کانال انشا
Ir al canal en Telegram
📚 ڪانال تلگـــرامــے #انشا 📚 💙صفر تا صد نوشتن انشای شما توسط ما #رایگان است💙 📊 درخواست انشا : @enshaa_bot
Mostrar más2025 año en números

28 876
Suscriptores
-2924 horas
-2517 días
-87730 días
Archivo de publicaciones
📚 #انشا تضاد مفاهیم درمورد : #مهربانی و #خشم
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
مهربانی کلیدی است که در دوستی ها را بر روی انسانها می گشاید و با خود شادابی و نشاط به همراه می آورد.
دستهای مهربانی می تواند لبخندهای زیادی روی لبان چهره های غمگین و افسرده بنشاند.
دلهای مهربانی می تواند سنگ صبور باشد و رازهای ناگفتنی بسیاری را در خود جای دهد و آن را پیش دیگران آشکار نکند. مهربانی همچون گلی لطیف و خوشبواست که جسم و روح را آرامش می بخشد .
در زیر سایه ی مهربانی ، بسیاری می توانند جمع شوند و مدتها استراحت کنند. و اما آنجایی که مهربانی نباشد خشم و عصبانیت ، راحت و بدون درد سر عرض اندام میکند و جولان می دهد . خودش را به هر دری می زند تا جدایی و نفاق به وجود آورد . تا آنجا پیش می رود که حتی می تواند باعث مرگ شود .
وقتی مهربانی نباشد و محبتی وجود نداشته باشد و خشم و عصبانیت جای آنها را بگیرد خیلی زندگی ها از هم پاشیده می شود .دوستی ها به هم می خورد .
خشم و عصبانیت، ندامت، پشیمانی، سرافکندگی و شرمساری به دنبال دارد. غلبه ی مهربانی بر خشم مثل آبی است که بر روی آتش می ریزند. همیشه باید راه ورود خشم را بر خود ببندیم و مهربانی را سرلوحه ی زندگی مان قرار دهیم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 17❤ 2⚡ 1
📚 #نامه_نگاری درمورد : نامه ای به فرزند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
▪️اینجا هوا تاریک است. اینجا کسی به در خانه نمیزند. شاید هم نه، مطلقا اینجا هوا تاریک است. اینجا مانند حبابی که در آن به سر می بری نیست. نه دختر من در اینجا هر یک از ما ریز اتم هایی هستیم در بدنی نامتناهی.
آری فرزند من. چقدر سخت است گفتن از دنیای جدیدت. و البته که سخت آسان ترین تعریف است و چه تعریف دشواری! در دنیایی که دقیق بعد از شش ماه و سیزده روز بعد به آن پا میگذاری. آمدنی با شیون و زاری و رفتنی محو شده در سکوت. خشکیده و زار. خودت بدان که آن چه آمدنی است، زمانی که با گریه های گوش خراش آغاز میشود.
از کجای این جهان بگویم؟ از دست های خرد شده زیر پاهای قدرت یا از پوشاندن هویت؟ و پوشاندن هویتی دیگر.
هیچ استعاره و مجازی گویای این حقیقت نیست.
حقیقتی که ریش به ریش وجودت را از هم می درَد.
از خودت برایم بگو. در آن کیسه ی زندان مانند چه میکنی؟ این شوق زیستن و به دنیا آمدن را برایم معنا کن. راستی اینجا آدم ها بر دو قسم اند. تو از کدام گروهی؟ زن هستی یا مرد؟ از کدام فرقه؟ از کدام حزب؟ ایسمِ آخر نامت چیست؟ زودتر بگو جدایت کنم. نژادت چیست؟ زودتر بگو تا جدایت کنم.
اگر مرد باشی زیر پتگ مردانگی به تنگ می آیی و اگر زن، زیر حجاب هایی که از ظلم آبستن است.
پرده هایی توخالی از فایده، مرز هایی حریص کننده.
رنگ به رنگ این زندگی تو خالی است. یک وهم مغموم.
اگر این را از همان آغاز که معلوم نیست به کجا گره خورده است می دانستی خودت با بریدن آن بند به کار خود پایان میدادی اما آه که این شوق بودن مجذوب تر از تحمل عذاب است. افسوس که رو به رویمان زندگی است.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
❤ 9👍 5
📚 #مثل_نویسی درمورد : کوزه گر از کوزه شکسته آب میخورد
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
کوزه گری بود که هر روز صبح از رودخانه با کوزه هایش برای روستا آب می آورد. یک روزی در حالی که کوزه گر در مسیر برگشت به روستا بود و با خود دو کوزه داشت که یکی از کوزه ها ترک داشت و مقداری از آب آن خارج می شد، بنابراین کوزه سالم به خود می بالید و می گفت که آب را به طور کامل در خود نگه می دارد. اما کوزه ترک خورده ناراحت و افسرده بود زیرا که او کارش را به درستی و کاملی انجام نمی داد. کوزه ترک خورده نتوانست این وضع را تحمل کند و به کوزه گر گفت: « چرا مرا دور نمی اندازی؟ من با این ترک بدرد نمی خورم». کوزه گر در پاسخ گفت : در زمانی که به روستا بر می گردیم، در مسیر برگشتمان به گل های روی زمین خوب نگاه کن و ببین که چگونه مسیر گلی تا روستا را آب می دهی و این مسیر را زیباتر کرده ای. پس چرا با وجود این کاربرد و استفاده زیبایی که داری خود را نادیده گرفته و ناراحت می شوی!؟ کوزه ترک خورده گفت: پس در تمام این مدت که احساس بیهودگی می کردم، نقص من کار مهم تری انجام می داد!
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 45🤬 36👎 8🥰 2🔥 1😁 1
انشا های درخواستی به سرعت در حال #نوشته شدن توسط نویسندگان ما هستند ، لطفا صبور باشید تا ساعت آخر شب دو انشای دیگر به محض آماده شدن در کانال منتشر خواهد شد🩵
🔗 کانال های #بدون_تبلیغات مارو در صورت تمایل دنبال کنید ، جزوات خوبی منتشر میکنیم :
کــانال پایه #هفتــــــــم :
🆔 @HAFTOM
کــانال پایه #هشـتــــــــم :
🆔 @hashtomiyyy
کــانال پایه #نهــــــــم :
🆔 @nohomiy_ha
کــانال پایه #دهـــــم :
🆔 @dahom_ch
کــانال پایه #یازدهـــــم :
🆔 @YAZDAHO
کــانال پایه #دوازدهـــــم :
🆔 @DAVAZDAHOM_1403
📚 #انشا درمورد : #کتاب
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
یاردیرینه ما در گذر زمان کتاب بوده است کتاب شی باارزش است که بسیاری از کتابها توانسته اند انسانی یا جامعه ای را مفتخر سازند و تربیت کنند.
هر کتابی درباره موضوع متنوعی به بحث و جدل میپردازدو ذهن آدمی را به حیرت و تحیر باز می دارد.
همانطور که باید گفت:《کتاب دوست کودکی من است که مرا تا حالا با دوستی بی آلایشش همراهی میکند .
کتاب یکی از باارزشمند ترین میراث جهانی است که نوشته های آن مانند الماس کوه نور جذابیت های خود را دارد.
کتاب نژادهای مختلفی دارد هر نژاد ویژگی های خودرا براساس واقعیت بیان میکند
کتاب مانند سینمایی پرتماشا که تماشاگران زیادی رو بر روی صندلی های سینما می کشاند.
کتاب مانند دریایی پهناور و خروشان است که تمام عناصر دریا را در خود جای داده است.
کتاب طبیب درد هاست که دردی را از دل یا بدن انسانی ناچار ناپدیدار میکند.
باید بدانیم که همیشه کتاب را بخوانیم و آن را در زندگیمان الگو قرار دهیم و در سر درگمی ها از او کمک بگیریم و به آن عمل کنیم.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 35👎 6🤬 5👏 3🕊 3❤ 1
📚 #مثل_نویسی درمورد : تو نیکی می کن و در دجله انداز
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ◀️در روزی از روزها در یک هوای بارانی که ابرهای سیاه دست به دست هم داده بودند و عطرغم می پاشید بر دل های خسته... در این میان پسرکی چتری را بر سر خود سایبانی کرده بود و قدم می زد، مادری را دید که از پشت پنجره نوزاد خود را در آغوش گرفته بود و به قطره هایی می نگریست که از دل ابرها فرو می آمد و عاشقانی را می دید، که دست در دست یکدیگر در هوای غم انگیزش قدم می زدند و لذت می بردند. در بین آن ها دخترک کوچکی را دید با گیسوان طلایی رنگ وچشمان آبی رنگ و پوستی همچون برف سفید که اضطراب و استرس در چهره اش نمایان بود و با وسواسی این طرف و آن طرف کوچه را جست و جو می کرد.کنجکام شدم به سویش رفتم و گفتم:ای دختر چه شده چیزی را گم کردی .گفت :آره پدرم به من یک چک صد تومانی داده بود تا بروم برای خرید اما از دستم افتاده است و نمی توانم آن را پیدا کنم.)) قطره هایی که از چشمانش می چکید با قطره های باران یکی می شد. لبانش می لرزید نمی دانم به دلیل بغضی که داشت یا در اثر سرما .وقتی نگرانی زیاد در چشمان دریایی او دیدم دلم طاقت نیاورد و یک چک صد تومانی را به او دادم و گفتم :این را بگیر برای تو باشد اما دخترک شرمسار بود که آن را از پسر بگیرد و در بین دو راهی مانده بود .پسر با لبخند دلگرمی رو به رویش زانو زد و گفت :بگیر دیگه ،لطفا ،قبولش کن و آن با تردید به چشمان پسر نگاه کرد و وقتی لبخندش را دید خجالت زده آن را برداشت و هزاران هزار بار از او تشکر کرد و راهش را در پیش گرفت و می دوید تا به مقصدش برسد .پسر دست به جیب ایستاد و رفتن آن دختر زیبا را تماشا می کرد، تا هنگامی که محو شد .راه خانه را در پیش گرفت فردای آن روز با کت وشلوار قهوه ای رنگ که به تن داشت، در حال رفتن به محل کارش بود که ناگهان چیزی توجهش را جلب کرد به سویش رفت و آن را برداشت و یک چک صد تومانی را دید که در اثر باران خیس شده بود و چروکیده. داستان دیروز را به یاد اورد آن دخترک مو طلایی را ،لبخندی زد و در این میان به یاد ضرب المثلی افتاد که از قدیم می گفتند ((تو نیکی می کن و در دجله انداز))
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 23❤ 4👎 3🥰 2👌 2😁 1
📚 #انشا درمورد : #اراده و #تلاش💪🏻
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
پشتکار برای هر کاری مانند نیت و شروع کار و همان اراده است. اگر اراده کردید و کاری شروع شد باید برای قدم به قدمش از روز اول قوی تر و محکم تر باشید. در کنار هر توانایی و هوش و استعداد و توان مالی خویش باید، با تمام قوا و توان خویش دست به کار شوید و ادامه دهید.
من نمی توانم و هوش ندارم و استعدادم کم است و یا شانس ندارم، فقط بهانه هایی است که انسان های ضعیف برای شکست های احتمالی خویش دارند. اما انسان های قوی و توانمند با هر شکستی تجربه ای می آموزند و برای خود توشه ای بر می دارند و حرکت را ادامه می دهند.
پشتکار مانند یک نیروی درونی شما را تشویق به تلاش کرده و می توانید با تکیه بر پشتکار خود، دیگر نیروها را هم رام خود کنید. پشتکار که داشته باشید هیچ کاری سخت نیست و قله های موفقیت اگرچه دور و سخت، ولی زیر پای شما خواهد بود .
سنگلاخ راه برایتان دشوار نیست و راهی برای گشایش باز می کنید. پشتکار شما را سبکبال کرده و شما با شناخت کافی وارد هدف و مسیر خود می شوید و فقط از خدا می خواهید که کمکتان کند و در بین راه احساس ضعف یا و سستی نمی کنید.
ممکن است در بین راه موانع و مشکلاتی وجود داشته باشد، ولی تکیه بر توانایی ها و استعدادها وبه همراه تلاش مضاعف و پشتکاری مداوم شما را پیروز خواهد گردانید. بوعلی سینا کتاب مابعد الطبیعه ارسطو را چهل بار خواند تا بفهمد، این پزشک و حکیم و مرد بزرگ با داشتن نبوغ فراوان برای درک یک کتاب بیش از 40 بار آن را خواند، پس اگر خوب و دقیق نگاه کنیم، او هم پشتکار داشته است، شاید اگر یک فرد دیگری بود، دست از مطالعه بر می داشت و رها می کرد. پشتکار به انسان دلگرمی داده و راه روشن آینده و موفقیت را برای ما چراغانی و روشن می کند. مسیری که اگر با پشتکار حرکت کنیم تا انتهای آن دیده می شود.
مردانی بزرگ بوده و یا بزرگ شده اند که علاوه بر داشتن هوش و ذکاوت، کلیه هدف خود و موفقیت خود را مدیون پشتکار و تلاش مضاعف هستند. به جای غرور و خود بزرگ بینی بهتر است که علاوه بر کشف استعداد های خود همراه یک برنامه مدون، پشتکار را سرلوحه کار خود قرار دهید
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 45👎 8❤ 4🌚 3😁 1
📚 #مثل_نویسی در مورد درمورد : همه کاشتند ما خوردیم با بکاریم و دیگران بخورند
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در گذشتههای دور، انوشیروان پادشاه نامی ایران به قصد شکار از قصر خارج شد. انوشیروان همینطور که با وزیر زیرکش مشغول گفتگو بود به طبیعت اطراف هم نگاه میکرد و لذت میبرد. ناگهان انوشیروان پیرمرد گوژپشت و خمیدهای را دید که مشغول حفر چالهای است در حالی که نهال درختی کنارش قرار داشت.
انوشیروان از اطرافیانش خواست بایستند تا ببیند پیرمرد چه کار میکند. انوشیروان نزدیک رفت و سلام داد. پیرمرد نگاهی به او انداخت و پاسخ سلامش را داد. انوشیروان پرسید: ای پیرمرد چه کار میکنی؟ پیرمرد گفت: دارم زمین را میکنم میخواهم این نهال گردو را بکارم. انوشیروان گفت: گردو! پیرمرد تو با این سن و سال با این مشقت زمین را میکنی تا گردو بکاری؟
پیرمرد گفت: کار من این است از کودکی کاری جز کشاورزی نداشتهام الان هشتاد سالی میشود، این کار چه اشکالی دارد. انوشیروان خندید و گفت: نه اشکالی ندارد، تعجب کردم. مردی با این سن و سال گردو بکارد. خودت بهتر میدانی که گردو حداقل شش الی هفت سال زمان میبرد تا محصولش کامل برسد. پدر شاید تا آن وقت شما زنده نباشید که بخواهید از آن استفاده کنید.
پیرمرد که تازه منظور انوشیروان را فهمیده بود، گفت: مگر ما کودک بودیم درختان گردو نبودند که ما بخوریم، آن درختها را هم دیگران کاشتند و ما خوردیم، حالا ما بکاریم، دیگران بخورند.
انوشیروان از این اندیشه و بزرگواری پیرمرد خوشش آمد و گفت: احسنت. وزیر کاردانش میدانست وقتی انوشیروان لب به تأیید فردی میگشاید به این معنی است که از او با سکههای طلا قدردانی کن. وزیر کیسهای سکه به انوشیروان داد و او آن را به پیرمرد بخشید.
پیرمرد کیسه را باز کرد وقتی چشمش به کیسههای طلا افتاد به انوشیروان گفت: یادت هست به من گفتی: تو شاید تا وقتی که درخت گردویت محصول دهد زنده نباشی؟ انوشیروان گفت: آری. پیرمرد گفت: ولی نهالی که من امروز کاشتم بدون اینکه مجبور باشم آب و کود مناسب به آن دهم و از آن مراقبت کنم به مدد طلوع آفتاب و حضور جناب عالی همین امروز سکههای طلا بار داد.
انوشیروان از این جواب پیرمرد خیلی خوشش آمد و دوباره گفت: احسنت و یک کیسهی طلای دیگر به پیرمرد هدیه داد آن وقت از پیرمرد خداحافظی کرد. بعد از این گفتگو انوشیروان و همراهانش حرکت کردند تا قبل از تاریکی هوا به شکارگاهشان برسند.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 18❤ 5❤🔥 3🔥 2🤮 2😁 1
📚 #انشا تضاد معنایی درمورد : عشق و محبت با نفرت و تنفر
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
عشق،
سر آغازی بزرگ در دنیا،
حسی که همزمان با انسان متولد شد. همان لحظه که خدا از روحش در او دمید. خدا حوا را فرستاد. همدمی برای انسان. این بار عشق با زن آمد. همان لحظه که آدم حوا را دید و دلش لرزید. ازدواج کردند. بچه آوردند. این بار عشق با فرزند آمد. بچه ها بزرگ شدند. بزرگ و بزرگ تر. یک زن بود و دو مرد عاشق.
آن دورها ، بین آتش ، در ظلمات ، شیطان نشسته بود. سنگ هایی تیز در بغل داشت. غرورش بود که شکسته بود. هنگام تقاضای سجود. همان لحظه که فهمید آدم از او برتر است. آن قدر برتر که باید سر فرود آورد برای بزرگی و عظمتش. نفرت را ساخت. با سیاهی چشم. با آتش دستان. از آدم کینه به دل گرفت. کینه ای بزرگ. آن قدر بزرگ که تصمیم گرفت نشان دهد بی لیاقتی انسان را. جهلش را. حقیر بودنش را. عقده ها وجودش را پر کرده بودند. فرصت را مناسب دید. در گوش قابیل نجوا کرد. هر روز و هر شب. نفرت را به کره ی خاکی آورد و شد آنی که نباید می شد.
سال ها گذشت. آدم و حوا مردند. نه نسل انسان از تبار آدم به دنیا آمدند و مردند. قابیل هم مرد. اما نفرت نه. نفرت هیچ وقت نمرد. جهل زمین را فرا گرفت. از همه جا صدای قهقه ای به گوش می رسید. قهقه ی شیطان. داشت می خندید. خیال می کرد به هدف رسیده. فکر می کرد آن قدر به پاکی انسان و محبت و عشق بین مخلوقان آسیب رسانده که خدا شرمنده شود. شرمنده از آفریدن انسان ها. اما خدا نوح را فرستاد. صبر کرد و صبر کرد. جهان بهتر شد. راستش کمی بهتر شد. آن قدر کم که به چشم نمی آمد. خدا بهتر دید جهان از نو شروع بشود. دنیا زیر آب برد. همه مردند. به جز عاشق ها. به جز کسانی که نفرت در دلشان جایی نداشت. دنیا درست شد آن طوری که خدا دلش می خواست.
گذشت. زمان جلو رفت و همه چیز فراموش شد. حتی آن واقعه ی بزرگ. انسان مغرور شد. فکر کرد پاک است و قوی. برای فرزندانش از شیطان می گفت. از بدیش. نفرت را به سیب زمینی گندیده با بویی منزجر کننده تشبیه می کرد ، اما نفرت سیب زمینی نبود. از سیب زمینی باهوش تر بود. عطری زد و خود را میان زندگی ها ، انسان ها ، عشق ها و دوستی ها ؛ خلاصه هر چه که در آن اثری از محبت و پاکی هر چند کوچک دیده می شد ، جای کرد. مانند بادی وزید و شمع ها را خاموش کرد. از روشنی دنیا کاسته شد. عشق به اغما رفت. دنیا تاریک شد. در دنیا تک توک چند شمع روشن بود. باد نفرت خاموششان می کرد ، اما باز با کبریت عشق روشن می شدند. عشق کوچک شده بود و حقیر. تنها امیدش آن شمع ها بودند. نفرت از شمع های خاموش کمک گرفت. همه با هم به جان شمع روشن افتادند. فوت می کردند و فوت می کردند که شمع های روشن به خود آمدند. عشق داشت می مرد. یعنی مرده بود. نبض نداشت. شمع ها از غصه آب شدند. آب شدنشان فایده نداشت پس به سمت شمع های خاموش دویدند. نجاتشان دادند. روشنشان کردند. عشق به هوش آمد. قلبش ضعیف می زد ، اما هنوز زنده بود. نفس می کشید.
شیطان عصبانی شد. صدای قهقه اش با خرناس حاصل از خشم عوض شد. نفرت را فرستاد. دوباره نجوا کرد. در گوش ها زمزمه کرد بدی ها را. کینه ها را. دشمنی ها را. همهمه ای در دنیا به وجود آمد. آدم ها دیوانه شدند و مجنون. همه شان نه ، اما کم هم نبودند. باز هم جنگ. باز هم جدال. پیکار بین خوبی و بدی. پستی و برتری. عشق و نفرت.
باز هم گذشت. باز هم همه چیز فراموش شد. از آن همه اتفاق تنها داستانشان ماند. داستان هایی که هیچ کس هیچ کدامشان را باور نمی کند. بعد از آن روز عشق به زندگی نباتی خود ادامه داد. خدا هم دیگر دنیا را زیر آب نبرد. نوحی هم نفرستاد. صبر کرد. باید صبر می کرد تا عشق تیمار شود. آدم ها تیمارش کنند. دیوانه ها عاقل شوند. نفرت باید از بین می رفت. باید خفه می شد با دستان کسی که آن را اورده بود به این دنیا. به دست انسان.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 34❤ 11👏 4
#انشا درمورد : #برف
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
در داخل حیاط سرد نشسته ام.
به دانه های زیبای برف خیره شده ام.
آن ها دست به دست هم داده اند و پیراهنی سفید بر تن حیاط پوشانده اند .
همگی ب یک شکل هستند.❄❄ نگاهی به خود میکنم ،
عجبا من شبیه آن ها هستم !
آرام آرام خورشید خانم خودش را نشان می دهد و اهل خانه به حیاط می آیند.
آنان نیز مثل من مهمان چندساعت یا چند روزی خواهند بود،
به این پیراهن سفید رنگ نرم ب آرامی و با محبت نگاه میکنم .
چه احساس خوب و لذت بخشی دارد دیدن این زیبایان سفید نرم !
ای کاش میتوانستم سخن بگویم و این حس و حال را برای شما بازگو نمایم.
ساعت ها میگذرد، متاسفانه دیگر وقت خداحافظی کردن است. اهل خانه با پا گذاشتن بر روی من کم کم وجودنرم و نازک مرا له می کنند و رفته رفته نور خورشید با گرمایش مرا ذوب میکند.
حال از پیشتان می روم اما روزی باز هم خواهم آمدو با دوستانم حیاط خانه تان را چون عروسی زیبا سفید پوش خواهیم نمود.
به امید دیدار
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 38❤ 1😁 1
📚 #مثل_نویسی درمورد : کار نیکو از پر کردن است
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
روزی روزگاری در پشت کوه های بلند اذربایجان علی بن مجدالدین از پدری به نام عبدالله و مادری به نام امنه متولد شد.
علی پسری بازیگوش و نافرمان بود و تمام روز خود را به آزار و اذیت دیگران,سپری میکرد و نصیحت های خانواده اش در او اثری نداشت.
در یکی از روزهای بسیار گرم تابستان علی چوپانی را دید که به تنهایی گله ای که از ده ها میش بزرگ تشکیل شده بود را ,به تنهایی به سمت آغل هدایت میکرد و در نزدیکی آغل آنها را روی دست میگرفت و به داخل میبرد.این صحنه که هم علی را به خنده انداخته بود ,و هم باعث شده بود کنجکاوی او تحریک شود,باعث شد به سمت جوان رفته و از او سوالی را بپرسد. علی به نزدیکی در آغل رفت و با طعنه به چوپان گفت:موجود ضعیف و لاغری چون تو چگونه میتواند کار مردان جنگی ورزیده را انجام دهد,نکند گوشت میش های تو از پنبه است و یا آنها پر در می آورندو همچون فرشته ها پرواز کنان به آغل میروند.چوپان با آرامش سری تکان داد و گفت:تو چگونه تمام روز را میتوانی به تمسخر دیگران بپردازی ,نکند در دهان تو هم به جای زبان ماری با نیش زهراگین وول میخورد.علی که اینبار فکر کرد چوپان اورا فردی حاضر جواب میداند با غرور گفت:من سالهاست که بارها و بارها این کار را انجام میدهم و برای من بسیار آسان شده است.تمسخر دیگران زحمتی برای من ندارد.
جوان با لبخند گفت:پس برای من هم که از کودکی شبانی کرده و هرروز این کار را انجام میدهم,بلند کردن و هدایت چند میش بسیار آسان است .اماچه خوب است نتیجه کارنیک راباپرکردن بیابی.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 22❤ 2😁 2
📚 #مثل_نویسی درمورد : از این گوش می گیرد از آن گوش در می کند🦻
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
عالمی در شهری زندگی می کرد که خود را عاقل تر از دیگر علما می دانست و همین رفتار او باعث شده بود در میان علمای دیگر به خودپسندی معروف باشد و به پند و نصیحت کسی گوش نکند.
روزی علما و دانشمندان آن شهر دور هم جمع شدند تا این صفت ناپسند را از این فرد دور کنند و هر صبح یکی از آن ها به در خانه ی عالم بی عمل رفت و نصیحتی را به او یادآوری کرد.
بعد از آن هر حکیم و عالمی که آن فرد را در جایی می دید پندی به او می داد و او را از خودخواهی و خودپسندی منع می کرد آن فرد هم در آن موقعیت نصیحت ها را می پذیرفت اما در عمل باز آن طور که خودش می خواست رفتار می کرد.
مدتی گذشت و علما از تغییر رفتار آن عالم خودپسند نا امید شدند و درباره ی او گفتند که : «از این گوش می گیرد و از آن گوش در می کند»
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 25🕊 8❤🔥 3👎 3❤ 3
#انشا درمورد : #زمستان❄️
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
سادهپوش فصلها
زمستان، سادهپوش فصلها، در این حوالی قدم میزند؛ نقش پای گذارش، بر خیابانهای مغموم میماند، و توجه رهگذران بیحواس را به خود جلب میکند.
موج نفسهای سردش، قطره اشکهای ابران گریان را نوازش می کند و با آرامش جذاب و لبخند سپیدش، دانههای نرم و زیباروی برف را به انسانهای چشم انتظار هدیه میکند.
معتدلکننده احساسها
نسیم دلانگیزی که قلبها را به سوی خویش، روانه میکند، شمیم نوگلان درختهای پر جنب و جوش، عقل را از سر انسان میرباید؛ احساسات نهفتهای در این حال و هوا، غنچه میکند و حس شادمانی را به درون رگها روانه میکند.
بهار، همان معتدل کنندهٔ احساسها، عواطف بیرنگ را تغییر میدهد؛ احساهای سرد و سوزان را تنظیم میکند. تابلوی زندگی را با نقش و نگار می آراید؛پنجرهٔ دید و افکار را می گشاید و نوید روزی نو را در دلها میرقصاند.
ساز امید
عشق، دکلمهای پر احساس، که ساز امید مینوازد؛دوستداشتنی بیانتها که قلب آیینهای را میدرخشاند؛ ترسی دلربا که آزمونیست برای عشق؛معلمی که درس عاطفه را میآموزاند، و کلاس مهر و محبت را برگذار می کند.
عشق آبنباتی است که شیرینی آن، عجیب به دل میچسبد؛ طبیعت عشق باعث شکفتن دلها و جانها، در قلمرو باشکوهش میشود.
عشق، یادآورنده خاطرات خوش، روح هر کسی را جوان و شاداب میگرداند. زنده باد عشق! زنده باد زندگی!
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 18❤ 5🙏 3
📚 #انشا درمورد : #شب و روز
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
کره زمین تقریباً گرد است و در اثر چرخش زمین نیمی از کره زمین در روشنایی فرو میرود که به آن روزمی گویند و نصف دیگر در تاریکی که به آن اصطلاحاً شب گفته می شود.
با طلوع خورشید طلایی روز آغاز می شود و تاریکی و شب رخت می بندد و برای چند ساعتی ما را ترک میکند.
روز یعنی روشنایی یعنی درخشش و تابیدن هر آنچه که روی زمین است و رنگ و جلای دیگری می گیرد. آب ها زلال تر دیده می شوند و آسمان تیره و تار،روشن و بی رنگ می شود و ابرهای سفید در آن موج می گیرند و همراه باد از این سمت به آن سمت میروند.
در روز مردم به کار و تلاش می پردازند و به دنبال روزی حلال می روند اما در شب همگی به استراحت و خواب میپردازند تا که دوباره ما از آسمان برود و شب پرده بردارد و روز دوباره با همه روشنایی اش به آسمان سلام بگوید و باری دیگر زندگی جریان یابد و مردم از خواب بیدار شود و به زندگی و روال آن بازگردند.
عدهای به دنبال درس میرود و عده ای به سر کار و عده ای دیگر می خوابند زیرا که تمام طول شب را بیدار بوده اند و کار کرده اند.
شب و روز دو دنیای متفاوتند،یکی تاریک و دیگری روشن،یکی در اوج آرامش و دیگری در اوج شلوغی و هرج و مرج،یکی در اوج خواب و بی خبری و دیگری در عالم بیداری و هوشیاری.
دو پدیده به همراه تضادها و زیبایی هایش که دنیا را ساخته و به آن رنگ و زیبایی بخشیده زیرا اگر این طور نبود دنیا در مسیر یکنواخت پیش میرفت و هیچ لذت و هیجانی نداشت و دنیا پر میشد از روزمرگی و کسلی.
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 43❤ 15😡 8👏 6🤮 6😁 1
📚 #انشا درمورد : از تو حرکت از خدا برکت
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
به نام خداوند یکتا ،به نام روزی دهنده توانا ،قلم در دست میگیرم و بر قلب کاغذ می فشارم با یاد رزاق موجودات! از تک سلولی ها گرفته تا نهنگ و فیل و موجودات فرا زمینی . خداوند روزی دهنده تک تک موجودات است و لعن و نفرین عالمیان بر منکر آن باد! و اما آیا نشستن و دست روی دست نهادن و به امید روزی نشستن
شایسته انسانی است که سرور و اشرف موجودات است و سایر جانداران و پدیده ها در جهت خدمت به وی در انتظار طلوع و غروب خورشید می نشینند ؟
تمامی نویسندگان و شاعران چه در قرون معاصر و چه قرون گذشته انسان را به کار و تلاش دعوت می کنند
سعدی می فرماید:
هر که رنجی برد، گنجش شد پدید
هر که جدی کرد، بر جودی رسید
و در بیتی دیگر داریم
برو شیر درنده باش ای دغل
مینداز خود را چو روباه شل
علاوه بر این اشعار با اندکی تامل در می یابیم که عدم تلاش و تن پروری و سستی و کاهلی عاقبتی جز فنا و شکست ندارد. کافی است به اطراف خود بنگریم آیا شایسته است مورچه ای باری چند برابر وزن خود را بکشد، کبوتری در جست و جوی روزی خود به هر سو سرک کشد اما ما در انتظار روزی خود دست به دامان خداوند و اولیای الهی شویم و نابرده رنج در طلب گنجی باشیم که خداوند بدون تلاش به هیچ بنده ای عطا نمیکند؟
هیچ موجودی آفریده نشده است مگر انکه خداوند روزی وی را برایش قرار دهد و تنها نکته ای که در این میان باید رعایت کرد این است که هیچ چیز جز با تلاش به دست نمی آید از قدیم گفته اند از تو حرکت از خدا برکت!
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 22🔥 7👏 1
📚 #انشا درمورد : #مرگ و #زندگی
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
▪️▪️مرگ و زندگی هر دو دست خدا هستند. چون خداوند هر دواین ها را به ما داده است، خداوند این دو را به امانت به انسان داده است،، چرا که هیچ کسی جز انسان امانت الهی را نپذیرفت.
▪️ضرب المثل های زیادی در این باره شنیده ایم مثل :"مرگ همچون شتری است که در هر خانه ای می خوابد"
مرگ را به شتر تشبیه کرده اند و خوابیدن شتر دم در خانه را به این تشبیه کرده اند که مرگ برای همه هست، اما این که چگونه مرگی را انتخاب کنیم، چگونه زندگی کردنی را انتخاب کنیم، این مهم است که اگر این مسئله مهم نیست هیچ دلیلی برای ترس نباید وجود داشته باشد، و اصلا مهم نباشد چه کسی از چه طریق میمیرد و چگونه زندگی میکند. انسان باید طوری زندگی کند که هدفشان تنها تنفس نباشد، هدفش نفس کشیدن عادی هر روز نباشد، آنها میتوانند هدفی بزرگتر داشته باشند. تا به حال فکر کردهاید که اگر هدف ما خدا باشد چه میشود؟
زندگی خوب داشتن به ثروت و مال دنیایی داشتن نیست بلکه تلاش و خوب بودن برای رسیدن به هدف است ، هدفی که در زندگی کسی خدا باشد یقینا در نماز تاریک دری باز میکند که به سمت نور باشد.
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 17❤ 10🤔 3🕊 3👎 2👏 2
📚 #انشا درمورد : #پدر
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
به نام مناسب ترین واژه ها
به رسم محبت به نام خدا
پدر
پدر یعنی تکیه گاه، یعنی پشت و پناه. وقتی پدر داری، انگار همه ی دنیا را داری اما امان از وقتی که او را از دست بدهی؛ حالا به هر دلیلی ولی شهادت فرق می کند. وقتی پدرت شهید می شود دیگر فقط پدر تو نیست بلکه پدر همه ی بچه ها و کودکان سرزمینت است.
سلام بابا. حالت خوبه؟
سلام دخترکم. خدارو شکر. ما که اینجا جامون خوبه. تو خوبی بابا؟
منم خوبم، خدارو شکر. بدون من بهت خوش می گذره؟
این چه حرفیه دخترم. من همیشه همراهتم.
ولی من که نمی بینمت...
حتی وجودم رو هم حس نمی کنی؟
راستشو بخوای چرا ولی همیشه دوست داشتم مثل بقیه ی بچه ها تو مدرسه سرمو بالا بگیرم و بگم: این آقا، بابای منه.
مگه الان از رفتن من سرافکنده ای؟
نه، اصلا. ولی می دونی، حس می کنم بقیه می خوان نسبت بهم ترحم کنن یا وقتی نیستم پشت سرم حرف بزنن. اصلا بابا چرا رفتی؟
رفتم تا تو بمونی، تا ایران بمونه، تا بتونی زندگی کنی و الان که محکم قدم بر می داری، احساس ناامنی نکنی.
خب، چرا بقیه نرفتن؟
کی گفته بابا؟ خیلی ها رفتن. مگه حاج رسول یا به قول خودت، عمو رسول رو یادت نیست؟ حتی بچه هایی اومدن جنگ که اون زمان هم سن و سال تو بودن.
راست میگی. بابا، دلم تنگ شده برای وقتی که میومدی خونه، دست می کشیدی رو سرم و از تو جیبت چند تا شکلات در می آوردی و بهم می دادی. دلم تنگ شده برای اون وقتایی که می رفتیم بازار و برام عروسک می خریدی.... راستی بابا یه خبر جدید! هفته دیگه جشن فارغ التحصیلیمونه. دوست دارم ت هم باشی.
به به! مبارکه دختر گلم. حتما که هستم. گفتم که من همیشه همراهتم.
بابا، یه چیز بگم؟
بگو بابا.
خیلی دوستت دارم.
من خیلی بیشتر.
ای وای بابا! دارن صدام می زنن. باید برم ولی دوباره میام پیشت.
برو به امان خدا. خدا پشت و پناهت.
یادمان باشد، شهدا رفتند تا ما امروز به راحتی زندگی کنیم. پس کاری نکنیم که دلگیر شوند. راهشان را ادامه دهیم و آرمان هايشان را پاس بداریم.
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 55🤮 48🥰 12👎 10😐 7⚡ 2❤ 2
📚 #انشا درمورد : #عشق🩵
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
پروردگار مهربان انسان را خلق کرد تا عشق بورزد و عشق هدیه بگیرد.
لحظه به لحظه زندگی ما انسان ها پر است از حس های گوناگون.گاهی شادی،گاهی غم،گاهی چشمانمان میخندد و گاهی میگرید.قلب های برخی انسان ها سرشار از عشق و صبوری است و برخی دیگر لبالب از نفرت و تنفر.
می گویند: واژه عشق از عَشَقه گرفته شده، عشقه نوعی پیچک است که دور گیاه می پیچد و این پیچیدن باعث می شود گیاه زرد و خشک شود.شاید عشقه هم عاشق گیاه شد اما بعد آن عشق آتشین تبدیل به نفرت شد که گیاه را خشک کرد.
نفرت دل آدمی را تیره و تار می سازد.نفرت تأثیر عمیقی بر روح و روان فرد دارد نفرت تمام خوشحالی ها را از نظر فرد پوچ میکند و تمام غم ها را بزرگ جلوه می دهد.
می توانیم عشق و محبت یا نفرت و کینه را لحظه به لحظه حس کنیم البته بستگی به دید خودمان دارد. هنگامی که به چهره ی پدر و مادر نگاه میکنی،هنگامی که به یک شاخه گل رُز می نگری یا به نوزاد هایی با دست های کوچولو خیره میشوی می توانی لحظه به لحظه عشق و نشاط را حس کنی.
نفرت مثل یک سایه تاریک به دنبال عشق است.حس کن روزی به جای قرار گرفتن در گرما و مهربانی عشق،در تاریکی و سردی نفرت قرار بگیری فکرش هم سخت است چه برسد به واقعیتش. همیشه سعی کنید با مهربانی و محبت به دیگران پایه عشق را در قلبتان مستحکم کنید تا سایه نفرت،کینه و خشم از قلب شما دور و دورتر شود.
بیایید، هر روز، هر ساعت و هر دقیقه عشق را به دیگران هدیه کنیم تا زندگی خودمان لبریز از عشق و نشاط شود. تا از نفرت و تنفر دور شویم. تا ذهنمان آرام گیرد.
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 21❤ 6🤮 2🍌 2
📚 #مثل_نویسی درمورد : آب که یک جا ماند می گندد !
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
آیا می دانید آب هم مثل نان و پنیر یک جا که بماند می گندد؟موردی ندارد من هم تا همین چند دقیقه ی پیش نمیدانستم ونمی فهمیدم آب به چه شکلی می گندد؛ مثلا کپک می زند می گندد؟ خشک می شود می گندد؟ بو می گیرد می گندد؟یا اصلا اول کپک می زند بعد می گندد؟ یا اول می گندد بعد کپک می زند؟یا ... کلی سوال دیگر.
برای یافتن پرسش های خویش به منبعی معتبر به نام پدر مراجعه کردیدم و از وی جواب مسئله را طلب کردم . آقا جان به من چنین گفت:《که ای دخترک بی خرد پدر این مثل، یک کنایه می باشد به طور مثال اگر تو همین گونه به زیستن ادامه دهی اول می ترشی و سپس می گندی .》لیکن باز هم منظور او را همی نگرفتم .
به همین خاطر به سراغ مادر رفتم تا پاسخ پرسش خویش را از او بیابم اما قبل آن قصد دارم دلیل این گونه سخن گفتن مرا بدانید؛ بنده دو الی سه هفته پیش از ماجرای گندیدن آب ، انشایی قرائت کردم و آموزگار به من چنین گفت:《 ای دخترم نباید بدین سان و لسان گفتاری انشاء نوشتبه این علت من از تو یک نمره کم کرده و نمره ی نانزده به تو همی دهم.》 به همین خاطر در تلاشم انشائی به لسان گفتاری بیافرینم.
و اما همانگونه که می گفتم به سراغ مادر که در حال ریختن البسه به ماشین لباسشویی بود رفتم و سوال خویش را از وی پرسیدم او با دست به پا ی خود کوفت که اگر غلط همی نکنم جایش کبود خواهد گردید و چنین جواب سوال مرا داد:《 ای دختره یه خیره سر به جای اینگونه سوال های چرت بیا و به من در شستن لباس ها کمک کن که دیگر نای ندارم.》 و سپس ادامه داد :《 من همسن تو بودم بیست و شش سالم بود.》 بنده در پاسخ عرایض مادر فقط توانستم بگویم:《 بله حق با شما می باشد؛ حال می شود جواب مرا بدهید؟》
مادر به کیوی کپک زده ی روی اپن اشاره کرد و گفت :《 من ده روز است که هی به تو می گویم بیا و این کیوی را بخور تا نپوسیده و مجبور نشده ایم آن را به سطل آشغال بیندازیم ؛ به هر حال تو بهتر از زباله دانی می باشی ! ولی تو هی بهانه آوردی و آنرا نخوردی اکنون از بس آنجا مانده گندیده است . آب هم فرقی با آن کیوی بی نوا ندارد و وقتی راکد بماند می گندد حال به خود تکانی بده و خانه را جارو کن ، از بس روی آن صندلی و تخت کوفتی می بشی در حال گندیدن هستی.》
گر چه من معنای ضرب المثل آب که یک جا ماند میگندد را نفهمیدندی ولی به خوبی متوجه شدم که در حال گندیدن همی می باشم .
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 26🤮 4❤ 3🔥 1🥱 1
📚 #انشا درمورد : #کویر
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
هیچ نبود...من بودم و کویر و کویر و کویر...
تاریکی شب کویر را ب بی انتهایی می کشاند و پادشاه شب سرباز های خود را در آسمان سیاه مستقر کرد.
هیچ نفهمیدم ک چگونه ب این پوچ بی انتها کشیده شدم.
آنقدر تنها بودم ک حتی ردپایم نیز همراهی ام نمیکرد. باد همه خارها را ب تسخیر در آورده بود و به دنبال خود میکشاند...
می رفتم تا راهم را پیدا کنم ...راهی که هزاران قدم را از من طلب میکرد و شن های سردی ک فرش زیر پایم بود...
چشم هایم با تاریکی شب به سیاهی رفت و آفتاب سوزان آنها را به روشنایی آورد.لبانم مانند زمینی بود که آب را تمنا میکرد...
ناگهان کورسوی امیدی ضمادی بر زخم هایم نهادو نیرویی برجانم بخشید.گویی نمی دویدم،پرواز میکردم و زمین جایی برای پاهایم نداشت اما سرابی بیش نبود و ناگهان آنهمه امید پر کشید...
خورشید پیروز این میدان ،نیزه های خود را بر تن من فرود می آورد و جانم را به اسارت میگرفت.شن ها رنگ عوض کرده بودند و بدن من را مهره داغ میکردند...
صدایی به گوش میرسید...باد شن هارا ب جنگ با من حریص کرد و با قدرت از من گذشت .پس از آن انسانی در آنجا بود که سنگینی جنازه مرده ای را بر روی تن بی جانش احساس می کرد...
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
🛜 کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
🆔 @ENSHA
👍 59❤ 18👎 14👏 6😁 6😢 5🕊 4😍 4👀 4🌭 3👌 2
