en
Feedback
کانال انشا

کانال انشا

Open in Telegram

📚 ڪانال تلگـــرامــے #انشا 📚 💙صفر تا صد نوشتن انشای شما توسط ما #رایگان است💙 📊 درخواست انشا : @enshaa_bot

Show more
2025 year in numberssnowflakes fon
card fon
28 876
Subscribers
-2924 hours
-2517 days
-87730 days
Posts Archive
📚 #مثل_نویسی درمورد : رنگین کمان🌈 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ اگر من جای رنگین کمان بودم و می دانستم انسان ها با دیدن من در آسمان چقدر خوشحال می شوند و چقدر در رویاهای کودکی غرق و از شادی و لذت سرشار، از خدا می خواستم تا من را برای همیشه در آسمان نگه دارد. می خواستم برای همیشه در آسمان خدا بمانم تا این همه انسان غمگین دیگر غصه دار نباشند و اگر غمی ناگهان به دل های آن ها هجوم آورد فقط به گوشه ای از آسمان و به صورت رنگارنگ من نگاه کنند تا غم های خود را به باد هوا بسپارند. تا با نگاه کردن هر لحظه به من، خاطرات کودکی خود را همیشه با خود داشته باشند و هرگز فراموش نکنند. اگر رنگین کمان بودم از خداوند می خواستم ساعت کاری ام را افزایش دهد تا گاهی در دل شب های تار ظاهر شوم و برای کسانی که دلتنگ اند، آن هایی که خسته اند، آن هایی که بی خواب شده اند شب رنگین کمانی به نمایش بگذارم. اگر رنگین کمان بودم به آدم ها می گفتم رنگین کمان یک نماد است که یادشان باشد همان طور که پس از باران و ابرهای تیره هدیه ای به زیبایی رنگین کمان در انتظار آسمان است در دل مشکلات و سختی های روزگار صبور باشند زیرا خداوند بعد از همه مشکلات و دشواری ها رنگین کمانی با شکوه تر و زیباتر به آن ها هدیه خواهد داد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 11 2
📚 #انشا درمورد : #قلم🖌 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ گاهی کلمات مثل خوره به جان مغز آدم می افتند و آنقدر با روانت بازی می کنند که کلافه و گیج می شوی. آسمانت ابری می شود.پر از رعد و برق. نگاهت رنگ غم می گیرد؛ انگار که ستاره های آسمان چشمانت را بی رحمانه چیده باشند. قلبت تیر میکشد. رنگت می پرد و نفس هایت به شماره می افتند. ناگاه، چیزی مثل یک روزنه نور، میان ظلمات تنهایی، خود را نمایان می کند. مقدس است چقدر! قلم را می گویم. آن را برمی داری. ثانیه ای تامل می کنی و لحظه اول، ترافیک (ملاصدرا)* ی ذهنت، آنقدر سنگین است که که نهایتش یک نقطه ی بی معنا روی کاغذ می افتد. ناگهان بغض قلم می شکند و می بارد و می بارد و می بارد... و نُت های سرد کلمات بر پهنه سفیدی کاغذ می چکند. لحظه به لحظه آرامتر از پیش می شوی. حال خوب که می گویند مگر چیزی غیر از این است؟ {قسم به قلم و آنچه می نگارد} ، خداوند قلم را بهترین دوست آدمی آفرید. 〰〰〰〰 پا نویس: *ملاصدرا یکی از شلوغ ترین خیابان های شیراز با ترافیکی سنگین است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 28🗿 19🤷‍♂ 5🔥 4🤮 3👎 1 1
📚 #انشا درمورد : #قلم ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ این روزها همه از من استفاده می‌کنند. پیر، جوان، زن، مرد همگی به من احتیاج دارند. به خودم كه می‌نگرم میبینم چقدر مفید هستم و همگی من را دوست دارند ؛ ولی حیف که دو دشمن سخت دارم. پاکن و تراش را می‌گویم و در نهایت هم همه ی انسان هایی را هم که دوستم دارند با دشمن هایم همدست می‌شوند و کم کم من را جلوی چشمان خودم از بین می برند. من قلم هستم، رنگ های متفاوتی نیز دارم ولی عاقبت همه ی رنگ ها یک چیز است؛ من از همان انسان هایی كه دوستم داشتند، ياد گرفتم که با تمام دوست داشتنی بودنم، عاقبت همگی همانطور که دلشان بخواهد؛ با ما رفتار می‌کنند. در نهایت نیز چیزی نمی‌شود جزء آنکه به سود دشمنانم تمام می‌شود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 14🤮 2
📚 #انشا درمورد : #درخت 🌳 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ باد میان برگهایش میپیچد و تلی را از جنس شکوفه با خود همراه میکند ، قلقلکش می آید و لبخند میزند . با شوق دستانش را تکان میدهد و با چشمانش شکوفه هارا دنبال میکند . چه صحنه دل انگیزی...!! به اطرافش نگاه میکند ، تنهای تنها بود ، ناگهان ترس وجودش را فرا میگیرد . میترسد از اینکه او هم مانند دیگر دوستانش قطع شود . پذیرای پرندگان آواز خوان نباشد ، تکیه گاه چوپان ها نباشد ، تماشاگر بازی کودکان و تفریح خانواده ها نباشد . شور و هیجانش به یکباره از بین رفت و هر لحظه بر نگرانی او افزوده میشد . خاطرات روزهای غریبانه اش را مرور میکرد . باران میگیرد و پنهان میکند اشک های او را که از سر دلتنگی بر روی گونه اش میریخت . میان غرش آسمان صدای اره برقی را میشنود . در سرنوشتش اینگونه نوشته شده بود ک نباشد... عمری طولانی تر ، از خدا خواستار بود اما گلایه هم نمیکرد . صدا که نزدیک تر میشود ، چشمانش را میبندد و در دل با تمام سال های زندگی اش خداحافظی میکند . ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 9 6🤮 1
📚 انشا به روش #سنجش_مقایسه در مورد آدم و پاییز🍂 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ سال ها چهار فصل نیستند بعضی از آدم ها این حقیقت را نقض می‌کنند . برای بعضی ها همه ی فصل ها از یک نوع است . بعضی ها بهاری اند و‌بعضی با زمستان عجین شده اند اما در این میان کسانی هستند که عاشق اند و‌پاییزی، گاهی گرفته اند و‌گاهی بارانی . مثل دختران حوا که بیشتر پاییز را ترجیح می دهند . بارانی می‌شوند،می بارند و‌می بارند گاهی حتی غبته ی خود پاییز هم می شوند. البته بعضی پسران آدم‌ هم پاییزی هستند و‌برای تبعیت از پاییز خود‌را با آن‌وفق می دهند یا به قولی هم‌رنگ جماعتشان یعنی درختان پاییزی می شوند . چرا که پاییز را با برگ های زرد و‌نارنجی افتانش می شناسیم بسیاری از‌ مردهاهم در دورانی از زندگیشان برگ‌هایشان می‌ریزد و‌طاس می‌شوند. آدم‌ها نقاشی همان ابر هایی هستند که در پاییز ظاهر می‌شوند گاهی گرفته و تار گاهی بارانی و گاهی سفید، بعضی اصلا ظاهر نمی‌شوند مثل آدم‌های خجالتی،بعضی هم‌ خود را به باد می سپارند .‌نمی مانند، آدم‌هایی هم‌هستند که در برابر مشقت و‌تند باد حوادث زانو می‌زنند و رهسپار باد می‌شوند،بعضی هم‌در آسمان صاف و‌آبی بالای سرمان جا خوش‌می کنند و‌زمین زیر پایمان را تیره . فصل کلاغ پاییز است . برای بعضی از آدم ها نیز تنها فصل، فصل پاییز است چرا که این گونه آدم‌ ها مثل آدم‌های پاییزی اند.ثروت دوست و‌ زرق و‌برق خواه اگر بخواهیم فصل ها را به دو‌دسته غافل و‌عاقل تقسیم کنیم پاییز جزو‌ دسته‌ی غافل می‌شود. چون اهالیش بین خواب و‌بیداری،خواب را و‌ بین فرار و‌قرار رفتن و‌کوچ کردن را انتخاب می کنند . بعضی آدم‌ها هم‌خوابند و‌غافل اما با یک تفاوت که اهالی پاییز نمی‌توانند از خنده‌ی گل های بهاری از‌ آواز پرنده ها و‌ رقص شکوفه ها دل بکنند و به خاطر همین بیدار می‌شوند ولی بعضی از‌آدم ها همچنان در غفلتند و‌غفلت . شاید هم هنوز‌ زمستان دلشان قصد رفتن ندارد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 13
📚 #انشا درمورد : "پرواز خیال در آسمان شب" ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ گاه گاهی باید پرواز کرد، پروازی ازجنس خیال ، گاهی باید باخیال پروازکنی وبه مکان هایی که نرفته ای بروی ، مانند آسمان ، با خیالت به اوج آسمان پروازکنی واتفاق هایی را رقم بزنی. رنگ آسمان به سمت تاریکی سفر می کردوخورشید از مشرق به مغرب آسمان دور می زد ، دیگر وقت رفتنش شده بود با رفتن خورشید ، ماه جایگاهش را پر کرده بود. با آمدن ماه به آسمان شب ، مجلس عروسی آغاز شد .مهمان ها یکی پس از دیگری به تالار آسمان شب اضافه می شدندوچراغ تالار ، خانم ماه بود که بالباس عروس مجلل و درخشانش مجلس را نورانی کرده بودو با آمدن و کامل شدن مهمانان ، تالار بیشتر و بیشتر روشن می شد . خانم ماه به مهمان ها خوش آمدگفت وبه جایگاه خودبازگشت تا مجلس آغاز گردد . ابرها مسئول موسیقی بودند ، هرچند ثانیه خودرا به یکدیگر میزدندتا موسیقی اجرا شود . ستارگان نورهای خود را کم وزیاد می کردند، شهاب سنگ ها باگذر تند و سریع خودرقص های شگفتی به جا می گذاشتند . عروس خانم و مهمانانش در صفحه مات آسمان ترکیبی بسیار زیبا ایجاد کرده بودند، اما درپایان مراسم چهره ی عروس خانم اندوهگین می نمود، انگار درپی کسی بودواو کسی نبود جز دامادش ، آقای خورشید که تمام مدت در مجلس حضور نداشت وخانم ماه در طول مدت مهمانی انتظارش می کشید . اما اقای داماد در آن سو عروس خانم خود را فراموش نکرده بود بلکه تمام تلاشش در رسیدن به او بود ولی وقتی می رسید که ماهش رفته بود به دنبال او ..... و سالها این چرخه ادامه می یافت چه بی تاب بود ماه برای خورشید، وچه افسوس ها برای آن هایی که زمانه در خودشان دوری و جدایی را رقم می زد.گاهی بهتراست دگرگونه به آسمان بنگریم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 9👏 6
📚 #انشا درمورد : #خورشید ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ نزدیک صبح است و کم کم پنجره رنگ عوض می کند و گنجشک ها هم جیک جیک زنان منتظر خورشید هستند و بر روی درخت بی قرار هستند. خورشید خانم با حلول سپیده صدق تور از رخ بر می دارد و نقش خود بر جهان آشکار می کند و روز آغاز می شود. بدنه: طلوع و غروب را که می بینم، تنگ آسمان می ایستم و به هر دو نگاه می کنم. یکی طلایی و دیگری قرمز، یکی ناب و دیگری ناب تر، کاش روز بدمد و داستان زندگی از نو رخ دهد. خورشید زلف بیاراید و شانه و آینه به دست زندگی را جشن بگیرد. کم کم بر ستیغ قله ها جشن نور است و گل و سبزه نفسی تازه می کنند. طلوع یادآور عشق است و زندگی و امید و غروب هم موجب شادی روح و آرامش درون. سرخی غروب را که خوب نگاه می کنم می بینم که بانوی طلایی آفتاب چگونه موهایش را ارغوانی می کند و به شب و ستاره هایش چشمک می زند. کم کم روز خسته می شود و برا ی آرامش اهلش شب از راه می رسد. ستارگان خودنمایی می کنند و مهتاب هم غروب را باورمی کند. غروب و طلوع یک رویداد کاملا طبیعی است که رخ می دهد و ناشی از چرخش زمین است و خداوند هم در قران فرموده که روز برای کار و امرار معاش است و شب برای آسودن و آرامش. پس باید در روز به تلاش و کسب روزی حلال پرداخت و در شب به خواب و استراحت پرداخت. طلوع را برای کار و حرکت به سمت زندگی بهتر و شب را برای اندیشه کردن و حل مشکلات فکری و ذهنی پرداخت. خورشید در طلوع یک رنگ دارد و در غروب رنگی دیگر، خالق زیبایی را برای این همه جذابیت شکر که در یک پدیده کاملا طبیعی خورشید چند رنگ در می آید. بانوی زلف گستر روز را به رقص درای و شب را در سرزمینی دیگر به آرامش باش. خورشید ای دختر آسمان دنیا مشاطه را بخوان و خودت را تا همیشه آراسته کن و با غروب رنگ و سرخاب به روی بزن و بتاز تا انتهای شب. روز از پس طلوع می آید و ساعتها مهمان ماست تا کار و تلاش خود را بیافزاییم و شب از در دیگری می رسد تا استراحتی کرده و در حوالی شب با نور دل انگیز مهتاب بخوابیم و دمی بیاساییم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 28 7🤮 5😁 1
📚 #انشا درمورد : #قطره_باران ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ‌🌧️⁩باران رحمت الهی است و همه ی بدی هارا میشوید.قطره ای هستم که با سرعت زیادی به سمت زمین در حرکت بودم به جز من قطره های دیگری هم بودند که همگی روزها منتظر مانده بودند تا فرود آیند. گاهی باد مسیرمان را جابجا می کرد کم کم به زمین نزدیک می شدم و همه چیز واضح تر شده بود در همین فکر بودم که ناگهان با سرعت به چیزی برخورد کردم و در چیزی جایی گرفتم آری درست است. من در میان برگ های یک درخت تنومند که میوه‌های سرخی داشت گیر افتادم باد برگ‌ها‌ را تکان داد و من نمی‌توانستم همه جا را ببینم نهر کوچکی کنار درخت جاری بود درخت هایی با میوه های سرخ و نارنجی و گرد. با سوزش چه چیزی در ذره ذره وجودم بیدارشدم و نوری به شدت بر من تابید همان دوست فراری خودم خورشید بود ما همدیگر را در آسمان کم میدیم چون هر وقت ما می‌آمدیم خورشید می رفت. در همین فکر بودم که درخت تکان شدید خورد و من از روی برگ کنده شدم و از روی هر برگ به برگ دیگر سر خوردم و با سرعت به درون نهر کوچک کنار درخت سقوط کردم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 20👎 1🥰 1
📚 #انشا درمورد : #مادر ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ تو قافیه احساس منی، تو بیت الغزل از خودگذشتگی ها هستی تو بلندترین داستان حماسی ایثاری. تو شکوفاتر از بهار، نهال تنم را پر از شکوفه کردی و با باران محبت های خود اندوه های قلبم را زدودی، و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. عشقی که به من میدهی وسعت دریا دارد، آرامشی که از وجود تو دارم، مثل تماشای ماه کامل درآسمان صاف و پر ستاره است. با وجود تو زندگی من، رنگ پاییز ناامیدی را ندید، و هیچ سختی ستون های تنم را در زمستان های سخت نلرزاند. ای بهار زندگی، آرزو میکنم همیشه صورت زیبای مثل گلت خندان باشد وشبنم شادی روی گونه هایت بریزد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
❤‍🔥 7👍 5😍 5 4👎 1🔥 1
📚 #انشا درمورد : نامه ای به پدر و مادر ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ◀️سلام به بهانه های زندگیم! امیدوارم همیشه سایه ی مهربانی شما بالای سرم بمونه و چراغ خونه ام با نگاه شما تا ابد روشن باشه! امیدوارم‌ که همیشه پشت و پناهم بعد از خدا تو باشی پدر جان... و با هرم نفس های تو شعله های زندگی ام زبانه بکشند مادر جان... من در این نامه می خواهم با واژه ها اندکی قدردان زحمت بی دریغ شما عزیزانم باشم و می خواهم که دعای شما بدرقه ی سرنوشتم باشد... دعاهایی که می دانم اگر باشند همه چیز خوب می شود حتی تلخی ها هم شیرین... دعاهایی که تا همیشه مرا سرشار از خوشبختی خواهند کرد و چه نعمتی بالاتر از این؟ من همیشه خجل بودم از اینکه نمی توانم فرزندی سپاسگزار برای والدینِ خوبی همچون شما باشم اما، عهد می بندم که در لحظه لحظه های زندگی چشمان پر فروغ شما را بارانی نکنم و لبخند را تا وقتی که این قلب دردمند بر تخت سینه ام می کوبد بر لب های شما بکارم...! من عهد می بندم که خوب باشم و با خوب بودنم باعث افتخار پدر عزیزم که سالیان سال همراهم بوده و مادر زیبایم که سالیان سال محبت هایش را قرین ثانیه ثانیه های زندگیم کرده، شوم ! شاید گاهی دل شکستم و گاهی باعث دلخوری شدم اما، به بزرگواری خودتان این بنده ی عاجز را ببخشید که من جوانی هستم کم تجربه و شما عزیزانی هستید که می دانم، هزاران بار با دلسوزی هایتان عمرتان را فدای ما کرده اید...! با احترام فراوان فرزند شما "دوستتان دارم دلبندانم" ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 21👎 1
📚 #انشای #جانشین_سازی درمورد : #ماه 🌙 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ من ،جواهری ازتبار خلقت بی همتا هستم؛اماهزاران حیف؛که سیاهی چنگال ظالمانه اش راروی سینه ام ماندگار کرده است. آه!دلتنگم برای آن روزهایی که درکنار الماس ،دوست قدیمی ام،درخشندگی ام را به رخ می کشاندم.اماحالا دیواری که خدا میان من ودوستانم،بنا کرده ،سیاهی آسمان است. توافق ما ازهمان ابتدا این گونه بود:شب هنگام،چهره ی سفیدساده ام راکه از اجدادم به ارث برده ام،نمایان کنم.اهالی زمین سنگینی محنت وناامیدی واشک هایشان را روانه ی آسمان می کنند؛وچشم هایشان پرازمن می شود.باغروب خورشیدورخت برداشتن روشنایی ،خداوندقلم سفیدبی ریای بوم نقاشی اش را روی سیاهی،هنرمندانه به نمایش می گذارد.سیمای یگانه ام ،سیاهی وپلیدی شب رابه انحصار می کشاند؛گویی تاریکی تبدیل به روشنایی می شود. هنگامی که دلتنگی قلبم را می فشاردودرتنگنا قرار می دهد؛غم درمیان چشمانم لانه ای می سازد،به گونه ای که ازاشک هایم ستارگان متولدمی شوند.سالها گذشت...حال دیگر،اهالی زمین اززیستن درسیاره یشان خسته شده اندوبی تابانه دیدارمرا به انتظار می کشند. من،این میزان ازمحبوبیتم رامدیون پروردگارجهانیان هستم.اوبود که درمیان خوش هایم مرا ازدوستانم جداکرد،تاطعم شیرین عشقش رابرقلبم بچشاند؛حلاوتی این چنین نچشیده بودم! به بلندای آسمان ،احساس بالندگی می کنم،چراکه به حضرت دوست نزدیکم... ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 7👎 1
📚 #انشا درمورد : #طبیعت ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ آفتاب‌برنوک‌کوه‌های‌خاکستری‌رنگ‌بوسه‌می‌زد‌وآرام‌آرام‌بالا‌می‌آمد.پرندگان‌از‌آشیانه‌های‌خود‌بیرون‌آمده‌بودندو‌دسته‌دسته‌در‌دل‌آسمان‌بال‌پرواز‌گشوده‌بودند. سبزه‌ها‌چون‌مخمل‌سبز‌رنگی‌دامنه‌کوهی‌که‌بر‌آن‌اتراق‌کرده‌بودند،اآرایش‌کرده‌بودندوخودرابه‌نسیم‌صبحگاهی‌سپرده‌بودند‌و‌همجهت‌بااو‌می‌رقصیدند.آب‌رودخانه‌غرش‌کنان‌راه‌پرپیچ‌وخمی‌رادرپیش‌گرفته‌بود،گویی‌واژه‌مانع‌برای‌او‌معنایی‌ندارد.بوی‌طراوت‌وتازگی‌فضاراپرکرده‌بود.آنجاغیرازروح‌زیبایی‌چیزدیگری‌دیده‌نمیشد. من‌همیشه‌منتظراین‌لحظات‌بودم منتظراین‌مکان،جایی‌به‌دورازانسان‌ها،به‌دور‌ازشلوغی،به‌دورازهرگونه‌مزاحمت.اینجافقط‌من‌هستم‌وتنهایی‌واین‌بنفشه‌های‌محجوب‌سربه‌زیرافکنده‌و‌این‌لاله‌های‌مشغول‌به‌خودنمایی.غرق‌تماشای‌رودخانه‌بودم‌که‌باعجله‌‌به‌سوی‌دره‌می‌شتافت. خورشید،آهسته‌آهسته‌خودرابه‌وسط‌آسمان‌می‌کشید،اومی‌خواست‌همه‌چیزراگرم‌کند.شاید‌می‌خواست‌به‌همه‌بفهماند‌که‌از‌سفر‌ه‌پر‌نعمت‌وگرم‌من‌‌برای‌شب‌سرد‌خود‌اندوخته‌بردارید.مثل‌اینکه‌خورشید‌از‌ماموریتش‌سربلند‌بیرون‌آمده‌بود،رو‌به‌خانه‌نهاد‌وبه‌سوی‌مغرب‌حرکت‌کرد‌.حتما‌جای‌دیگری‌برایش‌ماموریتی‌رقم‌خورده‌بود‌که‌انقدر‌به‌رفتنش‌شتاب‌می‌دهد‌. روی‌چمن‌ها‌دراز‌کشیده‌بودم‌و‌دو‌دستم‌ر‌ا‌مانندبالشی‌زیرسرم‌گذاشته‌بودم‌وغرق‌در‌زیبایی‌خیره‌کننده‌ی‌آسمان‌شده‌بودم.به‌فکر‌عمیق‌فرو‌رفتم،سوالات‌بسیاری‌جلوی‌چشمانم‌رژه‌می‌رفتند.این‌همه‌نظم،این‌همه‌نعمت،این‌همه‌زیبایی،این‌همه‌اعجازبرای‌چه‌کسی‌یا‌چه‌چیزی‌خلق‌شده؟! قطعا‌خداوند‌قادر‌وتوانا‌دلیلی‌بسیار‌منطقی،عاقلانه‌وعاشقانه‌برای‌آفرینش‌دارد.خلقت‌نظم‌و‌زیبایی‌برای‌انسان‌عاشق‌و‌فهیم‌تا‌در‌ره‌عشق‌ثابت‌قدم‌تر‌باشد. عاشقان!از دست‌پخت‌ معشوق خود لذت ببرید! ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 9🤮 2🌚 1
📚 #انشا درمورد : نامه ای به دوست ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ دوست عزیز و مهربانم سلام،امیدوارم مثل همیشه سالم،شادوخندان باشی.باورکن هیچ وقت خنده های مهربانت را که گرمابخش دلتنگی های من بود فراموش نمی کنم. بودنت در کنار من زمانی که دیگران نبودند برای من خیلی باارزش بود.البته شایدآن موقع زیاد متوجه نبودم،ولی وقتی خاطراتم را در ذهنم مرور می کنم تماماََ بودن های مثبت و انرژی زای توست که در من نمود پیدا می کند. از این که با کلمات صمیمی و دلپذیرت مثل فرشته های مهربان از رفتار و شخصیت من نگهبانی می کردی خیلی ممنونم و می دانم که این رفتار ذات دوست حقیقی است.آری حقیقتاََ الآن می فهمم که چنین دوستی ها وچنین روابط دوستانه چه ها در زندگی انسان ها نمی کند!!! از این که همیشه به من گوشزد می کردی که با مطالعه آثار بزرگان،بامطالعه رمان های ارزشمند و کتب تاریخ شخصیتی منسجم تر داشته باشم خیلی خیلی ممنونم. این ها را از صمیم قلب می گویم و دوست دارم که تو هم باور کنی من لحظه لحظه موفقیت هایم را به تو مدیونم. شاید دستم به تو نرسد و شاید فرصت مستقیمی برای تشکر از تو پیش نیاید و شاید هیچ وقت دیگر تو را نبینم و... ولی از این که انسان کاملی مثل تو در کنارم بوده است را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد.توبرایم الگویی ماندگار بودی و هر لحظه تو را و خوبی هایت را در ذهنم تصور می کنم و... . خدا کند دوستی مان برای همیشه استوار و پابرجا بماند و برای مان رفاقت چندین ساله رقم بخورد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
🥰 5👍 3 2
📚 #انشا درمورد : #اذان ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ اذان ابتدای عاشقی است، قدم های یک عاشق با آن میزان می شود و انتهای راهش را با آن به اتمام می رساند. اذان قول است، تعهد است، شهادت نامه ای است که امضا کرده ایم و پای آن تا نفس آخر باقی خواهیم ماند. اذان یعنی پشت به همه آن چه بزرگ می پنداری کنی و تنها یک واحد را در تمام جهان ببینی، یعنی اکبری جز الله خدایت نباشد، رسولی جز محمد راهنمایت نباشد و امامی جز علی را به ولایت نپذیرفته باشی. یعنی بندگانم به سوی من بشتابید که همه آن چه می خواهید نزد من است. اذان سرشار از معنا است و به زبان آوردنش مسئولیت بزرگی برای هر مسلمانی به دنبال خواهد داشت، شوخی نیست بگویی الله اکبر و برای درست شدن حوائج دنیوی به این در و آن در بزنی و در مقابل هر کسی خم شوی. شوخی نیست بگویی جز الله خدایی نداری اما در عمل هر آن چه غیر از خدای واحد است را در امور زندگی ات موثر بدانی. اذان یعنی پاک شدن از هرچه شرک و دورویی و تزویر، اذان یعنی بشتابی به سوی کسی که هر آن چه داری از اوست و آخر مسیرت در زندگی به او ختم می شود، اویی که بوده و هست و خواهد بود و ما وظیفه ای عالی تر از بندگی در برابرش نداریم. ایکاش اذان را تنها به لحظه نماز خواندن و یا ساعت های خاصی از روز محدود نکنیم بلکه آن را در بطن و عمق زندگی مان جاری سازیم که راه رسیدن به سعادت همین است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 18 13
📚 #انشا درمورد : #پاییز 🍂 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ وزش نسیم بوی پاییز را در کوچه پس کوچه های شهر پخش می کند، صدای خش خش برگ های رنگارنگ پاهایم را مجاب برای برداشتن قدم های بیش تر می کند. خش خش ... صدای پای خزانی است که نغمه ی شروع مهر را به گوش می رساند، زنگ ها به صدا در می ایند شور و شوق دانش اموزان، هر کس را به یک سوی مدرسه دعوت می کند.کم کم اغوش گرم هوا خداحافظی می کند و در را برای ابان ماه باز می کند،گویی اسمان دلش گرفته، فریاد های خشمناکش همه را می ترساند و از خود دور می کند، اما بعد از چندی صدای شرشر اشکهایش دل همه را بدست می اورد، اولین باران پاییزی شهر را پر از طراوت و ارامش می کند.ریشه های درختان کم کم سوزش سرما را احساس می کنند و شاخه و تنه هایشان را چروکیده می کنند، خبر از پایان اذر است گویی این پاییز نیز به پایان رسیده است. پاییز زمستانی است که تب کرده، سکوتیست که سخنش را قورت داده، شروعش شور و شوق و پایانش سکوت و سرمای کوچه هارا فراخوانده . ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
20👍 6👏 3🥰 1
📚 #انشا درمورد : #عشق 🩵 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ عشق، واژه‌ای است سرشار از حس خوب! مثل دانه ای که یکباره در کنج دلت می افتد؛ همانجا جوانه میزند و کم کم آنقدر رشد می‌کند که کل وجودت را فرا می‌گیرد. نفرت برای نهال درون دلت حکم تبر دارد. تبری بی رحم که واژه مهربانی و محبت برایش ناآشناست. خودمانی بگویم: بگذار دلت با گرمای عشق زنده باشد. بگذار دلت مثل تابستان گرم باشد. مجوز یخ بستنِ دلت را به نفرت نده! آن وقت است که آنقدر دلت سرد می‌شود که گویا در زمستانی سرد آن را رها کرده ای! عشق همان چیزی است که زندگی‌ می‌بخشد، امید می‌بخشد و اندکی نفرت کافیست تا همه را از تو بگیردتا شوی مثل درختی خشک که با بادی ملایم از جا کنده می‌شود. عشق، بزرگ و کوچک نمی شناسد. زمان و مکان نمی‌شناسد. ممکن است در هر سنی، در هر زمانی و هرکجای دنیا مهری در دلت بیفتد و این مهر چنان تورا کور و کر سازد که از همه چیز غافل شوی. انسان با عشق زندگی را آغاز می‌کند وقتی چشمانش را می‌گشاید و در اولین نگاه مادرش را می‌بیند با عشق زندگی می‌کند و آن عشق را آنقدر در دلش زنده نگه می دارد تا دلش جوان بماند تا آنگاه که با دلی جوان از این دنیا برود. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 14 2
📚انشا به روش #سنجش_مقایسه در مورد : مقایسه "کتاب‌ با دوست" ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📌کتاب همانند دوست انسان می تواند برای انسان همدمی مناسب در زمان تنهایی و آموزگاری برای یادگرفتن آنچه که به زندگی اش کمک می کند باشد. کتاب مثل دوست خوب ، عیب ها و خوبی های ادم را به او می گوید. با مطالعه کتاب می توانیم چیزهایی یاد بگیریم که در آینده برای زندگی بهتر به ما کمک کند پس کتاب مثل یک یار دلسوز برای ماست. ما باید دوست خاموش را به حرف آوریم، کتاب را هم باید خواند تا با ما حرف بزند. آزردن دوست، بد و موجب قطع دوستی است. پاره کردن کتاب، و نیز کثیف کردن و... هم، چنین است. در دوست، مهم فکر و اخلاق اوست، نه لباس و ظاهرش. کتاب خوب هم بستگی به محتوا و مطلب آن دارد، نه جلد و نوع کاغذ. انسان بی مطالعه، مانند افراد بدون دوست است. کتاب نیمه مطالعه شده، مانند دوست نیمه راه است. انسانِ دوست از دست داده، مثل مطالعه ی بدون یادداشت است. شناخت دوست از دشمن لازم است. تشخیص کتاب های خوب و بد و مفید و مضر نیز ضروری است. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 14🥰 2🔥 1
📚 #مثل_نویسی درمورد : « از دل برود هر ان كه از ديده برفت» ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ باسمه تعالی روزگاری جهان دوشهر بود، که در موازای هم قرار گرفته بودندو آسمانی همچو آیینه ،حَدّ واسط این دوشهر،به تماشای زندگانی بشر در دو جهان نشسته بود. نام شهر بالا دل و شهر پایین دیده بود ،مردم شهرِ دل ،حقیقت بودند و سایه آنها در شهر دیده زمام اختیار زندگی را به دست داشت و مردم شهر دل نظاره گر سایه خودشان در شهر دیده بودند . درواقع داستانی که میخواهم از جوهر خامه به کاغذ بنشانم اینگونه بود که...: سایه ای بودم!!!، به دنبال حقیقت میگشتم ، . من با چشم هایم در خودم میگشتم،!! و در تاریکی هایم نور نمیدیدم و بدنم پر از جای خنجر هایی بود که خاموشی ،غم آلوده، بر تنم حکاکی کرده بود .و هیچ عشقی را نمیدیدم و نمیدیدم ....! از همه جا نامید ، پریشان خاطر ،دراز کشیدم و در آیینه آسمان شهرمان خود را نظاره میکردم . بغض گلویم را چنگ میزد . چشمانم به من گفتند اشک بریز . پس چشمانم باریدند و اشک هایم با من سخن گفتند.:((دیده را برهمه چیز ببند، و تصویر آیینه را بر قلبت بگذار.)) تصویری از آیینه گرفتم ،در دل نهادم و دیده را بر هر آنچه که بود بستم . ناگهان خودم را در دنیای بالا دیدم (شهره دل) ،خودم را ، و خودم را...!! در چشمان خودم نگریستم و با خودم یکی شدم، دیگر سایه نبودم ..! سپس من در آن دنیا تنها کسی شدم که در شهر دل اختیار دار خویش بود و در هر دوشهر زندگی می کردم. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 12👏 3
📚 #مثل_نویسی درمورد : به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی است! ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ همه چیز از تنهایی من شروع شده بود . از اين آدم خسته ، از تمام اين قرص هاى شب كه به خورد قلبم داده بودند. مثل هميشه نفس ميكشيدم و چشم هايم را رو به آسمان مصنوعى پر هیاهو جهان در سکوت ابهام انگیزش دوخته بودم . لب هایم را هم دوخته بودم و تمام حواسم را زیر لب زمزمه میکردم (“حال من بعد از تو مثل دانش اموزی است که خسته از تکلیف شب خوابیده روی دفترش مرگ انسان گاهی اوقات از نبود نبض نیست مرگ یعنی حال من با دیدن انگشرتش”) ناگه ، در آسمانم پرنده ای را دیدم که پرواز بال هایش به خنده های چال گونه هایم بند شده بود. ارام ارام پر هایش را گرفتم و دور سرم چرخاندم انقدر که جاذبه امان نداد مرا به دست روحم سپرد . روحی شکننده تر از آنی که آدم ها در توهمشان می پنداشتند. من مثل هیچ کس‌ نبودم . چرا که من از تظاهر به آدم بودن بدم میامد ، از این دلسوزی های مسخره و لاف حرف زدن های بیهوده بدم میامد من .. من با چشم خویشتن دیده بودم که ادم ها تمام قول هایشان به گوش فراموشی می سپراند ادما ها با هر رنگی سیاه می شوند. ادمها از آن پست های فرو رفته اند‌ . ولی تو ! تو مثل من بودی . یعنی جانم راستش را بهواهی تو یک نفر مثل هیچ کس نبودی . که کاش بودی.. نه نه ! نباش .. تو تنها مرهم این زخم های کهنه ای . تو واقعی مرا به باد میدهی مرا میچرخانی در انگشتانت و می اندازی در برق چشم هایت یا در قطره ی شور چشمانم. از آن فکر های قشنگ ، اما به تو قشنگ تر میبالیدم . از آن شعر های دلی ، دلی تر برای تو میخواندم . و از این زندگی ام ، و غم انگیز تر برایت مینوشتم . اصلا با تو همه ی خداحافظی ها به یک سلام دوباره تبدیل شد . اصلا با تو همه چیز خوب شد، همه رو سرو سامان دادم هلش دادم گوشه ای از ماندگاری جسمم. آخرش همین مثل هیچ کس نبودن تو کار دستم داد. اخرش دلم را زد و مرا پرت کرد در زیر خورشید و انعکاسش مرا خاکستر کرد و به وحشتناک ترین لحظه ها سپرد. گلایه دارم از تو ! از اینکه تو بهترین اسطوره هنر بشاش بودن من بودی از اینکه خوش ذوقی هیجان ، همه شان اثرش در من مانده . هر کس به تو نگاه کند مگر غیر من ميبيند؟ و من آخرين حرفایم را مظلومانه میگفتم و داشتم به غرور و خوشی های بی حد و نصابم خیانت میکردم ("من از مرگ نمیترسم مرگ دور سرم میچرخد من از آن میترسم که بعد از من گلم را کسی دیگر ببوید") . آمدی خرابش کردی رفتی ولی تو نمیدانستی که قصه غصه‌ی ما ادامه دارد و تمام آدم های این کهکشان قلب دارند که شاید عاشقانه کسی را بپرستند و دیگر چیزی از ما باقی نماند لا جرم مرگ بی وقفه مرا به یغما می برد. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 9👏 2
📚 #حکایت_نویسی درمورد : #شانس ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📌پیرمردی در روستا بود کـه یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد همه ی همسایه‌ها برای دلداری بـه خانه پیرمرد آمدند و گفتند:عجب بدشانسی آوردی کـه اسبت فرارکرد! پیرمرد جواب داد: از کجا میدانید کـه این از خوش شانسی من بوده یا از بد شانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه کـه این از بد شانسیه! هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود کـه اسب پیرمرد بـه همراه بیست اسب وحشی بـه خانه برگشت. اینبار همسایه‌ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی کـه اسبت بـه همراه بیست اسب دیگر بـه خانه بر گشت! پیرمرد بار دیگر در جواب گفت: از کجا میدانید کـه این از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ همسایه‌ها با تعجب جواب دادند: خوب معلومه کـه این از خوش شانسیه! فردای آن روز پسر پیرمرد در بین اسب‌هاي‌ وحشی، زمین خورد و پایش شکست. همسایه‌ها بار دیگر آمدند: عجب شانس بدی! کشاورز پیر گفت: از کجا می دانید کـه این از خوش‌شانسی من بوده یا از بدشانسی‌ام؟ وچند تا از همسایه‌ها با عصبانیت گفتند: خب معلومه کـه از بد شانسیه تو بوده پیرمرد احمق! چند روزبعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمینی دور دست با خود بردند. پسر کشاورز پیر بـه خاطر پای شکسته‌اش از اعزام معاف شد. همسایه‌ها بار دیگر برای تبریک بـه خانه پیرمرد رفتند: عجب شانسی آوردی کـه پسرت معاف شد! و کشاورز پیر گفت: از کجا می دانید کـه این از شانس من بود؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ : 🆔 @ENSHA
Show all...
👍 18❤‍🔥 1