دلنوشته ها - رحیم قمیشی
رفتن به کانال در Telegram
تماس با نویسنده: @Rahim_Ghomeishi شماره حساب کمک به کانال 5022 2913 2780 3340
نمایش بیشتر2025 سال در اعداد

35 362
مشترکین
-524 ساعت
-927 روز
-31530 روز
آرشیو پست ها
فعالیتهای هستهای در زندان اوین! (طنز)
✍ رحیم قمیشی
من چند روزی بیشتر میهمان زندانیهای مظلوم اوین نبودم، همانقدری بودم که راه بروم و به آنهایی که سالها آنجا بودهاند پز بدهم خودم آنجا بودهام، میفهمم چه میگویید!
حالا پز دادن و افاده فروختن به آنها که اصلاً آنجا نیودهاند، جای خود!
مسئول بندی که بلیت ورودش را به من داده بودند نمیدانم چرا خیلی به من محبت داشت، لابد با یک نگاه تشخیص داده بود که من اهل سختی کشیدن نیستم، یکراست مرا فرستاد به سلولی که بعدها فهمیدم اسمش سلول لاکچریهاست! همه که نه، ولی اختلاسگران مهمی آنجا بودند. بهتر است اسمشان را هرگز نیاورم، چون همهشان مدعی بودند برایشان پرونده سازی شده است. و دزدان اصلی راست راست در کشور میگردند! البته با همان خرده اختلاسی که قبولش کرده بودند وضع خوبی داشتند.
بهراحتی پول میدادند تا در زندان به آنها بد نگذرد.
بسوزد پدر فقر، که در زندان هم آدمها را رها نمیکند.
آنجا عدهای باید کار میکردند تا هزینه نیازهای اولیه زندانشان را دربیاورند، عدهای هم برایشان آسان پول میرسید، غذای زندان را اصلا بو هم نمیکردند. تمام غذاهایشان با طبخ خصوصی کارگرانی زندانی تهیه میشد!
پیتزا، نان سیر، بیفتک، الویه، از غذاهای معمولیشان بود، بعضی غذاها هم که اسمشان را هرگز یاد نگرفتم.
زندگی طبقاتی در زندان!
یک بار که خواستم لیوان چاییام را بشورم همه نگاه بدی کردند! چرا بدعت میگذاری، پس کارگر گرفتهایم، برای کِی!
از همه جالبتر میزی وسط سلول قرار داشت. همیشه هم چند نفراطرافش نشسته بودند و سخت مشغول فعالیت.
من هیچوقت با فضولی سر و کار نداشتهام.
گروه خونم هم، خیلی با آن جمع سازگاری نداشت، نه اینکه آدمهای خوبی نباشند، من بلد نبودم با آنها ارتباط بگیرم. جز با دو سه نفرشان!
برای همین دقت نمیکردم آنجا چه خبر است.
معمولا صبح با باز شدن سلول خارج شده و به قسمتهای عمومی میرفتم و شب برمیگشتم که دیگر پای میز فعالیتی نبود.
یک بار ظهر، همان وقتی که کف خواب بودم و طبق عادت یک ساعتی میخوابیدم، ناخواسته پایم به پایه همان میز خورد که رضا فریاد زد مواظب باش... چه کار میکنی!
علی چپچپ نگاهم کرد، بقیه هم خیلی طلبکارانه و با سکوت نگاهم کردند.
با شرمندگی خودم را جمع و جور کرده و برای اولین بار پرسیدم آنجا چه خبر است؟
جوری نگاهم کردند که فهمیدم سؤالی غیرمجاز کردهام. بعد جوانترینشان آرام گفت؛ یعنی نمیدانی، اینجا فعالیتهای هستهای انجام میشود!
برق از کلهام پرید. پایم را تا آنجا که ممکن بود، جمعتر کردم. آنقدر جدی گفته بود که پشیمان شدم چرا این چند روز همهاش رفتهام کتابخانه و متوجه فعالیت آنها نبودهام.
برای اولین بار رفتم بالای سرشان، خجالت روزهای اولم برطرف شده بود. راست میگفت، سخت مشغول بودند، بعضیهایشان به شکاف هستهای، بعضی به تفکیک هستهای، بعضی به نگهداری هستههای آماده شده.
دیده بودم وقتی خرما میخوریم اجازه نمیدهند هستههایشان را دور بریزیم...
آنجا کارگاه ساخت تسبیح از هستههای خرما بود. میگفتند کار سختی است و دقت فوقالعاده میخواهد. راست میگفتند.
تازه یادم آمد ما هم آن سالهای جنگ در زندان عراق از این فعالیتهای هستهای داشتیم!
ما هم با خودمان کلی تسبیح سی و سه عددی آوردیم ایران. همه از هستههای خرما.
سیگاریها با هر تسبیح، ده پانزده نخ سیگار اضافه میگرفتند. بعضی میفروختند و غذا میگرفتند، بعضی یادگاری میآوردند برای بچههایشان...
از فعالیتهای واقعی هستهای که خیری ندیدیم!
جز تحریم و بمباران و ترور دانشمندان
خدا کند اگر قرار شد ایران تعهد دهد دیگر فعالیت هستهای نداشته باشد، برای آن فعالیت هستهای در سلولها ممانعتی بوجود نیاید.
زندانی اگر همان هستهها را ازش بگیرند
روزهایش خیلی سختتر میگذرد...
با اینکه یاد زندان خیلی حال آدم را میگیرد
اما من کلی خاطره از آنجا با خودم آوردم!
حالم خوب باشد حتما بنویسم.
هم از زندان عراق
هم از زندان ایران
@ghomeishi3
❤ 372👍 61💔 55👎 6
05:06
Video unavailableShow in Telegram
چرا رئیس جمهور دستگیر نمیشود!؟
پزشکیان میپرسد ما در کدام زمینهها مشکل نداریم؟!
در برق، در آب، در گاز، در بنزین، در یارانهها، در ارزش پول ملی و موارد دیگر.
بعد میپرسد شما بگویید چه کار کنیم!
من واقعا متوجه نمیشوم چرا آفای پزشکیان دستگیر نمیشود. مگر او سیاهنمایی نکرده؟ اگر این حرف را ما گفته بودیم الان باید در دادگاه پاسخگو میبودیم. چرا رئیس جمهور نباید پاسخگو باشد!؟
مهم نیست نظام ولایت فقیه مسبب این مشکلات بوده، یا نظام پهلوی، قاجاریه، یا هر کسی، مهم آنست؛ کسانی با وجود داشتن قدرت، توانایی حل مشکل را ندارند.
و میپرسند شما بگویید چکار باید کرد!؟
یا میتوانید مشکل را حل کنید یا نمیتوانید. اگر میتوانستید حل کرده بودید، اگر نمیتوانید استعفا دهید.
سیستم یا اجازه میدهد افراد توانا وارد صحنه شوند یا سرانجامش معلوم است!
برگردیم به سؤال اول؛
پزشکیان یا راست میگوید ما وسط بحرانهای متعدد هستیم یا دروغ میگوید.
اگر دروغ میگوید چرا به جرم سیاهنمایی دستگیر نمیشود.
اگر راست میگوید چرا کنار نمیرود تا زمینهای ایجاد شود آنها که توان حل بحرانها را دارند به سر کار بیایند؟
رحیم قمیشی
@ghomeishi3
8.83 MB
👍 807❤ 72👎 32💔 8
من نمیگویم به زیارت اربعین نروید
فقط آن را کامل کنید!
✍ رحیم قمیشی
میزبانم در سیستان و بلوچستان از من میپرسد وقتی میشنوی ۶۰ درصد بیکاری، آیا درکی از آن داری؟
صادقانه و با بغض میگویم نه درکی ندارم!
و توضیح میدهد اینجا ۶۰ درصد بیکاری واقعی هست. همین است که بگویی ۴ میلیون در ماه پرداخت میکنم، صدها نفر به صف میشوند. از دختران و پسران تحصیلکرده.
میدانم ۴ میلیون یعنی ۴۰ دلار در ماه!
شنیدهام خربزههای منطقه خیلی خوشمزهاند، آخر شب به راننده میگویم یک توقف کوتاه کند تا خربزه بخرم. چند دقیقه بیشتر به نیمه شب نمانده. از دستفروشی یک خربزه میخرم.
ارواحی زنده، از کمی دورتر به سرعت به من نزدیک میشوند. آنقدر لاغر که نمیدانم چطور راه میروند. به زبان محلی چیزی میگویند و باز نزدیکتر میشوند. از ترس میپرم داخل ماشین، و راننده حرکت میکند. میپرسم آنها چه میگفتند، راننده اولش نمیگوید، اما وقتی خیلی دورتر شدهایم میگوید میگفتند برای ما هم یک خربزه بخر...
مگر من میتوانم دیگر از آن خربزه بخورم!
حالا کمکم میفهمم ۶۰ درصد بیکاری یعنی چه.
اگر روز قیامت همانها را با من تنها بگذارند، چه پاسخی به آنها دارم که بدهم!
بگویم خیلی نماز خواندم؟
بگویم خیلی روزه گرفتم!
بگویم من زیارت اربعین رفتم!؟
رسیدهام تهران
از میدان راهآهن تا خانهمان، صدها و هزارها تابلوی بزرگ میبینم، که بگویند حسین ما را به زیارتش فراخوانده. ما را به پیاده رفتن به آرامگاهش.
نمیفهمم شهرداری تهران از این پیادهروی چه چیزی نصیبش میشود!
نمیفهمم حاکمیت با بالا رفتن آمار پیادهروی چه گیرش میآید!
فقط میفهمم هیچ چیز طبیعی نیست...
میدانم هر کس حسین را به شکلی میشناسد.
اما من حسین را در نگاه همان گرسنگان نیمه شب میبینم، همانها که فراموش شدند، همانها که دریاچههایشان خشکید و ما فقط نگاه کردیم. همانها که اسمشان را شنیدیم، فکر کردیم همه تروریستند! همانها که پرسیدند سهم ما از این کشور کجاست!
و ما جوابی نداشتیم...
دایی احمد میگوید ما گاهی در یک شب، تا هزار غذا میپزیم و بین فقرا تقسیم میکنیم، اما مگر گرسنگی تمام میشود. مگر از عهده ما برمیآید جای خالی کارخانجاتی که باید احداث میشدند و نشدند را پر کنیم. مگر ما میتوانیم آب را بیاوریم به این سرزمین سوخته! مگر میتوانیم کشاورزی را زنده کنیم...
من نمیگویم به زیارت اربعین نروید.
شاید حسین شما همینکه به پابوس او رفتید وعده بهشتش را به شما بدهد، اما حسینی که من میشناسم آن دنیا از من میپرسد برای آن کودکان سرزمین خودم چه کردم!؟
از من میپرسد تو دانستی ۶۰ درصد بیکاری یعنی چه؟
از من میپرسد جلوی کدام ظلم را گرفتی؟
و من تنها در سکوت نگاهش خواهم کرد...
من نتوانستم کاری کنم!
من فرار کردم
من چشمهایم را بستم
من ندیدم
ندیدم التماس یک خربزه میکردند
من ندیدم در سرزمینم چقدر نیازمند هست
و ندیدم عامل این بدبختیها چه کسانی هستند.
من نمیگویم به زیارت حسین نروید
اما لطفاً آن را کامل کنید
حسین یک آرامگاه نیست
حسین یک واسطه و پارتی نیست
حسین تنها منتظر پیادهروی ما نیست
حسین میپرسد برای مظلومها چه کردید...
آنجا که ظلم از در و دیوارش فرو میریخت
شما کاری هم کردید؟!
@ghomeishi3
💔 531👍 204❤ 78👎 9
باور نکردنیها در سیستان و بلوچستان
✍ رحیم قمیشی
آنچه که میگویم باورنکردنی، تنها از دید کسانی است که مثل من سیستان و بلوچستان را تنها از دور دیدهاند و تصویرشان از آنجا عامیانه است.
هفت مورد از مهمترین عجایبی که در این استان به چشم من خورد را مینویسم.
۱- شهرسوخته که ۵ هزار سال پیش ابعادش بیشتر از صد برابر مجموع مکه و مدینه در هزار و چهارصد سال پیش بوده، مدیریتش بر عهده بانوان ایرانی بوده!
در شهر سوخته با همه اکتشافات صورت گرفته هنوز هیچ آثاری از لوازم جنگی بهدست نیامده، یک مورد مرگ خشن، مانند اعدام یا قربانی وجود نداشته و وسعت صنعتی بودن شهر به اندازهای است باورنکردنی، به نحوی که فقط تعداد آثار سفالی و قطعههای صنایع باقیمانده از تمدن آن دوران، در باور نمیگنجد. آن شهر قریب به هزار هکتاری را میشود شهر صلح و دوستی هم نام نهاد. صلحدوستی ایرانیان از پنج هزار سال پیش!
۲- قلعه دختر در هنگام تجاوز بیگانگان به سیستان محلی بوده که دختران نگران از ترس تجاوز، به آنجا پناه بردهاند، وقتی بیگانگان بر شهر مسلط میشوند یک دختر هم به دست دشمن نمیافتد! آنها ترجیح میدهند از بالای قلعه خود را به پایین پرتاب کنند تا دست هیچ متجاوزی به آنها نرسد. آزادگی در خون ایرانیان بوده و هست.
۳- سیستان و بلوچستان دو قوم اصلی را پوشش میدهد، سیستانیهای شیعه و بلوچهای اهل تسنن. بر خلاف تصور رایج که دو قوم حتماً از هم منفک و دور باشند، آنقدر این دو قوم به هم نزدیکند که به جز پیوندهای خانوادگی زیادی که وجود دارد، پرسش از اینکه شما بلوچ هستید یا سیستانی، سوالی است سبکسرانه، بسیاری از نسل جوان ترجیح میدهند پرسش شما را پاسخ ندهند. با این توضیح که؛ چه فرقی میکند!
۴- امنیتی که در سیستان و بلوچستان وجود دارد، با وجود همه تلاشهای گروهکهای تروریستی مستقر در آنسوی مرزها، آنقدر بالاست که در کمتر استانی به چشم میخورد، من در تهران از پیادهروی در نیمه شب، فرزندانم را انذار میدادم، مبادا گرفتار زورگیری شوند، اما اینجا امنیت، نیمهشبها هم وجود دارد، حتی در جادههای طولانی نزدیک به مرز.
جالب آنکه در سطح شهر هیچ نیروی امنیتی و انتظامی با لباس سازمانی به چشم نمیخورد. شکی نیست مدیریت امنیتی قوی وجود داشته، اما همراهی و هوشمندی مردم، طبق معمول، حرف اول را میزند.
۵- مسجد مکی زاهدان که همچون نگینی در استان میدرخشد، تا کنون یک ریال بودجه دولتی دریافت نکرده. آجر به آجر این بنای عظیم با کمک مردم استان تامین شده. مقایسه آن با مصلای پایتخت، که هر سال صدها میلیارد تومان بودجه دولتی دریافت میکند، ولی هنوز آماده برگزاری نماز نشده جالب است.
۶- نام شهر با پسوند "جان" همراه کردن را، در هیچ شهری تا کنون ندیده بودم. در زابل میزبان ما هر وقت از زابل نام میبرد، پسوند جان را فراموش نمیکرد. "زابل جان".
شنیدن نام شهر، بهمراه جان، قند در دل آدم آب میکرد. آیا مقامات حاضرند از صمیم دل بگویند "ایران جان"؟
۷- بیشک اولین و مهمترین مشکل در سیستان و بلوچستان کم آبی است و با بسته شدن آب هیرمند و خشک شدن دریاچه های متعدد، این مشکل تشدید شده است. جالب است مهمترین دغدغه مردم پس از آب، مشکلات فرهنگی است. سطح بسیار پایین مدارس دولتی، آمار بالای ترک تحصیلها، وجود نداشتن مراکز فرهنگی و تفریحی در شهرها، دوری از مرکز و بودجههای اندک عمرانی، بیکاری، فقر و کمتوجهی دولتمردان به مشکلات این استان همه را رنج میدهد. با وجود همه توجهیها بالاترین سمنها (اِنجیاُ ها) در این استان قرار دارند. مردم همدیگر را پیدا میکنند و با تلاش خود آثار فقر را تا آنجا که ممکن است کاهش میدهند.
سطح بالای علم در گذشته سیستان و بلوچستان، همکاری مردم برای غلبه بر شرایط دشوار زندگی، علاقه به استان و مقاومت در برابر مهاجرت اجباری، مهربانی و میهماننوازی فوقالعاده مردمان این استان و بسیاری موارد دیگر وجود دارد که در این نوشته کوتاه امکان پرداختن به آنها نیست.
همانطور که یک خارجی به محض ورود به ایران با تعجب خواهد گفت چه فکر میکرده و چه میبیند، بیشک هر ایرانی به محض ورود به سرزمین اقوام دیرینه ایران، متعجب خواهد شد؛ چرا تا قبل فکر میکرده سیستان و بلوچستان نمیتواند مقصدی ایدهآل برای گردشگری و آشنایی با ایران عزیز باشد!
چه فکر میکرده.
و چه میبیند!
@ghomeishi3
❤ 512👍 76💔 15👎 10
Photo unavailableShow in Telegram
قایق های رها شده در تالاب خشکیده هامون
بر تابلو نوشته
قسمت عمیق
شنا ممنوع!
💔 340❤ 13👍 5👎 3
Photo unavailableShow in Telegram
اسمش سهراب است
میپرسم چند سال داری، نمیداند!
فقط یادش هست همینجا که ایستادهایم قبلاً تالاب زیبایی بوده.
تالاب هامون
در مجاورت کوه خواجه
تا همین ۵ سال پیش، نه ۵۰ سال پیشتر!
میگوید حیوانات گناه دارند
بزهایش شیر ندارند
برای ما از فلامینگوها و پلیکانهایی میگوید که زمستانها به این تالاب میآمدند
از میلیونها ماهی که تلف شدند
از صدها هزار پرندهای که مُردند
از طبیعتی که دیگر نیست
میگوید کلی قایق اینجا فعال بودهاند
گلهاش ده برابر امروز بوده
بزها شیر داشتهاند
حالا همان ۱۰ - ۱۵ تای باقیمانده را یکی یکی میفروشد. بشوند آبگوشت اربابها
میگویم عجله نکن برای فروش گله کوچکت، حتما وضع بهتر میشود.
همسرش، سودابه به او اشاره میکند؛
- نگفتم وضع بهتر میشود! همینطور نمیماند.
پشیمان میشوم از دروغی که گفتهام!
اصرار میکنند شب را پیش آنها بمانیم
در همان چادر سیاهشان
عقرب و رتیل هست
من میترسم
آب خنک ندارند
برق ندارند
گاز ندارند
نان ندارند
همیشه انقلابها میشوند
تا فقرا به نان و نوایی برسند
اما فردای انقلاب
همانها فراموش میشوند!
رحیم قمیشی
@ghomeishi3
❤ 362💔 203👍 80👎 6
Photo unavailableShow in Telegram
آسیابهای بادی هشتصد ساله
در کنار قلعه رستم
امروز ما نمیتوانیم از نیروی باد و یا خورشید
انرژی پاک بگیریم!
❤ 263👍 60💔 39👎 2
Photo unavailableShow in Telegram
در شهر سوخته
همراه راهنمای زابلیام
احسان قنبردادی
❤ 282👍 30👎 2
Photo unavailableShow in Telegram
گوشهای از شهر سوخته
نزدیکی هامون، زهک و زابل
💔 197❤ 38👍 13👎 2
شهر سوخته، دوباره میسوزد!
✍ رحیم قمیشی
شهر سوخته در نزدیکی زابل است، ۱۹۰ کیلومتر بالاتر از زاهدان و ۸۰ کیلومتر مانده به زابل. شهری بسیار بزرگ و تاریخی که سه هزار و پانصد سال قبل از میلاد، مرکز تمدنی بسیار بزرگی ایرانیان بوده است.
اما امروز در زیر خروارها خاک خوابیده.
باستان شناسان نمیدانند دقیقا چه اتفاقی افتاده که این شهر بزرگ و تجاری، متروکه شده، اما همه متفقالقول هستند خشکی زمین و بیآبی، نقش اول را در اتفاق داشته. شاید رودخانه خروشان هیرمند تغییر مسیر داده، شاید خشکسالیای اتفاق افتاده، و شهری بسیار بزرگ، ناگهان شده شهر ارواح.
هزار و هفتصد کیلومتر راه آمدهایم موزه منحصر بهفردش را ببینیم، اما برق نیست. صبحها دو ساعت برق ندارند، بعداز ظهرها هم دو ساعت!
میگویند اینجا ۴ ساعت قطع برق عادی است.
با وجود آنکه آن منطقه گرمای ۵۰ درجه را تجربه میکند.
از طرفی برق هم باشد، میگویند از بالا دستور دادهاند موزه شهر سوخته بسته باشد! میپرسیم چرا؟ خودشان هم نمیدانند... شاید نمیخواهند همان دو ساعتی که برق هست، مصرف لامپها و کولرها بالا برود.
به راهنما میگویم تصور کنید ما گردشگرانی خارجی باشیم. چه قضاوتی در مورد ایرانتان میکنیم؟
اثری با ثبت جهانی را چه کردید!
شما شهر سوخته را باز سوزاندهاید.
آن بار خشک شدن آب هیرمند
این بار سوءمدیریت و باز خشک شدن کل آن سرزمین.
اژ شهر سوخته تا زابل یک ساعت راه است.
باز روستاهای متروکه، این بار نه برای چند هزار سال پیش، برای همین بیست سال و بویژه چند سال اخیر.
از وقتی که افغانستان سدهایش را بر سرشاخههای هیرمند احداث کرده و حقابه ایران را با قلدری تمام نمیدهد.
زمینهای پر محصولی که خشک شدهاند.
دریاچههای متعدد خشکیده.
زندگیهای زیبایی که مرگ آنها را تهدید میکند. دل آدم به درد میآید!
سیستان زادگاه رستم و اساطیر ایرانی، زادگاه یعقوب لیث، زادگاه بسیاری بزرگان ایران زمین، در تشنگی لهله میزند. قلعه رستم، روستای زیبای قلعهنو که تنه به تنه ماسوله گیلان میزند، کم کم خالی از سکنه میشود.
بازدید کننده ندارند.
خشکی زمین همه را میسوزاند، بادهای ۱۲۰ روز بهجای طراوت و شادابی، تنها شنهای سرگردان و ماسههای روان میآورند.
همه میپرسند چرا دولت نمیتواند حق آب ما را از طالبان بگیرد، در حالیکه شریان زندگی در رگهای افغانستان، با کمکهای ایران و بازار کالاهای ایرانی جریان دارد. نمیدانیم!
میرسیم به زابل، زادگاه رستم دستان. در راه بیشتر ماشینها در حال قاچاق سوخت هستند. اگر این قاچاق نباشد شاید باقیماندههای این شهرها هم مجبور شوند جلای سرزمین کنند!
در زابل داغ هم قطع ۴ ساعته برق عادی و طبق برنامه است.
در زابل هم درختها از بیآبی خشکیدهاند.
در زابل هم مردم تشنهاند.
مردم خونگرمی که معتقدند کسی صدای آنها را نمیشنود.
ژنراتور بخرند گازوئیل نیست.
خرید سوخت برایشان هزاران محدودیت دارد.
ماشینهایشان غیرقابل استفاده شده.
همه میدانند ریشه قاچاق سوخت، ریشه عقبماندگی، ریشه اعتیاد، و ریشه تشنگی آنها، یک چیز بیشتر نیست؛
ناتوانی حاکمیت، فراموش شدن، دیده نشدن، سوءمدیریت!
سیستان پنج هزار سال پیش یک بار سوخت.
نمیدانیم چرا!
دوباره دارد میسوزد.
آب هیرمند بسته شده، دریاچه هامون خشک شده، دامداریها بسته شده، کشاورزیها تعطیل شده، گردشگری نمیرود، همه زیباییاش به زیر خاک میرود.
جلوی دیدگان ما
در عصری که جهان یک دهکده شده
و همه میتوانند از حال هم با خبر شوند.
این بار ناترازی است...
حق آنها را افغانستان میخورد
و هیچ حامیای ندارند
برق ندارند
مدیریت کارآمدی ندارند
و کشور درگیر تهدیدهای خارجی
و تعهداتی است که برای خود ایجاد کرده
مبادا جایی دیگر
مردمی گرسنه
یا تشنه باشند!
@ghomeishi3
💔 371👍 72❤ 49👎 5
جهنم مجسم
✍ رحیم قمیشی
در حاشیههای برخی شهرها صحنههایی هست که خجالت میکشی حتی به دوربین موبایلت بدهی تا ثبتش کند.
ثبت کنید که چه شود؟ تنها دلت میخواهد آرزو کنی کاش هرگز آنها را ندیده بودی، یا زودتر فراموششان کنی...
نه که ثبتشان کنی.
انگار سفری داشتهای به جهنم
آنجایی که خدا هم مدیریتش را سپرده به همکارش شیطان!
حاشیه پیادهرو، زنها و مردهای جوان معتاد، گرسنه، تکیده، با لباسهای مندرس! میانه تابستان، زیر آفتاب سوزان.
فقط میتوانی چشم هایت را ببندی
و بگویی خواب دیدهای، شاید کسی بیدارت کند.
مقامات ما اینها را ندیدهاند؟
که باز دلشان برای مردم لبنان و عراق و یمن میسوزد؟
و چه دردت میآید وقتی بدانی این مختص زاهدان و سیستان و بلوچستان نیست! هر چه از مرکز دورتر، شدت مشکلات هم بیشتر.
عبدالسلام میوه فروشی ساده است. بالای هفتاد سالش است. آنقدر درآمد دارد که به قول خودش، شب بتواند مقداری نان خشک به خانه ببرد. انبه را میفروشد کیلویی ۹۵ هزار تومان، میگوید ۷۵ هزار تومان میخرد، ده بیست درصدش هم خرابند، همه را که بفروشد درآمد زیادی نصیبش نمیشود. میگوید مردم ندارند...
از اعتیاد فراگیر منطقه دلم گرفته.
میپرسم آقا سلام، بیکاری و فقر، این اعتیاد را آورده، یا اعتیاد آن دو را؟
باورم نمیشود با یک فیلسوف دانا طرف هستم. میگوید نمیدانم!
فقط اشاره میکند؛ به نظر او اگر فرهنگ بالا برود، هیچکدام از آن سه نخواهند بود!
میپرسد میدانی چند درصد کودکان در میانه تحصیل آن را رها میکنند؟
نمیدانم.
میپرسد میدانی وقتی دانشآموز بداند دیپلم که هیچ، لیسانس هم بگیرد، اینجا کاری نخواهد داشت.
میپرسد میدانی درصد مهمی از نیروی کار قاچاقچیان نوجوانها هستند!
خجالت میکشم، از خودم...
احمد راننده اسنپ است، بخاطر سوءسابقه مجبور شده خودش را فرد دیگری معرفی کند تا همین شغل رانندگی اسنپ را بتواند داشته باشد.
از وقتی برادرش اعدام شده قاچاق مواد مخدر را کنار گذاشته. هنوز دلش برای برادرش میسوزد.
او مجبور شده گناه بار خلاف سایر دوستانش را هم بر عهده بگیرد تا آنها آزاد شوند و به قولشان وفا کنند! و زن و بچهاش تا اندازهای تامین شوند...
و آن قاچاقچیها هم مردانگی کردند!
احمد با آه میگوید فکر میکنی آن قاچاقچیان که اعدام میشوند واقعا کارهای هستند؟ اصلاً چقدر گیرشان میآید؟ آنها همه هیچ کارهاند...
و رهبران باندها هیچوقت گرفتار نمیشوند!
همانها که برایشان مهم نیست زن و بچه محمد پس از اعدامش چه شدند!
زمین دور سرم میچرخد.
بیکاری و فقر، اعتیاد و نیاز، قاچاق و خلاف، کودکان بدون آموزش، همسر و فرزندان یک اعدامی، قاچاقچی ایثارگری که مسئولیت بار دیگران را قبول میکند، حکم اعدامی که به آسانی برای یک فقیر صادر میشود...
سرزمینی سوخته!
اخبار میگوید در آمریکا و اروپا هم بیخانمان هست... انگار اگر آن را باور کنیم، دیگر لازم نیست فکر کنیم در سرزمین خودمان چه خبر است!
عبدالسلام حقیقت را به من گفته؛
وقتی پرسیدم؛ سلام! تو امروز کارهای شوی چه میکنی؟
اولش میخندد؛ من!
بعد با آرامش میگوید، من بلد نیستم.
اما میدانم ساده نیست.
و تا فرهنگ رشد نکند
هیچ چیز بهتر نمیشود.
یعنی مقامات ما به اندازه سلام، پیرمرد میوهفروش درک و فهم ندارند!
اگر نتوانستند ریشه فقر و بدبختی را پیدا کنند.
اگر نتوانستند بفهمند چطور میشود کشور را نجات داد.
اگر دیدند وضع بسیاری از مردم ما کم از همین امروز مردم غزه ندارد.
صادقانه بگویند ما نمیدانیم!
ما بلد نبودیم.
ما را ببخشید.
شاید دیگرانی بلد باشند...
@ghomeishi3
👍 445❤ 98💔 52👎 5
Photo unavailableShow in Telegram
سُدِیس کنار من ایستاده
برادر کوچکش، دومی از راست
❤ 529👍 49💔 17👎 5
نانآور خانه
✍ رحیم قمیشی
اسمش سُدِیس است، اگر درست شنیده باشم.
۱۲ سال دارد، شش کلاس درس خوانده، بسیار با استعداد است، خوش اخلاق و خوش خنده. و حالا شده نانآور خانه. پسر بزرگ خانه است و پدرش مُرده.
در شیرآباد زاهدان مرگ خیلی راحت به اهالیاش هدیه میشود. یکی از بیماری ساده، چون پول درمان ندارند، یکی میرود برای یک لقمه نان قاچاق کند و برنمیگردد، یکی دستگیر میشود و دو ماه بعد، خبر اعدامش میآید، به جرم همراه داشتن مقداری مواد مخدر، و هیچکس نمیپرسد، اگر او قاچاق نمیکرد، چکار باید میکرد؟ و هیچکس نمیپرسد مگر آنکه دستگیر میشود مالک آن محموله است...
مالکها خانههای ویلایی دارند و دست به سیاه و سفید هم نمیزنند. مالکها اصلا شاید پستهای خوبی هم داشته باشند!
نمی پرسم چرا پدرت در جوانی مُرد، اما میپرسم حالا شغلت چیست سُدِیس جان.
کارگر نانوایی است. برق نانواییشان رفته و توانسته ساعتی بیاید مثل همسن و سالهایش، کمی بازی کند.
چه خوب که روزی دو ساعت برق نانوایی میرود!
- نان چند است؟
- پنج هزار و هفتصد و پنجاه تومان.
- برق که رفته چرا هنوز صدها نفر جلوی نانواییتان ماندهاند؟
- ماندهاند برق که آمد، نان بگیرند. گیرشان نیاید گرسنه باید بخوابند، اینجا مردم با همین نان زندهاند.
- سدیس جان! چقدر حقوق میگیری؟
- روزی صد هزار تومان.
حساب میکنم، ماهی سه میلیون تومان!
تازه اگر نانوایی تعطیلی نداشته باشد.
میپرسم با همین صد هزار، به عبارتی یک دلار در روز، زندگیتان میچرخد؟
با اشاره سر میگوید؛ میچرخد.
یارانه هم میرسد. میشود چهار و نیم. و اضافه میکند نسبت به خیلی از اهالی شیرآباد، آنها خوشبختترند!
- خانوادهتان چند نفر است؟
- سه برادریم، دو خواهر، و مادرم.
- از هیچجای دیگر دولتی، کمکی به شما نمیشود؟
- نه، خودم نانوایی کار میکنم!
غرورش را نمیشکنم...
میگویم آفرین سدیس، با همین چهار میلیون در ماه هم میشود شرافتمندانه زندگی کرد.
سدیس جان! خوبست نمیدانی در پایتخت چه پولها جابجا میشود به اسم مستضعفین.
خوبست نمیدانی چه باغها از بیتالمال به نام افراد میشود برای تکمیل عبادتهایشان!
خوبست نمیدانی به نام کمک به شما چه چپاولها که نمیشود.
میخواهند ریشه ظلم را از جهان بکنند!
میخواهند فقیری در جهان نباشد!
اما بیخ گوششان، خوشبخت سدیس است که به اندازه پول نان خالی، درآمد دارد.
خوشبخت سدیس است که از ۱۲ سالگی نانآور خانه شده.
به روزی صد هزار تومان قانع شده.
برای شش سر عائله.
و به او نگفتهایم حاکمیت مسئول همه بدبختیهای اوست.
و نگفتهایم مادران سرپرست خانوار باید از خزانه تامین شوند. او فقط باید درس بخواند و بازی کند. او باید آیندهاش تامین شود.
او خوشبخت است و دیگرانی که سهمی در مشکلات او دارند بدبختهای واقعی!
من میدانم سالها لبخند تلخ سدیس را نمیتوانم فراموش کنم. برادر کوچک و زیبایش را نشانم میدهد، به نظرم اسمش امیررضاست، شاید هم عمررضا
لباس قهوهای بلوچی تنش است.
میخواهم یک عکس یادگاری بگیرم.
دستهایشان چنان در گردن هم است که حسودیام میشود.
آنها خوشبختند...
کارهای که نبودهاند تا عذاب وجدان داشته باشند.
از بیتالمال که پول برنداشتهاند.
برای غارت مال دیگران که هزار توجیه دینی نجستهاند!
ادعای نجات بشریت را که نداشتهاند.
ما بدبختیم که نابرابریها و بیعدالتیها را میبینیم و هزار توجیه برای خودمان میآوریم.
نمیدانم ۴۷ سال برای اینکه به ما ثابت شود ما از عهده رفع فقر در کشور خودمان هم بر نمیآییم کافی نیست؟
نمیخواهیم باور کنیم با وجود آنهمه منابع خدادادی آنهمه زمینههای توسعه، زمینههای گردشگری، زمینههای ساختن ایران، ما ناموفق بودهایم!
فردا سدیس زیبا چه کاره خواهد شد
شانس بیاورد
سرمایه فراهم کند
موقعیتی برایش ایجاد شود
شاید یک قاچاقچی...
سرنوشتی که مدیریت ما
برای او رقم زده!
اگر مقامات یک روز فرصت داشتند
و در شیرآباد و شیرآبادها قدمی میزدند
و آنچه را که نمیشود بنویسم
با چشم میدیدند
شاید قانع میشدند
با ظلم و فقر گسترده در کشور
نمیشود ادعاهای واهی داشت
نمیشود آرامش داشت
و گفت همین است دیگر
خوشبختند که زندهاند...
به برکت مدیریت ما!!
نان که دارند...
@ghomeishi3
💔 514👍 123❤ 93👎 7
