es
Feedback
🍃شـــاپـــرڪ🌻

🍃شـــاپـــرڪ🌻

Canal cerrado
2025 año en númerossnowflakes fon
card fon
23 271
Suscriptores
-5524 horas
-3787 días
-1630 días
Archivo de publicaciones
Photo unavailable
ماجرای شرم آور جایزه سکس با لی لی برای بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران زمان شاه اینجا ببینید👇👇 https://t.me/+3QuJ7V2izR43ZTI0
Mostrar todo...
Photo unavailable
.پدر شوهرم خیلی مرد جذابی بود همیشه به من لطف داشت بیشتر از بقیه حتی دختراش بهم محبت میکرد اون روز رفته بودم خونه پدرشوهرم مادرشوهرم رفته بود خونه خواهرش در شهرستان منم رفتم تا شب که پدرشوهرم از شرکت میاد میاد شام اماده کنم ولی بهش چیزی نگفتم که سوپرایز بشه نزدیکای ساعت نه شب بود هنوز نیومده بود تو آشپزخونه بودم که یهو در باز شد صدای پدرشوهرم می‌اومد که همراه دخترش اومد دستپاچه شدم پشت یخچال قائم شدم که یهو  پدرشوهرم با حرفی که دخترش زد حالت تهوع گرفتم تموم تنم لرزید ....😱🚷👇🏻 https://t.me/+3QuJ7V2izR43ZTI0
Mostrar todo...
00:14
Video unavailable
بهترین لحظه‌ی زندگی زمانی‌ست که خدا آرزوی محال و نشدنی‌ات را برایت برآورده می‌کند... این لحظه را برایت آرزو می‌کنم... 🌙شبتون به زیبایی آرزوها‌تون🤲💗 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
Mostrar todo...
5.57 KB
8🔥 1
00:15
Video unavailable
بفرست واسه اونی که مثل کوه پشتته😍💞 #همسرانه ❤️ ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
Mostrar todo...
8.11 KB
6
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺💃🔘 داستان کوتاه چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخه‌ای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف می‌برد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گله‌ام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.» قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قوی‌تری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمی‌شوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو می‌دهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایین‌تر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری می‌كنی؟ آنها را خودم نگهداری می‌كنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو می‌دهم.» وقتی كمی پایین‌تر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بی‌مزد نمی‌شود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.» در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!🌻 ─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─ ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
Mostrar todo...
10😁 5
🔴 رمان #حوای_بی_آدم در کانال دوممون سنجاق شده ⏬⏬⏬ https://t.me/+c8npI8Q1GtBlZTA8 https://t.me/+c8npI8Q1GtBlZTA8
Mostrar todo...
3
🔴 رمان #حوای_بی_آدم در کانال دوممون سنجاق شده ⏬⏬⏬ https://t.me/+c8npI8Q1GtBlZTA8 https://t.me/+c8npI8Q1GtBlZTA8
Mostrar todo...
🔴 رمان #حوای_بی_آدم در کانال دوممون سنجاق شده ⏬⏬⏬ https://t.me/+c8npI8Q1GtBlZTA8 https://t.me/+c8npI8Q1GtBlZTA8
Mostrar todo...
Photo unavailable
🔴رمان #وقت_دلدادگی امروز روز خواستگاری است مثلا، اما از داماد خبری نیست.دو زن و مرد مسن و مومن که مادر و پدر داماد بودن فقط حضور داشتند.اصلا داماد حتما کسر شانش بود در این آلونک را بزند و دختر بخواهد. فاخته هم فقط یکبار سینی چای برده بود و بعد به اتاقش رفته بود.صحبتها را از اتاق میشنید...... ادامه رمان
Mostrar todo...
3
Photo unavailable
⭕️عاشق زن عمویم شدم داستان ما از روزی شروع شد که همراه عموم به خونه شون رفتم .عموی من 5سالی ازم بزرگتره وتازه ازداواج کرده زن عموم یه خانم قد بلند زیبا وخوش هیکل هستش وتقریبا هم سن هستیم اون روز قرار شدبا عموم که تازه ازدواج کردن به خونشون بریم تا ماهواره عموم تنظیم کنم که برای اولین بار چهره زیبای زن عموم که ازحمام دراومده بود ،ناگهانی تواتاق دیدم که لبخند ملیحی بهم زد کل بدنم لرزید.دروغ چرا رفتم جلو و 👇👇 ادامه ی داستان🔞💦
Mostrar todo...
Photo unavailable
🔞💦شوهرم گفت امشب اینجا میمونیم تو با داداشم میخوابی منم با زنداداشم😱... رفتیم خونه ی برادر شوهرم شام و خوردیم و بعد از شام بعد اینکه میوه و چایی مون رو هم خوردیم کم کم داشت دیر وقت میشد من بلند شدم به شوهرم گفتم پاشو بریم دیگه دیره شوهرم گفت امشب اینجا میمونیم گفتم یعنی چی؟ مگه خودمون خونه نداریم!! که برادر شوهرم خندید شوهرم گفت امشب اینجا میمونیم تو با داداشم میخوابی منم با زنداداشم از شنیدن حرفی که زد مو به تنم سیخ شد چند لحظه گیج و منگ نگاهش کردم بعدش با عصبانیت گفتم تو اصلا میفهمی چی میگی خجالت نمیکشی غیرت نداری؟ که شوهرم و خندید و گفت مادر بزرگ باز نصیحت شروع کرد.... ادامه این داستان واقعی باز شود ادامه این داستان واقعی باز شود
Mostrar todo...
اگر حال روحیت خوب نیست اگر دیدت به زندگی منفیِ #آرامش و حال خوب میخوای بیا اینجا: ‌ https://t.me/+IdDr9y6X7x9iYzc0 https://t.me/+IdDr9y6X7x9iYzc0
Mostrar todo...
01:00
Video unavailable
🎖جملاتی که قلبِ زنان را آرام میکند😍👇 https://t.me/+IdDr9y6X7x9iYzc0 https://t.me/+IdDr9y6X7x9iYzc0 💕"دلنشین ترین" "متن های" "جهان"💕 کانالی فاخر و ارزشمند برای همه سلیقه 💯
Mostrar todo...
219080830_898369677558029_6580584880348655312_n.mp41.90 MB
01:10
Video unavailable
اگر زنها فقط سه روز نباشن ..⁦✌️⁩👌👍 ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
Mostrar todo...
5.68 MB
👏 17 7🥰 1
Photo unavailable
داستان عجیب عوض کردن شوهران دختران رضاشاه وقتی دختران رضاشاه به سن ازدواج رسیدند رضاشاه براشون دوتا شوهر انتخاب کرد یکی علی قوام پسر یک ملاک قدرتمند اون یکی فریدون جم افسر جوان خوشتیپ و آینده دار. قرار بود شمس با علی قوام ازدواج کنه و اشراف با فریدون جم. همه چیز آماده بود اما یک شب شمس رفت پیش مادرش،تاج الملوک و گفت:من اون یکی رو میخوام همونی که بابا برای اشرف در نظر گرفته و.... حتما بخونید ادامه داستان ادامه داستان
Mostrar todo...
Photo unavailable
اوج فساد جنسی شاهان قاجار در جدول روابط ناصرالدین شاه👇👇 https://t.me/+3QuJ7V2izR43ZTI0 https://t.me/+3QuJ7V2izR43ZTI0
Mostrar todo...
00:25
Video unavailable
این‌کتاب خاطرات بچگی خیلی از ما هست کتاب فارسی اول دبستان دهه شصت فوق‌العاده زیباست 🥹❤️ ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
Mostrar todo...
3.08 MB
11👍 3🤩 1
00:20
Video unavailable
بهترین چیزهایی که از مد افتادن اوه اوه ففط همون اولی مانتو اپل دار :)))))) ࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐ @shaparaakiiii
Mostrar todo...
323468147_886425902952868_6412994631572651250_n.mp43.04 MB