en
Feedback
زندگی بنفش

زندگی بنفش

Open in Telegram

#زندگی_بنفش #رمان همه رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید @BaghStore_app یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید @mynovelsell 🎼 برشی از زندگی واقعی ... 🎼

Show more
2025 year in numberssnowflakes fon
card fon
12 080
Subscribers
-724 hours
-397 days
-20230 days
Posts Archive
تخفیف رو استفاده کردید؟ ۲ ساعت دیگه تموم میشه پاک میکنم ها 💛💛👆👆
Show all...
🥰 5
تخفیف ویژه به مناسبت شب یلدا 🍉🍉 فقط تا پنج شنبه ۱۲ شب این تخفیف فقط روی رمان های زیر می باشد سرخ (گلگون) قیمت اصلی ۴۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۳۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1897 پرنیان شب قیمت اصلی ۱۰۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۸۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/667 حریر و حرارت قیمت اصلی ۵۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۴۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1965 چشمان (دختر ممنوعه) قیمت اصلی ۵۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۴۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1851 عطر شقایق قیمت اصلی ۴۵ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۴۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1906 الای قیمت اصلی ۱۰۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۸۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1130 برای خرید به ادمین پیام بدید @ng786f
Show all...
4👍 3🥰 2
#رمان #نغمه_شب ۲۰۲ صورت مامان با اون لبخند رضایت آروم تغییر کرد. متعجب گفت - صیغه چی! ما که مذهبی نیستیم! اونا مگه مذهبی هستند! به خود شهریار که نمیاد این مدلی باشه! بابا سر تکون داد و گفت - آره... خودش مثل ماست... بخاطر مهین خانم میگه که جلوش میخواد بیاد مثلا دنبال نغمه برن بیرون و بیشتر معاشرت کنن! من فقط به بابا و مامان نگاه کردم. چرا!؟ شهریار انقدر رو خودش کنترل داشت که از یه بوسه تو اون شرایط فرا تر نره! مهین خانم هم که کاملا امروزی بود و بدون حجاب پسش بابا اینا! پس این قضیه صیغه برای چی بود!؟ مامان مشکوک سر تکون داد و گفت - حالا بیان صحبت کنیم در این مورد هم حرف می‌زنیم! بابا تایید کرد و گفت - آره موافقم ! برای منم یکم عجیب بود. با این حرف به من نگاه کرد و گفت - فکر کنم تو هم تعجب کردی! سر تکون دادم آره که مامان سریع گفت - همین دیگه، میگم شناخت ما کمه ب ای همین میگم. الان یه چی گفت همه غافل گیر شدیم. حالا تازه باقیش مونده! آهی کشیدم و بلند شدم بابا هم خندید و گفت - بله بله حق با شماست خانم. با این حرف به من چشمکی زد و باعث شد لبخند بزنم مامان عاشق این قسمت دیدی گفتم بود! برگشتم اتاقم و به شهریار مسیج دادم. بی تعارف براش نوشتم - قضیه صیغه چیه شهریار!؟ راستشو بگو! من که باورم نمیشه بخاطر مامان مهین گفته باشی! شهریار جواب نداد. پیامم رو دید اما چیزی ننوشت دوتا علامت سوال فرستادم که بلاخره نوشت - بهت زنگ میزنم عزیزم. سر پروژه ام! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
93👍 19🥰 9
تخفیفات فقط تا آخر شبه👆👆💛
Show all...
🥰 7
اگر برای خوندن بقیه رمان نغمه شب عجله داری. میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
15🥰 2👍 1
تخفیف ویژه به مناسبت شب یلدا 🍉🍉 فقط تا پنج شنبه ۱۲ شب این تخفیف فقط روی رمان های زیر می باشد سرخ (گلگون) قیمت اصلی ۴۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۳۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1897 پرنیان شب قیمت اصلی ۱۰۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۸۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/667 حریر و حرارت قیمت اصلی ۵۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۴۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1965 چشمان (دختر ممنوعه) قیمت اصلی ۵۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۴۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1851 عطر شقایق قیمت اصلی ۴۵ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۴۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1906 الای قیمت اصلی ۱۰۰ تومن 🍉🍉🍉🍉 با تخفیف ۸۰ تومن لینک مطالعه خلاصه و فصل اول👇👇 https://t.me/mynovelsell/1130 برای خرید به ادمین پیام بدید @ng786f
Show all...
12👍 1🥰 1💔 1
#رمان_نغمه_شب ۲۰۱ سکوت شد و بابا به مامان نگاه کرد. مامان چشم چرخوند و گفت - نه! بیاد اتفاقا... بیاد صحبت کنیم برای آشنایی بیشتر. مسلما اون هم انتظار نداره یه بار بیاد خواستگاری تک دختر ما و جواب بله رو بگیره که! به بابا نگاه کردم اما اونم حرف مامان تایید کرد و گفتم - آره اما آخه مهین خانم خیلی مسنه! اینجوری اذیت میشه چند بار بیاد! بابا و مامان به هم نگاه کردن. انگار فکر اینجارو نکرده بودن. بابا دستی به گردنش کشید و گفت - راست میگی اون بنده خدا رو یادم نبود... نمیشه اذیت میشه... رو کرد به مامان و گفت - بهش میگم ما خودمون عید میایم صحبت کنیم! شما بیشتر آشنا شید، خواستگاری رسمی تو تابستون! مامان تایید کرد و طپش قلب من بالا تر رفت عید ما بریم خونه مهین خانم! همونجا که قراره ماهرخ هم بیاد! نه نه! اینجوری گند میخوره به همه چیز. مردد گفتم - وا من تازه از تهران اومدم باز برگردم تهران! بیخیال بابا! بگیم شهریار خودش بیاد حرف بزنه. بعد رسمی با مهین خانم برای اصلش بیاد بابا گفت اینجوری بود بنده خدارو نمیفرستادم تهران الان . میگفتم بیاد همین امروز حرف بزنیم مامان هم تایید کرد. بابا بلند شد و گفت - اصلا بگذارید به خودش بگم ببینم نظرش چیه. با این حرف بلند شد و رفت سمت حیاط. نهار من نیمه خورده مونده بود. اما دیگه میل نداشتم. حس خوبی بود که سر میز بدون نشون دادن استرسم حرف زدم و با من مثل یه شخص بالغ رفتار کردن . اما حس بدی بود که خواستگاری رسمی عقب می افتاد... من حاًر بودم همین فردا با شهریار عقد کنم تا دست ماهرخ از زندگی شهریار کوتاه شه! از این فکر خودم جا خوردم مامان آروم گفت - نغمه جان ... یکی از معایب ازدواج با مرد بزرگتر میل اونا به بچه دار شدنه! من دوست ندارم تو زود بچه دار شی! حداقل ۶ سال دیگه! از الان رک و راست بهت گفتم که به شهریار بگی! مردد گفتم - بگم شما دوست نداری من تا ۶ سال دیگه بچه دار شم!؟ مامان سر تکون داد و گفتم - باشه چشم. میگم. اما اینم میگم من بعد تموم شدن درسم مشکلی با این قضیه ندارم! چون این نظر شماست دیگه! مامان جفت ابروهاش بالا پرید و باعث شد من آروم بخندم. خودش هم لبخند زد اما سعی کرد جدی باشه و گفت - خیلی پر رو شدی نغمه... لب گزیدم و خنده ام رو خوردم اما مامان خودش خندید و گفت - خیلی بلا شدی! تازه یه ترم از من دور شدی! یه ترم دیگه بری شک دارم شهريار هم بتونه زبونت رو جمع کنه! لبخندم اینبار دیگه رو لبم کامل نشست. اخه من همون نغمه بی زبون بودم. داشتم مسیری که همیشه دوست داشتم رو طی میکردم و دیدن تغییر خودم خوشحالم میکرد . مامان لبخندم رو دید و گفت - چه خوشش هم اومد قبل از اینکه من چیزی بگم اما بابا از حیاط اومد تو . مامان زود پرسید - چی شد!؟ بابا اومد پیشمون و گفت - شهریار گفت برای عید با مهین خانم برنامه سفر به شیراز و گشتن شیراز رو دارن. برای همین مشکلی نیست خواستگاری رو میان. مامان با رضآیت لبخند زد و گفت - خوبه ... همین بهتره! اما من دلم داشت میجوشید... شک ندارم این قضیه بخاطر ماهرخه! ماهرخ عید میخواد بیاد تهران و شهریار میخواد از تهران دور شه! بابا چایی ساز رو روشن کرد و بدون نگاه کردن به مامان گفت - بهش گفتم هدف ما از این جلسه ورود به فاز آشنایی بیشتره نه قول و قراره ازدواج! مامان گفت - خوب کردی! بابا چرخید سمت ما و گفت - اونم گفت فکر خوبیه فقط اگر اجازه بدیم بعد این جلسه صیغه محرمیت خونده شه! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
👍 89 51🥰 3
اگر برای خوندن بقیه رمان نغمه شب عجله داری. میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
🥰 15👍 3
04:59
Video unavailableShow in Telegram
هالیت ارطغرل نویسنده ترکیه‌ای از تاثیر عشق و محبت در تربیت و آموزش می‌گوید. @sahandiranmehr
Show all...
IMG_4302.MOV26.16 MB
12🥰 4👍 2
پیج شخصی بنفشه که رمان انتهاج رو توش پارتگذاری میکنه اینه👇💜 https://www.instagram.com/zendegibanafsh
Show all...
🥰 13👌 4👍 1
#رمان نغمه شب ۲۰۰ سکوت کردم و هر دو باز به من نگاه کردن. مامان بلاخره نفسش رو عمیق و خسته بیرون داد و گفت - آره اما شاید این آدم بدی هایی داشته باشه که نتونی تحمل کنی! بابا تایید کرد و گفت - بهتره به مدت با هم معاشرت کنید! تو حس خودت و خوبی های شهریار رو خوب شناختی، اما برای ازدواج معاشرت کامل تری لازمه! مامان هم تایید کرد و گفت - باید با هم بیرون برید، باید تایم بیشتری با هم بگذرونید. تو لحظه های خستگی رفتار همو ببینید. بابا در ادامه حرف مامان گفت - وقتی تحت فشار کاری و استرسی هستید اولویت های همو ببینید. مامان حرف بابا رو تایید کرد و بابا مجدد گفت - شهریار تو نگاه من یه شریک خوب،محترم ، متشخص و انسان شریفیه! من تا حالا رفتار بدی ازش ندیدم. اما این برای قًاوت یه آدم کافی نیست باید همه جنبه های زندگیش رو ببینی مامان باز هم تایید کرد و سکوت شد حرف هر دو درست بود و گفتم - بله حق با شماست. مامان لبخند رضایتی زد و گفت - تازه ما باید در مورد خانواده اش تحقیق کنیم. ببینیم پدرش کی بود. مادرش کی بود. خانواده چطوری هستند شاید خودش خوب باشه خانواده روانی باشن! بابا اینبار شاکی به مامان نگاه کرد و گفت - خانواده خوبی هستند مهین خانم رو که دیدی! مامان اخم کرد و گفت - بله اما فقط اون بنده خدا که خانواده نیست! میدونستم خانواده هیر مهین خانم دردسر شهریار میشه برای همین گفتم - وقتی فقط با مهین خانم ارتباط داره پس خانواده اش فقط اونه! مامان اخم کرد و گفت - نخیر! خانواده رو تو چه بخوای چه نخوای داری! و بهش مربوطه! پس رو حرف من حرف نزنید. باید در مور خانواده اش تحقیق کنیم. تکیه داد به صندلیش و گفت - تازه باید بفهمیم چرا ۴۰ سالشه و هنوز مجرده! شاید یه قضیه ای باشه ! قلبم اینبار ریخت اول همه چی راحت تر به نظر می‌رسید اما الان... نه ... مشکوک گفتم - یعنی میخوای بگی ده روز دیگه شهریار نیاد خواستگاری من؟ برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
107👍 28🥰 1
اگر برای خوندن بقیه رمان نغمه شب عجله داری. میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
🥰 10🤔 1
Photo unavailableShow in Telegram
سال #نهنگ یا #اژدها؟ سابقاً به تبعیّت از تقویم ترکان ایغوری که برای هر سال نامی نهاده بودند. در ایران نیز سالها را به نامهای مزبور می شناختند و در تقویم ها نیز ثبت می کردند و بدین ترتیب برای یک دوره دوازده ساله نام گذاری شده بود و اسامی مزبور بدین قرار بوده است: موش– گاو- پلنگ– خرگوش– نهنگ – مار– اسب– گوسفند– میمون– مرغ- سگ– خوک– و این همان نامهائی است که ابونصر فراهی در کتاب نصاب الصبیان آنها را در این رباعی به نظم در آورده است . موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار زین چار چو بگذری ، نهنگ آید و مار و آنگاه به اسب وگوسفند است حساب حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار خلاصه که ما هم هرچی عکس های قدیمی خانوادگی رو نگاه کردیم اثری از سال اژدها ندیدیم! واسه ما ۱۴۰۳ سال نهنگه 🐳🐳🐳🐳
Show all...
65👍 12🥰 1
#رمان #نغمه_شب ۱۹۹ تو هر سه لبخند به لب داریم با هم حرف می‌زنیم. اولی نشستیم رو صندلی. دومی وسط رقصیم. سومی سر شهریار کنار گوش منه و لبخند بزرگ رو لب منه! عکس ها قشنگ بود اما حس بدی میداد چرا از ما عکس گرفت!؟ هر سه عکس رو فوروارد کردم برای شهریار و نوشتم - اینا رو مهتا، دختر خاله ام از ما گرفته! سوال تو سر منو شهریار نوشت - قشنگن! اما چرا از ما عکس گرفته!؟ براش نوشتم - نمیدونم و سوال منم بود. شاید ذوق کرد منو با کسی دید! نمیدونم واقعا! به نظرت ازش بپرسم!؟ شهریار نوشت - نه فقط تشکر کن . اما ذوق نکن یا حساسیت نشون نده که فکر کنن چیز خاصیه! حق با شهریار بود. براش نوشتم چشم و برای مهتا هم نوشتم مرسی عزیزم. پیام رفت و مشغول صحبت با شهریار شدم. قرار شد برگرده تهران و بعد از سال تحویل با مهین خانم بیاد برای خواستگاري. عملا میشد ده روز دیگه! ده روز دیگه! باورم نمیشد! نگران قضیه ماهرخ بودم اما شهریار درست حسابی به من جواب نمیداد و مشخص بود نمیخواد منو دخیل کنه... شب دوش گرفتم و خوابیدم. صبح از شرکت خدمات اومده بودن وسایل تولد جمع کنن. رفتم تنهایی یه صبحانه مختصر خوردم و یکم به مامان کمک کردم. تا ساعت ۳ کار ها طول کشید و اونا که رفتن بابا اومد و از غذاهای مونده مهمونی نهار خوردیم. دور هم نشسته بودیم و من داشتم گوشیم چک میکردم ببینم شهریار رسید تهران یا نه که مامان گفت - نغمه! تو از کجا انقدر با اطمینان میگی از شهریار خوشت اومده! در لحظه از یک حال خوب و ریلکس تبدیل شدم به یه کوه استرس و نگران به مامان نگاه کردم که گفت - تو خیلی کم سنی برای شناخت این احساسات! قبل من بابا گلوش رو صاف کرد و گفت - زرگل جان! سوالی به بابا نگاه کردم. مامان گفت - میدونم من از نِمه کوچیکتر بودم ولی دنیا خیلی فرق کرده! من تا به سن نغمه برسم خیلی بیشتر تو اجتماع بودم! باز بابا قبل من گفت - با این حرفت موافقم! هر دو به من نگاه کردن.لقمه تو دهنم رو به زور پایین دادم و گفتم - اما منم کم مطلع نیستم. شاید شما بیشتر معاشرت داستید که مسلما به لطف محدود نشدن از طرف خانواده بوده مامان جان . من اما تو ۳ ماه گذشته سعی کردم در کنار درسم به روابط اجتماعیم هم توجه کنم. با همکلاسی هام معاشرت کردم و تو فضای بزرگتری بودم اما مسلما خودتون میدونید... مکث کردم به هر دو نگاه کردم و گفتم - یه احساسه، وقتی نسبت به کسی داری، نمیشه انکارش کنی! سکوت شد بینمون . میدونم منظورم رو فهمیدن. همون حسی که باعث شد پدرم تو اون سن جلو همه وایسه بگه متمانو میخواد و مامان بگه همین مرد رو میخواد منظورم این بود... نفس گرفتم و گفتم - من این حس رو داشتم با وجود اینکه هیچ رفتار خاصی از شهریار نمیدیدم این حس بود، از رفتار ، منش ،برخورد، طرز فکر و خلاصه از کلیت این شخص خوشم اومد... فکر می‌کنم انقدر این حس رو حلاجی کردم که بتونم بهش اعتماد کنم برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
98👍 22🥰 13
Repost from N/a
.... دلت میخواد #ارضا شی ؟ +... آره -...حولتو بیرون بیار میخوام بهت کمک کنم حولمو بیرون آوردم #لخته #لخت جلوش نشسته بودم چشمای اونم #خمار شده بود -...حالا برام تعریف کن چه خوابی دیدی کلیت خوابمو براش گفتم -....حالا دستتو بکش روی #سینهات و #نوکشو بین انگشتات بگیر کاریو که گفت انجام دادم ...انگشتاتو خیس کن گوشیو بذار بین #پاهات میخوام #واژنتو ببینم گوشیو بین رون پام فیکس کردم -...انگشتتو بکش بین پاهات انقدر خیس بودم که انگشتام سر میخوردن -...اخ کاش اونجا بودم و خیسی بین پاتو #میخوردم صدای خودشم بم شده بود -... انگشتتو بکن توش نترس چیزی نمیشه دوباره کاریو ک گفت انجام دادم چشمام بسته شد و حرکت انگشتام توی واژنم تند تر شد #رمان_ممنوعه #رمان_بزرگسال زیر۱۸سال لطفا این رمان رو نخونه❌ https://t.me/mynovelsell/1317
Show all...
🥰 8👍 4
اگر برای خوندن بقیه رمان نغمه شب عجله داری. میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
17🥰 1
#رمان_واقعی نغمه شب ۱۹۸ ابروهام با ذوق بالا پرید و بابا آروم خندید. چشمکی بهم زد و گفت - چشم خانم. نغمه خانم گوش کن مامان چی میگه. منم با لبخند گفتم - چشم. میشه باهاش شام بخورم! مامان اخم کرد بهم و گفت - خیر! اصلا نیومدی پیش دوستام. شام بیا پیش خودم. بابا خندید و گفت - آره... منم با شهریار کار دارم. با وجود خیر گفتن قاطع مامان اما تو دلم قند آب شده بود. همبن که نگفت نه، وای! نمیشه! عالی بود. رسیدیم پایین، میز شام سلف سرویس چیده شده بود. شهریار هم کنار آقا کاوه و بقیه همکار های بابا گرم صحبت بود . اما انگار حضورم رو حس کرد چون نگاهش اومد رو من. لبخند زدم و سریع هم مسیر با مامان رد شدم اما دیدم که لبخندش رو خورد و چشم هاش آروم شد. با مامان شام کشیدیم و رفتیم پیش دوستای مامان نشستیم. یکم حال و احوال کردیم و خبر از دانشگاه گرفتند‌ . شام که تموم شد نوبت کیک تولد شد. من و بابا و مامان رفتیم برای کیک و بعد هم کلی عکس گرفتیم. با شهریار هم خانوادگی عکس گرفتیم . هرچند کنار بابا ایستاد اما ذوق داشتم این عکس رو زودتر ببینم. بعد کیک دوتا آهنگ دیگه دیجی زد که مامان با اولی نذاشت برقصم و با دومی خانوادگی رقصیدیم. بعد هم خداحافظی و رفتن مهمون ها. دلم میخواست با شهریار برم. حال عجیبی بود... چطور انقدر وابسته شدم. شهریار برای خداحافظی اومد پیش ما و مامان گفت - آقا شهریار شیراز میمونین! شهریار گفت - اگر شما دستور بدین حتما! مامان لبخند رضایتی زد و گفت - اختیار دارین... ما منتظر هستیم با خانواده تشریف بیارید. شهریار لبخند زد و گفت - چشم، با یونس خان هماهنگ میکنم خدمت می‌رسیم. مامان گفت سلامت باشید و خداحافظی کردن. لحظه‌ آخر نگاهمون قفل شد و من حس کر م دوست دارم فریاد بزنم نرو .. لبخند آخر رو به هم زدیم و شهریار رفت... خاله اینا اومدن برای خداحافظی. مهتا آروم به من گفت - عجب تیکه ای بود این شهریار خان .... خندیدم و اخم الکی کردم بهش که ریز خندید و گفت - تلگرامت رو چک کن بعد رفتن اونا منم جیم شدم و رفتم بالا. گوشیم بالا مونده بود. سریع چک کردم. شهریار و مهتا هر دو تو تلگرام پیام داده بودن اول پیام شهریار رو چک کردم. نوشته بود - باورم نمیشه مامانت منو نکشت! شکلک خنده فرستادم و نوشتم - منم! زدم رو پیام مهتا که دیدم سه تا عکسه! از من و شهریار برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
114👍 22🥰 2
اگر برای خوندن بقیه رمان نغمه شب عجله داری. میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
🥰 16👍 3 1
#رمان نغمه شب ۱۹۷ مامان با همون شوک عقب رفت. نشست رو تخت من و گفت - دیدی! دیدی من گفتم بهت نظر داره! من از نگاهش فهمیده بودم! نمیدونستم چی بگم. نشستم رو صندلی میز تحریرم و گفتم - آره... تو درست حدس زدی، اصلا قبل تهران رفتنم، بعد اون مهمونی که تدارک دیدی تا دختر هارو ببینه و بپسنده، با بابا میخواست در مورد من حرف بزنه! اما روش نشد... تهران هم تا همین یک هفته پیش هیچی نگفت، اما یه پسری تو دانشگاه اذیتم کرد دیگه اومد جلو و اعتراف کرد. مامان نگران گفت - کسی اذیتت کرد!؟ سر تکون دادم آره و گفتم - بعد برات اونو هم میگم... مامان سر تکون داد. به خودش تو آینه نگاه کرد و گفت - تو هم که داری راه منو میری! با این حرف مامان حالا این من بودم که ش که شدم. چون لحنش ناراحت بود. سوالی نگاهش کردم و بلاخره اون هم به من نگاه کرد و گفت - من از ازدواج با پدرت راضی هستم، خیلی مرد خوبیه! خیلی به من توجه داره! اما تو این سالها بودن روزهایی که من حس میکردم پدرمه تا شوهرم... بودن وقتی که هیچ انعطافی از حرفش نشون نمیداد یا هیچ حوصله ای برای یه کار ساده نداشت! ازدواج یه مسیره که باید با همراهی هم طی کنید. بهتره سنتون نزدیک به هم باسه تا با هم تجربه و رشد کنید. وقتی یکی خیلی جلو تره ... بخوای نخوای تو رو همیشه دنبال خودش میبره...اونوقت یه روز به خودت میای و میبینی دلت میخواد برای یه بار هم شده خودت تجربه کنی نه اینکه از تجربه اون استفاده کنی. مامان مکث کرد و من از شوک هنوز حرف هاش رو هضم نکرده بودم. مجدد گفت - البته که هیچ دلیلی نداره اتفاقی که برای ما افتاد یا حسی که من تجربه کردم عینا برای تو پیش بیاد... اما ... به عنوان مادرت ترجیح میدم با کسی که سه الی ۴ سال ازت بزرگتره ازدواج کنی! تو سکوت چند دقیقه فقط به هم نگاه کردیم. آروم گفتم - اما من دوستش دارم... حتی قبل از اینکه پیشم اعتراف کنه دوستش داشتم... کنارش انگار یه ورژن نترس تر از خودم میشم. انگار حضورش منو هول میده به راهی که میترسم به تنهایی واردش بشم. مامان لبخند زد محو و بی جون. بلند شد و گفت - تو کی انقدر بزرگ شدی نغمه ... من باورم نمیشه ... حرف مامان با تقه ای که به در خورد نا تموم موند. در باز شد بابا اومد تو و گفت - چرا اینجایی!؟ شام سرو شد فقط شما نیستین! نگاهش بین ما چرخید و گفت - به مامانت گفتی!؟ سر تکون دادم و گفتم - تا حدودی! بابا لبخند زد و مامان در حالی که میرفت سمت بابا گفت - میبینی یونس... اون فسقلی که تا دیروز اینجا با پوشک راه می فت الان چه خانم شده! بابا خندید و گفت - دیروز که نبود . بیست سال پیش بود. اما واقعا باورم نمیشه نِمه انقدر بزرگ شده. با این حرف لبخند زد و دستش ر به سمت من گرفت واقعا استرسم کمتر شده بود حس میکردم رفتار مامان بهتر از تصورم بود با هم رفتیم پایین و مامان گفت - به شهریار بگو با خانواده بیاد صحبت کنه! نغمه هم انقدر جیک تو جیکش نباشه. هنوز که خبری نیست! برای خوندن فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Show all...
113👍 27🥰 14
Photo unavailableShow in Telegram
📚 رمان روژیار ✍️ به قلم سارا.ص 📝 خلاصه رمان روژیار سرگذشت دختری به اسم دلا و روایته ده سال تنهایی و پشت کردن خانواده به اونه... و حالا مردی وارد زندگیش میشه که از دل همون گذشته هست اما هیچکدوم از اونا خبر ندارن... رمان روژیار شامل صحنه هایی است که ممکن است برای همه سنین مناسب نباشد. 🔘درام، رئال، اجتماعی، عاشقانه 🌀 ادامه این رمان بصورت فروشی ست، پس از مطالعه 35 صفحه دمو (عیارسنج) اگر علاقمند بودین به سبد خرید مراجعه کنین و حق اشتراک خوندن بقیه صفحات رو پرداخت کنین تا توی کتابخونۀ اپلیکیشن بتونین بمرور زمان، رمان رو تا آخر مطالعه کنین. نصب رایگان ios برای آیفون : https://baghstore.net/app/ نصب رایگان نسخه Android برای سامسونگ، شیائومی، هوآوی و ... : https://baghstore.net/app
Show all...
🥰 7