es
Feedback
کانال حمید آصفی

کانال حمید آصفی

Ir al canal en Telegram
2025 año en númerossnowflakes fon
card fon
16 592
Suscriptores
+8524 horas
+2207 días
+61830 días
Archivo de publicaciones
جمهوری اسلامی، فانتزی قتل در مارالاگو و سیاست با تفنگ آب‌پاش در کشوری که سقف مطالبات مردم به شیر خشک و غم نان و ویزای ترکیه محدود شده، و بحران مشروعیت تا اعماق حاکمیت نفوذ کرده، برخی مقامات جمهوری اسلامی همچنان در حال بافتن فانتزی‌های امنیتی و شلیک به باد هستند. تهدید به هدف گرفتن ناف دونالد ترامپ در مارالاگو، با کمک یک "ریزپرنده"! چند روز بعد هم مقامی از سازمان تبلیغات اسلامی، یا به‌عبارتی بازوی تبلیغاتی نظام، از جایزه‌ی ۱۰۰ میلیارد تومانی برای کشتن رئیس‌جمهور سابق ایالات متحده سخن می‌گوید. این‌ها دیگر شعارهای تند نیستند. این‌ها شوخی‌های بیمارگونه‌ای‌ست که دارند به فاجعه‌ای بین‌المللی بدل می‌شوند. اینجا دیگر با آمریکا‌ی اوباما یا بایدن طرف نیستیم؛ با ترامپی طرفیم که سیاست برایش نه وظیفه‌ی حاکمیتی، بلکه میدان جنگ شخصی است. مردی که نقد را نه با مقاله، بلکه با حمله پاسخ می‌دهد. ترامپ حتی به ایلان ماسک هم حمله لفظی می‌کند، برای روزنامه‌نگارانی که از او انتقاد کنند، پرونده می‌سازد، و اگر کسی در توییتر یا تروث‌سوشال به او توهین کند، ممکن است فردا صبح با تماس FBI مواجه شود. در چنین شرایطی، تهدید کشتن ترامپ، فقط یک لفاظی رسانه‌ای نیست. در ذهن ترامپ، این می‌تواند بهانه‌ای باشد برای شلیک واقعی. این‌جا دیگر با کسی مواجه نیستیم که تهدیدها را "مصرف داخلی" قلمداد کند. رئیس‌جمهور فعلی آمریکا، از فانتزی‌های جمهوری اسلامی، سیاست می‌سازد. و این سیاست ممکن است به تلافی تبدیل شود. وقتی مقام‌های جمهوری اسلامی چنین یاوه‌هایی بر زبان می‌آورند، تصور می‌کنند دارند نمایش اقتدار اجرا می‌کنند. اما آنچه واقعاً در حال وقوع است، ایجاد هزینه‌های امنیتی و دیپلماتیک برای کل کشور است و ثبت جمهوری اسلامی به‌عنوان یک تهدید تروریستی در ذهن دولت آمریکا. در دورانی که آتش‌بس نانوشته‌ای میان تهران و اسرائیل با وساطت واشنگتن برقرار است، این جملات می‌توانند کل مسیر توقف جنگ و مذاکرات با دولت امریکا را منهدم کنند. اف‌بی‌آی، پنتاگون، وزارت خارجه و کاخ سفید این جملات را ثبت و تحلیل می‌کنند. و حتی اگر آن‌ها نخندند، لابی‌های امنیتی و جنگ‌طلب در آمریکا با لبخندهایشان به این لفاظی‌ها، فهرستی از «ضرورت تحریم و تلافی» تهیه می‌کنند. وقتی بخشی از سازمان تبلیغات اسلامی، که از بودجه عمومی ارتزاق می‌کند، جایزه برای قتل یک مقام یک دولت خارجی تعیین می‌کند، دیگر حتی نیازی به تحلیل نیست. این یک اعلان مستقیم خشونت است. یک استناد زنده برای گنجاندن جمهوری اسلامی در فهرست کشورهای حامی تروریسم. و اگر ترامپ، یا یک مقام آمریکایی دیگر هدف واقعی یا خیالی قرار گیرد، این فایل‌های رسانه‌ای به‌عنوان اسناد رسمی در کنگره مطرح خواهند شد. تحلیل‌گران فرزانه‌ای که از روزنامه کیهان و تریبون سازمان تبلیغات اسلامی جایزه‌ی قتل تعیین می‌کنند، نه از کیسه‌ی خودشان، بلکه از جیب مردم خرج می‌کنند. اینان فرزندان مخلص حاکمیت‌اند و البته متنعم سفره‌ی انقلاب‌!؛ نه جنگی دیده‌اند، نه تحریمی چشیده‌اند. اما جمهوری اسلامی، در حساب‌وکتابش، به این طیف همیشه بدهکار است! شاید چون خیال می‌کند روزی در لحظه تنگ، این‌ها به کارش می‌آیند؛ اما در بزنگاه‌ها، همین‌ها زودتر از همه ناپدید می‌شوند. نظامی که نتواند دست از خودویران‌گری بردارد، نمی‌تواند حتی با دشمنانش وارد یک توازن امنیتی شود. رفتار مقامات جمهوری اسلامی، شبیه آن است که فردی در چهارراه شلوغ دنیا، خود را منفجر کند فقط برای آن‌که چند لحظه دیده شود. سیاست‌مداری که حرف از کشتن ماکرون در دیسکو می‌زند، نه‌تنها از سیاست بی‌خبر است، بلکه از عقل سلیم هم فاصله گرفته. و آن رسانه‌ای که این دیالوگ را بازپخش می‌کند، خود را به ابزار جنون تبدیل کرده است. جواد لاریجانی و رفقای بی‌سوادش و مقام تبلیغات اسلامی تصور می‌کنند با این تهدیدات، در حال ساختن «بازدارندگی» هستند. ترامپ و همراهانش، اگر تصمیم بگیرند این توهین‌ها را جدی بگیرند، اولین نتیجه‌اش مسدود شدن هر دریچه‌ی دیپلماسی خواهد بود. و وقتی دیپلماسی مسدود شود، فانتزی‌سازان باید در پناهگاه‌هایشان دنبال معنای بازدارندگی بگردند. ما اکنون در نقطه‌ای ایستاده‌ایم که ساختار حکومت، مرز بین شوخی، تهدید و حماقت را گم کرده است. تهدید به قتل ترامپ نه یک استراتژی، بلکه یک علامت است: علامت این‌که حاکمیت، در توهم زیست می‌کند و از پیامدهای جنایت‌زبان بی‌خبر است. در جهانی که همه چیز ثبت می‌شود، جمله‌ها تیرند. و تیرهایی که از دهان بیرون می‌پرند، ممکن است به قلب یک ملت بخورند. جمهوری اسلامی، امروز بیش از هر زمان دیگری، گرفتار سیاست زبانی است که زخم می‌زند؛ بر پیکر مردم ایران. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 94 23👏 6👎 3👌 2🙏 1
غنی‌سازیِ توهم، آتشِ آشوب | جمهوری اسلامی، یک پروژه‌ی سوخته در میانه‌ی بازی‌های نتانیاهو و ترامپ در تاریخِ پرهزینه‌ی ایرانِ معاصر، کمتر پروژه‌ای به اندازه‌ی «غنی‌سازی اورانیوم» چنین نمایش فاجعه‌بار و بی‌حاصلی از اراده‌ی سیاسی بوده است؛ پروژه‌ای که میلیاردها دلار خرجش شد، صدها تن سانتریفیوژ دور خودش چرخید، هزاران دانشمند و متخصص را به خدمت گرفت، اما در نهایت، به اندازه‌ی چند کیلوگرم سوخت برای رآکتور تهران هم «شاید» استفاده شده باشد ــ آن‌هم شاید. این پروژه نه برقِ خانه‌ای را روشن کرد، نه بیمار سرطانی را نجات داد، نه حتی اقتدار ملی‌ای به همراه آورد. آن‌چه آورد، چیزی نبود جز تحریم، انزوا، فلاکت و در نهایت، واگذاریِ سرنوشت این صنعت به دست آن‌که در تل‌آویو و آمریکا نشسته و از فاصله‌ی هزاران کیلومتری دکمه‌ی انهدام می‌زند. ما با یک بازی بی‌پایانِ توهم‌آلود مواجه بودیم: غنی‌سازی کردند، بعد درباره‌اش تحقیق کردند، بعد دوباره غنی‌سازی‌اش را به روسیه بردند و بخشی را رقیق کردند. چرخه‌ای بی‌هدف که فقط یک کارکرد داشت: ملی‌گرایی تقلبی، مبتنی بر «ناموس هسته‌ای». انگار انرژی هسته‌ای را قاطی غیرت کردند. اما همان‌ها از "حق مسلم ما" می‌گفتند، امروز منتظر امضای مجدد توافقی هستند که همان «حق» را به بهای عقب‌نشینی دوباره به آمریکا می‌فروشند. واقعیت این است: برنامه غنی‌سازی جمهوری اسلامی عملاً نابود شده است. ممکن است کاملاً منهدم نشده باشد، اما به زبان دیپلماتیک ــ "دیگر عملیاتی نیست". امروز اختلاف میان تل‌آویو و واشنگتن است، میان نتانیاهو و ترامپ، میان آن‌که جنگ برایش مشروعیت‌ساز است و آن‌که جنگ را خطر برای پایگاه اجتماعی‌اش می‌داند. نتانیاهو توان سقوط جمهوری اسلامی را ندارد؛ آنچه او می‌خواهد، سقوط ایران است. بی‌ثباتی ساختاری، فروپاشی تدریجی، و در بهترین حالت برای او، تبدیل ایران به یک سوریه‌ی دیگر، با شمایل شیعی. این یعنی بی‌ثباتی به جای براندازی. چون نتانیاهو خوب می‌داند که با یک جنگ هوایی، نه می‌توان جمهوری اسلامی را ساقط کرد، نه می‌توان تهران را گرفت و تحویل گماشته خود داد! این توهمی‌ست که متأسفانه بخشی از اپوزیسیون «جدا از واقعیت» به آن دل بسته‌اند. خیال کردند که با بمباران تأسیسات، مردم ایران به خیابان می‌ریزند و جمهوری اسلامی را با دست خودشان واژگون می‌کنند. خیال کردند مردم دست در دست بی‌۵۲ خواهند رقصید. اما آن‌چه دیدند، مردمی بود که شهر را ترک کردند، نه حکومت را. از جنبش سبز تا زن‌زندگی‌آزادی، جامعه‌ی ایران نشان داده که مرز مشخصی بین «تحول‌خواهی» و «آشوب‌طلبی» قائل است. مردم ایران خواهان تغییرند، اما نه از نوع لیبیایی‌اش. نه به قیمت سوختن همه‌چیز. آنچه در هفته‌های اخیر دیده شد، نوعی پختگی جمعی بود: از شهر گریختند، اما نه برای تسلیم؛ برای حفظ جان. برای آنکه بازی نتانیاهو را بازی نکنند. و در همین آوار، قصه‌هایی شنیده شد که می‌ارزند به تمام این غنی‌سازی‌ها. در زندان اوین، جایی که اسرائیل به آن حمله کرد ــ بی‌هیچ توجیهی ــ برخی زندانیان به جای فرار، به یاری آسیب‌دیدگان رفتند. نشانی از همبستگی ملی در لحظه‌ی فروپاشی نهادها. نشانی از اینکه حتی در درون زندان‌های جمهوری اسلامی، «جامعه‌ی مدنی» هنوز نفس می‌کشد. نتانیاهو جنایتکار جنگی است؛ مردی که تنها یک استراتژی دارد: زمین سوخته. برای او، نابود کردن یک زندان، زدن یک پادگان، یا منفجر کردن یک مرکز غنی سازی، همگی ابزارهایی برای رساندن یک پیام است: «من می‌توانم کشورتان را جهنم کنم، اگر اراده کنم.» اما هیچ‌کس نمی‌پرسد: این پیام قرار است به چه کسی برسد؟ جمهوری اسلامی؟ یا شهروندِ ایرانی؟ او حتی نمی‌تواند حاکمیت را سرنگون کند، چرا که یک جمهوری اسلامیِ ضعیف، متلاطم، همیشه در آستانه‌ی انفجار، بهترین استراتژی نانوشته‌ی اسرائیل است. او رژیمی می‌خواهد که منفور مردمش باشد، تحت فشار جهانی باشد، غنی‌سازی‌اش متوقف شده باشد، اما همچنان سر پا باشد تا بهانه برای بمباران بعدی باقی بماند. و باز برگردیم به غنی‌سازی: میلیاردها دلار رفت، دهه‌ها زندگی جوانان متخصص هدر شد، غرور ملی به ابزاری برای سرکوب داخلی بدل شد، و آخرش چه؟ پروژه‌ای که هیچ مصرف داخلی نداشت، اما تا خرخره تحریم و بحران برای کشور، خریدید. حالا همان حاکمیتی که با افتخار از "حق مسلم" می‌گفت، باید به میز مذاکره‌ای بازگردد زیرا کشور توان ادامه‌ی هیچ جنگی را ندارد، نه اقتصادی، نه اتمی، نه سیاسی. این پایان یک فانتزی بود؛ فانتزیِ غنی‌سازیِ ملی.وقت آن رسیده نه فقط از آن پروژه، بلکه از تمام ذهنیت پشتش عبور کنید: ذهنیتی که توسعه را با تخریب اشتباه گرفت، غرور ملی را با برنامه‌ی اتمی پیوند زد، و امنیت را نه در صلح با مردم، بلکه در لجاجت با جهان جست. زمان پایان پروژه‌ی غنی‌سازی فرارسیده، زمان عبور از «تفکر غنی‌ساز» نیز است. https://t.me/hamidasefichannel2
Mostrar todo...
👍 82 31👎 8👏 5👌 3
میز شامِ پرزحمت: شکاف تل‌آویو و واشنگتن بر سر ایرانِ خسته و واقع‌گرای آینده شام مشترک نتانیاهو و ترامپ، برخلاف ظاهر مجللش، صحنه‌ای بود از یک شکاف پنهان‌شده زیر خنده‌های دیپلماتیک: شکاف میان توهم و واقع‌گرایی، میان اشتیاق به جنگ و تمایل به معامله. در این ضیافت تلخ، صدای دو سیاست متفاوت درباره ایران پیچید؛ یکی شمشیر را از رو بسته بود و دیگری، هرچند کج‌دار و مریز، شمشیر را به کمد مذاکره آویخته بود. نتانیاهو، همان سیاستمداری که از آغاز حیات سیاسی‌اش «مذاکره با ایران» را نوعی کفر سیاسی می‌دانست، باز هم ایران را با «توموری سرطانی» مقایسه کرد. اما این بار، استعاره‌اش یک تناقض ناخواسته را هم به همراه داشت: مگر نه اینکه پزشکان، بیمار سرطانی را مادام‌العمر زیر نظر می‌گیرند، نه اینکه برای درمانش، بلافاصله تمام بدن را به آتش می‌کشند؟ آیا سیاست نابودی بی‌پایان، چیزی جز تکرار چرخه‌ای از جنگ، آوارگی، بی‌ثباتی و بازنده‌سازی طرفین است؟ در مقابل، ترامپِ میز شام، مردی بود که حساب و کتاب داشت. او خوب می‌دانست که این‌بار، اگر پای میز مذاکره با ایران بنشیند، دست بالاتر را دارد. چرا؟ چون ایران ضعیف‌تر شده، جامعه جهانی همدل‌تر با واشنگتن است و ابزارهای فشار بیشتری در اختیار اوست. پس نیازی به جنگ نیست، وقتی معامله‌ای سخت‌گیرانه‌تر، سود بیشتری در پی دارد. و این‌چنین، ادعا می‌کند که «ضربات سنگینی» به تاسیسات هسته‌ای ایران وارد کرده و دیگر دلیلی برای تکرار حمله ندارد. اگر این گفته‌ها را بپذیریم، پس بهانه جنگ چه خواهد بود؟ آن هم برای سیاستمداری که رؤیای بازتعریف نظم منطقه را با سازش سعودی‌ها و اسرائیلی‌ها در سر دارد؟ جنگ، دقیقاً بر خلاف تمام اهداف ژئواستراتژیک اوست. نتانیاهو اما بی‌وقفه تلاش می‌کند هندوانه‌ای بزرگ زیر بغل ترامپ بگذارد؛ جایزه صلح نوبل! چه طنز تلخی: نخست‌وزیری که خود تحت تعقیب دادگاه جنایی بین‌المللی به دلیل جنایت علیه بشریت است، در سودای اعطای جایزه‌ای به رفیق جنگ‌طلب‌اش فرو رفته است. شاید برای تحریک ترامپ، شاید برای منحرف‌سازی افکار عمومی از موقعیت لرزان خودش در داخل اسرائیل. اما هرچه هست، نشانه‌ای از استیصال است نه قدرت. در همین دیدار شام، بحث دیگری هم روی میز آمد: تغییر حکومت در ایران. و اینجا باز هم، آن‌چه که نتانیاهو گفت، نه نشانه قدرت که نشانه توهم بود. نه قیامی در کار بود، نه شورشی که کاخ سفید بتواند روی آن سرمایه‌گذاری کند. اگر برنامه براندازی یا ایجاد فروپاشی اجتماعی بر اثر فشارهای خارجی بود، جنگ ۱۲ روزه اخیر بهترین زمان برای آن بود. اما مردم ایران با تمام رنج، خشم، و زخم‌هایشان که از جمهوری اسلامی دارند، برخاستنی همسو با میل اسرائیل از خود نشان ندادند. تناسب نیروها در داخل همچنان به سود حاکمیت است، اگرچه متزلزل، اما هنوز از پای نیفتاده. رؤیای براندازی فوری، بیشتر ساخته‌وپرداخته‌ی اپوزیسیون خارج‌نشینان بود تا تحلیل دقیق از مناسبات داخل ایران. حتی آن «بمباران زندان اوین» که شاید به‌زعم برخی، یک تلنگر برای بیدار کردن افکار عمومی باشد، هم عملاً به چیزی جز انزجار از بمب‌افکن‌های بی‌رحم نینجامید. نه زندانی‌ها شوریدند، نه جامعه وارد یک فاز انقلاب‌گونه شد. واقعیت ایران، پیچیده‌تر و ریشه‌دارتر از محاسبات جنگ‌طلبان صهیونیستی‌ست. نتانیاهو این را فهمیده، اما نمی‌تواند بلند بگوید. بنابراین زیرلب زمزمه می‌کند که «براندازی باید خواست مردم ایران باشد، نه خواست ما»؛ جمله‌ای که بیشتر شبیه تلاش برای شستن دست خود از شکست سیاست‌های قبلی‌اش است. در نهایت، آنچه از این دیدار برمی‌خیزد نه طرحی تازه برای جنگ است و نه نقشه‌ای جدید برای براندازی فوری، بلکه بازگشت خزنده به سمت واقع‌گرایی، معامله، و پذیرش این حقیقت است که جنگ با ایران، آن‌چنان که نتانیاهو می‌خواهد، نه ممکن است و نه مفید. واشنگتن بیش از آنکه دنبال دود و خاکستر باشد، به فکر آینده‌ای‌ست که بتواند با آرامش، منافع اقتصادی و ژئوپلیتیکی‌اش را در آن تضمین کند. و این شاید برای تهران، یک سیگنال دوگانه باشد: اگر بر خواست مردمش تکیه کند، از توهم قدرت نظامی‌اش پایین بیاید و بداند که مردم و حفظ منافع ملی تنها سرمایه ماندگارش هستند، شاید هنوز بتواند از دل این بحران، فرصتی برای رهایی از انزوا بسازد. چراکه آنچه غرب، و حتی دشمن‌ترین دشمنانش، می‌خواهند، نه لزوماً نابودی ایران، که «تغییر رفتار» آن است. اینجاست که تهران باید تصمیم بگیرد: در این شام آشفته‌ی ژئوپلیتیک، بشقاب سهم خودش را از عقلانیت پر کند، یا با اشتهای توهم، تا ته خطِ فروپاشی برود. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
82👍 42👎 7👏 6🙏 2
ناف‌زنی به سبک جمهوری اسلامی | فانتزی‌های شلیک‌شده از استودیو جام‌جم در روزهایی که پرونده‌ی مردم ایران روی میز نان و دارو و دلار قفل شده، و در آستانه‌ی دور تازه‌ای از رایزنی‌های پنهان میان جمهوری اسلامی و ایالات متحده، رسانه‌ی ملی ـ یا همان بوقی که به غلط نام رسانه بر خود نهاده ـ بار دیگر به رسوایی تازه‌ای تن داده است: جواد لاریجانی، از نوادگان خاندان همیشه در صحنه‌ی قدرت، با لحنی لمپنی و فانتزی‌پرور، از «احتمال هدف قرار گرفتن ناف دونالد ترامپ» در مارالاگو سخن گفته است؛ آن‌هم با کمک یک "ریزپرنده"! بله، ناف ترامپ! جواد لاریجانی سپس در ادامه‌ی توهم‌زایی‌های خود، تهدید به هدف قرار دادن امانوئل ماکرون در یک دیسکو می‌کند! ظاهراً این «تحلیل‌گر فرزانه‌ی سیاست‌خارجی»، شب‌ها را به دیدن فیلم‌های اکشن درجه‌دو می‌گذراند و صبح در استودیوهای صداوسیمای میلی، همان صحنه‌ها را به‌عنوان استراتژی ملی جمهوری اسلامی بازگو می‌کند! کافی‌ است که نام خانوادگی لاریجانی یدک بکشی، و با این میزان از بی‌سوادی، بلاهت رسانه‌ای و لمپنیسم سیاسی مجال ظهور پیدا کند! جواد لاریجانی نه تحلیل‌گر است، نه دیپلمات، نه استراتژیست؛ او یکی از شاخه‌های پرفیض درختی است که دهه‌هاست از رانت جمهوری اسلامی تغذیه کرده و هنوز هم میوه‌های سمی‌اش، در استودیوهای تلویزیونی بر سر مردم آوار می‌شود. صداوسیما نه‌تنها به فهم رسانه نرسیده، بلکه ابزار توهم‌پراکنی است؛ رسانه‌ای که در اوج بحران، نقش روان‌پریشی ایفا می‌کند. در کشوری که تورم رسماً قفل شده، ه دیگر پایین نمی آید ، اعتراضات اجتماعی هرچند وقت یک‌بار فوران می‌کند، زنان از داشتن حق پوشش محروم‌اند، زندانیان سیاسی در سلول‌ها پوسیده می‌شوند، و جوانان در صف ویزای ترکیه ایستاده‌اند، جواد لاریجانی با پُز تهدید، درازکش ترامپ را نشانه می‌رود! لاریجانی به طرز خنده‌داری تصور می‌کند با این لفاظی‌ها می‌تواند نقش «بازدارندگی» را ایفا کند. در حالی‌که نه‌تنها بازدارندگی شکل نگرفته، بلکه اساساً طرف مقابل، حتی تهدیدهای واقعی جمهوری اسلامی را هم جدی نمی‌گیرد. وقتی تحلیل‌گر فرزانه‌ی سیاست‌خارجی، طناز است و تحلیلش از دکمه‌ی ناف آغاز می‌شود، دیگر تهدید بیشتر به طنز شبیه است تا سیاست. رسانه‌ای که تحلیل‌اش در ناف ترامپ خلاصه شود، مرجعیتش را به «اینترنشنال»، «من‌وتو» و حتی پیج‌های اینستاگرامی باخته است. رسانه‌ای که دست در دست فانتزی‌سازان بی‌سواد گذاشته، دیگر محل مراجعه‌ی هیچ قشر اندیشمند و حتی شهروند عادی نیست. صداوسیما به‌جای آن‌که به مردم توضیح دهد چرا مذاکرات دوباره آغاز شده، چرا اقتصاد ایران گروگان سیاست خارجی است، و چرا اعتراضات مردمی سرکوب می‌شوند؛ تریبون را داده به رانت‌خوارِ هزاران هکتار زمین و صاحبِ گله‌ی شتر، تا برای لحظاتی مخاطب را بخندانند. یا گریه‌اش را درآورند. جواد لاریجانی، با کمک صداوسیما، همان چیزی را نمایندگی می‌کند که مردم از آن عبور کرده‌اند: نخوت، توهم، رانت، و بی‌ربط‌گویی. در میانه‌ی فروپاشی مشروعیت و ابهام استراتژیک، تنها چیزی که جمهوری اسلامی تولید می‌کند، نمایش‌های تهی، پر سر و صدا، و خالی از معناست. از تهدید ناف ترامپ تا آرزوی زدن ماکرون در دیسکو، فاصله‌ای است میان واقعیت و کابوس. و جمهوری اسلامی این روزها، در همان کابوس سیر می‌کند؛ کابوسی که مردم بیدار از آن عبور خواهند کرد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 94 29👌 3👎 2🙏 1
تاسوعا در بیت: پیش‌درآمد جابه‌جایی قدرت در جمهوری اسلامی نویسنده: ارسالی از طرف مخاطب در صحنه‌ای که هر اینچ آن با وسواس طراحی شده بود، بیت رهبری در روز تاسوعای ۱۴۰۴، نه یک مجلس عزاداری، که یک صحنه تئاتر قدرت بود؛ نمایش‌نامه‌ای که قرار نیست امسال تمام شود. کسانی که نشسته بودند، آنانی که دعوت نشده بودند، شعارهایی که مداح انتخاب کرده بود، و سکوت‌هایی که پررنگ‌تر از فریادها بود، همگی خبر از یک بازتنظیم عمیق در چینش قدرت در ایران می‌دادند. ابتدا باید بپذیریم که ما در ایرانِ پس از دوازده روز بحران، دیگر با همان جمهوری اسلامی سابق طرف نیستیم. نه رابطه مردم با حاکمیت مثل قبل خواهد بود، نه شکاف در میان نهادهای امنیتی مثل گذشته پنهان می‌ماند، نه ولی‌فقیه همان "ستون خیمه" بدون منازع است. حتی نهاد ریاست‌جمهوری که تا دیروز در حد دفتر هماهنگی بیت تقلیل یافته بود، اکنون در حال بازیابی نقش خویش است. کشوری که در نبرد اخیر با اسرائیل یک شکست امنیتی تمام‌عیار را تجربه کرد، اما هم‌زمان دید که بروکراسی دولت – با همه ناکارآمدی‌هایش – بدون فروپاشی، کار خود را ادامه داد، اکنون وارد مرحله‌ای جدید شده است. اما اگر چشم را از شعارها برداریم و روی صورت‌ها تمرکز کنیم، رمزگشایی آغاز می‌شود. کنار رهبر، رؤسای سه قوه نشسته بودند: قالیباف، عارف (به‌جای پزشکیان)، و اژه‌ای – ترکیبی که از نظر پروتکل رسمی قابل پیش‌بینی بود. اما حضور یک نفر غیرمنتظره و بسیار معنادار بود: علی لاریجانی. او نه یک روحانی است و نه یک مداح، نه رئیس مجلس است و نه وزیر. اما حضور او در صف اول، با سابقه نظامی‌ـ‌امنیتی‌ـ‌دیپلماتیکش، آن هم پس از سال‌ها حذف و حاشیه‌نشینی، به‌وضوح یک پیام دارد: در جمهوری اسلامی، برای آینده‌ای بحران‌زده، دوباره به تکنوکرات‌های سیاسی ـامنیتی نیاز پیدا کرده‌اند؛ به کسانی که هم "نظامی" باشند، هم "لباس‌شخصی"؛ هم سابقه ریاست صداوسیما و ریاست مجلس را داشته باشند، هم نقش فرستاده ویژه چین. لاریجانی یعنی بازگشت سپاه، اما نه با یونیفورم. این‌بار نه با تانک، که با نبوغ تکنوکراسی امنیتی. در کنار این چینش، مداح بیت، با اشاره مستقیم به توصیه رهبر، بر «پایداری جمعی»، «استقامت دسته‌جمعی» و «ایران» به‌عنوان محور تاکید کرد؛ واژگانی که در قاموس رسمی جمهوری اسلامی، همیشه زیر سایه "امت اسلامی"، "قدس"، "فلسطین" و "ولایت" می‌نشستند. اما حالا همه‌چیز دارد جا‌به‌جا می‌شود. اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، می‌بینیم که غیبت برخی چهره‌ها از آن مجلس نیز پرمعناست. نه اثری از سرداران بلندپایه سپاه بود، نه نشانی از چهره‌های پرمدعای جناح پایداری. گویی صحنه را پاک‌سازی کرده‌اند برای کسانی که باید در آینده نقش ایفا کنند؛ کسانی که نه شعار می‌دهند و نه تصویرشان تیتر روزنامه است، اما در لحظات بحران، همیشه همان‌ها هستند که کشور را «تا اطلاع ثانوی» سر پا نگه می‌دارند. حکومت در حال پوست‌اندازی است. اما نه به سمت اصلاح‌طلبی، نه به سوی مردم‌گرایی. اتفاقاً برعکس. دارد باز می‌گردد به نهادهای مؤسس‌اش: به سپاه، به لاریجانی، به ملی‌گرایی شعوبی (یعنی نوعی ایران‌گرایی اقتدارگرا که در تقابل با پان‌اسلامیسم، اما بدون گرایش به دموکراسی لیبرال عمل می‌کند)، به بازتعریف ولایت به‌مثابه نهاد حفظ نظم نه تولید مشروعیت. این روند شاید تدریجی باشد، اما صحنه‌آرایی تاسوعا نشان داد که دیگر شروع شده است. در روزهایی که می‌گویند رهبر «کم‌تر در دسترس» است، در روزهایی که شعارهای «مرگ بر...» دیگر به درد انسجام نمی‌خورند، در روزهایی که حتی مداح بیت رهبری هم از ایران می‌گوید نه از فلسطین، باید دقیق شد. تاسوعا فقط یک مراسم نبود؛ بیانیه‌ای بود از طرف حکومت به خودش. تاسوعا را از یک آینه سنتی به لحظه‌ای بنیادگذار برای نظم دید قدرت در ایران تبدیل می‌کند. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 60 45👎 18🙏 2👌 1
بازتعریف قدرت ملی: نه عقب‌نشینی، نه توهم؛ فقط بازیابی ایران حمید آصفی | تیر ۱۴۰۴ در میانه گرداب بحران‌های داخلی و منطقه‌ای، ما ایرانیان با سؤالی تاریخی روبه‌رو هستیم: آیا عقب‌نشینی از پروژه‌ی انرژی هسته‌ای نوعی تسلیم در برابر قدرت‌های بزرگ است؟ یا می‌تواند آغازی برای بازتعریف هوشمندانه قدرت ملی باشد؟ از سال‌ها پیش، انرژی هسته‌ای در ایران نه به‌مثابه یک پروژه علمی یا صنعتی، بلکه به‌عنوان «ناموس ملی»، «افتخار مقاومت» و ابزار «چانه‌زنی» تعریف شده است. میلیاردها دلار خرج شد، ده‌ها سال زمان سوخت، ده‌ها قطعنامه صادر شد، اقتصاد به زنجیر درآمد، اما خروجی ملموس آن برای مردم چه بود؟ نیروگاه بوشهر؟ صادرات دانش هسته‌ای؟ خودکفایی در پزشکی هسته‌ای؟ هیچ‌یک از این‌ها توجیه‌گر هزینه‌ای به این وسعت نیست. در مقابل، فرانسه را می‌بینیم: کشوری با بیش از ۷۰٪ تولید برق از انرژی هسته‌ای، در دل یک شبکه متحد بین‌المللی، با ساختاری شفاف، متخصص‌محور و نهادمحور. فرق ما و فرانسه در داشتن یا نداشتن سانتریفیوژ نیست؛ در نوع نگاه به قدرت، در فرهنگ حکمرانی، و در جایگاه کشور در نظم جهانی است. در ایران، پروژه هسته‌ای به نماد ایستادگی بدل شد، بی‌آن‌که ظرفیت‌های ایستادن را داشته باشیم. به یک دکترین نمادین، در فقدان دکترین ملی بدل شد. آنچه «افتخار ملی» نامیده شد، عملاً به ابزار انزوا، تحریم، و فقر اقتصادی بدل شد. اما هنوز صدای اعتراض برخی بلند است: «چرا باید از انرژی هسته‌ای عقب‌نشینی کنیم؟ مگر غربی‌ها قابل اعتمادند؟ اگر امروز هسته‌ای را بدهیم، فردا موشک‌ها را هم می‌خواهند. پس بایستیم و تسلیم نشویم.» سؤالات به‌جایی است. اما پاسخ در «اعتماد» نیست. چون در روابط بین‌الملل، اعتماد واژه‌ای کودکانه است. هیچ‌کس به هیچ‌کس اعتماد ندارد. آمریکا به آلمان هم اعتماد ندارد. چین به روسیه نیز نه. آنچه کشورها را به همکاری وادار می‌کند، توازن منافع و موازنه فشار است، نه اعتماد و لبخند دیپلماتیک. از همین رو، سخن ما این نیست که باید به غرب اعتماد کنیم. سخن این است که نباید بیش از این به پروژه‌های توخالی اعتماد کرد. به پروژه‌هایی که از دل مردم مشروعیت نمی‌گیرند، شفاف نیستند، حساب‌کشی نمی‌شوند، و تنها دستاوردشان برای مردم، صف دارو، قفل در سفره و بلیت یک‌طرفه مهاجرت بوده است. مسئله، انرژی هسته‌ای نیست. مسئله، نظام تصمیم‌سازی معیوب و خودبنیاد است. ما سال‌هاست که نه بر اساس ظرفیت‌های خود، بلکه بر اساس توهّم مقاومت تصمیم گرفته‌ایم. مقاومت واقعی اما، نیازمند اقتصاد قوی، امنیت درون‌زا، انسجام ملی، دیپلماسی پویا و حکمرانی شفاف است. بدون این‌ها، «مقاومت» فقط یک اسم رمز برای بستن دهان منتقدان و گروگان‌گرفتن آینده کشور است. حال بپرسیم: قدرت ملی چگونه ساخته می‌شود؟ نه فقط با سانتریفیوژ یا موشک. قدرت ملی از اعتماد عمومی، توسعه پایدار، حکمرانی خردمندانه، و حضور در زنجیره جهانی اقتصاد ساخته می‌شود. از آموزش، از دانش، از دیپلماسی، از سرمایه اجتماعی. وقتی پروژه‌ای مثل انرژی هسته‌ای، به‌جای این‌که پله‌ای برای پیشرفت باشد، به قفل زنگ‌زده‌ای بر دست و پای کشور تبدیل می‌شود، باید جسارت داشت و گفت: این قفل را باید شکست. این عقب‌نشینی نیست. این، بازتعریف استراتژی قدرت ملی است. ما نیاز داریم که قدرت را از دل اقتصاد بیرون بکشیم، نه از صدای شعار. که در نظم آینده جهانی، کشورهایی موفق خواهند بود که خود را به‌موقع بازیابی کرده باشند. بازیگران خاورمیانه – از عربستان تا امارات – فهمیده‌اند که دوران «توازن از طریق بحران» تمام شده، و باید به سراغ «توازن از طریق بازسازی داخلی» رفت. اما ما هنوز در باتلاق «دشمن‌تراشی برای مشروعیت» و «موشک برای قدرت» گرفتار مانده‌ایم. واقعیت این است که اسرائیل، حتی اگر جنگ غزه را ببازد، با پشتوانه قدرت جهانی‌اش، پیروز از میدان بیرون می‌آید. و جمهوری اسلامی، حتی اگر یک پیروزی نظامی کسب کند، بازنده افکار عمومی جهان است. چرا؟ چون ناتوان است از بازسازی درونی، از بازگشت به عقلانیت ملی، از پذیرش تحول. در چنین شرایطی، اگر تصمیم‌گیران از انرژی هسته‌ای عقب بنشینند و گفتگو را آغاز کنند، نه به‌خاطر ترس یا اعتماد، بلکه به‌خاطر خرد سیاسی، به‌خاطر نجات اقتصاد ایران، به‌خاطر جوانانی که دیگر امیدی ندارند، آن‌گاه این عقب‌نشینی، شجاعانه‌ترین حرکت ملی‌گرایانه ممکن خواهد بود. ما به غرب اعتماد نمی‌کنیم. اما به عقل و منافع ملی‌مان هم خیانت نمی‌کنیم. ما از شکست نمی‌ترسیم، اما از ادامه دادن یک مسیر شکست‌خورده، وحشت داریم. ما از آینده نمی‌گریزیم. بلکه می‌خواهیم آن را بازسازی کنیم، مستقل، سربلند و در صلح. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
65👍 43👏 9👌 5👎 2
آیا ایران هنوز و همچنان در گرو قمار هسته‌ای حاکمیت است؟ حمید آصفی ✅چه کسی ایران را گروگان گرفته؟ چه کسی سرنوشت یک ملت را در قمارخانه‌ای هسته‌ای، میان آتش و انزوا، گرو گذاشته و هر بار با ژستی طلبکارانه، ته‌مانده جان مردم را حراج می‌کند؟ آیا حاکمیت، پس از این جنگ ۱۲ روزه و این آتش‌بس لرزان، درکی از دام تاریخی‌اش دارد؟ یا همچنان با چشمان بسته، ایران را به سمت پرتگاهی می‌کشاند که راه بازگشت ندارد؟ بازآرایی سیاسی در ایران، دیگر نزاعی میان جناح‌ها نیست؛ صورت‌بندی یک حقیقت تلخ است: ساختاری که از اصلاح تهی شده، از مشروعیت افتاده و از درون پوسیده، تنها با مشت و موشک زنده است. مردم، خسته از وعده‌ها، از بازی‌ با برجام، از نوسان میان تهدید و تحریم، باید بازی را برهم بزنند. دیگر کسی چشم‌به‌راه ترمیم نیست؛ زمان شکستن، عبور، و ساختن است. پرسش اصلی این است: چگونه می‌توان صف‌آرایی کرد؟ نه در قالب اپوزیسیون تزئینی، نه با بیانیه‌های بی‌مخاطب، بلکه با برهم زدن معادله‌ای که سرنوشت ایران را پشت جنگ پنهان کرده است. چگونه می‌توان آوار صلح را از زیر خاکستر جنگ بیرون کشید، بدون آن‌که به تله بازی حاکمیت در میدان‌های نیابتی و دوگانه سازی ایوزیسیون ضد ملی افتاد؟ ایستادگی در این لحظه تاریخی، یعنی شجاعت در ناممکن‌ترین زمان و شرایطی که مردم را گروگان استراتژی‌های شکست‌خورده‌ خودشان گرفته‌اند. حاکمیت، آیا می‌فهمد در کدام نقطه تاریخ ایستاده؟ آیا نشانه‌های زوال را در اقتصاد و خیابان، در مرزها و شهرها، در زخم‌های نسلی که به آینده‌اش خندیده نمی‌شود، می‌بیند؟ یا باز هم آماده است ملت را به دوره‌ای تازه از تحریم جهانی و جنگ بی‌پایان پرتاب کند؟ و اگر پایان این کابوس، تنها با یک دولت ملی دموکراتیک ممکن است، با یک اراده آزاد، با یک ساختار نو از دل مردم، نه انتصابات کهنه، نه نهادهای فرسوده، پرسش آخر این است: چگونه می‌توان این گذار را آغاز کرد؟ چگونه می‌توان دولت جنگ را با شیبی هوشمند به دولت مردم بدل کرد؟ در پایان،  شما را فرامی‌خوانیم: اگر ایران هنوز برایتان معنا دارد، اگر باور دارید که راه رهایی از درون آگاهی می‌گذرد، این ویدیو را ببینید. ما در حاشیه امن نایستاده‌ایم. در دل بحران، در کانون تحلیل، برای گشودن راهی به آینده‌ای دیگر ایستاده‌ایم. این روایت، بخشی از یک ایستادگی است. 🔴 تماشا کنید، بازنشر دهید، بپرسید، جریان راه‌ساز منتظر فرمان نیست. راه می‌برد. راه برده نمی‌شود. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 58 32👎 7👌 5
✈️ : «آسمانی که دیگر از آنِ ما نیست | مالکیتِ هوایی و فروپاشی بی‌سروصدا» در هیچ برهه‌ای از تاریخ ایران، آسمان این سرزمین چنین بی‌پناه، چنین بی‌صاحب و چنین قابل نفوذ نبوده است. اگر زمین را می‌شود اشغال کرد و پس گرفت، اگر آب را می‌شود با قرارداد فروخت و روزی بازگرداند، آسمان اما واگذاری‌اش معنایی فراتر دارد: واگذاری آسمان، واگذاری حاکمیت است بدون آن‌که نیروی اشغالگری وارد خاک شود. امروز، مالکیت آسمان ایران، دیگر در اختیار مردم ایران نیست. حتی در اختیار دولت ایران هم نیست. این آسمان، اسماً ایرانی است اما عملاً یک منطقه‌ی پرواز ممنوع برای اراده‌ی ملی و جولان‌گاه بی‌هزینه برای پهپادها، جنگنده‌ها، ماهواره‌ها و رادارهایی‌ست که وارد حریم می‌شوند. کشور، وارد یک فاز جدید از فروپاشی امنیتی شده است: فروپاشی آسمان. سنجش تمامیت ارضی صرفاً با مرزهای خاکی و نوارهای جغرافیایی، تصور ناقصی از مفهوم حاکمیت است. تمامیت ارضی، مفهومی سه‌بعدی‌ست: خاک، دریا، و هوا. اما خطرناک‌ترین بخش، حاکمیتِ از دست رفته بر آسمان است. چرا؟ چون آسمان نه تنها حاکمیت امنیتی، بلکه امکان تصمیم‌گیری استراتژیک را نیز از کشور می‌گیرد. امکان مدیریت جنگ از میان می‌رود، وقتی کنترل آسمان در اختیار نباشد. نشستن در میز مذاکرات برای صلح، در حالی که هواپیمای بیگانه بالای سر پرواز می‌کند، مذاکره نیست—دیکته است. پرسش اینجاست: چگونه می‌توان آسمان را بازپس گرفت؟ پاسخ ساده نیست، اما روشن است: با تغییر گفتمان قدرت. هیچ سامانه دفاعی‌ای بدون اراده‌ی ملی قابل استفاده نیست. هیچ پهپاد و جنگنده‌ای بدون بازتعریف قدرت در مرکز حاکمیت، از آسمان اخراج نخواهد شد. ساختار فعلی، توان یا اراده‌ی لازم برای حاکمیت واقعی بر آسمان را ندارد، چرا که این حاکمیت نیازمند شفافیت، اقتدار ملی و مشروعیت است. آسمان زمانی بازپس گرفته می‌شود که گفتمان امنیتی حاکم، از «محور مقاومت» به «امنیت ملی» تغییر کند. همچنین باید روایت مشروعیت، از آسمان محور مقاومت که دیگر کارت و برگ برنده‌ای نیست، به آسمان ایران بازگردد. تمامیت ارضی ممکن است فعلاً در ظاهر برقرار باشد، اما آسمان ایران، سوراخ است. پیمان صلح، باید جایگزین پیمان تهدید شود. بازسازی آسمان، در حالی‌که کشور مدام در وضعیت «نیمه‌جنگی با جهان» تعریف می‌شود، ممکن نیست. حاکمیت بر آسمان، نه از مسیر سامانه‌های نظامی، بلکه از مسیر ترمیم سامانه عقلانیت در سیاست خارجی به‌دست می‌آید. لازم است از نظامی‌گری بی‌پشتوانه به امنیت مشارکتی گذر شود. نخست باید مردم به بازی بازگردند، تا آنگاه پرچم ملی بر آسمان قابل برافراشتن باشد. آسمان فقط لایه‌ای از جو نیست. آسمان یعنی ماهواره، یعنی اینترنت، یعنی پرواز، یعنی حمل‌ونقل، یعنی ارتباط، یعنی تولید داده، یعنی آینده. کشوری که آسمان را از دست می‌دهد، آینده را از دست داده است. آسمان زمانی بازپس گرفته می‌شود که تصمیم گرفته شود کشور از حالت «پادگانِ بی‌صدا» به یک «خانه‌ی عمومی» بازگردد. اکنون، خطر کشور صرفاً در حمله‌ی بی‌صدا و بی‌پاسخ به زیرساخت‌ها یا نقض حریم هوایی خلاصه نمی‌شود. بلکه تحریم‌های کمرشکن چهار دهه، در کنار جنگ اعلام‌نشده با اسرائیل و امریکا، هزینه‌های آن کمتر از بمباران هوایی نبوده است. اما اشغال آسمان ایران، کار ناتمام حریم‌هایی است که مشکلات کشور را کامل‌تر خواهد کرد. برای بازسازی کشور و آزادسازی آسمان کشور، تنها با سامانه‌های دفاعی یا قراردادهای دیپلماتیک ممکن نیست. بازسازی آسمان، نیازمند بازسازی زمین است. مادامی که زندانیان سیاسی در حبس‌اند، مادامی که ثروت ملی در انحصار الیگارشی‌های نظامی و نهادهای غیرپاسخ‌گوست، مادامی که مردم از حق تصمیم‌گیری و مشارکت در سیاست‌گذاری محروم‌اند، هیچ پرچمی بر هیچ آسمانی برافراشته نخواهد شد. حاکمیت بر آسمان، آینه‌ای‌ست از حاکمیت بر مردم. کشوری که سقف خود را از دست می‌دهد، پیش از آن، اعتماد مردمش را از دست داده است. وقتی حاکمیت در آسمان نیست، در زمین نیز نیست. کشوری که سقف خود را از دست داده، اعتماد مردمش را نیز پیش‌تر از دست داده است. و کشوری که اعتماد را باخته، دیگر خانه نیست، پادگانی متروک است. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 102 48👎 17👌 5🙏 2
00:13
Video unavailableShow in Telegram
عده‌ای آن‌سوی مرزها، در ظاهر «اپوزیسیون»، در باطن پیاده‌نظام رسانه‌ای اسرائیل‌اند. با فارسی شسته‌رفته، خون زن و کودک را توجیه می‌کنند و نامش را می‌گذارند «تحلیل». وقتی بمباران میدان قدس ده‌ها کشته و صدها زخمی برجای می‌گذارد، اینان می‌نویسند «جراحی لیزری»؛ واژه‌ای بی‌جان برای پنهان‌کردن فاجعه‌ای زنده. این‌ها نه صدای مردم‌اند، نه نماینده رنج. این‌ها صدای پهپادند، زبان بمب‌های هوشمند، شریک جنایت. به‌جای آن‌که از دادخواهی بگویند، دغدغه‌شان «امنیت اسرائیل» است. وجدانشان را در تل‌آویو گرو گذاشته‌اند و به نام اپوزیسیون، توجیه‌گر آپارتاید و نسل‌کشی شده‌اند. در نگاه این جماعت، اگر ترکش به سر کودکی نشست، خودش مقصر است. اپوزیسیونی که در برابر این جنایت‌ها سکوت کند یا بدتر، به توجیه‌اش برخیزد، دیگر اپوزیسیون نیست؛ شریک جرم است. خائنین ایرانی‌تباری که تریبون اسرائیل شده‌اید، بدانید مردم ایران، حتی با وجود نفرت از جمهوری اسلامی، پشت جنایت نمی‌ایستند. اگر شما ایستاده‌اید، بایستید؛ تاریخ چهره‌تان را ثبت خواهد کرد: در کنار خون، نه در کنار مردم. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
1.52 MB
👍 123 17👎 13👏 5🕊 4👌 1
⛔«اگر دوباره جنگ شود، ایران می‌بازد؛ حتی اگر پیروز شود» ساده بگوییم: هیچ سناریویی از جنگ مستقیم یا نیابتی با اسرائیل، برای ایران قابل پیروزی نیست. نه به دلیل ضعف اعتقادی یا نظامی، بلکه به دلیل موقعیت ژئوپلیتیک، وضعیت اقتصادی داخلی، نداشتن مشروعیت بین‌المللی و همچنین تغییر نظم جهانی. در بهترین حالت، ایران می‌تواند خسارت‌هایی فراوانی به اسرائیل وارد کند؛ اما زیرساخت‌های نابود شده اسرائیل در مدت کوتاهی با منابع جهانی بازسازی خواهد شد. اسرائیل پشتوانه‌ی فوری مالی، فنی و سیاسی دارد. ایران چنین چیزی ندارد. ایران نه در داخل توان بازسازی سریع دارد، نه در خارج پشتوانه‌ی سیاسی برای جذب منابع یا کمک بین‌المللی. حتی اگر جنگ با ضربات اساسی به اسرائیل توسط ایران تمام شود، چیزی از ایران باقی نخواهد ماند. زیرا پاسخ متقابل، گسترده و مرگبار خواهد بود. زیرساخت‌های حیاتی ایران، پالایشگاه‌ها، نیروگاه‌ها، سدها، فرودگاه‌ها، بنادر و مراکز مخابراتی و مالی، در مدت چند روز نابود خواهند شد. نه فقط به دست اسرائیل، بلکه با ورود آمریکا. در این شرایط، تکرار گفتمان‌های مقاومت، به معنای پذیرفتن و مشروع‌سازی فروپاشی است. حاکمیتی که آگاهانه وارد این مسیر شود، مسئول مستقیم فروپاشی کشور خواهد بود. هیچ دلیل راهبردی وجود ندارد که ایران امروز وارد جنگی شود که نسبت قدرت در آن به‌شدت نامتوازن است. ایران توان پاسخ موشکی دارد، و می‌تواند ضربات اساسی به زیرساخت‌های اسرائیل هم بزند. اما آسمان ایران عملاً باز است. اسرائیل و آمریکا توانایی کامل برای نابودسازی مراکز استراتژیک ایران را دارند. اگر اراده کنند، قطع کامل اینترنت، انرژی، سیستم بانکی، مخابرات و حمل‌ونقل ایران در مدت بسیار کوتاهی ممکن است. این شرایط با ۱۳۵۹ یا حتی ۱۳۸۵ تفاوت دارد. نه ملت در موقعیت جنگ روانی و اقتصادی هستند، نه اقتصاد ایران توان تحمل یک فاز جنگی را دارد. هیچ اقتصاد ورشکسته‌ای نمی‌تواند پشتوانه‌ای برای جنگ باشد. مفهوم «مقاومت» بدون پیوست سیاسی و اقتصادی، یک فریب است. مقاومت نمی‌تواند بدون پشتوانه‌ی ملی، مشروعیت بین‌المللی و حمایت منطقه‌ای ادامه پیدا کند. ایران هیچ‌کدام را ندارد. اکنون تنها دو مسیر روی میز جمهوری اسلامی است: ادامه گفتمان جنگ و مقاومت، به قیمت تبدیل شدن ایران به یک زمین سوخته و از دست رفتن توان بازسازی در نسل حاضر. پذیرش ضرورت تعامل برای بقای کشور، باید با تجدیدنظر بنیادی در بسیاری از سیاست‌ها، روایت‌ها و ساختارهای قدرت باشد. برخی فکر می‌کنند پذیرش تعامل، به معنای شکست یا تسلیم است. در حالی که تعامل، تنها ابزار بقای ایران است. تعامل به معنای تغییر گفتمان حاکم است. اگر این گفتمان عوض نشود، حتی بدون جنگ نیز کشور در معرض انحلال تدریجی قرار دارد. واقعیت دیگر این است که آمریکا و اسرائیل، تا زمان غیرقابل پیش‌بینی، اجازه نخواهند داد هیچ نظام سیاسی مبتنی بر سیاست "فلسطین آزاد" در منطقه شکل بگیرد یا ادامه پیدا کند. این تحلیل نیست، تجربه است. در لبنان، در سوریه، در عراق، در یمن و در مصر. بنابراین، جمهوری اسلامی اگر می‌خواهد بماند، یا باید وارد نظم جهانی شود، یا در نهایت نابود می‌شود. نه به‌دست مردم، بلکه به‌دست ترکیب جنگ، تحریم، فروپاشی داخلی و انزوای بین‌المللی. و در پایان: اگر جنگ شود، ایران خواهد باخت؛ حتی اگر در میدان پیروز شود. چون کشوری که زیرساخت، اقتصاد، نظام بانکی، انسجام اجتماعی و سرمایه‌ی ملی ندارد، حتی از پیروزی‌اش هم نمی‌تواند استفاده کند. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 105 28👎 12👏 6🙏 4
عده‌ای آن‌سوی مرزها، در ظاهر «اپوزیسیون»، در باطن پیاده‌نظام رسانه‌ای اسرائیل‌اند. با فارسی شسته‌رفته، خون زن و کودک را توجیه می‌کنند و نامش را می‌گذارند «تحلیل». وقتی بمباران میدان قدس ده‌ها کشته و صدها زخمی برجای می‌گذارد، اینان می‌نویسند «جراحی لیزری»؛ واژه‌ای بی‌جان برای پنهان‌کردن فاجعه‌ای زنده. این‌ها نه صدای مردم‌اند، نه نماینده رنج. این‌ها صدای پهپادند، زبان بمب‌های هوشمند، شریک جنایت. به‌جای آن‌که از دادخواهی بگویند، دغدغه‌شان «امنیت اسرائیل» است. وجدانشان را در تل‌آویو گرو گذاشته‌اند و به نام اپوزیسیون، توجیه‌گر آپارتاید و نسل‌کشی شده‌اند. در نگاه این جماعت، اگر ترکش به سر کودکی نشست، خودش مقصر است. اپوزیسیونی که در برابر این جنایت‌ها سکوت کند یا بدتر، به توجیه‌اش برخیزد، دیگر اپوزیسیون نیست؛ شریک جرم است. خائنین ایرانی‌تباری که تریبون اسرائیل شده‌اید، بدانید مردم ایران، حتی با وجود نفرت از جمهوری اسلامی، پشت جنایت نمی‌ایستند. اگر شما ایستاده‌اید، بایستید؛ تاریخ چهره‌تان را ثبت خواهد کرد: در کنار خون، نه در کنار مردم. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
Repost from TgId: 1038526063
Photo unavailableShow in Telegram
خبر آزادی آقای دکتر #سعید_مدنی صحت ندارد. @hoseinrazzagh
Mostrar todo...
🕊 5
برزخ پس از جنگ: ایران در تعلیق صلح، زیر سایه نفوذ و تصمیم تاریخی حمید آصفی ✅ایران این روزها در وضعیتی عجیب و کم‌سابقه قرار دارد: نه در جنگ است، نه در صلح. نه می‌تواند به وضعیت پیش از بحران برگردد، نه توانسته افق تازه‌ای برای ثبات تعریف کند. یک آتش‌بس نانوشته فعلاً برقرار است، اما سکوت حاکم بر منطقه بیش از آن‌که آرامش باشد، نوعی بی‌تصمیمی و انتظار برای مرحله بعد است؛ مرحله‌ای که می‌تواند هر چیزی باشد: انفجار، توافق، بازگشت به میز مذاکره یا حتی جهش به سمت بحرانی گسترده‌تر. تنها در چند هفته، مرزهای روانی و امنیتی ایران چندین بار لرزید. از عملیات پرحجم اسرائیل تا انفجارهای بی‌سابقه در عمق خاک ایران، و ترور فرماندهان عالیرتبه نظامی ،هیچ‌یک را نمی‌توان صرفاً «حوادث معمول» در یک منطقه پرآشوب تلقی کرد. برای نخستین‌بار در سال‌های اخیر، افکار عمومی با واژه‌هایی چون «نفوذ»، «ضربه امنیتی» و «فروپاشی بازدارندگی» مواجه شد، آن‌هم در فضایی که رسانه‌ها ترجیح می‌دهند با سکوت از کنار آن عبور کنند یا خبر را در سطر پنجم بخوانند. اما این سکوت، نه آرامش است و نه بی‌خبری. بلکه نشان‌دهنده یک وضعیت برزخی است: وضعیتی که در آن ساختار تصمیم‌گیری هنوز در حال ارزیابی تبعات، سبک‌سنگین کردن گزینه‌ها، و درگیر با همان پرسش اصلی است که سال‌هاست بی‌پاسخ مانده: ایران به‌کدام‌سو می‌رود؟ از سوی دیگر، تحرکات پشت‌پرده برای مذاکرات، به‌ویژه در سطح منطقه‌ای و میانجی‌گری‌های چندجانبه، نشانه‌ی روشنی است از آن‌که اراده‌ای برای عبور از این بن‌بست وجود دارد، اما مسیرش روشن نیست. این‌بار دیگر فقط بحث بر سر «برجام» یا «تحریم‌ها» نیست؛ بلکه مسئله از ریشه‌ی رابطه‌ی ایران با نظم منطقه‌ای و جهانی برمی‌خیزد. آیا ایران آماده است که نقش منطقه‌ای‌اش را بازتعریف کند؟ آیا نیروهای تصمیم‌ساز آماده‌اند از منطق تعلیق و تقابل عبور کنند و به واقعیت‌های جدید تن دهند؟ آنچه روشن است، این‌که دیگر نمی‌توان صرفاً با نمایش قدرت یا تکیه بر روایت‌های امنیتی، مسیر را ادامه داد. انفجارها، هشدارها، جنگ‌ها و تحرکات اطلاعاتی در هفته‌های اخیر نشان دادند که عرصه‌ی امنیتی از مرزهای کنترل سنتی عبور کرده است. پروژه‌هایی که روزی سرمایه‌گذاری روی عمق راهبردی منطقه‌ای تلقی می‌شدند، امروز در برابر فناوری و تاکتیک‌های نوین طرف مقابل، بیش از پیش در معرض آسیب‌اند. حتی همان‌ها که روزگاری تصور شکست‌ناپذیری از خود ساخته بودند، حالا به احتیاط رسیده‌اند. اما این وضعیت برزخی، در دل خود یک فرصت نهفته دارد. فرصت برای گفت‌وگو، برای تنش‌زدایی، و برای یافتن زبان مشترک با جهان. البته از موضع درک عمیق شرایط تازه. مذاکره این‌بار اگر رخ دهد، نه فقط درباره سانتریفیوژها یا سقف غنی‌سازی، بلکه درباره موقعیت ایران در نظم جهانی و منطقه‌ای، جایگاه آن در معادله امنیتی خاورمیانه، و نسبتش با صلحی پایدار خواهد بود. جامعه‌ی ایران نیز، همانند ساختار حاکمیت، در وضعیتی تعلیق‌آمیز به‌سر می‌برد. چشم‌ها خیره به وقایع‌اند، امیدها متزلزل اما زنده‌اند، و نخبگان، حتی در محدودترین فضاها، به دنبال تبیین یک راه عبورند. این لحظه، لحظه‌ی هشدار است: اگر گره‌ها در سطح بالا باز نشوند، اگر شجاعت عبور از بن‌بست‌ها نشان داده نشود، اگر تعارف‌ها جای تصمیم را بگیرند، شاید هیچ‌وقت دیگر، فرصت نجات باقی نماند. در روزهای برزخی، نه قهرمان وجود دارد، نه پیروز قطعی؛ تنها آن‌که راه درست را زودتر و عاقلانه‌تر بشناسد، شانس بقا و بازسازی خواهد داشت. برای ایران، این لحظه شاید آخرین لحظه برای انتخاب باشد: بازگشت به انزوای امنیتی یا حرکت به‌سوی صلحی که هم داخلی است و هم منطقه‌ای. و در این انتخاب، تردید می‌تواند خطرناک‌تر از هر دشمن بیرونی باشد. در پایان، از مخاطبان گرامی دعوت می‌کنم گفت‌وگوی تحلیلی ما را در ویدیوی زیر تماشا کنند؛ لینک آن در ادامه درج خواهد شد. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 48 33👎 5🕊 4👏 3👌 2
اوین؛ زندانی که از آسمان بمباران شد و از زمین خیانت دید در سحرگاه دوم تیرماه ۱۴۰۴، حمله هوایی ارتش اسرائیل به اهدافی در تهران و کرج، چهره‌ای تازه از خشونت دولتی در خاورمیانه را به نمایش گذاشت؛ خشونتی که دیگر فقط زیر پوست شهرها جریان ندارد، بلکه به آشکارترین شکل ممکن، سقف بر سر قربانیان می‌کوبد. یکی از اهداف این حمله، زندان اوین بود؛ نه یک مرکز نظامی، نه کارخانه سلاح، بلکه جایی پر از انسان‌های دربند. بمباران یک زندان رسمی و شناخته‌شده، جنایتی علیه بشریت است. جنایتی که نه می‌توان آن را با دکترین نظامی توجیه کرد، نه با تئوری‌های بازدارندگی، و نه با ادعای مقابله با تهدید. اوین سال‌هاست که در حافظه جمعی ایرانیان، سمبل خشونت جمهوری اسلامی علیه مخالفان بوده است؛ اما این‌بار، خودِ اوین به قربانی تبدیل شد. اسرائیل، در حمله‌ای آگاهانه، تصمیم گرفت زندانی پر از چهره‌های مدنی، روزنامه‌نگاران، فعالان زن، دانشجویان، و معترضان خلع سلاح‌شده را بمباران کند. این تصمیم، صرف‌نظر از موقعیت نظامی منطقه، یک اقدام حساب‌شده علیه پیکر غیرنظامی بود. برخلاف ادعای مقامات نظامی اسرائیل، اوین نه پوشش تأسیسات موشکی داشت، نه پایگاه پهپادی بود، بلکه محل حبس انسان‌هایی بود که برخی از آن‌ها حتی از نگاه همین نظام نیز مستحق مجازات‌های سنگین نبودند. همزمان، آن‌چه جنبه‌ای دیگر از این فاجعه را روشن می‌کند، واکنش و عملکرد جمهوری اسلامی است. حکومتی که سال‌ها از اوین به‌عنوان ابزار سرکوب استفاده کرد، حتی در لحظه خطر و بمباران نیز حاضر نشد زندانیان را نجات دهد. هیچ‌گونه تدبیر فوری برای تخلیه یا حفاظت از جان زندانیان اتخاذ نشد. پدافند هوایی تهران فعال بود، هشدار حمله هوایی به برخی نهادهای نظامی رسیده بود، اما زندانیان، بی‌هیچ حفاظی، در دل دیوارهای لرزان و آسیب‌پذیر، رها شدند تا اگر زنده ماندند، زنده بمانند. و آن‌ها که زنده ماندند، مشمول مراقبت و احترام نشدند؛ بلکه با پابند، دستبند، و همراه با ضرب و توهین، در نیمه‌های شب، سراسیمه و تحقیرشده، به زندان‌های دیگر فرستاده شدند. زنان به قرچک، مردان به تهران بزرگ؛ دو زندان که هر دو از نظر امنیتی و زیستی، فاقد پناهگاه و شرایط لازم برای دوران جنگی هستند. فرستادن بازماندگان یک بمباران، به مراکز فاقد ایمنی، نه تصمیمی حفاظتی، بلکه حرکتی مجازات‌گرانه بود. کسانی که می‌توانستند روایت‌گر واقعیت حمله باشند، تبعید شدند تا روایت‌شان دفن شود. در این ماجرا، فقط اسرائیل نیست که مرتکب جنایت شد. جمهوری اسلامی نیز با اهمال و بی‌تفاوتی، زمینه‌ساز تلفات بیشتر و رنج مضاعف شد. سکوت چندساعته حاکمیت پس از حمله، تأخیر در اطلاع‌رسانی رسمی، عدم اعزام به‌موقع امداد، و رفتار خشن با نجات‌یافتگان، همه و همه نشان می‌دهد که جان زندانیان برای حکومت اولویتی نداشت. زندانیانی که هیچ تقصیری در نزاع میان دو قدرت منطقه‌ای نداشتند، قربانی دعوایی شدند که ابزارش موشک بود و قربانی‌اش انسان. حمله به زندان اوین، چه از منظر حقوق بین‌الملل، چه از دیدگاه وجدان انسانی، یک جنایت محض است. بمباران زندان، که در آن ده‌ها انسان بی‌دفاع حبس بوده‌اند، در رده‌ی حملات جنگی ممنوعه قرار می‌گیرد. نه فقط چون هدف غیرنظامی است، بلکه به این دلیل که زندانیان اساساً امکان فرار، دفاع یا پناه گرفتن ندارند. چنین حمله‌ای، از مصادیق روشن جنایت علیه بشریت است. جامعه جهانی، اگر خواهان حفظ حداقلی از نظم و انسانیت است، باید بدون تبعیض، چنین جنایتی را محکوم کند و خواستار تحقیق مستقل بین‌المللی شود. اما آن‌چه این فاجعه را عمیق‌تر می‌کند، سکوت بخش‌هایی از جامعه جهانی، و از آن تلخ‌تر، سکوت طیف‌هایی از افکار عمومی داخل ایران است. گویی چون قربانیان، زندانیان سیاسی بودند، دردشان هم استثنایی است و هم تحمل‌پذیرتر. این همان نگاه ابزاری به انسان است که جمهوری اسلامی با آن حکومت می‌کند و اسرائیل با آن بمباران می‌کند. از تل‌آویو تا تهران، «انسان»، اگر برچسب مناسب نداشته باشد، قابل حذف است. اکنون، بیش از هر زمان دیگری، وظیفه ماست که صدای زندانیانی باشیم که از آسمان بمباران شدند و از زمین خیانت دیدند. آنان نه جنگ‌طلب بودند، نه عامل تهدید. آنان شهروندانی بودند با اندیشه، با اعتراض، با حق زندگی. بمباران اوین، اگر بی‌پاسخ بماند، آغازی خواهد بود بر عصری که در آن، زندان نه پناهگاه که میدان جنگ است. و این، نقطه پایان قانون، اخلاق و انسانیت خواهد بود. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 70 26👎 4👏 3👌 3🙏 1
بازگشت نتانیاهو به کاخ سفید پس از جنگ ۱۲ روزه؛ مهندسی نظم امنیتی جدید در خاورمیانه بازگشت بنیامین نتانیاهو به کاخ سفید پس از جنگ دوازده‌روزه میان اسرائیل و جمهوری اسلامی، فراتر از یک دیدار تشریفاتی یا یک عکس یادگاری است. این سفر، یک موقعیت راهبردی برای هر دو رهبر است تا تصویر تازه‌ای از نظم امنیتی منطقه را ترسیم کنند؛ نظمی که نه تنها بر آینده غزه، بلکه بر موقعیت ایران، سوریه، لبنان، توافق ابراهیم و حتی آینده ائتلاف‌های جهانی تأثیر خواهد گذاشت. در این مختصات، واشنگتن و تل‌آویو نیازمند بازتعریف نقش‌های خود هستند، و این دیدار، لحظه‌ای کلیدی در این بازتعریف است. نخستین موضوع، دستیابی به یک آتش‌بس پایدار در غزه است؛ مأموریتی که تا پیش از این، با مانع‌تراشی‌های شخص نتانیاهو و اولویت‌های داخلی و سیاسی او بارها به تأخیر افتاده بود. این بار اما ورق برگشته: ترامپ، نتانیاهو را تحت فشار گذاشته تا به یک توافق برسد. نه به‌خاطر دل‌سوزی برای مردم غزه، بلکه به‌خاطر نمایش "ظفر" در برابر رقبای داخلی و خارجی. آتش‌بس دیگر صرفاً یک پرونده انسانی نیست؛ بخشی از پروژه پرستیژی ترامپ است. دوم، جمهوری اسلامی و آینده برنامه اتمی‌اش. در روزهایی که رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، هشدار می‌دهد که ایران قادر است ظرف چند ماه غنی‌سازی را از سر بگیرد، ترامپ ادعا می‌کند که تأسیسات اتمی ایران را به شکل "وحشتناکی" نابود کرده‌اند. این تناقض‌گویی‌ها، یک پیام روشن دارد: ایالات متحده و اسرائیل، در تلاش‌اند تا با یک روایت هماهنگ، هم از طریق رسانه‌ها و هم پشت درهای بسته، مسیر تازه‌ای برای مهار ایران طراحی کنند. اما این بار با یک تفاوت مهم: تصویر جدیدی از توان دفاعی ایران پس از جنگ اخیر شکل گرفته که معادله بازدارندگی را تغییر داده است. اسرائیل، که به گنبد آهنین‌اش باور جدی داشت، در این جنگ نشان داد که سامانه دفاعی‌اش در برابر حجم انبوهی از موشک‌های نقطه‌زن ایران و متحدانش دچار ضعف‌های بنیادین است. در این شرایط، کمک نظامی ۵۱۰ میلیون دلاری آمریکا به اسرائیل، در حالی که رقم کل کمک‌ها به بیش از ۳ میلیارد دلار در سال می‌رسد، نه یک بخشش اضافی، بلکه تلاشی برای جبران آسیب‌پذیری استراتژیک و ترمیم روانی شریک منطقه‌ای واشنگتن است. مسئله سوم، توافق‌های ابراهیم و روند عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای عربی است. پس از جنگ اخیر، بسیاری از کشورهای عربی که به‌سوی عادی‌سازی متمایل شده بودند، محتاط‌تر شده‌اند. حالا ترامپ و نتانیاهو در پی آن‌اند که کشورهای مردد را مجدداً به این پروژه بازگردانند. احیای صلح ابراهیم، نه‌تنها به‌عنوان یک ابتکار سیاسی، بلکه به‌عنوان یک سنگ محک برای تثبیت قدرت ایالات متحده در خاورمیانه، حیاتی تلقی می‌شود. چهارمین موضوع، وضعیت سوریه است و پیوستن به صلح ابراهیم زیرا هنوز عربستان مردد هست که به این پیمان بپیوندد ولی با آوردن سوریه و اشتیاق لبنان، بار روانی را از روی عربستان برای پیوستن به این پیمان هموار می‌کند. این سفر، فرصتی است تا واشنگتن و تل‌آویو بر سر یک استراتژی مشخص برای مهار نفوذ ایران در سوریه به تفاهم برسند، یا حداقل، خطوط قرمز تازه‌ای تعریف کنند. و در نهایت، این سفر، اعلام وفاداری متقابل است. ترامپ، در بحبوحه پرونده‌های قضایی نتانیاهو، به‌صراحت از او حمایت کرده است. دیدار سه‌باره نتانیاهو با رئیس‌جمهور آمریکا در کمتر از شش ماه، یک پیام صریح دارد: دو رهبر در پی بازسازی اتحاد خود هستند، اتحادی که نه تنها به روابط دوجانبه، بلکه به مهندسی مجدد سیاست منطقه‌ای و جهانی منتهی می‌شود. با این حال، باید دید این اتحاد تا کجا قادر خواهد بود با واقعیت‌های جدید منطقه، توان دفاعی ایران، ارتش اسرائیل و فشار داخلی در آمریکا و سرزمین‌های اشغالی، هماهنگ شود. نظم امنیتی جدید در حال زایش است، اما هنوز معلوم نیست پدر این نوزاد کیست! آیا این آمریکا و اسرائیل‌اند که می‌خواهند با ابزار صلح ابراهیمی و فشارهای دیپلماتیک، خاورمیانه‌ای تازه متولد کنند؟ یا این تهران است که با قدرت موشکی و بازی غیرمستقیم، سرنوشت نوزاد را در دستان خود می‌بیند؟ شاید هم، قدرت‌های نوظهور منطقه‌ای و جهانی، از ریاض تا پکن، در اتاق زایمان ایستاده‌اند و منتظرند ببینند این کودک، نطفه‌ی کدام ائتلاف خواهد بود. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
64👎 11👍 9🙏 2
نشانه‌ای نشان دهید، یا کنار بروید | آشتی ملی یا جدایی تاریخی؟ نویسنده: ارسالی از مخاطب در بحبوحه‌ی جنگ دوازده‌روزه‌ای که می‌توانست هر لحظه به فاجعه‌ای بزرگ‌تر ختم شود، همبستگی مردم ایران خود را نشان داد، اما آیا حکومت نیز در پاسخ، گامی به سوی مردم برداشت؟ یا تنها شعارهای «وحدت ملی» و «همدلی در برابر تجاوز» را تکرار کرد و پشت همان سنگر همیشگی خود پنهان شد؟ سوال اصلی این است: در این روزهای پرتنش، حکومت جمهوری اسلامی ایران چه نشانه‌ای از خود بروز داده که مردم باور کنند تغییری رخ داده، یا دست‌کم فرصتی برای آشتی فراهم شده است؟ پاسخ روشن است: هیچ. حتی یک مورد. حتی یک نمونه نمی‌توان یافت که در این دوازده روز، حاکمیت ذره‌ای از مواضع خود عقب‌نشینی کرده باشد. در حالی‌که برخی مسئولان ده‌ها بار نام "ایران" و "ملت عظیم‌الشان" را تکرار می‌کنند، اما حاضر نشده‌اند لحظه‌ای پای خود را از دایره‌ی اقتدارگرایی بیرون بگذارند. انگار نه انگار که همین "ملت عظیم‌الشان" در نظرسنجی رسمی وزارت ارشاد و کشور در پاییز ۱۴۰۲ با بالای ۹۰ درصد، اعتراض خود را به سیاست‌های جاری ابراز کرده‌اند. این روزها حتی یک سیاست اقتصادی جدید، حتی یک پیشنهاد جدی برای بهبود وضعیت معیشت مردم، حتی یک نشانه از عقب‌نشینی نظامیان از سیاست، حتی یک کلمه درباره کاهش نقش نهادهای نظامی در اقتصاد و رسانه و سیاست مطرح نشده است. در عوض، همان سیاست‌هایی که سال‌ها کشور را به ورطه‌ی فقر و ناامیدی کشانده، همچنان با لجاجت ادامه دارد: غنی‌سازی اورانیوم همچنان خط قرمز است، مذاکره همچنان ممنوع است، رفع حصر و آزادی زندانیان سیاسی همچنان تابو است، و رفراندوم حتی در موضوعاتی مانند صلح یا مذاکره، همچنان خط قرمز باقی مانده. جالب آنکه مجلس طرح‌هایی را به تصویب می‌رساند که جز سرکوب بیشتر، محدودیت شدیدتر شبکه‌های اجتماعی، نتیجه‌ای ندارد. آن‌ها در حالی از "همبستگی ملی" سخن می‌گویند که همزمان عملاً راه گفت‌وگو با ملت را می‌بندند. از روز اول، جمهوری اسلامی یک ویژگی برجسته داشت: تمرکز وسواسی بر نقاط تنش‌زا. در سیاست، در اجتماع، در اقتصاد و حتی در صنعت. چرا در تمام این سال‌ها صنعت هسته‌ای به مسئله‌ای "ناموسی" تبدیل شد؟ چرا باید هویت ملی با سانتریفیوژ گره بخورد؟ مگر قرار بود انرژی هسته‌ای جایگزین عقل و عدالت و رفاه و پیشرفت شود؟ انرژی هسته‌ای نه تنها هیچ‌گاه بخش معناداری از برق یا زیرساخت‌های ایران را تأمین نکرده، بلکه به منبع اصلی تحریم، فشار، عقب‌ماندگی، و تهدید امنیتی بدل شده است. در مقابل، مردم هر روز با صنایع و زیرساخت‌های ملموس و بحرانی درگیرند. مردم با صنعت خودروسازی سر و کار دارند، نه با سانتریفیوژهای نطنز. جان مردم هر روز در جاده‌ها به خاطر خودروهای بی‌کیفیت و جاده‌های ناکارآمد از دست می‌رود، نه به خاطر نبود انرژی اتمی. اما جمهوری اسلامی، با سماجت تمام، همان راه را می‌رود. نظام به جای اصلاح صنایع ملموس و روزمره مردم، به جای توسعه ادارات و بانک‌ها و حمل‌ونقل، به جای رشد فناوری‌های مفید، همچنان به غنی‌سازی چسبیده است. چرا؟ چون می‌خواهد خود را ناجی جهان معرفی کند. اما واقعیت تلخ این است: شما نمی‌توانید ناجی جهان باشید وقتی نمی‌توانید خودروی ایمن تولید کنید، یا یک بانک درست اداره کنید. امروز که زیرساخت‌های هسته‌ای کشور در حملات آسیب شدید دیده‌اند، باید از خود پرسید: این همه تحریم، این همه فشار اقتصادی، این همه بیکاری، این همه جوان سرخورده، این همه امید از دست‌رفته، برای چه بود؟ برای صنعتی که هنوز نتوانسته حتی نان شب مردم را تأمین کند؟ در همین حال، حکومت نه تنها در جبهه‌ی خارجی با «مقاومت» مشغول است، بلکه در جبهه‌ی داخلی نیز با سرکوب آزادی‌های مدنی، به نوعی جنگ نرم علیه ملت خود ادامه می‌دهد. از فیلترینگ گرفته تا انکار هویت‌های مستقل مدنی، تا محدود کردن روزافزون هنر، رسانه، دانشگاه و حتی سبک زندگی مردم.اگر حکومت به راستی و واقعاً به دنبال حفظ ایران است، وقت آن است که سیاست‌های تنش‌زا را کنار بگذارد. وقت آن است که به جای مقاومت بی‌معنا بر سر خط قرمزهایی که فقط هزینه تولید کرده‌اند، باید سیاست هسته‌ای را برای همیشه تعطیل کند. اگر حکومت امروز نیز، حتی در اوج خطر خارجی، از خود نشانه‌ای از تغییر بروز ندهد، پس کی؟ زمانی می‌رسد که مردم دیگر بین رژیم متجاوز خارجی و حاکمیت نامشروع داخلی، دچار تردید خواهند شد. و آن روز، روز سختی خواهد بود. نه فقط برای مردم، که برای حکومت. یک نشانه واقعی نشان دهید. نه شعار، نه پروپاگاندا. بلکه یک تغییر واقعی، یک عقب‌نشینی ملموس. وگرنه، "ملت عظیم‌الشان ایران" ممکن است در بزنگاهی نه چندان دور، مسیر خود را از شما جدا کند. برای همیشه. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
75👍 48👏 10👎 5🙏 3👌 3
شبیخون به اتصال: وقتی مجلس جمهوری اسلامی، اینترنت را جرم‌انگاری می‌کند نویسنده: حمید آصفی در میانه قرنی که جهان بر بستر ارتباطات بی‌مرز و اینترنت آزاد پیش می‌رود، مجلسی در ایران طرحی را تصویب کرده که استفاده از اینترنت ماهواره‌ای استارلینک را مجازات‌پذیر می‌داند. بله، استفاده از اینترنت جهانی، جرمی‌ست هم‌ردیف با تخلفات مالی و اخلاقی درجه شش. کشوری که هر روز بیشتر در مرداب انزوا، فقر اطلاعاتی و سرکوب دیجیتال فرو می‌رود، حالا تصمیم گرفته است آخرین دریچه‌های امید به جهان آزاد را نیز قفل کند. اما مسئله فقط یک قانون نیست. این قانون جدید، بازتابی از ترس مزمن حکومتی‌ست که بیش از هر چیز، از آگاهی می‌ترسد. حکومتی که اینترنت را نه ابزار پیشرفت، که اسلحه دشمن می‌بیند. و هر آن‌کس که بخواهد به حقیقت متصل شود، در نظر این نظام باید مجرم تلقی گردد. طی دوازده روز، ایران در میانه یک جنگ با اسرائیل و آمریکا بود؛ جنگی که موشک‌ها و بمب‌افکن‌ها رد و بدل می‌شدند، اما قدرت قطع اینترنت از هر بمب‌افکنی بیشتر موجب کلافگی ملی بود: اینترنت محدود و فیلترینگ شده در سطح ملی سبب شد که بخشی از طبقه متوسط و آنانی که توان خرید تجهیزات استارلینک داشته‌اند، با هزینه شخصی خود را به جهان متصل کردند. این اتصال نه یک جرم، که شکلی از مقاومت مدنی مدرن است. و دقیقاً به همین دلیل است که اکنون قانون‌گذار در پی جرم‌انگاری این مقاومت برآمده است. نمایندگان مدافع طرح، با تکرار کلیشه‌هایی نخ‌نما، مدعی‌اند که استارلینک ابزار نفوذ دشمن است. آیا این حضرات نمی‌دانند که بزرگ‌ترین آسیب به گوشی‌های مردم، همین فیلترینگ گسترده و اجباری است که آنان را ناچار به استفاده از ابزارهای ناسازگار و ناامن کرده؟ فیلترشکن‌هایی که هم ابزار جمع‌آوری اطلاعات هستند، هم مصرف برق را بالا می‌برند و هم باتری‌های گوشی‌های موبایل را خراب می‌کنند. آیا نمی‌دانند که منبع اصلی نفوذ نه اتصال به اینترنت، بلکه بی‌کفایتی سیستمی است که خودی و غیرخودی می‌کند و در اتاق‌های بسته، با همان اینترنت بدون فیلتر، اطلاعات کشور را به خطر می‌اندازد؟ زیرا وقتی که یک عده یک اینترنت ویژه پرسرعت و بدون فیلتر دارند و در سطح ملی، اینترنت ضعیف و فیلترشده است، خوب برای هر عقل مبتدی روشن می‌شود که آنانی که اینترنت پرسرعت و غیر فیلتر دارند، نیروهای حکومتی هستند. و از این طریق خوب شناسایی و ضربه هم می‌خورند و خورده‌اند. طنز تلخ ماجرا این‌جاست: همان‌ها که مدام از خطر اینترنت می‌گویند، خودشان به اینترنت بدون فیلتر، با سرعت بالا، و سرورهای خصوصی وصل‌اند. آنان نه‌تنها دسترسی دارند، بلکه فرزندانشان و شرکت‌هایشان از اینترنت جهانی تغذیه می‌شوند. و اینجاست که تحلیل‌گران هوشمند هشدار می‌دهند: وقتی حکومت در یک اکوسیستم بسته و دروغین زندگی می‌کند، اتفاقاً خود به نقطه‌ی نفوذ واقعی بدل می‌شود. در جمهوری اسلامی، قانون استفاده از ماهواره همچنان هست، اما سال‌هاست کسی در خانه‌اش بشقاب را جمع نمی‌کند. قانون حجاب هست، اما تعلیق شده. حالا هم قانون جرم‌انگاری استارلینک آمده تا به سرنوشت همان قوانین برود: متروکه، بی‌اعتبار، بی‌اجرا. قانونی که از سر ناتوانی نوشته شود، اجرا نخواهد شد. قانون‌گذارانی که با جامعه بیگانه‌اند، همیشه دیر می‌فهمند که دوران‌شان تمام شده است. مردمی که به اینترنت وصل شوند، دیگر به راحتی فرمان‌بردار نخواهند ماند. این را تاریخ نشان داده؛ در چین، در روسیه، در مصر، در ایران. آن‌چه جمهوری اسلامی از آن می‌ترسد، نه استارلینک امروز، که استارلینک فرداست؛ زمانی که دیگر نیازی به تجهیزات بزرگ یا گران‌قیمت نیست، بلکه هر گوشی هوشمند، دروازه‌ای به جهان آزاد خواهد بود. این آینده، خیلی دور نیست. شاید کمتر از دو سال. و آن‌گاه نه مجلس، نه فیلترینگ، نه حتی سپاه سایبری، قادر به بستن این دروازه نخواهد بود. با این مصوبه شرم‌آور، مجلس جمهوری اسلامی رسماً اعلام کرد که دشمن اینترنت است. دشمن دانایی. دشمن ارتباط. و از همه بدتر: دشمن مردم خودش. آقایان قانون‌گذار، شما با این مصوبه، نه استارلینک را متوقف می‌کنید، نه مردم را. تنها چهره‌ی واقعی‌تان را بی‌پرده‌تر می‌کنید: حکومتی در ترس، در انزوا. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 80 11👏 7👌 3👎 2🙏 1
پوست‌اندازی خاموش: تفویض بخشی از اختیارات در نظام؛ بی‌سروصدا اما واقعی نویسنده: حمید آصفی آتش‌بسی که ناگهان از دل حمله‌ نظامی متقابل برخاست، نه تنها جهان را، که خود جمهوری اسلامی را هم غافلگیر کرد. رهبر جمهوری اسلامی در سخنرانی خود، برای نخستین بار، نه از غنی‌سازی گفت، نه از انتقام، نه از «حق مسلم». این سکوت، معنایش این می‌تواند باشد: برنامه هسته‌ای، آن‌گونه که می‌شناختیم، دیگر روی میز نیست. حالا سؤال اصلی این است: اگر غنی‌سازی نابود شده باشد، اگر تأسیسات از کار افتاده باشند، جمهوری اسلامی دیگر با چه چیزی چانه‌زنی خواهد کرد؟ و مهم‌تر از آن، با کدام مدیریت، با کدام منطق، و با کدام آینده؟ در سخنرانی رهبر جمهوری اسلامی دیگر آن تهدیدگری و بی‌پروایی نبود؛ و هیچ نشانه‌ای از پافشاری بر غنی‌سازی، هیچ ادعایی درباره انتقام. واقعیت این است: برنامه هسته‌ای یا نابود شده، یا در معرض نابودی قرار دارد. اگر آمریکا و اسرائیل به آن‌چه می‌خواستند رسیده‌اند، و شواهد می‌گوید رسیده‌اند، پس بازی جمهوری اسلامی در این میدان تمام شده است. در این شرایط، غنی‌سازی دیگر نه برگ برنده است، نه ابزار تهدید؛ بلکه باری‌ست بر دوش نظام. ایران اگر هنوز بخواهد وارد مذاکره شود، دیگر نه با «سایه تهدید»، بلکه برای یک توافق جامع و ماندگار پای میز بنشیند. و اگر نخواهد؟ گزینه‌ای جز درگیری دوباره باقی نمی‌ماند. و این بار، نه با شلیک موشک، که با کلنگ تاریخ. دو مسیر بیشتر پیش روی حکومت نیست: تقابل یا تعامل. و صورت‌حساب تقابل از همیشه سنگین‌تر است. اگر جمهوری اسلامی بخواهد از یک جنگ پرهیز کند، باید وارد دو توافق موازی شود: یکی ترک مخاصمه با اسرائیل ــ و البته بدون شناسایی این کشور ــ و دیگری عادی‌سازی همه‌جانبه با آمریکا. بدون این دو، آتش زیر خاکستر باقی خواهد ماند. ترک مخاصمه یعنی پذیرش نانوشته پایان دشمنی، نه لزوماً صلح یا دوستی. یعنی پایان دادن به عملیات نیابتی، خروج از لفاظی‌های جنگ‌طلبانه، و فهمیدن این نکته که دیگر دوران موشک‌های بی‌پاسخ گذشته است. اسرائیل نشان داد که می‌تواند در نیمه‌شب، در قلب پدافند جمهوری اسلامی نفوذ عملیاتی کند. این واقعیت امنیتی را حتی صداوسیما هم نمی‌تواند حذف کند. در سوی دیگر، عادی‌سازی با آمریکا به یک ضرورت بدل شده. نه به‌عنوان یک تسلیم، بلکه به‌عنوان تنها راه بازگشت به حیات. برای حکومتی که نه دستاورد اقتصادی دارد، نه توان پدافندی، و نه برگ دیپلماتیک، این مسیر نه انتخاب، که اجبار است. آنچه روحانی به‌نرمی زمزمه کرد، همان چیزی‌ست که خامنه‌ای شاید به اجبار به آن برسد. اما جمهوری اسلامی برای این تغییر نیاز به پوست‌اندازی دارد. نه فروپاشی، نه کودتا. پوست‌اندازی، یعنی انتقال قدرت نرم از رأس هرم به لایه‌ای پایین‌تر. تفویض اختیاری که بتواند بار جنگ و صلح را به دوش بگیرد، بدون آن‌که ساختار رسمی فروبپاشد. پس بهترین گزینه برای او، انتقال بخشی از قدرت و اختیارات است به چهره‌ای که هم قابل اعتماد باشد، هم قابل معامله. در این میان، اسامی مختلفی زمزمه می‌شوند، حتی چهره‌های کمتر شناخته‌شده. اما مهم‌تر از نام‌ها، مدل تفویض است. نه یک رئیس‌جمهور، بلکه یک نماینده‌ی قابل معامله از سوی نظام. تفویض، یعنی قدرت رسمی نه، اما داشتن قدرت واقعی برای پایان مخاصمات با آمریکا منتقل شود. اختیارات، بدون هیاهو، به میدان می‌آیند. در این مدل، رهبری در جایگاه پدر معنوی نظام باقی می‌ماند، اما تصمیم‌سازی و مذاکره و مسئولیت‌پذیری، به چهره‌ای دیگر واگذار می‌شود. مانند آن‌چه در آخرین سال‌های آقای خمینی رخ داد. در حالی‌که رسانه‌های حکومتی هنوز از نابودی اسرائیل سخن می‌گویند و رویای پیروزی‌ها را پخش می‌کنند، واقعیت در جلسات پشت‌پرده می‌تواند چیز دیگری‌ باشد. و بدنه‌ی حکومتی حس کرده که دیگر نمی‌توان با شعارهای قدیمی، بحران‌های جدید را مدیریت کرد. سؤال این است: وقتی رهبری واقعاً از تنهایی بیرون بیاید، با چه جمهوری اسلامی‌ای روبه‌رو خواهد شد؟ پاسخ این است: با حکومتی که یا پوست‌اندازی کرده و با جهان وارد معامله شده؟ این آینده، نه دور است، نه مبهم. اگر جمهوری اسلامی تغییر نکند، خودش تغییر داده خواهد شد. اگر گفتگو نکند، به انزوا و تحریم‌های بی‌پایان بازخواهد گشت. اگر تفویض نکند، با بحران جانشینی روبرو خواهد شد. تفویض، تنها راه عبور از بحران برای نظام است، و شاید زنده ماندن ایران. در نهایت، مردم ایران تنها چیزی که می‌خواهند، نه سلاح هسته‌ای است، نه دشمنی با جهان. فقط می‌خواهند زندگی کنند. اگر حکومتی این را نخواهد بشنود، به‌زودی نه چیزی برای حکومت کردن خواهد داشت، نه مردمی که همچنان گوش بدهند. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Mostrar todo...
👍 100 46👎 7👌 4👏 3🙏 1
Mostrar todo...
جنگ ۱۲ روزه و انکار حاکمیت: بازی با زمان و مردم بازی زمان، در سیاست بین‌الملل همیشه یک سلاح دو لبه است. در جنگ اخیر میان اسرائیل و ایران، نه فقط قدرت نظامی بلکه قدرت تصمیم‌گیری، سرعت ورود به میز مذاکره و درک لحظه تعیین‌کننده بود. در این میان، آنچه بیش از هر چیز چشم‌گیر بود، نه فقط حمله یا پاسخ نظامی، بلکه امتناع عامدانه حاکمیت ایران از باز کردن یک دریچه دیپلماتیک همزمان با شعله‌ور شدن میدان بود. و این همان نقطه‌ای است که خسارت‌های واقعی آغاز می‌شود. وقتی دونالد ترامپ در یک سخنرانی جدید مدعی شد که "در حال برداشتن بخشی از تحریم‌ها بودم، اما سخنان رهبر ایران مرا منصرف کرد"، شاید اغراق‌گویی کلاسیک یک سیاستمدار آمریکایی را به یاد بیاورد. اما این جمله، چه واقعی باشد و چه نباشد، بر حقیقتی بزرگ‌تر نور می‌تاباند: نقش تعیین‌کننده لحن و تصمیم سیاسی حاکمیت ایران در سرنوشت اقتصادی و دیپلماتیک کشور. تحریم‌ها در سیاست بین‌الملل نه به عنوان «تنبیه»، بلکه به عنوان ابزار چانه‌زنی بر سر میز مذاکره طراحی شده‌اند. ایالات متحده و دیگر قدرت‌ها، صرفاً در صورت دریافت گارانتی‌های معنادار از طرف مقابل، تن به کاهش یا تعلیق تحریم‌ها می‌دهند. این گزاره ثابت روابط قدرت است. در چنین شرایطی، ادعای آمادگی برای برداشتن تحریم بدون هیچ‌گونه تغییر رفتاری از سوی ایران، بیش از آنکه قابل باور باشد، به یک بلوف دیپلماتیک می‌ماند. اما پرسش اصلی این نیست که آیا ترامپ راست می‌گوید، بلکه این است: چرا حاکمیت ایران در موقعیت‌هایی که امکان کاهش هزینه‌ها و پیشگیری از تخریب زیرساخت‌ها وجود دارد، همچنان از بازنگری در رفتار سیاسی و استراتژیک خود سر باز می‌زند؟ این بار نیز، علائم تکرار همان الگوی خطرناک دیده می‌شود. در حالی‌که مردم ایران، در مواجهه با جنگ، بار دیگر نشان دادند که حاضرند به‌رغم تمام رنج‌ها، در دفاع از امنیت ملی کشورشان بایستند، حاکمیت نه تنها از این مقاومت مدنی و ملی قدردانی نکرد، بلکه باز هم به روایت‌های کلیشه‌ای و خطرناک گذشته پناه برد. باز هم شعاری، باز هم نادیده‌گرفتن خواست عمومی، باز هم تکرار مسیرهایی که بارها شکست خورده‌اند. این انکار واقعیت نه فقط از بی‌اعتمادی نسبت به مردم ناشی می‌شود، بلکه نشانه‌ای است از قطع ارتباط مزمن با توازن قدرت منطقه‌ای و جهانی. جنگ دوازده‌روزه می‌توانست پنج‌روزه باشد. حتی می‌توانست آغاز نشود. گزارش‌ها به‌وضوح نشان می‌دهند که سه تأسیسات هسته‌ای حساس ایران مورد هدف قرار گرفته‌اند. تأسیساتی که با کمی عقلانیت سیاسی و حضور به‌موقع در مذاکرات، شاید اکنون سالم مانده بودند. اینکه حاکمیت تصمیم می‌گیرد در اوج بحران، نشست احتمالی با میانجی‌گران منطقه‌ای را لغو کند، نه نشانه قدرت بلکه نشانه ضعف استراتژیک است؛ چرا که بازیگر قدرتمند، میدان و دیپلماسی را توأمان مدیریت می‌کند. در این میان، کشورهای عربی و قدرت‌هایی چون چین، هم‌اکنون بیش از هر زمان دیگری خواهان ثبات در منطقه هستند. تمایل آن‌ها به مذاکرات بین ایران و آمریکا نه از سر خیرخواهی برای تهران، بلکه از نیاز به پیشگیری از انفجار جدیدی در خاورمیانه است. اما آنچه بیش از حمایت خارجی اهمیت دارد، خواست جامعه ایرانی است؛ جامعه‌ای که به‌رغم سرکوب‌ها، قتل‌ها، اعدام‌ها و بحران‌های اقتصادی، هنوز باور دارد که می‌توان از مسیر مبارزات و جنبش‌های خشونت پرهیز به آینده‌ای امن‌تر رسید. اکنون این جامعه با دقت تحرکات حاکمیت را رصد می‌کند. وقتی صدا و سیمای جمهوری اسلامی رسمی حکومت، سرود ملی‌گرایانه پخش می‌کند و رهبران حاکمیت در پیام هایشان به «ملت» اشاره می‌کنند، پرسش بزرگی شکل می‌گیرد: آیا این نشانه تغییر است، یا صرفاً بهره‌برداری تاکتیکی از موج احساسات ملی؟ پاسخ متأسفانه روشن است. نشانه‌ای از تجدیدنظر ریشه‌ای در سیاست‌های منطقه‌ای و داخلی دیده نمی‌شود. در مقابل، انتظار می‌رود ایران با پذیرش واقعیت‌های جدید، از تخریب زیرساخت‌های استراتژیک گرفته تا ائتلاف نانوشته قدرت‌های منطقه علیه بی‌ثبات‌سازی، سریعآ به میز مذاکره برگردد؛ زیرا آینده منطقه و اقتصاد کشورش به تصمیمات امروز وابسته است. اکنون زمان آتش‌بس داخلی است. نه فقط از سر خستگی، بلکه به‌خاطر ضرورت. آتش‌بس داخلی به معنای پذیرش جامعه مدنی، گوش‌دادن به صدای مخالفان، باز کردن راه نفس برای مطبوعات، و پایان‌دادن به اعدام‌های سیاسی و سرکوب‌های کور است. آتش‌بس داخلی یعنی بازگشت مردم به عرصه تصمیم‌سازی. بدون این آتش‌بس، حتی آتش‌بس‌های خارجی هم بی‌اثر خواهند بود. نه اسرائیل، نه آمریکا و نه هیچ قدرت منطقه‌ای، به‌اندازه بحران مشروعیت داخلی، تهدیدآمیز نیست. اگر امروز از تجربه جنگ دوازده‌روزه، فقط موشک فهمیده شود، فردا  دیگر فرصتی برای بازسازی باقی نیست. آلان انتخاب میان استمرار سقوط یا آغاز یک بازگشت عقلانی. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2
Mostrar todo...
66👍 31👌 7👎 6🙏 4