قـۘۘقـنـ℘ـوس ⃟🐦🔥༻
کانال بسته
«ترجیح میدهم به ذوقِ خویش دیوانه باشم تا به میلِ دیگران عاقل» ... زندگی یعنی همین ! ... عشق از سر دیوانگی ... و دیوانگی از سر عشق https://t.me/joinchat/pUAcCdYhSmxjNjE0 ✨✅تبلیغات درکانال پذیرفته میشود @Anjel_1377
نمایش بیشتر2025 سال در اعداد

10 429
مشترکین
+124 ساعت
-67 روز
-9330 روز
آرشیو پست ها
رمان #شب_یلدا
قسمت چهلوپنجم
اتفاقا اونی که باید سرزنش کنه منم چون میدونم اونا این قدر دل تنگ و البته خوشحال هستن که دلخوری ها رو فراموش میکنن اگه خواهر من یک کلمه به پسرش گفت، من منکر خواهر بودنمون میشم
کمال نیم نگاهی به همسرش کرد و گفت : خب چیزی نگن شما هم نگو من مطمئنم که ناهید با دیدن پرهام یادش رفته چند سال چشم به راه بوده مهم اینه که پرهام قصد کرده برگرده و برای مادرش جبران کنه مگه نه پرهام جان؟
صد البته آقا کمال من تصمیم خودمو گرفتم دیگه نمیتونم اونجا زندگی کنم. شاید تا چند ساعت قبل مردد بودم اما حالا که نفس مادرم بهم خورده دیگه تنهاش نمی ذارم دلم هوای بچگی ام رو کرده دلم میخواد سر روی شونه های مادرم بذارم و مامان دست نوازش سرم بکشه و من خیالم راحت باشه که کنارمه و همیشه و همه جا هوای منو داره
یلدا گفت تو این چند سال هیچ کس به اندازه ی دنیا اذیت نشد. از طرفی غم خوار مادرش شد که بجز دنیا کسی رو نداشت و از طرف دیگه هم خودش دل تنگ برادرش بود اون هم تو شرایطی که پدرش با تبعیض قائل شدن بین دختر و پسرش پسرشو با خودش برد و به دخترش هیچ نگاهی نکرد. تو این ده سال نه باهاش تماس گرفت نه تو عروسی دخترش شرکت کرد و نه حتی زمان تولد نوه اش بهش تبریک گفت یادمه یه بار دنیا بهم گفت: « احساس میکنم یتیم هستم چون مثل بچه های یتیم سایه ی پدر بالای سرم نیست دلم خیلی براش سوخت اون همه غم و غصه هاشو ریخته تو دلش و به روی خودش نمیاره که داره چی میکشه با این حال سعی میکنه مادرشو دلگرم کنه
پرهام آهی کشید و گفت من هم سالهای خوبی رو پشت سر نذاشتم. من به خاطر پدرم به خاطر خواهر و برادرم سوختم و تحمل کردم اما هیچ کس قدر دان زحماتم نشد که هیچ چوب ملامت و سرزنش بر سرم کوبیدن . من حق گله و شکایت ندارم خیلی جالبه من بیشتر گله دارم من بیشتر از بقیه شاکی هستم که گناه من چی بود که به جای پدرم مجازات شدم من خواستم دل پدرمو به دست بیارم دل مادرم شکست من خواستم پشتیبان خواهر و برادر کوچکترم باشم دنیا رو بی پشت و پناه گذاشتم حالا همه از من شاکی هستن و من از این روزگار که همه عمرم هدر رفت و هیچ نفهمیدم تنها حسن این روزگار برای من این بود که به
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 19👍 5🔥 3
54244
رمان #شب_یلدا
قسمت چهلوچهارم
نه این خانمه داشت آمپول می زد چشامو بستم.
اون خانم آمپول می زد نه تو.
آخه طاقت نداشتم نگاه کنم.
خب نگاه نمی کردی ترسو خانم
پرستار به سمت یلدا آمد و سرم را از دستش جدا کرد و گفت : دیگه می تونی بری خانم ریاضی دان.
یلدا گفت : شما از کجا می دونین؟!
تو یه مجله مصاحبه ت رو خوندم امروز خیلی فکر کردم تا یادم اومد که کجا
دیدمت.
پرستار وسایل را به سطل زباله منتقل میکرد که گفت : یک سره پا نشیا سرت گیج میره اول بشین بعد با کمک مادرت از تخت بیا پایین
یلدا به کمک مادر از تخت پایین آمد و لباسش را مرتب کرد و به همراه پدر و پرهام درمانگاه را ترک کردند.
فرزانه که در قسمت جلوی اتومبیل نشسته بود کمی به عقب متمایل شد و گفت : خب پرهام دیگه چه خبر؟ از خودت بگو چه کارها کردی؟
پرهام آهی کشید و گفت درس خوندم به خونواده چهار نفره رو سرپرستی کردم کار کردم تنهایی کشیدم پیر شدم، موهام سفید شد. بازم بگم؟
بهتر نبود بر می گشتی؟
پدرم رو چه کار میکردم؟ نمی تونستم تنهاش بذارم
فرزانه رو از پرهام گرفت و از شیشه جلو به بیرون نگاه کرد و گفت: مگه اون همسر و بچه هاشو تنها نذاشت؟ اگه تنهاش میذاشتی کسی بازخواستت نمی کرد.
وجدانم که باز خواستم میکرد با وجدانم چه کار می کردم؟
با روحیه داغون مادرت چه کار میکنی؟ با روزهای از دست رفته ی زندگی مادرت چه کار میکنی؟ تو حتی به سفر نیومدی تا دل این زن بالا بیاد.
براش جبران میکنم خاله
روزها مثل برق و باد گذشتن و سپری شدن چه طور میتونی براش جبران کنی؟ پرهام آهی کشید و سرش را به زیر انداخت یلدا گفت مامان جون ! خاله و دنیا به اندازه کافی سرزنشش میکنن
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 14👍 4
52440
رمان #شب_یلدا
قسمت چهلوسوم
نفس خسته ای کشید و گفت : خسته شدم واقعا خسته م کرده وقتی به این فکر میکنم که چه بلاهایی سر مادرم آورده وقتی یاد دنیا و کینه ش می افتم که هیچ وقت مهر پدر رو نچشیده نمیتونم ببخشمش اگه ده سال پیش به خاطر اون رفتم جوون بودم و سرم پر از هوای فرنگ حالا میبینم که مادرم ده سال پیر شده و من کنارش نبودم البته نباید منکر این بشم که مشکلات پدرم یک پیامد خوب برای من داشت. شاید اگر من ایران میموندم از لحاظ علمی به این جا نمی رسیدم. من برای پر کردن وقتم و فراموش کردن مشکلات پدرم همه حواسم رو جمع درسم کردم و با مدرک دکترا برگشتم و فکر میکنم این برای مادرم افتخار بزرگیه
بعد از ده سال... تنها ارمغانت مدرک تحصیلیته؟!
مشکوک پرسید : منظورت چیه؟!
منظورم موهای سفید اطراف شقیقته وقتی میرفتی همه مشکی بودن
پرهام آهی کشید و گفت : این هم سوغات غربت و تنها به دوش کشیدن مشکلات به خونواده ست.
یلدا خواست حرفی بزند اما گویا از گفتن آن پشیمان شده باشد جمله اش را نا تمام گذاشت و پرهام پرسید چی میخواستی بگی؟!
هیچی به قول خودت به وقتش میگم تو نمیخوای بری خونه ؟ خاله منتظره
من هم منتظر اتمام این سرم هستم.
پس انتظار بکش تا بدونی خاله چی کشیده
پرهام لبخندی زد و گفت فکر کنم صد سال بعد از مرگم هم تو دست از محاکمه من بر نمی داری
پرستار وارد شد و پشت سرش پیر زنی وارد اتاق تزریقات شد و پرستار گفت: آقا شما لطفاً بیرون تشریف داشته باشین.
یلدا گفت وای آره برو بیرون تا بابا شاکی نشده
پیر زن روی تخت دراز کشید و پرستار سر آمپول را شکست و تمام مایع آن را با سرنگ کشید و گفت : حاضری حاج خانم؟
آره مادر آره
یلدا چشمانش را بست و وقتی پس از لحظاتی چشم گشود مادر را در کنار خود
دید فرزانه گفت : فکر کردم خوابی
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 11👍 5
52650
رمان #شب_یلدا
قسمت چهلودوم
به موقعش بهت میگم.
کی موقع پاسخ دادنهای تو میرسه تو هر پاسخی رو موکول به بعد می کنی؟
بذار وقتش برسه همه چیزو بهت میگم.
امان از دست تو فقط خدا کنه این «وقتش مثل وقت سفرت نباشه
تو هم که همه چیزو ربط میدی به سفر من
میدونی پرهام تو این دو سه ماهی که با هم تلفنی حرف می زدیم من احساس میکنم بیشتر شناختمت اما هر بار که به این ده سال فکر می کنم نمی تونم باور کنم که تو به قول بقیه سنگدل شده باشی برام توجیه نمی شه باید به علتی وجود داشته باشه که سد راه تو شده باشه دلم میخواد حقیقتو بدونم اگر تونسته باشی همه رو فراموش کنی مادرتو نمیتونی تو هنوز برای قسم خوردن از جون مادرت مایه میذاری پس خیلی دوستش داری فکر کن زمان برگشت تو به ایران با خدای نکرده وفات مادرت یکی میشد میتونستی خودتو ببخشی؟ بهم نمیگی هدفت چی بوده؟ فقط خواهشاً نگو به وقتش که به این لغت آلرژی پیدا
کردم.
پرهام لبخند تلخی زد و گفت نه این یکی رو الان بهت میگم..... پدرم خیلی به من وابسته بود. همیشه فکر میکرد اگه من بیام ایران، دیگه هیچ وقت بر نمی گردم من هم دلم براش میسوخت چند سال اول که سرم به درس و کتاب گرم بود اما بعدش پدرم مریض شد. دچار افسردگی حاد شد. هر چند ماه یک بار یه مدتی تو آسایشگاه روانی بستری میشد بچه هاش تنها بودند و زنش تنها. من هم دلم براشون می سوخت نمی تونستم تنهاشون بذارم اگر هم گاهی ازشون دست می کشیدم دلم پیش اونها میموند و وقتی هم که بر میگشتم یا باید ظرف های شکسته و خرد شده و جمع میکردم و یا تو کلینیکها دنبال زن و بچه اش می گشتم و یا میرفتم دست به دامن پلیس میشدم تا پدرمو پس بگیرم که اون هم محال بود یک بار به خاطر کتکی که به شیلان زده بود چند ماه زندانی شد. با کلی این طرف و اون طرف دویدن و استخدام یک وکیل کارکشته از زندون آزاد شد. شب تا صبح درس میخوندم و صبح تا ظهر دانشگاه و عصرها هم کار می کردم. البته پدر اون قدر پول و درآمد داشت که خونواده ش از لحاظ مادی به من نیاز نداشته باشند. خلاصه کم کم با شروع درمان و مصرف دارو حالش بهتر شد. البته این که میگم کم کم همه ی اون سالهای عمرمه که از بین رفته من به خاطر این که پدرم رو از
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 14🥴 4❤🔥 1
49441
رمان #شب_یلدا
قسمت چهلویکم
خودم راضی نگه دارم و خدا رو خشنود کنم دل مادرمو شکستم حالا هم که برگشتم همه فکر و حواسم پیش اوناست اگر بیماری پدر برگرده نمی دونم چه بلایی سرشون میاد تو اون مملکت ،غریب چه کار میکنن؟ به کی پناه می برن؟ نمی دونم درسته که من چند سالی مستقل زندگی میکردم اما زود به زود بهشون سر می زدم و ازشون بی خبر نمیموندم حالا اگه اتفاقی براشون پیش بیاد چطور
کمکشون کنم؟ من اون قدر درگیر مشکلات پدرم و خونواده ش می شدم که فراموش می کردم به سر بیام پیش مادرم در مورد مادرم کمتر نگران میشدم. چون اون هم دنیا رو داشت و خواهر و برادرهای مهربونی که مطمئن بودم هیچ وقت تنهاش نمی ذارن اما پدر چی؟ اون بجز من کیو داره؟ حالا تو بگو من چی کار کنم؟ چه طور بیام ایران ؟ من بدون پدرم نمیتونم بیام ایران دیگه اونجا هم نمی تونم زندگی کنم. تصمیم گرفتم هر جور شده راضی اش کنم که برگرده برای همیشه بیاد. شیلان و پویان متولد اونجا هستن و هر موقع بخوان میتونن برگردن اونجا راضی کردن مادرشون هم کار سختی نیست چون روی حرف من حرفی نمی زنه می دونه که بدون من قادر به کنترل شوهرش نیست. اون معتقده اگر من نبودم تا حالا هیچ کدومشون زنده نبودن فقط راضی کردن پدر خیلی سخته میخواستم تهدیدش کنم اگر من رفتم و تو حالت بد شد روی کمک من حساب نکن اما می ترسم همین حرفم حالشو بد کنه تو میگی من چه کار کنم؟
یلدا که اصلاً فکرش را نمی کرد علت تاخیر پرهام ، مشکلات پدرش بوده باشد با حس دلسوزانه ای گفت: بهترین تصمیم راضی کردن پدرت برای برگشته وقتی جسمت اینجا باشه و فکر و ذکرت اونجا باز با نبودنت هیچ فرقی نمی کنه. باید به فکر اساسی کنم فعلاً میتونم هر از گاهی برم پیشش اما من که همیشه مجرد نمی مونم من برگشتم که به زندگی ام سر و سامون بدم پدر باورش نمی شه که من به ایران سفر کنم فکر میکنه من همون پرهام چند سال پیشم که به خاطر اون از همه خواسته هام بگذرم این سفر بهش ثابت میکنه که من عوض شدم که حق زندگی دارم که جوونی ام داره تموم میشه و هیچی ازش نفهمیدم تا کی باید ناجی پدرم و خونواده ش باشم؟ دو ماه دیگه بر میگردم اتریش و باهاش حسابی صحبت میکنم اگه با من برگرده بهش قول میدم که اینجا هم مواظبشون باشم. اما اگه بر نگرده برای همیشه فراموشش میکنم.
این طوری صحبت نکن قهر خدا می رسه
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 13👍 3😁 3
52840
00:07
Video unavailable
وضعیت عقلی من🥴
بعد دیدن قیمت دلار و طلا :/
nE4eBgtOkFGjGRwf.mp44.19 KB
😁 7
55030
.
اگه بهت میگم پناه منی، کلا معادلاتِ خیلی چیزا معنیش فرق میکنه..
پناه یه آدم بودن مقام والایی داره
♡
.
❤ 6
53110
00:09
Video unavailable
C᭄ᥫ᭡
پنج شنبه ۴دی شب آرزوهاست ..🫶🏼
امیدوارم خواسته هاتون ..♡
بشه داشته هاتون..♡
ای دعای زیبا رو بفرست برای عزیزانت❤️
2.80 MB
❤ 8
57070
🗣 Soheil Mehrzadegan
🎵 Almas
🔎 جدید
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
Soheil Mehrzadegan - Almas.mp38.16 MB
❤ 4
54660
Photo unavailable
گیرم اصلا به دلم كل جهان را بدهند
تو نباشی بتپد این دل وامانده که چی؟
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 5
55340
رمان #شب_یلدا
قسمت چهلم
چشمان پرهام گرد شد و گفت : مگه دست و پات باز باشه چه کار می کنی؟ نکنه ورزشکار هم هستی؟ ووشو تکواندو کاراته شاید هم.
حرفش را قطع کرد و گفت: ای یه جورایی البته زیاد حوصله ورزشو ندارم. من جون ندارم زندگی کنم چه برسه به ورزش....
- الهی الهی آره یادم رفته بود طفلک نهار نخورده و ضعف کرده.
با اخم ساختگی گفت : اه پرهام چرا این قدر مسخره م می کنی؟!
- بگو چرا اعتصاب غذا کردی تا من مسخره ت نکنم.
- بین خودمون میمونه؟
- آره حتما.
دیشب که مطمئن شدم داری میای و من شرط رو باختم جریان قرارمونو برای مامان تعریف کردم مامان هم که با اخلاق بابا آشنا بود دعوام کرد که نباید سبکسرانه این پیشنهاد رو قبول می.کردم من هم موقع شام نتونستم چیزی بخورم. بابا هم جریان رو فهمید، خیلی عصبانی شد و کلی غرغر کرد منم تا صبح نخوابیدم و یک ریز گریه کردم آخه تا حالا سابقه نداشت که مامان و بابا نازک تر از گل به من بگن. یعنی من هیچ وقت کاری نمی کردم که لایق اون حرفها باشم. دیشب پدرم گفت امروز حق رفتن به فرودگاه رو ندارم از دیشب حال خوشی نداشتم و ظهر هم که تنها مونده بودم هیچی نخوردم برای همین ضعف کردم.
رنگ نگاه پرهام غمگین شد و گفت همش تقصیر منه تو به خاطر من خیلی اذیت شدی. من فکر نمی کردم عمو هنوزم حساس باشه و اون تعصب های قدیمی رو داشته باشه اشتباه بزرگی کردم. حالا چطور از دلشون در بیارم؟
نیازی نیست چون بابا خودش فهمیده که دوره زمونه ی اون تعصبات تموم شده.
چطور تونستی بیای فرودگاه؟
بابا اومد دنبالم اگه خودش منصرف نمیشد محال ممکن بود کسی بتونه نظرشو عوض کنه.
- : خب این که این همه اره بده و تیشه بگیر نداشت، به خودم می گفتی پیشنهادت غیر معقوله من می پذیرفتم.
نمی خواستم ناراحتت کنم.
ناراحت نمی شدم به جاش باهات معامله میکردم و یه چیز دیگه ازت می گرفتم.
- : چی؟
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 23👏 8
59342
رمان #شب_یلدا
قسمت سیونهم
- : بهتره.
- :میتونم ببینمش؟
- : فعلا اتاق تزریقات خالیه. ممکنه مریض دیگه ای برای تزریقات بیاد.
- زود بر می گردم.
گفت و منتظر نظرشان نشد حتی متوجه نگاه خصمانه کمال نشد. وارد اتاق شد یلدا با دیدن او لبخندی زد و گفت : تو چرا اومدی؟ مگه نمی دونی خونواده ت چقدر
منتظر هستن؟
چشمکی زد و گفت : این انتظارها عزیزترم میکنه تو چطوری؟
- : خوبم
فقط میخواستی استقبال گرم ما رو خراب کنی؟
یلدا ابروهایش را در هم کشید و گفت: من که ازت نخواستم استقبال گرمت رو بذاری و با ما بیای.
پرهام که توقع دلخور شدن یلدا را نداشت گفت: ناراحتت کردم؟ یلدا؟!... يلدا من منظوری نداشتم به جون مامان قسم میخواستم باهات شوخی کنم. تو چقدر حساسی دختر
-: اشکالی نداره.
- : تو چرا این قدر پریشونی؟ از اول که تو فرودگاه دیدمت مطمئن بودم سر حال نیستی راستی جریان نهار نخوردنت چی بود؟ چرا ضعف کردی؟!
یلدا نمی دانست جواب کدام سوال را بدهد گفت چند تا سوال؟ یکی یکی بپرس. چیز خاصی نبود. گرسنه نبودم و نهار نخوردم برای همین ضعف کردم.
آخی چقدر نازنازی میگم بنده خدا شوهرت چی باید بکشه از دست تو فکر کنم به یک ماه نکشیده برگردی بیخ گیس مادرت. دختر هم این قدر لوس میشه: « گرسنه نبودم نهار نخوردم، ضعف کردم
یلدا از شوخی تمسخر آمیز پرهام لبخندی زد و گفت ادای منو در میاری؟ مگه من این جوری حرف می زنم؟
خونسرد گفت : این جوری که نه تو بدتر حرف میزنی من سعی کردم قشنگ تر اداتو در بیارم
- مظلوم گیر آوردی؟ میبینی دست و پام بسته ست داری سوء استفاده می کنی؟
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 14😁 3🥰 2
54650
رمان #شب_یلدا
قسمت سیوهشتم
دست یلدا را در دست گرفت و گفت: دستتو مشت کن ... آفرین.... قبلا سرم تزریق کردی؟
: دو سه سال پیش.
- رگت که راحت پیدا میشه؟ مگه نه؟
پرستار که سعی میکرد با این حرفها فکر یلدا را مشغول و تمرکز او را از سوزش سرنگ دور ،نماید در عین حال کارش را انجام میداد یلدا با وارد شدن سوزن به زیر پوستش تکانی به دستش داد و همزمان اشک در چشمانش حلقه بست. فرزانه دستمالی از کیفش برداشت و اشکهای گوشه ی چشمش را پاک کرد و گفت چیه
کوچولو؟! تو که از آمپول نمی ترسیدی؟
الان هم نمیترسم فقط خیلی درد داشت.
پرستار که آماده خروج از اتاق ،بود :گفت ماشاالله این کجاش درد داشت؟! تازه، این جا همه از تزریق من تعریف می کنند.
يلدا لبخندی زد و گفت همه حق دارن .من هم نسبت به دفعه ی قبل درد کمتری داشتم.
پرستار خندید و گفت : دردت کم بود گریه کردی ،دفعات قبل که دردت زیاد بود، چه کار می کردی؟
فرزانه گفت: جیغ و داد و فریاد
پرستار خندید و گفت: نمیدونستم ریاضی دان ها هم این قدر حساس هستند. به نظرم میومد قوی تر باشی.
یلدا نگاهی به مادرش کرد و گفت: کی به همه ی اینها گفتین؟!
فرزانه با عتاب گفت : مگه من فرصت درد دل هم پیدا میکنم با این کارهای تو؟
پس از کجا فهمیدن؟
- چه میدونم؟ بذار برم بیرون ، ته و توش رو در میارم. تو حالت بهتره؟
- : اوهوم
از اتاق خارج شد و به سمت کمال و پرهام رفت و گفت : پرهام جان تو برو خونه خاله.
پرهام متعجب گفت چه اصراریه خاله جان؟ با هم میریم دیگه.
طول میکشه عزیزم
- : اشکالی نداره. یلدا چطوره؟
ادامه دارد
ری اکشن زیر پستا واسه انرژی دادن بهمون یادتون نره🤗💋
@ghognooss
🐦🔥ུྃ჻❁࿐ྀུ༅
❤ 14🥰 5
55640
.For your Christmas time, I wish you many blessings, much happiness, and even more love. Merry Christmas
در روز کریسمس برایت فراوانی نعمت،
خوشبختی عمیق و عشق زیاد آرزو میکنم.
🎄✨🎁کریسمس مبارک🎁✨🎄
♡
❤ 4😍 1
596120
00:09
Video unavailable
جنگل دو هزار نمای هوائی😍🤍
merge.mp42.21 MB
🥰 5😍 1
57440
Photo unavailable
بر هرکسی که می نگرم در شکایت است ،
درحیرتم که گردش گردون به کام کیست؟
❤ 6
57040
Repost from N/a
بچهها اگه مشاوره برنامه ریزیبرای درس میخوایید
بهاین ایدی پیام بدید بگید ازطرف من هستید
@Amirsae8 💓
کاملا تضمینی به مدت یکهفته مشاوره
رایگان و برنامه شخصی بر اساس
شرایط خودتون براتون ارسال میشه
خودشون از رتبه50هزار به دندونپزشکی رسیدن
تِــــم🌸
؛𝐁𝐢𝐎🍓
موزیکامون🎸
مولاناⓂ️
؏ـآشِقِتَـ۾ّ❤️🔥
مــوود🍷
رمان🔞
آرایشگری💄
مازندرانیآ🆘
جآنانم♥️
آهنگآش🟩
احساسی🤎
قـووی🏋🏻♀
معشوقمۍ❤️🔥
خودشناسی👤
قلبها👫
قلبـم🩶
نَفَسمۍ👩🏻❤💋👨🏻
تڪبیتے🌝
موزیڪ🔻
تولدت 🎁
بیوهآش🟨
شعر🤍
رمانسرا⭕️
مُتعهِدِشم!💍
؛ᗩᑭᑭ📲
تلاشگران🎖
سیو🕊
غمڪَین⬛️
دلشکسته💔
هوش🤓
پدرانه💚
مادرانه🤱
فلسفۍ🎭
؛𝗥𝗘𝗟𝗟𝗔🫂
دلبریجات😻
پاستا🍝
بیو🪽
مورفین💊
شمیم 👫
زرد💛
دآرک🔳
پروفایل🏞
ماندگار🙃
فال🧜♀
دُخترونهـ🦄
شبانه⭐️
نوشتههاش☔️
ضَرَبانم🫀
تَڪخَطے🌕
پادکست📻
کپشن📝
انگیزشے🐣
دلبرآنه🥰
اشعارانہ🏵
موزیکام🎷
گـیف🧿
؛MOON🌙
توییت🤣
آبــے💙
روانشناسان👩🏻⚕
اُمیـدوارۍ🦋
بیڪلآم🪈
چاوشیسم🙂↕️
عاشقانه😍
استتوس💮
ریمیکسامون🔴
یکخَطي🩵
؛𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣📵
قشنگیآت💖
حرمآن🩸
عکاسی📸
•خودساخته🧛🏻♀•
40700
