es
Feedback
کانال انشا

کانال انشا

Ir al canal en Telegram

📚 ڪانال تلگـــرامــے #انشا 📚 💙صفر تا صد نوشتن انشای شما توسط ما #رایگان است💙 📊 درخواست انشا : @enshaa_bot

Mostrar más
2025 año en númerossnowflakes fon
card fon
28 868
Suscriptores
-2924 horas
-2517 días
-87730 días
Archivo de publicaciones
📚زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد ➕➕➕➕➕➕➕➕ تو همان قند عسل شیرینی هر سخن مثل غزل هر کلمه مثل سراب دل به تو می بازم اما باز باز هم می‌آید آن شبی که میزنی خنجری در قلبم با زبان سرخت خون را جاری کن در اقیانوست تو همچون انعکاس قمری گاهی سرخ گاه بی گاهی تلخ مثل گندم تلخی تلخ نشو جان دلم میدانی که دلم در زمانی که دلت تلخند می‌گوید میگسلد جان مرا... با زبان سرخت شیرین باش مثل انار سخنانی همچون درد بی درمانی راست می‌گفت همان پیر عجم ((زبان سرخ سر سبزت دهد بر باد)) ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚انشا در مورد #قطره #باران 📚 ➕➕➕➕➕➕➕ ‌⁩باران رحمت الهی است و همه ی بدی هارا میشوید.قطره ای هستم که با سرعت زیادی به سمت زمین در حرکت بودم به جز من قطره های دیگری هم بودند که همگی روزها منتظر مانده بودند تا فرود آیند. گاهی باد مسیرمان را جابجا می کرد کم کم به زمین نزدیک می شدم و همه چیز واضح تر شده بود در همین فکر بودم که ناگهان با سرعت به چیزی برخورد کردم و در چیزی جایی گرفتم آری درست است. من در میان برگ های یک درخت تنومند که میوه‌های سرخی داشت گیر افتادم باد برگ‌ها‌ را تکان داد و من نمی‌توانستم همه جا را ببینم نهر کوچکی کنار درخت جاری بود درخت هایی با میوه های سرخ و نارنجی و گرد. با سوزش چه چیزی در ذره ذره وجودم بیدارشدم و نوری به شدت بر من تابید همان دوست فراری خودم خورشید بود ما همدیگر را در آسمان کم میدیم چون هر وقت ما می‌آمدیم خورشید می رفت. در همین فکر بودم که درخت تکان شدید خورد و من از روی برگ کنده شدم و از روی هر برگ به برگ دیگر سر خوردم و با سرعت به درون نهر کوچک کنار درخت سقوط کردم. ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚 #مثل_نویسی : از کوزه همان برون تراود که در اوست ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ انسان دارای دو بُعد درونی و بیرونی(جسمانی) میباشد. بعد وسیع درونی، چنان رودیست که به دریای عَیان انسان فرو میریزد! منشاء آب این دریا، همان بعد درونی نیست. ما چیزی را بروز میدهیم که در قلب‌ها و ذهن هایمان جریان دارد. به حتم نباید از یک درخت سیب، انتظار ثمره‌ی انار را داشته باشیم. هر آنچه که در دانه‌ی آن نهفته شده باشد، همان خواهد روئید نه چیزی غیر از آن. با این حال افرادی در زندگی هستند که با چندین چهره، سعی در پوشش ذات زشت خود دارند؛ ولی خورشید همیشه پشت ابر نمی‌ماند! بالاخره میرسد روزی که تمام چهره های نا خالص، خالص شوند و گل های به ظاهر زیبا، به خار تبدیل شوند... بجای اینکه سعی در نهان داشتن سرشت ناپسند خود داشته باشیم، بهتر است باغچه‌ی روان خود را از آفات روحی، رها سازیم و با گنجینه‌ی روحی روشن‌تر به سوی رنگین کمان زندگی بشتابیم و توجه کنیم که در پرورش روح خود، هیچ کم و کاستی نگذاریم. انسانی که معرفتش در آسمان خُلق خوش و آداب پسندیده و قانونمند به پرواز در آید، همواره در اوج خواهد ماند. ولی به عکس شخصی که لباس روحش از جنس پَستی و ناپاکی باشد، همواره دچار گردباد ناملایمات روزگار خواهد شد. ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚 موضوع انشا : پاییز 🍂 ➕✖️➕✖️➕✖️ نگاه کن به آسمان هوای پاییز است؛ آری پاییز هم آمد ،چه آمدنی ... امسال از عاشقانه های پاییز خبری نیست، دیگر غروب هایش را با لیوانی داغ در انتهای ایوان انتظار نمی کشی. پاییز امسال دلگرم خش خش و برگ هایش در گذر نمی شود، این پاییز با مهر نمی آید. پاییز امسال غولی در سینه دارد که با آنفولانزا و سرماخوردگی مثلث مرگ تشکیل می دهند و خودمان و عزیزانمان را به یغما می برد. آری کرونا نیز به عاطفگی های پاییز اضافه شد، پاییزی که حکایت عشق برگ هایش زبان زده خاص و عام است. می راند، از خود برگ ها را تا با آخرین صدای خش خش خردشدنشان در زیر پای ما آخرین پچ پچ دوستت دارم ها را بگوید. آسمان غرش میکند و اشک ابرها به وجودمان سیلی می زند،ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ میزند اسمان سینه ام پر از درد میشود، پاییز خاکستری کرونازده را کجای دلم جا کنم. هوای حوصله ام ابریست،دلم انگاری گرفته قدبغض یاکریم ها...حتی دلمان قرص نیست به قرص خواب های دولت؛ مردم زیر بار این فشار، طعم فرق و مرگ را با هم می چشند. دلم تنگ است ازبه آغوش کشیدن آن هایی که دوستشان دارم،از لمس وجودشان ،تا دلگرم شویم در این روزهای غم انگیز و زمستانی پاییز؛ نمیدانم امتحان است یا گلچین بهترین هایت ،هرچه که هست طاقتمان طاق شده. ای کریم دلهایمان، قسم به پاییزت که خانه حیات عشاق است، دستگیرمان باش که آرزوهایمان ،آرزو نماند گرچه بنده بندگی نبودیم. ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚انشا در مورد #پاییز📚 ✖️✖️✖️✖️✖️✖️ به نام خدایی که عشق را در نهاد ما نهاد پاییز آمده،پر از دلتنگی؛از عطری که در هوا پخش کرده می توان فهمید که چقدر دلتنگ است.گوش کن!صدای قدم های دلبرانه خزان را می شنوی؟برای من که دلم چون غروب پاییز است،صدای تو از دور هم غم انگیز است. هرچه که هست،من خزان را دختر دردانه ای می دانم که نیامده بساط گریه اش را پهن می کند.او با لباسی چین چین،پرشده از برگ های خزان وگل سری با یاقوت های سرخ انار و چندپره ای از نارنگی و خرمالویی بزرگ که آن گوشه ی گل سرش به شدت خودنمایی می کند،می آید و میان فصل ها ردپایی می گذارد فراموش نشدنی. پاییز به قدم زدن های دونفره اش معروف است،راه رفتن روی برگ های خشکیده ای که تا متولد می شوند،مادرشان را ازدست می دهند!پاییز است و رنگ های زرد و نارنجی اش که زبانزد همه ی رنگ هااست.پاییز فصل اشک ریختن های بی دلیل است و عشق،زیباترین راز پاییز است. عاشق شدن در پاییز رنگ و بوی دیگری دارد.راه میروی،دست در دستانش.بوی باقالی و لبوی کنار خیابان مستتان می کند!پا می گذارید روی برگ هایی که قلب هایشان زیر پاهایتان جان می دهد.کوچه به کوچه راه میروید و خیابان ها شاهد زمزمه هایتان می شوند.زیر باران پاییز راه می روید و گونه هایتان از اشک خدا خیس می شوند.وچه لذتی دارد تو باشی و من و پاییز که خیابان هارا بخاطر تو زرد و نارنجی می کند. و به راستی پاییز قصه بهاریست که عاشق شده ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚 #شعر_گردانی بیت: "دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان ، بر تشنه ای ببارد" (سعدی) ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ▪️دوری از او آزارم می‌داد ، دیگر توان جنگیدن با دلتنگی‌هایم را نداشتم و کاسه ی چشم انتظاریم لبریز شده بود ، هرگاه صدای زنگ در به گوش می‌رسید سراسیمه و با عجله به سوی در می‌رفتم که شاید چهره ای که ماه ها چشم انتظار دیدنش بودم را پشت در می‌دیدم و او را به آغوش می‌کشیدم ، اما انگار چشم انتظاری من روزها و روزها ادامه داشت ، کم کم آن شوق و ذوق در باز کردن در وجودم با نیامدنش سرکوب شد و همانند قبل پرشتاب به سوی در نمی‌رفتم و با صدای زنگ در، قلبم ضربان نمی‌گرفت و دیوانه وار خود را به این ور و آن ور نمی کوباند ؛ روزی از روزها صدای در سکوت خانه را شکست ، خونسردانه به سوی در رفتم و بی میل در را باز کردم،با اینکه چشمانم او را می‌دید و گوش هایم صدای دلنوازش را می‌شنید باز هم باور نداشتم که آن کسی که مدت ها چشم انتظار او بودم رو به رویم با لبخندی دلنواز ایستاده ، شاید خواب میبینم ، شاید توهم است ، شاید ها و شاید ها در سرم آمدند که واقعیت دیدن او را پنهان کنند اما دیدنش ، حضورش و صدایش واقعی بود ، آری بعد از مدت ها از سفری طولانی بازگشته بود ، اشکی از شادی گونه هایم را نوازش می‌کرد ، او را در آغوش کشیدم و آنگاه بود که بیابان تشنه ی وجودم با باران حضورش سیراب شد. پایان... 🪄نویسنده: تینا شیری ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚 شعر گردانی : "دیدار یار غایب،دانی چه ذوق دارد؟ ابری که در بیابان،بر تشنه ای ببارد",(سعدی) ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ▪️صدای پاهایی گوشم را نوازش میکند...صدایی آشنا....سکوت حکم فرمای اتاق،شکسته شد... بویی آشنا..!همان عطر تلخ همیشگی.. وقتی آن بوی خاص را با ذره ذره وجودم استشمام کردم،مسیر جذاب و دلنشین عطر را دنبال کردم...دیدمش..خود اوبود! اوهمان سوم شخص همیشه غایب زندگیم بود...خیلی وقت بود که امضای حضورش بر قلبم زده نشده بود..بعد از مدتها دیده بودمش؛10سال و 11ماه و 23روز از آن روز کذایی میگذشت..روزی که من تنهاترین آدم این شهر شدم..روزی که گویی جانم را گرفته اند راه نفسی نمانده..خیلی تغییر کرده بود؛ آری!یار همیشه غایب من چهره مردانگی بر چهره اش نشسته بود ولی هنوز هم با این همه سال من هیچوقت آن چشمان را فراموش نمیکنم..چشمان آبی رنگ دل فریبش را..من هم دیگر آن دخترک بازیگوش نمانده بودم..اما هنوز همان دخترک عاشقم..!نمیدانستم چه انقلابی در قلبم پدیدار شده است..اما میدانم انقلابم انقلاب پیروزی بود..پیروزی قلبم..قلبی که برای دیدار دوباره او در می آمد...آنجا بود که حس کودکی در دلم زنده شد..گویی مادرم راضی شده است بزرگترین اسباب بازی را بخرد..پدرم راضی شده است تا دیر وقت با دخترک همسایه بازی کنم..گویی اولین کسی که در بین دوستانش دوچرخه سواری یاد گرفت،من بودم.. آری من بودم!منی که وزیر عالم شده ام..پادشاه قلبم او بود و من هم وزیر فرمانبردار چشمانش..! وجودم شگفت زده،قلبم پرتپش،چشمانم پرذوق..چشمانم را دیدو گفت:(چرا اینگونه شدی ای همسفر قدیمی..) تنها یک شعر بر لبانم جاری شد و گفتم.. دلتنگم و دلتنگ نبودی که بدانی چه کشیدم عاشق نشدی ، لنگ نبودی که بدانی چه کشیدم کو قطره اشکی که به پای تو بریزم که بمانی؟ بی اسلحه در جنگ نبودی که بدانی چه کشیدم تو آن بت مغرور پیمبر شکنی ، داغ ندیدی دل بسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم گشتم همه جا را پی چشمان پر از شوق تو اما فرسنگ به فرسنگ نبودی که بدانی چه کشیدم اومرا دیدو کمی مکث کردو گفت..کی شاعر شدی ای زیباصنم گفتم: اگر نبود چشم تو، شعر کجا و من کجا برای شعر های من، نگاه تو بهانه شد دوباره چشمهای تو ، ببین چه حُسن مطلعی بس که سروده ام تورا، تمامِ من ترانه شد کبوترانه میشوم، زائر صحن چشم تو خوشا به حال زائری ، که سوی تو روانه شد تو ماه کامل منی، به تو نمیتوان رسید خیال تو انیس من، به خلوت شبانه شد شدم کتابِ شعر تو ، بگو که خوانده ای مرا فاصله ها قسمت ما اگر در این زمانه شد تو را رها نمیکنم اگرچه رانده ای مرا « هرچه تبر زدی مرا ، زخم نشد جوانه شد » دیگر نتوانستم لب باز کردم:ماه تابان،جان جانان...غریب الغرباترین یار این جهان آمدی و جانی را به لب رساندی از دوریت..بمان و بخوان و بساز..بخوان این نامه لیلی را برای مجنونش که تو باشی..مجنونی کن و بساز این عشق ویران شده را..! 🪄 نویسنده: حدیث ولدی ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚انشا در مورد : خاطره ی روز های بارانی📚 ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ به نام خداوند لوح و قلم حقیقت نگار وجود و عدم زمانی که صدای قطرات باران به گوشم میرسد بی اختیار خودم را به زیر اسمان خدا میرسانم تا از بوسه های پروردگار که برای زمینیان میفرستد بی نصیب نمانم! باران، این رحمت الهی،پیام عشق و شادی برای انسان ها به همراه می اورد و برکت و زیبایی را برای طبیعت، مزارع و باغ های کشاورزی.... در بهار گویی اسمان اغوشش را برای زمین تازه از خواب بیدار شده گشوده و با فرستادن باران، خاک سرد را اماده رویش میکند و نوید بخشی سبزی و طراوت برای طبیعت خسته از سرمای زمستان است. و چقدر باران بهاری را دوست دارم! باران این معجزه حیرت انگیز خداوند ،معانی مختلفی به همراه دارد،گاهی ملایم و نم نم ، فقط میخواهد نوازش های خالق بی همتا را به یاد منو تو بیاورد، گاهی ریز و تند و پیوسته میبارد و هدفش ابیاری مزارع و درختان و زمین های کشاورزی هست. گاهی سهمگین و بی رحمانه می اید و سیلابی به راه می اندازد که هرچه بر سر راه دارد با خود میبرد و تداعی کننده خشم و قهر و تلاطم است. امیدوارم ما انسان ها نیز بخشش بی کران همچون اسمان داشته باشیم و مانند باران، برکت و عشق را به زندگی ، خانواده،دوستان و اطرافیان سرازیر کنیم و همواره سپاسگزار پروردگار و خالق این همه زیبایی و شکوه باشیم. ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
ایستاده ام، ایستاده ای، ایستاده ایم، جنگلیم؛ تن به صندلی شدن نداده ایم... گاهی اوقات،داشتن کسی که با تمام وجود تورا دوست داشته باشد و تورا درک کند کافیست. کسی که پا به پایت،درست در کنار تو قدم بگذارد.سختی و شیرینی های روزگار را باهم بچشید؛کسی که هرکسی نمیتواند باشد... همراه تو در مشکلات غرق شود و با یکدیگر بلند شوید و کنار یکدیگر بایستید. به گونه ای باشد که غم های یکدیگر را در خود مانند چایی و شکر حل کنید. هنگامی که به همه دروغ میگویید طرف صاف و صادق خود را برای همدیگر رو کنید... آری،داشتن یک دوست که مانند دو نهال که با یکدیگر درخاک قرار گرفته،بایکدیگر رشد کرده و پس از سالها مانند درختانی تنومند،شانه به شانه کنار یکدیگر ‌ایستاده باشید... به گونه ای که کلاه از سر کودک عقل افتاده و... آری؛داشتن یک دوست گاهی از داشتن دو دست بهتر است... ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
ایستاده ام، ایستاده ای، ایستاده ایم ، جنگلیم؛ تن به صندلی شدن نداده ایم . دانه ای بودم کوچک در دست کودکی چابک و بازیگوش که دردشتی سبز و خرم پرتاب شدم به آسمان و ناگهان به سمت زمین فرود آمدم وبه سنگی محکم برخورد کردم و سرم از شدتت ضربه به درد آمد و نالان و غمگین در آن دشت سرسبز و تنها ماندم تا اینکه صدای غرشی از دور شنیدم و بادی که تنم را از سرمای بهاری لرزاند اندک مدتی گذشت که قطرات باران به صورت شلاق وار از آسمان سهمگین فرود آمد و برتن نحیف من نشست و من غرق در آب شدم و در جویباری روانه شدم تا اینکه در مسیر راهم به ریشه ای سخت برخورد کردم و در آنجا شکافتم و جوانه ای زیبا از درونم سربرآورده روز بعد خورشید با تلالوء زیبایش تنم را خمو و سرزنده کرد و گرمای وجودم سبب شد شاخ و برگ هایم به سمت خورشید زیبا به حرکت در اید وروز های از پی گذشتند و من تبدیل شدم ب درختی تنومند که در زیر سایه سارم رهگذران خسته می آرمیدند و سنجاب های گرسنه از میوه ام تغزیه می کردند ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
📚 انشا در مورد : خاک نم خورده📚 بوی نم خاک ، بوی تازگی و امید را میدهد . نم نم قطرات باران صورتم را خیس میکند ؛گویا اشک و بغض باران را حس میکنم . هوا سرد است . بخار دهانم را در هوای اطراف صورتم بخوبی مشاهده میکنم . پیرمردی مهربان با گاری چوبی که قابلمه های بزرگ روی آن نظرم را جلب میکند ،برایم جالب است . بله،درست حدس زدید ! لبو های داغ به من چشمک میزنند . آب دهانم را در حالی که سخت است قورت میدهم .صدایش در گوشم میپیچد . به خودم می آیم و سردی قالب یخ را در دستانم با دیدن لبو های داغ فراموش میکنم . دستانم «کزکز» میکنند . در راه بوی سیر خانهٔ خاله ناریه ،همسایه مان را میگویم ،مرا به سمت خود میکشد. بوی سیر تازه ای که برای آش پشت پا آماده می‌شود و در روغن «جلز و ولز »میکند ، مرا به حیاط زیبای خاله میکشد . یک آن به خودم می آیم و خانم تپل بامزه با موهای سفید و روسری گل گلی ، با لهجه ای خاص که گویی دندان مصنوعی هایش را گم کرده باشد میبینم . با همان چشمان مهربانش به من زل زده و میگوید «مریم ! بیدار شو . بیدار شو دخترهٔ دیوانه . گاری چی ! قابلمه چی ! پاشو دیرت شد .» تا به خود آمدم اورا دیدم ‌نه یک بار ، نه دوبار که برای صدمین به او خندیدم ‌^_^⁩ ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
🌧یک صبح سرد برفی زمستان🌧 فصل های زیبای خدا،هرکدام جلوه ای خاص و زیبا به طبیعت بخشیده سپس ترک دیار کرده اند.اینک عرصه برای تاخت و تاز لشکر زمستان آماده خودنمایی و جلوه گری است.دیکتاتوری زمستان شروع شدو ارتش آن به سمت زمین حمله می کند. در فکر فرو رفتم، چرا بهار آنقدر نجیب است اما زمستان وحشی و خشن است و مرتب در حال انتقام است! زمستان آمده تا جان بگیرد! جان من، جان تو، جان گیاهان و جانوران را، این نبرد هرساله زمستان و بهار است و هرگز هیچ کدام از آنها تسلیم نمی شوند. صبح سردی بود.بخاری را روشن کردم.اما زمستان همچون دیوی زورگو و بی رحم سرمایش را بیشتر می کرد تا ثابت کند زور بازویش بیشتر است. لیوان چای را به لبانم نزدیک میکنم و با دقت بیشتری نظاره گر اطرافم هستم.کوه های سر به فلک کشیده ای که روزی از تاریکی و بی فروغی خجل بودند؛حال استوار تر از همیشه با غرور و افتخار از سفیدی و درخشندگی به خود می بالید. شاخه های خشکیده درختان حالا لبریز از برف بود و کلاغ ها سرخوش شاخه به شاخه را طی می کردند. انباشته شدن مرواریدهای برفی تضاد زیبایی را با گذشته و حال و روزشان به وجود آورده بود. ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
💯 باد آورده را باد می برد! ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ تو آسان رفتی! خیلی اسان انگار برایت هیچ مشکلی نبود این در حالی بود که می گفتن باد آورده را باد می برد؛ اما مگر تورا باد آورده بود؟؟! تو از آسمان بودی چشمان بلورینت خبر از باران های زیادی می داد؛من تورا راحت بدست آوردم؟؟! نه من برای به دست آوردنت زجر های زیادی کشیدم، مگر زجر بالا تر از این داریم که تو در چشمانم باشی و لبانم عاجز از اوردنت نامت یا صدایت در گوش هایم جاری باشد و چشمانم عاجز از دیدنت ،شاید برای تو اسان بود اما من از زمانیکه ان دوکره ی فضایی چشمانت در مردمک چشمانم پیدا شد چشمانم دارند تقاص می داند هر شب و هر روز و هر ساعت تقاص عاشق شدنت ،اسان امدنت ،اسان رفتنت و اسان سوزاندنت تو باد اورده نبودی اما باد تورا با خود برد و مرا از خود ربود. ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
✳️ بار کج به منزل نمی رسد ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ "عجله داشت.باید هرچه سریع تر اجناس را به دست صاحبانشان می رساند وگرنه ضرر هنگفتی را متحمل میشد.تنبلی کرده بود و در این یک هفته بارها را روانه نکرده بود و حالا مجبور بود در این زمان کم،کارهایش را انجام دهد. بازرگان بود و از آن ور آب جنس می آورد؛پارچه،لباس،کفش،و به این ور آبی ها می فروخت.همه او را می شناختند.حتی از شهرهای اطراف هم،می آمدند پیش او و از کالاهایش می خریدند؛زیرا هم اجناس با کیفیتی داشت و هم مقدار کم تری رویشان می کشید. یک هفته پیش،چند نفر از شهرهای مجاور،نزدش آمده بودند و سفارش کالا داده بودند.اما پشت گوش انداخته بود،تا همین دیروز که پیکی برایش نامه آورد،از طرف همان چند مرد.گفته بودند اگر فردا کالاهایمان به دستمان نرسد‌،باید به فکر یک مشتری جدید باشی و حالا او بود که به هول و ولا افتاده بود.یک گاری کرایه کرده بود و داشت با سرعت هرچه تمام تر بارش می کرد.آنقدر عجله داشت که نمی دید دارد بارها را کج می چیند.وقتی فهمید که دیپر دیر شده بود و اگر میخواست از اول شروع کند،زمان را از دست میداد.پس به کارش ادامه داد. خوشبختانه کار به سرعت به پایان رسید و او به موقع گاری را روانه ساخت و خود با آرامش روی متکایش لم داد و به سودی که عایدش می شد،می اندیشید که متوجه نشد چه زمانی خواب،مهمان چشم هایش شد.وقتی بیدار شد،شب شده بود،دیگر مطمئن بود که بارها به دست صاحبانشان رسیده اند،اما زهی خیال باطل. از آنجا که بار کج به منزل نمی رسد،بار این بازرگان پر آوازه نیز به منزل نرسید.داشت برای شام آماده می شد که برایش خبر آوردند،در بین راه گاری چپ شده و تمام سرمایه اش به باد رفته است. ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...
انشا در مورد اتوبوس شلوغ ➕➕➕➕➕➕➕ داخل اتوبوس جای سوزن انداختن نیست، همه صندلی ها پر شده و چند برابر آن جمعیت، سرپا ایستاده اند و با حسرت آنها را که نشسته اند، تماشا می کنند و در دل خدا خدا می کنند که در ایستگاه بعدی مسافری که روی صندلی نشسته پیاده شود تا شاید شانس بیاورند و از فشار جمعیت خلاص شوند. اتوبوس آنقدر شلوغ است که اگر کسی بخواهد پیاده شود باید از یک ایستگاه قبل خودش را آماده کند. در این میان خیلی وقت ها پیش می آید که به دلیل ازدحام جمعیت، مسافری نتواند در ایستگاه مورد نظر پیاده شود و آن وقت است که گاهی کار به بحث و درگیری لفظی بین مسافر و راننده می انجامد. آن پایین وضع به مراتب بدتر است. آنها که به هیچ قیمتی حاضر نیستند تا رسیدن اتوبوس بعدی انتظار بکشند، خود را به درهای اتوبوس در حال حرکت چسبانده اند، که شاید دل مسافران به رحم بیاید و کمی مهربان تر بایستند تا آنها بتوانند خودشان را به داخل بکشند. راننده با دیدن این وضع فریاد می زند: «هل ندهید تا چند دقیقه دیگر اتوبوس می آید»، اما مسافران بی اعتنا به گفته راننده همچنان در تلاشند حتی به قیمت ماندن بین درها و به جان خریدن خطر سقوط از اتوبوس در حال حرکت خود را به مقصد برسانند. تجربه به آنها که مسافر اتوبوس های شهرمان هستند ثابت کرده، اتوبوس خلوت و صندلی خالی رویایی است که شاید با ساعت ها انتظار در ایستگاه اتوبوس هم رنگ واقعیت به خود نگیرد. ➕➕➕➕➕➕➕ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA ♡‌‌
Mostrar todo...
📚انشای ذهنی درباره : دختران و دنیای آنان ➕➕➕➕➕➕➕ ▪️من یک دختر هستم، با احساسات دخترانه سختم نکنید مهربانم سنگم نکنید ساده ام پیچیده ام نکنید عشق و اندیشه در جانم است مسخره ام نکنید ، دختر ها هنرمند ب دنیا میایند، نه این ها خود هنر هستند یک تابلوی بی نظیر ک نقاشَش حتما در حال خود نبوده که ان ها را این گونه بی محابا زیبا کشیده لطافت انان گلبرگ را ب تمسخر میگیرد ظرافت صدایشان گوش نواز ترین موسیقی دنیاست ونگاهشان مسحور کننده ترین سحر در تمام طول تاریخ بوده است، کاش تاریخ را ان ها مینوشتند ان دستان ظریف نوشتن را بهتر بلدند. اخم هایشان صاعقه وار اتش میزنند خنده های از ته دلشان جهان را ب رقص وا میدارد اشک هایشان جوشش جوشش چشمه ایی است از هزار توی محبتِ خواستن و پاکی ، کاش تاریخ را این ها می نوشتند ، دختران را میگویم ان وقت تاریخی لطیف تر ، خوش اهنگ تر ، ارام تر و شیرین تری داشتیم . کِچی بوونِم بونیکه وَ مِن پاکی اَم سَرزمینِم✿ هَه ر گیز ئارزو ناکَم بِمیَه بَه تو وَ✵ تو ئه ی تَه نیا خو شَه ویستَه که ی مِن❊ تو ئه ی قارَه مانی دِلخوشیَه کانی مِن ترجمه شعر کوردی: من دخترم دختر بودنم برای اینه که من پاکیه این سرزمینم❃ وهرگز ارزو ندارم مثل تو شوم (پسر)❁ با ارزش ترین وجود من دختر بودنم هست❊ و دلیل شاد و خندان بودنم دختر بودنم هست ➕➕➕➕➕➕➕ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA ♡‌‌
Mostrar todo...
مثل: به زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آید. ➕➕➕➕➕➕➕ ✖️هنگامی که سهراب پاسخ منفی گرد آفرید را شنید با اندوه فراوان به سمت توران روان شد. در راه هدفون مشکی رنگش را بر گوش نهاد و با نوای غمگین راه می پیمود، فکر گرد آفرید لحظه‌ای او را رها نمی کرد. دلش در چنگال دخت ایرانی حبس شده و امیدی به نجاتش نداشت. گریه امانش نمی داد سهراب شیر اوژن همچون اسبی رام گشته بود، رفقایش که احوال او را مشاهده می کردند در پی راه چاره‌ای برای رهایی او رفتند، تا اینکه در ذهن نابغۀ گروه جرقه‌ای زده شد؛ به زبان خوش مار از سوراخش بیرون می آید چه برسد به گرد آفرید. سهراب را خبر دادند و او برای این راه چاره بس شادمان شد.چمدانش را بست و با اولین پرواز راهی ایران گشت. در حالی که شاخه‌ای رز آبی در دست داشت به طرف دژ رفت و با پرداخت زیر میزی های بسیار وارد قلعه شد. سهراب دلش را به دریا زد تا جامی از عشق جاوید بنوشد سپس رو به گرد آفرید ندا سر داد و گفت: تو ای ماه رو دخت ایران زمین ز لیلی و شیرین همی برترین منم سهراب،همچو فرهادی ز توران زمین که روزی دلش را سپردست به گرد آفرید تو ای دخت زیبا ای محجبین دلت را همی ده به سلطان چین که گر دل سپاری به من این چنین سپارم به تو جان و دل همچنین نوای دل نشین سهراب در گوش جان گرد آفرید به آرامی نشست و او را به سمت مجنونش فرا خواند و این گونه بود که سهراب با زبان خوش مار را از سوراخ بیرون آورد. خوش زبانی می تواند در مواقع مختلف در برابر مشکلات راه گشا باشد و انسان را از افتادن در گودال گرفتاری نجات دهد. ‍‌✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA ♡‌‌
Mostrar todo...
▪️موضوع: «مقایسه رفتگر و افتاب» ➕➕➕➕➕➕➕➕ ◀️چشم هایم را که باز می کنم، نور خورشید سلامی به چشمانم میکند، و تو سلامی به کوچه و خیابان های شهر می کنی. هم تو مبارزه می کنی، هم خورشید مبارزه می کند، خورشید با تاریکی و تو با زشتی های خیابان. هر دو خورشیدید! او خورشید آسمان است و تو خورشید زمین... هردو یک چیز را آرزو میکنید، تو یک نگاه و یک لبخند از من و خورشید یک قطره محبت از آفتابگردان! خورشید با نورش به دنیا روشنی می بخشد و تو که شب ها دست پر به خانه ات میروی برق نگاه فرزندت و همسرت کاشانه ات را نور میبخشد... هرچند که تو فقط می توانی به قسمتی از این شهر پاکی ببخشی، اما من بی شک ایمان دارم ک مانند خورشید تمام سعی و تلاش خود را برای خدمت گزاری به کوچه پس کوچه های شهرمان میکنی. دلگیر نیستم از اخمی که هر از گاهی ابرو هایت را گره میزند! چرا که حتی خورشید هم گاهی قهر میکند و پشت ابرها قایم میشود. دلم میخواست روزی من هم مانند تو از اولین تماشاگران طلوع پر آوازه خورشید بودم یا شاید هم مانند خورشید طلوع مردانه تورا می دیدم، که کمر عشق را میبندی ، و پرتوی محبت را به دست می گیری و با صدای دل نوازی گل ها و درخت های کنار خیابان را از خواب بیدار میکنی... تو را که می بینم دلم ناگاه و بی اختیار می خندد همان حسی را به من می دهی که خورشید به من می دهد. تونیز قلبم را سرشار از آن حس گرما میکنی.... اما افسوس که تو روزی خاموش می شوی و خورشید ابدی است، هرچند من مطمئنم که یاد و خاطره هایت هیچگاه از ذهن کوچه های شهر پاک نخواهد شد ‍‌✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA ♡‌‌
Mostrar todo...
▪️موضوع: «زنگ انشا» ➕➕➕➕➕➕➕➕ زنگ انشایم چو می آید به گوش دل سراسر میفتد اندر خروش از ریاضی دل فگار و خسته ایم دل به شادی های انشا بسته ایم اوستادش هم،چنان بی ذوق نیست دانش آموزی به او بی شوق نیست زنگ انشا چشمه افکار هاست لحظه های شستن زنگار هاست هیچ جسمی اندر این ساعت نبود ذوق انشا روح ها را می ربود زنگ انشا رستخیز زنگ هاست در نگاهم بهترینِ رنگ هاست فکر ها هر دم به سویی میروند عشق ها بر عقل ها بس میدوند رو به من چون گفت استاد گران نوبتت امد که انشایت بخوان رفتم و آوای سعدی سر زدم سو به حافظ رفتم و پرپر زدم مولوی دانست انشای مرا رودکی وار است در لطف و صفا "بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی" اندکی بعد از سرایش های من و این سخن ها و نمایش های من دیدم ان تن ها که می افتند زود آنچنان گویی که روحی در نبود یادم آمد حس و حال کودکی بوی جوی مولیان رودکی دل سراسر التهاب و در حذر رو به انشا کردمی باری دگر "بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی" آسمانا شاد باش و دیر زی جان سوی آسمان آید همی ‍‌✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA ♡‌‌
Mostrar todo...
📚ضرب المثل: از دل برود هر آنکه از دیده رود.📚 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ مرد بود! مردی که مدتی بود دیگر نبود؛ و نبودنش دردناک ترین درد لحظه به لحظه زندگی ام بود. پدر، زیبا ترین واژه در دایره لغات یک دختر است؛ و پدر من مــرد ترین مرد دنیا در تصوراتم بود! دوست داشتنش را با بند بند وجودم حس میکردم. از زمانی که برای جنگ رفت و دیگر نیامد، تنهایی تمام مرا به آغوش کشید. مادرم بود، زیبا بود. دوستداشتنی بود، تنها مرهم دخترک گوشه نشینش بود. اما مگر کسی جای دیگری را میتواند پر کند؟! آن هم وقتی آن دیگری پدر باشد! میگفتند:نخواهد آمد! میگفتند: خدا آنقدر دوستش داشت که حتی جسمش را هم برنگرداند! در پچ‌پچ هایشان شنیده بودم که میگفتند:خدا را شکر دخترکِ طفلی اش او را زیاد ندیده و به یاد ندارد. میگفتند:از دل برود هرآنکه از دیده رود! یار رفته نداشتند که این چنین سخن میگفتند! پدرم، تنها تکیه گاه من! از دیده رفتی اما از دل نه؛ وجودت در تمام لحظات زندگی ام فریاد میزند که تنها نیستم. نبود تو هیچگاه تکراری نخواد شد. نبود تو، تازه ترین اتفاق هرروز و هرساعت و هردقیقه من است. در دفتر شعرمن، هرگز از دل نخواهد رفت، آنکس که از دیده دور شود... ✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️✖️ ✅ بزرگترین کانال #انشا : 🆑 @ENSHA
Mostrar todo...