en
Feedback
کانال حمید آصفی

کانال حمید آصفی

Open in Telegram
2025 year in numberssnowflakes fon
card fon
16 592
Subscribers
+8524 hours
+2207 days
+61830 days
Posts Archive
خون نریز، حتی اگر دشمن‌ات سپاهی باشد | نه به هژمونی خون‌خواهی در دل هر پروژه‌ای برای ریختن خون، یک نقطه کور وجود دارد: آن لحظه که فراموش می‌کنی چرا اصلاً با خشونت مخالف بودی. و درست در همین لحظه، بازی را باخته‌ای. تفاوتی نمی‌کند قاتل چه لباسی پوشیده یا مقتول در کدام جبهه ایستاده؛ لحظه‌ای که از دیدن مرگ انسانی شاد می‌شوی، حتی اگر نامش پاسدار باشد، حتی اگر نشانی از بیت رهبری در جیب داشته باشد، همان لحظه، دشمن اصلی‌ات، یعنی منطق ریختن خون، پیروز شده است. جمهوری اسلامی چهل و شش سال است با همین منطق کار می‌کند: «اعدام مزدوران، قصاص خائنین، و تنبیه عناصر نفوذی». پروژه‌ای برای مدیریت اضطراب سیاسی از طریق خون‌خواهی. اما تراژدی زمانی کامل می‌شود که بخشی از مخالفانش نیز به همان ابزار متوسل می‌شوند: «از کشته‌شدن سپاهی خوشحال‌ام». در روزهایی که برخی کاربران شبکه‌های اجتماعی، با افتخار پوستر خونین ترور فلان فرمانده سپاه را استوری می‌گذارند و زیرش قلب می‌فرستند، مسئله فقط احساسات فردی نیست، بلکه گسل عمیق در بنیان اخلاقی یک جنبش است. این‌جا لحظه‌ی خطر است. نه از آن جهت که دشمن مسلح‌تر است، بلکه چون ذهن تو به منطق او آلوده شده. تو دیگر علیه نظام نمی‌جنگی، تو فقط به ماشین اعدام دیگری بدل شده‌ای. دقیقاً همان اتفاقی که دستگاه سرکوب می‌خواهد: تو را در قفس خویش بازتولید کند. زمانی که جنبش «نه به اعدام» شکل گرفت، به محکومان کاری نداشت. مسئله این نبود که فلان متهم بی‌گناه است یا نه؛ مسئله خودِ اعدام بود: این‌که دولت حق ندارد جان انسانی را بگیرد، حتی اگر گناهکار باشد. چون اعدام، نه عمل بازدارنده، که نوعی فریب عمومی برای تسکین خشم و ترس است. حال سؤال اینجاست: اگر این اصل در مورد زندانی سیاسی و کودک‌کُش و قاچاقچی معتبر است، چرا درباره سپاهی ترورشده معتبر نباشد؟ اگر ما برای اعدام یک کولبر کرد یا یک پناهجوی افغانی توسط جمهوری اسلامی عزادار می‌شویم، به‌خاطر بی‌گناهی نیست، به‌خاطر بیدادگری دستگاهی است که خود را بالاتر از عدالت می‌بیند. وقتی ما از اعدام یک افغانی یا یک شهروند کرد به نام «مزدور اسرائیل» ناراحت می‌شویم، نه به‌خاطر اینکه او بی‌گناه است، بلکه چون دستگاهی فاسد و مشروعیت‌باخته او را محاکمه کرده. همان دستگاهی که روزی علیه ما حکم خواهد داد. حال، چرا همان منطق را درباره عملیات تروریستی اسرائیل نداشته باشیم؟ آیا نتانیاهو، که رگبار می‌گیرد و «ترور هوشمند» انجام می‌دهد، از حاکمیت صلاحیت‌دارتر است؟ هیچ دولت خارجی حق ندارد با گلوله، مسیر سیاست در سرزمین ما را طراحی کند؛ حتی اگر نامش تل‌آویو باشد. اگر اعدام را با قاطعیت رد می‌کنیم، ترور را چرا توجیه می‌کنیم؟ مسئله، تناقض صرف نیست. مسئله مشروعیت‌بخشی به خون‌ریزی است، آن‌هم از سوی کسانی که قرار است بدیل حکومت باشند. وقتی ایده‌ی «قصاص انقلابی» به میان می‌آید، دیگر فرقی ندارد که این حکم را قاضی صلواتی صادر کرده یا صفحه‌ای تلگرامی در تبعید. همان منطقِ کشتار است، فقط جای مجری عوض شده. جمهوری اسلامی وقتی یک افغانی یا یک کولبر را با برچسب «جاسوس» اعدام می‌کند، دارد با زبانی نمادین یک چیز می‌گوید: «ما هنوز می‌توانیم کنترل ترس را به‌دست بگیریم». بمباران شبانه‌ی اسرائیل در قلب تهران نیز همین را می‌گوید: «ما هنوز می‌توانیم اراده‌مان را بر پایتخت‌ات تحمیل کنیم». و فاجعه اینجاست که بخشی از اپوزیسیون، با کف زدن برای هر دوی این اقدامات، به این هژمونی تن داده است. این همان نقطه‌ای است که اپوزیسیون، نه آلترناتیو، بلکه پژواک وارونه‌ی همان سلطه‌طلبی خونین می‌شود. از دست‌دادن اخلاق، اولین گام در باختن سیاست است. یک نکته‌ی مرکزی وجود دارد که نباید در هیاهو گم شود: هیچ نیروی سیاسی، حتی پیشروترین آن، تا زمانی که با ایده‌ی خون‌ریزی مرزبندی نکند، نمی‌تواند بدیلی برای وضع موجود باشد. آن‌ها که برای ترور سپاهی‌ها کف زدند، همان‌هایی هستند که اگر روزی در قدرت باشند، با ادبیات «قصاص انقلابی» گلوی مخالفان را خواهند برید. این را تاریخ گفته، نه من. وطن‌پرستی، نفرت از حکومت، یا حتی زخم‌های شخصی توجیه‌گر خون‌ریزی نیست. اگر واقعاً به آینده‌ای بدون خشونت و سرکوب فکر می‌کنیم، باید یک تابو را بشکنیم: تابوی خوشحالی از مرگ. پرسشی جدی پیش روی هر فعال سیاسی است: تو امروز که جان پاسدار را بی‌ارزش می‌دانی، فردا با مخالف‌ات چه خواهی کرد؟ واقعیت تلخ این است: ما امروز در آستانه‌ی شکل‌گیری بدیلی خون‌ریز هستیم. بدیلی که به جای نقد نظام، در حال کپی‌کردن فرم‌هایش است. این اپوزیسیون شبیه حکومت است، فقط جای عمامه و ریش را با پرچم شیر و خورشید عوض کرده. اما ایده همان است: ریختن در این شب تاریک و بارانی، شاید ساده‌ترین شعار، انقلابی‌ترین باشد: خون نریز. حتی اگر دشمن‌ات سپاهی باشد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2
Show all...
👍 51 35👎 15👏 1🙏 1
دو راهی واشینگتن و تل‌آویو در برابر ایران ناکامی‌های اخیر اسرائیل در ارزیابی نادرست از وضعیت داخلی ایران، شکاف راهبردی این رژیم با ایالات متحده را آشکار کرده است. برخلاف آمریکا، تل‌آویو همچنان بر تصویری کلیشه‌ای و فرسوده از ایران پافشاری می‌کند – تصویری که دیگر کارکرد تحلیلی ندارد و در بزنگاه‌های حساس، سیاست‌سازان اسرائیلی را به محاسباتی نادرست کشانده است. درحالی‌که ایالات متحده – دست‌کم در نسخه ترامپی سیاست خارجی – به‌دنبال مهار رفتاری جمهوری اسلامی بدون فروپاشی ساختارهای حکومتی بوده، اسرائیل گاه صراحتاً از استراتژی‌های تجزیه‌طلبانه یا براندازانه حمایت کرده است. این تفاوت، فقط یک اختلاف تاکتیکی نیست؛ بلکه شکافی پارادایمی در نظم امنیتی غرب آسیاست. یکی از مهم‌ترین ناکامی‌های اسرائیل، اتکای تحلیلی آن به فرضیه‌ای نادرست درباره جامعه ناراضی ایران است. استراتژیست‌های اسرائیلی، به‌ویژه در دوره‌های بحرانی – نظیر پاسخ تهران به حملات اسرائیل – انتظار داشتند بخش‌هایی از جامعه ناراضی ایران با تل‌آویو همراهی کرده و حتی به خیابان‌ها بیایند. این برداشت خام، بر این تصور بنا شده بود که هر نوع فشار نظامی یا ترور هدفمند علیه ساختار قدرت در ایران، واکنش همدلانه مردم را در پی خواهد داشت. اما واقعیت برخلاف این انتظار بود. مردم ایران، نسبت به ساختارهای حکومتی بشدت معترض و مبارزات خود را علیه ساختار حکمرانی در قالب جنبش‌های اجتماعی در این چند دهه نشان دادند و بعد از این نیز گریبان این نظام را رها نخواهند کرد. اما در بزنگاه‌هایی که پای اقتدار و استقلال ملی در میان است، خود را ابزار بازی قدرت‌های بیگانه نمی‌کنند. اسرائیل حتی نفهمید که نهادهای حکومتی اگرچه تضعیف شده‌اند، اما بلوغ و توان اجتماعی و روانی جامعه برای مرزبندی با دشمن خارجی همچنان بالاست. عدم بروز کوچک‌ترین تظاهرات یا حتی همدلی در سطح ملی با اقدامات اسرائیل در ماه‌های گذشته، نشان‌دهنده شکست کامل این خط تحلیلی بود. این جامعه، با همه زخم‌هایش، هنوز عقل سیاسی خود را به سادگی خرج اهداف تل‌آویو نمی‌کند. اسناد ویکی‌لیکس در دهه‌های ۸۰ و ۹۰ میلادی آشکارا نشان می‌دهند که دغدغه اصلی اسرائیل، تضعیف ساختار مرکزی قدرت در ایران بوده، نه صرفاً توقف برنامه هسته‌ای. مقامات اسرائیلی، در دیدار با سناتورهای آمریکایی، بارها بر لزوم حمایت از جریان‌های واگرا در استان‌های مرزی ایران تأکید کرده‌اند. آن‌ها پروژه‌هایی تعریف کرده‌اند که هدفشان نه تغییر رفتار جمهوری اسلامی، بلکه تغییر ساختار کلی ایران به یک واحد غیرمتمرکز، فرسوده و قابل کنترل است. در این نگاه، هر جریان واگرایی که بتواند تمرکز قدرت را در تهران تضعیف کند، شایسته حمایت مالی، اطلاعاتی یا حتی نظامی است. سیاست تل‌آویو در قبال کردستان عراق مصداق بارز این رویکرد است. اسرائیل تنها کشوری بود که از همه‌پرسی استقلال اقلیم کردستان حمایت کرد، در حالی که حتی آمریکا و کشورهای عربی از این طرح اعلام برائت کردند. برای اسرائیل، کوچک شدن کشورهای منطقه – به‌ویژه ایران – نه یک حادثه، بلکه یک هدف استراتژیک است. بر خلاف اسرائیل، ایالات متحده – به‌ویژه در دوره ترامپ – به‌دنبال تضعیف کنترل‌شده جمهوری اسلامی بوده، نه تجزیه یا فروپاشی آن. هدف دولت ترامپ، وادار کردن ایران به تغییر رفتار است، نه از هم پاشیدن ساختار. از دید واشینگتن، یک ایران واحد، اما قابل مهار و قابل تعامل، برای رقابت‌های راهبردی آینده – به‌ویژه در برابر چین – مفیدتر است. دولت ترامپ، به‌دنبال یک «توافق بزرگ» با ایران بود که در آن تهران از غنی‌سازی هسته‌ای دست بکشد، پروژه نابودی اسرائیل را کنار بگذارد، و در مقابل، راه برای عادی‌سازی روابط با غرب گشوده شود. آمریکا برخلاف اسرائیل، به بقای ساختار مرکزی ایران باور دارد، به‌شرط آنکه آن ساختار، تابع قواعد جدید نظم منطقه‌ای باشد. در نهایت، سیاست منطقه‌ای آمریکا و اسرائیل در مورد ایران، بر سر دو نسخه متفاوت از «ایرانِ مطلوب» دچار تعارض است. ایران مطلوب از نگاه اسرائیل، یک ایران ضعیف، واگرا، و تکه‌تکه‌شده است. اما برای ایالات متحده – به‌ویژه در منظومه رقابت با چین، مهندسی نظم خلیج فارس، و اطمینان از امنیت انرژی – یک ایران یکپارچه، اما کنترل‌شده و عادی‌شده، مزیت راهبردی دارد. شکاف میان اسرائیل و آمریکا بیش از آنکه تاکتیکی باشد، پارادایمی است؛ و این شکاف ممکن است آینده نظم امنیتی منطقه را در مسیرهای کاملاً متفاوتی قرار دهد. اگر اسرائیل به این تفاوت بنیادین بی‌اعتنا بماند، ممکن است در معادلات امنیتی منطقه به‌تدریج به حاشیه رانده شود. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 47 29👎 6🙏 2👌 2
در دوراهی خاموشی سانتریفیوژ و سکوت موشک | تفاوتِ مذاکراتِ این‌بار با دفعات پیش چیست؟ در آستانه دور تازه‌ای از مذاکرات هسته‌ای که به‌طور ضمنی و غیررسمی زیر پوست منطقه در حال چیده شدن است – پرسش اصلی نه «آیا مذاکره می‌شود؟» بلکه «این‌بار چه چیزی روی میز است و چه چیزی برای همیشه از روی میز برداشته شده؟» است. مذاکرات احتمالی پیش‌رو، در اساس تفاوت‌های جدی با گفت‌وگوهای پیشین در عمان، مسقط، یا رم دارد؛ نه به‌خاطر چهره‌های مذاکره‌کننده، بلکه به‌خاطر تغییر ریشه‌ای در مختصات میدان. نه میدان سیاست، بلکه میدان قدرت واقعی؛ جایی که غنی‌سازی دیگر اهرم نیست، بلکه خاکستر است. اولین و شاید بنیادی‌ترین تفاوت، فروپاشی عملی زیرساخت‌های غنی‌سازی در ایران است. تأسیسات نطنز تقریباً نابود شده، فردو آسیب جدی دیده و اصفهان برای بازسازی نیاز به سال‌ها تلاش دارد. در عمل، ایران دیگر چیزی برای غنی‌سازی ندارد که بتواند روی میز بگذارد یا از روی میز بردارد. آنچه باقی مانده، «حق» غنی‌سازی است، نه «توان» آن. بنابراین جمهوری اسلامی احتمالاً همان‌طور که تجربه دارد، بازی دوگانه را از سر خواهد گرفت: بر حفظ حق غنی‌سازی پافشاری می‌کند، اما به‌صورت «داوطلبانه» آن را تعلیق می‌کند، به نام اعتمادسازی. تعلیقی که بیش از آن‌که تاکتیک باشد، پذیرش تلویحی شکست راهبردی است. و در ازایش، همان معامله قدیمی اما با مختصات جدید روی میز گذاشته می‌شود: کاهش تحریم‌ها در برابر انجماد فعالیت‌های هسته‌ای، اما این‌بار دیگر نه با «تضمین» جمهوری اسلامی، بلکه با «نظارت‌های فرامرزی» نهادهای بین‌المللی و چشم‌چرانی دائمی شورای امنیت. نکته دوم، ورود نامرئی اما تعیین‌کننده پرونده اسرائیل به میز مذاکرات است. برخلاف گذشته که تهران با انکار وجود اسرائیل و ادبیات ستیزه‌جویانه تلاش می‌کرد موقعیت خود را در جبهه مقاومت تثبیت کند، این‌بار از شواهد پیداست که جمهوری اسلامی آماده شده تا عملاً به آتش‌بس دائمی تن دهد، ولو با ادبیاتی متفاوت. اگر آتش‌بس در غزه بخواهد تداوم یابد، جمهوری اسلامی ناگزیر است رابطه پنهان و آشکار خود با نیروهای نیابتی منطقه‌ای را مشروط به قواعد بین‌المللی و مصالح آمریکا و متحدانش بازتعریف کند. این بدان معناست که نه فقط ایران باید از تنش‌زایی مستقیم پرهیز کند، بلکه به نیروهای غیردولتی وابسته‌اش در لبنان، یمن، و عراق نیز تفهیم کند که دوران یورش و تهدید، تمام شده است – یا هزینه‌اش دیگر صرفه ندارد. در چنین فضایی، تصمیم مجلس برای تعلیق بازرسی‌های آژانس یا حتی زمزمه‌های خروج از NPT، نه یک تهدید واقعی، بلکه یک کارت چانه‌زنی خسته و سوخته است. همه طرف‌ها می‌دانند که اگر جمهوری اسلامی بخواهد واقعاً از معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای خارج شود، نتیجه آن نه تقویت قدرت چانه‌زنی که فعال شدن مکانیسم ماشه و حمله مستقیم اسرائیل و آمریکا به عمق سیستم نظامی و سیاسی ایران خواهد بود. جمهوری اسلامی، با تمام انکارهای ظاهری‌اش، هنوز عقل بقا را از دست نداده و می‌داند که در شرایط فرسایش‌زده کنونی، این‌بار حمله نه به تأسیسات که به کلیت حاکمیت خواهد بود. از این رو، بازرسی‌ها تعلیق می‌شوند تا در مذاکره قابل بازگشت باشند. خروج از NPT تهدید می‌شود تا لغو آن به‌عنوان امتیاز به طرف مقابل فروخته شود. همه چیز چانه‌زنی است، ولی دیگر از موضع قدرت نیست؛ از موضع زخم، عقب‌نشینی و پذیرش امر واقع است. قدرت نیابتی ایران نیز دیگر همان قدرت دهه پیش نیست. بسیاری از گروه‌هایی که پیش‌تر در محور مقاومت تعریف می‌شدند، امروز یا بی‌اثر شده‌اند یا در منازعات داخلی‌شان غرق‌اند. جمهوری اسلامی در وضعیت کنونی دیگر قادر نیست با هزینه اندک، حریف منطقه‌ای برای آمریکا و اسرائیل بسازد. و آمریکا هم این‌بار روی این نقطه متمرکز شده: «توقف کامل اقدامات بی‌ثبات‌کننده منطقه‌ای»، از یمن گرفته تا عراق، از سوریه تا لبنان. توافق جدید، اگر صورت گیرد، حتماً در بندهای پنهان خود حاوی تعهداتی درباره رفتار ایران با نیروهای تحت حمایت خود در منطقه خواهد بود. و این نقطه تمایز بنیادین است با توافق‌هایی که صرفاً بر کلاهک و سانتریفیوژ متمرکز بودند. در مقابل این عقب‌نشینی‌های راهبردی، ایران در پی به دست آوردن امتیازات اقتصادی است: مجوز فروش نفت، آزادسازی پول‌های بلوکه‌شده، اتصال محدود به سیستم بانکی جهانی. گزارش فروش ۷۸ میلیون بشکه نفت ایران به چین، تنها در یک روز، نشانه‌ای از آمادگی آمریکاست که امتیاز بدهد، اگر امتیاز بگیرد. این‌بار گفت‌وگوها، از نظر آمریکا تنها زمانی مفید خواهند بود که جمهوری اسلامی، به یک بازیگر «قابل مدیریت» درآید. و ایران نیز می‌داند که جز در مسیر چنین بازتعریفی، بختی برای احیای اقتصادی، تثبیت اجتماعی و حتی حفظ انسجام داخلی ندارد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
57👍 32👎 7👌 3🙏 2
آژانس، واشنگتن، تهران: بازی قدرت در لحظه فرار ایران و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی در یک وضعیت پرتنش، مبهم و به‌ظاهر بن‌بست‌گونه قرار گرفته‌اند. دوازده روز است که بازرسان آژانس به سایت‌های هسته‌ای ایران دسترسی ندارند. لایحه‌ای در کمیسیونی در مجلس شورای اسلامی تصویب شده که به صراحت بر طبل عدم همکاری با آژانس می‌کوبد، و فضای عمومی جمهوری اسلامی به‌واسطه جنگی که به‌زعم آنان بازی‌ای بوده از سوی آمریکا و اسرائیل، مملو از بی‌اعتمادی، خشم و انزجار است. اما با این همه، نمی‌توان از واقعیت فرار کرد: بازی هسته‌ای بدون توافق همه‌جانبه با آمریکا و همکاری با آژانس، بی‌ثمر و پُرهزینه خواهد بود. مهم‌ترین درس جنگ اخیر این بود که اروپایی‌ها، در معادله تهران، دیگر وزن استراتژیک ندارند. آنان که روزی خود را بازیگر سوم برجام می‌دانستند، حالا حتی در موضع واسطه هم پذیرفته نیستند. در عمل، از نگاه تهران، اروپا همان کارمند جزء واشنگتن است؛ طفیلی بی‌اراده که حتی نطقش را هم باید از روی متن‌های از پیش دیکته‌شده بخواند. در این فضای تازه، مسئله مکانیزم ماشه که اروپایی‌ها تا تابستان از آن دم می‌زنند، نه تهدیدی مستقل بلکه بازتابی از اراده آمریکاست. اگر ایالات متحده بخواهد توافقی شکل بگیرد، اروپا خواهد پذیرفت. اگر نخواهد، هیچ بیانیه مشترکی در بروکسل نمی‌تواند مسیر بحران را عوض کند. آنچه تعیین‌کننده است، نه بیانیه وزیر خارجه آلمان است و نه جلسه اضطراری در پاریس، بلکه یک توافق همه‌جانبه بین تهران و واشنگتن است. توافقی که اگر حاصل شود، آژانس نیز به‌سرعت به مدار قبلی بازخواهد گشت و اگر حاصل نشود، نهاد بین‌المللی هم به ابزاری برای فشار و صف‌آرایی خواهد بدل شد. واقعیت دیگر این است که آژانس نگران است؛ نگران ذخایر غنی‌شده اورانیوم، نگران نشت مواد رادیواکتیو احتمالی در سایت نطنز، و نگران تصویری که در رسانه‌ها از یک ایران بدون نظارت منتشر می‌شود. ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده حالا همان وزنه‌ای است که هم آژانس را در اضطراب فرو برده و هم کشورهای منطقه را در وحشت. اگر قرار باشد سازوکاری دیپلماتیک از فروپاشی جلوگیری کند، آغاز آن بازدیدها و گزارش‌های آژانس است، اما نه بر اساس خوش‌باوری یا امید به بی‌طرفی آژانس، بلکه به عنوان بخشی از معامله اصلی با آمریکا. در واقع، تهران به‌خوبی می‌داند که همکاری با آژانس، نه از سر اعتماد بلکه از سر ضرورت، بخشی از پروژه مهار فشارهای بین‌المللی است. آژانس، یک بازیگر فرعی در صحنه اصلیِ تقابل ایران و آمریکا است. آژانس نه دشمن ایران است و نه دوست آن. آژانس ابزار است؛ هم می‌تواند دماسنج بحران باشد و هم سوپاپ اطمینان توافق. با این شرایط، جمهوری اسلامی در برابر یک دوگانه واقعی قرار دارد: یا بازی را باخت‌شده فرض کند و به سمت انسداد کامل حرکت کند ــ تحریم، فشار، انزوا، مکانیزم ماشه و بازگشت پرونده به شورای امنیت، جنگی همه‌جانبه ــ یا با پذیرش یک مسیر دیپلماتیک، مستقیماً با واشنگتن وارد معامله شود. این بار نه با فرانسه و آلمان، نه با روسیه و چین، نه با واسطه‌های عمانی، بلکه با طرفی که اختیار دارد، می‌نویسد، امضا می‌کند و اجرا می‌کند: آمریکا. ساده‌تر بگوییم: یا توافق با آمریکا، یا قرار گرفتن در مسیر ماشه. آیا آژانس در این مسیر می‌تواند شریک باشد یا فقط مزاحم؟ پاسخ، در رفتار آینده ایران نهفته است. اگر تهران بخواهد با آژانس همکاری کند، مسیر باز است. اما اگر همچنان آن را بخشی از سناریوی آمریکایی-اسرائیلی بداند، عملاً راه را برای بسته شدن کامل کانال‌های ارتباطی باز می‌کند. در این میان، هر روز تأخیر، یک گام به سوی ماشه است. هر امتناع، یک سند در پرونده‌ای که به‌زودی روی میز شورای حکام و بعدتر شورای امنیت قرار خواهد گرفت. از حالا تا اکتبر، تقویم دیپلماتیک ایران نه بر اساس نشست‌های وین که بر پایه گفتگوهای پشت‌پرده با واشنگتن تنظیم می‌شود. اگر ایران و آمریکا به توافقی برسند، حتی توافقی نیم‌بند، حداقلی، گام‌به‌گام، بسیاری از نگرانی‌های آژانس نیز فروکش خواهد کرد. اما اگر بازی به قمار کشیده شود، نه فقط ایران که تمام منطقه باید خود را برای مرحله‌ای از تنش هسته‌ای آماده کند که در آن، آژانس دیگر ابزار صلح نخواهد بود، بلکه کارگزار تنبیه خواهد شد. در نهایت، ایران باید بپذیرد که بازی با اروپا تمام شده، آژانس تنهاست و واشنگتن، همچنان طرف اصلی ماجراست. هر کس غیر از این فکر کند، در خواب برجامی گرفتار شده که دیگر بیداری ندارد. راه‌حل این بار نه از نطنز می‌گذرد، نه از فردو یا پارچین؛ بلکه از یک میز مذاکره مستقیم میان تهران و واشنگتن عبور می‌کند. آنجا که آژانس فقط مداد است، نه نویسنده متن. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 54 32👎 2👌 2🙏 1
تاریخ، با پادوان نتانیاهو مهربان نخواهد بود حمید آصفی هیچ چیز در خاورمیانه به اندازه جنگ، خیال‌انگیز نیست؛ برای آنان که هرگز در آوار خواب ندیده‌اند. کسانی که رویایشان نه دموکراسی، که انتقام است؛ نه توسعه، که تخریب. اپوزیسیونی که از تل‌آویو به تهران پل زد، خیال کرده بود مسیر رهایی از آغوش نتانیاهو می‌گذرد. خیال کرده بود تانک‌ها وقتی از مرز رد شوند، «آزادی» هم با آن‌ها سوار خواهد آمد. ما اما این نمایش را بارها دیده‌ایم. از بغداد تا کابل، از بنغازی تا صنعا، هر بار که توپخانه‌ها به راه افتادند، این دیکتاتورها نبودند که نابود شدند؛ این ملت‌ها بودند که پاره‌پاره شدند. آن‌چه از دل جنگ بیرون می‌زند، نه جمهوری‌های آزاد، که سرزمین‌های بی‌صاحب، دولت‌های فروپاشیده و نسل‌های بی‌پناه است. و باز، گروهی به خیال نجات، سنگ دشمن را به سینه زدند. آن‌ها که پشت میز نشستند و برای «بمباران هدفمند» ایران اظهار اشتیاق کردند، حالا در آینه تاریخ، تصویر رقت‌انگیز خود را خواهند دید: همان‌ها که آرزوی فرود جنگنده‌های اسرائیلی بر تأسیسات ایران را در توییتر هشتگ زدند. همان‌ها که نوار اشتیاقشان برای همکاری با نتانیاهو، حالا سندی است برای رسوایی تاریخی. در منطقه‌ای که هر مداخله خارجی، یا دیکتاتور را تقویت کرده یا کشور را به مرز تجزیه کشانده، هنوز عده‌ای هستند که در خیال «نجات از بیرون» مانده‌اند. آن‌ها نه از واقعیت عراق درس گرفتند، نه از فاجعه سوریه. به جای درک منطق گذار، در سودای کودتا و مداخله مانده‌اند؛ کودتاهایی که یک دهه دوام نمی‌آورند و تنها دستاوردشان، پناهگاه شدن فرودگاه‌ها برای آوارگان است. آتش‌بس، ولو ناپایدار، یک پیروزی برای مردم است و یک شکست برای جنگ‌طلبان. برای اپوزیسیونی که آینده خود را به سبد نظامی‌گری اسرائیل گره زد. همان‌ها که گمان کردند در خاورمیانه، می‌توان با چکمه دموکراسی آورد، باید امروز سکوت کنند. سکوت نه از سر شرم، که از سر شکست. اکنون، هر آن‌که به‌جای مردم، پشت قدرت خارجی ایستاد، باید پاسخگو باشد. چرا که مشروعیت از اراده ملت می‌جوشد، نه از بیانیه‌های سنا یا نشست‌های شورای امنیت. آن‌ها که خیال کردند با تحریک یک حمله نظامی، راهی برای به قدرت رسیدن خود باز می‌کنند، چیزی نیاموختند جز بی‌آبرویی. حتی نتانیاهو، ارباب رویایی‌شان، نتوانست آن‌طور که تصور می‌کرد پیروز شود. جنگی که قرار بود معادلات را به نفع راست‌گرایان تغییر دهد، خود به باتلاق تبدیل شد. و حالا، وقت حساب از آن اپوزیسیونی است که در بزنگاه‌ها به مردم خود پشت کرد. وقت آن است که صریح بپرسیم: چه کسی با مرگ ایرانی، لبخند زد؟ چه کسی در آرزوی تحریم، به استقبال فروپاشی رفت؟ و چه کسی برای قدرت، شرف فروخت؟ آن‌ها که پشت جنگ ایستادند، باید بدانند که ملت‌ها، حافظه دارند. حافظه‌ای که نام خائنان را با مرکب دیگری می‌نویسد؛ نامرئی برای امروز، اما جاودانه برای فردا. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👏 61👎 22 20👍 10👌 5🙏 2
آتش‌بس بی‌ضمانت: چرا باید پرونده ایران و اسرائیل به شورای امنیت برود؟ آتش‌بس، آن‌طور که رسانه‌ها امروز با احتیاط اعلام کردند، میان ایران و اسرائیل برقرار شده است. پشت درهای بسته، از مسقط تا دوحه، و از سطوح اطلاعاتی تا رده‌های ارشد امنیت ملی، توافقی نانوشته شکل گرفته: نه تل‌آویو از خطوط قرمز فراتر رود، نه تهران از مرزهای تهدید عبور کند. یک توافق شکننده، که بیشتر شبیه به مکثی در یک نزاع است تا پایانی برای آن. اما چرا چنین آتش‌بسی نمی‌تواند به‌تنهایی ضامن صلح باشد؟ چرا باید ایران بلافاصله این آتش‌بس را به شورای امنیت ببرد؟ و چرا نباید سرنوشت امنیت ملی کشور، صرفاً در مشت دونالد ترامپ باقی بماند؟ دونالد ترامپ امروز، با همان بی‌ثباتی دیروز وارد صحنه شده است. از یک سو، در نقش میانجی ظاهر می‌شود و از سوی دیگر، با گشودن دست نتانیاهو برای حمله، میدان را به آتش می‌کشد. ترامپ هیچ‌گاه دشمن دیپلماسی نبوده، اما هرگز وفادار به صلح هم نبوده است. او با پنج دور مذاکره‌ی محرمانه با ایران، از طریق عمان و قطر، بستر یک نمایش دیپلماتیک را فراهم کرد. اما در همان حال، فرماندهان نظامی‌اش چراغ سبز دریافت کردند تا در صورت لزوم، نطنز و فردو و اصفهان را از کار بیندازند. این دوگانگی خطرناک است. میانجی‌گری‌ای که فاقد مکانیسم ضمانت باشد، چیزی جز پلتفرم فریب نیست. ترامپ از یک سو خود را ناجی صلح معرفی می‌کند، و از سوی دیگر اجازه می‌دهد اسرائیل زیر پوست آتش‌بس، عملیات اطلاعاتی، سایبری و گاه پهپادی خود را ادامه دهد. ایران نمی‌تواند و نباید صرفاً به این نوع آتش‌بس دل‌خوش کند. اگر ایران این آتش‌بس را تنها یک پیروزی تاکتیکی بداند و برای نهادینه‌سازی آن اقدامی نکند، فردا همین پهپادهایی که بی‌صدا پرواز کردند، ممکن است آتش بگشایند. پیشنهاد باید روشن، صریح و راهبردی باشد: آتش‌بس ایران و اسرائیل، باید به سندی بین‌المللی تبدیل شود. تهران باید، ورای آنچه در کانال‌های مخفی دیپلماسی جریان دارد، قطعنامه‌ای به شورای امنیت ارائه کند که مفاد آن شفاف و الزام‌آور باشد: الزام اسرائیل به توقف کامل تجاوز به حریم هوایی و زمینی ایران. توقف عملیات اطلاعاتی، ترور هدفمند و خرابکاری در تأسیسات غیرنظامی. ایجاد یک گروه ناظر بین‌المللی برای پایش آتش‌بس، تحت نظارت سازمان ملل. تهدید به اقدامات تلافی‌جویانه در صورت نقض، با پشتوانه حقوقی. چنین قطعنامه‌ای، حتی اگر با وتوی آمریکا یا بی‌اعتنایی انگلیس مواجه شود، اثر خود را خواهد گذاشت و بار مسئولیت نقض احتمالی آتش‌بس را از دوش ایران برمی‌دارد و به طرف مقابل منتقل می‌کند. نمونه‌های مشابه در تاریخ معاصر نشان داده‌اند که حتی خصمانه‌ترین روابط نیز، گاهی به واسطه‌ی یک سند حقوقی، وارد مسیر مدیریت‌شده می‌شوند. در جنگ کره، اگرچه هرگز صلح نهایی امضا نشد، اما «توافق آتش‌بس پانمونجوم» با امضای نظامی و ثبت بین‌المللی، خط مرزی را برای دهه‌ها تثبیت کرد. در سودان جنوبی، یا حتی در بحران اتیوپی–اریتره، آتش‌بس‌ها بدون سند حقوقی به سرعت فروپاشیدند، در حالی‌ که هر جا قطعنامه‌ای از سوی شورای امنیت ضمیمه‌ی توافق‌ها شد، امکان مداخله‌ی فوری بین‌المللی و مهار بحران وجود داشت – البته به‌جز دولت اسرائیل، این یاغیِ قانون‌گریز در جامعه‌ی بین‌المللی. ایران نباید فقط به الگوی «اعتمادسازی محرمانه» اکتفا کند. تجربه‌ی تلخ برجام نشان داد که حتی یک توافق امضاشده میان چند قدرت جهانی، در فقدان ضمانت اجرایی، می‌تواند بی‌اثر شود. چه برسد به آتش‌بسی که حتی روی کاغذ هم نیامده است. ترامپ بازیگر لحظه‌هاست، نه ساختارها. همان‌طور که در یک توییت ممکن است خواهان مذاکره با ایران شود، در همان روز می‌تواند زمینه‌ی یک حمله را نیز فراهم کند. شخصیتی که سیاست خارجی‌اش تابع منطق حقوق بین‌الملل نیست، بلکه تابع رسانه، نظرسنجی، و جلب توجه افکار عمومی است. مادامی‌که عملیات خرابکارانه در نطنز و اصفهان یا ترور در خیابان‌های تهران را «دفاع پیش‌دستانه» بنامد، آتش‌بس تنها یک فرصت تنفس است، نه صلح واقعی. ایران اکنون باید یک گام جلوتر برود. ورود به شورای امنیت، ولو با پیش‌بینی مخالفت‌ها، یعنی بازگرداندن بازی به زمینی که هنوز قواعدی در آن وجود دارد. باید بازی را از دست انحصاری ترامپ و نتانیاهو خارج کرد. صلح را باید دزدید، نه گدایی کرد. و آنچه امروز از آتش‌بس باقی مانده، تنها یک فرصت است. یا این فرصت نهادینه می‌شود، یا بار دیگر باید منتظر اف-۳۵‌ها و پهپادهای بی‌نام در آسمان ایران باشیم. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👌 26 16👍 5👎 4👏 3🙏 1🕊 1
جمهوری اسلامی در قطر چه می‌خواست بگوید؟ در روزها و ساعت‌هایی پیش از این حملات، پر بود فضای رسانه‌ای از گمانه‌ها: آیا ایران واقعاً به پایگاه‌های آمریکا در حاشیه خلیج فارس حمله خواهد کرد؟ یا همان سناریوی کم‌هزینه‌تر را در پیش می‌گیرد و چند انبار و سنگر خالی در سوریه و عراق را هدف قرار می‌دهد و همه‌چیز ختم به خیر می‌شود؟ اما آنچه اتفاق افتاد، بیرون از دایره‌ی پیش‌بینی‌های محتاط بود: حمله‌ی مستقیم به پایگاه آمریکا در العدید قطر؛ قلب استراتژیک حضور نظامی آمریکا در منطقه. محاسبات سپاه، به نظر می‌رسد که از جنس همان بازی‌های پرریسک ژئوپلتیک بود که در عین هیجان، مرز جنون را لمس می‌کند، اما از آن عبور نمی‌کند. پس از حمله‌ی معروف به پایگاه عین‌الاسد در عراق، این‌بار نظامیان جمهوری اسلامی تصمیم گرفتند که یک گام جلوتر بروند. چرا؟ چون تکرار همان سناریوی قبلی نه فقط کارکرد رسانه‌ای نداشت، بلکه در شرایط شکننده‌ی امروز منطقه، بی‌اثرتر از همیشه بود. در موقعیتی که جمهوری اسلامی بیش از هر زمان نیازمند نشان دادن قدرت است، یک حمله‌ی نمادین بی‌دردسر در عراق یا سوریه، چیزی جز عقب‌نشینی در بسته‌بندی پیروزی نبود. اما انتخاب قطر حامل پیامی دوگانه بود: هم تهدید، هم احتیاط. هدف‌گیری پایگاه آمریکایی در قطر، بدون ایجاد تلفات جدی و در عین حال به‌رخ کشیدن جسارت، نمونه‌ای کلاسیک از جنگ‌افروزی حساب‌شده است؛ حمله‌ای که قرار نیست جنگ را آغاز کند، اما قرار است فضا را تا آستانه‌ی آن گرم کند. در دو روز گذشته، در فضای رسمی و غیررسمی نزدیک به محافل تصمیم‌سازی جمهوری اسلامی، نشانه‌هایی وجود داشت: از سخن گفتن درباره تنگه‌ی هرمز تا زمزمه‌هایی از خلیج فارس و «اهداف حساس‌تر». این تهدیدها، نوعی برون‌داد تنش بود که در نهایت به انتخابی میان نمایش قدرت یا ورود به جهنم واقعی جنگ ختم می‌شد. جمهوری اسلامی، هوشمندانه  تصمیم گرفت هنوز وارد دوزخ نشود. سپاه پاسداران با این حمله، روی مرز باریک «درگیری و نه‌جنگ» حرکت کرد. آن‌ها اگر تصمیم می‌گرفتند حمله‌ای انجام دهند که تلفات جدی به نظامیان آمریکایی در منطقه وارد کند، واکنش سخت و فوری ایالات متحده حتمی بود. و آن وقت بود که دیگر نه پل بازگشتی باقی می‌ماند، نه فرصت چانه‌زنی بر سر میز مذاکره. از این زاویه، تصمیم نظام کاملاً حساب‌شده بود. حمله به قلب فرماندهی آمریکا در قطر، هم قدرت‌نمایی بود، هم پرهیز از یک جنگ فراگیر. در عین حال، سؤال اساسی این است: آیا در این اقدام پل بازگشتی برای جمهوری اسلامی باقی مانده است؟ یا اینکه با حمله مستقیم به قطر، عملاً خود را در مسیری قرار داده که انتهایش جنگ تمام‌عیار است؟ واشنگتن بنا بر توییت ترامپ قرار است که این حمله را همچون عین‌الاسد در سکوت ببلعد، شاید درهای گفتگو بسته نشوند. اما آنچه روشن است، این است که درگیری مستقیم میان ایران و آمریکا، در صورت وقوع، تفاوتی اساسی با تقابل کنونی ایران و اسرائیل خواهد داشت. از سوی دیگر، سیاست اسرائیل نیز در حال حاضر ابعادی کاملاً متفاوت با آمریکا دارد. نشانه‌های بسیاری وجود دارد که تل‌آویو به دنبال سقوط کامل جمهوری اسلامی است، حتی اگر این سقوط به بهای خاکستر شدن ایران تمام شود. برای اسرائیل، مهم نیست که بعد از جمهوری اسلامی چه حکومتی در تهران روی کار بیاید؛ مهم این است که ایران، به‌عنوان یک موجودیت ژئوپلتیک تهدیدکننده، برای دهه‌ها به حاشیه رانده شود. اسرائیل می‌خواهد نه فقط جمهوری اسلامی را، بلکه ایرانِ صدادار را خاموش کند. در مقابل، آمریکایی‌ها (حداقل تاکنون) نشان داده‌اند که در محاسباتشان، ثبات منطقه‌ای، منافع متحدین خلیجی و عدم ورود به یک جنگ بی‌پایان، همچنان معیار است. همین اختلاف رویکرد، باعث شده که واشنگتن هنوز علاقه‌مند به باز ماندن دریچه‌هایی از مذاکره باشد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 48 22👎 1👏 1🙏 1👌 1🕊 1
بر فراز ویرانه‌ها: جنگ نتانیاهو برای فروپاشی ایران حمید آصفی ایالات متحده اعلام کرده که در حملات اخیر، تأسیسات حساس هسته‌ای ایران در فردو، نطنز و اصفهان را «با موفقیت» نابود کرده است. این نه صرفاً یک گزاره خبری، بلکه نشانه‌ای‌ست از عبور آمریکا از موضع نظاره‌گر به مشارکت مستقیم در جنگی که اسرائیل مدت‌هاست کلید زده. اما پشت این طنین پیروزی، سکوتی عمیق نهفته است: اگر همه‌چیز نابود شده، چرا حملات ادامه دارد؟ اسرائیل اصرار دارد که «اهداف نظامی بیشتری در راه است». این همان‌جایی‌ست که پرسش اصلی قد می‌کشد: این جنگ برای چیست؟ برای انتقام؟ برای بازدارندگی؟ یا برای فروپاشاندن کلیت آن چیزی که «ایران» خوانده می‌شود؟ و کدام ایران؟ جمهوری اسلامی؟ یا جغرافیای بی‌دولتی که پس از سرنگونی بی‌بدیل، در هیئت افغانستانِ دوم سربرمی‌آورد؟ واقعیت این است که تاریخ معاصر خاورمیانه، کتاب قطوری‌ست از توهمات نظامی‌گرایان. عراق، لیبی، سوریه: کدام‌یک با بمباران به دموکراسی رسید؟ کدام‌یک بدون اشغال نظامی، تنها با «جراحی موشکی» از استبداد رها شد؟ پاسخ روشن است: هیچ‌کدام. بمب، تنها یک چیز می‌سازد: دستگاه سرکوبی نیرومندتر و مردمی خسته‌تر و تسلیم‌تر. در چنین شرایطی، رؤیای برخی محافل جنگ‌طلب مبنی بر آن‌که «توده‌های ناراضی» به وقت بمباران به خیابان خواهند ریخت، چیزی جز یک توهم خطرناک نیست. جنگ، نخستین کاری که می‌کند، ربودن عاملیت از مردم است. شهروند، در مواجهه با فروپاشی نظم، تبدیل به پناه‌جو، آواره، و در بهترین حالت، تماشاگر وحشت‌زده‌ای می‌شود که برای امنیت خود، دوباره به آغوش همان حکومت پناه می‌برد. هیچ انقلابی در لحظه‌ی موشک‌باران آغاز نمی‌شود. انقلاب، محصول ناامیدی عمیق، بحران‌های فرسایشی و تجربه‌ی بیهودگی مرگ است. اما پرسش اصلی نه درباره‌ی «انگیزه» جنگ، بلکه درباره‌ی «مضمون» آن است. هدف، صرفاً جمهوری اسلامی نیست. چیزی بزرگ‌تر در خطر است: ایده‌ی ایران. نه آن ایرانِ نوستالژیکِ هخامنشی، و نه ایرانِ شیعیِ ولایت‌مدار، بلکه ایران به‌مثابه یک بازیگر مستقل منطقه‌ای، با تمام ناسازگاری‌هایش، تمام تناقض‌هایش، و تمام ظرفیت‌های بالقوه‌اش برای بازتعریف قدرت در خاورمیانه. پروژه‌ی مشترک آمریکا و اسرائیل، در عمل مترادف است با پروژه‌ی «بی‌دولت‌سازی». آن‌ها نمی‌خواهند صرفاً یک رژیم را ساقط کنند، بلکه می‌خواهند کلیت یک موجودیت را تکه‌پاره کنند و از آن چیزی بسازند شبیه به عراقِ پسا-صدام: کشوری با دولت‌های محلی، میلیشیای قومی، اقتصاد متلاشی‌شده و هویتی شکسته. و اینجاست که تراژدی دوم خودنمایی می‌کند: تهی‌بودن میدان از بدیل. چه چیزی قرار است پس از جمهوری اسلامی به قدرت برسد؟ اپوزیسیونی که نه شبکه‌ای دارد، نه نیرویی، و نه حتی یک استراتژی مدون؟ فقط یک کارزار اینستاگرامی علیه جمهوری‌ای. آن‌چه از اپوزیسیون باقی مانده، شبحی‌ست از گذشته، نه نقشه‌ای برای آینده. ایران، نه قابل نجات با موشک است و نه قابل آزادی با اپوزیسیون مجازی. آن‌چه می‌طلبد، یک پروژه‌ی سیاسی جدی، همه‌جانبه و بومی است که نه از بیرون هدایت شود، نه با توهمات تاریخی تغذیه شود، و نه با شوق انتقام. پروژه‌ای که جمهوری اسلامی را نه از طریق بی‌ثبات‌سازی ملی، بلکه از راه خلق بدیل‌های واقعی به چالش بکشد. پروژه‌ای که «تغییر رژیم» را با «تخریب ملت» اشتباه نگیرد. آنچه اکنون در جریان است، نه فقط تلاش برای حذف یک حکومت، که تلاشی‌ست برای تجزیه‌ی یک کشور. حملات امروز، مسیر فروپاشی را هموار می‌کنند، نه مسیر آزادی را. ایران، بیش از دشمنان جمهوری اسلامی، به دوستداران آینده نیاز دارد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 33 12👎 12👌 2🙏 1
ترس، وظیفه ماست | جنگ با ما چه می‌کند حتی اگر در خانه‌مان را نزند؟ نویسنده: پیام رسیده از مخاطب در روزگاری که تصویرهای جنگ، بی‌وقفه در گوشی‌هایمان بارگذاری می‌شوند، بیش از هر زمان دیگر نیازمند این هستیم که یک واقعیت فراموش‌شده را یادآوری کنیم: جنگ فقط وقتی به ما می‌رسد که هواپیماهایش دیده شوند یا موشک‌هایش شنیده شوند، آغاز نمی‌شود. جنگ، اغلب زودتر از آن‌که رسانه‌ها هشدار دهند، وارد می‌شود، بی‌اجازه وارد ذهن‌ها و خانه‌ها، آینده‌ها و خواب‌ها می‌شود. و مهم‌تر از همه اینکه، جنگ دیر می‌رود ـ اگر اصلاً برود. تصور عمومی ما از جنگ اغلب بر پایه‌ی آغاز و پایان‌های رسمی‌ است؛ اعلان حمله، بیانیه‌های آتش‌بس، نشست‌های اضطراری و قطعنامه‌های شورای امنیت. اما حقیقت جنگ، در آن چیزی است که هیچ‌گاه به خبرها راه پیدا نمی‌کند. در آوار سکوت‌هایی که بعد از بمب‌باران می‌ماند. در غمِ زنانی که نه عزیز، که آینده‌شان را دفن کرده‌اند. در چشم‌های کودکی که هنوز نمی‌داند از کجا باید بترسد. جنگ، وقتی آغاز شد، برنمی‌گردد به همان‌جایی که از آن آمده. در ما ته‌نشین می‌شود. در حافظه‌ی ما. در ترومای نسلی. در رفتارها، قانون‌ها، انتخاب‌ها و حتی لحن حرف زدنمان. و عجیب آنکه هرچه بیشتر با تصویرهای جنگ آشنا می‌شویم، انگار کمتر از آن می‌ترسیم. این بی‌حسیِ تدریجی، همین بی‌تفاوتیِ مزمن، خودش خطرناک‌ترین شکل فرسایش امنیت است. ترسِ از جنگ، نشانه‌ی ضعف نیست. فضیلت است. حتی می‌توان گفت: در جهانی که برخی حکومت‌ها بی‌هزینه درباره‌ی درگیری‌های نظامی سخن می‌گویند، ترسیدن از جنگ، یک وظیفه‌ی اخلاقی است. برای بسیاری از ما، جنگ چیزی دور، آن‌سوی مرزهاست. اما جنگ‌های مدرن، مرز نمی‌شناسند. جنگ‌ها حالا از سقف خانه‌ها عبور نمی‌کنند، از الگوریتم‌ها عبور می‌کنند. ما را از درون تصرف می‌کنند. کودکانی که در تیک‌تاک یا یوتیوب با تصویر جسد و تخریب بزرگ می‌شوند، وارد دنیای بزرگ‌سالی نمی‌شوند؛ وارد میدان مین می‌شوند. حافظه‌ی جمعی ما، با قطعات پراکنده‌ی وحشت و بی‌اعتمادی بازتولید می‌شود. و این همان جایی است که جامعه، باید روایت را از دست ارتش و رسانه‌های رسمی بگیرد. ما باید از جنگ بترسیم، و این ترس را به گفت‌وگوی عمومی تبدیل کنیم. باید درباره جنگ بنویسیم، صحبت کنیم، فیلم بسازیم، شعر بگوییم، کابوس‌ها را ثبت کنیم، تا هیچ مقام یا نهادی نتواند با ارجاع به مصلحت یا افتخار، آن را توجیه یا تحمیل کند. ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که توهم شجاعت، جای واقع‌گرایی را گرفته است. توهمی که می‌گوید: «نترس، ما قدرتمندیم!» توهمی که فریاد می‌زند: «اگر جنگ شود، پیروز می‌شویم!» و هر گونه تردید را خیانت، و هر هشداری را ترسویانه می‌خواند. اما کسی که از جنگ نمی‌ترسد، یا جنگ را ندیده، یا دلش می‌خواهد دیگران آن را ببینند. شجاعت، آن نیست که در راه جنگ بایستی؛ آن است که تا جایی که می‌توانی، جلوی جنگ را بگیری. و گاهی ترساندن دیگران از جنگ، نه بی‌اخلاقی، که بالاترین مسئولیت انسانی است. اگر سیاست بازدارندگی از موشک و پدافند و پهپاد می‌گذرد، بازدارندگی اجتماعی از حافظه‌ می‌گذرد. از روایت. از یادآوری. اگر فراموش کنیم چه بر سرمان آمد، آماده‌ایم دوباره تکرارش کنیم. اگر کودکان امروز، جنگ را فقط در بازی‌ها ببینند و نه در داستان‌های زنده‌ی آدم‌ها، آماده خواهند بود با یک کلیک، یک نسل را نابود کنند. ما باید از «روایت تجربه زیسته جنگ» یک سپر جمعی بسازیم. باید برای هر شهروند، یک وظیفه روایی تعریف کنیم: مادری که فرزندش را در حمله هوایی از دست داد، دختری که در پناهگاه نفسش به شماره افتاد، سربازی که در میدان جنگ گریه کرد، پرستاری که زخم‌ها را با اشک شست، و حتی کسی که تنها از تلویزیون صحنه‌ها را دید و شب خوابش نبرد. ما باید از جنگ بترسیم، چون جنگ حافظه ندارد، ما داریم. ما حافظ خاطره‌های نیمه‌کاره، برنامه‌های برهم‌خورده، عروسی‌های نگرفته، مدرسه‌های ویران، و استخوان‌هایی هستیم که زیر خاک، هنوز داستان دارند. و اگر نمی‌خواهیم نسل‌های بعد، مثل ما زنده‌زنده خاکستر شوند، باید از همین حالا بترسیم. آگاهانه. جمعی. صدادار. پی نوشت: ما قرار نیست قهرمان‌های بی‌احساس باشیم. قرار نیست بجنگیم که بجنگیم. قرار است زنده بمانیم تا نگذاریم جنگی دیگر آغاز شود. این وظیفه انسانی ماست. و شاید بزرگ‌ترین کاری که امروز می‌توانیم بکنیم، این باشد: روایت کردن ترس‌ها، تا کسی جرات نکند عادی‌سازی‌اش کند. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
51👍 19👌 5🙏 3👎 1
جنگ را نمی‌توان به بهانه‌ی دموکراسی تطهیر کرد؛ ایران را نمی‌توان به بهانه‌ی جمهوری اسلامی بمباران کرد در ایران، مردمی دارند می‌میرند. بعضی‌ها در خانه‌شان خوابیده بودند، بعضی دیگر در کارخانه یا منزل بودند. نه سپاهی‌اند، نه موساد. فقط بودند. نفس می‌کشیدند. ولی برای آقای نتانیاهو کافی نبود. اسرائیل طی چند روز، بسیاری از نقاط را در خاک ایران هدف قرار داده، از «زیرساخت حیاتی» گرفته تا مراکز دولتی و شهری. این حملات نه در سایه، نه به شکل نیابتی، بلکه کاملاً مستقیم و علنی و از سمت دولتی با نام رسمی و با اعلامیه رسمی صورت گرفته. اما جهان؟ جهان هنوز دارد دنبال واژه‌های دیپلماتیک برای «ابراز نگرانی» می‌گردد. کسی اسرائیل را «دولت متجاوز» نمی‌نامد. کسی نمی‌گوید «نقض منشور ملل متحد». کسی نمی‌پرسد: چرا؟ با چه مجوزی؟ در کدام قاعده حقوق بین‌الملل؟ در داخل ایران هم، صداها یکدست نیست. انگار جنگی که در آن هستیم هنوز از نظر بعضی‌ها به رسمیت شناخته نشده. برخی حتی در فضای مجازی، بیش‌تر از آنکه نگران بمباران ایران باشند، دغدغه‌شان این است که نکند محکوم کردن اسرائیل، به نفع جمهوری اسلامی تمام شود. خطرناک‌تر از بمباران‌های اسرائیل، وضعیت روانی اپوزیسیون خسته‌ای‌ست که در یکی از تاریخی‌ترین لحظات، ترسیده. می‌ترسد با هر حرفی، انگ بخورد: طرفدار رژیم، مزدور نظام، غم‌خوار ولایت. اما مسئله هیچ‌کدام این‌ها نیست. مسئله این است: جان مردم ایران دارد گرفته می‌شود، زیر آوار، زیر موشک، زیر قدرتی که حتی یک بهانه‌ی حقوقی هم برای حمله‌اش ندارد. در رسانه‌های بین‌المللی و حتی بین بخشی از جامعه سیاسی ایرانی، دوگانه‌ای ساخته‌اند که یا باید با جمهوری اسلامی باشی، یا موافق با حملات اسرائیل. یا با پرچم جمع می‌شوی، یا علیه پرچم، در کنار دشمنی که شهر تو را بمباران می‌کند. این دوگانه، ساختگی است. تحمیلی است. فریبکارانه است. و خنثی‌نکردن آن، هم‌دستی است با پروژه‌ی نابودی ایران از هر دو سو: هم از سوی جمهوری اسلامی، که کشور را به سمت یک بن‌بست استراتژیک برده، و هم از سوی اسرائیل که حالا با چراغ سبز سکوت جهانی، هر آنچه می‌خواهد را می‌زند. واقعیت این است که مردم ایران، سال‌هاست همزمان با دو چیز جنگیده‌اند: با دیکتاتوری داخلی، و با تهدید خارجی. خواهان آزادی بوده‌اند، نه اشغال. خواهان دموکراسی بوده‌اند، نه رژیم‌چنج به‌دست بمب. خواهان صلح بوده‌اند، نه خون‌بهای هسته‌ای. و به‌همین خاطر است که حالا باید روشن‌تر از همیشه، میان موضع انسانی و موضع خنثی تفکیک کرد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
57👍 26👎 17👌 3👏 2🙏 1
صلح، در پایانِ شلیک‌ها متولد می‌شود | اسرائیل، آمریکا و جمهوری اسلامی در آستانه انتخاب‌های سخت در سیاست، چیزی به نام «خیلی دیر» وجود ندارد. همین امروز هم، اگر یک دیپلماسی جسورانه آغاز شود، می‌تواند مسیر جنگ را متوقف کند و حتی پایه‌ای برای گذار به وضعیتی تازه باشد. خیال خام است که تصور کنیم وقتی گلوله‌ها شلیک شدند، دیگر نمی‌توان میز مذاکره را چید. تاریخ مملو از لحظه‌هایی‌ست که پس از خون، حرف آمده، و پس از کشتار، قرارداد امضا شده است. و شاید چرچیل درست می‌گفت که سیاست، حتی پس از جنگ هم برمی‌گردد؛ خون که کافی باشد، بالاخره دیپلماسی می‌فهمد که نوبتش شده. جمهوری اسلامی، هرچند در عمق بحران مشروعیت و فرسایش نهادهاست، هنوز عقل بقا را از دست نداده. در تهران، نه فقط برای فرار از فروپاشی، بلکه برای مهار زخم‌های وارده و کنترل ریزش‌ها، سیگنال‌های مذاکره دوباره می‌فرستد. حاکمیت می‌داند که در یک بازی شطرنج نظامی، زمانی که نوبت به دست کشیدن از جنگ می‌رسد، می‌تواند یک حرکت پیش‌گیرانه دیپلماتیک را امتحان کند. اما مسئله، فقط اراده ایران نیست. در طرف مقابل، اسرائیلی قرار دارد که از منطق «تنش دائم» تغذیه می‌کند. اسرائیل امروز دیگر یک قدرت بازدارنده صرف نیست، بلکه یک نیروی هجومی دائم‌کار شده؛ از ترور فرماندهان تا خرابکاری، از حمله به زیرساخت‌های هسته‌ای ایران تا بمباران روزانه سوریه و تحریک مرزهای لبنان. سیاست اسرائیل در قبال ایران، به‌تدریج از مهار به براندازی نرم یا حتی فروپاشی مهندسی‌شده تغییر جهت داده. بنیامین نتانیاهو، در دل یک بحران داخلی بی‌سابقه، به‌دنبال «دستاورد امنیتی برون‌مرزی» است؛ چیزی که بتواند افکار عمومی زخمی و تکه‌پاره اسرائیل را با پرچم امنیتی یکپارچه کند. در این میان، دولت ترامپ – یا همان ترامپیسم تازه‌نفس بازگشته – با دو نگاه همزمان درگیر است: از یک‌سو، علاقه‌ای کودکانه به توافقی بزرگ، به سبک معامله‌گرانه معروف ترامپ؛ و از سوی دیگر، گرایش استراتژیک تیم امنیتی او برای تضعیف ساختارهای محور مقاومت به نفع متحدان عرب. این همان نقطه‌ی تعادل شکننده‌ای‌ست که ایران روی آن حساب باز کرده است: شاید بتوان امتیازاتی داد، به‌ویژه در حوزه‌های غیرناموسی مثل نفوذ منطقه‌ای یا حتی برچیدن تدریجی غنی‌سازی، و در مقابل، تنفس گرفت. در واقع، جمهوری اسلامی امروز در مرحله فروپاشی نیست، هرچند فرماندهانی که از جنگ ایران و عراق به‌جا مانده بودند، یکی‌یکی حذف شده‌اند. ساختارهای امنیتی در معرض نفوذ، جاسوسی و رخنه‌اند. حملات سایبری و فیزیکی، گوشه‌های حساس را نشانه گرفته‌اند. ولی هیچ‌یک از این‌ها به معنای فروپاشی قطعی نیست. نه سپاه ریزش کرده، نه ساختار قدرت از هم پاشیده. نظام، هنوز ایستاده. زخمی، اما نه تمام‌شده. و این همان لحظه‌ای‌ست که مذاکره به‌عنوان یک ابزار حفظ بقا دوباره به صحنه بازمی‌گردد. اما اسرائیل مسئله را جور دیگری می‌بیند. برخلاف ظاهر متحد، تل‌آویو همیشه با واشنگتن درباره خط قرمزها اختلاف‌نظر داشته. آمریکا، تا زمانی که پای نظامیانش در خطر نباشد، تمایلی به شعله‌ور کردن آتش ندارد. هنوز بمب‌های سنگرشکن خاصی را به اسرائیل نداده‌اند. فوردو همچنان سرپاست. و این یعنی اگر جنگی آغاز شود، باید با مهار اتفاق بیفتد، نه با طوفان. اما طوفان ممکن است. چون اسرائیل، صبرش تمام شده. برای آنها، جنگ روانی هم مثل جنگ فیزیکی مهم است. تجاوزگری اسرائیل امروز دیگر در مرزهای نظامی متوقف نشده؛ هدف، فشار سیستماتیک است: فروپاشی ذهنی در بالا، و زخم عصبی در بدنه. از جنگ سایبری تا جنگ روایت‌ها، از حمله به ژنرال‌ها تا آسیب‌زنی به شبکه‌های داخلی، همه با هدف بی‌ثبات‌سازی بدون اشغال طراحی شده‌اند. اما سؤال مهم باقی‌ست: اسرائیل تا کجا می‌خواهد برود؟ هدف واقعی چیست؟ اگر فروپاشی سریع جمهوری اسلامی اتفاق نیفتد، آیا استراتژی فرسایشی را ادامه خواهند داد؟ آیا آماده‌اند با ایران زخم‌خورده و زخم‌زده اما خشمگین همزیستی کنند؟ اینجاست که سردرگمی تل‌آویو هم‌سطح با سردرگمی تهران می‌شود. اسرائیل، برخلاف ظاهر تهاجمی‌اش، هنوز نمی‌داند پایان این مسیر کجاست. جنگ را بلد است، ولی صلحی را که در آن جمهوری اسلامی همچنان باقی باشد، نمی‌خواهد. و از سوی دیگر، حاضر نیست هزینه‌های جنگی را بدهد که پای آمریکا را هم بکشد. این سردرگمی، خودش یک میدان نبرد است. صلح، هنوز ممکن است. هنوز می‌توان پیش از آن‌که دیر شود، درِ سیاست را نیمه‌باز نگه داشت. هنوز می‌توان گفت‌وگو را جایگزین و آتش‌بس را جایگزین تنش و جنگ کرد سیاست، حتی بعد از انفجار، بازمی‌گردد. و اگر این بازگشت را جدی نگیریم، ممکن است روزی برسد که برای بازگشتش، خیلی دیر شده باشد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 32 17👎 6🙏 2
وقتی نوکر از اربابش طلب آزادی می‌کند تا دیروز برای بمب‌هایی که بر سر مردم غزه فرود می‌آمد، توجیه می‌تراشیدند. امروز نوبت بمب‌هایی‌ست که بر سر مردم ایران ریخته می‌شود و صدای کف‌زدن همان جماعت بلند شده است. وطن‌فروشی با اسم مستعار «آزادی»، «نجات»، و «رهایی» عرضه می‌شود. بازار شام سیاست، با فروشندگان بی‌شرم و خریدارانی که دشمن را منجی جا می‌زنند. آن‌هایی که سال‌ها از «مردم» می‌گفتند، حالا در هر انفجار، فرصت تازه‌ای برای بازگشت خود می‌بینند. چون مسئله اساساً نه مردم‌اند، نه آزادی. مسئله، عقده‌ی دیرینه‌ی قدرت است. ذهن‌هایی که به جای برنامه و راهبرد، فقط رویای فرود آمدن ارتش بیگانه را می‌پرورانند. تفکری که معتقد است تنها راه تغییر، دخالت خارجی است، چون مردم را ناتوان، بی‌عرضه و ترسو می‌پندارد. این قضاوت توهین‌آمیز، پایه‌ی همه‌ی هیجان‌ها برای جنگ است. برای این جماعت، اگر هزار نفر کشته شوند، مشکلی نیست. اگر یک شهر ویران شود، مهم نیست. اصل این است که پایانش به تاج و تخت ختم شود. چشم‌ امیدشان نه به حرکت‌های اجتماعی‌ست، نه به اعتصاب، نه به اعتراض، بلکه به اسکادران‌های اسرائیلی. نه به صندوق رأی، نه به خیابان، بلکه به پایگاه هوایی. نه به گفت‌وگو با ملت، بلکه به مذاکره پشت پرده با افسر اطلاعاتی یک دولت متجاوز. از جبهه مقاومت فرانسه مثال می‌آورند؛ که آن‌ها هم از متفقین کمک گرفتند. قیاس مضحک است. بله گرفتند اما مقاومت فرانسه، تکیه‌اش به مردم بود. ارتش اشغالگر نازی را هدف گرفت، نه دولت خودش را. مردان و زنانی بودند که سلاح به‌دست گرفتند، اما وابسته نبودند؛ یار کمکی گرفتند، اما تصمیم‌گیرنده ماندند. آن‌ها به جای انفجار در شهرهای خودشان، راه‌آهن دشمن را منفجر کردند. نگذاشتند کمک خارجی، جای مردم بنشیند. اینجا اما مسئله فرق دارد. کسانی سنگ حمایت خارجی را به سینه می‌زنند که نه پایگاهی دارند، نه جرئتی، نه پیوندی با جامعه. حتی در اوج خیزش‌ها، تماشاچی ماندند. همیشه نگاه‌شان به خارج بوده، و حالا که حتی توجه غرب هم سرد شده، امیدشان را به حمله بسته‌اند. این نه «استراتژی» است، نه «گذاربخشی». این فقط بی‌ربطی کامل به مردم است، در لفافه‌ای از واژه‌های انقلابی. کسی که از حمله خارجی استقبال می‌کند، نمی‌تواند ادعای آزادی برای مردم داشته باشد. چون همان مردم، قربانی اول این قمار خواهند بود. در این قمار، بمب نمی‌پرسد که کدام ساختمان مربوط به سپاه است و کدام خانه‌ی یک کودک. موشک بین پادگان و مدرسه تفاوت نمی‌گذارد. و آن‌که هورا می‌کشد، شریک مستقیم خون است. اگر قرار باشد «نجات» از راه بمباران بیاید، پس چه تفاوتی با نابودگرها باقی می‌ماند؟ نجاتی که از آسمان می‌بارد، نه رهایی می‌آورد، نه دموکراسی. فقط ویرانی، فقط خاکستر، و فقط فرصت تازه‌ای برای حاکمان جدید. در این بازی، آنها که طرفدار دخالت خارجی‌اند، نه دشمن استبدادند، نه مدافع آزادی. فقط دل‌خور از این‌اند که چرا امروز، قدرت در دستان دیگری‌ست. اگر فردا صندلی را تصاحب کنند، همان اسلحه‌ها را علیه مردم نشانه خواهند گرفت. نه وطن‌دوستی دارند، نه صلح‌خواهی. آنچه دارند، فقط عطش قدرت است؛ با هر قیمتی، حتی به قیمت سوختن ایران. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 87👎 26 17🙏 2🕊 2
🇮🇷 ایران زیر حمله است؛ وقت عقب‌نشینی از بن‌بست امنیتی جنگی که آغاز شده، دیگر فقط یک جنگ نیابتی نیست. اسرائیل به‌طور سازمان‌یافته در حال نابود کردن زیرساخت‌های حیاتی ایران است: حملات مستقیم به تأسیسات پارس جنوبی، پالایشگاه‌ها، نیروگاه‌های برق، مراکز مخابراتی و خطوط حمل‌ونقل، به‌روشنی نشان می‌دهد که هدف، وارد کردن کشور ما به فاز «فلج‌سازی توان ملی» است. در مقابل، جمهوری اسلامی با حملات موشکی تلاش دارد پاسخ دهد، اما این پاسخ‌ها نه بازدارنده‌اند و نه پایان‌دهنده‌ی جنگ. آنچه امروز در حال نابودی است، فقط نظام سیاسی نیست؛ خود کشور است. جمهوری اسلامی در یک بن‌بست استراتژیک گرفتار شده است. سال‌ها ماجراجویی در منطقه، امروز تبدیل شده به یک حلقه‌ی فشار که حالا به درون مرزهای سرزمینی ایران کشیده شده. حاکمیت به‌خوبی می‌داند که ایران دیگر توان پرداخت هزینه‌های یک جنگ فرسایشی زیرساختی را ندارد، اما به‌جای ایجاد چرخشی بنیادین در سیاست‌های امنیتی، صرفاً به مذاکرات تاکتیکی با ایالات متحده دل بسته است. ما وارد مرحله‌ای شده‌ایم که هر حمله، بخشی از زیرساخت حیاتی کشور را از بین می‌برد؛ انرژی، صنعت، ارتباطات و زندگی روزمره‌ی میلیون‌ها شهروند در معرض تهدید مستقیم است. در چنین وضعیتی، تنها دو راه در برابر ما قرار دارد: یا ادامه‌ی مسیر درگیری و پذیرش ویرانی کشور، یا ورود به یک چرخش استراتژیک برای توقف روند تخریب ملی. حاکمیت باید راه دوم را انتخاب کند. سیاست نیابتی‌سازی، ارسال سلاح و پول به گروه‌های مسلح در منطقه نه قدرت بازدارندگی ایجاد کرد، نه امنیت آورد. برعکس، تنها نتیجه‌اش این بود که شعله‌ی درگیری به داخل مرزهای ایران کشیده شود. اکنون زمان آن رسیده که جمهوری اسلامی به‌صورت رسمی اعلام کند از این سیاست دست کشیده و دیگر از هیچ گروه نیابتی در منطقه حمایت نخواهد کرد. این تصمیم باید شفاف، علنی و همزمان با بازگشت به میز مذاکره با ایالات متحده اعلام شود، نه از سر ضعف، بلکه برای جلوگیری از تخریب بیشتر کشور. در شرایطی که پالایشگاه‌ها آتش می‌گیرند و نیروگاه‌ها در آستانه‌ی توقف قرار دارند، نمی‌توان با تبلیغات تلویزیونی، تیزرهای امنیتی و شعارهای توخالی پاسخ داد. پاسخ واقعی، یک توافق چندلایه‌ی امنیتی، سیاسی و منطقه‌ای است؛ با حضور کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و طرف آمریکایی. هدف این توافق، توقف جنگ فعلی و تعهد مشترک برای خودداری از حمله به زیرساخت‌های غیرنظامی و صنعتی است. این مدل پیش‌تر هم آزموده شده است. در دوران جنگ‌های فرسایشی در خاورمیانه، حتی دولت‌های متخاصم در نهایت به یک آتش‌بس زیرساختی رسیدند تا هزینه‌ی جنگ را از مردم خود دور کنند. اکنون ایران نیازمند همین تصمیم سخت اما عقلانی است. برای کاهش فشار امنیتی و خروج از انزوای راهبردی، ایران باید بخشی از راه‌حل منطقه‌ای شود، نه منبع بحران. گفت‌وگو با عربستان، امارات، ترکیه و مصر باید در دستور کار فوری قرار گیرد. این گفت‌وگوها برای کاهش سطح تنش و جلوگیری از هم‌سویی کشورهای عربی با سیاست تهاجمی اسرائیل ضروری است. هر چقدر ایران تنها‌تر شود، امکان حملات بیشتر به کشور و حمایت پنهان و آشکار همسایگان از آن افزایش می‌یابد. مهم‌تر از همه، باید پذیرفت که هیچ مسیر پایداری برای توقف روند تخریبی فعلی بدون تماس با واشنگتن ممکن نیست. ادامه‌ی تنش با آمریکا، یعنی تداوم هماهنگی اطلاعاتی اسرائیل و متحدان منطقه‌ای‌اش برای فلج‌سازی تدریجی ایران. راهکار عملی، بازگشت فوری به مذاکرات از طریق میانجی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی است. مذاکره، اگر با طراحی درست و هوشیاری همراه باشد، نشانه‌ی تسلیم نیست؛ تنها راه‌حل برای حفظ کشور در شرایط بحرانی است. اکنون زمان آن فرارسیده که جمهوری اسلامی رسماً اعتراف کند: سیاست دفاعیِ برون‌گرای تهاجمی‌اش شکست خورده است. نمی‌توان با صادرات بحران از بحران داخلی فرار کرد. باید سیاست امنیتی ایران از درون بازتعریف شود: تمرکز بر دفاع سرزمینی، حفظ زیرساخت‌های حیاتی، و پایان دادن به تقابل‌های فرسایشی در منطقه. این بازتعریف اگر انجام نشود، کشور در معرض فروپاشی صنعتی، اقتصادی و حتی جمعیتی قرار خواهد گرفت. سوخت و برق، مخابرات و اینترنت، خطوط حمل‌ونقل و مراکز تولیدی یکی‌یکی از کار خواهند افتاد. جنگ به مرحله‌ی حذف زیرساخت‌ها رسیده، و این یعنی آغاز فروپاشی ملی. اگر صلح به‌موقع انتخاب نشود، فردا دیگر چیزی برای مذاکره باقی نخواهد ماند. حالا نه زمان قدرت‌نمایی است، نه وقت لجاجت. تنها گزینه‌ی عاقلانه، بازگشت فوری به میز مذاکره است – پیش از آن‌که میز و کشور با هم واژگون شوند. اگر ذره‌ای عقلانیت در ساختار تصمیم‌گیری باقی مانده، اکنون لحظه‌ی تصمیم است. نه برای منافع جناحی، نه برای ماندن در قدرت، بلکه برای نجات خود کشور. ایران در حال سوختن است. صلح، تنها گزینه‌ی باقی‌مانده است. https://t.me/hamidasefichannel2
Show all...
👍 82 24👎 15👏 5👌 2🙏 1
اگر ذره‌ای عقلانیت در ساختار تصمیم‌گیری باقی مانده، اکنون لحظه‌ی تصمیم است. نه برای منافع جناحی، نه برای ماندن در قدرت، بلکه برای نجات خود کشور. ایران در حال سوختن است. صلح، تنها گزینه‌ی باقی‌مانده است.
Show all...
🇮🇷 ایران زیر حمله است؛ وقت عقب‌نشینی از بن‌بست امنیتی جنگی که آغاز شده، دیگر فقط یک جنگ نیابتی نیست. اسرائیل به‌طور سازمان‌یافته در حال نابود کردن زیرساخت‌های حیاتی ایران است: حملات مستقیم به تأسیسات پارس جنوبی، پالایشگاه‌ها، نیروگاه‌های برق، مراکز مخابراتی و خطوط حمل‌ونقل، به‌روشنی نشان می‌دهد که هدف، وارد کردن کشور ما به فاز «فلج‌سازی توان ملی» است. در مقابل، جمهوری اسلامی با حملات موشکی تلاش دارد پاسخ دهد، اما این پاسخ‌ها نه بازدارنده‌اند و نه پایان‌دهنده‌ی جنگ. آنچه امروز در حال نابودی است، فقط نظام سیاسی نیست؛ خود کشور است. جمهوری اسلامی در یک بن‌بست استراتژیک گرفتار شده است. سال‌ها ماجراجویی در منطقه، امروز تبدیل شده به یک حلقه‌ی فشار که حالا به درون مرزهای سرزمینی ایران کشیده شده. حاکمیت به‌خوبی می‌داند که ایران دیگر توان پرداخت هزینه‌های یک جنگ فرسایشی زیرساختی را ندارد، اما به‌جای ایجاد چرخشی بنیادین در سیاست‌های امنیتی، صرفاً به مذاکرات تاکتیکی با ایالات متحده دل بسته است. در واقع، ما وارد مرحله‌ای شده‌ایم که هر حمله، بخشی از زیرساخت حیاتی کشور را از بین می‌برد؛ انرژی، صنعت، ارتباطات و زندگی روزمره‌ی میلیون‌ها شهروند در معرض تهدید مستقیم است. در چنین وضعیتی، تنها دو راه در برابر ما قرار دارد: یا ادامه‌ی مسیر درگیری و پذیرش ویرانی کشور، یا ورود به یک چرخش استراتژیک برای توقف روند تخریب ملی. حاکمیت باید راه دوم را انتخاب کند. سیاست نیابتی‌سازی، ارسال سلاح و پول به گروه‌های مسلح در منطقه نه قدرت بازدارندگی ایجاد کرد، نه امنیت آورد. برعکس، تنها نتیجه‌اش این بود که شعله‌ی درگیری به داخل مرزهای ایران کشیده شود. اکنون زمان آن رسیده که جمهوری اسلامی به‌صورت رسمی اعلام کند از این سیاست دست کشیده و دیگر از هیچ گروه نیابتی در منطقه حمایت نخواهد کرد. این تصمیم باید شفاف، علنی و همزمان با بازگشت به میز مذاکره با ایالات متحده اعلام شود، نه از سر ضعف، بلکه برای جلوگیری از تخریب بیشتر کشور. در شرایطی که پالایشگاه‌ها آتش می‌گیرند و نیروگاه‌ها در آستانه‌ی توقف قرار دارند، نمی‌توان با تبلیغات تلویزیونی، تیزرهای امنیتی، و شعارهای توخالی پاسخ داد. پاسخ واقعی، یک توافق چندلایه‌ی امنیتی، سیاسی و منطقه‌ای است؛ با حضور کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس و طرف آمریکایی. هدف این توافق، توقف جنگ فعلی و تعهد مشترک برای خودداری از حمله به زیرساخت‌های غیرنظامی و صنعتی است. این مدل پیش‌تر هم آزموده شده است. در دوران جنگ‌های فرسایشی در خاورمیانه، حتی دولت‌های متخاصم در نهایت به یک آتش‌بس زیرساختی رسیدند تا هزینه‌ی جنگ را از مردم خود دور کنند. اکنون ایران نیازمند همین تصمیم سخت اما عقلانی است. برای کاهش فشار امنیتی و خروج از انزوای راهبردی، ایران باید بخشی از راه‌حل منطقه‌ای شود، نه منبع بحران. گفت‌وگو با عربستان، امارات، ترکیه و مصر باید در دستور کار فوری قرار گیرد. این گفت‌وگوها، برای عادی‌سازی کامل روابط، بلکه برای کاهش سطح تنش و جلوگیری از هم‌سویی کشورهای عربی با سیاست تهاجمی اسرائیل ضروری است. هر چقدر ایران تنها‌تر شود، امکان حملات بیشتر به کشور و حمایت پنهان و آشکار همسایگان از آن افزایش می‌یابد. مهم‌تر از همه، باید پذیرفت که هیچ مسیر پایداری برای توقف روند تخریبی فعلی بدون تماس با واشنگتن ممکن نیست. ادامه‌ی تنش با آمریکا، یعنی تداوم هماهنگی اطلاعاتی اسرائیل و متحدان منطقه‌ای‌اش برای فلج‌سازی تدریجی ایران. راهکار عملی، بازگشت فوری به مذاکرات از طریق میانجی‌های منطقه‌ای و بین‌المللی است. مذاکره، اگر با طراحی درست و هوشیاری همراه باشد، نشانه‌ی تسلیم نیست؛ تنها راه‌حل برای حفظ کشور در شرایط بحرانی است. اکنون زمان آن فرارسیده که جمهوری اسلامی رسماً اعتراف کند: سیاست دفاعیِ برون‌گرای تهاجمی‌اش شکست خورده است. نمی‌توان با صادرات بحران از بحران داخلی فرار کرد. باید سیاست امنیتی ایران از درون، بازتعریف شود: تمرکز بر دفاع سرزمینی، حفظ زیرساخت‌های حیاتی، و پایان دادن به تقابل‌های فرسایشی در منطقه. این بازتعریف اگر انجام نشود، کشور در معرض فروپاشی صنعتی، اقتصادی و حتی جمعیتی قرار خواهد گرفت. سوخت و برق، مخابرات و اینترنت، خطوط حمل‌ونقل و مراکز تولیدی یکی‌یکی از کار خواهند افتاد. جنگ به مرحله‌ی حذف زیرساخت‌ها رسیده، و این یعنی آغاز فروپاشی ملی. اگر صلح به‌موقع انتخاب نشود، فردا دیگر چیزی برای مذاکره باقی نخواهد ماند. حالا نه زمان قدرت‌نمایی است، نه وقت لجاجت. تنها گزینه‌ی عاقلانه، بازگشت فوری به میز مذاکره است – پیش از آن‌که میز و کشور با هم واژگون شوند.
Show all...
شبکه‌های نفوذ اسرائیل، جمهوری اسلامی و فردای ایران در میانه‌ی تقابل‌های خشن و سهمگین خاورمیانه، آنچه در تحلیل‌ها کمتر به چشم می‌آید اما بنیانی‌ترین خطر را برای آینده‌ی ایران رقم می‌زند، نه صرفاً بمباران‌ها یا تهدیدهای علنی، بلکه شکل‌گیری و گسترش تدریجی شبکه‌های نفوذ اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل در بطن ساختارهای حاکمیتی و حتی در بخشی از اپوزیسیون است. این پدیده، به‌دور از هیاهوهای تبلیغاتی، در حال مهندسی آینده‌ای است که می‌تواند ایرانِ پس از جمهوری اسلامی را نیز به سرسپردگی امنیتی و اطلاعاتی بکشاند. نخست، باید صریح گفت: جمهوری اسلامی با رویکردهای مداخله‌جویانه، ماجراجویانه، و مازاد بر ظرفیت سیاسی خود در منطقه، بستری آماده برای نفوذ خارجی – به‌ویژه اسرائیلی – فراهم کرده است. ضربات اطلاعاتی و امنیتی‌ای که در سال‌های اخیر خورده، از ترور دانشمندان تا انهدام زیرساخت‌های راهبردی، تنها حاصل «قدرت اسرائیل» نیست، بلکه نتیجه‌ی گشوده‌شدن حفره‌هایی است که جمهوری اسلامی خود با بی‌کفایتی، فساد و اعتماد مفرط به ساختارهای بسته ایجاد کرده است. اما مسئله در همین‌جا متوقف نمی‌شود. هم‌زمان، در بخشی از اپوزیسیون عملاً در مدار پروژه‌های نفوذ اطلاعاتی اسرائیل قرار گرفته است. شبکه‌های رسانه‌ای‌ای که در ظاهر مدعی حمایت از مردم ایران هستند، اما در عمل، خط‌مشی‌های امنیتی اسرائیل را پوشش می‌دهند، هر روز چهره‌هایی را برجسته می‌کنند که نه تنها منتقد جمهوری اسلامی‌اند، بلکه در دفاع از تجاوزگری اسرائیل و عادی‌سازی آن هیچ ابایی ندارند. در چنین شرایطی به بازوی نرم پروژه‌ی سلطه اطلاعاتی اسرائیل بدل می‌شود. در تحلیل دقیق‌تر، باید دید این شبکه نفوذ تنها به دوره‌ی جمهوری اسلامی محدود نیست. آنچه اکنون در حال شکل‌گیری است، نه صرفاً برای ضربه‌زدن به حکومت کنونی، بلکه برای تأثیرگذاری بلندمدت بر روندهای انتقال قدرت، تشکیل دولت‌های بعدی و حتی مهندسی چشم‌اندازهای دفاعی و امنیتی ایران فرداست. اسرائیل به‌وضوح برای ایرانِ پساجمهوری اسلامی هم برنامه دارد؛ کشوری بدون استقلال راهبردی، با ساختارهای امنیتی و نظامی وابسته یا ازکارافتاده، و اپوزیسیونی که در صورت رسیدن به قدرت، بیش از آنکه در پی بازسازی اقتدار ملی باشد، در پی تسویه حساب با گذشته و تداوم یک اقماری‌سازی اطلاعاتی است. این وضعیت، برای آن دسته از کنشگران و نیروهای ملی‌گرا، دموکراسی‌خواه و صلح‌طلب که نه جمهوری اسلامی را نماینده‌ی مردم ایران می‌دانند و نه اسرائیل را ناجی احتمالی، یک هشدار تاریخی است. مبارزه با جمهوری اسلامی نباید بهانه‌ای برای فروپاشی استقلال ملی و تبدیل ایران به حیاط خلوت اطلاعاتی بیگانگان شود. همان‌گونه که با اقتدار باید در برابر جمهوری اسلامی ایستاد، باید با همان صراحت در برابر شبکه‌های نفوذ اطلاعاتی اسرائیل در ساختارهای سیاسی، امنیتی و رسانه‌ای ایران – چه در حکومت و چه در اپوزیسیون، هشدار داد. هدف ما گذار از وضعیت سیاه موجود است، اما گذار به کجا؟ اگر این گذار منتهی به یک حاکمیت پوشالی و سرسپرده شود، که در آن تصمیم‌های امنیتی و دفاعی نه در تهران، بلکه در تل‌آویو و واشنگتن گرفته شود، آن‌گاه باخت تاریخی ما دوچندان خواهد بود. ایران فردا نه فقط باید آزاد باشد، بلکه باید مستقل، مقتدر و برآمده از اراده‌ی مردم باشد؛ مردمی که هرگز نمی‌پذیرند یک قدرت متجاوز که سال‌هاست خاورمیانه را به آتش کشیده، اکنون در پوشش «آزادی» و «دموکراسی» برای سرنوشت آن‌ها تصمیم بگیرد. بنابراین، مسئله اسرائیل فقط بمباران نیست؛ نفوذ اطلاعاتی و امنیتی آن تهدیدی عمیق‌تر و ماندگارتر است. سکوت در برابر آن، بسیار خطرناک‌تر است. آینده ایران را نه با موشک و ترور، نه با حمایت‌های امنیتی خارجی، بلکه با اراده مستقل ملت ایران می‌توان ساخت. هر چیز غیر از این، مقدمه‌ی یک وابستگی تازه است؛ آن‌هم از جنس امنیتی، زیرپوستی و با نقاب دموکراسی. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 61👎 23 18👌 4🤝 3🙏 1🕊 1
اسرائیل، تجاوزگر کوچک؛ ایران، قربانی بزرگ؟ | بازگشت به قانون جنگل در پوشش دفاع پیش‌دستانه در جهان قانون‌مند، «اقدام پیش‌دستانه» توجیه نمی‌کند که یک قدرت نظامی، خاک کشوری دیگر را بمباران کند، زیرساخت‌های دفاعی‌اش را منهدم سازد، و آنگاه در قامت قربانیِ تهدید، طلبکار صحنه جهانی باشد. اسرائیل امروز، دقیقاً این سناریو را اجرا کرده: بدون ارائه هیچ سند قابل اتکا، مدعی شد ایران قصد حمله دارد، و در پوشش «دفاع»، وارد یکی از عریان‌ترین عملیات‌های تجاوزکارانه منطقه شد. این نه عملیات پیش‌دستانه است، نه دفاع. این یک تجاوز است؛ یک تهاجم برنامه‌ریزی‌شده با هدف بازسازی نظم منطقه‌ای بر پایه برتری‌طلبی مطلق. از هفتم اکتبر به بعد، ما با یک الگوی جدید در سیاست خارجی اسرائیل مواجهیم. نتانیاهو دیگر فقط در پی امنیت نیست؛ او در حال پروژه‌سازی برای یک اسرائیل هژمون، یک قدرت مسلط منطقه‌ای است. حمله به زیرساخت‌های نظامی ایران، فارغ از موضع جمهوری اسلامی، چیزی فراتر از تضعیف یک حکومت است؛ این بازسازی نظم ژئوپلیتیکی غرب آسیاست به سود یک دولت نژادپرست، میلیتاریست، و متجاوز. برخلاف دروغ‌های مکرر کابینه اسرائیل، ایران اکنون تهدید «موجودیتی» برای اسرائیل نیست. هیچ سلاح هسته‌ای در اختیار ندارد. مطابق ارزیابی‌های علنی سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا، حتی نزدیک به تولید بمب نیست. چه چیزی پس این میزان از خشونت را توجیه می‌کند؟ پاسخ روشن است: نه تهدید بالفعل، بلکه فرصتی تاریخی برای حذف یک بازیگر مزاحم از معادلات منطقه‌ای. آیا جمهوری اسلامی مسئول بخشی از این وضعیت است؟ بی‌تردید جمهوری اسلامی با سیاست‌های ماجراجویانه، غیرشفافش، زمینه را برای این وضعیت فراهم کرده. میلیاردها دلار صرف تقویت شبکه‌های شبه‌نظامی کرد، صدها میلیارد دلار هزینه فرصت تحمیل شد، و در نهایت زیر بار یک شکست اطلاعاتی عظیم، بی‌دفاع ماند. نتیجه؟ اما بی‌کفایتی جمهوری اسلامی، دلیلی برای مشروعیت تجاوز اسرائیل نیست. این دو در یک کفه ترازو قرار نمی‌گیرند. چرا اسرائیل فقط به ایران حمله می‌کند؟ آیا اسرائیل این‌گونه به عربستان یا ترکمنستان فشار آورده؟ نه. چرا؟ چون آن‌ها به‌عنوان تهدید هژمونی اسرائیل تعریف نمی‌شوند. مشکل اسرائیل، جمهوری اسلامی نیست؛ مشکلش هر نیرویی است که نظم مورد نظر نتانیاهو را برهم می‌زند، حتی اگر ایرانِ پساجمهوری اسلامی باشد. سوریه بعد از سرنگونی بشار اسد مورد حملات شدید ارتش اسرائیل به زیرساخت‌های نظامی سوریه بود و تمام تاسیسات نظامی پادگان‌ها و فرودگاه‌های سوریه را از بین برد. پس اسرائیل نه فقط با جمهوری اسلامی، که با کلیت یک ایران قدرتمند، مستقل و بازیگر منطقه‌ای مشکل دارند. نگاه کنید به حمایت سازمان‌یافته اسرائیل از گروه‌های تجزیه‌طلب. این یک پروژه گسترده است: نه صرفاً تضعیف حکومت، بلکه فروپاشی قدرت ملی. چرا برخی از ایرانیان با این حملات همدلی دارند؟ واقعیت تلخ است: بخشی از جامعه، به‌دلیل زخم‌های عمیق ناشی از جمهوری اسلامی، امروز حاضر است حتی به نتانیاهو دست یاری بدهد. این یک خطای راهبردی و اخلاقی است. نفرت از جمهوری اسلامی، مجوز همدستی با متجاوزان نیست. نباید اشتباه عراق را تکرار کرد، جایی که مردم برای خلاصی از صدام به قدرت‌های بیگانه خوشامد گفتند، اما در نهایت، قربانی یک فروپاشی ملی شدند که هنوز زخم‌هایش التیام نیافته. باید تفکیک کرد: خشم مشروع مردم ایران از جمهوری اسلامی، با پروژه نفوذ و تجاوز اسرائیل کاملاً متفاوت است. نتانیاهو، دشمن جمهوری اسلامی نیست؛ دشمن تمام نظم منطقه‌ای است که در آن قدرتی غیر از اسرائیل امکان ایفای نقش داشته باشد. و اگر جمهوری اسلامی با این حملات سقوط کند چه؟ اگر جمهوری اسلامی با بمباران اسرائیل فروبپاشد، این سقوط نه یک پیروزی ملی، که یک اشغال نرم خواهد بود. ایران، نه از درون، که با فشار خارجی دچار اضمحلال می‌شود. این مدل سقوط، هرگز به دموکراسی منتهی نمی‌شود. حافظه تاریخی به ما می‌گوید: کشوری که با دخالت خارجی دچار فروپاشی می‌شود، نه دموکراسی، بلکه دهه‌ها بی‌ثباتی و وابستگی را تجربه خواهد کرد.کسانی که از سقوط جمهوری اسلامی توسط اسرائیل ابراز خرسندی می‌کنند، یا تاریخ نخوانده‌اند، یا خود را برای زیستن در ایرانِ بی‌قدرت و اقماری آماده کرده‌اند. این خطر، بسیار بزرگ‌تر از تداوم یک رژیم فاسد است.شاید دشوارترین موضع، دقیق‌ترین باشد: ما نه با جمهوری اسلامی همراهیم، نه با اسرائیل. ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم، اما با تضعیف ایران توسط یک رژیم متجاوز و کودک‌کش نیز مرز داریم. مسیر گذار از جمهوری اسلامی، فقط از درون ایران، فقط با نیروی مردم، فقط با عقلانیت تاریخی، مشروعیت حقوقی، و هوشیاری ملی می‌گذرد.اینکه اقشاری از مردم ایران این موضع را دارند، مهم نیست. مسئله این است: این موضع، سالم‌ترین، و انسانی‌ترین موضع ممکن در میان سیلاب هیاهوست. https://t.me/hamidasefichannel2
Show all...
63👎 28👍 26👌 3🙏 1
در سایهٔ وحشت: تجاوز اسرائیل، گم‌گشتگی قدرت و مسئولیت ما در سایهٔ سکوت جهان، بامداد امروز خاک ایران بار دیگر لرزید؛ نه از زلزله، که از تهاجمی حساب‌شده، موشک‌هایی بی‌دعوت و آتشی که از فراز نطنز، اصفهان و دیگر نقاط برخاست. اسرائیل، قدرتی مسلح به بمب اتم، بی‌آن‌که حتی عضوی از پیمان عدم اشاعه باشد، با بی‌پروایی تمام قوانین بین‌المللی را زیر پا گذاشت و خاک کشوری را هدف گرفت که با همه‌ی بحران‌های داخلی، هنوز خاک ماست. این تجاوز، تهاجمی صرف به تأسیسات هسته‌ای نبود؛ تهاجم به مفهوم استقلال، حرمت سرزمینی و حافظهٔ تاریخی ملت ایران بود. در سایهٔ صهیونیسم نظامی، آنچه اتفاق افتاد، فقط یک اقدام پیش‌دستانه نبود؛ یک پرده‌برداری آشکار از ماهیت رژیم اسرائیل بود که سال‌هاست برای بقای خود، منطقه را درگیر، ویران و تحقیر کرده است. این حمله، نقض بی‌شرمانهٔ اصل ممنوعیت توسل به زور در منشور سازمان ملل است. اسرائیل حتی دیگر به نقاب «دفاع مشروع» متوسل نمی‌شود؛ او حالا در مقام مهاجم رسمی ظاهر شده است. در سایهٔ جنون تکنولوژیک، موشک‌ها از خاک سوریه یا آسمان لبنان عبور نکردند؛ مستقیماً از زیرساخت‌های پیشرفته اسرائیل برخاستند. تلفات، هدفمند بود؛ فرماندهان سپاه، تأسیسات هسته‌ای و مراکز نظامی. هیچ بخش غیرنظامی هدف قرار نگرفت، تا این پیام القا شود که گویا جنگی هوشمندانه، اخلاقی و مشروع در جریان است. اما این «هوشمندی» چیزی نیست جز تئوریزه‌سازی تروریسم دولتی. در سایهٔ جهل سیاست، فعالان ملی‌دموکراتیک نباید فریب این نمایش دوگانه را بخوریم. آری، جمهوری اسلامی دهه‌هاست با سیاست خارجی ماجراجویانه، بحران‌ساز و فرقه‌گرایانه، بذر دشمنی کاشته و در مقابل حقوق مردم ایران ایستاده. اما پاسخ به این بحران‌ها، موشک‌های اسرائیلی نیست. پاسخ، قطعاً نابودی زیرساخت‌های ایران توسط یک دولت نژادپرست اشغالگر نیست. هیچ موشکی حق ندارد از تل‌آویو برخیزد و در نطنز فرود آید؛ حتی اگر جمهوری اسلامی در بحران مشروعیت دست و پا بزند. در سایهٔ فراموشی تاریخی، ما باید به یاد بیاوریم که اسرائیل همان دولتی‌ست که دهه‌هاست دست به کشتار فلسطینیان زده، غزه را به اردوگاه مرگ تبدیل کرده، و حالا نسخهٔ غزه‌سازی را برای ایران در سر می‌پروراند در سایهٔ فروپاشی منطقه، حمله اسرائیل یک آزمون است: برای اپوزیسیون، برای جامعه مدنی، برای فعالان سیاسی. این لحظه، لحظه‌ای‌ست برای ایستادن در دفاع از استقلال ایران—نه جمهوری اسلامی، بلکه تمامیت سرزمینی ما. ما می‌توانیم همزمان علیه بی حقوقی و ستم در داخل و قدرتی توسعه‌طلب در خارج بایستیم. در سایهٔ سفسطه، برخی می‌گویند این حملات به نفع مردم ایران است؛ چراکه دشمن مردم، جمهوری اسلامی‌ست! اگر فردا اسرائیل برای کشتن چندین فرمانده سپاه، مناطق  مختلف کشور را به آتش بکشد، باز هم به بهانهٔ «نفع ملت ایران» سکوت خواهیم کرد؟ این منطق، ما را از مسیر گذار دموکراتیک، به بیراههٔ جنگ نیابتی و خاکستر خواهد کشاند. در سایهٔ خشم مشروع، ما باید خواهان پایان تجاوزگری اسرائیل باشیم. باید از جهانیان بخواهیم که جنایت نتانیاهو را همان‌طور که نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنیم، محکوم کنند. باید به جامعه جهانی یادآور شویم که اسرائیل خود ناقض قوانین بین‌المللی است، و صلح در خاورمیانه بدون مهار ماشین جنگی او امکان‌پذیر نیست. در سایهٔ تصمیم، ما باید راه سوم را بسازیم: نه مماشات با جمهوری اسلامی، نه همراهی با اسرائیل. راهی برای صلح، برای عدالت، برای استقلال و کرامت انسانی. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
👍 59👎 27 18🙏 1🕊 1
در سایهٔ وحشت: تجاوز اسرائیل، گم‌گشتگی قدرت و مسئولیت مادر سایهٔ سکوت جهان، بامداد امروز خاک ایران بار دیگر لرزید؛ نه از زلزله، که از تهاجمی حساب‌شده، موشک‌هایی بی‌دعوت و آتشی که از فراز نطنز، اصفهان و دیگر نقاط برخاست. اسرائیل، قدرتی مسلح به بمب اتم، بی‌آن‌که حتی عضوی از پیمان عدم اشاعه باشد، با بی‌پروایی تمام قوانین بین‌المللی را زیر پا گذاشت و خاک کشوری را هدف گرفت که با همه‌ی بحران‌های داخلی، هنوز خاک ماست. این تجاوز، تهاجمی صرف به تأسیسات هسته‌ای نبود؛ تهاجم به مفهوم استقلال، حرمت سرزمینی و حافظهٔ تاریخی ملت ایران بود.در سایهٔ صهیونیسم نظامی، آنچه اتفاق افتاد، فقط یک اقدام پیش‌دستانه نبود؛ یک پرده‌برداری آشکار از ماهیت رژیم اسرائیل بود که سال‌هاست برای بقای خود، منطقه را درگیر، ویران و تحقیر کرده است. این حمله، نقض بی‌شرمانهٔ اصل ممنوعیت توسل به زور در منشور سازمان ملل است. اسرائیل حتی دیگر به نقاب «دفاع مشروع» متوسل نمی‌شود؛ او حالا در مقام مهاجم رسمی ظاهر شده است.در سایهٔ جنون تکنولوژیک، موشک‌ها از خاک سوریه یا آسمان لبنان عبور نکردند؛ مستقیماً از زیرساخت‌های پیشرفته اسرائیل برخاستند. تلفات، هدفمند بود؛ فرماندهان سپاه، تأسیسات هسته‌ای و مراکز نظامی. هیچ بخش غیرنظامی هدف قرار نگرفت، تا این پیام القا شود که گویا جنگی هوشمندانه، اخلاقی و مشروع در جریان است. اما این «هوشمندی» چیزی نیست جز تئوریزه‌سازی تروریسم دولتی.در سایهٔ جهل سیاست، ما فعالان ملی‌دموکراتیک نباید فریب این نمایش دوگانه را بخوریم. آری، جمهوری اسلامی دهه‌هاست با سیاست خارجی ماجراجویانه، بحران‌ساز و فرقه‌گرایانه، بذر دشمنی کاشته و در مقابل حقوق مردم ایران ایستاده. اما پاسخ به این بحران‌ها، موشک‌های اسرائیلی نیست. پاسخ، قطعاً نابودی زیرساخت‌های ایران توسط یک دولت نژادپرست اشغالگر نیست. هیچ موشکی حق ندارد از تل‌آویو برخیزد و در نطنز فرود آید؛ حتی اگر جمهوری اسلامی در بحران مشروعیت دست و پا بزند.در سایهٔ فراموشی تاریخی، ما باید به یاد بیاوریم که اسرائیل همان دولتی‌ست که دهه‌هاست دست به کشتار فلسطینیان زده، غزه را به اردوگاه مرگ تبدیل کرده، و حالا نسخهٔ غزه‌سازی را برای ایران در سر می‌پروراند. جنایات نتانیاهو، نه کمتر از فرماندهان سپاه است، نه مشروع‌تر از آن‌ها. تفاوت فقط در این است که یکی با نام دین، و دیگری با نقاب دموکراسی می‌کُشد.در سایهٔ فروپاشی منطقه، حمله اسرائیل یک آزمون است: برای اپوزیسیون، برای جامعه مدنی، برای فعالان سیاسی. این لحظه، لحظه‌ای‌ست برای ایستادن در دفاع از استقلال ایران—نه جمهوری اسلامی، نه خامنه‌ای، بلکه تمامیت سرزمینی ما. ما می‌توانیم همزمان علیه رژیمی مستبد در داخل و قدرتی توسعه‌طلب در خارج بایستیم.در سایهٔ سفسطه، برخی می‌گویند این حملات به نفع مردم ایران است؛ چراکه دشمن مردم، جمهوری اسلامی‌ست! اگر فردا اسرائیل برای کشتن چندین فرمانده سپاه، مناطق  مختلف کشور را به آتش بکشد، باز هم به بهانهٔ «نفع ملت ایران» سکوت خواهیم کرد؟ این منطق، ما را از مسیر گذار دموکراتیک، به بیراههٔ جنگ نیابتی و خاکستر خواهد کشاند.در سایهٔ خشم مشروع، ما باید خواهان پایان تجاوزگری اسرائیل باشیم. باید از جهانیان بخواهیم که جنایت نتانیاهو را همان‌طور که نقض حقوق بشر توسط جمهوری اسلامی را محکوم می‌کنیم، محکوم کنند. باید به جامعه جهانی یادآور شویم که اسرائیل خود ناقض قوانین بین‌المللی است، و صلح در خاورمیانه بدون مهار ماشین جنگی او امکان‌پذیر نیست.در سایهٔ تصمیم، ما باید راه سوم را بسازیم: نه مماشات با جمهوری اسلامی، نه همراهی با اسرائیل. راهی برای صلح، برای عدالت، برای استقلال و کرامت انسانی. دستیار تیتر را پررنگ کنید و مقاله را بدون هیچگونه حذفی و تغییراتی منتشر کنید #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Show all...
Photo unavailableShow in Telegram
دریغ است که ایران چو ویران شود
Show all...
77👍 9👎 1