fa
Feedback
قصه و لالایی مادرانه

قصه و لالایی مادرانه

رفتن به کانال در Telegram

﷽ کانال های دیگر ما 👇 تربیت کودک @BehtarinMadareDonya آشپزی کودکانه @babymenu کانالهای درسی @cllass1_ir @cllass2_ir @cllass3_ir @cllass4_ir @cllass5_ir @cllass6_ir @cllass7_ir @cllass8_ir @cllass9_ir 🥀🥀🥀 ادمین تبلیغ @momes_ad @momes_ad

نمایش بیشتر
2025 سال در اعدادsnowflakes fon
card fon
47 178
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+317 روز
-14330 روز
آرشیو پست ها
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
غول گنده و کوچه تنگ.mp33.62 MB
10🤩 2👎 1
🍎 قصه‌ی “میوه‌های رنگارنگِ باغ مادربزرگ” یه روز آفتابیِ قشنگ، پسر کوچولویی به اسم سامیار از خواب بیدار شد. اولین چیزی که دید، یه بشقاب بزرگ روی میز بود که پر از چیپس و پفک بود. چشم‌هاش برق زد و دوید سمت میز. اما همون موقع صدای مامانش اومد: – سامیار جان، صبر کن! اول صبح نباید پفک بخوری. بیا یه سیب یا موز بخور، بعدش هر چی خواستی. سامیار اخماش رفت توی هم. – من میوه دوست ندارم، بی‌مزه‌ست! پفک خوشمزه‌تره! مامان لبخند زد و گفت: – باشه، پس امروز بریم خونه‌ی مادربزرگ. اون یه چیز جادویی داره که شاید نظرتو عوض کنه. سامیار با کنجکاوی گفت: – چیز جادویی؟ یعنی چی؟ مامان فقط خندید و گفت: – خودت می‌فهمی! وقتی رسیدن به خونه‌ی مادربزرگ، بوی خوشی از حیاط می‌اومد. مادربزرگ با دامن گل‌دارش توی باغ بود و سبدی پر از میوه‌های رنگی در دست داشت. – خوش اومدی قشنگم! امروز وقت گشت‌وگذار توی باغه! سامیار با بی‌میلی گفت: – من نمی‌خوام میوه بخورم. مادربزرگ خندید و گفت: – نمی‌خوام میوه بخوری، فقط بیا با من یه ماجراجویی کوچولو کنیم. با هم وارد باغ شدن. اول رسیدن به درخت سیب. مادربزرگ گفت: – این درخت، هر روز صبح با صدای پرنده‌ها بیدار می‌شه و سیب‌هاش بوی آفتاب می‌دن. سامیار یه سیب قرمز دید که برق می‌زد. گفت: – می‌تونم بچینمش؟ – البته! ولی باید یه قول بدی: فقط یه گاز بزنی و ببینی چه طعمی داره. سامیار گاز زد... چشماش گرد شد! – وای! این که شیرینه! مادربزرگ خندید: – سیب‌ها کمک می‌کنن دندون‌هات سالم بمونن. بعد رفتن سراغ درخت پرتقال. بوی تازه‌ی پرتقال فضا رو پر کرده بود. مادربزرگ گفت: – این یکی برای روزهای سرما خیلی خوبه، چون بهت ویتامین می‌ده تا مریض نشی. سامیار یکی رو پوست کند و خورد. گفت: – ترشه ولی خوشمزه‌ست! یه کم جلوتر، انگورهای بنفش آویزون بودن. مادربزرگ گفت: – انگورها مثل دونه‌های شادی‌ان، هر کدوم یه لبخند توی دلت می‌کارن. سامیار چند تا خورد و شروع کرد به خندیدن. – واقعا حس می‌کنم خوش‌حالم! تا غروب توی باغ موندن. سامیار تمام میوه‌ها رو امتحان کرد: سیب، موز، توت‌فرنگی، هلو، انگور... وقتی برگشت خونه، به مامانش گفت: – مامان! از فردا هر روز می‌خوام یه میوه بخورم. چون میوه‌ها فقط خوشمزه نیستن، جادویی‌ان! مامان با لبخند گفت: – آره عزیزم، جادوی سلامتی و شادی. از اون روز به بعد، هر بار که سامیار می‌خواست پفک بخوره، یاد باغ مادربزرگ می‌افتاد و به‌جاش یه میوه برمی‌داشت. ✨ پیام قصه: میوه‌ها نه‌تنها خوش‌طعم و رنگارنگن، بلکه باعث شادی، انرژی و سلامتی می‌شن. @ghesse_lalaii
نمایش همه...
18
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
گربه ی پر افاده.mp33.40 MB
15👍 2🤩 2😁 1
💕💕 #قصه_شب 🙏 قابل شما را ندارد! 🙏 👑 رفته بوديم خانه ي خاله جان. آخر توي تلفن به ماماني گفته بود مبل خريده ايم، بيا ببين قشنگ است؟ و حالا ما رفته بوديم تا مبل هايي را که خاله جان خريده بود، ببينيم. 💙 👑از در که وارد شديم، ماماني زود گفت: - به به... مبارک است! به سلامتي استفاده کنيد. خاله جان خنديد. بدو بدو رفتم روي مبلي که گُنده تر از بقيّه بود، نشستم. اين طرف و آن طرفش را تماشا کردم و گفتم: «آخ جان! چه قدر نرم است!» 💙 👑 خاله جان نگاهم کرد و دوباره خنديد. گفتم:«همان حرف هايي که ماماني گفت! همان که مبارک است و ايم ايم ايم!...» ماماني و خاله جان گفتند:«چي؟ ايم ايم ايم!!» 💙 👑و دل شان را گرفتند و هي خنديدند! بعد خاله گفت:« خيلي ممنون ايم ايم ايم... قابل شما را ندارد. اگر خيلي خوشت آمده، حاضرم به شما هديه شان بدهم!» 💙 👑 راستش از مبل گندهه آن قدر خوشم آمده بود که با خودم فکر کردم: «چه خوب! به خاله جان مي گويم باشد! دست شما درد نکنه!» سرم را به طرف خاله برگرداندم، اما يک دفعه ماماني گفت: «نازنين جان! ميوه ات را بخور. مي خواهيم برگرديم خانه. بابا کليد ندارد. مي آيد پشت در مي ماند.» - امّا ما که تازه آمده ايم!تازه... 💙 👑 حرفم نصفه ماند، چون خاله جان گفت:«خوب الان به باباي نازنين تلفن مي کنم تا او هم بيايد اين جا.» خوش حال شدم و داد زدم:«آخ جان! آن وقت بابا مي تواند هديه مرا بياورد خانه!» ماماني چشم هايش را برايم گنده کرد و گفت:«چي؟! کدام هديه را؟» گفتم: «مگه خاله جان نگفت مي خواهد اين مبل را به من هديه بدهد؟» 💙 👑 خاله و ماماني دوباره دل شان را گرفتند و هي خنديدند! بعد ماماني گفت: «نازنين جان! خاله به شما تعارف کرد. هر تعارفي را که حتماً نبايد قبول کرد! مثل ديروز که خانم همسايه مربّايي را که پخته بود و به من تعارف کرد. ما آن را گرفتيم؟» فکري کردم و گفتم:«نه! تازه، يادم است که به شما گفت، قابل... قابل... آهان، قابل شما را ندارد. آن وقت شما گفتيد... گفتيد صاحبش قابل دارد!» 💙 👑 ماماني باز هم خنديد و گفت: «آفرين! چه خوب يادت مانده!» گفتم:«خوب اگر کسي نمي خواهد چيزي را که دارد به آدم بديد، چرا مي گويد مال شما. قابل شما را ندارد!» - براي اينکه تعارف کردن يک جور ادب و احترام است. اين طور رفتار کردن دوستي و علاقه آدم ها را به همديگر زياد مي کند. - ولي من خاله جان را خيلي دوست دارم؛ حتّي اگر مبل گُندهه را هم به من ندهد! خوب، پس من هم مي گيرم؛ خاله جان، صاحبش قابل دارد! 💙 👑 اين دفعه ماماني و خاله جان دوتايي چشم هايشان را برايم گُنده کردند! بعد باز هم دل شان را گرفتند و هي خنديدند، ماماني همان طوري که مي خنديد دستم را گرفت و از روي مبل بلند شد. من هم بلند شدم. خاله جان يک آبنبات چوبي خيلي خيلي بزرگ از ظرف روي ميز درآورد و داد به من! آن را گرفتم و با ماماني به طرف در رفتيم. من خوش حال بودم؛ چون هم يک چيز مهم را ياد گرفته بودم و هم يک آب نبات گُنده ي گُنده داشتم. 📚نشريه مليکا
نمایش همه...
19🔥 1
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 @ghesse_lalaii
نمایش همه...
میمونی ب نام دانی(قسمت دوم).mp33.85 MB
سالار و گیاهان دارویی.mp33.27 MB
17🤩 4👍 2🎉 1
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
میمونی ب نام دانی (قسمت اول).mp33.53 MB
18👍 2
00:00
Video unavailableShow in Telegram
💕💕 #کارتون #کلیپ #مستربین @ghesse_lalaii
نمایش همه...
41.03 MB
7👍 1
#قصه_کودکانه هر شب یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 @ghesse_lalaii
نمایش همه...
فرشته های نقاش.mp33.49 MB
10🔥 1
00:13
Video unavailableShow in Telegram
کاردستی بامزه هزارپا😍 @ghesse_lalaii
نمایش همه...
9.03 KB
8
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
میمونی ب نام دانی (قسمت اول).mp33.53 MB
6🤩 2👎 1😁 1
11:37
Video unavailableShow in Telegram
اوریگامی : آموزش ساخت فرفره رنگی #آموزشی #آموزش #کودک #خلاقیت #اوریگامی #کاردستی @ghesse_lalaii
نمایش همه...
ferfere @kodakclip.mp452.04 MB
5👍 2👎 1
Photo unavailableShow in Telegram
ایده برای ساخت جغد با بلوط های زیبا 🦉 کانال کاردستی و نقاشی رو دنبال کنید @ghesse_lalaii
نمایش همه...
5🎉 5
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
فرشته های نقاش.mp33.49 MB
4👍 2🤩 1
💕💕 --- 🍽️ قصه «نی‌نی و قاشق جادویی» یه روز صبح آفتابی، مامان از توی آشپزخونه صدا زد: ـ «نی‌نی! بیا صبحونه‌ات آماده‌ست!» ولی نی‌نی کوچولو که تازه از خواب بیدار شده بود، با اخم از زیر پتو گفت: ـ «من گرسنه نیستم مامان. نون و پنیر دوست ندارم. دلم یه چیز دیگه می‌خواد!» مامان لبخند زد و گفت: ـ «باشه عزیزم، ولی اگه هیچی نخوری، انرژی نداری بازی کنی!» نی‌نی با خودش گفت: «اگه گرسنه بشم، یه دونه شکلات می‌خورم!» ظهر که شد، مامان خورش قیمه خوش‌عطر درست کرد. ولی نی‌نی فقط بهش نگاه کرد و گفت: ـ «اه! این چی‌یه؟ چرا لوبیا داره؟ من فقط سیب‌زمینی سرخ‌کرده می‌خوام!» مامان آهی کشید و گفت: ـ «باشه پسرم، ولی بدن آدم با شکلات و سیب‌زمینی قوی نمی‌شه!» اون شب نی‌نی خواب عجیبی دید. توی خواب دید یه قاشق طلایی توی آشپزخونه روی میز برق می‌زنه. قاشقه زبون باز کرد و گفت: ـ «سلام نی‌نی! من قاشق جادویی‌ام! هرکی غذاهاشو بخوره، من براش یه آرزو برآورده می‌کنم!» چشمای نی‌نی از تعجب گرد شد و گفت: ـ «واقعا؟ یعنی اگه سوپ بخورم، آرزوم برآورده می‌شه؟» قاشق گفت: ـ «بله! ولی باید با دل بخوری، نه با اخم!» نی‌نی با تردید یه قاشق سوپ خورد... بعد یه قاشق دیگه... ناگهان حس کرد سوپش خوش‌مزه‌تر از همیشه‌ست. قاشق لبخند زد و گفت: ـ «آفرین! حالا بگو آرزوت چیه؟» نی‌نی گفت: ـ «می‌خوام بتونم مثل سوپرمن پرواز کنم!» قاشق خندید و گفت: ـ «برای پرواز باید قوی بشی، و قوی شدن یعنی خوردن غذای سالم!» وقتی نی‌نی بیدار شد، یاد خوابش افتاد. رفت پیش مامان و گفت: ـ «مامان! از امروز می‌خوام مثل قاشق جادویی غذا بخورم تا قوی بشم!» مامان با تعجب پرسید: ـ «قاشق جادویی؟» نی‌نی لبخند زد و گفت: ـ «آره مامان! اون گفت هرکی غذای سالم بخوره، می‌تونه کارای قشنگی بکنه!» از اون روز به بعد، نی‌نی هر وعده با لبخند سر میز می‌نشست. کم‌کم قوی‌تر شد، پوستش برق می‌زد، و می‌تونست بیشتر بدوه و بازی کنه. یه روز وقتی از پله‌ها بالا می‌رفت، زیر لب گفت: ـ «وای! حس می‌کنم دارم پرواز می‌کنم!» مامان از پایین خندید و گفت: ـ «آفرین قهرمان من! دیدی با غذا خوردن چه‌قدر قوی شدی؟» و نی‌نی با شادی گفت: ـ «آره مامان! قاشق جادویی درست گفته بود!» --- @ghesse_lalaii
نمایش همه...
23👎 3👍 2🎉 1
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
چای.mp33.57 MB
19👍 2😁 1
Photo unavailableShow in Telegram
#روز_کودک روز جهانی کودک بر همه کودکان و اونایی که هنوز کودک درونشون زنده اس مبارک ••🍃🌸 @ghesse_lalaii
نمایش همه...
20
Photo unavailableShow in Telegram
. . . .با برگهای پاییزی بسازش @BehtarinMadareDonya
نمایش همه...
11🔥 2👍 1🎉 1🤩 1
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
خونه ای ب بزرگیه یک کلاه کشی.mp33.38 MB
12👍 5
#قصه_متن ‍ 👶🎨من برادر بزرگه هستم🎨👶 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود... می دونید بچه ها چه اتفاقی افتاده؟ یکی تازه به خانه ما آمده؟ می دانی کیه؟ اون نی نی ماست. حالا دیگه همه می گن من برادر بزرگه هستم. نی نی ما خیلی خیلی کوچولو است. کوچولوتر از اونی که حتی بتونه راه بره، کوچولوتر از اونی که حتی بتونه حرف بزنه. کوچولو تر از اونی که حتی بتونه با اسباب بازی هاش بازی کنه و یا با من بازی کنه. کوچولو تر از اونی که بتونه مثل من بستنی بخوره، غذا یا یه دونه سیب بخوره. نی نی ها دوست دارن شیر بخورن. نی نی ما هم فقط دوست داره شیر بخوره، بعد از شیر هم فقط دوست داره بخوابه. نی نی ها دوست دارن جای شان گرم و نرم باشه، نی نی ما دوست داره به من نگاه کنه. منم بهش می گم: نی نی ، من و ببین، من برادر بزرگ تو هستم. می شه نی نی و بغل کنم؟ ولی اول باید از مامان اجازه بگیرم، اگه اجازه داد بغلش کنم. من با نی نی کوچولومون مهربونم، من اذیتش نمی کنم و ازش مراقبت می کنم. من با صدای بچه گانه براش آواز می خونم. من برادر بزرگه هستم، بلدم گرم و نرم نگهش دارم نی نی گاهی گریه می کنه. با با می گه: نی نی ها گاهی گریه می کنند تا چیزی را به بگویند، بیا ببینم چی شده؟ آهان، الان وقت وقت عوض کردن پوشک رسیده و همین طور وقت شیر دادن هم هست. من بلدم کمک کنم حالا من برادر بزرگه هستم. مامان و بابا عکس هایی را به من نشون می دهند عکس هایی که  من وقتی نی نی بودم. منم کوچولو بودم درست مثل نی نی. حالا بزرگ شده ام. بزرگ شدن بامزه است. بلدم را بروم؛ بلدم حرف بزنم؛ بلدم با اسباب بازی هام بازی کنم؛ بلدم بستنی، پیتزا و سیب بخورم. مامان عاشق منه، بابا عاشق منه، من براشون خاص هستم. توی تمام دنیا من فقط من هستم. من یه جور دیگه هم خاص هستم @ghesse_lalaii
نمایش همه...
20
#قصه_کودکانه یه قصه شیرین😍 برای کودک دلبند شما🥰 هر شب @ghesse_lalaii
نمایش همه...
بره کوچولو.mp33.44 MB
10👍 7🤩 2