en
Feedback
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد

پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد

Open in Telegram

مصاحبه‌های پروژه‌ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد به کوشش حبیب لاجوردی این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @AmirHAzad آدرس سایت: https://iranhistory.net/ حمایت مالی: https://hamibash.com/iranhistory

Show more
2025 year in numberssnowflakes fon
card fon
53 563
Subscribers
No data24 hours
+57 days
+15930 days
Posts Archive
حسن طوفانیان نوار ۲، روی ۲ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Toufanian, Hassan. Tape 2 - Side 2.mp36.55 MB
حسن طوفانیان نوار ۲، روی ۱ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Toufanian, Hassan. Tape 2 - Side 1.mp36.87 MB
حسن طوفانیان نوار ۱، روی ۲ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Toufanian, Hassan. Tape 1 - Side 2.mp36.77 MB
حسن طوفانیان نوار ۱، روی ۱ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Toufanian, Hassan. Tape 1 - Side 1.mp37.05 MB
Photo unavailableShow in Telegram
حسن طوفانیان (۱۲۹۲-۱۳۷۷) رییس رکن سوم ستاد نیروی هوایی رییس اداره طرح ستاد ارتش رییس خرید اقلام دفاعی معاون و جانشین وزیر جنگ   تاریخ مصاحبه: ۹ مه ۱۹۸۵ محل مصاحبه: واشنگتن، واشنگتن دی.سی مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی
Show all...
پیشنهاد به آیت‌الله خمینی درباره تدوین قانون اساسی جدید و مجلس موسسان (به مناسبت سالروز درگذشت دکتر مهدی حائری یزدی) من به ایشان [آیت‌الله خمینی] گفتم که "آقا نظر بنده را اگر بخواهید در مسألۀ خبرگان [قانون اساسی]، اگر نظر بنده را بخواهید بهتان عرض بکنم یا نه؟" گفت "بله بگو." گفتم به این‌که "نظر بنده این است که شما نه احتیاج به خبرگان [قانون اساسی] دارید و نه احتیاج به [مجلس] مؤسسان." چون مجلس مؤسسان یک پیشنهادی بود که مهندس بازرگان آن‌وقت کرده بود. بهشان گفتم "بنده معتقدم که شما نه احتیاج به مؤسسان دارید نه احتیاج به خبرگان." گفت: "چطور؟" گفتم به این‌که "در کتاب اصول، در اصول فقه، در علم اصول فقه یک قاعده‌ای هست به اسم قاعده اقلّ و اکثر ارتباطی. اقلّ و اکثر ارتباطی یک قانونی است، یک قاعده‌ای است در اصول فقه و می‌گوید به این‌که یک مجموعه‌ای که مرتبط با یکدیگر باشد به صورت یک واحد قانونی بخواهد عمل بکند که مجموعه‌ای از یک سلسله موادی باشد که مرتبط با یکدیگر باشند اگر ما یکی از این مواد مورد شکّ یا مورد خللی واقع شد که از کار افتاد از تجنُّس یا فعلیت یا کارآمدی کارآرایی افتاده شد، بقیۀ مجموعه سر جای خودش باقی‌ست و فعلیت دارد و کارآیی دارد. به خاطر یکی از این موارد همۀ مجموعه از کار نمی‌افتد." دقت کردید؟ س- بله. ج- تمام بقیۀ مجموعه سر جای خودش باقی است و مشغول فعلیت و کارایی خودش خواهد بود. قانون اساسی مشروطه ایران ما هم همین‌طور است. یک مجموعه‌ای‌ست از مواد، یک مجموعۀ واحدی است از مواد مرتبط با یکدیگر. به قول خودتان شما انقلاب کردید یکی از این مواد که مربوط به سلطنت بوده رژیم شاهنشاهی سلطنتی بوده از کار افتاده. درست است؟ بقیۀ دیگرش برای چی [باید تغییر کند]؟ چه گناهی بقیۀ دیگر مواد [قانونی] کرده؟ بنده معتقدم که روی همین مطلب شما فردا، همین فردا، دستور بدهید که انتخاب عمومی [مجلس شورا] شروع بشود [و] مردم وکلای حقیقی و ملّی خودشان را تعیین کنند، مجلس باز بشود مشغول کار بشود، سر و صداها هم بخوابد. نه خبرگان احتیاج نه مؤسسان. س- پاسخ ایشان چی بود آقا؟ ج- ایشان هیچ حرف نزد. تا یک چند دقیقه‌ای که گذشت سکوت ایشان به من برخورد کرد. من چون هیچ‌وقت از ایشان انتظار نداشتم و این عادت [را] هم هیچ‌وقت من از ایشان ندیده بودم تا آن‌وقت. چون من با ایشان تا پانزده شانزده سال یا بیست سال پیش، از بیست سال پیش به این طرف با ایشان هیچ آمد و شدی [و] دیداری نکرده بودم. سکوت کرد. سکوتش به من برخورد کرد. من به ایشان گفتم به این‌که "آقا معلوم می‌شود که" به ایشان حاج آقا گفتم چون از اول به‌عنوان حاج آقا خطاب می‌شد. گفتم "حاج‌آقا، معلوم شد که حرف ما خیلی مزخرف بود برای این‌که شما هیچ جواب ما را ندادید." ایشان برگشت گفت، "به جان عزیز خودت"، همین کلمه، گفت "به جان عزیز خودت این بهترین حرف‌هایی بود که من از هنگامی که از پاریس آمدم به ایران شنیدم در ایران." خوب ما [از شنیدن این پاسخ] واقعاً خوشحال شدیم. در قلبم خیلی خوشحال شدم و خیلی با نهایت خوشحالی پا شدیم آمدیم بیرون و فکر کردم که ما با یک ملاقات کلّی کار کردیم [...] و اصلاً یک کار اساسی برای مملکت کردیم. دیگر به کلی سروصداها می‌خوابد. بعد آمدیم دیدیم نه ابداً هیچ عکس‌العملی داده نشد و به‌هیچ‌وجه اعتنایی به این پیشنهاد ما نشد. خوب، بعد فهمیدیم که ایشان یک نقشه‌های دیگری دارد. مسأله این نیست که بخواهد مملکت را اداره کند، می‌خواهد ولایت فقیه درست کند [...] من دیگر از آن تاریخ به بعد واقعاً ناراحت شدم از ایشان، دیگر از ایشان قطع چیز [ارتباط] کردم. بخشی از مصاحبه مهدی حائری یزدی (۱۳۰۲ - ۱۳۷۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار چهارم تاریخ مصاحبه: ۸ بهمن ۱۳۶۷ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
درباره قطعی برق و خاموشی‌ها در تابستان‌های ۱۳۵۴ تا ۱۳۵۶ ‌ س- آقای یگانه علت خاموشی برق تهران در تابستان ۱۳۵۴ شمسی یا ۱۹۷۵ میلادی چه بود؟ ج- البته در آن موقع … س- بعد از آن هم در تابستان بعدی‌اش هم ادامه پیدا کرد. ج- این بیشتر در ۱۳۵۶ خیلی هم بیشتر شد. این مربوط به این مسئله می‌شد که ما وقتی‌که شروع کردیم این هزینه‌ها را انجام دادن در کشور وقتی که دولت این خرج‌ها را کرد و اقتصاد به سرعت جدیدی شروع کرد توسعه پیدا کردن، تقاضا در کشور رفت بالا. در عین حالی‌که تقاضا بلافاصله با پرداخت‌ها به‌صورت مزد به صورت حقوق یا به انواع مختلف دیگر بالا می‌رفت، ولی زیربناهای اقتصادی کشور به آن سرعت نمی‌توانست جلو برود. برای اینکه ایجاد یک کارخانه برق ممکن بود چهار پنج سال طول بکشد. بنابراین اگر یک کارگری می‌رفت یک کولر می‌گرفت می‌گذاشت آنجا که برق زیادی مصرف می‌کند یا وسایل دیگر برقی برای خانه خودش یا چیزهایی که زود برق مصرف می‌کردند اینها زندگی‌شان بهتر شده بود و می‌خواستند از برق بیشتر استفاده کنند برای مصارف مختلف، این تقاضاها به‌سرعت بالا رفت ولی در عین حال تولید برق نمی‌توانست به این سرعت بالا برود. این مهمترین دلیلش بود که عدم تعادل بین تولید و مصرف برق به‌وجود آمد و آن هم به وسیله بالا رفتن درآمد مردم و مصرف بیشتر برق به‌خصوص برق مصرفی برای مصرف خانوار و غیره. این را بایستی به حضورتان در اینجا اشاره بکنم که حتی در موقعی که در ۱۳۵۳ وقتی‌که ما رفتیم به شمال در رامسر در حضور شاهنشاه سه روز نشستیم برای تجدید برنامه عمرانی کشور چون درآمدها بیشتر شده بود، سازمان برنامه با پیشنهادات جدیدی برای بالاترین هزینه عمرانی و منظور کردن طرح‌های جدید آمده بود. در آنجا این طرح‌هایی که با پیشنهادات سازمان برنامه برای افزایش هزینه مورد قبول همه‌شان قرار گرفت و بعضی از تنگناهایی که، ممکن بود در اقتصاد به‌وجود بیاید به آنها هم اشاره شده بود. ولی به‌طور کلی توجهی نمی‌شد و یا بعضی از تنگناها به آن اصلاً اشاره‌ای نشده بود. این بود که من از آقای علم وزیر دربار و اجازه گرفتم و روز آخر بود که در رامسر به حضور شاهنشاه شرفیاب شدم. آن موقع هم من رئیس بانک مرکزی بودم و چون نمی‌شد مطلب را در حضور جمع در آنجا بیان کرد و تأثیری هم نمی‌کرد، فرصت بحث هم نمی‌شد بهتر این بود که مثل روال معمول در پشت پرده این مسائل را به‌عرض رساند و توجه‌شان را جلب کرد که این کار راهی که می‌رویم راهی است که ممکن است برای ما گرفتاری ایجاد بکند. بنابراین من باز به‌عنوان مسئولیتی که حس می‌کردم به حضورشان عرض کردم بالا بردن سطح هزینه به این مقدار گرفتاری‌هایی برای کشور ایجاد خواهد کرد در مراحل او تنگناهای زیربنایی خواهد بود بنابراین توجه‌شان را به این مسئله جلب کردم و ایشان هم که از آن جلسه‌ای که بنده در حضورشان بودم آمدند بیرون و به جلسه عمومی، این را مطرح کردند در آنجا و دستورات اکیدی هم دادند که بایستی به این زیربناها توجه کرد و اینها را توسعه داد و به موازات آن هزینه‌های دیگر انجام بشود. ولی عملاً سازمان برنامه یک دستگاه بسیار ضعیفی بود که نمی‌توانست همچین تلفیقی در برنامه‌ریزی بکند و طرح‌ها را به موازات هم جلو ببرد و در نتیجه گرفتاری‌هایی به‌وجود آمد که به آن اشاره فرمودید در مورد برق بود، در مورد خانه بود، در مورد آب بود. در موارد دیگر در بنادرمان بود، راه‌آهن‌مان، جاده‌های‌مان، همه‌شان ما تنگناهای خیلی خیلی شدیدی داشتیم که اینها به‌وجود آمده بود. بخشی از مصاحبه محمد یگانه (۱۳۰۲-۱۳۷۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار یازدهم تاریخ مصاحبه: ۲۵ تیر ۱۳۶۴ مصاحبه کننده: ضیا صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر محمدعلی مجتهدی شیوه فکر و کار دکتر مجتهدی در دبیرستان البرز یکی از دوستانم آقای دکتر عزیزی یک روزی آمدند پهلوی من گفتند یک شاگرد آوردم برای کلاس اول. گفتم که دیر آوردید من ششصد نفر را انتخاب کردم. گفت آقا این را ببینید بعد هر چه می‌خواهید بگویید. دیدم که دو نفر هستند پدر و پسر اصلاً ژنده‌پوش، لباس حسابی ندارند و وضعشان معلوم است که خیلی بیچاره‌اند. گفتم عمو تو چه کاره‌ای؟ گفت من سپور خیابان سپه هستم. من پرسیدم اسمت چیه؟ اسمش را گفت و من هم فوراً یک یادداشت برداشتم و نوشتم به رئیس شبانه‌روزی «این آقا را در شبانه‌روزی بطور مجاناً بپذیرید.» کاغذ را دادم دست دکتر عزیزی. دکتر عزیزی گفت آقا من روزانه خواستم تو گفتی نمی‌پذیرم حالا نوشتید در شبانه‌روزی مجاناً تحصیل کند. این برای من عجیب و غریب است. گفتم آقای دکتر این مرد لابد سه چهار تا بچه دارد. لابد یک اتاق بیشتر ندارد. قصد شما از آوردن این بچه به دبیرستان البرز تحصیل کردن است. خوب، این برای تحصیلش شب نباید مطالعه کند درسش را یاد بگیرد؟ با آن بچه‌ها، با آن اجتماع، در آن اتاق یک سپور چه جوری می‌تواند درسش را یاد بگیرد؟ مزدی عاید من نمی‌شود. مزدی که من انتظار دارم موفقیت این بچه است که یک شخصیتی این بشود. به این جهت نوشتم شبانه‌روزی، بماند آنجا و تمام هزینه‌اش را هم شبانه‌روزی می‌پردازد. خلاصه، این آقا را فرستادیم شبانه‌روزی. ایشان وقتی کلاس ششم را تمام کردند در مسابقه دانشکده پزشکی که مسابقه مفصل و مشکلی هم بود، نفر دوم شد. آن روزی که این خبر را به من دادند نمی‌توانید تصور کنید که من چقدر خوشحال و خودم را خوشبخت می‌دیدم. تلفن کردم به رئیس دانشکده آقای دکتر جهانشاه صالح… قبل از اینکه تلفن کنم، حقیقتاً جالب است. ایشان را صدایش کردم یک جایزه‌ای بهش دادم گفتم که شبانه‌روزی دبیرستان مختص محصلین دبیرستان البرز است دانشجو آنجا نیست ولی شما را استثنائا آنجا ما نگه می‌داریم. شما مادامی که مشغول سال اول تا چهارم دانشکده پزشکی هستید مسئول مراقبت محصلین در ساعت مطالعه اید. حقوق هم به شما می‌دهیم یک مقداری، پول جیبی هم به شما می‌دهند، یک اتاق هم اختصاصاً به شما می‌دهند در صورتی که شما تا به حال تو خوابگاه می‌خوابیدید. چهار سال اول دانشکده پزشکی مسئول مطالعه هستید. وقتی پنجم رسیدید بهداری شبانه‌روزی تحت نظر شماست منتها شما تحت نظر دکتر شبانه‌روزی هستید، دستورات دکتر شبانه‌روزی را اجرا می‌کنید تا دانشکده پزشکی را تمام کنید. آن موقع به شما حقوق هم می‌دهیم. به همین نحو این رسید به سال ششم دانشکده پزشکی. وقتی به سال ششم رسید من به رئیس دانشکده پزشکی، آقای دکتر جهانشاه صالح بود، به ایشان تلفن کردم که شما بورس آمریکا دارید؟ گفت برای کی می‌خواهی. گفتم برای پسرم. گفت که پسرت در دانشکده پزشکی نیست. او همه محصلین را می‌شناخت. گفتم هست اشتباه می‌کنید. تا به حال من به شما معرفی نکردم نگفتم خودش هم پهلوی شما نیامد. گفت آره دارم می‌دهم به ایشان. گفتم پس اسمش را یادداشت کنید. گفت اسمش مگر مجتهدی نیست؟ گفتم نه، این پسر خانم من است از شوهر اول. اسمش را گفتم بورسی بهش داد و ایشان آمدند به نیویورک چهار سال ژینوکولوژی در نیویورک تحصیل کردند تو بیمارستان‌ها کار کردند. بعد از چهار سال یک روز تو حیاط راه می‌رفتم یک دفعه دیدم که این جوان پیدایش شد. تا دیدم بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم خوشحالم از دو جهت. یکی اینکه شما حتماً در تخصصتان پیشرفت کردید و دیگر این مملکت را ول نکردید و در نیویورک جای به آن خوبی و مملکت منظم و مرتب نماندید. برای من ارزش فوق‌العاده‌ای دارید. خوشحالم که برگشتید که به امثال خودت کمک کنید. من از شما یک خواهشی دارم و آن این است که سعی کنید از بی‌بضاعت‌ها نهایت به این‌ها کمک کنید. از پولدارها هر چه دلتان می‌خواهد پول بگیرید. اگر این کار را بکنید من خیلی راضی خواهم بود. این آقای دکتر ژنوکولوگ درجه اول تهران بود تا دو سه سال پیش که به من تلفن کرد. من خیال کردم از تهران تلفن می‌کند. گفتم از کجا تلفن می‌کنی دکتر؟ گفت من از مایورکلینیک تلفن می‌کنم. گفتم آنجا چه می‌کنی؟ گفت آمدم به مایورکلینیک و خیال دارم بمانم. گفتم که آن بیچاره‌هایی که در مملکت ما هستند تکلیفشان چه می‌شود؟ البته من دیگر بیش از این قدرت نداشتم جلوی این کار را بگیرم... چه مزدی بالاتر از این؟ ... این پسر یک سپور خیابان سپه که اگر این اعمالی که عرض کردم نشده بود، خوب، ایشان هم می‌شدند یک سپور خیابان خیام مثلاً. مزد معنوی فوق‌العاده‌ای عاید من شد. بخشی از مصاحبه محمدعلی مجتهدی (۱۲۸۷-۱۳۷۶) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم تاریخ مصاحبه: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۶۵ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
درباره صمد بهرنگی و درگذشت او س- شما با صمد بهرنگی هم آشنایی داشتید؟ چون آل‌احمد می‌نویسد که خبر مرگ صمد را هم شما به ایشان دادی. آیا واقعاً صمد بهرنگی تا آنجایی که خاطرتان شما یاری می‌کند به دست ساواک کشته شده بود؟ ج- من حقیقت قضیه را بگویم. آشنایی من با صمد بهرنگی در سطحی است که من او را از بچگی می‌شناختم. صمد محصل دانشسرای مقدماتی بود و من اصلاً نمی‌شناختمش، مثل هزاران نفر دیگر، توی کتابفروشی آمد با ترس و لرز،‌ من آنجا بودم دیدم یک بچه‌ی جوانی آمد و لباس ژنده‌ای تنش است و «چه باید کرد» چرنیشفسکی را می‌خواهد… س- کتابفروشی روبروی دانشگاه، یکی ازآن کتابفروشی‌ها؟ ج- نه تبریز را می‌گویم. کتابفروشی معرفت بود. گفت که این را می‌خواهم و یارو گفت همچین کتابی نیست. من تعجب کردم که این بچه چه‌جوری می‌خواهد این را. بعد صدایش کردم. ترسید. من یک مقداری از کتاب‌هایم را از قبل از ۲۸ مرداد قایم کرده بودم توی صندوق و در یک باغ چال کرده بودیم. گفتم من دارم و با من راه افتاد و آمد. یعنی از وقتی که محصل بود من او را می‌شناختم تا دم مرگش. قضیه اینکه صمد را ساواک کشته به نظر من اصلاً واقعیت ندارد. صمد توی رودخانه ارس افتاد و مرده و آدمی که با او همراه بوده و به عنوان عامل قتلش می‌گویند یک افسر وظیفه بوده که من بعداً او را هم دیدم و این آدمی بود که با سعید سلطانپور کار می‌کرد و موقعی که سه نفری آمده‌بودند در تبریز و کمیته‌ی چیز را تشکیل داده بودند یکی از آنها همان آدم بود که با صمد بود. صمد آنجا مرده بود و بعد این شایعه را در واقع آل‌احمد به دهان همه انداخت. برای اینکه یکی از خصلت‌های عمده آل‌‌احمد، من نمی‌گویم بد است یا خوب است و شاید هم اصلاً خوب است، یک حالت myth [اسطوره] ساختن و myth پروری است. و وقتی myth می‌سازد می‌تواند مثلاً دشمن را بیشتر بترساند. ولی نوشته یادم هست، که نمی‌دانم "صمد مرده در چیز یا کشته شده." و این قضیه یواش یواش تبدیل شد به یک نوع چطور بگویم اغراق‌گویی، نه در مورد صمد بلکه در مورد خیلی دیگران. خب خود آل‌احمد وقتی مرد، ‌من این را می‌دانم که دقیقاً تهدیدش کرده بودند که به هند تبعیدت می‌کنیم. خوب توی اسالم سکته کرد و همه جا باز پر شد که او را کشتند و آن وقت یک محیط شهید‌پروری درست شد. س- صمد بهرنگی آیا هیچ‌وقت کارهای ادبی و کارهای سیاسی‌اش را به شما نشان می‌داد؟ ج- آره،‌ من الان فراوان نامه از او دارم که حد و حساب ندارد. یک مقدار زیای از آنها پیش یکی از دوستانم در آمریکا است که فعلاً آدرسش را ندارم. صمد کار سیاسی که به آن معنی نمی‌کرد. یعنی توی حزب باشد، ولی تاندانس سیاسی خیلی شدیدی داشت. س- به چه سمتی؟ ج- خوب معلوم است، به اصطلاح معروف اندکی چپ بود و این چپ بودن هم اندکی تمایل به شوروی هم تویش بود منتها صمد اصلاً فوق‌العاده ذهن شفافی داشت یک بار که مثلاً یک جوری رویش فکر می‌کرد دیگر جزمی نبود و روز بعد هم از زاویه دیگر می‌خواست نگاه بکند. صمد هیچ‌وقت کار ادبی و این چیزهایش را به عنوان کار جدی نمی‌گرفت بلکه فکر می‌کرد که با این قضیه می‌تواند افکارش را منتشر بکند. یعنی در واقع نقش عمده‌ای که صمد داشت بعداً هم کلیشه‌برداری و نمونه‌برداری و تقلید از او شد، برای بار اول مثلاً بعد از ۲۸ مرداد یک معلم تبدیل شد به مبلغ. یعنی در واقع مبلغ و معلم را با هم ادغام کرد و به این دلیل بود که فکر می‌کرد که [جمله ناتمام]. مثلاً یک‌بار آمده بود پیش من و می‌گفت مثلاً چه‌کار بکنیم برای بچه‌ها و اینها. گفتم که خوب خودت یک چیزی بنویس و خودت ببر بخوان. بعد قصه‌نویسی را از آنجا شروع کرد. کارهایش را من همه‌اش می‌دیدم. س- شایع است که [صمد بهرنگی] آن کار معروفش را که «ماهی سیاه کوچولو» است پیش شما آورد و شما آن را به سیروس طاهباز دادید که آن را به اصطلاح به فارسی‌نویسی درست دربیاورد که قابل انتشار باشد. آیا این موضوع حقیقت دارد؟ ج- این [سخن] به آن صورتش نه [حقیقت ندارد]. ماهی سیاه کوچولو را برای مجله آرش فرستاده بود یک داستان کوتاهی بود که در مجله آرش می‌بایست چاپ بشود،‌ داستان خوبی بود. آن وقت همزمان با آن موقع کانون پرورش فکری تشکیل شده بود. سیروس طاهباز گفت که آره می‌شود این را آنجا به صورت کتاب درآورد. آنکه می‌گویند فارسی‌اش را درست کرد و درست نکرد نه، هر کاری را آدم ادیت می‌کند. هر مزخرفاتی را من بنویسم می‌گویم شما ببینید که فارسی‌اش درست است یا نه. چهار کلمه این‌ور و آن‌ور صاف و صوف بشود،‌ تقریباً حرف ربط و حرف اضافه از همدیگر تفکیک بشود،‌ جابجا نشده باشد و اینها، در همین حدود بود و درست موقعی‌ منتشر شد که صمد مرده بود. بخشی از مصاحبه غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴-۱۳۶۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار اول تاریخ مصاحبه: ۱۶ فروردین ۱۳۶۳ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
متن کامل مصاحبه مهدی خانبابا تهرانی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد فایل‌های صوتی این مصاحبه به تازگی در درسترس قرار گرفته است. https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
040 Tehrani, Mehdi Khanbaba.pdf2.97 MB
مهدی خان‌بابا تهرانی نوار ۱، روی۱ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 1 - Side 1.mp314.39 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 1 - Side 2.mp314.04 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 2 - Side 1.mp314.36 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 2 - Side 2.mp314.25 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 3 - Side 1.mp314.41 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 3 - Side 2.mp314.40 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 4 - Side 1.mp314.26 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 4 - Side 2.mp314.22 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 5 - Side 1.mp314.17 MB
Tehrani, Mehdi Khanbaba. Tape 5 - Side 2.mp312.86 MB
Photo unavailableShow in Telegram
مهدی خان‌بابا تهرانی (۱۳۱۳) از اعضای سابق حزب توده از سازمان دهندگان جنبش دانشجویی در اروپا از بنیانگذاران جبهه دموکراتیک ملی کارمند بخش فارسی رادیو پکن تاریخ مصاحبه: ۲ مارچ ۱۹۸۳ محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی ‌
Show all...
چرا این مملکت درست نمی شود؟ [می‌گویند] آخر چرا این مملکت درست نمی شود؟ خب، شما در تجارت، manager (مدیر) خوب دارید. manager بد دارید. خب، این خودش بهترین نمونه است. این خوب است. آن یکی بد است. خب بلد نیست، بی‌خود سر آن کارخانه رفته است. ... آیا باید بگوییم آقا، در ایران صنعت نمی‌شود؟ کشاورزی نمی‌شود؟ اینها به چه دلیل نمی‌شود؟ چون آدمی که آدم باشد، سرکارش نیست. جابه‌جا شده‌اند. و الا اگر ما بخواهیم این شعار [را ] واقعا قبول کنیم، باید مأيوس بشویم و برویم پی کارمان. خوب، مقدرات مملکت را دست چه کسی می‌خواهید بسپارید؟ خب، روس بیاید یا انگلیس بیاید [مملکت را در دست بگیرد]؟ یکی باید بگیرد دیگر. من نمی‌فهمم. این مملکت ما، این چه بدبختی است؟ کسی هم نیامده به او حمله کند. خودش این بلا را سر خودش می‌آورد. خودش انتحار می‌کند. خب، [ظاهرا] یک مرض خاصی دارد. همه هم نگاه می‌کنند ... این [اشتباهات] را خود ما می‌کنیم آن‌وقت می‌نشینیم ناله می‌کنیم. بنده خیال می‌کنم که واقعا این شعار "این مملکت درست نمی شود"، از آن حرف‌هایی‌ست که محال است. خب، یک [ایران] مملکتی هست. اگر خوبان درست نکنند، همین جور که هست [خواهد بود و] بدتر از این هم می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند آقا، مملکت [از دست] رفته. [جواب می‌دهم] آخر این مملکت [جایی] نمی رود. از دست شما رفته است. اگر واقعا این را قبول دارید، خیلی خوب، ولش کنید. اما تا آخرین دقیقه هم باید بالاخره سعی کرد مملکت را برگرداند، منتها اداره‌اش [مهم است.] آن هم اگر بخواهیم به همان طرز سابق یا بدتر اداره کنیم، خب، همین آش است و همین کاسه. باز [بعد از] ده سال، پانزده سال، دوباره بر می‌گردیم به آن خانه اول. بخشی از مصاحبه علی امینی (۱۲۸۴-۱۳۷۱) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار پنجم تاریخ مصاحبه: ۱۳ آذر ۱۳۶۰ مصاحبه‌ کننده: حبیب لاجوردی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
متن کامل مصاحبه غلامرضا مقدم با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد فایل صوتی نوارهای ۲، ۳ و ۴ به‌تازگی منتشر شده‌اند. https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
GholamReza_Moghaddam.pdf1.18 MB
غلامرضا مقدم نوار ۲، روی ۱ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 2 - Side 1.mp311.06 MB
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 2 - Side 2.mp314.00 MB
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 3 - Side 1.mp312.34 MB
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 3 - Side 2.mp39.40 MB
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 4 - Side 1.mp312.41 MB
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 4 - Side 2.mp38.29 MB
غلامرضا مقدم نوار ۱، روی ۲ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 1 - Side 2.mp36.50 MB
غلامرضا مقدم نوار ۱، روی ۱ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Moghadam, Gholam-Reza. Tape 1 - Side 1.mp36.62 MB
Photo unavailableShow in Telegram
غلامرضا مقدم (۱۳۰۵ - ) معاون وزیر بازرگانی معاون ریاست بانک مرکزی مشاور صندوق بین‌المللی پول قائم‌مقام و معاون سازمان برنامه مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۶ ژانویه ۱۹۸۳ محل مصاحبه: شهر هیلز بارو- کالیفرنیا ‌
Show all...
متن کامل مصاحبه محمدعلی مجتهدی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد فایل صوتی نوار سوم به‌تازگی در دسترس قرار گرفته است. https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
MohammadAli_Mojtahedi.pdf12.70 MB
محمدعلی مجتهدی نوار ۹، روی ۲ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Show all...
Modjtahedi, Mohammad-Ali. Tape 9 - Side 2.mp33.22 MB