fa
Feedback
دلنوشته ها - رحیم قمیشی

دلنوشته ها - رحیم قمیشی

رفتن به کانال در Telegram

تماس با نویسنده: @Rahim_Ghomeishi شماره حساب کمک به کانال 5022 2913 2780 3340

نمایش بیشتر
2025 سال در اعدادsnowflakes fon
card fon
35 350
مشترکین
-2824 ساعت
-1067 روز
-32230 روز
آرشیو پست ها
ستاره - شادمهر عقیلی
نمایش همه...
4_5805542903577056919.mp311.26 MB
28👍 4😭 1
کسی از بشار اسد خبری دارد؟ ✍️ رحیم قمیشی چند سال پیش برای کاری رفته بودم یکی از بخش‌های خدماتی سپاه. خانم جوانی همراه بچه‌ای چهار پنج ساله آمده بود که برای مشهد اتاقی بگیرند برای چند روزی بروند آنجا. مامور مربوطه خیلی تلاش کرد، اما نشد! نماینده‌شان در مشهد قسم می‌خورد جا نیست، می‌گفت تا آخر تابستان همه اتاق‌ها پر شده‌اند. مأمور تهرانی با خجالت به آن خانم گفت نشد، و طبق معمول ما ایرانی‌ها ادامه داد؛ فعلا بروید، جایی پیدا شد حتماً خبرتان می‌کنیم. وقتی خانم و بچه‌اش رفتند پرسیدم ایشان که بودند؟ گفت همسر یکی از شهدای مدافع حرم. خیلی دلم سوخت. من هر کدام از دوستانم با من مشورت کرد برای رفتن به سوریه، گفتم نرود، گفتم نظر من این است، خواستی برو! با این همه، آن روز حالم خیلی بد شد. آمدم حیاط مجموعه، و آن خانم و بچه‌اش را تا وقتی که از  اداره بیرون رفتند با چشمهایم دنبال کردم. چرا آنها تنها ماندند؟ چرا کسی به فکرشان نیست؟ چرا آنها که دستور اعزام دادند نگفتند این اعزام‌ها کشته دارد و زخمی‌هایی که عمری باید بر ویلچر بنشینند. چرا کسی به فکر تلفات از هر دو طرف نبود... یک طرف مردمی بینوا، یک طرف جوان‌هایی که فکر می‌کردند واقعا دارند از اسلام دفاع می‌کنند. از وقتی که بشار اسد همراه همسر زیبایش برای پناهندگی رفت روسیه، گفتم حتما بزودی مصاحبه‌ای ترتیب خواهد داد و خواهد گفت چقدر به جوان‌های ایرانی احساس دِین می‌کند. منتظر بودم یک سفر هم به ایران بیاید، برود بهشت زهرا و ببیند چقدر جوان جان دادند. برود به همسران جوان آنها بگوید از آنها خجالت می‌کشد. آن جوان‌ها که نمی‌دانستند در کاخ‌های اسد چه می‌گذرد. آن جوان‌ها که نمی‌دانستند در زندان‌های بشار چه خبر است. حتما فکر می‌کردند بشار و همسرش قرار است بشوند ناجی اسلام! شد آنچه نباید می‌شد... اما این پرسش مرا لطفاً کسی پاسخ بدهد؛ این روزها بشار چه می‌کند؟ یعنی ممکن است بیاید ایران سری هم به بهشت زهرا بزند سری به خانواده‌های کشته شدگان سری به زخمی‌ها و بگوید چرا خودش به اندازه سربازان ایرانی برای نگهداری حکومتش تلاش نکرد؟ آیا جان مردم ایران بی‌ارزش بود؟ و جان خودش و همسرش مهم! امشب فکر می‌کردم اگر روزی تصویری از بشار اسد به همراه همسرش در یکی از کاباره‌های روسیه منتشر شود آن خانم جوان چادری به فرزندش که حالا باید ۸-۹ ساله شده باشد چه خواهد گفت... پدرت شهید شد تا عده‌ای به ما بخندند تا عده‌ای عیش‌شان کامل شود تا عده‌ای دلارهایشان را جمع کنند دست همسر و فرزندانشان را بگیرند و بروند تفریح و بگویند هیچکس حق ندارد بپرسد چه بود و چه شد @ghomeishi3
نمایش همه...
👍 192💔 46😭 18 15👎 3👌 1
بغض پنهان - حمید هیراد و میثم اکبری
نمایش همه...
4_5819005143558919952.mp37.83 MB
119😭 29👎 8💔 7👍 3
خیابان‌های شهرها را پر کرده‌اند از تصاویر آقای خمینی. قبلش هم که عکس‌های رئیسی بود و قرآنی در دستش. می‌خواهم به او هم بگویم؛ جناب آقای خمینی! این هم از حکومت دینی این هم از اجرای دستورات قرآن این هم از حکومت علوی و زمینه سازی برای امام زمانی که بیش از هزار سال است وعده‌اش را می‌دهید... و بپرسم؛ آقای خمینی! در حکومتی که به نام دین بنا نهادی اجازه هست نمازم را با همان چشم‌بند و دستبند بدون مهر و جانماز بدون وضو رو به هر طرف که شما بگویید بخوانم؟؟ صدام گذاشت! شما اجازه می‌دهید؟ آخر وقت است... فقط به خدا می‌خواهم بگویم؛ این رسمش نبود... اجازه نیست؟ چشم! @ghomeishi3
نمایش همه...
💔 32👍 13 2😭 2👎 1
صدام که حکومت دینی نداشت! ✍️ رحیم قمیشی عراقی‌ها فکر می‌کردند ما واقعاً مجوس، به عبارتی آتش‌پرست یا کافر هستیم! چهارم دیماه ۱۳۶۵ که در کربلایی چهار اسیر شدم، از هوای سرد می‌لرزیدیم. شاید هم ترس اسیر شدن بود و ندانستن اینکه آیا بالآخره اعدام‌مان می‌کنند یا نه. یادم هست شب اول که هوا سردتر شده و تاریکی هوا فضا را ترسناک‌تر کرده بود، ما را دو ردیفه در راهرویی نشانده بودند، یک طرف راهرو چند اتاق بود و طرف دیگرش فضایی آزاد، یعنی ایوان مانند. من سمت فضای آزاد بودم که امکان تکیه به دیوار هم برایم وجود نداشت. حدود پنجاه اسیر بودیم و شاید بیشتر از بیست سی نفرمان با دست‌ و پاهایی خون‌آلود. متوجه شدم سید محمود روبرویم نشسته، خوشحال که یک اهوازی دیگر پیدا کرده بودم. هنوز چند دقیقه نگذشته محمود با صدای آرام پرسید؛ رحیم! به نظرت قبله کدام طرف باشد؟ من هم که مجتهد سرخود! گفتم؛ سید هر طرف بخوانی قبله است، چه می‌خواهی بدانی!؟ ولی سید ول کن نبود و راضی نمی‌شد. با عربی دست و پا شکسته‌ای از نگهبانی که بالای سرمان ایستاده بود پرسید؛ قبله؟ محمود سن کمی داشت. صورتی روشن و کشیده، اندامی لاغر و نحیف. قیافه‌اش اصلا به نظامی‌ها نمی‌آمد، یشتر یک بچه مدرسه‌ای بود تا رزمنده! البته اکثر اسرا همین‌طور بودند. نگهبان جوان عراقی که از سؤال محمود چشم‌هایش گرد شده بود، یک طرف را نشان داد و سید همانطور نشسته شروع کرد به نماز! من تنها محو تماشای او نشده بودم، نگهبان هم که تا دیروز، مثل ما فکر می‌کرد با کافرانی می‌جنگد که کشتن آنها برایش ثواب هم دارد، حالا رکوع و سجود های سید را می‌شمرد. دیدن کسی که با خدایش راز و نیاز می‌کند، ولو برای آن که اصلا خدا را قبول نداشته باشد، لذت‌بخش است. و من می‌دانم نگهبان عراقی هم مثل من لذت می‌برد. پناه آوردن به قدرتی ماورایی در سختی‌ای که هیچکس دیگری نمی‌توانست آن را حل کند. سید محمود دو نمازش را خواند و من که در جهت دیگری نمازهایم را خوانده بودم حاضر نشدم دوباره آنها بخوانم! از کجا معلوم خدا همان طرفی که من نماز خوانده بودم نایستاده بوده!! روز ۲۴ بهمن که دستگیر شدم هنوز ساعت چهار عصر بود، تا تحویل بازداشتگاه اصلی اطلاعات سپاه شوم فکر کنم شش هفت ساعتی پر ماجرا طول کشید. شاید پنج شش بار به مامورهای اطرافم گفتم من نمازم را نخوانده‌ام. انتظار داشتم دستبند و چشمبندم را باز کنند، فقط برای نماز، اما اجازه نمی‌دادند! برای آخرین بار که ناامیدانه پرسیدم ساعت چند است؟ نگهبان مهربانی که هیچوقت ندیدمش، گفت ۱۱، گفتم ده دقیقه دیگر نمازم قضا می‌شود. به او گفتم وضو هم نمی‌خواهم، مهر و جانماز هم نمی‌خواهم، فقط بگو کدام سمت بایستم! حالا من شده بودم سید محمود! و اگر سید آنجا بود حتماً به من می‌خندید. نمی‌دانم چطور شد که مامور این دفعه دلش سوخت، گفت رو به اینطرف! من که با چشمبند نمی‌دیدم، شانه‌هایم را گرفت و به سمتی چرخاند. و من بلافاصله شروع کردم به نماز. من خیلی کارها با خدا داشتم! موضوع فقط نماز نبود... می‌خواستم به خدا بگویم صدام که ادعای دینداری نداشت، برای نماز چشمبند را از چشمان ما برمی‌داشت، چرا ماموران حکومت دینی‌ات حاضر نیستند چشمبندمان را بردارند!؟ صدام همان اول وقت گذاشت محمود نمازش را بخواند، چرا این ماموران دینی و انقلاب اسلامی‌ات، تا آخر وقت نمی‌گذارند نماز بخوانم! صدام و مامورهایش کاری به خانواده ما نداشتند، چرا مامورهای دینی تو در ایران، حریم خانواده مرا رعایت نمی‌کنند؟! نمازم که تمام شد به مامور گفتم قول می‌دهم از اینجا تکان نخورم، اگر می‌خواهی تو هم نمازت را بخوان. مامور صادقانه گفت: آنقدر کارهایم زیاد است، که دیگر به نماز نمی‌رسم... او کارش آن بود که مخالفان حکومت دینی را بگیرد. او وظیفه داشت مردم را دیندار و‌نمازخوان کند، او باید به مردم زنجیر می‌بست تا به‌زور به بهشت‌شان ببرد!! دیگر مگر فرصت داشت نماز هم بخواند! البته به من مربوط نیست، دیگری نماز می‌خواند یا نه، اما اگر روزی متوجه شویم آنها که دختران ما را بخاطر داشتن یا نداشتن روسری دستگیر می‌کنند، خودشان آن کارهای خلاف بزرگ را می‌کنند... اگر روزی بفهمیم آنها که سنگ حکومت دینی را به سینه می‌زنند، دزدی از خزانه کشور برایشان اهمیتی ندارد، مفسدان اقتصادی را احترام و تکریم می‌کنند و برایشان مردم ضعیف و بیچاره هیچ ارزشی ندارند... اگر روزی بفهمیم به دروغ می‌گفته‌اند درد دین دارند و دردشان حقوق و مزایای خودشان بوده، ادامه حاکمیت‌شان و لذت بردن از قدرت و زورگویی... چه حالی پیدا می‌کنیم؟ می‌خواستم به خدا بگویم؛ آخر چرا به نام دین، اینهمه ظلم می‌شود؟!
نمایش همه...
644😭 152👍 120💔 22👎 17👌 14
آقای خامنه‌ای! شما بد کردید، خیلی بد کردید... ✍️ رحیم قمیشی دیشب خواب دیدم، فرستاده‌اند دنبالم و رفته‌ام دفتر رهبری. حواسم بود خیلی وقت نیست که آزاد شده‌ام حواسم بود قاضی‌ام گفته از او خواسته‌اند ده سال زندان برایم بنویسد و هنوز تصمیمش را نگرفته و من باید احتیاط می‌کردم! برای چه ده سال بروم زندان... رئیس دفتر رهبری جوان ساده‌ای بود. گفت آقای خامنه‌ای می‌خواهد خودش ببیندت. من نمی‌خواستم! ولی نمی‌دانم چرا در خواب رفته بودم آنجا! خوابم از جای بدی شروع شده بود. حدس می‌زدم آقای خامنه‌ای می‌خواهد از من دلجویی کند. به دفتردارش گفتم نیازی نبود ملاقات بگذارید. به او گفتم اگر همان بازجوها که گفتند من از اسرائیل پول گرفته‌ام، همان‌ها که خانه‌مان را زیر و رو کردند سندی پیدا کنند، همان‌ها از من، خیلی ساده عذرخواهی می‌کردند، برایم کافی بود. من می‌بخشیدم‌شان. اصلا بخشیده‌ام آنها را هنوز دفتردار جوابم را نداده بود، که در باز شد. حدسم درست بود. خود آقای خامنه‌ای بود. می‌خواست از من دلجویی کند. ولی من بغضم ترکیده بود. توی همان خواب داشتم گریه می‌کردم خامنه‌ای خندید گفت نمی‌دانستم اینهمه نازک نارنجی هستی. اشتباهی شده بود، تمام شد! من نمی‌خواستم مستقیم نگاهش کنم. در خواب هم با او قهر بودم. خودم را کنترل کردم گفتم؛ نیازی به دلجویی نیست من همه را بخشیدم من برای خودم ناراحت نیستم. شما می‌توانید از تک‌تک آنهایی که به اسم اسلام و انقلاب به آنها ظلم شده بخشش بگیرید!؟ گفتم مهم نیست با من چه کردید می‌دانید چقدر آدم در زندانند، به جرم یک انتقاد، یک پرونده‌سازی، به اسم امنیتی؟ می‌دانید چقدر برای زندگی، مردم فشار تحمل می‌کنند؟ گفتم می‌دانید فقر چطور زندگی‌ها را پاشیده؟ گفتم می‌دانید خیلی از مردم، از شما بدشان می‌آید! نه فقط از شما، از همه ما که کمک کردیم به انقلاب، ما که رفتیم جنگ، تا نظام بماند! گفتم می‌دانید چقدر از خانواده‌های شهدا دلشکسته و مغموم شده‌اند؟ آقای خامنه‌ای فقط گوش می‌کرد. من دیگر بغض نداشتم می‌خواستم همه چیز را بگویم، و می‌دانستم نمی‌شود. من هم دلم شکسته بود. گفتم آقای خامنه‌ای! چرا اسلام و خدا را از چشم مردم انداختید؟ چرا جوان‌ها را ناامید کردید؟ چرا گذاشتید به اسم خدا ظلم بشود؟ اصلا چرا نمی‌روید... من ظلم دیده بودم من حقیقت را پس از ۴۶ سال با چشم‌های خودم دیده بودم! من آدم‌های بی‌گناه و بی‌پناه زیادی را در زندان دیده بودم من در بازداشتگاه صدای شکنجه شنیده بودم من که آنهمه امید داشتم، ناامید شده بودم چطور می‌توانستم همه چیز را بگویم... گفتم؛ یا می‌دانید در کشور چه خبر است و مردم چه سختی‌ها می‌کشند یا نمی‌دانید! اگر می‌دانید، بد کرده‌اید اگر نمی‌دانید، که خیلی بد کرده‌اید... من همه حرف‌هایم را زدم. گفتم که دیگر من هم خدای شما را قبول ندارم دیگر آن اسلامی که شما می‌گویید را قبول ندارم گفتم من دیگر انقلابی که این همه فقر و بی‌عدالتی برای مردم داشت را قبول ندارم گفتم آنقدر در کشور ظلم و دزدی می‌شود که من و دوستانم خجالت می‌کشیم، چطور آنها که باید، نمی‌کشند! من گفتم که وقت تغییرات بزرگ شده بگذارید مردم هر چه می‌خواهند، همان بشود و اگر هم شما را نخواستند با عزت بروید کنار... من دیگر هیچ امیدی به بهتر شدن اوضاع ندارم چون شما را قابل اصلاح نمی‌بینم چون نمی‌خواهید بپذیرید موفق نبوده‌اند نه در سیاست خارجی نه در سیاست داخلی نه در اقتصاد نه در فرهنگ نه در اخلاق نه در صداقت آقای خامنه‌ای هیچ نگفت نگفت مرا ببرند برای زندان نگفت دوباره دستبند و چشم‌بند بزنند! من حرف‌های دلم را زده بودم یکبار برای همیشه و گفتم نه من، تنها، اکثر بچه‌هایی که می‌شناسم دیگر با شما قهرند و منتظرند شما بروید آیا گفتن حرف دل در خواب هم جرم است؟! خدا کند در بیداری همان بشود که در خواب دیدم و نخواهند برای هر که صداقت داشت زندان بنویسند خدا کند در بیداری هم تصمیم بگیرند حرف مردم را بشنوند ولو خوش‌شان نیاید ولو فکر کنند مردم اشتباه می‌کنند! و من خوشحال بیدار شدم حرف‌هایی را زده بودم به همان کسی که عامل همه چیز است اگر خوشبختیم، عامل خوشبختی‌مان اگر بدبختیم، عامل بدبختی‌مان! صورتم خیس بود ولی دلم خوشحال من به خودش گفتم شاید گوش کند و قبول کند با تدبیری و بدون خونریزی همه چیز به مردم سپرده شود هر آنچه مردم بخواهند و ایران رو به آبادی برود! و امید باز زنده شود... @ghomeishi3
نمایش همه...
1 239👍 319👏 73😭 52👎 36👌 18🔥 7😘 1
Photo unavailableShow in Telegram
دکتر بهشتی شیرازی آزاد شد اشک‌ شوق امانم نمی‌دهد شاید برای همه یک خبر ساده باشد اما خبر آزادی دکتر بهشتی برای من طعم زندگی می‌دهد طعم شیرین آزادی من مدتی با دکتر هم بند بودم چقدر این مرد شریف است چقدر این مرد بزرگ است چقدر من از زندان بودن او زجر می‌کشیدم مردی به تمام معنا فرهیخته صادق، مهربان، دوست داشتنی، دانشمند، کم‌حرف، دلدار، پاک، وارسته ای خدا! می‌شود فردا خبر آزادی تاج‌زاده،  مدنی، قدیانی، نوری‌زاد، سپهری، بختیار قشقایی و بقیه زندانیان بی‌گناه سیاسی هم بیاید. ای خدا! می‌شود فردا خبر  رفع حصر غیرقانونی هم بیاید من خیلی خیلی خوشحالم یعنی می‌شود عقلانیت به نظام برگردد و قبل از هر انفجاری از نارضایتی‌های مردم بپذیرد هر چه مردم بخواهند، همان بشود ای خدا من خیلی خوشحالم و نمی‌توانم بیشتر بنویسم ممنونم خدا رحیم قمیشی
نمایش همه...
904👍 77👏 41💔 22👎 13🔥 2
همراهان عزیز کانال دلنوشته‌ها به‌دلیل گرفتاری‌های شخصی برای مدتی نمی‌توانم پست جدیدی تنظیم و منتشر نمایم. لطفاً این غیبت مرا موجه تلقی نموده و از فرصت پیش‌آمده، همگی برای پیش‌برد برنامه‌های شخصی‌مان استفاده کنیم. قبلاً نظر ادمین‌های محترم را در مورد بخش نظرات پرسیده‌ام. نظر آنها بسته شدن همزمان بخش کامنت‌هاست، چون گفتگوها، وقتی پست جدیدی منتشر نمی‌شود، معمولا به سمت جدال‌هایی لفظی غیرقابل کنترل کشانده می‌شود، و اساساً بخش نظرات، برای نقد نوشته‌های نویسنده طراحی گردیده، نه گفتگوهای مناقشه‌برانگیز. از همه دوستان همراه و همدل بابت مدت غیبت و کم کاری‌ام در کانال، پیاپیش عذرخواهی می‌کنم. به امید دیدار مجدد و ادامه همراهی‌مان برای ساختن ایران عزیزمان دوستدار شما رحیم قمیشی
نمایش همه...
973👍 191😭 62💔 59👎 31👌 5🔥 3
تو خوب - محسن یگانه
نمایش همه...
4_5933575354684806764.mp38.74 MB
110👍 21👎 4
پایان جنگ‌های مقدس! ✍️ رحیم قمیشی جنگ ۸ ساله ایران و عراق مرداد ۱۳۶۷ به پایان رسید. مقامات بلند پایه ایران و عراق پس از کشته شدن نیم میلیون انسان بیگناه با هم دست دادند. بیش از یک میلیون جوان دیگر هم، برای همیشه خانه‌نشین یا ویلچرنشین شده بودند. اولین اسرای دو طرف مرداد ۱۳۶۹ تبادل گردیدند. یعنی دقیقا دو سال پس از پایان رسمی جنگ و آتش‌بس. گروه ما ۳۰ آبان ۱۳۶۹ رها شد. یعنی دو سال و پنج ماه پس از پایان جنگ! قطعنامه ۵۹۸ را که مبنای پایان جنگ شد ابتدا عراق پذیرفت، ایران نپذیرفت. تا آن‌وقتی که عراق دوباره به نزدیکی‌های اهواز رسید. پس از دادن پنجاه هزار شهید جدید بالاخره مقامات ما تصمیم گرفتند قطعنامه را بپذیرند! دو سال کشمکش بر سر نحوه تبادل اسرا شروع شد، نهایتاً این عراق و صدام بود که به‌صورت یکطرفه تبادل را شروع کرد. برای ما ننگ بود خودمان تبادل را شروع کنیم. جان جوانان در بند عراق چه اهمیتی داشت. مهم به اثبات رساندن حرف مقامات جمهوری اسلامی بود... مبادا فکر کنند ما گاهی کوتاه هم می‌آییم! عراق می‌گفت کل اسرا در برابر کل اسرا. و چون تعداد اسرای ایرانی در بند عراق کمتر بود، ایران بر تبادل نفر در برابر نفر پافشاری می‌کرد. نمی‌دانم آن ده پانزده هزار اسیر اضافی را نهایتا می‌خواست چه‌کار کند! و یک پرسش مهم را هرگز جواب ندادند. چرا جنگی که می‌شد خرداد ۱۳۶۱ با آزادی خرمشهر پایان یابد به مرداد ۶۷ کشیده شد. چرا تبادل اسرای غریب مانده دو سال و نیم عقب افتاد، چرا بجای دریافت غرامت از عراق ما بودجه‌هایمان را صرف بازسازی مناطقی در عراق کردیم، تا آنجا که بنیاد شهید ایران رسیدگی به "شهدای" عراقی را هم در دستور کار خود قرار داد! پرسش‌های بی‌پاسخی که تاریخ جواب آن را خواهد یافت! اینکه ادامه جنگ چه خیرات و برکاتی برای چه افراد و چه نهادهایی داشته است!! تاریخ حتما پاسخش را شفاف به همه خواهد داد که چه جانها فدا شدند تا چه عده‌ای به نان و نوا برسند... حال جنگ لفظی ایران و آمریکا! از دیروز تا امروز ۱۵ درصد اقتصاد ایران از سقوط بازگشت داشته. دلار ۱۰۰ هزار تومانی شده ۸۵ هزار. امید به بهبود شرایط اقتصادی افزایش یافته. تهدید جنگ تمام عیار کاسته شده. مردم احساس می‌کنند شاید کمی شرایط زندگی‌شان بهتر شود. در منطقه خاورمیانه کشورها خوشحالند. حتی فلسطینی‌ها و لبنانی‌ها هم به آینده‌شان امیدوارتر شده‌اند. همه اینها با یک مرحله مذاکره غیر مستقیم! آنهم با فشار و اصرار ترامپ و قبول "ناگزیر" مقامات ایران. عامل خاتمه جنگ ایران و عراق صدام بود. عامل شروع تبادل اسرا صدام بود. عامل آغاز مذاکرات با آمریکا ترامپ بود. خیرِ هر کدام، بعدها به مردم مظلوم ایران رسید. تاریخ حتماً بعدها خواهد نوشت؛ نظام‌های ایدئواوژیک برای به کرسی نشاندن حرف خود، حاضرند چه فشارها به مردم‌شان وارد آید. مهم پرستیژ خودشان است. مهم اهداف تعریف شده حاکمان می‌باشد. مبادا در آینده بگویند ایران پیشنهاد مذاکره با آمریکا را داد. مبادا در آینده بگویند مقامات عالی ایران و آمریکا با هم دست دادند. مبادا ایران دیگر قهرمان مبارزه آمریکا نباشد مبادا کسی بگوید شعارهای مرگ بر آمریکا همه‌اش یک بازی بوده! امروز که ایران و آمریکا در مسیر توافق و سازش قرار گرفته‌اند، کسی هست توضیح بدهد آنهمه نزاع و شعارها ثمره‌اش چه بود؟ پاسخ ندهید! اما تاریخ با وضوح خواهد نوشت؛ نه پایان جنگ نه تبادل اسرا نه پایان منازعه بیهوده با آمریکا هیچکدام با ابتکار مقامات ایران انجام نشد! هر چند صدها هزار و میلیون‌ها ایرانی در فشار مرگ قرار گرفته بودند. فرزندان ما در کتاب‌ها خواهند خواند چه بر سر ایران و ایرانیان رفت در طول دوره سخت حاکمیت دینی که همه تصمیمات حکومت را به دروغ به "خدا" پیوند می‌زد! @ghomeishi3
نمایش همه...
👍 1 027😭 77 42👏 32💔 26👎 20👌 7🔥 3
شهر حسود - علی زند وکیلی
نمایش همه...
4_5780808118199912533.mp310.04 MB
103👍 20💔 8😭 8👎 3
من می‌دانم نماینده ترامپ حرمتش نگاه داشته خواهد شد. او از پزشکیان و معاونانش او از بسیاری از مردم ایران حرمتش بیشتر نگاه داشته خواهد شد. یعنی واقعا این هفته اخبار خوشی خواهد داشت؟ خدا کند! خدا کند قبول کنند محسن قشقایی دوباره بر نگردد زندان او بهتر است به‌جای بوی مادرش در زندان بوی او را در زندگی در خیابان‌های شهر در آزادی‌اش در ایران حس کند... شاید تقاضای آمریکا کمک‌مان کند. ای خدا! @ghomeishi3
نمایش همه...
46💔 13👍 8
به‌خاطر محسن، و مادرش ✍️ رحیم قمیشی مادر محسن برای ملاقات او، به زندان اوین آمده. محسن طاقت دیدن اشک‌های مادرش را نداشته. اشک‌های مادرش یک طرف، وقتی خودش هم بغض می‌کرده چه کار باید می‌کرد!؟ او را به‌خاطر یک اعتراض ساده زندان برده‌ بودند. در همان ملاقات کابینی با مادرش کمی بد اخلاقی می‌کند، و خودش بیشتر از مادر، اشک می‌ریزد. - مادر تو را به خدا دیگر این‌همه راه را برای دیدنم نیا، من خجالت می‌کشم، خودم تلفن می‌زنم، آخر دیدن من از پشت کابین چه فایده‌ای دارد؟ او از دل مادر چه خبر دارد و مادر قول می‌دهد دیگر نیاید! آنشب مادر به خانه نمی‌رسد. خانواده همه پیگیر می‌شوند. یعنی چه اتفاقی افتاده؟ دو روز می‌گذرد و مادر به خانه نمی‌رسد. یک هفته می‌گذرد و خبری از مادر نمی‌شود. محسن در زندان دارد دیوانه می‌شود، اعتصاب غذا می‌کند تا شاید رهایش کنند، برود دنبال مادرش بگردد. روز دهم برای چندمین بار، برادرانش به پزشکی قانونی می‌روند. می‌گویند خانمی مجهول‌الهویه دو روز پیش دفن شده، ببینید مادرتان نباشد. عکس‌ها را نشان می‌دهند. ای وااای، خودش است. محسن موقتا آزاد می‌شود، تا فقط برود سر مزار مادرش. و آنجا بگوید اگر دلش می‌خواهد بیاید ملاقات کابینی.دیگر دعوایش نمی‌کند. اما چه اتفاقی افتاده بود. در مسیر برگشتن از اوین، ماشینی مادر محسن را زیر گرفته و راننده فرار کرده. دزدی کیف وسایل و موبایل مادر را سرقت و فرار کرده. یک پیکر تنها مانده، که آنهم پس از یک هفته، به عنوان مجهول‌الهویه دفن می‌شود. همه اینها را محسن در زندان برایم تعریف کرد. او پس از فوت غریبانه مادرش، دوباره برمی‌گردد زندان تا ادامه حبسش را طی کرده و نهایتا آزاد شود. چه آزادی‌ای...! ۲۵ بهمن ۱۴۰۳ محسن می‌آید به خیابان انقلاب ببیند چه می‌خواهد بشود، هیچ کار نکرده، مثل خیلی‌ها دستگیر می‌شود. استعلام می‌گیرند، او قبلاً در اعتراضات شرکت داشته. باید دوباره برود زندان. روز محاکمه، قاضی از او می‌پرسد اظهار ندامت نمی‌کنی؟ و محسن جواب می‌دهد از چه چیزی باید اظهار ندامت کند! از اینکه در خیابان بوده، از اینکه گفته حصر غیرقانونی نباید ده‌ها سال ادامه پیدا کند!؟ و قاضی برایش حکم می‌نویسد؛ دو سال زندان جدید. بدون ذره‌ای تخفیف. محسن اصلأ ناراحت نیست. می‌گوید دو سال را تحمل می‌کنم. برای آزادگی‌ برای زندگی‌ام. امروز احمد با من تماس گرفته. تو را به‌خدا کاری کن محسن باز زندان نرود! می‌گوید محسن در زندان بوی مادرش را حس می‌کند. می‌گوید محسن خود را در مرگ مادرش مقصر می‌داند. می‌گوید مگر محسن چه‌کاره کرده... جز اینکه ۲۵ بهمن آمده به خیابان انقلاب تهران، بدون اینکه یک شعار بدهد، بدون اینکه اصلا اعتراضی بکند. می‌گوید محسن آخر از چه چیزی باید اظهار ندامت می‌کرد تا حکم دو سال زندان برایش ننویسند... با آقای قائم پناه معاون رئیس جمهور تماس می‌گیرم، بچه‌ها را دارند می‌برند زندان، شما، آقای پزشکیان، واقعاً نمی‌خواهید کاری بکنید؟ می‌گوید داریم تلاش‌مان را می‌کنیم، تا کسی به‌ خاطر ۲۵ بهمن زندان نرود. او می‌داند ما برای ۲۵ بهمن به وزارت کشور هم نامه نوشتیم. او می‌داند هیچکس امنیت ملی را با یک تجمع قانونی نمی‌تواند مخدوش کند. او می‌داند اگر وزارت کشور یک سطر نوشته بود تجمع شما غیر قانونی نیست، هیچکس دسنگیر و بازداشت نمی‌شد، هیچکس محکوم به زندان نمی‌شد! می‌گویم محسن! کمی تحمل کن. می‌گویند این هفته اتفاقات مهمی ممکن است بیفتد. یعنی ممکن است نماینده آمریکا شرط بگذارد، دیگر "محسن قشقایی" را نباید برد زندان. یعنی ممکن است او شرط بگذارد دیگر کسی را به جرم آمدن به خیابان نباید زندان کرد. یعنی ممکن است او بگوید مردم‌تان به‌خاطر یک اعتراض مدنی نباید محاکمه شوند... آنهم بدون دادن یک شعار، فقط به‌‌خاطر تقاضای زندگی... می‌گویند از شنبه باید منتظر اخبار خوبی باشیم. یعنی نماینده آمریکا حاضر است نام "محسن قشقایی" را هم بیاورد! به نماینده ایران بگوید محسن بیگناه است. مهم نیست مذاکرات مستقیم باشد یا غیر مستقیم. فقط بگوید محسن قبلاً در بازداشت، مادرش را از دست داده. الان هم جرمی مرتکب نشده، در دلش عاشق بوده. آدم‌ها را که به‌خاطر دل‌شان، نباید محکوم به زندان کرد! حتما مقامات ایران روی او را زمین نمی‌گذارند. حتما قول می‌دهند محسن و همه افرادی که به‌خاطر یک اعتراض ساده، یا زندانند یا قرار است زندان بروند، تبرئه شوند. من می‌دانم نماینده ترامپ حرمتش نگاه داشته خواهد شد. او از پزشکیان و معاونانش او از بسیاری از مردم ایران حرمتش بیشتر نگاه داشته خواهد شد. یعنی واقعا این هفته اخبار خوشی خواهد داشت؟ خدا کند! خدا کند قبول کنند محسن قشقایی دوباره بر نگردد زندان او بهتر است به‌جای بوی مادرش در زندان بوی او را در زندگی در خیابان‌های شهر در آزادی‌اش در ایران حس کند... شاید تقاضای آمریکا شاید مذاکرات کمک‌مان کند. ای خدا... @ghomeishi3
نمایش همه...
💔 548😭 236👍 99 37👎 15🔥 4👌 1
یعنی کسی می‌شنود؟ ما هم به اندازه قاتل شهید سلیمانی احترام باید داشته باشیم! ✍️ رحیم قمیشی نمی‌خواهم بگویم مذاکره با فرستاده ترامپ اشتباه است. نباید گفت پاسخ محترمانه به نامه قاتل سلیمانی، غلط بوده است. همه اینها عین عقلانیت است. بخصوص که پیشنهاد دهنده مذاکره، و فرستنده نامه، چندین ناوگان قوی دارد. هواپیماهایی فوق پیشرفته و رادار گریز دارد. امکانات تحریم دارد... مگر ما دیوانه‌ایم با یک شرور بین‌المللی، خود را مستقیما درگیر کنیم. از عقل‌مان، از سیاست‌مان، از بهترین نیروها استفاده می‌کنیم تا خطر را از سر خود دور کنیم. مردم هم حتماً منافعی بدست خواهند آورد. اما می‌خواهم بگویم کاش ما مردم هم به اندازه ترامپ احترام داشتیم. نامه‌مان جواب داده می‌شد، تقاضایمان بررسی می‌شد، طرف گفتگو قرار می‌گرفتیم! آن وقت چقدر خوب می‌شد. داشتن این آرزو جرم که نیست! مثلاً ما هم وقتی به حاکمیت نامه می ‌نوشتیم، پرسشی می‌کردیم، پاسخ واقعی می‌گرفتیم. مثلاً اگر از وزیر کشور تقاضای تجمع قانونی می‌کردیم، بجای ارجاع نامه به امنیتی‌ها برای دستگیری‌مان، صدایمان می‌کردند، و می‌گفتند عزیزانم مشکلتان چیست، چرا اینجا می‌خواهید تجمع کنید، بروید جای بهتری تا بتوانم امنیت شما را هم برقرار کنیم! مثلاً آقای مهرآیین را احضار نمی‌کردند، آقای تاج‌زاده را زندان نمی‌کردند، آقای مدنی را، خانم سپهری را، آقای نوری‌زاد را، بسیاری بی نام و نشان‌ها را. مثلاً همه ایرانی‌های خارج از کشور مشمول قانونی می‌شدند که در موقع مراجعت هیچکس حق تعرض به آنها را ندارد، مگر شاکی خصوصی داشته باشند. مثلاً ما امکان آن را داشتیم که برای پیاده نشدن همین قانون اساسی، برای محاکمه نشدن دزدان بیت‌المال، برای تورم ۴۰ درصد و حقوقی که کفاف هزینه‌های نیمی از ماه را هم نمی‌دهد، تجمعی برگزار می‌کردیم. مثلاً گفته می‌شد مذاکره‌ای غیر مستقیم هم بین مقامات عالی نظام و مردم قرار است برنامه‌ریزی شود. ما در یک اتاق می‌نشستیم مقامات در اتاقی دیگر! و در زمانی که امکانات اینترنت کمک می‌کند انسان‌ها از فاصله ده‌‌ها هزار کیلومتری با هم مستقیم چت کنند.. ما از همان روش های کودکی‌مان استفاده می‌کردیم... دو لیوان بستنی، تهشان را سوراخ می‌کردیم. یک‌ نخ وسطش می‌گذاشتیم، با چوب کبریتی که انتهای نخ را در لیوان‌های کاغذی نگه دارد! ما می‌گفتیم الو الو آنطرف هم یک سرفه می‌کرد که یعنی می‌شنود بعد ما می‌گفتیم؛ ما هم احترام می‌خواهیم ما هم امکان زندگی می‌خواهیم ما هم آزادی می‌خواهیم ما کشوری پیشرفته می‌خواهیم ما چیز زیادی نمی‌خواهیم! همان را می‌خواهیم که حقش را داریم. البته ما ناوگان نداریم هواپیمای ب‌۲ و ب‌۵۲ نداریم بمب‌افکن نداریم ولی اگر باور کنید سلاح‌هایی مهمتر داریم... فقط دلمان نمی‌خواهد باور کنیم تنها اسلحه و تهدید است که برای شما به‌ کار می‌آید یعنی آنها که باید بشنوند می‌شنوند؟! @ghomeishi3
نمایش همه...
👍 987 68💔 32👎 23👌 12😭 8🔥 3👏 3
آغاز مذاکرات ایران و آمریکا خوشحال باشیم یا نگران؟ ✍️ رحیم قمیشی مذاکرات غیرمستقیم است یا مستقیم؟ وزیر خارجه با اختیارات می‌رود یا بی‌اختیارات؟ آیا ممکن است در مذاکرات شنبه اتفاقات مهمی بیفتد؟ اسرائیل غافلگیر شده یا نشده؟ آیا این نقشه آمریکاست؟ آیا حاکمیت ایران بنا دارد زمان بخرد؟ به نظرم همه این‌ها، پرسش‌هایی است انحرافی، و برای پرت کردن حواس‌ها! حکومت ایران پذیرفته، لازم است با مذاکره مشکلات و تهدیدها را حل کند. آمریکا پذیرفته با راه حل دیپلماسی به حل مشکلات خاورمیانه و ایران نگاه کند. آنچه به تصمیم آمریکا ربط دارد به ما مرتبط نیست، بررسی‌ آن در این نوشته ممکن نیست، اما اینکه ایران پذیرفته به مذاکره و نهایتاً توافق دیپلماتیک تن بدهد، جای خوشحالی دارد یا نگرانی؟ با فرض آنکه در این مذاکره و توافقات، بیشتر از آنچه منافع مردم در نظر گرفته شود، اهداف حاکمیتی وجود داشته باشد، یعنی نظام بخواهد با رها شدن از تهدیدات روزافزون خارجی، خود را نجات دهد. با فرض آنکه همه مشکلات ۴۶ ساله طی یک دور مذاکره، حتی چند ماه یا چند سال، قابل رفع نبوده و صرفا بر رفع تهدید جنگ توافق صورت بگیرد. همینکه نظام به واقعیتی که اکثر مردم و کارشناسان بر آن تاکید می‌کردند، تن داده، یک موفقیت مهم است. نمی‌خواهم تابع جو سازی عده‌ای شوم که زندگی خود را در تحریم و تشدید تنش می‌بینند. اگر چه دستیابی به توافق با امریکا بسیار دشوار است، اما امیدوارم این مهم اتفاق بیفتد. ما همیشه نگرانی‌هایمان چهار محور مهم داشته؛ توجه به خواست اکثریت مردم در هر زمینه‌ای بهبود وضعیت اقتصادی و رفع معضلات مهم کشور از طریق عقلانیت و کارشناسی آزادی بیان، آزادی تبادل اطلاعات، و آزادی افرادی که به همین دلایل در زندانند و نهایتا ارتباط با جهان و به‌ویژه با آمریکا و رفع تحریم‌هایی که کشور را به مرز متلاشی شدن کشانده‌اند. اولویت‌ها را نمی‌دانم و نمی‌شود گفت کدام مقدم بر دیگری است، اما باید اعتراف کرد این چهار اصل و چهار خواسته مهم، بی‌شک به‌ هم تنیده هستند. تصور آنکه رابطه با آمریکا اصلاح شود و امکان بهبود وضعیت اقتصادی فراهم نشود به دور از واقعیت است. تصور آنکه وضعیت اقتصادی بهتر شود و بتوان مقابل خواست اکثریت مردم ایستاد ناممکن است. نمی‌شود باور کرد کشوری که بر خلاف شعارهای تند همیشگی‌اش، واقعیت لزوم توافق با آمریکا را پذیرفته، بتواند در برابر حق اعتراض مردم، طرح مطالبات آنها، ایستادگی کند. کمتر باید به حاشیه‌ها توجه کنیم. تسلیم جو سازی‌های رسانه‌ای نشویم. توافق ایران با آمریکا زمینه‌ساز بسیاری از تحولات مثبت دیگر می‌تواند باشد. تحولاتی که منشأ آن خودباوری مردم و باور توان نقش‌آفرینی آنها در همه عرصه‌هاست. معلوم نیست مذاکرات شنبه و یکشنبه به نتایجی مهم برسد. اما امیدوارانه می‌شود تصور کرد، ما در آغاز روندی قرار گرفته‌ایم که کشور روزهای بسیار بهتری را شاهد باشد. مصداق آرزوی مردی نشویم، که غول چراغ جادو به او گفت هر چه می‌خواهی آرزو کن، مشروط به آنکه دو برابرش را به همسایه‌ات بدهم، و مرد، مصرّانه خواست یک چشمش کور شود، تا شاید همسایه‌اش به کلی نابینا شود! آرزو می‌کنم مذاکرات به موفقیت بینجامد تا هم سایه جنگ از سر ایران برداشته شود هم وضعیت اقتصاد بهبود یابد و هم زمینه حضور مردم در صحنه تصمیم‌گیری فراهم شود. اگر در شرایط جدید احتمالی، مردم نتوانند از حقوق خود دفاع کنند، نه ربطی به آمریکا دارد، نه به حاکمیت، نه به آسمان، و نه به سرنوشت محتوم مردمان این سرزمین! مربوط است به آنکه "شاید" رسیدن به کشوری مترقی، و برخورداری از حقوقی کامل، برایمان هنوز زود است! اگر نتوانیم از فرصت‌ها به‌خوبی بهره‌برداری کنیم. @ghomeishi3
نمایش همه...
👍 788 46👎 27🔥 10👌 6😭 3👏 1
آقایان، خسته نباشید! ✍️ رحیم قمیشی ترامپ دیشب اعلام کرد؛ از همین شنبه پیشِ رو، مذاکراتی مهم و مستقیم، با ایران آغاز خواهد شد. وزیر خارجه ایران کمی بعد، ناگهان از خواب بیدار شده و توضیح داد؛ بله، شنبه مذاکراتی شروع می‌شود، اما مستقیم بودن آن، بستگی دارد به رفتار طرف مقابل، و هنوز هیچ چیز معلوم نیست! خسته نباشی برادر. خیلی زحمت کشیدی، پس از آنکه ترامپ جزییات مذاکره و توافق احتمالی را اعلام کرد، شما کلیاتش را به ما مردم نامحرم کشور، می‌خواهی بگویی! چه اشکالی داشت فضای راستی، شفافیت، صداقت، در میان ما که مدعی حکومت دینی هستیم وجود داشت!؟ دین گفته تا دشمن حقیقت را نگفته، اعتراف نکرده، و راستش را نگوییم!؟ چه کسی از صداقت و راستی ضرر می‌کند؟ همه چیز در این کشور اَسرار نظامی است؟ یا منافع دروغگویی بیشتر است!؟ ۱۸ دی ۱۳۹۸ هواپیمایی در آسمان ایران هدف قرار گرفت و ۱۷۶ جوان، اکثرا نخبه، اصلأ انسان‌هایی بیگناه، در آتش آن سوختند. قبل از ایران نخست وزیر کانادا گفت. قبل از ایران رئیس جمهور آمریکا گفت. و ما هنوز داشتیم استدلال می‌کردیم چرا هواپیما بعلت نقص فنی سقوط کرده! چرا امکان ندارد شلیکی صورت گرفته باشد. همه مقامات، دسته‌جمعی... خجالت نکشیدیم وقتی اعتراف کردیم که خارجی‌ها حقیقت را گفته بودند. و معلوم شده بود ما دروغ می‌گفته‌ایم! حتماً آنهم جزو اَسرار بوده. پس از سه روز که مجبور شدیم راست بگوییم، دیگر کار از کار گذشته بود. "ما دروغگو بودیم". از زدن اشتباهی یا به عمد هواپیمای مسافری، مهمتر، دروغگو شدن ما بود. نزد ملت‌مان ما بکلی شکسته بودیم.. اگر می‌فهمیدیم! آبان سال ۱۳۹۸ مردمی به اعتراض برای گرانی‌ یکباره و بدون توضیح بنزین، به خیابان آمدند، نظام غافلگیر شد، اشتباها یا به عمد، با گلوله جنگی، به معترضان خشمگین، شلیک کردیم. و چند نفر کشته شدند. بیست نفر؟ دویست نفر؟ دو هزار نفر؟ صرفنظر از اینکه کشته شدن یک نفر هم هیچ توجیهی نداشت، و باید به آن رسیدگی می‌شد و شلیک کننده محاکمه می‌شد، که نشد، اینکه سال‌هاست با دروغ، آمار را پنهان می‌کنیم، گناهی است بسیار بزرگ‌تر. چرا مسئولیت تصمیمات خود را نمی‌پذیریم؟ چرا متوجه نمی‌شویم دروغ منشأ همه فسادهاست! چرا صداقت را پیشهٔ خویش نمی‌کنیم؟ چرا بسیاری از اوقات دشمنان از ما صادق‌ترند؟ در سال ۱۴۰۱ چه شد. برخورد ما با ایثارگران در بهمن ۱۴۰۳؟ سال‌هاست منشأ هر اعتراض و نارضایتی داخلی را تحریک و دخالت و هدایت بیگانگان توصیف می‌کنیم. ده‌ها سال است اجازه یک اعتراض قانونی را نداده‌ایم. ۴۶ سال است مدعی هستیم همه مردم از ما راضی هستند. جز عده‌ای مزدور بیگانه. عده‌ای ضد انقلاب و مغرض. خسته نشدیم از دروغ گفتن؟ خسته نشدیم از ناراستی! از مصلحت های دروغ‌زا... دیشب ترامپ چیز مهمی نگفت! فقط داغ ما را تازه کرد... از قبل همه می‌دانستیم، نظام برای حفظ خودش، نه فقط مذاکره مستقیم می‌کند، تعهداتی چند برابر برجام را خواهد پذیرفت، و البته معلوم نیست باز موفق به ایجاد آرامش در بازارها و یا منطقه و اقتصاد کشور شود... فقط ما دوباره متوجه شدیم دشمنان ما با مردمشان صادق هستند همان که دوست داشتیم نظام ما باشد! و ما نزد نظام، یک غریبه‌ایم که باید به شنیدن دروغ عادت کنیم... دیشب متوجه شدیم "راستی" که نباشد، دینداری یک حرف مسخره است، انسانیت هم یک دروغ است. مگر می‌شود یک انسان دروغ بگوید... وزیر کشور دروغ بگوید وزیر خارجه دروغ بگوید رئیس جمهور دروغ بگوید سر تا پای نظام دروغ بگویند و ما سخنان راست را از بیگانه‌ها بشنویم. شنبه مذاکره‌ای نیست؟ ترامپ دروغ گفته؟ توافق مهمی نمی‌خواهد بشود؟ فردی غیر از وزیر امور خارجه آمریکا، طرف مذاکره وزیر خارجه ما نیست؟ تعهداتی قرار نیست داده شود؟ نیازی نیست راستش را بگویید! حتماً ترامپ راستش را خواهد گفت... فقط دیگر نپرسید چرا مردم، آمریکا را با همه جنایت‌هایش بیشتر از ما قبول دارند! نیازی نیست به این موضوع، زیاد فکر کنید شما خسته می‌شوید! @ghomeishi3
نمایش همه...
👍 1 202 77👌 31👎 20😭 13
وطن - حمید هیراد چه خوش‌است حال مرغی، که قفس ندیده باشد چه نکوتر آنکه مرغی، ز قفس پریده باشد پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند چه رها، چه بسته مرغی، که پرش بریده باشند! صادق سرمد
نمایش همه...
4_5863950988469078042.mp38.65 MB
202👍 38😭 25💔 11👎 7
نامه‌ی شماره ۷ از زندان اوین معصومه خوبم! یار مهربانم الان در کتابخانه‌ سالن چهار اوین هستم، که برایت نامه می‌نویسم. کتاب سرگذشت ماهاتما گاندی را شروع کرده‌ام. سالها دوست داشتم فرصتی دست دهد آن‌ را بخوانم. خیلی کتاب زیبایی است. دکتر بهروز رشیدیانی، میز کناری من نشسته و کتابش را می‌خواند. درست پشت سرم محسن قشقایی با آن عینک ذره‌بینی و صورت خندانش به مطالعه نشسته. بلوچی با آن چهره‌ی مظلوم و آرام‌اش آمد، آهسته سلام کرد، و رفت نشست به کتاب خواندن. می‌دانی معصومه، همسر بلوچی اولین فرزنداشان را در راه دارد و او خیلی نگرانش است. و من برای هر دو آنها نگران! وقتی وارد کتابخانه شدم کاپیتان عباس عقدایی سرش در کتابش بود. فقط سلامش کردم تا مزاحمِ خواندنش نشوم. می‌بینی عزیزم! همه‌ی اینها که نام بردم بچه‌های دستگیر شده بیست‌ و‌‌‌ پنج بهمن هستند. دهاقانی و شاهین نجف‌قلی هم، سالن دیگری هستند. شاهین هنوز پایش از کتک‌هایی که آن‌روز خورده کبود است. قربان تک‌تک‌شان بروم که به اوین رنگ و بویی تازه داده‌اند. دکتر بهشتی شیرازی را فقط در کتابخانه می‌بینم. دیروز می‌پرسید چرا به اتاق‌شان سر نمی‌زنم. چقدر به خودم افتخار کردم او رفیقم شده. دکتر بهزادیان‌نژاد هم دو سه روز پیش همه‌ی ما بچه‌های تازه وارد بیست و پنج بهمن را سخاوتمندانه ناهار دعوت کرده بود به اتاقش، او را هم فقط در کتابخانه می‌بینم. دانشمندی است دکتر بهزادیان. چشم‌هایم را ببندم و دوباره باز کنم، می‌توانم تصور کنم کتابخانه‌ی دانشگاه تهرانم، چه می‌دانم، کتابخانه ملی! ابوالفضل قدیانی، قدِ بلند و استوارش، باعث می‌شود همانطور که نشسته‌ام، متوجه شوم دو ردیف آن طرف‌ترِ من نشسته در کتابخانه. و چه‌قدر دکترها و اساتیدی که یک به یک با آنها آشنا می‌شوم. دکتر حقوق، دکتر روابط بین‌الملل، دکتر جامعه‌شناسی، دکتر صنایع، دکتر اقتصاد و بسیار اهالی اندیشه و دلسوز کشور، که صبح و شام باید آمار گرفته شوند مبادا از زندان رفته باشند! خودت گفته بودی دکتر علیرضا بهشتی را سرچ کرده و دیده‌ای چه دانشمند نخبه‌ای است. مدیر انتشارات روزنه است، در زندان هم دارد یک کتاب مهم انگلیسی را ترجمه می‌کند. خسرو آذربیگ هم، الان رسید کتابخانه. نمی‌دانی چه هنرمندی است، با صدای خوشش، با ضرب گرفتن یک قابلمه، همه‌ی ما را به وجد می‌آورد. عزیزم، می‌دانم تو هم دلت می‌سوزد، اما این‌ها باید زندان باشند! اگر آزادشان کنند کجا پخمگان و بی‌سوادان فرصت مدیریت‌های کلان کشور را پیدا می‌کنند؟ اگر آنها آزاد باشند چطور دزدها، میلیارد دلاری بدزدند؟ اگر آنها آزاد باشند خواب خیلی‌ها آشفته می‌شود! معصومه جانم! مصطفی تاج‌زاده را هم، هر روز می‌بینم. سراغ شما را هم می‌گیرد، می‌خواهد مطمئن شود پس از دستگیری من، شما خوبید. چه دل بزرگی دارد این آقا مصطفی. چه انسان بزرگی است، چقدر دلش در زندان هم برای ایران و مردم می‌تپد. او جدا از ما نگهداری می‌شود. اما در وقت هواخوری خودش را می‌رساند. دلش نمی‌خواهد به هیچکس آنجا هم سخت بگذرد، گاه لطیفه‌ای می‌گوید، خودش بلندتر از ما می‌خندد. آن‌ قدر "قشنگ" که اشکم را در می‌آورد. مگر شوخی است ده سال زندان، همه‌اش هم انفرادی. به‌خاطر داشتن انتقاد به حاکمیت، به‌خاطر بیان دردهای مردم. به‌خاطر ایستادگی بر نظراتش... باقر بختیار را همیشه در نمازخانه می‌بینم و خیلی‌های دیگر را و خیلی‌های دیگر را مثل مهدی محمودیانِ مهربان و خیلی‌های دیگر را و خیلی‌های دیگر را که نمی‌شود نام همه را نوشت. و من چقدر تأسف می‌خورم برای سرزمینم... وجود آنها مرا سرشار از امیدواری و شادی می‌کند برای آینده ایران و سرشار از اندوه و اشک برای امروز سرزمینم برای امروز ایرانم قربانت بروم رحیم ۱۱ اسفند ۱۴۰۳ @ghomeishi3
نمایش همه...
👍 417 156😭 97👎 12🔥 7
وقتی ما در تعطیلات عید بودیم ✍️ رحیم قمیشی سوم فروردین ۱۴۰۴ پنج آمبولانس فلسطینی، در حالیکه حامل ۱۵ امدادگر و پزشک بودند، مورد تهاجم سربازان اسرائیلی قرار می‌گیرند. هر ۱۵ امدادگر کشته می‌شوند. تنها، موبایل یکی از امدادگران کشته شده، این روزها، دست اسرائیل را رو می‌کند. کلیپ کوتاهی که عدالتخواهان جهان را تکان داد، اما طبق معمول، بسیاری وقت دیدن و پرداختن به آن را پیدا نکردند! سربازان اسرائیلی با علم به اینکه همه آن ۱۵ نفر امدادگر هستند با علم به اینکه هیچ اسلحه‌ای ندارند و با علم به اینکه با شلیک یک تیر هوایی هم می‌شد آنها را (چنانچه خطری از سویشان حس می‌شده) دور کرد اما ترجیح دادند تک تک سرنشینان آمبولانس‌ها را بکشند، یک نفر را هم اسیر نکنند، و به مجروح و زنده‌ ماندن یک نفر از آنها هم رضایت ندهند. همه‌شان، بمیرند تا هیچ اثری از جنایت‌شان باقی نماند! لطفاً کسی نگوید وسط اینهمه مصیبت‌ها و گرفتاری‌های ما، چه جای گریه و زاری برای فلسطینی‌ها،ست. نگوید جنگی است میان دو گروه یا قدرت خارجی و به ما هم ربطی ندارد! چرا مدعی هستم ربط دارد؟ در وهله اول ما انسانیم، این حادثه اگر برای آمبولانس‌های اسرائیلی هم اتفاق افتاده بود، ما باید آن جنایت را محکوم می‌کردیم. به عنوان یک انسان. اما نکته مهم دیگر؛ آیا آمریکا آن حادثه را محکوم کرد؟ آیا اسرائیل از این اتفاق عذرخواهی کرد؟ آیا آنها که تصور می‌کنند هر قدرتی که ما را از وضعیت فعلی بیرون بیاورد (ولو اسرائیل یا آمریکا) باید استقبال کرد، حاضر شدند این جنایت را محکوم کنند!؟ آیا همان مدعیان تحلیلگران سیاسی، قبول دارند فریب یک جنگ رسانه‌ای را خورده‌ و چنان تصور کرده‌اند، راهی هم برای نجات ایران وجود دارد که از لوله تفنگ، آنهم تفنگ بیگانه‌ها، بیرون می‌آید! باور کنیم در قرن بیست و یکم راه‌های به بردگی گرفتن انسان‌ها، ساده‌تر از قرون دیرین است. سرپوش گذاشتن بر اخباری مهم و برجسته کردن اخبار دلخواه استفاده از رسانه‌ها برای بردگی انسان‌ها! در قرن بیست و یکم. نباید ساده بگذریم. در خاتمه دو پرسش مهم؛ ۱- با مردم چه کردیم که برخی، حمله همین اسرائیل و آمریکا را، برای کشور، قابل تحمل‌تر می‌دانند تا تداوم حاکمیت فعلی را! خوشمان بیاید یا نیاید، با وجود نشر چنین اخبار هولناکی از اسرائیل، همچنان بسیاری از مردم نگاه‌شان به بیگانگان به عنوان یک ناجی است. ما بد رفتار کرده‌ایم، بسیار بد! تا به این اعتراف نکنیم چیزی درست نمی‌شود! ۲- آنها که می‌گویند همین آمریکا و اسرائیل، ممکن است کمتر به ما آسیب بزنند تا حاکمیت فعلی، آیا باز مردم را در تنگنای وحشتناک انتخاب بین سرنوشت بسیار بد و بدتر ازآن، قرار نداده‌اند؟ آیا عملاً نمی‌گویند به بد رضایت بدهید تا از بدتر در امان بمانید! ما چاره‌ای نداریم جز اینکه دست بر زانوهای خود گذارده و بایستیم. در آفریقای جنوبی اگر در همان زمان حاکمیت سفیدپوستان، تهدید به حمله نظامی صورت گرفته بود، بهترین هدیه به نظام آپارتاید داده شده بود! ادعا می‌کردند خطر جدی خارجی است و نمی‌شود به موضوعات دیگر پرداخت! امید بستن به جنگ امید بستن به بیگانگان امید به لوله‌های تفنگ برای رسیدن آزادی و پیشرفت یک خطر بزرگ است... چه بسا رانت‌خواران و دزدان کشور و کاسبان تحریم هم، بدشان نیاید تهدید جنگ باقی بماند. تا بیشتر بدزدند. ما نباید در زمین آنها بازی کنیم. حاکمیت اگر در رفع تهدید جنگ، کوتاهی کند در تاریخ و نزد مردم بخشیده نخواهد شد ولو همانند سال ۱۳۶۷ شعارهای تند قبلی را، کنار بگذارد! صلح‌طلبی افتخار ما ایرانیان است. ما می‌خواهیم الگوی صلح در میان مردم منطقه باشیم به امید کمک اسرائیل و آمریکا نشستن که جز به منافع خود نمی‌اندیشند خطاست یک خطای بزرگ لینک خبری که خیلی‌ها نخواستند ببینند: https://t.me/bbcpersian/246467 @ghomeishi3
نمایش همه...
👏 406👍 172👎 72 32😭 17👌 6🔥 2
منظومه احساس - راغب
نمایش همه...
4_5793953724602782775.mp38.46 MB
120👍 19👎 11😘 2