت هدی موسوی، پژوهشگر تاریخ، و حمایت یوسف جعفری، مستندساز، در شبکه مستند انجام شده است. این فهرست برای مصاحبه‌های فارسی و انگلیسی تهیه شده است و بر اساس نوارها تقسیم شده است. ذیل هر نوار موضوعات اصلی و شرح موضوعات به ترتیب مشخص شده و در یک فایل اکسل گردآوری شده است. تهیه این فهرست حدود ۳ سال زمان برده و اکنون در اختیار همه علاقه‌مندان و محققان قرار گرفته است. ‌
显示全部...
نظر متفاوت حسین فاطمی و دکتر محمد مصدق در فاصله وقایع ۲۵ و ۲۸ مرداد خاطرم هست که روز ۲۵ مرداد که شبش قرار شد کودتا بکنند و پدر مرا بگیرند، نتوانستند بگیرند و رفتند سراغ دکتر [حسین] فاطمی در شمیران. دکتر فاطمی را با [احمد] زیرک‌زاده و [جهانگیر] حق‌شناس، بیچاره‌ها را گرفتند و بردندشان حبس، و فاطمی را ریختند تو خانه‌اش. حتی شنیدم که با زنش هم کاری کردند چی کردند توهین کردند به بچه‌اش و کتک زدند و اينها. حالا این شب ۲۵ مرداد بود. شنبه شب، بین شنبه و یکشنبه بود، روز ۲۵ یکشنبه بود شب ۲۵ مرداد بود. من خودم اتفاقاً هتل دربند [بودم]، چون به اصطلاح تشریفات بابایم را هم خودم می‌‌‌کردم، با آمریکایی‌ها هم ارتباط داشتم دوست بودم اینها. با هندرسن دوست بودم، با مستر وارن که رئیس اصل ۴ بود با من دوست بود خیلی اینها، ما رفیق بودیم در نتیجه وارن را دعوتش کردم به شام با هندرسن شام می‌‌‌خوردیم در هتل دربند. شام می‌‌‌خوردیم و ساعت ۱۱ و ۱۱:۳۰ بود که آمدم منزل بخوابم. آمدم منزل بخوابم صبح ساعت یک بعد از نیمه‌شب دیدم که خواهرم تلفن می‌‌‌کند که «فلان‌کس می‌‌‌دانید چه خبر شده؟ کودتا خواستند بکنند.» گفتم «چه بوده؟ چه کودتایی؟» گفت «بله نصف شب رفتند سراغ آقا که آقا را بگیرند و نتوانستند آقا را بگیرند و نصیری رفته کاغذ عزل آقا را از شاه برده آنجا.» گفتم «والله خبر ندارم تا ببینم پدرم [چه می‌گوید].» بابا، خانه‌اش با من پنجاه قدم راه بود، [تلفنی از او پرسیدم] «من بیایم آنجا الان؟» گفت «نه، نه.» [پرسیدم:] «اصلاً چه شده آخر؟» گفت «هیچی، خواستند قلقلک بدهند چیز مهمی نیست. تو راحت بخواب. صبح بیا پهلوی من. صبح زود ييا.» من هر روز صبح زود ساعت شش می‌‌‌رفتم پهلوی پدرم. فشار خونش را می‌‌‌گرفتم یک آمپول بکوزین به او می‌‌‌زدم می‌‌‌آمدم، این کار من بود. صبح که ساعت شش رفتم پهلوی پدرم ساعت شش ونیم هفت ربع کم، دکتر فاطمی مئل دیوانه‌ها از شمیران آمده، آزاد شده آمده مو‌های سرش راست روی سرش، جوشی هم بود دیوانه، داد زد و رفت پهلوی پدرم. وقتی از پیش پدرم آمد بیرون گفت «غلام..» دستش را بلند کرد عصا هم دستش بود چون از وقتی که عمل کرده بود عصا دستش بود. دستش را بلند کرد گفت «غلام، این مماشات پدر تو آخر ما را به اعدام می‌‌‌کشد.» فاطمی آمده بود پهلوی پدر من که «الان برو پشت راديو و عزل شاه را بخوان. [برو] پشت رادیو [اعلام کن] که شاه رفته، تمام شده و فرار کرده، مملکت را گذاشته.» شاه رفته [بود] ولی [ما] نمی‌دانستیم شاه کجا رفته. شاه غیبش زد يک دفعه. چون [عوامل کودتا] به او گفته بودند که تو برو رامسر اگر دیدی که [یخ کودتا] گرفت این چیز [برگرد به تهران]، این نقشه‌ای بود که هندرسن و اشرف و اینها با آلن دالس ريخته بودند که شاه فرار کند برود به رامسر و اگر این کودتا گرفت و نصيری آمد و خلع سلاح کرد دستگاه منزل پدر مرا، آن وقت آنها برگردند. اگر نشد شاه اینجا فرار کند برود. نشد و شاه با ثریا فرار کردند. با خانم آمدند به بغداد و از بغداد آمدند به رم. پدرم گفت «شاه کجا رفته؟ شاه کجا رفته؟» که هیچ خبر دیگری نداشت و فاطمی می‌‌‌گفت که شما الان بیا پشت راديو و این را بگو. پدرم گفت «نه من نمی‌توانم این کار را بکنم، من قسم وفا[داری] به شاه خوردم، من به قرآن قسم خوردم، من برای کسی قسم نمی‌خوردم.» پدر من وقتی عهد رضاشاه که مجبور شد قسم بخورد به رضاشاه قسم نخورد. هی این را پس انداخت هی طفره رفت تا روز آخر داشت دوره مجلس تمام می‌‌‌شد دوره ششم مجلس تمام می‌‌‌شد. پدرم گفت «بالاخره معلوم شد که باید قسمت را بخوری.» پدرم گفت چه کارکنم؟ رفت شمایل حضرت امیر را پیدا کرد آورد که من به پادشاه اسلام به حضرت امیر قسم می‌‌‌خورم که به مشروطیت باوفا باشم و به شاه خیانت نکنم.» [این طور] قسم خورد. [آن روز پدرم در جواب فاطمی] گفت «من قسم خوردم برای شاه، قسم قرآن خوردم. من آدمی نیستم که زیر قول و شرافتم بزنم. مع‌هذا شاه می‌‌‌خواهم ببینم کجاست؟ چه شده؟» از هیچ‌چیز خبر نداشت پدر من. «چطور شده؟ چطور نشده؟ تا بعد ببينيم یک فکری بکنیم. من که نمی‌توانم بروم پشت رادیو فریاد بزنم که شاه مجبور شده فرار کرده و رفته و مملکت جمهوری شده. من که نمی‌توانم این کار را بکنم.» نکرد پدر من که فاطمی اوقاتش تلخ شد و به من گفت «غلام این مماشات پدر تو ما را آخر به اعدام می‌‌‌کشاند.» و همین هم شد اتفاقاً. اعدامش کردند. بخشی از مصاحبه غلامحسین مصدق با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم تاریخ مصاحبه: ۱۱ تیر ۱۳۶۳ مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
روایت ابوالقاسم لباسچی درباره حزب توده و کودتای ۲۸ مرداد ... خلاصه مملکت را بعد از سی تیر این‌ها در یک حالت تشنج انداختند و آن به آن حادثه می‌آفریدند. همين حزب توده و دربار. دعوا ایجاد می‌کردند، اعتصاب به وجود می‌آوردند. توی اعتصابات جوری می‌کردند که دو گروه به هم می‌ریختند. [در] خیابان‌ها درها را می‌کشیدند پایین و حمله می‌کردند. نزدیک بازار جاهای بازار را می‌بستند. خلاصه یک حالت غیرعادی این‌ها یواش‌یواش به وجود آورده بودند. من واقعاً خیلی خاطره در این مدت داشتم که هرچه فکر می‌کنم در تمام مسائلی که اتفاق می‌افتاد من همه‌اش بودم، همه‌اش بودم. جایی نبود که من نباشم. س - حزب توده توی بازار هم نفوذ داشت؟ ج - حزب توده نخیر توی بازار هیچ نفوذ نداشت. هیچ نفوذ نداشت. البته یک چندتایی تک‌تکی بودند وليكن توی بازار هیچ نفوذ نداشت اصلاً. حزب توده توی اصناف و بازار و این حدودها آن زمان اصلاً چیزی نفوذ نداشت. بعد تا جریان ۲۸ مرداد به وجود آمد. من الآن این‌جوری که این جریان ۲۸ مرداد را پیش خودم مجسم می‌کنم واقعاً مردم بهت‌زده بودند چون این‌ها جوری ناامنی به وجود آورده بودند. از بس‌که حزب توده هرروز می‌گفت که کودتا دارد می‌شود، کودتا دارد می‌شود، کودتا دارد می‌شود. از چند ماه پیش از این کودتا با وجود اینکه ۲۰۰ تا افسر تشکیلاتی داشت که سه تای آن برای یک ارتش آن زمان بس بود، آن‌وقت از چند ماه پیش می‌دانست هم کودتا می‌شود. هرروز می‌گفت کودتا، هرروز می‌گفت کودتا، دیگر این کودتا برای آدم برای ماها یک چیز عادی شده بود، چون یک چیزی هم عادی بشود دیگر مردم می‌گویند این یکی هم دروغ است آن یکی هم دروغ است. این را آماده کرده بود برای یک روز معین که روزی هم که کودتا شد مردم غیرعادی نگرفتند. چون وقتی‌که روزنامه‌های توده‌ای را می‌خوانید شما می‌بینید از چند ماه پیش از کودتا [می‌نویسند:] «آقا می‌خواهند کودتا بکنند، آقا می‌خواهند کودتا بکنند.» این کودتا وقتی شد دیگر مردم خیال می‌کردند، این کودتا مثل کودتای دیروز است که نشده، پریروز است که نشده، پس‌پریروز که گفته‌اند نشد، این است که عمل شد. مردم با وجود اینکه مخالف بودند، همه بهت‌زده بودند و صد درصد فکر نمی‌کردند که عمل بشود. س– می‌خواهید بگویید که مردم آماده نبودند؟ ج - آماده هیچ نبودند. چون تشكيلات موجود سیاسی در آن زمان متأسفانه حزب توده بود، تشکیلات سازمانی و این است که تشکیلات ملی ما البته افراد تشکیلاتی به آن صورت نبودند، اما خب طرفدار خیلی داشتند ولیکن حزب توده واقعاً آن زمان سازمان داشت. حزب توده آن زمان خودش را جزو مخالفين شاه نشان می‌داد و موافق مشروط دکتر مصدق. يعنی انتقاداتی دارد اما ظاهراً موافق دکتر مصدق است. مردم یک عده می‌گفتند خب حزب توده با شاه مخالف است، اگر کودتا بشود حزب توده با این سازمانی که دارد جلوی این‌ها می‌ايستد، درصورتی‌که حزب توده کوچک‌ترین... من یادم هست یکی از دوستانم که توده‌ای بود که در بازار بود، به من می‌گفت که به ما گفتند که جلوی پارک سنگلج بایستید تا خبرتان بکنند اما هی ایستادیم، فردا رفتیم ایستادیم، پس‌فردا ایستادیم دیدیم اصلاً کسی با ما تماس نگرفت و دیدم هم یک عده زیادی هم همان‌جا دارند راه می‌روند تا کودتا مسلط شد. آن‌وقت بعد از چند وقتی یک تماس‌هایی گرفتند. درصورتی‌که هرروز با ما تماس داشتند. من اعتقادم این است که رل اصلی کودتای ۲۸ مرداد را حزب توده بازی کرد برای اینکه آمادگی محیط را حزب توده به وجود آورد برای اینکه دربار آن قدرت را نداشت. بخشی از مصاحبه ‌‌ابوالقاسم لباسچی (۱۳۰۴ - ۱۳۷۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه:‌ ۹ اسفند ۱۳۶۱ ‌ #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
روایت مهدی پیراسته از اشتباه مخالفان مصدق و نقش احتمالی او در جلوگیری از دیکتاتوری شاه من حالا گاهی فکر می‌کنم که شاید اگر ما به جای مخالفت با دکتر مصدق دور او را گرفته بودیم و نمی‌گذاشتیم که او یکپارچه در اختیار اطرافیانش قرار بگیرد، اطرافیانی که اصلاً صلاحیت نداشتند، شاید ما می‌توانستیم برای مملکت مفیدتر واقع بشویم تا مخالفت با دکتر مصدق و برای خودمان هم بهتر بود. برای این‌که بعد از ۲۸ مرداد آن‌قدر دولت‌ها بد بازی کردند که دکتر مصدق که در موقع ۲۸ مرداد و جبهه‌اش را از دست داده بود، دومرتبه وجهه پیدا کرد. اگر دولت‌های بعد از ۲۸ مرداد درست عمل کرده بودند و فساد و کثافت‌کاری و بی‌اعتنایی به افکار عمومی پیش نیامده بود، شاید دکتر مصدق این وضع [و محبوبیت] را که بعد در افکار مردم و جوان‌ها پیدا کرد، نداشت. درست مثل همین قضیه خمینی است که اگر خمینی و این آخوندها و این رژیمی که بعد از شاه آمد درست رفتار کرده بودند شاه این وجهه‌ای که حالا در بین ایرانی‌ها پیدا کرده و از بعضی از تقصیراتش می‌گذرند و باز می‌گویند، آن دوره بهتر از این دوره بود، این وضع را پیدا نمی‌کرد. یعنی اگر این‌ها خوب عمل کرده بودند شاه نقاط ضعفش را بیشتر مردم می‌گفتند تا نقاط قوتش را. ولی از بس این‌ها بد عمل کردند این برعکس شد. من فکر می‌کنم حالا که پشیمانم گاهی، فکر می‌کنم که شاید اگر ما به جای مخالفت با دکتر مصدق دورش را گرفته بودیم، مصدق‌السلطنه برای من قطعی قطعی است که آدم وطن‌پرستی بود. اما برای من باز هم قطعی است که خودش را هم بیشتر از وطن ‌دوست داشت. اسمش را دوست داشت، وجهه‌اش را دوست داشت. یک مرد وطن‌پرست نباید که فکر بکند که اگر این‌کار را بکنم عوام چه می‌گویند. مثل [محمدعلی] فروغی بدبخت که آن همه سنگ خورد، اگر آلمان‌ها فتح کرده بودند حتماً فروغی را به‌عنوان یک خائن محاکمه‌اش می‌کردند، تصادفاً. اما او می‌دانست و این فداکاری را کرد. یا پتن در فرانسه این فداکاری را کرد. یا قوام‌السلطنه در قضیه نفت [شمال و آذربایجان] آن فداکاری را کرد. دکتر مصدق تنها عیبی که داشت به نظر من این بود که خیلی به وجهه‌اش اهمیت می‌داد. به شما گفتم که با دکتر متین دفتری که داماد دکتر مصدق بود، شوهر خانم منصوره متین دفتری بود، و این دختر هم خیلی مورد علاقه دکتر مصدق بود، بنابراین دکتر متین دفتری خیلی نزدیکش بود، و به من گفت که، «احمد مصدق،» خصوصی به من گفت، احمد مصدق یعنی پسر دکتر مصدق به متین دفتری گفته بود، یعنی به شوهر خواهرش، که اگر پاپا بداند که سر من، یعنی سر پسرش را می‌برند زیر پاهایش می‌گذارد یک وجب می‌رود بالا مردم بیشتر برایش دست می‌زنند، این این‌کار را می‌کند.» این تنها نقطه ضعفی بود که دکتر مصدق داشت. و حال این‌که مرد وطن‌پرست باید اولاً واقع‌بین باشد، به‌علاوه اگر گاهی لازم باشد فحش حتی ترور حتی غارت و همه‌چیز را به خودش بخرد برای وطنش کار بکند. اگر ما رفته بودیم دور دکتر مصدق شاید این‌قدر تحت نفوذ این‌هایی که نگذاشتند مسئله نفت حل بشود قرار نمی‌گرفت. اگر مسئله نفت در زمان دکتر مصدق حل شده بود ۲۸ مرداد به وجود نمی‌آمد. اگر ۲۸ مرداد به وجود نمی‌آمد روش دیکتاتوری [شاه] که بعداً دیدیم منجر به چه شد در ایران به وجود نمی‌آمد و دکتر مصدق یک لنگری می‌ماند. یک کسی بود برای ترمز، اما متأسفانه ما این‌کار را نکردیم. حالا من بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که کاش ما این‌کار را کرده بودیم که رفته بودیم دور دکتر مصدق و میدان نمی‌دادیم به این‌هایی که دکتر مصدق را احاطه کرده بودند که هرکدام‌شان معلوم نبود که عامل چه سیاست خارجی هستند و چه کار می‌کنند. همین این‌ها باعث شدند که نگذاشتند دکتر مصدق نفت را حل بکند و مصدق را می‌ترساندند از این‌که مردم ممکن است از شما برگردند. مصاحبه مهدی پیراسته (۱۲۹۸ - ؟) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم ‌تاریخ مصاحبه: خرداد ۱۳۶۴ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
نظر شاه درباره قضیه بحرین به روایت امیرخسرو افشار قاسملو شروع [قضیه] بحرین از اواخر دهه شصت [میلادی] بود. خیال می‌کنم انگلیس‌ها با ایادی که داشتند با شاه صحبت کرده بودند حالا ممکنه یا ایادی‌شان یا رئیس قسمت اینتلیجنس‌شان در تهران که هفته‌ای یک بار به‌صورت خصوصی شرفیاب می‌شد. اصطلاح خود کادر سفارت این بود که می‌گفتند: The other side of the Embassy و منظورشان این بود که قسمت اینتلیجنس. آنها با اعلی‌حضرت خیلی تماس داشتند. تماس‌شان هم بلاواسطه بود یعنی بدون حضور ریس سازمان [امنیت] ایران یا وزیر خارجه یا وزیر دربار یا نخست‌وزیر. به‌هیچ‌وجه هیچ‌کس دیگری نبود. خودش مستقیم در تماس بود و این تماس‌ها در این اواخری که من در کار بودم به‌طور دائم و مرتب هفته‌ای یک یا دو روز بود. به‌هرحال خیال می‌کنم که یا از قسمت MI6 یا به نحو دیگری به اعلی‌حضرت گفته بودند که ما از خلیج فارس خارج می‌شویم و تکلیف بحرین باید روشن شود ما نمی‌توانیم استخوان لای زخم بگذاریم و همین‌جوری از خلیج فارس برویم. ما عجله داریم و دولت اعلام کرده که در یک تاریخ مشخص از خلیج فارس خارج می‌شود و تا قبل از آن شما باید کار بحرین را تمام بکنید. این‌ها همه‌اش خیال من است و رکوردی (=مدرکی) برایش ندارم. این خلاصه بحث‌ها بود، حالا اگر استدلال‌های دیگری هم بوده، من که حضور نداشتم و البته این‌ها استنباط من بود. ... اعلی‌حضرت به من گفتند «اولاً بحرین قسمت اعظمشان عرب هستند و اکثریت زبون عربی حرف می‌زنند. بحرین یک وقت نفت داشت؛ از بین رفت. صید مروارید هم دیگه جالب نیست. از لحاظ اقتصادی یک باری روی دوش ما است. یعنی ما باید از نظر اقتصادی از بودجه مملکت مبالغ زیادی بگذاریم و صرف عمران و آبادی و کارهای دیگر بکنیم. بنابراین این یک سربار است. از نظر اجتماعی هم بحرین را باید به زور نظامی نگه دارم یعنی آنجا همیشه باید یکی دو لشکر داشته باشیم و من اهل این نیستم که به زور حضور لشکرم یک جایی را ضمیمه خاک خودم بکنم. و این لشکر، چون سربازها می‌روند توی خیابان، حالا یا با لباس معمولی می‌روند یا ... یکی به آن‌ها شب چاقو می‌زند؛ کارد می‌زند، می‌کشدشان، و ... این‌ها همیشه در معرض حمله هستند. معنی ندارد! بنابراین بحرین یک جایی است که نه از نظر اقتصادی به درد ما می‌خورد و نه از نظر استراتژیک با داشتن تنگه هرمز و جزایرمان به درد می‌خورد و نه از نظر سیاسی. و جز زحمت و دردسر و خرج هیچ چیز دیگری برای ما ندارد.» ... من به حضور اعلی‌حضرت هم گفتم که باید خیلی فکر کرد. در خلال این مدت کویتی‌ها و وزیر خارجه کویت با آقای زاهدی تماس گرفته بودند. معلوم می‌شود که انگلیسی‌ها کویتی‌ها را تحریک کرده بودند. تماس گرفته بودند و گفته بودند که قضیه بحرین را اصلاً ما خودمان حل بکنیم و کاری به انگلیسی‌ها نداشته باشیم. زاهدی هم از این موضوع خیلی خوشحال شد غافل از اینکه کویتی‌ها هر کاری که می‌کنند به دستور انگلیس است. ... یک مسئله مهم دیگری راجع به حل مسئله بحرین بایستی طرح بکنم و آن مسئله مهم عبارت از این بود که بعد از مدت‌ها فکر، وقتی من اعلی‌حضرت رو این‌طور مصمم دیدم و وقتی اعلی‌حضرت شبیه همین افکار خودش رو در یک مصاحبه مطبوعاتی گفت که من به زور نمی‌خواهم یک جایی رو غصب کنم، اگر مردم می‌خواهند، خودشان بیان جلو، آن‌وقت یک چیزی است، ولی به زور نظامی نمی‌خواهم یک جایی رو بگیرم، این رو در هندوستان، این مصاحبه مطبوعاتی را کردند. من به فکرم رسید که به اعلی‌حضرت عرض کنم که قربان خوب حالا که اعلیحضرت این تصمیم را دارید، باید به طرز آبرومندی این کار عملی بشود. مبادا اسم اعلی‌حضرت یک روزی لکه‌دار بشود. باز هم عرض می‌کنم قاجاریه حاضر به این کار نشد. گفت: مثلاً چه کار بکنیم؟ گفتم: باید فکر کنیم که یک مرجع دیگری، یکی از سازمان ملل مثلاً ... این فکر همین‌جوری به نظرم آمد. تا من اسم سازمان ملل رو گفتم، اعلی‌حضرت اظهار کرد خیلی فکر خوبی است! همین رو بچسبیم. همین رو بچسبیم و راجع به این مطالعه بکنیم. که اصلاً قضیه رو بگذاریم به عهده سازمان ملل متحد، هرچه آن نظر می‌دهد و هر چیز آن رأی می‌دهد. بخشی از مصاحبه امیرخسرو افشار قاسملو (۱۲۹۸ - ۱۳۷۸)، پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم ‌تاریخ مصاحبه: ۲۳ مهر ۱۳۶۴ مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
در هم ریختگی مدیریت اقتصادی ایران در سال‌های منجر به انقلاب ... و فکر می‌کنم تمام این‌ها، [یعنی] این مسائل اقتصادی که ایران با آن مواجه شد مخصوصاً بعد از [سال] ۱۹۷۲ (=۱۳۵۱) برای همین چیزها بود. برای این‌که سعی نشد در ایران institution building [نهادسازی] بشود یعنی بیایند و تشکیلات صحیح و منظّم دستگاه‌های مختلف بگذارند و به تدریج این‌ها پاشیده شد. البتّه این [روند منجر به فروپاشی] کاملاً روشن بود برای این‌که بعد از ۱۹۷۳ (=۱۳۵۲) که من برگشتم به بانک جهانی، [دوباره] برای یک مدّت کوتاهی رفتم به ایران تا ببینم که اثرات همین ازدیاد درآمد [نفت] چیست. من دیدم که اوضاع بسیار دگرگون است. برای این که حتّی کوچک‌ترین [جمله ناتمام]. البتّه یک موقع‌هایی سعی می‌شد مثلاً سازمان برنامه و وزارت مثلاً اقتصاد یا بانک مرکزی یک افرادی داشته باشند که تحقیق کنند و بررسی کنند. ولی بعد از این که درآمدهای نفت رفت بالا تمام این مراکز تحت [...]، یعنی اصلاً اهمیتی برای این‌ها قائل نبودند. برای این‌که خب پول فراوان بود و می‌خواستند پول خرج بشود بدون این که هیچ کنترلی روی پول بشود و یا حتّی بررسی بشود که به چه نحوی از این پول‌ها به صحیح استفاده بشود. بنابراین سازمان برنامه و بانک مرکزی و وزارت اقتصاد کم‌کم آن قوای تفکّرشان را از دست دادند و من حقیقتاً از وضع بسیار نگران شدم بعد از این که درآمد نفت افزایش پیدا کرد. البتّه باز مجدداً ۱۹۷۸ قبل از این که انقلاب بشود من برای یک مدتی رفتم به ایران، سازمان برنامه آن‌موقع خواسته بود یعنی من بروم برای یک مدّت دو سه ماه برنامه آینده‌شان را نگاه کنم. س- چه سالی بود آقا؟ ج- درست قبل از انقلاب ۱۹۷۸. اوایل ۷۸ بود یعنی سال ایرانی البتّه هنوز من تا مارچ آن‌جا بودم قبل از عید برگشتم به… من ۷۸ یعنی در فوریه و مارچ من آن‌جا بودم… س- [اواخر] سال ۱۳۵۶. ج- بله تا همان موقعی بود که یعنی در تبریز این چیزها [تظاهرات علیه حکومت] پیش آمد و من همان مدّت حقیقتاً وقتی review [مرور] کردم تمام برنامه‌های مختلف را دیدم که اصلاً کنترل در دست هیچ‌کس نبود. یعنی حقیقتاً کنترل مالی، کنترل پولی تمام این‌ها از دست مقامات ایرانی خارج بود و آدم این حس را می‌کرد که یک conspiracy [توطئه] وجود دارد. برای این که غیر قابل تصوّر بود ایران با یک سرعتی مثلاً صد مایل یک ساعت داشت می‌رفت جلو و هیچ‌کسی در آن‌جا نبود که پایش روی ترمز بگذارد steering wheel [فرمان] در دستش باشد که این کشور را به طرفی سوق بدهد. اصلاً حقیقتاً با توجه به این که درآمد نفت ایران یک درآمد نفت بیست میلیارد دلاری در سال داشت و من حساب کردم خود این در عرض پنج سالی صد میلیارد دلار یک برنامه‌ای بود که ایران یعنی هندوستان یک کشوری که در حدود بیست برابر ایران جمعیت داشت یک چنین برنامه‌ای را نداشت. درحالی‌که ایران باز با توجه به یک برنامه بسیار بزرگ سازمان برنامه در حقیقت نزدیک ورشکستگی قرار گرفته بود و تمام این شرکت‌های مختلف دولت که هفتاد هشتاد درصد منابع سازمان برنامه این‌ها، به این‌ها داده می‌شد هیچ مسئولیّتی نشان نمی‌دادند و هیچ حساب و کتاب صحیحی نداشتند و همان موقع‌هایی بود که بالاخره انقلاب شروع شد. به هر حال مسئولیّت این را باید مقامات ایرانی به عهده بگیرند. حالا یک عدّه‌ای‌شان تحصیل‌کرده بودند تردیدی نیست می‌توانستند بالاخره از یک‌چنین وضعی تا اندازه‌ای جلوگیری کنند. به هر حال این یک چیزی بود که یک سال قبل از انقلاب من مشاهده کردم و حقیقتاً وحشت کردم با توجّه به این که با تمام منابع بسیار عظیمی که ایران در دست داشت نتوانست این‌ها را به‌صورت صحیح manage [اداره] کند و وضع کشور را به جایی رسانده بود که بخش خصوصی‌اش کاملاً کنترل از دستش رفته بود با توجّه به این که بانک‌ها به‌طور غیرمعقولی به هر کسی وام می‌دادند هر کاری که می‌خواستند می‌کردند بخش دولتیش هم سازمان برنامه، اصلاً مسئولیّتی وجود نداشت. صحبت می‌کردیم با خصوصاً با بخش‌های مختلف مثلاً شهرسازی. صحبت‌ها از میلیارها دلار می‌شد بدون این که بدانند که برای چه می‌خواهند این منابع را خرج کنند. یک حسی بود که حقیقتاً هیچ کسی در کنترل نیست در ایران، درست یک سال قبل از انقلاب. البتّه من فکر می‌کردم که می‌شود این را کنترل کرد یعنی حقیقتاً جلوگیری کرد از این نحوه‌ای که ایران پیش می‌رفت ولی خب نشد. بخشی از مصاحبه بهمن آبادیان (۱۳۰۷-۱۳۹۷) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول تاریخ مصاحبه: ۱۳ تیر ۱۳۶۴ مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
پیشنهاد به آیت‌الله خمینی درباره تدوین قانون اساسی جدید و مجلس موسسان (به مناسبت سالروز درگذشت دکتر مهدی حائری یزدی) من به ایشان [آیت‌الله خمینی] گفتم که "آقا نظر بنده را اگر بخواهید در مسألۀ خبرگان [قانون اساسی]، اگر نظر بنده را بخواهید بهتان عرض بکنم یا نه؟" گفت "بله بگو." گفتم به این‌که "نظر بنده این است که شما نه احتیاج به خبرگان [قانون اساسی] دارید و نه احتیاج به [مجلس] مؤسسان." چون مجلس مؤسسان یک پیشنهادی بود که مهندس بازرگان آن‌وقت کرده بود. بهشان گفتم "بنده معتقدم که شما نه احتیاج به مؤسسان دارید نه احتیاج به خبرگان." گفت: "چطور؟" گفتم به این‌که "در کتاب اصول، در اصول فقه، در علم اصول فقه یک قاعده‌ای هست به اسم قاعده اقلّ و اکثر ارتباطی. اقلّ و اکثر ارتباطی یک قانونی است، یک قاعده‌ای است در اصول فقه و می‌گوید به این‌که یک مجموعه‌ای که مرتبط با یکدیگر باشد به صورت یک واحد قانونی بخواهد عمل بکند که مجموعه‌ای از یک سلسله موادی باشد که مرتبط با یکدیگر باشند اگر ما یکی از این مواد مورد شکّ یا مورد خللی واقع شد که از کار افتاد از تجنُّس یا فعلیت یا کارآمدی کارآرایی افتاده شد، بقیۀ مجموعه سر جای خودش باقی‌ست و فعلیت دارد و کارآیی دارد. به خاطر یکی از این موارد همۀ مجموعه از کار نمی‌افتد." دقت کردید؟ س- بله. ج- تمام بقیۀ مجموعه سر جای خودش باقی است و مشغول فعلیت و کارایی خودش خواهد بود. قانون اساسی مشروطه ایران ما هم همین‌طور است. یک مجموعه‌ای‌ست از مواد، یک مجموعۀ واحدی است از مواد مرتبط با یکدیگر. به قول خودتان شما انقلاب کردید یکی از این مواد که مربوط به سلطنت بوده رژیم شاهنشاهی سلطنتی بوده از کار افتاده. درست است؟ بقیۀ دیگرش برای چی [باید تغییر کند]؟ چه گناهی بقیۀ دیگر مواد [قانونی] کرده؟ بنده معتقدم که روی همین مطلب شما فردا، همین فردا، دستور بدهید که انتخاب عمومی [مجلس شورا] شروع بشود [و] مردم وکلای حقیقی و ملّی خودشان را تعیین کنند، مجلس باز بشود مشغول کار بشود، سر و صداها هم بخوابد. نه خبرگان احتیاج نه مؤسسان. س- پاسخ ایشان چی بود آقا؟ ج- ایشان هیچ حرف نزد. تا یک چند دقیقه‌ای که گذشت سکوت ایشان به من برخورد کرد. من چون هیچ‌وقت از ایشان انتظار نداشتم و این عادت [را] هم هیچ‌وقت من از ایشان ندیده بودم تا آن‌وقت. چون من با ایشان تا پانزده شانزده سال یا بیست سال پیش، از بیست سال پیش به این طرف با ایشان هیچ آمد و شدی [و] دیداری نکرده بودم. سکوت کرد. سکوتش به من برخورد کرد. من به ایشان گفتم به این‌که "آقا معلوم می‌شود که" به ایشان حاج آقا گفتم چون از اول به‌عنوان حاج آقا خطاب می‌شد. گفتم "حاج‌آقا، معلوم شد که حرف ما خیلی مزخرف بود برای این‌که شما هیچ جواب ما را ندادید." ایشان برگشت گفت، "به جان عزیز خودت"، همین کلمه، گفت "به جان عزیز خودت این بهترین حرف‌هایی بود که من از هنگامی که از پاریس آمدم به ایران شنیدم در ایران." خوب ما [از شنیدن این پاسخ] واقعاً خوشحال شدیم. در قلبم خیلی خوشحال شدم و خیلی با نهایت خوشحالی پا شدیم آمدیم بیرون و فکر کردم که ما با یک ملاقات کلّی کار کردیم [...] و اصلاً یک کار اساسی برای مملکت کردیم. دیگر به کلی سروصداها می‌خوابد. بعد آمدیم دیدیم نه ابداً هیچ عکس‌العملی داده نشد و به‌هیچ‌وجه اعتنایی به این پیشنهاد ما نشد. خوب، بعد فهمیدیم که ایشان یک نقشه‌های دیگری دارد. مسأله این نیست که بخواهد مملکت را اداره کند، می‌خواهد ولایت فقیه درست کند [...] من دیگر از آن تاریخ به بعد واقعاً ناراحت شدم از ایشان، دیگر از ایشان قطع چیز [ارتباط] کردم. بخشی از مصاحبه مهدی حائری یزدی (۱۳۰۲ - ۱۳۷۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم تاریخ مصاحبه: ۸ بهمن ۱۳۶۷ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
روایت داریوش همایون از دو مسیر و یک انتخاب دشوار برای فعالان سیاسی در مقابل حکومت پهلوی برای من و بسیاری از هم‌فکرانم و بسیاری از افراد ایرانی با گرایشات سیاسی مختلف، انتخاب بین یک شرّ کمتر و یک شرّ بزرگتر بود؛ [انتخاب] بین خوب و بد نبود. ما می‌بایست بین رژیمی که می‌دانستیم چه کوتاهی‌هایی، چه کمبودهایی دارد و یک موقعیت انقلابی و به ناچار پر از هرج و مرج و خطر بسیار زیاد تسلّط شوروی بر ایران یا قسمتی از ایران، یکی را انتخاب کنیم و ما با کمال بی‌میلی اولی را انتخاب کردیم و در شمار طرفداران رژیمی درآمدیم که خودمان می‌دانستیم که باید اصلاح بشود و در راه اصلاحش هم به درجات کوشش‌هایی کردیم. ولی موقعیت ما همیشه بسیار موقعیت متزلزلی بود. موقعیت وسط عموماً در شرایط بحرانی موقعیت متزلزل و بی‌اعتباری است و کشور ایران در تمام این سال‌ها که من فعّالیت سیاسی داشتم در شرایط بحرانی بوده جز چند سالی. این موقعیت وسط، این موقعیت میانه [یعنی] هم وابستگی به یک رژیم و هم کوشش در اصلاح آن رژیم - که به هیچ‌وجه مورد علاقهٔ آن رژیم نبود - موقعیت ما را دشوار کرد. ما را از قبول عامه بی‌بهره کرد و ما را از محبوب بودن در داخل رژیم هم بی‌بهره کرد. با اینکه من و بسیاری از همفکران من در آن رژیم به مقامات بالا هم رسیدیم ولی به خوبی پیدا بود که ما وصله‌هایی هستیم و از گوشت و خون رژیم نیستیم، برای اینکه به‌هرحال هرکس که در آن رژیم گرایش‌های اصلاح‌طلبانه به هر صورت داشت نوعی بیگانه و خارجی تلقی می‌‌شد. حتی اگر در نزدیک‌ترین روابط با آن رژیم بود. در جامعهٔ ایرانی به طور کلی هم موضع ما چندان طرفداری نداشت. برای اینکه مردم زیاد وارد ملاحظات استراتژیکی که ما می‌کردیم نبودند و آنچه که نگاه می‌کردند فساد بود و نابسامانی بود و بی‌کفایتی مقامات بود و سیاست‌های نادرست بود که هر روز نمونه‌های بی‌شمارش را هرکس در زندگی خودش تجربه می‌کرد و هر شخصی، هر نیروی سیاسی که به صورتی وابستگی به آن رژیم داشت طبعاً قسمتی از بار ملامت‌ها را بر دوش می‌گرفت، حتی اگر هیچ مسئولیتی در آن گرفتاری‌ها و معایب نمی‌داشت. به تدریج این موقعیت دشوار و ناخوشایند برای ما امری پذیرفته و اجتناب‌ناپذیر شد. ما عادت کردیم و من، شخص خودم، بسیار به این موضوع آگاه بودم ـ عادت کردیم که در فضایی زندگی و فعالیت بکنیم که کارها و نیّات ما دقیقاً و به درستی نه شناخته می‌شود و نه قدردانی می‌شود. ولی آن مسئلهٔ مهمی نبود و ما سعی کردیم و من سعی کردم در همان نظام در همان شرایط آنچه که می‌توانم برای شخص خودم و برای اعتقاداتم انجام بدهم. و خیلی هم ناراضی نبودم از این بابت، در هر دو زمینه آنچه که میسر بود حقیقتاً انجام دادم. ولی این گرفتاری نسل ما بود، این معمّایی بود که نسل ما باهاش روبرو بود. خیلی از ما راه مبارزه را در پیش گرفتند، یا گاه و بی‌گاه به زندان افتادند یا به دانشگاه‌ها و کشورهای خارجی پناه بردند و سال‌های دراز در تبعید، زندگیِ - به نظر من - بی‌حاصل یا کم حاصلی داشتند در مقایسه با استعدادهایشان. نسل بعدی ما خیلی‌هایشان راه‌حل مبارزهٔ مسلحانه را انتخاب کردند. همهٔ آنها سرانجام رؤیاهایشان در بیداری زشت و وحشت‌آور جمهوری اسلامی به پایان رسید. روی هم رفته وقتی نگاه می‌کنم به کوشش‌های دو نسل ایرانیان در طول پنجاه سال گذشته، می‌بینم که همهٔ ما زیان کردیم، همهٔ ما دستمان خالی است، همهٔ ما به اینجا رسیدیم که آنچه می‌خواستیم عملی و ممکن نبود. چه آن‌هایی که با آن رژیم مبارزه کردند، چه آنها که با آن رژیم همکاری کردند، همه امروز در یک وضع قرار دارند. تنها یک دسته‌شان به نتیجه رسیدند و آن مخالفان مذهبی رژیم بودند که در طول سال‌ها بسیار مورد دشمنی بیشتر درس خوانده‌های ایرانی و بیشتر روشنفکران ایرانی بودند، ولی کم کم با ضعیف شدن موقعیت رژیم بر قدرتشان افزوده شد. خیلی از دشمنان سابقشان به آنها گرویدند و رهبری‌شان را پذیرفتند. امروز تنها کسانی که می‌توانند ادعا بکنند که به موفقیتی رسیدند مسلمان‌های دوآتشه و ارتجاعیون مذهبی هستند که پیروزی‌شان معلوم نیست به چه قیمت برای ایران، برای مذهب و برای آن منطقه دنیا تمام خواهد شد. بخشی از مصاحبهٔ داریوش همایون (۱۳۰۷-۱۳۸۹) با پروژهٔ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول تاریخ مصاحبه: ۳۰ آبان ۱۳۶۱ مصاحبه‌کننده: جان مژدهی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...
روایت خسرو شاکری درباره فعالیت‌های دانشجویان خارج از کشور باید توجه داشت که بعد از ۲۸ مرداد و شکست نهضت مصدق و همچنین شکست حزب توده و یأس و ناامیدی زیادی همه جا را فراگرفته بود و تقریباً پس از چند ماه که از کودتا می‌گذشت فعالیت‌ها همه جا تعطیل شده بود. عدۀ زیادی از دانشجویان و دانش‌آموزانی که در زمان مصدق به دور جبهه ملی یا حزب توده تجمع کرده بودند و به خارج مسافرت کرده بودند این‎ها طبیعتاً نمی‌توانستند آرامشی پیدا کنند و درصدد این بودند که فعالیتشان را به‌نوعی از سر بگیرند. اما از آن‎جایی‌که دانشجویان عمدتاً به‌طور مستقیم یا غیرمستقیم وابسته به دولت ایران بودند، به این معنا وابسته بودند که خانواده‌های آن‌ها ارز را از بانک‌های دولتی می‌خریدند لذا این‎ها در اقدام علیه رژیم شاه آزادی چندانی نداشتند. از طرف دیگر اختناقی که در خود ایران سایه گسترده بود به خارج از کشور منتقل شده بود و ادارۀ سرپرستی‌های دانشجویی و مأمورین سیاسی دولتی نظارت نزدیکی بر فعالیت‌های دانشجویی در خارج از کشور داشتند و این دو عامل مانع از این می‌شد که دانشجویان فعالیت‌هایشان را از سر بگیرند. اما علی‌رغم همۀ این زمینه‌ها باید گفت که شکست‌های اولی که رژیم در تدوین برنامه و اجرای برنامه‌های اقتصادیش خورد و اولین علائم نارضایی در میان مردم در داخل کشور پدیدار شد ما شاهد فعالیت‌های دانشجویان در خارج از کشور هستیم. دقیقاً نمی‌توانیم بگوییم که اولین انجمن‌های دانشجویی در کجا به‌وجود آمدند ولی می‌شود گفت حدود سال ۱۹۵۶، ۱۹۵۷ یعنی سه یا چهار سال بعد از کودتای ۲۸ مرداد نخستین انجمن‌های دانشجویان ایرانی یا گردهمایی‌های دانشجویی در خارج از کشور به‌وجود آمدند در شهرهای بزرگی مثل پاریس، مونیخ و لندن و در این‎جا دانشجویان ایرانی بیشتر با ایجاد انجمن‌های دانشجویی صفنی غیرسیاسی که ظاهراً هیچ نوع فعالیت‌ سیاسی نداشت کار خودشان را آغاز کردند. و همین انجمن‌های دانشجویی بودند که از طریق کار صنفی و فعالیت‌های ورزشی سعی می‌کردند دانشجویان را متجمع بکنند و به هم نزدیک بکنند. این‎که اقدامات در زمینۀ ورزشی یا فرهنگی انجام می‌گرفت یکی از دلایلش اختناق بود و دلیل وابسته بودن دانشجویان از طریق مسئلۀ ارزی به دولت بود که اگر دولت می‌فهمید این‎ها فعالیت سیاسی می‌کنند ارزشان را قطع می‌کرد، یکی دلیلش این بود و دلیل دیگرش این بود که دانشجویان اصولاً به همدیگر کمتر اعتماد می‌کردند چون نمی‌دانستند چه کسانی بعد از ۲۸ مرداد به‌قول معروف مشمول «وادادن» شدند و چه کسانی نشدند و چه کسانی هنوز روحیۀ مبارزاتی‎شان را حفظ کردند. و برای همین خیلی دست به عصا و آهسته آهسته جلو می‌رفتند و با ایجاد انجمن‌های صنفی که فعالیت‌های ورزشی و صنفی داشت سعی می‌کردند که با همدیگر آشنا بشوند و هم افراد قدیمی و هم افراد جدید را جلب بکنند. پیدایش انجمن‌هایی از این نوع و ایجاد تماس از طرف کوشندگان احزاب قدیمی سیاسی در ایران مثل جبهه ملی و حزب توده بین شهرهای مختلف زمینۀ گسترش انجمن‌های دانشجویی را در شهرهای دیگر فراهم آورد. یعنی اگر یکی از دانشجویان در شهری مثل مونیخ سراغ می‌کرد که یکی از رفقای سابق دبیرستانیش یا دانشگاهی در یک شهر دیگر آلمان هست و سراغ می‌گرفت و او را پیدا می‌کرد او را تشویق می‌کرد که در آن شهر هم انجمن دانشجویی ایجاد بکند. بنابراین پایه‌های آغازین ایجاد انجمن‌های دانشجویی مربوط به سوابق ذهنی و تشکیلاتی داخل کشور در دوران مصدق، چه در مورد سازمان‌های عضو جبهه ملی ایران چه در مورد افراد حزب توده و تشکیلات. ... در آمریکا وضع طور دیگری بود به این معنا که انجمن‌های دانشجویی وجود داشت و در آن‎جا انجمن‌های دانشجویی بودجه‌ای داشتند که از طرف اردشیر زاهدی سفیر شاه در واشنگتن داده می‌شد و تمام شاگردان طرفدار رژیم شاه یا آدم‌های غیرسیاسی که ضرورتاً طرفدار شاه نبودند ولی در این انجمن‌ها بودند و رفت‌وآمد داشتند و کنگرۀ سالیانه داشتند شرکت داشتند. در این‌‎جا از آن‎جایی که این انجمن‌ها وجود داشت ایجاد انجمن‌های دیگر مثمر‌ثمر واقع نشد. بلکه کسانی که سابقۀ سیاسی داشتند در آمریکا یعنی در دورۀ دانش‌آموزی یا دانشجویی‌شان در ایران در خطوط عمدۀ ضدسلطنت فعالیت داشتند این‎ها با ورودشان به انجمن‎های دانشجویی موجود در شهرهای بزرگ آمریکا سعی کردند این انجمن‌ها را از دست سفارت درآورند و کنگره‌ای که در ایست لانسنیک در میشیگان تشکیل شد آغاز این کار بود. #تکه_مصاحبه بخشی از مصاحبه خسرو شاکری (۱۳۱۷ - ۱۳۹۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار ۳ تاریخ مصاحبه: ۵ شهریور ۱۳۶۲ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
显示全部...