fa
Feedback
دختری که رهایش کردی.

دختری که رهایش کردی.

رفتن به کانال در Telegram

این چنل فروشی نیست و تمامی آگهی های مربوط به فروش فیک می‌باشند. ارتباط : @maedehstm تبلیغات نداریم.

نمایش بیشتر
2025 سال در اعدادsnowflakes fon
card fon
102 439
مشترکین
+13124 ساعت
+1 4037 روز
-1 65130 روز
آرشیو پست ها
Photo unavailableShow in Telegram
💵دربی بت اولین کمپانی معتبر بین المللی فعال در ایران💵 ⭐وقتشه با امنیت کامل توی سایت جهانی فعالیت کنی و خیالت راحت باشه⭐ 💎ویژگی های سایت جهانی Derby Bet: ⬅️امکان شارژ امن با کارت بانکی ⬅️واریز اول دوبل شارژ می شوید ⬅️پر اپشن ترین سایت فعال در ایران ⬅️تسویه حساب کمتر از 5 دقیقه ⬅️برگشت بخشی از باخت به صورت هفتگی همچنین مجوز رسمی curacao 🚨کد هدیه ثبت نام:GG007 ⚠️برای دانلود اپلکیشن کلیک کنید👉 🔔کانال دربی بت : 🪙https://t.me/+Lv5EHsoMJ0wxN2Zk
نمایش همه...
با همسرم قرار گذاشته بودیم تا شب عروسی رابطه نداشته باشیم یعنی حتی قسمت خصوصی همدیگرو ندیده بودیم دوره عقد شب عروسی واسه اینی که خاطره انگیز باشه بالای اونجارو..... مشاهده خاطره
نمایش همه...
شوهرم اصرار که یه شب برم خونشون بمونم ولی بابام اجازه نمیداد خلاصه بعد چندماه به سختی راضی شد بمونم کنارهم خواب بودیم که 😂😂😂 مشاهده خاطره...
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
من درحال خوندن خاطرات ها سمی و سوتی های یه ملت 😂 اگر ۶روزه نخندیدی بیا اینجا: @khatereh
نمایش همه...
خاطرات پشم ریزون اولین جلسه لیزرتون رو تعریف کنید : @khatere
نمایش همه...
مشکلات شما: اوایل ازدواجمون می‌دیدم شوهرم با دخترا تو اینــستا و تلــگـر،ام چـت میکنه، چند بار هم قهـر کردم رفتم خونه بابام ولی فایده نداشت، تا تصمیم گرفتم : ادامه پست
نمایش همه...
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری.‌..من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم و‌درُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇 ادامه خاطره اینجا بخون
نمایش همه...
دوران نامزدی همیشه دوست داشتم نامزدم دستمو بگیر یا منو ب‌غ‌ل کنه ولی نامزدم از اونجایی که خیلی مذهبیه میگفت تا محرم نشدیم بهم دست نمی زنیم. اون روزا من دانشجو بودم و خوابگاهی. نامزدم دو هفته ای یه بار می اومدم پیشم . منم چون دلم بغ‌ل عشقولانه می خواست ونامزدم هم مذهبی میدونستم که منتفیه. خلاصه دو سه روز بعد یه ماجرایی زنگ زد گفت میخام عقد کنیم(منم تو دلم عروسی بود) بهش گفتم نمیدونم هر کاری که دوس داری بکن. مقدمات عقد فراهم شد و تو خونه ی ما مراسم عقد برگزار شد. منم بر اساس تجربه ی نامزدیمون هیچ امیدی به آقامون نداشتم گفتم به این باشه میگه بعد عروسی... ولی روز عقد من برای یه کاری رفتم اتاقم. وقتی وارد اتاقم شدم دیدم... ادامه پست...
نمایش همه...
با همسرم قرار گذاشته بودیم تا شب عروسی رابطه نداشته باشیم یعنی حتی قسمت خصوصی همدیگرو ندیده بودیم دوره عقد شب عروسی واسه اینی که خاطره انگیز باشه بالای اونجارو..... مشاهده خاطره
نمایش همه...
شوهرم اصرار که یه شب برم خونشون بمونم ولی بابام اجازه نمیداد خلاصه بعد چندماه به سختی راضی شد بمونم کنارهم خواب بودیم که 😂😂😂 مشاهده خاطره...
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
من درحال خوندن خاطرات ها سمی و سوتی های یه ملت 😂 اگر ۶روزه نخندیدی بیا اینجا: @khatereh
نمایش همه...
خاطرات پشم ریزون اولین جلسه لیزرتون رو تعریف کنید : @khatere
نمایش همه...
مشکلات شما: اوایل ازدواجمون می‌دیدم شوهرم با دخترا تو اینــستا و تلــگـر،ام چـت میکنه، چند بار هم قهـر کردم رفتم خونه بابام ولی فایده نداشت، تا تصمیم گرفتم : ادامه پست
نمایش همه...