کانال انشا
Ir al canal en Telegram
📚 ڪانال تلگـــرامــے #انشا 📚 💙صفر تا صد نوشتن انشای شما توسط ما #رایگان است💙 📊 درخواست انشا : @enshaa_bot
Mostrar más2025 año en números

28 901
Suscriptores
-3924 horas
-2657 días
-92530 días
Archivo de publicaciones
📚 درخواست نوشتن #رایگان #انشا های شما :
❤ 271💔 211
✍🏻ارسال موضوع انشا✍🏻
✅ #انشا با موضوع : رنگ ها 🎨
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
زمانیکه در نقش یک نوزاد چشم به جهان گشود، دنیای کوچکش مملو از رنگ بود . . .
ملافههای سفید، جنگل سبز، خورشید قرمز و شب سیاه.
از سپیدهی صبح با لبخندی، خوابآلود به آشپزخانه میدوید و از آنجا به تمامی خانه شتاب میبرد. در ظهر سوزان کنار برگها دراز میکشید و با ابرها همکلام میشد.
در عصر طلایی کنار در ورودی به انتظار پدر مینشست. وقتی پدر از راه می رسید دست در دست به رودخانه آبی میرفتند.
اما در شب تاریک، در شب تاریک به تنهایی به سوی اتاق خویش قدم بر میداشت. در شب تاریک مادر بوسه بر سرش نمیگذاشت. در شب تاریک پدر در کنار او حضور نداشت. در شب تاریک او کودک نبود!
مردی تنها و خسته بود که سالهاست به انتظار عصر طلایی مینشیند.
به انتظار آواز صبحانه و ابر و خورشید مینشیند. تمام روز جامع خاکستری به تن میکند و تمام روز از غم یار مینویسد.
«یک روز آنقدر مینویسم که انگشتانم قلمم و دیوارها ورقم باشند و مینویسم که در انتظار رنگها ماندهام . . .»
🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩🟩
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 62💔 30
✅ #شعر_گردانی : دود اگر بالا نشیند کسر شأن شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گر چه او بالاتر است
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در دنیای فانی و زودگذر اگر جایگاه تو توسط کسی اشغال شود.
اگر از جای خود رانده شوی باعث سرشکستگی، ناامیدی و ناراحتی تو نشود زیرا با این کار شأن و ارزش تو کم نخواهد شد . . .
هیچ چیز نمیتواند به جای تو بنشیند زیرا هر چیزی در این دنیا، جای خودش را دارد و هیچ چیز یا هیچ کس جایگزین دیگری نمیشود و هرچند جایگاه آن چیز یا آن شخص حتی بالاتر از تو باشد، باز هم نمیتواند جای تو را بگیرد؛
مثل ابرو با اینکه از چشم بالاتر است، اما جای چشم را نمیتواند بگیر و نمیتواند کاراییِ چشم را داشتهباشد و از شأن آن بکاهد . . .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 17💔 1
✅ #بازنویسی حکایتنگاری صفحه ۲۵ پایه دهم : سگی بر لب جوی استخوانی یافت. چندان که در دهان گرفت، عکس آن در آب بدید. پنداشت که دیگری است. به شَرَه (طمع) دهن باز کرد تا آن را نیز از روی آب برگیرد. آنچه در دهان بود، به باد داد."
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
سگی گوش دراز در روستایی زیبا زندگی میکرد. این سگ به عنوان یک محافظ گله ی روستاییان بود.در هر روز سه وعده غذا از جانب چوپان به گوش دراز میرسید و بعضی مواقع غذاهای اضافه روستاییان نیز به او میرسید اما باز بر سر حرص و طمع زیاده خواهی به غذای حیوانات روستا و یا حتی به خود حیوانات روستا رحم نمیکرد. گاه مرغ و خروس روستاییان توسط گوش دراز ربوده میشد و گاه حتی به غذای دوست صمیمی اش هم رحم نمیکرد. قدردان روستاییان بابت محبتشان نسبت به خود که نبود هیچ،به اموال آنها هم رحم نمیکرد . خود روستاییان از این موضوع بی خبر بودند . در واقع از نظر روستاییان گوش دراز سگی باهوش و مطیع بود اما برای حیوانات دیوی دو سَر بود که به آنها ظلم میکرد. روزی از روزها که گوش دراز پرسه زنان از کوچه ها رد میشد چشمش به دوست صمیمی اش یعنی روباه افتاد که در حال بردن استخوانی است.گوش دراز آرام آرام حرکت کرد و ناگهان استخوان را از دست روباه دزدید . سگ با سرعت به سمت برکه رفت،اما همین که به برکه رسید استخوانی دگر در برکه دید . چشمانش از خوشحالی برق زدند. دهان باز کرد که استخوان را بردارد که ناگهان استخوان درون دهانش در درون دل برکه افتاد و اثری از استخوان درون برکه هم ندید. ناراحت و پشیمان به برکه خیره شده بود که ناگهان صدایی از پشت سرش شنید،روباه گفت:حرص و طمع نه تنها چیزی به داشته هایت نمی افزاید بلکه سبب کاهش داشته هایت میشود و نتیجه ای جز پشیمانی ندارد. تو استخوان مرا که بردی هیچ،طمع استخوان درون برکه تو را کور کرد و باعث از دست دادن داشته هایت شد. سگ غبطه خوران از روباه عذر خواهی کرد و گفت:همانا طمع من نه تنها باعث از دست دادن داشته هایم شد بلکه باعث نفرت حیوانات به من شد . ای کاش قبل از انجام هر کاری به عواقب آن بیندیشیم،شاید بعضی مواقع حتی به نابودی زندگی ما ختم شود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 13💔 1
📚کانال های تخصصی هر پایه تحصیلی ما بدون هیچ گونه تبلیغات آزار دهنده 🥰 :
💔 38❤ 26
7⃣
8⃣
9⃣
🔟
1⃣1⃣
1⃣2⃣
✅ #انشا با موضوع : مهر و محبت و مهربانی❣️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
...بارالها، هستی دیده به خود مهری فراتر از مهر مادری؟!
بشر دیده به خود محبتی والاتر از محبت مادری؟!
... چگونه شکر تو را به جای آورم به پاس این نعمت؟!
بیعلت نیست که میگویند: "توان وصف تو گفتن..." احساس میکنم دستهای خود را گشودهای و مادر را همانند فرشتهای به روی زمین رها کردهای ...
روزها و سالها برای وصف مادر و ستایشِ لطف و بزرگیای که در حق ما کردهای کم است.
"بهشت زیر پای مادران است" اما از نظر من بهشت هم برای آنان کم است!
محبت بیانتهای آنها را چگونه جبران کنیم؟! تا به حال به این فرشته الهی دقت کردهای که حتی لحظهای محبت بیکران خود را از شما دریغ نکرده است؟؟
فرشتهای که هنگام به دنیا آمدن شما اولین نفری بود که به شما نگریست، صدای گریه شما را شنید، شما را در آغوش کشید ... اشکهای او همانند مرواریدی از اشک شوق دیدن شما از گونههایش فروریختند ...
از همان ابتدا خداوند شما را دوست داشته که آغوش مادر را بر روی شما گشوده است. زمان همانند ابر میگذرد. قدر این فرشته را بدانید که زود، دیر میشود. روزی چشم باز میکنی و میبینی قبل از اینکه حتی یک بار با او درد دل کنی؛ او را در آغوش بگیری و با تمام وجود او را بو کنی دیگر نیست.... حسرت حتی یک بار گفتن "دوستت دارم" به دلت میماند.
"قسم بر اولین واژه هستی
که عشق و دین و مظهرم تو هستی
قسم بر دیدگانت شمع روشن
که هستی گلی سَروَر به گلشن ..."
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 34💔 5
✅ #انشا با موضوع : خورشید ☀️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
خورشید، بانوی زیبایی که وجودش نورانی است همیشه و هر زمان جامهای از رنگهای پاییزی بر تن دارد ولی هیچ وقت تکراری نمیشود . . .
هر روز صبح زودتر از ما بیدار میشود و در جایگاه خود در دل آسمان، قرار میگیرد و با نور وجودش روز را برایمان به ارمغان میآورد . . .
گاهی نور بیکرانش چشم را میزند ولی باز هم جشم از آن سیر نمیشود. در سرمای زمستان به قصد کنجکاوی از میان ابرهای سرد سرکشی میکند و به هر نحوی که شده باز هم خود را به ما میرساند.
آری چنین است که وجودی سرکش و روشن و پر از جلا به نام خورشید با وجودش سیاهی و تیرگی آسمان شب را به سپیدی و روشنایی روز تبدیل میکند . . .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 16💔 2
✅ #مثل_نویسی در مورد : از دل برود هر آنکه از دیده برفت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
از وقتی که یادم میآید عاشقش بودم، آنچنان در دلم رفته بود که گویی خورشید در دلِ آسمانِ روز و ماه در دلِ آسمانِ شب فرو رفته بود و شکوفههای بهاری در دل فصل بهار . . .
نمیدانم چرا ولی عاشقش بودم دل سیاه و تاریکم را ربوده بود و چهلچراغ کرده بود؛ زیبایی گیسوانش زمانی که روی شانههای ظریفش میافتاد آنچنان دلربایی میکرد که گویی خود ماه بود . . .
نمیدانم به چه دلیلی ولی خود روح و جانم بود، روز 8 دی سال 1400 از فرودگاه مهرآباد پرید و رو راست و رک بخواهم بگویم مهرش هم از دلم پرید به خاطر این همه سنگدلی و کم مهریاش. چطور توانستهبود برود؟!
الان سه سال میگذره و بیرودربایستی بگم اصلا به او فکر نمیکنم؛ اصلا به چال گونههایش، به زیبایی چشمانش فکر نمیکنم و از دلم رفته . . . بهراستی که هرکس از دیده برفت از دل هم برود . . .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
💔 17👍 6❤ 1
✅ #انشا با موضوع : خورشید ☀️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
نیمههای شب بود . . . آتشی در دلم غوغا میکرد و بیتاب معشوق پنهانیام بودم . . .
مدام ثانیهها را در دلم میشمردم و منتظر بودم که به دیدارم بیاید جامه طلایی زیبایی که بر تن کرده بود هم نور دلم شده بود و هم نور آسمان. تمام روزم را با نگاه کردن به او سپری میکردم.
گاهی از شرم و حیا صورتش مانند لبویی سرخ میشد و گاهی هم زردتر از همیشه ظاهر میشد . . .
من هم به اشتیاق عشق او پیراهنی همرنگ چهره نورانیاش به تن میکردم . . .
در آسمان ساز میزد و نگاهش موسیقی بیکلام آرامشبخشی بود که سرتاسر وجودم را جلا میبخشید.
اما چه حیف که خورشید عزیزم آسمانی بود و منِ آفتابگردان زمینی . . . !
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 11💔 4👍 1
سلام دوستان ، وقتتون بخیر باشه🩷
✅اگر #دروس_آزاد درس ادبیات #فارسی پایه #دهم #یازدهم یا #دوازدهم رو نوشتید به ما بفرستید تا در کانال قراربدیم👇
📣 @ENSHA_NEVIS_RBOT
🔹موقع ارسال پایه خودتون رو مشخص کنید
به دوستانی که همکاری میکنند #شارژ_هدیه تقدیم خواهد شد❣️
👍 6❤ 4💔 1
📚 درخواست نوشتن #رایگان #انشا های شما :
👍 61🤬 45🤷♀ 12👎 6👏 6❤ 5🍌 2🔥 1🤡 1🤓 1
✍🏻ارسال موضوع انشا✍🏻
⭐️ #مثل_نویسی در مورد : از دل برود هر آنکه از دیده برفت
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
تازه هفت سالگیام را شروع کرده بودم. که در یکی از روزهای تابستان که آتش از آسمان میبارید غرق در دنیای کودکی خودم بودم که ناگهان کامیون نارنجیرنگ بزرگی را که در خانهمان پارک شدهبود؛ دیدم. منِ سادهیِ خوشخیال گمان میکردم کامیون پر است از عروسکهایی که قرار است همبازیهای جدیدم باشند اما زهی خیال باطل!...
وقتی پدرم وسایل خانه را به همراه دو مرد دیگر در آن ماشین گذاشت متوجه شدم قرار است همبازیهایی را هم که دارم از دست بدهم...
وقتی تمام وسایل جمع شد و از دوستان عزیزم خداحافظی کردم در محلهای ناآشنا وارد شدیم.
روزهای اول به شدت حوصلهام سر میرفت و دلتنگ دوستان قدیمیام بودم.
در یکی از همین روزهای بیحوصلگی در خانهمان زده شد و دخترک سبزهپوستی با موهای همچون دریا مرا به بازی دعوت کرد ... آن روز آنقدر خوش گذشت که یادم رفته بود دلتنگ همبازیهای قبلی شوم ...
و اکنون که ده سال از آن روزها میگذرد اغراق نکردهام اگر بگویم اسم بعضی از آنها و چهرههایشان را هم به خاطر ندارم... بهراستی که از "دل برود هر آنکه از دیده برفت"...
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
👍 35💩 17❤ 6😁 4🥰 3🤬 1
✅ #انشا با موضوع : کوه 🗻
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کوهها سر در گریبان آسمان دارند؛ گاهی بلندی قامت آنها از قامت رشید و سر به فلک کشیدهی ماه و خورشید هم رعناتر است.
پدیدهای زیبا و حیرت برانگیز که در توصیف آنها واژه کم میآورم و کلمات و جملاتم به انتها میرسد و دایرهی لغاتم به اتمام میرسد.
در گرما و تابش آفتاب پالتوی قهوهای و سبزی پر از گلها و زیبایی بر تن میکند و در زمستان جامهای سفیدرنگ بر تن میکند و مثل عروسها دلربایی میکند . . .
کوه، هیبتی پرغرور که زیباییهای بسیاری را در خود جای داده.
سخنان درون دل آتشین خود را به صورت گدازههای قرمز رنگ و سوزان میگوید ولی باز هم کسی حرف دل آرام و ساکت ولی بیقرار او را نمیفهمد.
خاطرات تلخ و شیرین زیادی را در خود جای داده و همچون دفتر خاطراتی پر از رازهای مگو و حرفهای اشکار است . . .
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
👍 16👎 6🥰 2❤ 1
✅ #انشا با موضوع : روز تولدم 🪅
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
من در فصل بهار، روز بیست پنجم فروردین ماه سال هزار و سیصد و هشتاد و شش به دنیا آمدهام . . .
مادرم همیشه برایم تعریف میکرد که در روز تولد من هوا بسیار سرد و اَبری بود؛ ساعت نه و سی دقیقه هنگام حرکت به سمت بیمارستان ناگهان آسمان شروع به باریدن کرد . . .
سالهای زیادی از آن رو گذشت، رسیده بودم به تولد پانزده سالگیام در بیست و پنجم فروردین ماه هزار و چهارصد و یک، در رشته تجربی درس میخواندم؛ ساعت نه و سی دقیقه بود که دبیر شیمی گفت: بچهها برگه دربیاورید برای یک امتحان بسیار سخت.
هیچکس در کلاس آماده امتحان نبود ناگهان موجی از اعتراضات بچهها بر پا شد برای کنسل کردن امتحان. آنقدر سروصدا شده بود که صدای من به گوش دبیر نمیرسید و من دوست نداشتم در روز تولدم امتحان سخت بدهم.
کمی گذشت با کلی اصرار به دبیر شیمی که جلسه دیگر امتحان بگیرد اما فایدهای نداشت و آن روز شد یکی از تلخترین خاطرات تولدم که هیچ وقت نتوانستم آن را فراموش کنم.
شما چه خاطره ای در تولدتان دارید که نمیتوانید فراموش کنید؟!
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
👍 15❤ 5🥰 1💔 1
📚کانال های تخصصی هر پایه تحصیلی ما بدون هیچ گونه تبلیغات آزار دهنده 🥰 :
👍 56👎 7👏 7🤷♀ 4❤ 2
7⃣
8⃣
9⃣
🔟
1⃣1⃣
1⃣2⃣
✅ #مثل_نویسی با موضوع : باز فیلش یاد هندستون کرده
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در زمانهای نهچندان دور پیرزن ثروتمندی بود که بچههایش کل سرمایهاش را از او گرفته بودند یا به اصطلاح "سرمایهاش را بالا کشیده بودند" و چیزی برایش باقی نگذاشتند . . .
بچههایش او را به یک محله متروکه به دور از شهر رها کردند در خانهای بلوکی، پیرزن آه میکشید . . .
در بقچهاش که به هیچکس نشان ندادهبود از کله سرمایهاش چندین کیلو طلا ماندهبود.
آنقدر بچههایش او را عذاب دادهبودند و دلش را به درد آوردند که او نتوانست قضیهی بقچه را به بچههایش بگوید، نیت او از جمع کردن طلاهایش تامین آینده نوهایش بود؛ بعد از چندین سال پیرزن توانست با یک همسایه ارتباط برقرار کند . . .
یک روز پیرزن از ناراحتی زیادش و از روی سادگیاش سفره دلش را برای همسایهایش باز کرد و داستان زندگی، کارها و رفتار بچههایش تا قضیه بقچه را همه برای زن همسایه تعریف کرد . . .
همسایهاش بچههای پیرزن را میشناخت از روی دلسوزی همه جریان را برای آنها تعریف کرد اما همسایهاش نمیدانست که بچههایش فقط برای ثروتش او را میخواهند . . .
چندین روز گذشت، بچههای پیرزن به سراغ پیرزن آمدند؛ پیرزن که بعد از چندین سال عذابکشیدن و غصهخوردن پوستی چروکیده و موهای همرنگ دندانهایش داشت؛ نگاهی به بچههایش انداخت و گفت: چه شده؟! چه میخواهید که باز فیلتان یاد هندوستان کرده است؟!
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
👍 59🤮 13❤ 7🥰 4👏 4💯 4🤔 2
✅ #انشا با موضوع : دریا 🌊
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
دریای بیانتها و بیکران خداوند که رنگ آبیاش کره زمین را در برمیگیرد. بی انتهاییاش میتواند قدرت و بینهایت بودن خداوند را توصیف کند.
دریا جمعآوری چشمههای میان کوه و دشتهای جهان هستی و الهی است؛ پریهایی که در میان دریااند بوسه به کنج دل گرم دریا میزنند.
فصل سفیدپوش که میآید صورت درخشان دریا محو سردی وجودش میشود. برف و باران را بغل میگیرد و با رخ زیبایش دلبری را آغاز میکند.
در لحظات خشمگینیاش طوفانی برپا میکند که گدازهها و صخرهها را به رعشه و ترس وادار میکند؛ او آینهای میان آسمان و زمین است که در لحظات بیقراریاش موجهای خروشانی برپا میکند.
نام زیبای دریا که میآید وسعت و اُبهتش را به رُخ جهانِ هستی میکشد، قلب و روح آدمی را رنگِ آبیِ آسمان شکوفه میدهد؛ آبیِ مدادرنگی در مقابل زیبایی و ظاهر حیرتآور دریا سجده میزند.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
👍 39❤ 15🥰 2🔥 1
📚 درخواست نوشتن #رایگان #انشا های شما :
❤ 35🤨 8💔 6😍 2
✍🏻ارسال موضوع انشا✍🏻
✅#انشا با موضوع : یک صبح سرد و برفی زمستان ❄️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فصلهای زیبای خدا، هرکدام جلوهای خاص و زیبا به طبیعت بخشیده ...سپس ترک دیار کردهاند.
اینک عرصه برای تاخت و تاز لشکر زمستان آماده خودنمایی و جلوهگری است....
دیکتاتوری زمستان شروع شد و ارتش آن به سمت زمین حمله میکند....
در فکر فرو رفتم، چرا بهار آنقدر نجیب است اما زمستان وحشی و خشن است و مرتب در حال انتقام است!
زمستان آمده تا جان بگیرد!
جان من، جان تو، جان گیاهان و جانوران را، این نبرد هرساله زمستان و بهار است و هرگز هیچ کدام از آنها تسلیم نمیشوند....
صبح سردی بود... بخاری را روشن کردم اما زمستان همچون دیوی زورگو و بیرحم سرمایش را بیشتر میکرد تا ثابت کند زور و بازویش بیشتر است....
لیوان چای را به لبانم نزدیک میکنم و با دقت بیشتری نظارهگر اطرافم هستم... کوه های سر به فلک کشیدهای که روزی از تاریکی و بیفروغی خجل بودند؛ حال استوارتر از همیشه با غرور و افتخار از سفیدی و درخشندگی به خود میبالید....
شاخههای خشکیده درختان حالا لبریز از برف بود و کلاغها سرخوش شاخه به شاخه را جولانگاه تاخت و تاز تود کردهبودند....
انباشته شدن مرواریدهای برفی تضاد زیبایی را با گذشته و حال به وجود آورده بود....
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 29👍 16
✅#انشا با موضوع : یک صبح سرد و برفی زمستان ❄️
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
صبحی متفاوت، صبحی سرد اما زیبا، صبحی که نماینده و سمبل این فصل بیروح را با خود آورده، به آن روح و نشاط بخشیده و آن را مانند ملکهای زیبا و بیمثال کرده بود.
انگار که امروز خبری از خورشید نبود ولی شب هم نبود. زمین و اسمان همرنگ شده و کرانهها و افق با یکدیگر پیوند خورده بودند. ابرهای آسمان دانههای زیبا و مرواریدیاش را پیشکش زمین میکرد و زمین بیشتر با تن سفید خود دلبری مینمود. دانههای برف روی شاخهٔ درختان مانند حریر سفیدی برگیسوان زمین بود.
درآن صبح برفی سرد و دلربا، آسمان عاشقانه برای زمین دانه های الماس و مروارید به ارمغان آورد، زمین هم لباس زیبا و پُرچینی بااین مرواریدها بر تن کرد. هرچه این مرواریدها بیشتر میشد، دنبالهٔ لباس شگفتانگیز زمین، بیشتر پهنهٔ خاکیاش را میپوشانند.
اشک شوق زمین از چشمهها جاری شد و از وصال این عشق گریست. آن صبح، زمین محفل معاشقهٔ آسمان و ابرهای عاشق با زمینِ معشوق و دلبر بود.
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔗 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام 👇 :
📣 @ENSHA
❤ 19👍 16
