2025 año en números

3 833
Suscriptores
-624 horas
+287 días
+8630 días
Archivo de publicaciones
«دلم میخواست همه را از پنجرهی خانه باغ پرت کنم پایین، دقیقاً همین کار را هم کردم!
حالا در این خانه باغ بزرگ، در این استان سرد، در این کشور مغموم، در این جهانِ رو به ابتذال تنها من وَ تو زنده ماندهایم.
همه را کُشتم، جز تویی که قاتل من بودی!
همه را کُشتم چون دلم میخواست، چون میتوانستم، چون میخواستم...
زورم به تو نرسید! بهتر است بگویم نشد، نخواستم، نخواستم، نخواستم...
تو فرق داشتی، تو تنها فرشتهی انسان نمایِ این جهان بودی که بالهایی به رنگ بنفش داشتی...
وَ من بالهای تو را میدیدم، وَ من زخمهایِ تنِ تو را میشِمُردَم، چگونه میتوانستم تو را بُکُشم؟
تویی که مظهر زیباییِ جهاٰن بودی،
تویی که صداٰیِ حنجرهات از هفت آسماٰن میآمد،
تویی که لمس دستانَت نماٰز و نیاٰز من بود...
من دیوانهترین قاٰتلِ این جهانم،
اما تو را نمیتوانم بُکُشم،
تنها شاید بتوانم حالهای از زیبایی تو را بر بوم نقاشی بِکِشم!
در کنار تو کودکی هستم هشت ساله، همانقدر معصوم، همانقدر کودک، همانقدر زلال.
تو با قاتلِ زنجیرهایِ دیوانهیِ این دنیا چه کردی؟
تو باٰ من چه کردی عزیزدلمْ؟!»
-غزلحمیدی
Repost from TgId: 1848940318
٫/فیه ما فیه گفت: «اگر گاهی کاری میکنی و وقتی دربارش فکر میکنی پشیمان میشی و تغییر عقیده میدی و دیگه اون کار بد رو تکرار نمیکنی به معنای اینکه تو آدمِ بدی هستی نیست... اتفاقاً به این معناست که خدا دوستت داره و از کارهای بد و خطای خودت آگاهت میکنه، تا خطا رو جبران کنی، این حسِ پشیمانی نعمته!»
Repost from N/a
نه که نخوام نه،واقعا دلم میخواد عاشق شم ولی از نوع سالم و امنش.
Repost from سرمست•
سلام عزیزم.
حالا که دارم این نامه رو برات مینویسم، تصویر محوت تو بارون دقیقاً آخرین باری که دیدمت از یادم نمیره.
امشب تموم افکارم مشغول به تو بود، بدون اینکه بخوام و بدونم چرا، ببین عزیزم وقتشه دیگه بهم فکر نکنی، چون فکر میکنم ما مثل سیاهی و سپیدی، قرمز و آبی، روز و شب، کویر و دریا و زمین و آسمان با هم فرق داریم.
ببین عزیزمن، تو دقیقاً تموم اون چیزهایی هستی که من نمیخواستمشون! اما حالا چی؟ ناخودآگاه به توئه نخواستنی فکر میکنم و لبخند میزنم.
یه چیزی این وسط درست نیست، لطفاً توی خیالت دیگه دستمو نگیر، کمرمو محکم نچسب و لبم رو نبوس. توی خیالت دیگه با من خاطرهای نساز، موهامو نوازش نکن و برام گل نیار.
کاش انقدر بهم نزدیک و دور نبودیم، کاش انقدر شباهت و تفاوت نداشتیم، کاش کنار هم زیبا نبودیم، وَ کاش هیچ وقت در خیالت بهم نمیگفتی دوستت دارم تا توی دنیای واقعی به گوشم برسه.
تو دنیای واقعی برات نامه مینویسم و امیدوارم تو خیالت نامهم به دستت برسه، جواب تموم عشقی که نثارم کردی یک کلمهست، منم!
آره من هم دوستت دارم، این تناقضِ بینمون رو، این اتفاقات عجیبی که حس میکنم رو، وَ از همه مهمتر تویی که تو قلبم احساس میکنم رو بله دوست دارم.
ما عجیبترین نیمههای دنیاییم، امیدوارم نامه به دستت برسه، میبوسمت و دستاتو محکمتر میگیرم...
وَ حرف اون شبت رو میشنوم که بهم گفتی قسم به مویِ تویی که آخرین قسم منه، بذار دوستت داشته باشم.
به چشمات فکر میکنم، چشمایی که منو دنبال میکرد و قلبی که به عشق من میتپید.
دوستت دارم عزیزم، دوستت دارم، مهم نیست چقدر با هم متضادیم، من دوستت خواهم داشت.
-نمیدونم چطور! اما لطفاً نامه برسد به دست آنکه دوستش دارم و اینجا نیست.
«عاشق زمانهایی هستم که چنلها شلوغه و ادمینها از هم فوروارد میکنن.
احساس میکنم نشستیم یه دنجی داریم از احساسات خودمون حرف میزنیم و به هم میگیم من هم همینطور، من هم همینطور.
درود بر شلوغیِ چنلها، درود بر فوروارد!»
Repost from TgId: 2245087084
بگذار لبهایمان همدیگر را احساس کنند از رد بوسه جایِ غم، گل خواهد رویید...
#حسین_جهانبخشی-»
