fa
Feedback
ایده لاکچری

ایده لاکچری

کانال بسته

نمایش بیشتر
2025 سال در اعدادsnowflakes fon
card fon
15 506
مشترکین
-1424 ساعت
-667 روز
-26130 روز
آرشیو پست ها
Repost from TgId: 1440531845
#گناهم_باش #پارت_1 خواهرزادم بی خبر از کششی که من نسبت بهش داشتم با اون پیراهن کوتاه که کل اندامش و بیرون انداخته بود، رو تختم خوابش برده بود. استغفاری کردم و ازش رو گرفتم و زیر لب غریدم: - خر شدی ماهان بدبخت تو داییشی کنترل خشتکتم نداری!!!! چشمام از شدت نیاز سرخ شده بود و مردونه‌ام یطوری سخت شده بود که خشتک شلوارم داشت جر میخورد و همون لحظه با تن سک.سی کوچولوش رو تختم غلت زد که چشمام نو.ک سینه های درشتش رو دید و آل.تم تیر کشید. داغ کرده سمتش رفتم و بی طاقت دستمو رو نیپل هاش نوازش وار کشیدم که ناله ریزی کرد و آتیش شهوتمو بیشتر کرد و یه مرتبه روش خیمه زدم و از رو لباس نازکش نوک سیخ پستونشو به دهن گرفتم و محکم مکیدم - دد.....دایی داری....چیکار میکنی؟!! خمار جلوی لباسشو جر دادم و قبل از اینکه وحشیانه به سمت سینه هاش حمله کنم دستمو به بینِ پاش رسوندم و شورت خیسشو از روش کنار زدم که به خودش لرزید - جوووون عروسک واسم خیس کردی؟ - ز.....زشته دایی نکن تو حالت خوب نیست انگشت کلفتمو لای پاش بالا پایین کرد و به.شتشو محکم مالیدم که با دهن کوچولوش شروع به ناله کرد و وحشیانه به نوک صورتی سینه هاش حمله کردم - دیگه نمیتونم زلفا، لعنتی تو این شکم کوچولوت امشب باید از تخمای من پر بشه قراره واسه دایی توله بزایی........ https://t.me/+yR6VMKh16k45OGU0 https://t.me/+yR6VMKh16k45OGU0 https://t.me/+yR6VMKh16k45OGU0 ماهان... دایی ناتنی از فرنگ برگشته ای که یه عمر توی خارج زندگی کرده و میل جنسی نداشته و با هیچ دختری نخوابیده ولی وقتی بر میگرده ایران با دیدن خواهرزاده سک*سیش مردونگیش سیخ میکنه و.......❌😱🤯
نمایش همه...
1
🍉تخفيف ويژه شب يــلدا رمان دوست برادرم🍉 🍉۳ سال جلوتر از چنل اصلي🫦 🍉فاقد تبليغات آزار دهنده تا اخر هفته فرصت داريد ViP رمان دوست برادرم رو به جای ۱۰۰ تومن با مبلغ استثنائي ۸۰ تومن خريداري كنيد🎉 🍉براي دريافت شماره كارت و استفاده از تخفيف تكرار نشدني به مدت محدود⬇️ @Laxtury_admin تو vip پارت ۸۵۰ هستیم قشنگام😘😘😘😘 طرفدارای دشمن عزیز هم میتونن رمان کامل دشمن عزیز رو که ۶۳۱ پارته  به جای قیمت ۱۵۰ تومن به قیمت ۷۰ تومن بخرن😍😍😍☺️☺️☺️☺️
نمایش همه...
2
01:00
Video unavailable
🔮طلسم دفع بیماری🪄 💒بازگشت معشوق و بخت گشایی و رضایت خانواده💍 💵طلسم مفتاح النقود جذب ثروت و مشتری 💎 🧿باطل السحر اعظم و دفع همزاد و چشم زخم ❤️‍🔥زبانبند و شهوت بند در برابر خیانت❤️‍🔥 ✅تمامی کارها با ضمانت نامه کتبی و مهر فروشگاه 🔴 لینک کانال و ارتباط با استاد👇² https://t.me/telesmohajat 💫گره گشایی،حاجت روایی و درمان ناباروری زوجین در سریعترین زمان ð 👤مشاوره رایگان با استاد سید حسینی👇 🆔@ostad_seyed_hoseyni ☎️  09213313730 ☯ @telesmohajat
نمایش همه...
22.68 MB
Photo unavailable
💰 وام آسان و فوری 💎 🔴تعداد محدود ²'¹⁰ ✅ وام فوری تا 1 میلیارد تومان ✅ سود 2 درصد ✅ شرایط آسان و سریع برای دریافت ✅ بازپرداخت تا 60 ماه 📞جهت مشاوره رایگان و کسب اطلاعات بیشتر: ✉️ پیامک نام و نام خانوادگی به سامانه 30007155
نمایش همه...
00:27
Video unavailable
👩‍🍳#مرغ_ریش_ریش مواد لازم: مرغ ریش شده پیاز نمک،فلفل و زردچوبه زعفران آب مرغ 🍁🍂   @ide_luxury   🍂🍁                🕊❤️🕊
نمایش همه...
306714645_1088899515329326_1593098188029150778_n.mp45.05 MB
01:57
Video unavailable
🔷برای از بین بردن زردی دندونات چکار کردی؟ 🔷زیاد مسواک میزنی؟ دهان شویه استفاده میکنی؟ میخوای لمینت یا کامپوزیت انجام بدی؟ لطفا این کلیپ رو ببین و با این روشی که معرفی کردن بدون دردسر توی خونه دندوناتو سفید کن😍👌🏻 از الان شروع کنی تا چند روز دیگه دندونت چند درجه سفیدتر شده 😃 لینک سایت اصلی سفارش این پک سفیدکننده دندان با تخفیف ویژه👇🏻👇🏻👇🏻 https://landing.saamim.com/ISMVe https://landing.saamim.com/ISMVe
نمایش همه...
اصلاح دندان 2(2).mp45.26 MB
💢 آهنگ جدید علی عبدالمالکی بنام تاج سر 🕹#پاپ
نمایش همه...
4_5765093107741756765.mp33.79 MB
02:07
Video unavailable
🟢طرح دانش بنیان دانشگاه تبریز=کشت جلبک بیوفنس=رویش مجدد موهای از دست رفته🟢 نصیحت دوستانه این کارشناس در مورد ریزش مو خیلی جالبه😇 راهکار علمی برای بازگرداندن زیبایی طبیعی🩵💙 برای دریافت اطلاعات بیشتر و ثبت سفارش با توجه به تعداد محدود محصول فقط تا پایان امشب فرصت باقیست👇 https://landing.saamim.com/jhVia https://landing.saamim.com/jhVia
نمایش همه...
Sequence 01 4555.mp46.26 MB
۱۲ روش برای دوسـت داشـتن خـودت: ۱. اگه انجام کاری حس بدی بهت میده، انجامش نده. ۲. دقیقاً همون چیزی که منظورته رو بگو. ۳. سعی نکن برای دلخوشی بقیه زندگی کنی. ۴. به احساسات غریزه‌ات اعتماد داشته باش. ۵. هیچ‌وقت از خودت بد نگو. ۶. هیچ‌وقت دست از آرزوهات نکش. ۷. از «نه» گفتن ترس نداشته باش. ۸. از «بله» گفتن هم نترس. ۹. با خودت مهربون و منصف باش. ۱۰. چیزی که نمی‌تونی کنترل کنی رو کنار بذار. ۱۱. از قشقرق و انرژی منفی دور بمون. ۱۲. به خودت عشق و توجه نشون بده 🤍
نمایش همه...
3👍 1👌 1
Repost from TgId: 1440531845
ـ لباس عروستو میکنم کفن واسه‌ات هرزه! پدرم به سمتم آمد و دایی بود که جلویش را گرفت. ـ مرد مومن ولش کن، حتما حرفی داره، توجیهی داره، دلیلی داره. با آرنج به صورت داییم کوبید و باز هم به سمتم قدم برداشت، موهایم را گرفت و مرا با لباس عروس کشان کشان به سمت سالن برد. ـ گه خورده، چه توضیحی؟ چه دلیلی؟ این عکسای لختیت چیههه رو تخت ویدااا! لعنت به تو که آبرو و حیا واست شوخیه حرومزاده. مرا وسط سالن پرت کرد و من با اشک و گریه به داماد خیره شدم، مسعود! مردی که از بچگی عاشقش بودم... عاشقم بود! درست قبل از عقدمان پستچی عکس های لخت مرا به دست او رساند... مسعود هم صاف عکس ها را به پدرم نشان داد، بدون توضیح، بدون رحم... لگد محکمی به پهلویم زد و غرید. ـ پدرتو در میارم، سنگ رو یخم کردی! تک تک مهمونا عکس لختتو رو تخت دیدن. ـ من هیچ کاری نکردم! بخدا قسم، به روح مامان قسم من کاری نکردم. به سمتم خیر برداشت و با پشت دست به دهانم کوبید. ـ اسم مادرتو نیار بی شرف حرومزاده! مامانت مُرد تا توی بی عفت به دنیا بیای هرزه! خوب اسم مادرتو پاک نگه داشتی! با هق هق به مسعود گفتم: ـ مگه نگفتی همیشه پشتتم؟ هواتو دارم؟ حمایتت میکنم؟ پس چرا الان هیچی نمیکنی؟ جیغ کشیدم. ـ چرا الان خونسرد نشستی داری کتک خوردن زنتو نگاه میکنی؟ از جا بلند شد، انگار در چشم هایش نفرت می دیدم و بس! ـ زن من نمیتونه هرزه باشه! من به گور بابام خندیدم که تو زنم باشی. بغضم را فرو خوردم و جیغ کشیدم. ـ من کاری نکردم! یه نفر! فقط یه نفر تو این خونه نیست که باورم کنه؟ من کاری نکردم... تهمته! دشمنای عوضیتون میخوان از ناموستون ضربه بزنن! پدرم جلو آمد، نه دایی و نه عمو هیچکدام جلویش را نگرفتند... کمربندش را بالا برد و اولین ضربه اش لباس عروس سفیدم را خونین کرد. ـ خفه خون بگیر پدر سگگگ! بازم زر میزنی! بازم گه میخوری... با چه رویی حرف میزنی بی پدر! میدمت به یکی از این بازاریای زن مرده عقدت کنن تا آبرومو بشوره! ضربه هایش به تنم می نشست و صدای فریادم بالا می رفت. مسعود مرد نبود! که اگر بود الان طاقت کتک خوردن مرا نداشت! عاشق نبود! که اگر بود نمی توانست این عکس ها را باور کند. جیغ کشیدم. ـ میگم من نبودم! چرا نمیفهمین؟ دلتون میخواد کتکم بزنین؟ باشه بزنید! ولی من نکردم! خیانت نکردم! بی آبرویی نکردم. بلند تر جیغ کشیدم. ـ یکی تو این خونه نیست منو باورم کنه؟؟؟ صدای آشنایی از پشت سرم آمد، صدای بم و خش داری... صدایی که از سال ها پیش میشناختم و فراموش کرده بودم. ـ من باور میکنم! جمله‌اش باعث شد برای لحظه ایی همه مکث کنند، پشت سرم ایستاد و من چرخیدم تا قامتش را ببینم. عارف... پسری که از کودکی هایش عاشقم بود! کمربند بابا بالا رفت تا ضربه ی دیگری به تنم بزند اما دست عارف جلویش را گرفت، ساعدش را سپر من کرد و ضربه ی کمربند به دستش خورد، خم به ابرویش نیورد! ـ نزن لامروت! دخترته... میگه اون نبوده، نکرده! یادگار زنته... به جون خودت زخم میزنی؟ پدرم همیشه در برابر او آرام بود... عارف یادگار بهترین دوستش بود! کمربندش را روی زمین انداخت و اشک به چشم هایش دوید. ـ این دختر بی آبرو کرده منو پسرم... معلوم نیست تو تهران چه گهی خورده، با کی گشته! عارف بازویش را گرفت ـ عمو جان میگه نبوده! شاید عکس ها فتوشاپ باشه! شاید دشمن داره... این دختر از گل پاک تره. صدای مسعود بلند شد. ـ گه خوری نامزد من به تو نیومده! عارف به سر تا پای او با تحقیر نگاه کرد. ـ اینجا مرد ندیدم که پشت ناموسش بایسته! این دختر به یه مرد نیاز داشت که پشتش باشه. پدرم دوباره کمربند را برداشت، به سمتم خیز آورد. ـ من میکشمت! همین امشب خاکت میکنم تا این طبل رسوایی زندگیم رو خراب نکرده! عارف بازویش را گرفت و بلند غرید. ـ عقدش میکنم! پدرم سر جایش ایستاد، مسعود از خودش وا رفت و من... به این فکر کردم که چقدر انتخابم اشتباه بوده است! ای کاش عارف را مثل برادرم نمی دیدم... ـ عقدش میکنم عمو جان! طبل رسوایی؟ ثابت میکنم این بچه دختره! رسم دستمال خونی رو به جا میاریم. بازویم را گرفت و از جا بلندم کرد، پیشانی ام را بوسید و زمزمه کرد. ـ عروس خانوم... میدونی از بچگی عاشقت بودم! هیچوقت چشمت منو ندید... ولی امشب، عروسم میشی؟ چشم هایم را که به نشانه ی رضایت باز و بسته کردم، رو به عاقد کرد و گفت: ـ حاجی صیغه ی دائمو بخون! مسعود فریاد کشید. ـ تو گه میخوری مرتیکه! هیچکس حق نداره با این هرزه ازدواج کنه! باید تا گور تنها بمونه. عارف دوام نیاورد و مشت محکمی به صورت مسعود کوبید. ـ خفه ی حرومزاده ی بی غیرت! راجع به این دختر درست حرف بزن! بی عرضه ی دیوث هنوز نمیشناسی این بچه رو که چقد پاکه؟ مسعود جرعت نکرد قدم دیگری بردارد، عارف رو به رویم ایستاد، کتش را درست کرد و دوباره گفت: ـ حاجی بخون عقد رو! https://t.me/+CUBDhtkPFbFhNDdk
نمایش همه...
2
Repost from TgId: 1440531845
خودشو ازم بیرون می‌کشه که با گریه و درد پاهامو توی شکمم جمع میکنم و مینالم _ازت متنفرم حرو*مزاده! سیلی دردناکش روی قفسه سینه لختم میشینه و با چنگ زدن به گلوم خم شده و توی صورتم میغره _یادت نره کی هستی و چه جایگاهی داری، آدم تو زندگی قد دهنش حرف میزنه! بغضم دوباره میترکه و ملتمس به حرف میام _چیکار کردم که باید از صبح تا شب کتکم بزنی و آزارم بدی آخه...؟ گوشه لبش با بی رحمی بالا میره و در حالی که دستش رو عقب کشیده و مشغول بازی کردن با یکی از سینه هام میشه میگه _تو نه، ولی اون داداش الدنگت تو اون تصادف به خودمم و ماشینم ضرر بزرگی زد... با سنگ دلی تمام لبخندش بیشتر رنگ خباثت میگیره و ادامه میده _به جبران ضررش هم انقد واسه بابات عزیز بودی که گرفت پرتت کرد جلوی پاهام و گفت عقدش کن و هر کاری میخوای باهاش بکن...یادته که؟ https://t.me/+DCXzwhRlGtE2MTM0 https://t.me/+DCXzwhRlGtE2MTM0 داداش دختره به یه گردن کلفت وحشی ضرر میلیاردی و بزرگی میزنه و برای فرار از تسویه کردنش خواهرش رو به عنوان قربونی پیشکش می‌کنه...😰❌💦💦 https://t.me/+DCXzwhRlGtE2MTM0 https://t.me/+DCXzwhRlGtE2MTM0 https://t.me/+DCXzwhRlGtE2MTM0
نمایش همه...
Repost from TgId: 1440531845
رمان پرواز بدونِ بال🏳‍🌈🪽 ژانر: عاشقانه، لزبین - تابش؟ با چشمای بسته زمزمه میکنم: - جونِ تابش - چرا بهم نمیگی تو قلبت چه‌خبره؟ چشمامو باز میکنم. بخاطر اختلاف قدیمون، سرش رو بلند کرده و با اون چشمای خوشگلش مستقیم بهم زل زده. با یه حرکت بلندش میکنم و می‌نشونمش رو کاپوت ماشین. دستامو میذارم دو طرف بدنش. پیشونیم رو می‌چسبونم به پیشونیش. نفس هامون بهم برخورد میکنه. غنچه بی قراره... درست مثل قلب من که داره آتیش میگیره. - خودت نمیدونی؟ گونه‌ام رو نوازش میکنه. - اگه میدونستم می‌پرسیدم؟! با نفس نفس به لباش نگاه میکنم. یه نگاه طولانی. چشمامو ثانیه ای می‌بندم و سعی میکنم به خودم بیام. تابش بدجوری داری گاف میدی... داری چاه خودت رو میکَنی! وقتی چشمامو باز میکنم نگاه غنچه هم به لب های منه، اما سریع نگاهش رو می‌دزده. سوپرایز میشم. شاید اون هم... نه دیوونه نشو... غنچه- چرا نمیگی؟ مغزم درد گرفته انقدر فکر کردم. انگشت شصتم رو نوازش وار می‌کشم رو لباش. یه نگاه به چشماش و یه نگاه به لب هاش. جونم داره در میاد. دارم نابود میشم خدا... پوف کلافه ای کشیده و سرم رو تو گردنش فرو میبرم. نسخ تنشم. گردنش رو بو می‌کشم. - تو همین الانم فهمیدی قضیه چیه فقط می‌ترسی به زبون بیاری. لاله‌ی گوشش رو می‌بوسم و دوباره خیره میشم به چشماش. مطمئنم کل اجزای صورتم گویای همه چیزه... غیر ممکنه نفهمیده باشه! چونه‌ام رو نوازش میکنه و عسلیِ چشماش کمی کدر شده. پیشونیم رو می‌چسبونم به پیشونیش. بذاقش رو قورت میده و خیره میشه به لبام. امشب دومین باره که غنچه به لبای من نگاه می‌کنه و شاید تو مغزمون همدیگه رو بوسیدیم. نفس هاش تنده و میتونم صدای کوبش قلبش رو بشنوم. اما قلب من خیلی محکم تر میزنه... دستش رو میگیرم میذارم رو قلبم. - میشنوی؟ داره از جاش در میاد. میدونی واسه چی؟ https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh https://t.me/+j0W0FGOULmg1NWNh 🏳‍🌈غنچه و تابش، دو دختر از دو دنیای متقاوت. یکی خدمتکار عمارت و اون یکی دخترِ ناز پرورده‌ی پژمان خان... از بچگی با هم بزرگ شدن ولی دنیاشون خیلی با هم فرق داره. تابش که راننده‌ی غنچه هم هست، سال‌هاست عاشقش شده و آرزوش اینه که یه روز بتونه غنچه رو بدست بیاره اما از ترس اینکه همه بفهمن و رسوا بشه لب باز نمیکنه. چون این یه عشقِ ممنوعه ست... خانواده غنچه قراره اون رو با یه پسر پولدار به اسم فرزاد که از خارج برگشته، نامزد کنن و همه چی رو تغییر بدن. حالا غنچه باید بین دلش که پنهونی پیش تابشه و خانواده‌‌اش... یکی رو انتخاب کنه. رمانی عاشقانه درام درباره‌ی عشقِ ممنوعِ بین دو زن، بوسه های پنهانی و تلاش برای بهم رسیدن اما دور از چشم بقیه...🏳‍🌈
نمایش همه...
1
Repost from TgId: 1440531845
_ عروس دیشب با دهنت چیکار کردی که لثه‌هات خونیه؟ با خنده ادامه داد _ داداشمم ماشالا مثل بابام غوله مامانم همیشه با لنگای باز راه می‌رفت یادته آیدا؟ آیدا قهقهه زد _ گشاد شده بود خدابیامرز! خجالت زده سرمو پایین انداختم چقدر بی شرم بودن! آروم توضیح دادم _ دندونم عفونت کرده آرزو خانوم _ اه چرا نمیری دکتر؟ پس دهنت بو گند گرفته. طفلکی داداشم آیدا طعنه زد _ اصلا دندون‌پزشک میدونی چیه دهاتی؟ مظلومانه تایید کردم _ بله می‌دونم ، اروند قول داد بعد از مسابقه بیاد بیرم آرزو با تمسخر خندید _ اروند بیکاره؟ داداشم ستاره‌ی تیم ملیه! وسط مسابقات بیاد تو رو ببره دکتر؟ _ خودش قول داد. من میدونم ... میاد میدونه خیلی درد دارم جاوید از پذیرایی فریاد زد _ فوتبال شروع شد ، بیاید دخترا آیدا و آرزو دویدن و من با درد سرمو روی میز گذاشتم صدای گزارشگر رو می‌شنیدم هر چند وقت از اروند ارم یا همون مونتیگوی معروف حرفی می‌زد بغض کرده زمزمه کردم _  یادته پات تو زمین فوتبال شکسته بود؟ عروسی خواهرم بود اما نرفتم روستا دوماه از کنارت تکون نخوردم آه کشیدم. چقدر تنها بودم _ تو چطور دلت اومد صبح با اون حال ولم کنی بری؟ بوی خون دوباره تو بینی‌ام پیچید با درد پا شدم و آب دهنمو تو روشویی سرویس بهداشتی تف کردم . پر خون بود هم زمان صدای جیغ دخترا بلند شد _ گلللل .... گللللل با غم خندیدم _ مبارکه عشقم دوباره تو آشپزخونه برگشتم حس میکردم درد دندونم عصب های کل مغزمو درگیر کرده آروم ناله کردم _ وای خدایا ... مردم گزارشگر فریاد زد _ چه می‌کنه مونتیگوعه محبوب گل دوم برای ایران اروند ارم داره با هر بازی بیشتر بهمون میفهمونه چه آینده‌ی درخشانی در انتظارشه با درد پوزخند زدم زنِ کم سن و ساده‌اش تو این آینده جایی داشت؟ منی که به قول خودش نه لباس پوشیدنم و نه صحبت کردنم شبیه به همسر  تیمی هاش نبود... کل ۹۰ دقیقه به خودم دلداری دادم که یادشه از درد تموم شب رو به خودم می‌پیچیدم . که یادشه قول داده بیاد که یادشه من از متروسوار شدن می‌ترسم ، یاد ندارم اسنپ بگیرم و آدرسای تهران رو هنوز پیدا نمی‌کنم با تموم شدن بازی و نتیجه‌ی ۳ _ ۱ به نفع ایران دخترا دوباره شادی کردن ۳ گل که ۲ تاش هنرِ اروند بود هنرِ مونتیگو  ،  شوهر من! یک ساعت بعد جاوید برای قهوه آماده کردن اومد و بهم طعنه زد _ تو هنوز کار با قهوه‌ساز یاد نگرفتی عروس خانوم؟ سرمو پایین انداختم آیدا خندید _ ولش کن جاوید سر به سرش میذاری خبرچینی میکنه داداشم یقه‌اتو میگیره بغض کرده بلند شدم که آرزو پرسید _ کجا؟ باز بهت بر خورد کوچولو؟ رو جنبه‌ات کار کن! اینجا روستای خودتون نیست ، داداشم سلبریتیه با هزارنفر برو بیا داره هزارجور حرف قراره بشنوی آروم زمزمه کردم _ میرم لباس بپوشم اروند میاد بریم دکتر پوزخند زد _ اروند امشب با دوستاش جشن میگیره محکم سر تکون دادم _ نه میاد ، قول داده _ میگم رفتن کرج جشن بگیرن! آیدا وارد پیچی شد که اسمش "افشاسازی سلبریتی" بود و صفحه رو سمتم گرفت _ ببین! همه با زن و دوست دختراشونن. تو هم اگر مثل آدم میچرخیدی داداشم خجالت نمی‌کشید و می‌بردت بهت زده به صفحه نگاه کردم ویلایی استخردار و نیمه تاریک صدای آهنگ گوش رو اذیت می‌کرد پسری سوت کشید و لیوانش رو بالا برد _ اولی رو بزنیم به سلامتی داداشمون ‌که امشب قرارداد پروازش رو امضا زد و بزودی میره فضا همه هو کشیدن و اروند خندید. یک صدا جیغ زدن _ سلامتیِ مونتیگو ناخواسته عقب عقب رفتم جاوید رو به آیدا پچ زد _ گناه داره با گریه سمت اتاق دویدم. باورم نمیشد آرزو صداشو بالا برد _ اه لوس بازیا چیه؟ داریم بهت میگیم که زودتر خودتو عوض کنی تا اروند رو از دستت نگرفتن . پیج اینستاگرامشو دیدی؟ ۷ میلیونه! مدلای روس براش نود میفرستن! نمیدونستم نود چیه هق هق کنان ساک مشکیمو برداشتم و سمت در برگشتم _ من ... من میرم روستا آیدا غرید _ خری مگه؟ صبح اخبارو ندیدی؟ جاوید ادامه داد _ برف و بوران شده مسیرا بسته‌ست راهبندونه _ ۱۶ تا ماشین خورده بودن بهم .میگفتن ۴ تا کشته داده خیلی خطریه بی توجه به اونا سمت در دویدم صدای هق هقم قطع نمی‌شد _ تصادف می‌کنی میمیری بدبخت جاوید به آیدا گفت _ زنگ بزن اروند ، اونجا ییلاقیه دما تا منفی ۲۰م میره . یخ میزنه دختره خونش میفته گردنمون بی توجه به اونا درو بستم... https://t.me/+CXDhvRStlztmNjBk https://t.me/+CXDhvRStlztmNjBk https://t.me/+CXDhvRStlztmNjBk دختره تصادف سختی می‌کنه و ۹ ماه میره تو کما ، وقتی بهوش میاد دکترا میفهمن عوارضِ بیهوشی.......😭💔
نمایش همه...
2
#پارت_۴۴۵ ➖دوست برادرم آذر در رو برام باز کرد و من مضطرب و آرام وارد اون فضا که زیادی واسه یه شام  خوردن ساده مجلل بود  شدم  و  در لحظه نگاه هارو به سمت خودم کشوندم درحالی به گمونم تلاش بسیار من و آذر در اون مدت زمان اندک برای انتخاب لباس ثمربخش بود. این احتمال زمانی برای من پررنگ شد که بلافاصله بعد از ورودم،زنی که احتمال میدادم خاله ی عماد باشه سرش رو کج کرد و کنار گوش خواهرش گفت: -خیلی زیباست! مادر عماد نسبت به این جمله ی کوتاه بی تفاوت نموند و درحالی که من رو به دقت در لباس تنم که پیرهنی فیت و شلواری گشاد از از دو طیف رنگ صورتی و تافی بود و با رنگ گونه ها و پشت پلکهام هماهنگی ملیحی داشت برانداز میکرد گفت: -مثل غنچه ای که آفتاب بهش تابیده باشه و تازه شکفته باشه... خاله ی عماد بی توجه به این نکته که پچ پچ هاش فرناز رو به شدت دلخور کرده گفت : -مرد هرچه دیوونه تر زنش قشنگتر! مادر عماد که  همچنان به شدت عمیق و پر دقت تماشام میکرد سرش رو تکون داد و یا به جدی یا شوخی گفت: -موافقم باهات شهین جان! فقط نمیدونم چرا همچین دختر قشنگی با پسر خل و چل من ازدواج کرده! لب خونی حرفهاشون چندان کار سختی نبود. البته قسمت آخر اون پچ پچ ها برای من هم عجیب بود هم خنده دار. در هر صورت با سقلمه ی آذر دست از لب خونی حرفهای اون دو زن برداشتم. پچ پچ کنان گفت: -برو دیگه دختر...برو.... نیم نگاهی بهش انداختم و بعد با   قورت دادن  اب دهنم دست کشیدن موهام کمی جلوتر رفتم. زیر سنگینی نگاه هاشون که باخورشید برابری میکرد حکم بستنی ای رو داشتم که ذره ذره درحال آب شدن بود. و باید تحمل میکردم...تحمل و فقط تحمل! مثل اون لحظه که  جون کندم تا گفتم: -س....لا....م... با دادن اون سلام جلوتر رفتم تا به میز نزدیک بشم. خاله ی عماد که مصداق زنهای زمان پهلوی دوم بود و حتی به سببک و سیاق همونها لباس پوشیده بود گفت: -خوش آمدی عروس ! لبخندی که میشد رد و اثر شرم دخترانه و خجالت ناشی از اضطراب قرار گرفتن در کنار آدمهای جدید  رو توش پیدا کرد روی صورت نشوندم و گفتم: -ممنون! اینبار مادر عماد که موهای سفیدش لا به لای انبوه موهای سیاهش حسابی نمای صورتش رو جالب کرده  بودن،دستش رو سمت صندلی دراز کرد و گفت: -بشین عروس! آهسته لب زدم: -بله حتما... فریده با اکراه صندلی رو برای من عقب کشید  و من بالاخره پشت میز نشستم و به اون جمع کاملا خانوادگی اضاف شدم درحالی که همچنان مضطرب بودم...
نمایش همه...
84😍 13👍 10👌 3
🍉تخفيف ويژه شب يــلدا رمان دوست برادرم🍉 🍉۳ سال جلوتر از چنل اصلي🫦 🍉فاقد تبليغات آزار دهنده تا اخر هفته فرصت داريد ViP رمان دوست برادرم رو به جای ۱۰۰ تومن با مبلغ استثنائي ۸۰ تومن خريداري كنيد🎉 🍉براي دريافت شماره كارت و استفاده از تخفيف تكرار نشدني به مدت محدود⬇️ @Laxtury_admin تو vip پارت ۸۵۰ هستیم قشنگام😘😘😘😘 طرفدارای دشمن عزیز هم میتونن رمان کامل دشمن عزیز رو که ۶۳۱ پارته  به جای قیمت ۱۵۰ تومن به قیمت ۷۰ تومن بخرن😍😍😍☺️☺️☺️☺️
نمایش همه...
02:15
Video unavailable
#جنجالی ترین صحبت های این کارشناس تغذیه بابت چاقی و اضافه وزن حرف هایی که تاحالا هیچکس بهت نگفته بود😱 لینک سایت اصلی سفارش این معجون لاغری با تخفیف ویژه 👇🏻👇🏻👇🏻 https://landing.saamim.com/HwlDa https://landing.saamim.com/HwlDa
نمایش همه...
جلبککم کنفرانس.mp45.86 MB
1
00:52
Video unavailable
بزرگترین اشتباه مغز اینکه فکر میکنه آینده شبیه گذشته خواهد بود
نمایش همه...
AQOwCY5X16QY7V4YgeqX_hz8u7AfKMyLWVrsD3FTCYWluFthDtT_58m7dgPq0pL.mp48.23 KB
Repost from TgId: 1440531845
_اومممم پسر حاجی کلفتشو کرده تو سوراخم داره جرررم میده... اسپنکی که به باسنم میزنه باعث میشه آهی از سر لذت بکشم و عقب جلو شدن اون آلت کلفتش داخل سوراخ تنگ و صورتی باسنم باعث میشد چیزی جز لذت احساس نکنم _دوست داری بکنمت نه کوچولو؟ آهی میکشم و تند تند سری تکون میدم _من عاشق اینم که زیر کلفتت جر بخورم پسر حاجی! یهویی حجم آلتش رو بیرون می‌کشه و با برگردوندنم به سمت خودش اعتراض میکنم _آههه تازه داشت آبم میومد... چشم هاش با دیدن آلت کوچولو و سفیدم برق میزنن _می‌خوام واست بخورمش کوچولو... له له میزدم برای اینکه آبم بیاد و بی اینکه باهاش مخالفتی بکنم فقط پاهامو از هم باز میکنم و سرشو فشار میدم بین پاهام _آهههه برام بخورش... برخورد لبای داغ و زبون خیسش به کلاهک آلتم ناله داغم رو تنگ گلوم خفه می‌کنه و موقعی که کل حجمش رو میبلعه و شروع می‌کنه به ساک زدن، چنگ شدن دست های مردونش به رونم باعث میشه... https://t.me/+ba-R2PXrPUAxNWI8 https://t.me/+ba-R2PXrPUAxNWI8 یه حاجی بازاری و مذهبی که عاشق یه پسر کوچولوی مامانی میشه و اونوذلیتل خودش می‌کنه و هر شب سوراخ کوچولوشو...😈🔥🔞🔞 https://t.me/+ba-R2PXrPUAxNWI8 https://t.me/+ba-R2PXrPUAxNWI8 https://t.me/+ba-R2PXrPUAxNWI8 https://t.me/+ba-R2PXrPUAxNWI8
نمایش همه...
Repost from TgId: 1440531845
#پارت708 سرشو کوبیدم به دیوار. نه یه بار... ده بار زدم! سزای خیانت مرگه کسی که به من، به امیرحسین یزدانی خیانت کنه تقاصشو بدجور پس میده تو صورتش فریاد زدم : با رفیقم ریختی روهم بی همه چیز؟ چی کم گذاشته بودم واست؟ فردین نامزد داره حرومزاده! دوباره زدم که اینبار بی جون کنار دیوار رها شد -بهت گفته بودم زندگی کردن با من سخته! یه بار پا گذاشتی رو غیرتم گذشتم ازت. اینبار جنازتو میفرستم در خونه‌ی بابات! انقد زدم تا خون کثیفش کف پارکت اتاق جاری شد همزمان با لگدی که به تن بی جونش زدم، سیگاری برداشتم و شعله‌ی فندک رو زیرش گرفتم آخ کاش میتونستم همینجا آتیشش بزنم.... با پیچیدن صدای فردین توی خونه، نگاهمو از شادی غرق خون گرفتم -شادی خانوم در چرا بازه؟ کیکی که گفتی خریدم... فقط حواست باشه اول مژدگونی بگیری بعد خبر بابا شدن رفیقمونو بهش بدی..‌. قلبم از حرکت ایستاد... چه زری میزد این مرتیکه؟ میخواست منو بازی بده؟ چه غلطی کردم من؟ چرا نمیتونستم بفهمم چه خبره؟ در با صدا باز شد و قبل از اینکه واکنش نشون بدم فردین با تعجب گفت : امیرحسین؟ تو اینجا چیکا.... نگاهش به شادی و دستای خونیم افتاد و حرف تو دهنش ماسید دستاشو روی سرش کوبید و گفت : یا فاطمه‌ی زهرا.... امیرحسین... چیکار کردی تو؟ کشتیش.... https://t.me/+TBUbM2ivsM00ZjRk https://t.me/+TBUbM2ivsM00ZjRk https://t.me/+TBUbM2ivsM00ZjRk https://t.me/+TBUbM2ivsM00ZjRk ‼️پارت واقعی ‼️ 🔍سرچ کنید ✅ #پارت708
نمایش همه...
1
Repost from TgId: 1440531845
Photo unavailable
"مانلی" کوچولو به خاطر تجاوزی که تو ۱۵ سالگی بهش شده توی آسایشگاه روانی بستری میشه و سالها زندگی یک نواختی رو با قرصا و داروهای ضد افسردگی سر میکنه!❤️ داستان از جایی شروع میشه که "کتایون" پرستار جذاب و هات قصه به این آسایشگاه از یاد رفته و مخوف میاد. کتایون یه زن لزبین سختگیر و سلطه گره که با دیدن سرتقی های مانلی روی خشن و وحشیش زنده میشه و تصمیم میگیره مانلی رو رام خودش بکنه و اتفاقاتی توی رمان رخ میده که....🫢 https://t.me/+IxAEwoXTCj03OWJk https://t.me/+IxAEwoXTCj03OWJk https://t.me/+IxAEwoXTCj03OWJk https://t.me/+IxAEwoXTCj03OWJk #لزبین🏳️‍🌈 #صحنه_دار🔞
نمایش همه...