کانال رمان های 💓مهری هاشمی💓نزدیک تر از سایه♠️
Closed channel
2025 year in numbers

6 347
Subscribers
-824 hours
-307 days
-11930 days
Posts Archive
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
#یادگار_هیچکس1𖥸
#پارتی_از_اینده
_ای ای دستمممم، کندیش ول کن!کوهیار!
بی خبر برمیگرده و تو صورتم فریاد میکشه..
_تا نزدم تو دهنت،خفه شو!
فقط همین مونده بود! با لج پاهامو روی زمین میکشم.
_ولم کن من نمیام اصن!..... غلط میکنی منو بزنی.
_غلطو تو میکنی که با اون ریحان بی عقل راه می افتین تو روستا شو اجرا میکنید!
_آخه به تو چه تو چیکار داری
_خدایا این چی میگه؟!احمق من شوهرتممم!شوهرررت!
خیره تو چشماش با کینه نگاه میکنم
_عه الان شوهرمی؟دیشب که اومدم سمتت پسم زدی! گفتی من شوهرت نیستم! گفتی دست از سرم بردا....
با بوسیده شدن ناگهانی لب هام، یه لحظه شکه شده سرجام خشکم میزنه!
https://t.me/+wsgE_kGjHAk2YTRk
7810
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده...
https://t.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8
17010
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
فلورا صدر، مهندس رشته ی گیاه پزشکی در سن نوجوونی، شیفته ی دوست برادرش می شه. عشقی یک طرفه که با مهاجرت اون مرد ناکام می مونه و فلورا، فقط به خاطر مهرش به اون پسر، همون رشته ای رو توی کنکور انتخاب می کنه که ونداد آژند از اون رشته فارغ التحصیل شده بود. حالا بعد از هشت سال، ونداد برگشته... به عنوان استاد توی همون دانشگاهی که فلورا داره طرح پایان نامه رو می گذرونه، غافل از این که شاگرد سخت کوشش، چه سال هایی رو پنهانی عاشقش بوده و حالا همکاریشون برای یک طرح تحقیقاتی، اون عشق و دوباره از نو زنده کرده...
https://t.me/+4H9Ih4K-h7g4OTM8
7700
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
👤 3660933
#پیام_ناشناس_جدید
سلاممم ، گلم یه رمانی بود که دختره بهش تجاوز شده بود و باکره نبود. همون که مجبور میشه، با دشمن پدرش ازدواج کنه ولی مرده نمیدونه به زنش تجاوز شده و حتی تحملِ یه لمس ساده هم نداره. رسیده بودم به اونجاش که مرده میفهمه گول خورده و میخواد کنارِ استخر به زور، باهاش رابطه برقرار کنه و...
اما یهو مامانم اومد تو اتاقم چنلو پاک کردم🫠میشه لینکشو پیدا کنی بزاری؟🥹
#جواب
سلام عزیزم ؛ عضو گیری این رمان ممنوعه و چندباری به خاطر #صحنههای بازش فیلتر شده. زود جوین بده فقط تا آخر شب وقت داره👇🔞
https://t.me/+6RNNPPclIA85NDg8
https://t.me/+6RNNPPclIA85NDg8
4900
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
انگشت وسطش را داخل دهانش برد و مک آرامی به آن زد و در لحظه چیزی در دلم تکان خورد و استخوانهای دستم از انقباض بیش از حد، به درد آمد.
همان انگشت خیس را روی لبهایم کشید و گفت:
-شدی دائمی تو زندگیم. خوب میخت و کوبیدی. زرنگی نادیا. اومدی خونمون شدی ناموس، حالام شدی زنم. شاهرگِ اصلیم.
ابرویی بالا انداخت:
-حالا دیگه یه تویی و دنیا، یه منم که پشتت. فقط از بخت بَدت...
فکش منقبض شد و نگاهش پر از نفرت:
-پشت و پناهِت، نمیخواد سر به تنت باشه.
انگشتش را داخل دهانم برد و روی خیسی زبانم کشید.
-کنار بیا... خودم درد میدم، خودمم میشم درمون.
https://t.me/+J6rTXIboy3szZWY0
https://t.me/+J6rTXIboy3szZWY0
#پارتدومرمان🔞 #فرصتعضوگیریمحدود🚫
10510
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
پاهایش را به عرض شانه باز کرد. یک چشمش را بست و با نشانه گیری دقیق، شلیک کرد. با حیرت به چشمهایش نگاه کردم. نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت...
-به تو نخورد، سیبو زدم.
اسلحه رو در دستش چرخاند و پوزخند زد.
-دست از پا خطا کنی، نشونهگیریم یه ذره پایین تر از سیبی که رو سرته میاد. حالیته؟
با گریه تند تند سر تکان دادم و او اسلحه رو پرت کرد. جلوتر آمد و همانطور که دستش سمت سگک کمربندش میرفت، با خماری لب زد:
-میخوامت، همین الان!
او قدرتمند بود، اما من هم زیرک بودم. لب گزیدم و با طنازی یک به یک لباسهایم را جلوی چشمهایش کَندم. دستم سمت قفل لباس زیرم رفت که دیگر طاقت نیاورد و سمتم خیز برداشت و بعد...❌❌❌❌
زود جوین بدین تا لینک باطل نشده🤤👇
https://t.me/+FBB7SsLZdExhY2Jk
https://t.me/+FBB7SsLZdExhY2Jk
👍 1
22420
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
مهرو مستوفی زنی که بخاطر بچهاش حاضر میشه دایه بچهی یه خانواده میشه و رئیس این خانواده، دنبال اینه به نحوی مهرو رو بکشونه به اتاقش
امیر ۳۲ سالهای که هیچ دختری بهش نه نمیگه ولی مهرو حتی نگاهشم نمیکنه...
حالا امیر دنبال اینه به هر طریقی اونو بیاره تو اتاقش حتی حالا که میخواد بیهوشش کنه.
https://t.me/+ZjlUCxnaskthMTM0
https://t.me/+ZjlUCxnaskthMTM0
https://instagram.com/novel_berke
امیر این رمان دیوونهاست😳
فقط فکرش دنبال... اهم اهم...زشته بچه اینجا نشسته، بگیرید دیگه😜🔞
نویسنده رمانم خوب کولاک کردهها، یه جوری مینویسه تا یه ربع بعد خوندن پارتا ادم تو شوکه🫡
13000
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
صحرا یه خلافکار عجیب غریبه که حتی پلیسا هم توی کارش موندن.
حالا اون بخاطر برادرش، قراره با پلیس همکاری کنه و کسی که مسئولیت صحرا رو قبول کرده کسی نیست جزء آراز...
عجیبترین پلیس که حتی خود نیروی پلیسم از دستش فراریاند.
بهش لقب دیوونه رو دادن...
https://t.me/+ZjlUCxnaskthMTM0
https://t.me/+ZjlUCxnaskthMTM0
https://instagram.com/novel_berke
آراز این رمان واقعا دیوونهاست
با اینکه پلیسه همش چشمش دنبال صحراست و بله...
بیشترشو نگم که زشته... اهم... عه..عه.. چشما درویش😜🔞
12910
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
00:04
Video unavailable
من حامی جهان آرا...🔥♨️
درست شبی که مادرم روی تخت بیمارستان بود ازم خواست سرپرستی اون توله سگ وحشیو بگیرم...
دختر نوجوون سربه هوایی که توی خونم با لباس زیر میچرخه و داداشی صدام میزنه.
اون توله سگ یه شب بدجور منِ تشنه رو قلقلک میده و باعث میشه که توی تختم بکشمش و.... 🔞♨️🤤
https://t.me/+IGmkNUEKiS81N2M0
https://t.me/+IGmkNUEKiS81N2M0
animation.gif.mp40.94 KB
👍 2
18640
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
- پاهات رو بیشتر باز کن تا نشکستمشون.
دخترک پیچ و تابی به بدنش داد و زیر لب ناله کرد.
- نمیتونم درد دارم.
انگشتاش رو دور گردن دخترک پیچید و از بین دندون های کلیدشده اش غرید.
- ادا تنگا رو درنیار که از گشادیت معلومه زیر چند نفر لنگاتو دادی هوا خوش ندارم یه بار بشه دوبار باز کن این انبر دست قناس رو.
به خودش لرزید و اینبار بدون حرف اضافه مطیعانه پاهاش رو تا آخر باز کرد. تنش رو کاملا روی تنش کشید بنابراین نمیتونستم واضح ببینم که چه اتفاقی داره میافته.
تنها چیزی که تو دیدم بود جمع شدن صورت دختر از درد زیر نور آباژور بود و بلند شدن صدای آه و ناله اش که باعث شد باز هم غر بزنه.
- ناله های الکیت رو جمع میکنی یا همینجوری لخت و پتی پرتت کنم تو خیابون؟
از لحن ترسناکش منی که دم دستش نبودم و از گوشه در نیمه باز نظاره گر بودم هم ترسیدم.
https://t.me/+ejJTCIIUqSo3NGRk
https://t.me/+ejJTCIIUqSo3NGRk
13410
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
_لخت شو رها،فقط یه بار بدنتو بهش نشون بده ببینه دخترم چقدرخوشگل و سفیده بخدا یه بارببینه خر کیف میشه هر چی مواد داره بهم میده،هرچی پولم بخوای به خودت میده دیگه نمی خوادبری کارگری مردمو بکنی!
_چی میگی بابا؟غیرتت کجا رفته؟انقدر مواد زدی عقلتواز دست دادی.برم واسه اون میرزا ساقی پیر خرفت لخت شم؟اون اصلا میتونه راست کنه که دنبال دید زدن بین پای منه؟
_توروخدا رها بخاطربابات برو.دارم از خماری میمیرم. کاری بهت نداره اصلا انگار مشکل جنسی چیزی داره.تو فقط یه بوس بهش بده بذاریکم حال کنه اصلا نمیخواد بری خونش. منمیگم بیاد اینجاهر کار میخواد بکنه و بره بیا دخترم،بیا دختر خوشگلم،که چی حالا خودتو آکبند نگه داشتی؟حتما هنوز منتظر اون پسره رامینی که واسه رستورانش کار میکنی!بابا اون پسره رفت،اگه میخواستت که نمی ذاشتتو بره.
با باز شدن در اتاق و دیدن میرزا ساقی با آن پایین تنه باد کرده اش جیغم به هوا رفت…
https://t.me/+7rUG-fD7Dn45OThk
https://t.me/+7rUG-fD7Dn45OThk
15610
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
من شاهرخ خسروانی ام!
تو زندگیم هرچیزی که خواستمو به دست آوردم!
هر زنی رو!
اما من کارمند آروم و سر به زیرمو می خواستم!
اون زن مطلقه ساده ای که منو نمی دید و با ندیدنش داشت ، آتیش این خواستنو تندتر می کرد!
اما ورق برگشت !
اون به زندون افتاد ومن با یه شرط ، تونستم خلاصش کنم!
حالا اون تو خونه منه، کنار من، مال من!
هرکاری می کنم تا طعم شو بچشم!
که همه تنش فتحگاه من بشه!
https://t.me/+fQoABndgl7RiNTZk
https://t.me/+fQoABndgl7RiNTZk
https://t.me/+fQoABndgl7RiNTZk
18300
ازهیجان واسترس نفس نفس میزدم
یه قدم دیگه بهم نزدیک شد قلبم یکی درمیون میزد.
دستامومشت کردم نبایدضعف نشون بدم نگاهم فقط به چشماش بود ،اون لعنتی خونسرد بایه قدم دیگه فاصله مونو پرکرد و جفت تنم چسبید که ناخوداگاه نفس توسینم حبس شد.
نفساشو رو صورتم حس میکردم، بهم زل زده بود یهو سرشوخم کرد وکنارگوشم پچ زد:پیدات کردم...
پلکام روی هم افتادو لرز کردم ،بایه دم عمیق سرشو کنارگردنم گذاشت مورمورم
شدعصبی دستمو روسینه اش گذاشتم و بایه فشار به عقب هولش دادم اما یه سانت هم تکون نخورد .
لبمو باحرص روهم فشاردادم ، زانومو بالااوردم که سریع متوجه شد و باپاهاش قفلم کرد ،به موهاش چنگ زدم ومحکم به عقب کشیدم تا ولم کنه ،باپوزخند منوبهخودش فشارمیدادصدای استخونام در اومده بودپریشون چشم چرخوندم.
بادیدن شیشه مشروب چشمام برقی زد ولبخندخبیثی زدم.
❤️🔥🔥❌
https://t.me/+IDfJHZrXeLtjNzJk
https://t.me/+IDfJHZrXeLtjNzJk
5700
ازهیجان واسترس نفس نفس میزدم
یه قدم دیگه بهم نزدیک شد قلبم یکی درمیون میزد.
دستامومشت کردم نبایدضعف نشون بدم نگاهم فقط به چشماش بود ،اون لعنتی خونسرد بایه قدم دیگه فاصله مونو پرکرد و جفت تنم چسبید که ناخوداگاه نفس توسینم حبس شد.
نفساشو رو صورتم حس میکردم، بهم زل زده بود یهو سرشوخم کرد وکنارگوشم پچ زد:پیدات کردم...
پلکام روی هم افتادو لرز کردم ،بایه دم عمیق سرشو کنارگردنم گذاشت مورمورم
شدعصبی دستمو روسینه اش گذاشتم و بایه فشار به عقب هولش دادم اما یه سانت هم تکون نخورد .
لبمو باحرص روهم فشاردادم ، زانومو بالااوردم که سریع متوجه شد و باپاهاش قفلم کرد ،به موهاش چنگ زدم ومحکم به عقب کشیدم تا ولم کنه ،باپوزخند منوبهخودش فشارمیدادصدای استخونام در اومده بودپریشون چشم چرخوندم.
بادیدن شیشه مشروب چشمام برقی زد ولبخندخبیثی زدم.
❤️🔥🔥❌
https://t.me/+IDfJHZrXeLtjNzJk
https://t.me/+IDfJHZrXeLtjNzJk
👍 1
9100
_رفتی پی اون بی ناموس!
با پلکهای بسته ، گردنش را چند بار عصبی میچرخاند.
_غلط کردی که رفتی؛ غللللللط کردی شیرین..
پلک باز کرده و قدمی سمتم برمیدارد.
حالش انگار اصلا خوب نیست:
_من زنده زنده چالش میکنم اون دوهزاری بی همه چیزو.قبرشو میکنم میکنم.دفنش میکنم اگه چشمای هرزش دورت کرده باشه
قلم پای تو رو هم خورد میکنم که انقد سرخود شدی.
روزی برای غیرتش جان میدادم اما اکنون.غیرتهایی که برایم خرج میکرد مرا به یاد زنی می انداخت که با موهای
باز ، روی میزش لم داده بود.
به حرف آمدم:
_به چه حقی واسه مـــــن ، بکن نکن راه انداختی؟
نفسهایش شتاب گرفته اند
نگاهش از چشمهایم تا روی لبهایی که فشارشان میدادم پایین کشیده میشود و اینبار با صدای دورگه میغرد:
_تو دنیا از من محق تر به تو پیدا نمیشه.حقم از تو به خودت هم بیشتره ، اینو تو گوشات فرو کن شیرین..
🔥❤️
https://t.me/+IDfJHZrXeLtjNzJk
https://t.me/+IDfJHZrXeLtjNzJk
👍 1
7210
عشقهای من یلداتون مبارک💋🌹🍉🍎
تخفیف جذاب یلدایی داریم روی تمامی رمانهامون...
هیژا Vip فقط با ۳۳ هزار تومان
مَهرُبا Vip فقط با ۲۶ هزارتومان
مُعانِقه Vip فقط با ۳۱ هزار تومان
افسونِ سردار فایل فقط با ۳۵ هزار تومان
تو یه اتفاق خوبی فایل فقط با ۳۲ هزار تومان
نزدیکتر از سایه فایل فقط با ۳۰ هزار تومان
سمفونی شب سرخ فایل فقط با ۲۵ هزار تومن
تخفیف از این جذاب تر؟
مبلغ رو به شماره حساب زیر واریز کنین و به آیدی ادمین بفرستین.
سیده مهری هاشمی
۶۱۰۴۳۳۷۴۳۹۱۴۱۳۷۳
@Roman_adminam :آیدی ادمین
❤ 5
25830
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
من و نور خواهرم ؛ غیر از همدیگه کسی رو نداشتیم. خانوادهی پدری هر دوی ما را از رفتن به مزار مادرم منع کرده بودند؛ چون اون رو مقصر مرگ پدرمون میدونستند. وقتی بچه بودیم من رو دادن به خانوادهی مادری، بهم میگفتن جنون دارم، چون نترس بودم. ازشون نمیترسیدم. در تنهایی و دور از خواهرم مخفیانه زندگی کردم و اونا از من خبری نداشتند! بزرگ شدم و من حالا برگشتم به خونهی پدری! چون که نور رو میخوان بدن به یه تاجر الواط هوسباز؛ شهریار زرگران! من میخوام مانعشون بشم. نذارم چنین اتفاقی بیفته. اما درست سر بزنگاه، وقتی که میخوام نور رو از اون خونه فراری بدم، گیر شهریار زرگران میافتم. ازش میخوام دست از سر خواهرم برداره؛ اما بعدش ازم درخواست عجیبی داره. نمیتونم درخواستش رو نپذیرم. چون که اون میگه: " من میدونم تموم این سالها کجا بودی و چه کار کردی، از همهی کارهات خبر دارم نیل، من به خاطر اینکه تو رو بکشونم اینجا، از خواهرت خواستگاری کردم!"
https://t.me/+Qij6MyH7MxJBVnLU
https://t.me/+Qij6MyH7MxJBVnLU
18610
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
من امیرم!
پسری که تو بچگیش اولین اسباب بازیش اسلحه بود.
پسری که یادش دادن وقتی یکی رو میکشه، باید تا اخرین لحظه نگاش کنه تا مردهها هم بفهمن عزرائیلشون کیه!
ولی همین من نتونستم یه دختر رو بکشم!
هه... خنده داره ولی اره منی که بالای صد نفر ادم کشتم، نتونستم از پس اون خندههاش بربیام و بکشمش.
لامصب خندههاش مثل نفس میمونه...
سرخی لپاش مثل شراب سرخه...
موهاش دستای قاتلمو به نوازش وا میدارن...
من با این دختر چیکار کنم؟
وقتی دلیل نفس کشیدنمه ولی تنها سنگیه که اگه از وسط برش دارم میتونم به اون چیزی که میخوام برسم...
https://t.me/+mK0HCQcOwCw0YTJk
https://instagram.com/novel_berke
امیر این رمان دیوونهاست😳
فقط فکرش دنبال... اهم اهم...زشته بچه اینجا نشسته، بگیرید دیگه😜🔞
نویسنده رمانم خوب کولاک کردهها، جوری که یه ربع بعد خوندن پارتا تو شوکهای🫡
❤ 1
17410
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
آیلار شریعتی دختر قوی و خودساخته ای که نامزد پسرعموی خودش سرگرد هامون شریعتیِ ، ولی فقط چند روز مانده به روز عروسی شون توی یک مهمانی اتفاقی میافته که ایلار مجبور میشه با.......
نویسنده هستم شخصا اومدم بگم بهتون ، رمانی که توی کانال مون هست، یه رمان پلیسی و عاشقانه ی جذابه که تم همخونه ای و ازدواج اجباری داره
یه سرگرد بداخلاق که از عالم و آدم طلبکاره ،دیر اومده ولی میخواد ز ودم بره😒😒 و یه دختری که خوب بلده چطوری این پسره رو سرجاش بشونه😂 والا! تو این رمان خبری از دخترای توسری خور نیست😎 والا دیگه دوره ی بزن در رو تموم شده .یکی بگی ده تاشو میشنوی😊
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
یه رمان محشر و ناااااب ،معمایی با عاشقانه های دلبررر
فقط زودتر جوین شین که لینکش خصوصیه و خیلی زود باطل میشه
10600
Repost from خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸
_چرا بهت زنگ میزنم جواب نمیدی،نمیگی نگران میشم
سلام آرومی میکنم ولی انگار که هامون منتظر جواب سئوالیه که پرسیده ؛ که اینبار محکمتر میگه : خوب
در حالیکه روی فرمان ماشین ، شکلهای فرضی میکشم جواب میدم
_نگران نباشید ، باور کنید ماشینتون سالمه آروم رانندگی کردم الانم....
یهو وسط حرفم میاد و با صدایی که از عصبانیت خشدار شده میگه
_واقعا خیلی بچهای ، مگه من گفتم نگران ماشینم هستم که میگی ماشین سالمه ...هه ..بعدش که به خانم بگی بچه بهش هم برمیخوره
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
https://t.me/+AETmo0Pyox8zYjI8
سرگرد هامون شریعتی مامور زبده ی نیروی انتظامی که با داشتن دختر پنج ساله عاشق ایلار دختر عموی خودش میشه
ایلاری که به جرم رابطه ی نا مشروع دستگیر میشه و مجبور با....
7700
