عشق ممنوعه استاد_دانشجوشیطون بلا
رفتن به کانال در Telegram
♥️ کانال اصلی رمان عشق ممنوعه استاد ♥️ نویسنده آوا دو رمان توی کانال قرار داره توجه کنید 1_ عشق ممنوعه استاد 2_ دانشجوی شیطون بلا خرید رمان👇 @Ava2973
نمایش بیشتر2025 سال در اعداد

12 235
مشترکین
-1324 ساعت
-877 روز
-32830 روز
آرشیو پست ها
#Part172
_فردا بازم میام بهت سر بزنم گلیه نتونی هاااا ( گریه نکنی) باشه عمو ؟؟
لبخندی روی لبم سبز کرد
گندمم زیادی باهوش بود و فهمیده بود که اون زیادی تنهاس و کسی رو نداره پس سعی داشت اینطوری آرومش کنه
بالاخره دستمو گرفت و همراهم شد
به اتاق بردمش و برای اینکه سرگرم شه تلوزیون روی برنامه کودک زدم و دورش رو از وسایل نقاشی و اسباب بازی پُر کردم تا بازی کنه و سرگرم شه
چند روزی به این منوال گذاشت
هر روز گندم رو شده برای نیم ساعت به اتاق اون مرد میبردم تا باهاش حرف بزنه و بازی کنه
چون میدیدم چطور اون مرد به گندم عکس العمل نشون میده و امید بهبودی درش زیاد و زیادتر میشه اونم به کمک گندمی که هر جا پا میزاشت با خودش شادی و نشاط به ارمغان میاورد
سعی داشتم دور از چشم پرستارای دیگه و مخصوصأ مدیر مؤسسه به بهبود وضعیتش کمک کنم
شاید به این خاطر بود که حس میکردم این مرد آرادِ و نمیتونستم در برابر حال بدش بی تفاوت باشم
طبق معمول این مدت کنارش نشسته بودم و در حال شام دادن بهش بودم که حس کردم رنگ نگاهش با همیشه فرق داره
طوری که معذب کمی خودم رو عقب کشیدم و سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی همین که باز قاشق بعدی رو جلوی دهنش گرفتم
با دیدن نگاه خیره اش که لبهام رو نشونه گرفته بود یه آن دلم لرزید و بی اختیار لبم رو زیر دندونم کشیدم
❤ 80🔥 8👏 7👍 4🥰 4
#Part171
درسته باورم نمیشد ...
طبق گفته گندم حالا چشماش رو باز کرده بود و با چشماش داشت دنبال گندم میگشت
چیز هایی که داشتم میدیدم باورم نمیشد
یعنی واقعا فقط توی همین چند ساعت گندم تونسته بود این قدر روش تاثیر بزاره ؟؟
حدود ده دقیقه ای با گندم مشغول بازی بودن
البته بیشتر گندم که وقتی دید صدایی از عموش درنمیاد از پشت پرده بیرون اومد و با شادی دور تختش میچرخید و از ته دل میخندید و سر به سرش میزاشت
خنده های که طعم و روح زندگی داشتن !!
تموم مدت روی صندلی نشسته و با چشمایی که برق میزدن خیرشون بودم
و بی اختیار این فکر توی ذهنم گذشت که اگه آراد همه چی بینمون رو خراب نمیکرد الان باید اینطوری باهم زندگی میکردیم و از ته دل خوشحال میبودیم
نه اینطوری جدا از هم ، با زندگی های درب و داغون ....
با یادآوری گذشته غم عالم توی دلم نشست و کلافه دستی به صورتم کشیدم و بلند شدم
_گندم جان...
دست اون مرد رو رها کرد و به سمتم چرخید
_بله مامانی
_باید بری اتاقمون دیگه مامانی !!
نق زد :
_نه میخوام اینجا پیش عمو بمونم
_نمیشه مامان جان الان رئیسم ببینه برام بد میشه فردا بازم میارمت پیش عمو باشه ؟؟
بغض کرده لباش رو برچید
و چندثانیه ای نگاهم کرد و یکدفعه به سمت اون مرد چرخید و جلوی چشمای متعجبم بوسه ای روی گونه اش گذاشت و با اون لحن بچگونه اش گفت :
❤ 60👍 7👏 2👎 1
#Part170
_چی عزیزم ؟؟
ریز خندید :
_قایم موشک بازی کنیم عمو چشم ببنده من برم قایم شم !!
دهنم خشک شد و با بغض خیره خنده های از ته دل وبچگانه اش شدم هنوز برای درک موقعیت زیادی بچه بود
نمیدونستم چطوری بهش بفهمونم که اون به حرفای ما هم عکش العملی نشون نمیده و فقط یه شنونده اس چه برسه به اینکه بخواد این بازی رو باهات انجام بده
سمتش خم شدم تا دستاش رو بگیرم و براش این رو توضیح بدم که یکدفعه گندم دستای کوچولوش روی سینه اون مرد گذاشت و گفت :
_چشمات رو ببند عمو
با این حرف گرفته و ناراحت نگاهش کردم که یکدفعه جلوی چشمای متعجبم اون مرد چشماش رو بست و با این کار به قدری خشکم زد که نفس کشیدن هم از یادم رفت
باورم نمیشد اون مرد بالاخره عکس العملی نشون داد اونم به چی ؟؟ به گندمی که در اوج بچگی اون خواسته رو ازش کرده بود
به قدری شوکه و توی دنیا نبودم که اصلا متوجه حرکت گندمی که رفته بود و پشت پرده اتاق پنهون شده بود نبودم که یکدفعه با صدای ریز ریز خندیدنش و جمله ای که گفت به خودم امدم
_حالا چشمات رو باز کن و بگو من کجام عمو ؟؟
چشمام رو ریز کردم و با کنجکاوی خیره حرکت اون مرد شدم ببینم باز چیکار میکنه و به حرفای گندم عکش العملی نشون میده یا نه
که یکدفعه با کاری که کرد با تعجب زیرلب زمزمه کردم :
_باورم نمیشه !!
❤ 55👏 5👍 4🔥 3😁 1
#Part169
نگاهی که پُر بود از حرف ....
حرفای ناگفته ای که چشماش رو به غم نشونده بودن
برای اینکه سر حرف رو باز کنم صندلی رو جلو کشیدم و دقیق کنار تخت نشستم
_خوب میخوای با عمو بازی کنی ؟؟
با تعجب نگاهش رو به اون مرد دوخت
_بازی ؟؟
_آره مامانی بازی
لب و لوچه اش آویزون شد
_ولی عمو که مریضه و نمیتونه با من بازی کنه
دستمو به حالتی که مثلا دارم فکر میکنم زیر چونه ام زدم و نگاهمو بین هر دوشون چرخوندم
_خوب بنظرت چه بازی انجام بدیم که عمو هم بتونه باهامون بازی کنه ؟؟
دستای کوچولوش رو توی هم گره زد
و توی فکر فرو رفت با لبخند غمگینی که روی لبهام بزرگ و بزرگتر میشد خیره صورتش شده بودم
و توی دلم از این همه شباهتشون به همدیگه به شگفت دراومدم انگار تازه چشمام باز شده و داشتم متوجه شباهت زیاد گندم با پدرش میشدم
هدفم از این کار این بود که اونا رو بیشتر بهم نزدیک کنم و تایم خالی که این مرد به بیرون خیره میشد و پلکم نمیزد رو با یه چیزی پُر کنم
و چه چیز و چه کسی بهتر از گندمی که پر بود از حس زندگی و نشاط ؟؟
توی فکر بودم که صدای شاد گندم منو به خودم آورد
_آهاااا فهمیدم !!
❤ 57👍 8👏 4👎 2
#Part168
اون مردی که برام آراد شده بود و بی اهمیت به گذشته شومی و اون جدایی تلخی که داشتیم میخواستم کمکش کنم تا بتونه به خودش بیاد و از این زندگی بدی که گرفتارش شده نجات پیدا کنه
گندم به بغل وارد اتاقش شدیم
ولی اون داشت با حسرت خاصی بیرون رو تماشا میکرد
و اصلا به صدای باز شدن در اتاق هم عکس العملی نشون نداد با اینکه هنوز بخاطر کاری که کردم شرمنده بودم ولی خودم رو جمع و جور کردم و بلند گفتم :
_سلاااام ما اومدیم
با شنیدن صدام سرش به سمتم چرخید و با شوق خاصی نگاهم کرد یکدفعه نگاهش روی گندم نشست و ماتش برد
فهمیده بودم که جدیدا به صدای من عکس العمل نشون میده و همین هم جای امیدواری داشت یعنی من براش یه جورایی آشنا هستم و حس خوبی بهم داره
جلو رفتم و برای اینکه گندم باهاش احساس راحتی بکنه روی تخت کنار اون مرد گذاشتمش که با حالت خاصی نگاهش کرد و گفت :
_این عمو چش شده مامان ؟؟
_هیچی مامانی فقط یه کم مریضه
با اون قلب کوچیک و مهربونش خودشو بیشتر روی تخت به سمتش کشید و گفت :
_من براش دعا میکنم زودتر خوب شه
_من به فدای تو بشم آخه
با ناز خندید و مشغول بازی کردن با عروسکی که همراه خودش آورده بود شد
اون بازی میکرد و توی دنیای بچگانه خودش غرق بود ولی راحت میتونستم نگاه عجیب و غریب اون مرد رو بهش حس کنم
❤ 69👏 6👍 4
#Part167
دلم هری پایین ریخت
_چی دخترم ؟؟
_آره مگه اون اتاق ته مؤسسه از تو نیست ؟؟
_آره آره از منه
_خوب پس اشتباه نشنیدم از اون تو صدای بچه میاد
_ای وای باشه ممنون که خبر دادی !!
دستپاچه بیرون زدم و با عجله خودم رو به اتاقم رسوندم ، صدای گریه گندم تا اینجا هم میومد
همین هم باعث شده بود بیشتر دستپاچه شم و نتونم درست حسابی کلیدا رو توی قفل بچرخونم
_جانم مامان چی شده ؟؟
بالاخره وارد اتاق شدم که چشمم خورد به گندمی که عین ابر بهار گریه میکرد و از ته دل اشک میریخت
با دیدنم با عجله خودش رو توی بغلم انداخت و با ترس دستاش دور گردنم حلقه کرد
_جانم چی شده مامان جان چرا گریه میکنی !؟
از خودم جداش کردم و با دستام صورتش رو قاب کردم بغض کرده لباش رو توی دهنش کشید و فین فین کنان گفت :
_خوا..ب بد دید..م توام نبودی تر..سیدم
صورتش رو بوسه بارون کردم و چند دقیقه توی آغوشم گرفتمش و موهاش نوازش کردم تا کم کم آروم گرفت و لرزش بدنش کم شد
همیشه تلوزیون براش روشن میکردم تا همونطوری که نقاشی میکنه برنامه کودک ببینه و آروم بگیره
ولی امروز بخاطر ترسش راضی نمیشد تنها بمونه و محکم پامو گرفته بود اول نمیخواستم ببرمش ولی با فکری که به ذهنم رسید با عجله لباساش رو عوض کردم و همراه خودم به اتاق اون مرد بردمش
❤ 62👍 6👏 5
#Part166
در اتاق باز شد و یکی از پرستارا وارد اتاق شد و با دیدن منی که از شدت خجالت سرخ شده بودم با نگرانی به سمتم اومد و گفت :
_چیزی شده حالت خوبه ؟؟
_آره خوبم هیچیم نیست !!
با نگرانی نگاهش رو توی صورتم چرخوند
_پس چرا اینقدر سرخ شدی ؟؟
و پشت بند این حرف دستشو روی پیشونیم گذاشت تا تبم رو اندازه بگیره بدبخت فکرد میکرد سرخی گونه هام بخاطر اینکه حالم بده و مریض شدم ولی نمیدونست بخاطر کاریه که چند دقیقه پیش کردم
_نوچ تبم که نداری !!
دستپاچه یک قدم ازش فاصله گرفتم و دستمو روی گونه هام که احساس میکردم دارن از شدت خجالت میسوزن گذاشتم
از شدت شرمندگی اصلا طرفی که اون مرد بود نگاه نمیکردم تا یه موقع باهاش چشم تو چشم نشم
چون یه طورایی خجالت میکشیدم و حس میکردم از یه مریض سواستفاده کردم ولی اون لحظه دست خودم نبود یه آن انگار دیوونه شدم اون کارو کرده بودم
_گفتم که هیچیم نیست
با تعجب و صدالبته مشکوک براندازم کرد
_اوکی فقط نگرانت شدم ...
_ممنونم ولی واقعا حالم خوبه !!
برای اینکه حرف رو جای دیگه ای بکشونم دستپاچه ادامه دادم :
_راستی کاری داشتی که اومدی ؟؟
انگار تازه به خاطر آورده باشه برای چی اومده گفت :
_عه داشت یادم میرفت اومدم بهت خبر بدم صدای گریه دخترت میاد
❤ 54👍 7🙏 3👏 2👎 1
#Part165
چندساعتی گذشت و بالاخره چشماش رو باز کرد و من رو از این کابوس وحشتناک نجات داد
بالای سرش ایستادم و روی صورتش خم شدم
_آراد تو که منو نصف عمر کردی پس بالاخره بیدار شدی ؟؟
بی اراده بهش گفته بودم آراد ...
ولی دیدم چطور به این اسم آراد عکس العمل نشون داد و برعکس همیشه یه هیجان و برق آشنایی توی چشماش درخشید
با دیدن این حالش با خودم قرار گذاشتم همیشه پیش خودمون با این اسم صداش کنم
با عجله صبحونه اش رو بهش دادم که با ریختن مقداری از مربا روی لبش ، دستمال کاغذی برداشته و سمتش خم شده تا لبش رو تمیز کنم
_عه ریخت بزار تا برات تمیزش کنم !!
یکدفعه بخاطر نزدیکی بیش از حدمون نمیدونم چه بلایی سرم اومد که بی اختیار میخ لبهاش شدم و بدون اینکه بدونم دارم چیکار میکنم سرم جلوتر رفت
انگار عقلم رو از دست داده باشم قلبم تند تند میزد ، نگاهمو توی صورت مردونه اش که حالا تکیده شده بود چرخوندم ، دلتنگی این چندساله بهم فشار آورد و با حس خاصی قبل اینکه بفهمم دارم چه غلطی میکنم
لبامو روی لبهای درشت و قلوییش گذاشتم و عمیق بوسیدمش ، یکدفعه انگار تازه به منبع آرامش از دست رفته ام رسیدم چشمام روی هم رفت
عجیب اینجا بود که اونم انگار خوشش اومده باشه هیچ تکونی نمیخورد و پسم نمیزد بی اختیار لبامو آروم روی لبهاش حرکت دادم و توی حس و حال عجیبی غرق بودم
که یکدفعه با تقه ای که به در اتاق خورد انگار تازه داشتم میفهمیدم دارم چه غلطی میکنم وحشت زده از جا پریدم و ازش جدا شدم
❤ 58👍 7🥰 3👎 1👏 1
#Part164
ناٱمید روی زمین کنار گندم نشستم خدایا بازم نتونسته بودم کاری از پیش ببرم
توی فکر بودم که یکدفعه نگاهم توی صورت غرق در خواب گندم چرخید ، این بچه چه گناهی داشت که باید اینطوری بزرگ میشد
با یادآوری آینده مبهمی که در انتظارش بود بی اختیار اشک به چشمام نشست و نفس توی سینه ام حبس شد
بخاطر گندمم شده نباید به این زودی جا بزنم
با این فکر قطره اشک سمجی که داشت از گوشه چشمم پایین میچکید رو پس زدم و زیر لب با خودم زمزمه کردم :
_به خودت بیا نازی الان وقت کم آوردن نیست !!
کنارش دراز کشیدم
و درحالیکه به صورت غرق در خواب دخترکم نگاه میکردم به این فکر کردم که فردا باید چیکار کنم
چون قصد نداشتم کوتاه بیام
این مرد باید به حرف میومد و یا عکس العملی بهم نشون میداد چون نمیتونستم اینطوری ببینمش و بیخیال از کنارش رَد بشم
باید میفهمیدم این مدت که نبودم چه بلایی سرش اومده
فردا صبح بعد از خوردن صبحونه مختصری با عجله به سمت اتاقش رفتم باید قبل اینکه کسی ببینتش خودم چکش میکردم
ببینم درست حسابی حالش خوب شده یا نه...
با وردم به اتاقش و دیدن چشمای بسته اش بند دلم پاره شد
ولی برای اینکه خودم رو دلداری بدم مدام زیرلب با خودم زمزمه میکردم :
_هیچی نیست دختر فقط بخاطر داروهای خواب آور خوابه همین !!
❤ 52🤔 6👍 5🥰 1👏 1
#Part163
به سختی دهنش رو باز کردم و قرصا رو داخل دهنش گذاشتم چند دقیقه ای گذشته ولی هنوز حالش خوب نشده و آروم نگرفته بود
میترسیدم برم کسی رو خبردار کنم چون اونوقت قیافه و تیپ جدید خودم رو میدیدن و به همه چیز شک میکردن
ولی اینطوری هم فایده ای نداشت امکان داشت حالش بدتر از اینا بشه کلافه و سردرگم دستش رو گرفتم و مدام زیرلب اسم خدا رو زمزمه میکردم
امیدوار بودم آروم بگیره
دیگه داشت کاسه صبرم لبریز میشد و از ترس کاری دست خودم میدادم
که خداروشکر آروم گرفت و کم کم چشماش رو هم افتاد و نفس هاش منظم شد
اول ترسیدم که نکنه اتفاق بدی براش افتاده ولی همین که سمتش خم شدم و با دقت زیرنظرش گرفتم فهمیدم که فقط خوابیده
نفس عمیقی کشیدم و با ترس دستمو روی سینه ام که به شدت بالا پایین میشد گذاشتم و سعی کردم به اعصابم مسلط باشم
واقعا به خیر گذشته بود
چند دقیقه ای پیشش موندم و وقتی دیدم حالش خوبه و دیگه خبری از لرزیدن و این چیزا نیست
کلافه بلند شدم و قبل اینکه کسی ببینتم به اتاقم برگشتم بازم گند زده بودم و به هیچی نرسیده بودم
هه چه ساده بودم که فکر میکردم با یه بار دیدن من توی اون حالت زودی حالش تغییر میکنه و منو میشناسه
❤ 54😢 8👍 3🤗 3👏 2🥰 1
#Part162
کنارش لبه تخت نشستم
_منو میشناسی نه ؟؟ اگه میشناسی یه چیزی بگو یه عکس العملی نشون بده
یکدفعه لباش رو به زور تکونی داد حس میکردم میخواد چیزی بگه و همین امیدوارم کرده بودن
یکدفعه جلوی چشمای ذوق زده ام
گشادی چشماش بیشتر شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن
وااای خدای من یکهو چش شد
وحشت زده از روی تخت بلند شدم و شوکه نگاهش کردم
نکنه بخاطر من اینطوری ترسیده و وحشت کرده ؟؟ ترسیده و دستپاچه نمیدونستم باید چیکار کنم
چون تا حالا آدم اینطوری ندیده بودم
خااااک برسرت نکنن نازی حالا میخوای چیکار کنی نکنه اتفاقی براش بیفته ؟؟
با عجله به سمت در اتاق رفتم تا کسی رو پیدا کنم و بهم کمک کنه ولی با یادآوری سر وضعم پشمون شده ایستادم
_لعنتییییییی
به سمتش چرخیدم
باید خودم کاری میکردم آره
با یادآوری داروهاش که هنوز بهش نداده بودمشون با عجله به سمتشون یورش بردم و بعد از درآوردنشون به سمت اون مرد رفتم و سعی کردم دهنش رو باز کنم
_تو رو خدا آروم بگیر و دهنت رو باز کن
❤ 50😱 7👍 3👎 1🥰 1👏 1
#Part161
هر قدمی که به سمت اتاقش برمیداشتم بدتر استرس به جونم میفتاد و نمیدونستم قراره چه عکس العملی نشون بده
در اتاقش که رسیدم
نفس عمیقی کشیدم و زیرلب اسم خدا رو زمزمه کردم و بعد از کیپ کردن کلاه پسرونه روی سرم ، درو باز کردم و قدمی داخل گذاشتم
بی روح هنوز به سقف اتاق خیره بود
که با شنیدن صدای در نگاهش این سمت چرخید و یه آن با دیدن من حس کردم خشکش زد و ثانیه ها از حرکت ایستادن
نمیدونم چند دقیقه گذشته بود ولی اون هنوز داشت منو تماشا میکرد که قدمی داخل گذاشتم و به سمتش رفتم
همین که کنار تختش ایستادم دستمو جلو بردم و با بغض گفتم :
_منو میشناسی ؟؟
منم نازی ....
و با تعلل اضافه کردم :
_نازی تو آ...راد
یه طورایی انگار شوک عصبی بهش وارد شده باشه چشماش از حد معمول گشادتر شده بودن و با حالت خاصی نگاهم میکرد
یکدفعه جلوی چشمای ناباورم دستمو که سمتش دراز کرده بودم رو گرفت و منو به سمت خودش کشوند
قلبم توی سینه ام به قدری تند تند میزد که حس میکردم الان از قفسه سینه ام بیرون میزنه
❤ 59👍 4🥰 2😁 2👎 1
#Part160
بازم هیچی جز سکوت عایدم نشد
ولی من کسی نبودم که کم بیارم پس لبخندی بهش زدم و گفتم :
_تو که چیزی نمیگی ولی من دوست دارم هرشب قسمتی از داستان زندگیم رو برات بگم
با یادآوری نقشه ای که داشتم بشکنی تو هوا زدم و ادامه دادم :
_اصلا چطوره من عین اون موقع هام لباس بپوشم بیام پیشت ببینیم هااا ؟؟
نگاه ازم گرفت و بی روح به سقف سفید بالای سرش خیره شد
هر چی میگفتم فایده ای نداشت درست انگار دارم با آدم بی روحی صحبت میکنم هیچ عکس العملی به حرفام نشونی نمیداد
ناٱمید داشتم نگاهش میکردم که تقه ای به در کوبیده شد و شامش رو آوردن غذا رو که بهش دادم برعکس همیشه که قرصا رو بهش میدادم این بار بهش ندادم
چون نمیخواستم حالا حالا بخوابه
منتظر بودم همه برن بخوابن تا نقشه های توی سرمو اجرایی کنم
چون من کسی نبودم که به این زودی ها کوتاه بیام تا این مرد رو به حرف نمیاوردم نمیتونستم ساکت یه گوشه بشینم و دست روی دست بزارم
آخرشب که شد و میدونستم دیگه همه چی آرومه و از کسی خبری نیست زودی به اتاقم برگشتم و سر وقت کمدلباسی رفته و درست مثل اون موقع ها یعنی عین مردا لباس پوشیدم و بیرون زدم
❤ 58👍 9👎 2👏 2🥰 1
#Part159
با یادآوری خاطرات گذشته دستم مشت و نفس توی سینه ام حبس شد ، ولی نمیخواستم کوتاه بیام تصمیم گرفته بودم براش بگم
بگم و تموم دردای این دلم رو بیرون بریزم بلکه آروم بگیرم و شاید این وسطا اونم به حرف اومد و بالاخره این سکوت جهنمی رو شکست
_میدونی ...
تموم عمرم به فکر انتقام گذشت انتقام از کسایی که زندگیم رو تباه کردن و فکر بهشون ولم نمیکرد طوری که هر روز میرفتم در خونه کسایی که عامل بدبختیم میدونستمشون و کشیک میدادم ولی اینطوری فایده ای نداشت باید یه راه ارتباطی باهاشون پیدا میکردم پس چه راه ارتباطی بهتر از دانشگاهی که اون مردک رئیسش بود ؟؟ به هر بدبختی بود وارد دانشگاه شدم ولی با یکی از استاداش قبلا سر یه موضوعی دعوا کرده بودیم و حالا هر روز با همدیگه لج میکردیم ولی وقتی فهمیدم اون آدم کسی نیست جز پسر اون مرد تصمیم گرفتم بهش نزدیک بشم و دل این استاد مغرور رو به دست بیارم ولی نمیدونستم با نزدیکیم به اون پسر اونی که دلش رو میبازه منم ، نه هیچ کس دیگه ...
با مرور گذشته بی اختیار قطره اشکی از گوشه چشمم چکید زودی با دست اشکامو پاک کردم و فین فین کنان دماغمو بالا کشیدم
که نگاهم خورد به اون مرد که با غم خاصی نگاهم میکرد و انگار دنبال چیزی توی صورتم میگرده نگاه ازم نمیگرفت
_دوست داری ادامه داستان زندگیم رو بشنوی ؟؟
هیچی نمیگفت فقط توی سکوت نگاهم میکرد
_نمیخوای یه چیزی بگی بفهمم دوست داری یا نه ؟؟
❤ 58👍 4👏 4👎 1🤩 1
Repost from TgId: 1371999771
00:16
Video unavailableShow in Telegram
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی R 21
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
❤ 3
Repost from TgId: 1371999771
00:16
Video unavailableShow in Telegram
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی R 21
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
Repost from TgId: 1371999771
00:16
Video unavailableShow in Telegram
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی R 23
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
Repost from TgId: 1371999771
Photo unavailableShow in Telegram
🚩 اطلاعیه مهم کشوری
با توجه به گستاخی بی نهایت رژیم صهیونیستی آیا شما مردم نیز خواهان مجازات سخت اسراییل در همین امشب هستید؟
❤ 1
بله
خیر
مشاهده اخبار جنگ
Repost from TgId: 1371999771
00:16
Video unavailableShow in Telegram
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی A 22
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
Repost from TgId: 1371999771
00:16
Video unavailableShow in Telegram
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی R 22
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها
https://t.me/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
2.11 MB
