2025 سال در اعداد

83 982
مشترکین
-924 ساعت
-787 روز
-33430 روز
آرشیو پست ها
صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شور
گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت
ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور
تو عجب تنگه ی عابرکشی ای معبر عشق
که به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور
در فروبند برین معرکه که کآن طبل تهی
گوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور
تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو باد
تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
مرگ می بارد ازین دایره ی عجز و عزا
شو به میخانه که آنجا همه سورست و سرور
شعله ای برکش و برخیز ز خاکستر خویش
زان که تا پاک نسوزی نرسی سایه به نور
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 20🔥 4👍 3
Photo unavailableShow in Telegram
شرح غم دل سوختگان کار سخن نيست
زين سوز نهان خلق به جز آه نديدند ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 31👍 9🔥 4
.
در زیر سایه روشن مهتاب خوابناک
در دامن سکوت شبی خسته و خموش
آهسته گام می گذرد شاعری به راه
مست و رمیده مدهوش میایستد
مقابل دیواری آشنا
آنجا که آید از دل هر ذره بوی یار
در تنگنای سینه دل خسته میتپد
مشتاق و بی قرار
از پشت شیشه مینگرد ماه شب نورد
آنجا بر آن نگار خوابیده مست ناز
در پیشگاه این همه زیبایی و جمال
مه میبرد نماز
دنبال ماهتاب خیال گشاده بال
آهسته می رود به درون اتاق او
من مانده همچنان پس دویار محو و مست
از اشتیاق او
مه خیره گشته بر وی و آن مایه امید
شیرین به خواب رفته در آن خوابگاه ناز
و زلف تابدار پریشان و بی قرار
از یاد عشقباز
در بستر آرمیده چو نیلوفری بر آب
پاشیده ماهتاب بر او سوده های سیم
لغزد پرند بر تن او همچو برگ گل
از جنبش نسیم
افتاده سایه روشن مهتاب سیم رنگ
نرم و سپید چون پر و بال فرشتگان
بر آن دو گوی عاج که برجسته تابناک
از زیر پرنیان
آن سیمگونه ساق که با بوسه نسیم
لغزیده همچو
برگ گل از چین دامنش
و آن سایه های زلف که پیچیده مست ناز
بر گرد گردنش
آن زلف تاب خورده به پیشانی سپید
چون سایه امید در آیینه خیال
و آن چهر شرمناک که تابیده همچو ماه
در هاله ملال
آن سایه های در هم مژگان که زیر چشم
غمگین به خواب رفته هماغوش راز
خویش
و آن چشم آرمیده رویا فریب او
در خواب ناز خویش
من مانده بی قرار و خیال رمیده مدهوش
مست هوس گرفته از آن ماه بوسها
تا آن زمان که آورد از صبح آگهی
بانگ خروس ها
بر می دمد سپیده و دلداده شاعری
از گردش شبانه خود خسته می رود
دنبال او پریده و
بی رنگ سایه ای
آهسته می رود...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 11👍 5🔥 1
Repost from " هوشنگ ابتهاج "
.
مرغ قفس اگر چه اسیر است
باز آرزوی پر زدنش هست
اینک ستم ! که مرغ، هوا را
از یاد رفته است دریغا
رویای آشیانه در ابر
شبها در انتظار سپیده
با آتشی که در دل من بود
چون شمع قطره قطره چکیدم
افسوس ! بردریچه باد است
فانوس نیمه جان امیدم
بس دیر ماندی ای نفس صبح
کاین تشنه کام چشمه خورشید
در آرزوی لعل شدن مرد
و امروز زیر ریزش ایام
خود سنگوارهای ست ز امید...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
Photo unavailableShow in Telegram
ستاره ها به سلام تو آمدند ؛
سلام...
سلام بر تو که چشم تو گاهواره روز
سلام برتو که دست تو آشیانه مهر
سلام بر تو که روی تو روشنایی ماست
سلام بر تو که از نور داشتی پیغام...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 28👍 8🥰 2🔥 1
ای فرستاده سلامم به سلامت باشی
غمم آن نیست كه قادر به غرامت باشی
گل كه دل زنده كند بوی وفایی دارد
تو مگر صاحب اعجاز و كرامت باشی
خانه ی دل نه چنان ریخته از هم كه در او
سر فرود آری و مایل به اقامت باشی
دگرم وعده ی دیدار وفایی نكند
مگر ای وعده ، به دیدار قیامت باشی
شبنم آویخت به گلبرگ كه ای دامن چاک
سزدت گر همه با اشک ندامت باشی
می كنم بخت بد خویش شریک گنهت
تا نه تنها تو سزاوار ملامت باشی
ای كه هرگز نكند سایه فراموش تو را
یاد كردی به سلامم به سلامت باشی
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 22👍 12👏 2🥰 1
00:35
Video unavailableShow in Telegram
یکی از هوشنگ ابتهاج میپرسه مخاطب شعراش کیه؟
@hoshang_ebtehhaj
3.64 MB
❤ 55🤯 3🤩 3👍 2👏 1
من همان عشقم که در فرهاد بود
او نمیدانست و خود را میستود!
"من" همی کنـدم نه تیشه! کوه را
عشـق شیـرین میکند انـــدوه را
در رخ لیـــلی نمــــودم خویش را
سوختـم مجنـون خـام اندیش را
می گِرستـم در دلش با درد دوست
او گمان میکرد اشک چشم اوست
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 19😢 18👍 4👏 3🔥 2🤯 2
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
04.mp32.09 MB
👍 22❤ 17❤🔥 3
.
دوش در عزلت جان فرسایی
داشتم همدم روشن زایی
شمع آن همدم دیرینهٔ من
سوختنها را آیینهٔ من
همه شب مونس و دمسازم بود
همدم و همدل و همرازم بود
گرم میسوخت و میساخت چو من
مستی خویش همی باخت چو من
گرچه آتش همه شب در تن داشت
نه فغان داشت و نه شیون داشت
گرچه می داد سر خویش به باد
خنده می كرد و به پا میاستاد
تا سحر سوختنی چون من داشت
شب تاریك مرا روشن داشت
همه شب سوخت و آواز نكرد
به شكایت دهنی باز نكرد
شمع از سوختنش پروا نیست
كه درین سوختن او تنها نیست
مرگ اگر آخر این ره چه اوست
نیز پروانهٔ او همره اوست
به ازین چیست كه دو یار به هم
ره سپارند سوی ملك عدم
نه یكی مانده گرفتار و نژند
و آن دگر رفته، رها گشته ز بند
من به عشق كه بسوزم شب و روز
به امید كه بسازم در سوز
كه خورد غم چو در آیم از پای
خود كه گرید چو تهی سازم جای
گر بسوزند پر و بال مرا
كه خورد هیچ غم حال مرا
شب تنهایی و روز غم من
كیست جز سایه ی من همدم من
سایه را وش حكایت ها بود
شِكوهها بود و شكایتها بود
قصه میگفت و پریشان میگفت
تب مگر داشت كه هذیان میگفت
كس شنیدی سخن سایه شنفت ؟
من شب دوش شنیدم ، میگفت
ای تن خسته ی رنجور نزار
ای به جان آمده از یار و دیار
چند كاهد ز غم و رنج تنت
كه تنم كاست ازین كاستنت
شاعر سوخته دل درد تو چیست
ای گل تازه رخ زرد تو چیست
نوز نشكفته چرا پژمردی
شاد ناگشته ز غم افسردی
شد خزان تازه بهار تو چرا
زود آمد شب تار تو چرا
عشق ناباخته بد نام شدی
دل نپرداخته ناكام شدی
كس ندیدیم به ناكامی تو
عاشقی نیست به بدنامی تو
دگران از می غفلت مستاند
فارغ از هر چه بلند و پستاند
می ز هر جام كه شد مینوشند
با بد و نیك جهان میجوشند
نه به مانند تو نازك بیناند
هر كجا هست گلی میچینند
هر شبی با صنمی دمسازند
هر دمی دل به كسی می بازند
كام خود از گل و می می گیرند
نه به ناكامی تو می میرند
گردش چرخ كسی راست به كام
كه ندانست حلالی ز حرام
تو همه عمر غم دل خورده
خسته و سوخته و افسرده
نوز ناگشته جوان پیر شده
اول عمر و ز جان سیر شده
مردمی كرده به نامردمها
نیش ها خورده ازین كژدمها
دوستی كردی و دشمن گشتند
همه بر چشم تو سوزن گشتند
با همه خلق جهان یار شدند
چون رسیدند به تو مار شدند
آشنای همه وتنهایی
راستی را تو مگر عنقایی
شمع، اشكی دو بیفشاند و بِمُرد
روشنایی بشد و سایه ببرد
باز من ماندم و این شام سیاه
آه از بخت سیه كار من
آه...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
👍 16❤ 10👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
نوای مجلس عشاق نغمه ی دل ماست
بیا و با غزل سایه همنوایی کن
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 25👍 1
چون خواب ناز بود که باز از سرم گذشت
نامهربان من که به ناز از برم گذشت
چون ابر نو بهـار بگریم درین چمن
از حسرت گلی که ز چشم ترم گذشت
منظور من که منظره افروز عالمی ست
چون برق خندهای زد و از منظرم گذشت
آخر به عزم پرسش پروانه شمع بزم
آمد ولی چو باد به خاکسترم گذشت
دریای لطف بودی و من مانده با سراب
دل آنگهت شناخت که آب از سرم گذشت
منّت کش خیال تواَم کز سر کَرم
همخوابهی شبم شد و بر بسترم گذشت
جان پرورست لطف تو ای اشک ژاله ، لیک دیر آمدی و کار گل پرپرم گذشت
خوناب درد گشت و ز چشمم فرو چکید
هر آرزو که از دل خوش باورم گذشت
صدچشمه اشک غم شد و صدباغ لاله داغ
هر دم که خاطرات تو از خاطرم گذشت
خوش سایه روشنی است تماشای یار را
این دود آه و شعله که بر دفترم گذشت
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
👍 10❤ 9👏 2😢 1
00:23
Video unavailableShow in Telegram
آنكه از جان دوستتر میدارمش
با زبانِ تلخ میآزارمش !...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
8.19 KB
❤ 48😢 10👍 7👏 1
چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان ، اکنون ببین
سایه دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 23👍 3🔥 3👏 1💋 1
00:44
Video unavailableShow in Telegram
من ز جا برخاستم
بوسیدمش !...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
7.29 KB
❤ 47👍 5👌 3
چشم گریان تو نازم ، حال دیگرگون ببین
گریه ی لیلی کنار بستر مجنون ببین
بر نتابید این دل نازک غم هجران دوست
یارب این صبر کم و آن محنت افزون ببین
مانده ام با آب چشم و آتش دل ، ساقیا
چاره ی کار مرا در آب آتشگون ببین
رشکت آمد ناز و نوش گل در آغوش بهار
ای گشوده دست یغمای خزان ، اکنون ببین
سایه دیگر کار چشم و دل گذشت از اشک و آه
تیغ هجران است اینجا ، موج موج خون ببین
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 28👍 5
00:28
Video unavailableShow in Telegram
مردن عاشق نمی ميراندش
در چراغی تازه میگيراندش
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
1.01 MB
❤ 44👍 11😢 6🔥 2😭 2
سنگی است زیر آب
در گود شب گرفتهٔ دریای نیلگون
تنها نشسته در تک آن گور سهمناک
خاموش مانده در دل آن سردی و سکون
او با سکوت خویش
از یاد رفتهای ست در آن دخمهٔ سیاه
هرگز بر او نتافته خورشیدِ نیم روز
هرگز بر او نتافته مهتاب شامگاه
بسیار شب که ناله برآورد و کس نبود
کان ناله بشنود
بسیار شب که اشک برافشاند و یاوه گشت
در گود آن کبود ...
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 28👍 9😢 4😭 2🥰 1👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
نسیم عطرگردان بوی خون عاشقان دارد
بیا تا عطر این گل در مشام جان بگردانیم
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 28👍 6🥰 3👏 3
تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
#هوشنگ_ابتهاج
@hoshang_ebtehhaj
❤ 21🥰 3🔥 1👏 1
