داستان کده | رمان
رفتن به کانال در Telegram
2025 سال در اعداد

151 465
مشترکین
+22524 ساعت
+1 0627 روز
-1 67530 روز
در حال بارگیری داده...
جذب مشترکین
دسامبر '25
دسامبر '25
+1 836
در 0 کانالها
نوامبر '25
+442
در 0 کانالها
Get PRO
اکتبر '25
+914
در 0 کانالها
Get PRO
سپتامبر '25
+791
در 0 کانالها
Get PRO
اوت '25
+814
در 0 کانالها
Get PRO
ژوئیه '25
+1 046
در 0 کانالها
Get PRO
ژوئن '25
+1 957
در 0 کانالها
Get PRO
مه '25
+294
در 0 کانالها
Get PRO
آوریل '25
+316
در 0 کانالها
Get PRO
مارس '25
+310
در 1 کانالها
Get PRO
فوریه '25
+2 468
در 1 کانالها
Get PRO
ژانویه '25
+2 721
در 1 کانالها
Get PRO
دسامبر '24
+4 813
در 1 کانالها
Get PRO
نوامبر '24
+2 017
در 0 کانالها
Get PRO
اکتبر '24
+2 556
در 1 کانالها
Get PRO
سپتامبر '24
+2 234
در 0 کانالها
Get PRO
اوت '24
+3 372
در 1 کانالها
Get PRO
ژوئیه '24
+3 503
در 1 کانالها
Get PRO
ژوئن '24
+6 653
در 1 کانالها
Get PRO
مه '24
+21 001
در 1 کانالها
Get PRO
آوریل '24
+14 199
در 1 کانالها
Get PRO
مارس '24
+8 265
در 1 کانالها
Get PRO
فوریه '24
+8 446
در 1 کانالها
Get PRO
ژانویه '24
+3 879
در 1 کانالها
Get PRO
دسامبر '23
+4 869
در 1 کانالها
Get PRO
نوامبر '23
+4 893
در 1 کانالها
Get PRO
اکتبر '23
+6 850
در 1 کانالها
Get PRO
سپتامبر '23
+17 280
در 2 کانالها
Get PRO
اوت '23
+11 643
در 2 کانالها
Get PRO
ژوئیه '23
+8 344
در 1 کانالها
Get PRO
ژوئن '23
+142
در 0 کانالها
Get PRO
مه '23
+8 294
در 1 کانالها
Get PRO
آوریل '23
+7 439
در 0 کانالها
Get PRO
مارس '23
+598
در 0 کانالها
Get PRO
فوریه '23
+4 797
در 0 کانالها
Get PRO
ژانویه '230
در 0 کانالها
Get PRO
دسامبر '220
در 0 کانالها
Get PRO
نوامبر '220
در 0 کانالها
Get PRO
اکتبر '22
+4 250
در 0 کانالها
Get PRO
سپتامبر '22
+11 433
در 0 کانالها
Get PRO
اوت '22
+3 538
در 0 کانالها
Get PRO
ژوئیه '22
+2 651
در 0 کانالها
Get PRO
ژوئن '22
+4 618
در 0 کانالها
Get PRO
مه '22
+5 690
در 0 کانالها
Get PRO
آوریل '22
+10 597
در 0 کانالها
Get PRO
مارس '22
+5 967
در 0 کانالها
Get PRO
فوریه '22
+185 459
در 0 کانالها
| تاریخ | رشد مشترکین | اشارات | کانالها | |
| 26 دسامبر | +206 | |||
| 25 دسامبر | +249 | |||
| 24 دسامبر | +24 | |||
| 23 دسامبر | +147 | |||
| 22 دسامبر | +101 | |||
| 21 دسامبر | +227 | |||
| 20 دسامبر | +551 | |||
| 19 دسامبر | +44 | |||
| 18 دسامبر | +37 | |||
| 17 دسامبر | +10 | |||
| 16 دسامبر | +24 | |||
| 15 دسامبر | +10 | |||
| 14 دسامبر | +20 | |||
| 13 دسامبر | +26 | |||
| 12 دسامبر | +18 | |||
| 11 دسامبر | +8 | |||
| 10 دسامبر | +6 | |||
| 09 دسامبر | +2 | |||
| 08 دسامبر | +23 | |||
| 07 دسامبر | +16 | |||
| 06 دسامبر | +5 | |||
| 05 دسامبر | +5 | |||
| 04 دسامبر | +16 | |||
| 03 دسامبر | +26 | |||
| 02 دسامبر | +11 | |||
| 01 دسامبر | +24 |
پستهای کانال
هم سکس کنم. بهش گفتم حالا تا فردا. محمد نوشت: حالا دیگه نداریم. فردا باید حسابی آماده باشی . تو دیگه مال منی. نوشته: Ornetpub
@dastan_shabzadegan
100
| 2 | که خودش رو خالی کنه. چند تا تلمبه تند زد ولی انگار نمی تونست کیرش رو کشید بیرون و گفت: ای پسر شیطون. این کونت دیونه ام کرده. بعد سریع من رو به پهلو چرخوند و بدون ملاحظه که صدا نیاد گفت جون، چند تا محکم سیلی زد به لپ کونم که هنوز با روغنی که زده بود چرب بود و سوزش و درد خوشایندی روی کونم احساس کردم.دلم می خواست بازم بزنه ولی کیرش رو داخل کرد و روی زانو خودش رو نگه داشت و دستش رو روی کمر و پهلوم تکیه داد و انگار عجله داشته باشه شروع کرد به تلمبه زدن . محکم و بی امان من رو میگایید. نفس نفس می زد و من زیرش ناله می کردم و چون خیلی حشری بودم خودم سرم رو برگردونه بودم و دهنم رو روی بالشت فشار می دادم که صدا نیاد. خیلی بی ملاحظه تلمبه می زد و سعی میکرد کیرش که میرسه به انتها فشار بده و من زیرش سر میخوردم و با دستاش نگه ام داشته بود. چند تا تلمبه آخرش خیلی فشار داد و درد داشتم و پریدم روی به بالا که نگه ام داشت و یه دفعه گرمای آب کیرش رو که داشت داخلم پر می شد رو حس کردم. نفس و ناله های ارضا شدن محمد توی فضای اتاق پیچید. کیرش رو کشید بیرون و توی دستش گرفت و من سرم رو برگردوندم و کیرش که توی اون نوی معلوم بود و قرمز شده بود و هنوز شق بود و برق زدن مایع ای که سر کیرش رو خیس کرده بود و کیرش که از داخل من خیس شده بود رو تماشا می کردم که یه نفس دیگه زد و یه پاشش کوچک داشت و آبش ریخته شد روی کونم که به سمت بالا و یه وری بودم ریخته شد. کیرش رو روی کونم چند تا ضربه زد و یه کم نگه داشت و بعد دوباره داخل کرد و آروم چند تا تلمبه زد و حس می کردم آبش داخلم داره با کیرش مالیده میشه و حس تشکیل و نرم کردن داخل سوراخم بود که اون التهاب و سوزشی که از تلمبه هاش بوجود اومده بود رو آروم کرد. کیرش رو کشید بیرون و کنارم دراز کشید. من همونجوری یه وری بودم. سرش رو نزدیک کرد و لبام رو خورد و بوسید و همونجوری که خسته با چشمایی خمار بهم گفت: خیلی باحالی پسر. دمت گرم. خالی ام کردی. کیرش رو با دستش می مالید و کمی بعد که آروم شد گفتم دستمال میدی بهم. بلند شد و از روی تاقچه بسته نایلونی دستمال رو برداشت و داد بهم. چند تا کشیدم بیرون و سعی کردم کمی خودم رو شل کنم که آبش بیرون بیاد و سوراخم رو پاک کردم و آبی هم که روی لپ کونم ریخته شد رو هم تمیز کردم. محمد کیرش رو تمیز کرد و گفت می تونم برم دستشویی. میترسیدم بره پایین و صدا بیاد و بابابزرگم بیاد چک کنه. بهش گفتم میترسم بیدار شدن. گفت تو حواست باشه من سریع میرم بی صدا. لباس پوشید و منم شلوارک و حلقه ام رو پوشیدم. پتو و بالشت و تخت رو مرتب کردم و رفتیم پایین و دم راه پله ایستادم به نگهبانی و محمد رفت سرویس و گفت من برم ؟ گفتم باشه. رفت بالا و خودم رفتم سرویس و خودم رو شستم و برگشتم بالا. نگاه کردم محمد انگار رفته بود. داخل اتاق شدم با صداش ترسیدم. نرفته بود. با شورت روی تخت دراز کشیده بود. گفتم نرفتی. با خنده آروم گفت : دلم نیومد. در رو بستم و چفت پشت اش رو انداختم. همینجوری خواستم برم روی تخت که گفت: لخت شو میثم جون. فکر کردم می خواد دوباره بکنه . گفتم من نمی تونم . اذیتم و درد دارم. گفت نترس خوشگله. لخت شو بیا توی بغلم. داشتم لخت می شدم که دیدم شورتش رو در آورد و منم لخت شدم و رفتم روی تخت و کنارش دراز کشیدم و اون هم پتو رو کشید روی دوتامون و یه کم لب گرفت ازم و برگشتم و از پشت بغلم کرد. سعی می کرد پاهام رو توی پاهاش نگه داره و بدنم رو توی بازوهاش نگه داره و بدنم رو بیشتر داخل بدنش نگه داره و به خودش بچسبونه. آروم با بدنم بازی می کرد و توی سکوت و تاریکی توی بغل مردی خوابیده بودم. من خب موقع سکس ارضا نمی شم و بعدش توی حموم یا او نطرف برام جق میزنه. هنوز شهوت داشتم. تمام بدنم از این حال تحریک می شد. آروم شده بودم. بعد از یه سکس داغ و سنگین حالا توی بغل مردی که بدنت رو داشته و داخلت ارضا شده خوابیدی و بدنت هنوز توی دستاش ه . خسته بودم و خوابم برد. نزدیک 3 اینا صبح بود که بیدار شدم. لخت توی بغل محمد خوابم برده بود. محمد هم خوابش برده بود. ترسیده بودم. آروم بلند شدم که بیدار نشه و رفتم سمت در و بیرون رو چک کردم. کل شهر در سکوت بود و همه خواب بودن. محمد بیدار شده بود و روی تخت نشسته بود. بهش گفتم میترسم صبح کسی بیاد بالا. لباس پوشید و راهی اش کردم و رفت. خودم لباس پوشیدم و روی تخت دراز کشیدم. ولی خوابم نمی برد. داشتم به اینکه توی بغل مردی تا صبح آدم بخوابه چقدر باحاله. محمد بهم پیام داد. بهش گفتم کاش می شد تا صبح بخوابیم ولی نشد. محمد گفت: من که سیر نشدم عزیزم. فردا که هستی؟ گفتم آره. گفت باشه پس قرار بعدی فردا. راستش هنوز التهاب کونم و درد داشتم. هیچوقت نتونسته بودم حتی اگر فرصت بود و پیش می اومد دو بار در روز یا دو روز پشت | 1 |
| 3 | ز بشه. یه کم لحنش تغییر کرده بود. توی گوشم گفت: دیگه مال منی. پسر خوبی باش. با پاهاش روی رون پام رو آروم میمالید و ادامه داد. اولین روز که این رانها و کون رو دیدم گفتم باید این خوشگل پسر مال من باشه. سرش رو آورد جلو شروع کرد به لب گرفتم و زبونش رو توی دهنم کردن و لبهام رو خوردن. بعد کمی متوقف شد و ادامه داد: ولی خودت اهلش بودی و کون رو دادی. بعد بدنم رو به سمت خودش توی بازوهاش سفت گرفت و گفت : دیگه کونی خودمی. بعد کیرش رو کمی بیرون کشید و آروم داخل کرد و من آروم و خفه ناله می کردم و شروع کرد ادامه دادن این حرکت. هنوز کمی درد و فشار داشتم ولی ورود کیر شق اش داخل سوراخم تنم رو داغ می کرد و حشری ترم می کرد. حالا توی سکوت شب و فضای تاریک اتاق صدای برخورد بدنش می اومد و بعد کیرش تا جایی که سوراخم جا داشت فرو می رفت داخل و همزمان صدای آه و ناله من با هر بار ورود و بعد صدای برخورد بدنش به بدنم. کامل روم خوابیده بود و من رو توی بازوهاش اسیر کرده بود با لذت داشت کونم رو می گایید. گرمای بدنش، حجم و سفتی بدن و موهای بدنش روی بدن لخت و شیو شده من و کیرش که خیلی منظم داخلم عقب و جلو می شد تمام بدنم رو تحریک می کرد و شهوت توی جونم بیشتر می شد. چشمام رو بسته بودم و داشتم از زیر بدن مردی خوابیدن لذت می بردم. دستاش رو برد زیر بدنم و به یه دست سینه ام رو توی دستش محکم گرفت و فشار میداد و دست دیگه اش رو برد لای پام و کمی پاهاش رو باز کرد که بتونم پاهام روباز کنم و دودولم که زیرم بود رو با دست داد لای پام و با پاهاش پاهام رو بهم فشرد و دست دیگه اش رو لای پام گرفت و شروع کرد کمی محکم تر و با ضربه داخلم تلمبه زدن و گاییدن کون بی دفاع ام. لبهام رو می خورد و زبونش توی دهنم بود. از این حالت خوشم می اومد. بدنم کامل در اختیارش بود و حالا حتی نمی تونستم تکون بخورم. وقتی کیرش رو محکم می کرد داخل و وقتی سر کیرش به انتها می رسید یه فشار محکم می داد که حس می کردم هر لحظه ارضا بشم. حتی صدام توی لب گرفتن اش خفه می شد و ناله هام خفه می شد. ریتم گاییدنش تند تند تر می شد. سوراخم به خاطر این عقب و جلو کردن تند داغ داغ میشد، یه حالتی شبیه سوزش یا درد بود و توی اون لحظه تحمل آدم تموم می شه ولی به محض اینکه طرف متوقف می شه یا کیرش رو بیرون میاره آدم دوست داره دوباره ادامه بده. محمد اینقدر هیجان داشت و شهوت گرفته بود که تند تند داشت کیرش رو داخلم تلمبه می زد. دستش رو روی دهنم گرفته بود و تا جایی که میتونست درد و فشار بهم تزریق می کرد و آخرش کمی به بغل چرخید و تخمام لای پام کمی فشرده شد و درد گرفت. چند تا تلمیح و بعد رهام کرد و کیرش رو بیرون کشید. نفس نفس می زد. از روم بلند شده بود و روی پاهام نشسته بود. دستم رو با آب دهن خیس کردم و بردم پشتم و روی سوراخم مالیدم. نرم شده بود و باز باز بود. محمد پاهام رو گرفت و چرخوند که طاق باز بخوابم. پاهام رو از هم باز کرد و وسط پاهام نشست و بالشت رو از زیر سرم کشید و گذاشت زیر کمرم. کمی جابجام کرد و داخل ران هام رو گرفت و به دو طرف پاهام رو بازتر کرد و روی زانو خودش رو نگه داشت دستم رو دوباره آب دهن ریختم و بردم لای پام و روی سوراخم مالیدم بعد محمد و با دستش کیرش رو گرفت و یه کم آب دهنش رو ول کرد روی کیرش و فرو کرد داخلم. بهتر شده بود. کیرش رو تا ته داخل کرد و یه کم جابجا کرد و دستش رو گذاشته بود روی داخل رون پام و از هم باز نگه می داشت و خودش هم با دستش رو رونام تکیه کرده بود و فشار میومد. شروع کرد به تلمبه زدن و سرش رو بلند کرد و توی چشمام نگاه می کرد. با صورتی جدی و پر از شهوت داشت نگاهم می کرد. انگار داشت صورتم و دردی که تحمل می کردم و توی صورتم می اومد و ناله کردنم رو تماشا کنه. یه لبخند از روی لذت و تسلطی که داره روی من می زد. کمی کنترل شده تلمبه می زد که زود آبش نیاد. ولی از ضربه ها معلوم بود که پر از شهوت ه. رونهام رو ول کرد و پاهام رو دور پهلوهاش گرفتم و کمی روم خیز برداشت. دستش رو روی گردنم گرفت و شروع کرد به ادامه دادن تلمبه ها. وقتی کیرش رو تا ته می کرد و ضربه میزد بدنم رو توی نور کم می دیدم که زیر کیرش می لرزید و حس خفگی کمی داشتم بخاطر گرفت گلوم و تلمبه زدن هاش. دستش رو گرفتم که کمی فشار رو کم کنه. دستش رو ول کرد و آروم چند تا آروم توی صورتم زد و بعد شستش روی توی دهنم کرد و سرم رو با دستش نگه داشته بود و شروع کرد کیرش رو تا جایی که درنیاد بیرون می کشید و بعدش یه سره داخل می کرد. تلمبه های عمیق. گاهی هم با چهار انگشتی که روی صورتم بود و آروم روی صورتم می زد. نفس نفس می زد و خیس عرق بود و عرق اش می چکید روی رونهام و شکمم . حالت لذت بخشه وقتی یه مرد داره میکنه و پر از شهوت ه و مدام زور و ضربه ها و فشار هاش رو بیشتر میکنه | 1 |
| 4 | ود و با دو انگشت پایین کیرش رو گرفتم و سعی می کردم کل کیرش رو توی دهنم جا بدم. دو طرف کونم رو توی دستاش گرفت و کمی به سمت پایین کشید و کمرم رو پایین دادم، دستای مردونه و زمخت اش روی پوست نرم و لپای کونم می کشید و یه کم با شستش روی سوراخم رو می مالید. آروم دو سه تا زد به کونم. توی اون سکوت صدای ضربه اش و جون جون گفتن های آرومش تشویقم می کرد که کیرش رو تا ته توی دهنم کنم. دهنم رو باز باز کردم و سرم رو تا جایی که میتونستم داخل دهنم کرد و سر کیرش توی حلقم فشار دادم. گرمای زبون و خیسی اش رو روی سوراخم حس کردم. دیوونه کننده بود. راستش تا حالا کسی سوراخم رو زبون نزده بود. با انگشت و زبون مدام سوراخم رو میمالید و داخلش می کرد. یه کم این مدل نوک زبونش رو داخل سوراخم می کرد و با شست اش کمی داخل می کرد بعد دو سه تا با دستش ضربه می زد روی سوراخم. دستش رو که کامل داخل کرد دردم اومد و به زور ناله کردم که صدام بلند نشه. اینقدر با انگشت و زبون سوراخم رو بازی می داد که واقعا حشری شده بود و خودم رو با فشار دادن کیرش توی حلق و با لذت لیس زدن کیرش آروم می کردم. بلندم کرد و در حالی که دستش روی کونم بود و داشت کمک می کرد که برگردم گفت: میثم جون بسه دیگه. بخواب که می خوام امشب این کون رو به سیخ بکشم. برگشتم و به شکم دراز کشیدم و سرم روی بالش و محمد رفت پایین تخت و از توی نایلون که آورده بود و گذاشته بود روی میزیه اسپری طوری برداشت و اومد کنار تخت و گفت : کاش بیای روی زمین . تخت کوچیکه. پتوی ملحفه دار روی تخت رو بالشت آوردم روی زمین پهن کردم و داگی نشستم که کارش رو شروع کنه و محمد اومد روی زانو پشتم نشست و یه کم با اسپری زد به لای کونم و با دست سوراخم رو مالید و دستش رو روی لپای کونم هم مالید. آروم به کونم سیلی زد و همونطوری که پچ پچ می کرد گفت : حالا شد. یه بار جور بشه و کل بدنت رو روغنی کنم و بکنمت تپلی من. بعد انگشت شست اش رو داخل سوراخم کرد و تا جایی که می تونست فشار داد داخل. سرم رو روی بالش فشار دادم و ناله کردم. تا طبقه پایین فاصله بود ولی باز احتیاط می کردیم و پچ پچ می کردیم و منی که خیلی توی سکس دوست داشتم آه و ناله شهوتی کنم خودم رو کنترل می کردم که حتی از درد هم آروم ناله کنم. محمد گفت: روی شکم بخواب. بدنم رو صاف کردم و روی شکم خوابیدم و سرم رو روی بالشت گذاشتم و دستام رو زیر بالشت بردم. سرم رو برگردوندم که ببینم چکار میکنه. روی پاهام نشست و خیز برداشت روم و با یه دستش خودش رو نگه داشته بود و با دست دیگه اش سر کیرش رو گرفته بود و به سوراخم می مالید و یه دفعه یادم افتاد که کاندوم نگذاشته. اینقدر هیجان داشت و هول بود که یادش رفته بود. بهش گفتم کاندوم بذار. سر کیرش روی سوراخم فشار آورد و با یه نفس زدن گفت : ولش کن بابا . حالش به همینه و یه فشار داد و سر کیرش و سفتی و فشاری که به داخل سوراخم می آورد رو حس کردم و درد خفیف و خاصی توی سوراخم پیچید. جوری که ناخودآگاه پاهام زیرش کشیده شد و یه حس گرفتگی توی سوراخم بود. دردش زیاد تر شد و بدنش اومد روی بدنم و منی که نمی تونستم اون درد رو تحمل کنم ناله کردم که دستش رو روی دهنم گرفت و من انگار بخوام از زیرش آزاد بشم میخواستم خودم رو به سمت بالا بکشم که زیر بدن و دستای پر زورش مهار شدم. دم گوشم گفت: آروم پسر. الان می شنون. این حس رو بارها تجربه کرده بودم. درد خوشایند ولی زیادی که هر چقدر هر سوراخش رو باز کنن باز باید تجربه اش کنی. توی اون لحظه یه گیجی می آد سراغ آدم که دوست داره تموم بشه و پشیمون میشی ولی اون لحظه بعد از تموم شدن و سکس وقتی بهش فکر می کنی تنت مور مور میشه و دلت می خواد یه بار دیگه یه مرد بدنت رو توی بغلش بگیره و در تسلط کامل کیرش رو با فشار و اون درد خاص داخل ات کنه. ناله های خفه شده من و صدای آروم کردن و بوسیدن صورتم توی فضای تاریک و سکوت اتاق می پیچید. هنوز درد داشتم و محمد سعی می کرد که من رو مهار کنه تا تکون نخورم تا جا باز کنه. دستش از روی دهنم برداشت و حلقه کرد بالای سینه ام و گردنم و حالا روی بازوهای مردانه با موهای پرپشت بودم. با یه حالت دلخوری گفتم: در بیار لطفا. کاندوم بگذار. نمی خوام. هیچی نگفت و انگار که بخواد تنبیه ام کنه بدون صبر کردن برای باز شدن سوراخم یه فشار دیگه داد و با پاهاش پاهام رو بهم فشرد و درد توی زیر دلم و سوراخم تیر کشید. آییییی . ناله ام در اومد و سرم رو روی دستش و کمی از بالشت گذاشتم که صدام بالا نره. آروم توی گوشم گفت: این کون سفید و تپلی ات رو من باید آب بریزم توش. نترس هیچی ات نمی شه. توی اون فضا و شرایط انتخابی نداشتم و توی اون شهوت خیلی نمیتونستم مقاومت کنم و بیخیال شدم. خطرناکه حتی اگر آدم رو بشناسی و فقط باهم سکس کنی. هردو تکون نمی خوردیم که سوراخم با | 1 |
| 5 | راه پله کمی ایستادم و گوش تیز کردم. صدایی نمی اومد که کسی بیدار شده باشه پایین. آروم برگشتم بالا. بهش پیام دادم بیا. صدای پریدنش توی تراس که اومد فهمیدم که بالاخره اومد. در تراس رو باز کردم و توی چارچوب به اون طرف نگاه می کردم .همه جا تاریک بود و فقط نور اطراف و چراغ برق خیابون فضا رو کمی روشن کرده بود، محمد با یه نایلون کیسه ای کوچیک و گوشی توی دستش خم شده بود و داشت نگاه می کرد. من رو که دید اومد سمتم. داخل اتاق شد. یه کم هیجان و استرس داشت و حرف نمی زد. گفت : شبیه دزدها. بعد بیرون رو کمی نگاه کرد و گفتم: نترس کسی نمی بینه. وسط اتاق ایستاده بودم بهم نگاه کرد و بعد یه کم آروم تر شده بود. نزدیک ام اومد و دستش رو دورم حلقه کرد و از بالا توی صورتم نگاه می کرد. گفت: بالاخره اومدم. بعد کشیدم سمت خودش و چند بار لبم رو بوسید و کمی نگاهم کرد و بعد شروع کرد به لب گرفتن. دستاش روی کمرم بود. شورت نپوشیده بودم. فقط شلوارک و حلقه ای ستی که بود. یه کم از روی شلوارک کونم رو مالید و بعدش دستش کرد داخل و دستای مردونه و کمی زبرش روی کون صاف و صیقلی من مالیده می شد. آروم گفت : چه کون صاف و نرمی داری پسر. انگار فکر نمی کرد اینقدر بزرگ و نرم باشه. توی مشت اش گرفته بود و فشار میداد و می مالید. موهای بدنم کمه ولی همون موهای طلایی و قهوه ای رو هم دیروز که خونه خودمون بودم توی حموم شیو کرده بودم. خیلی موقع ها این کارو نمی کنم چون اونقدر نیست که طرف خوشش نیاد. ولی اینبار دلم می خواست خیلی شیک و سکسی باشم جلوی محمد. یه انگشتش رو آروم روی سوراخم می کشید و مشغول لب گرفتن بود و گاهی هم صورتم رو می بوسید و گردنم رو می خورد. رفتم در اتاق رو بستم و چفت در رو انداختم و برگشتم و عقب عقب آروم من رو برد سمت تخت. طاق باز روی تخت خوابیدم و خودش کنار تخت اول پیراهن و بعد شلوارش رو درآورد. حالا توی اون روشنایی کم اتاق میتونستم بدن ورزیده و مردونه اش رو ببینم. سرشانه و سینه هاش پهن بود و نه خیلی فیتنسی ولی بدنش خوش فرم بود. اومد روی تخت و با صدای تخت یه کم نگاه کرد و گفت: نشکنه ؟ گفتم نه. مثل زنی که شب زفاف توی بستر مردی می خوابه. طاق باز خوابیده بودم و داشتم نگاهش می کردم که الان میخواد باهام چیکار کنه. حلقه ام رو از تنم در آورد و بعد شلوارک رو کشید و هر دو رو کنار تخت انداخت. حالا لخت و فقط با یه جوراب مچی سفید روی تخت بودم. همونجوری روم خوابید و شروع کرد به لب گرفتم و بعد گردنم رو خوردن. دستام رو بالای سرم برده بودم و بدنم رو سپرده بودم به محمد. یه کم با دستش سینه هام رو مالید و با انگشتاش نوک سینه هام رو بازی می داد و بعد شروع کرد به خوردن سینه هام. این کارش دیوونه کننده بود. با دستام موهاشو سرش رو نوازش می کردم و اون مشغول خوردن و لیسیدن سینه هام بود. سرش رو بلند کرد و با همون حالت پچ پچ کنان گفت: چه چیزی هستی تو پسر. بعد انگار بخواد هیجان اش رو نشونم بده. سینه هام رو توی مشتش فشرد و کشید. حس عجیبی بود. کمی درد و کمی قلقلک. از روم بلند شد و بعد دودولم که شل و ول و کوچولو لای پام بود را بین پاهام کرد و پاهام رو بهم فشرد. دستم رو ناخودآگاه بردم سمت وسط پام و اون هم داشت با فشردن و مالیدن رونام از بدن و پوست سفید و نرم و شیو شده ام لذت می برد. زوری شورتش رو درآورد و کیرش رو توی دستش گرفت. عکس هاش رو دیده بودم. خیلی شق و رق بود و برخلاق کیرهایی که کمی خم هستند این خیلی صاف بود. کمی خیز برداشت و کیرش رو به لای پام و رونهام می زدم و میمالیدم. کمی اومد بالاتر و پاهاش دو طرفم بود و خودش رو بالای شکمم نگه داشته بود. کیرش وسط سینه هام بود و به سینه هام و نوک سینه هام و وسط اش می مالید. دستم رو گرفتم دور سینه هام و کمی برجسته کردم و سر کیرش رو به نوک سینه هام می مالید. دلم می خواست سینه هام بزرگ باشه و کیرش رو لای سینه هام بکشه. اما کوچیکتر از اون بودن ولی وقتی کیرش رو لای سینه هام و وسط سینه هام می کشید دیوونه میشدم. با دستش کیرش رو نزدیک صورتم آورد و چند تا آروم به لپام زد و بعد روی لبهام کشید. کمی سرش خیس بود و خیسی اش رو روی لبهام حس می کردم. دهنم رو باز کردم و کیرش رو با دست داخل دهنم کرد. با زبونم خیسش کردم و آروم شروع کرد داخل دهنم به عقب و جلو کردن. کیرش شق شده بود ولی کم کم داخل دهنم می کرد و دستش رو از روی کیرش برداشت و روی زانوهاش خودش رو نگه داشته بود و من سرم رو روی کیرش عقب و جلو می کردم. سخت بود و گردنم اذیت می شد. بهش گفتم سختمه این شکلی . از روم بلند شد و کنارم دراز کشید و بهم گفت برعکس برو پایین. سرم به سمت پاهاش کردم و روی پاهاش اومدم و کونم سمتش بود. خودش رو بالا کشید و تکیه داد به بالای تخت و کیرش رو با دستم گرفتم و شروع کردم به ساک زدن. کیرش شق شده ب | 1 |
| 6 | شب و روی تخت خودم
#دانشجویی #گی
موضوع داستان همجنسگرایی و گی است، اگر خوشتون نمیاد ادامه ندید. مامان بزرگم گفت : چرا اینقدر شام کم خوردی عزیزم؟ گفتم سبک می خورم. ظهر توی دانشگاه خیلی خوردم. گفت جوونی عیب نداره. میسوزونی همه رو. یه کم نشستیم پای تلویزیون و توی این مدت محمد هی پیام می داد. انگار خیلی حشری بود و صبر نداشت. نزدیک ساعت 9 بود مامان بزرگ پارچ آب رو یخ ریخت و گذاشت یخچال و گفت : میثم جان آب یادت نره. باخودت ببر بالا. ساعت 9 دیگه پدربزرگ و مادربزرگم می رفتن می خوابیدن و منم همیشه می اومدم بالا که سروصدا نکنم بیدار شن. خونه اشون توی یکی از شهرهای اطراف بود و آخر هفته ها از دانشگاه میرفتم اونجا. دانشگاه آزاد ما نزدیک تر بود به خونه اونها تا خونه خودمون. یه خونه ویلایی طوری قدیمی که دو طبقه و نیم بود، پایین خودشون بودند و بالا هم پذیرایی طوری بود برای مهمانی ها و یه تراس کوچیک و یه سوئیت هم بالا یه طرف کارگاه ها و ساختمون هاشون بود و طرف دیگه ام همسایه که خونه اش یه طبقه بود. تابستون ها و بهار توی پشه بند و توی تراس می خوابیدیم اگر اونجا می رفتیم. رفتم بالا و از تراس رد شدم و رفتم توی سوئیت. استرس و هیجان خواب رو از کله ام پرونده بود. قرارمون ساعت 11 بود که دیگه همه میرن برای خواب و محمد هم می تونه بیاد. پیام داد که خوبی؟ همه چیز اوکیه؟ گفتم آره. گفت یه کم دیرتر می شه . میام . نوشتم اشکالی نداره. توی گوشی مشغول شدم. محمد یه کارگاه داشت همون سمت کوچه. چند باری هم رو دیده بودیم و صحبت و نخ دادن های من باعث شده بود که اوکی بشیم باهم. خودش که می گفت اولین بار یکی دوماه پیش که با حلقه ای و شلوارک توی تراس بودم و اون هم روی پشت بوم کارگاه بوده دیده بود من رو. بدن سفید و تپلی من و صورت ام که خب به قول اون خوشگل پسری باعث شده بود که توجهش جلب بشه. خب من قد متوسطی داشتم، بدن توپور و پوست سفید و موهای قهوه ای. چشمام کمی روشن بود و لبهام که خوب توی دبیرستان خیلی ها ازم لب میگرفتن برای لب های یک پسر خیلی دخترونه به حساب میومد. همیشه دوست داشتم لاغر باشم و فیت تر ولی خب هیچوقت نه رژیم جواب میدهد و نه تنبلی میذاشت که ورزشی چیزی کنم. بخاطر همین از وقتی که یادمه تپل بودم.البته نه خیلی چاق ولی قابل توجه برای مردا و پسرایی که گوشتی و تپل دوست دارند. توی استخر و یا شمال کنار دریا چشم های روی تنم رو حس می کردم. البته دستمالی شدن و تیکه انداختن و یکی دوباره هم پیشنهاد بوده. من دوران دبیرستان کیس مناسب دو سه تا از هم مدرسه ای ها بودم، دستمالی و اینها تا رسید به سافت هایی که با یکی دو نفر داشتم. اما از وقتی رفتم دانشگاه سکس درست حسابی رو تجربه کردم. همین هم باعث شد کمی به صورت و ابروهام و مدل موهام برسم و شلوارهای تنگ و تیپ های رنگی تر داشته باشم. راستش به شدت لذت می بردم وقتی مردی یا پسری بهم نگاه می کرد و حس می کردم داره توی ذهنش به کردن من فکر می کنه. دو سه تا سکس اول رو با پسری چند سال از خودم بزرگتر همون ترم اول دانشگاه و توی نت آشنا شدن داشتم. تمایل به اینکه مردی یا پسری از من یا از نظر هیکل یا سن بزرگتر باشه باعث می شد که خیلی توی هم سن هام دنبال کیس نباشم. اولا فکر می کردم که یه نفر ثابت آدم پیدا میکنه و تمام . ولی خب مردها بعد از یکی دوبار یا باید تغییر بدی خودت رو یا می خوان کیس های دیگه و صورت ها و بدن های دیگه ای رو امتحان کنند. به جرات می دونم بگم گی با عشق و پارتنر ثابت داشتن به شدت سخت و نایاب ه توی این جامعه با این شرایط و باقی مسائل. میمونه موضوع سکس اش که حداقل به شکل یه لذت و ارضا شدن دوره ای آدم انجامش بده. راستش منم دومی رو انتخاب کردم. اینکه بخش جسمی و جنسی اش رو برای خودم اوکی کنم. شاید این وسط کسی هم بود که آدم باهاش هم سلیقه و عقیده بود و رابطه جدی تر داشته باشه. کمی توی اینستا چرخیدم و یه کم عکس هایی که از بدن و کیرش فرستاده بود رو توی تلگرام تماشا کردم. محمد حدود 35سالش بود. مجرد بود. چون شاید ریش داشت و هیکلی بود و پوست اش آفتاب سوخته و تیره تر بود سن اش بالاتر می خورد. خیلی رفتار مردونه ای داشت و معلوم بود که خیلی کار بدنی می کنه و دستها و انگشت های بزرگ و بازوهاش ورزیده بود. رگهای دستش وقتی آستین کوتاه داشت یا آستینش بالا بود خیلی برام جذاب بود. توی ذهنم پهلوهای تپلی و سفید و لخت ام رو توی دستای قوی اش که نگه داشته و داره از پشت تلمبه می زنه تصور می کردم. با صدای ویبره به خودم اومدم، خوابم برده بود. چند تا پیام داده بود. ساعت از 11 رد شده بود. چون جواب نداده بودم فکر کرده بود بیخیال شدم. بهش گفتم میرم سرویس خودم رو آماده کنم، نیم ساعت دیگه پیام دادم بیا. رفتم بیرون اتاق. چراغ تراس رو خاموش کردم. رفتم طبقه پایین و توی دستشویی خودم رو خالی کردم. دم | 1 |
| 7 | sticker.webp | 1 |
| 8 | جید هم بدون اعتنا به من فقط داشت کیرش رو توی کوسم جا می داد و در میاورد و من بدبخت هم درد می کشیدم تا بالاخره کیرش رو از توی کوسم درآورد و آبش رو ریخت روی شکمم و پردم پاره کرد. من داشتم گریه می کردم مجید اومد نوازشم کرد و گفت بار اول درد داره ولی هرچه بیشتر بکنیم برات لذت بخش تر می شه ولی تا یکی دوم من خیلی لذت نبردم. بعد از یکی دو ماه بهتر شد و دارم با مجید زندگی خوبی رو البته مخفیانه می گذرونم و از کیرش لذت می برم . نوشته: میترا
@dastan_shabzadegan | 1 |
| 9 | زن دوم آقا مجید
#همکار #مرد_متاهل
سلام من میترا 37 ساله هستم قدم 168 سانتی متر و از لحاظ بدنی نه خیلی چاق هستم و نه خیلی لاغر چهره نسبتا زیبا با چشمانی درشت دارم. خواستگارهای زیادی داشتم که عمدتا با اینکه کارمندم برای درآمدم به خواستگاری من می آمدند و منم هم قبول نمی کردم و مجرد موندم. در محل کارم یک همکار آقا دارم به اسم مجید که مرد با تجربه ای و حدود 42 سال سن دارد دارای زن و بچه و در محیط کار تقریبا با همه شوخی و بگو مگو دارد. یک چند باری با من هم شوخی می کرد و منم هم با او شوخی می کردم. یک روز سوار آسانسور شدم برم طبقات بالاتر که مجید نیز داخل آسانسور شد. درب آسانسور که بسته شد من گفتم آقا مجیدچطوری که دیدم به من نزدیک شد و منو بغل کرد و لبش رو گذاشت روی لبم و با دستش سینه م رو گرفت و مالوند که یهو آسانسور به طبقه بالاتر رسید وایساد و مجید هم فقط گفت دوستت دارم و از آسانسور خارج شد. من گیج و منگ این حادثه بودم ی لحظه خواستم داد بزنم و آبروش رو ببرم که پشیمان شدم که آبروی خودم هم ریخته شود. آن روز گذشت و رفتم خونه توی اتاق خودم به اتفاقی که برام افتاده بود فکر کردم خیلی عصبانی بودم ولی نمیدونستم چیکار کنم. ابتدا پیش خودم گفتم فردا برم حراست اداره و بگم مجید چه کاری با من کرده بعد پشیمان می شدم و به خودم می گفتم که اگر بگم آبروی خودم هم می رود. از یک طرفی حس خوبی از لبی که ازم گرفته بود داشتم و از طرفی دیگر عصبانی بودم که چطور به خودش اجازه داده بدن من رو لمس کند. چند ساعتی توی اطاق بودم که مادرم منو صدا زد بیا شام بخوریم. منم رفتم شام خوردم و دوباره برگشتم توی اتاقم. خواستم شماره تلفنش رو از همکارم بگیرم و حسابی حالش رو بگیرم ولی بازم پشیمان می شدم. دیگه داشت وقت خواب می شد که صدای پیامک اومد گوشی رو نگاه کردم دیدم ی شماره ناشناس و پیامک حاوی سلام برام فرستاده . منم پیامک کردم ببخشید شما که دیدم نوشت همونی که امروز ازت کام گرفتم. منم سریع نوشتم احمق عوضی من فردا میرم حراست میگم چیکار کردی با من تا آبرویت برود. دیدم نوشت ببخشید یک لحظه چشمهای زیبای شما رو دیدم از خود بیخود شدم نتونستم خودم کنترل کنم. من موندم چی بنویسم وقتی ازم تعریف کرد دلم براش سوخت و چند دقیقه ای صبر کردم و هیچی ننوشتم. ولی اون نوشت خیلی دوستت دارم. خدایی خیلی خانومی جذابی هستی. من بازم مونده بودم چی بنویسم. نوشت با من دوست میشی. منم نوشتم خیلی پرویی تو زن و بچه داری خجالت بکش این چه حرفی میزنی زنت میدونی الان داری با دختر نامحرمی چت می کنی. نوشت زنم خونه نیست. لامصب دست خودم نیست چند مدتی ذهنم درگیر شماست اول فکر کردم هوس زودگذر ولی الان عاشقتم. من مونده بودم چی بگم سرم داشت سوت می کشید دیگه جواب پیامک هاش رو ندادم ولی اون چندین پیامک فرستاد و ابراز محبت می کرد. نگاه ساعت کردم دیدم ساعت یک و نیم شب است. یک پیام براش نوشتم و گفتم من نمی تونم با مرد زن دار وارد رابطه بشم خانواده من مذهبی و سنتی و شما هم بهتر به همسرتون خیانت نکنید شب بخیر. بعد از چند دقیقه نوشت من خیانت نمیکنم و نمی خواهم با شما هم وارد رابطه نامشروع بشم به عنوان زن دوم عقدت میکنم. با خواندم این پیام اعصابم به کلی بهم ریخت ولی چیزی نگفتم به هر حال یک پیشنهاد ازدواج بود ولی دیگه جواب ندادم. ذهنم خیلی مشغول این موضوع بود با خودم هزار فکر می کردم از طرفی سنم داشت بالا می رفت و شانس ازدواج کم و کمتر میشد از طرفی باید وارد زندگی یک زن دیگه می شدم. از طرفی مونده بودم با خانوادم چیکار کنم آیا آنها می پذیرند من زن دوم یک مرد بشم. چند شب گذشت و مجید هرشب پیامک میداد و ابراز محبت می کرد ولی من جواب نمی دادم. از این موضوع یک ماهی گذشت و مجید ول کن نبود تا بالاخره بله رو از من گرفت. و من هم با هر بدبختی مادرم رو راضی کردم زن دوم مجید بشم و مادرم رو مامور راضی کردن پدرم کردم . حدود یک ماه طول کشید تا پدرم راضی شد زن دوم مجید بشم. البته توی این مدت با مجید در ارتباط بودم. مجید یک آپارتمان اجاره کرده بود و یک روز بعد از اداره من رو برد توی آپارتمان نشستم روی مبل مجید هم اومد پیشم و در حین حرف زدن نزدیکم شد و بغلم کرد و لبش رو لبم گذاشت و من هم سریع تسلیمش شدم با دست باسنم رو لمس کرد ی خورده که مالشم داد بعد لباسش درآورد و گفت لخت شو ی حالی باهم کنیم . خودش سریع لخت شد و کیرش رو برای اولین بار دیدم. اومد سمت من و اروم لباس های منو در آورد و فقط شورتم رو نگه داشت و شروع کرد به ماساژ من و بعد شورتم پایین کشید و پاهم رو از هم باز کرد و خوابید روی من و کیرشو رسوند به کوسم ولی من خیلی استرس داشتم برای اولین بار زیر یک مرد خوابیدم تا یک لحظه درد عجیبم منو فرا گرفت و کیر مجید رفت توی کوسم. کوسم داشت می سوخت و درد عجیبی داشتم و گریه م شروع شد و م | 1 |
| 10 | sticker.webp | 1 |
| 11 | میسوزه توجه نکردم هرچی تلمبه میزدم تو کصش دیگه حسم بیشتر میرفت کیرم ولی سیخ وایساده هلش دادم به شکم رفتم بین باسن هاش باز کردم زبونم رسوندم به کونش سری پرید جلو نه تورو خدا بیا از کصم بکن اشکال نداره دیگه چیزی نمیگم هرکاری کرد نتونستم از زیرم بلند بشه حامد کونم نه درد میکنه تو حتی خانمت کون بهت نمیده من پاره میشم گوشم بدهکار نبود در کشو باز کردم نمیدونم چه کرمی بود زدم به سوراخ کونش و کیر خودم در گوشش گفتم جنده خانم باید کونت بکنم آبم بیات وگرنه تا صبح همین جایی یکم نرمش کردم سر کیرم گذاشتم در کونش کامل خوابیدم روش چندین بار تلاش کردم تا به زحمت سر کیرم رفت تو کونش جیغ بلندی زد که حامد مردم درد همجام داره میپیچه تورو خدا درش بیار گفتم اجازه بده تکون نمی خورم تا جا باز کنه چند دقیقه ای فقط سینه هاش فشار میدادم کصش می مالیدم تا نصف کیرم سر خورد تو کونش یکم دردش کمتر شد تا نصف کیرم تو کونش جلو عقب میکردم دستهاش مشت کرده بود ملافه تو دهنش کرده بود فقط گریه میکرد سرعتش بیشتر کردم با یک ضربه تمام کیرم جا دادم تو کونش جیغ بلندی حامد خیلی بیشعور جر خوردم پاهام بی حس شده به هر زحمتی بود یه بالشت گذاشتم زیر شکمش محکم فشار داد کیرم تو کونش فقط گریه میکرد سرعتش بیشتر کردم داشته آبم میومد دستم دور گردنش حلقه کردم تمام آبم با فشار خالی کردم تو کونش هرکاری کرد نزاشتم بلند بشه تا کیرم خوابید همراه منی خون از کونش افتاد بیرون ولی هنوز روش بودم دستمال برداشتم پاکش کردم مهناز نمیتونست روی پاش وایسه کمکش کردم بلند شد دوستان واقعا نمیتونست راه بره به زحمت دستش گرفتم بردمش تو حموم آب سرد باز کرد تا کونش شست متوجه لخته های خون شد یکم بد بیراه بهم گفت اومدم بیرون سری گوشی برداشتم روبروی درب حموم وایسادم درب حموم باز کرد دست به دیوار گرفته بود اومد بیرون سرش پایین بود که گفتم مهناز خانم به آرزوی که کیر کلفت بود رسید سرش بلند کرد دید دارم فیلم میگیرم همونجا نشست گریه کرد رفتم گفتم شوخی کردم ولی واقعا این بدن اندام نمی شد یه عکس ازش نداشته باشم دستمال کاغذی برداشت دوتا انگشتش کامل میرفت تو کونش واقعا نمیتونست راه بره به زحمت لباسهایش پوشید خودم با اینکه نزدیک بود خونشون با ماشین تا جلو بلوک خونه و آسانسور رسوندمش به زحمت رفت بالا برگشتم دوش گرفتم نشستم پای بساط ساعت دو شب بود پیام دادم حامد خیلی کثافت هستی فیلم که نگرفتی گفتم اگر فردا هم بیایی نه گفت یعنی چی تو قسم خوردی اولین و آخرین بار هست مهناز دیگه راضی به دادن بود ولی واقعا نمیتونست درست راه بره لنگ میزد تا چند روز بهم قول داد که از کون نکنم بیات ولی وقتی خوب شد که این اتفاق هم افتاد واقعا توی نعشگی حس طبیعی بهت میده عالیه ببخشید طولانی بود بنده قلم خوبی ندارم و غلط املایی هم دارم خواهشا اگر کامنت میزاری بگو بنویسم یا نه نوشته: حامد
@dastan_shabzadegan | 1 |
| 12 | ماجرای حامد و مهناز
#اقوام #زن_شوهردار
سلام خدمت دوستان داستان واقعی هست فقط اسامی جابجا شده ۴۲ ساله هستم ۱۵ ساله ازدواج کردم یه پسره هم برعکس کل خانواده خانم که همه دختر دارن یک یدونه هست یه برادر خانم دارم دو سال از خودم کوچکتر هست ولی زود ازدواج کرد الان دوتا دوتا داره مادر خانمم اصالتا اطراف کرمان هستن حسین برادر خانمم هم از کرمان زنگ گرفته و الان توی نفت ستاره بندر کار میکنه از اون دسته آدم های هست که فقط فکر جمع کردن پول هست یکسره سرکار و اضافه کاری بریم سر اصل مطلب داستان از جای شروع شد که دایی خانمم فوت کرد بعد از مدت زیادی که با سرطان دست پنجه نرم کرد همه جمع شدیم خونه پدر خانمم مادر خانمم خیلی گریه می کرد فرداش تشیع جنازه بود باید همون شب حرکت می کرد سمت کرمان من همونجا معذرت خواهی کردم که واسه تشییع جنازه نمیتونم بیام ولی خانمم و پسرم با بقیه خواهر برادرهای خانمم آماده حرکت شدن یک لحظه دیدم حسین داره با خانمش صحبت میکنه به تندی پدر خانمم پرسید چی شد گفت دختر امتحان داره خانمم نمیتونه بیات که پدر خانمم گفت بزار بچه بره به امتحانش برسه ما هم تا ختم سوم میمونیم برمیگردیم همه حرکت کردن منم رفتم خونه ولی از خیلی وقت بود نگاهام به مهناز عوض شده بود موقع رفتن خانمم به مهناز زن داداشش گفت بی زحمت غذا درست کن حامد سرکار میاد گرسنه نمونه با این حرف انگار دنیا بهم دادن اون شب گذشت فرداش ساعت ۴ بعدازظهر بود از سرکار اومدم خونه رفتم دوش گرفتم یه حب شیره گرفتم گفتم نعشه کنم تو عالم خودم بودم که مهناز زنگ زد تقریبا دو مجتمع فاصله داشتیم گفت حامد چیزی خوردی یا برات آماده کنم گفتم اگر آماده کنی ممنون میشم باز نشستم دود میگرفتم و فکرهای شیطانی از جلو ذهنم عبور میکرد که یاد حرف یکی دوستام افتادم که میگفت رازم ندون تا رازت ندونم ساعت ۹ شب بود مهناز یه قابلمه دستش بود زنگ زد از آسانسور داشت میومد بالا دل تو دلم نبود تنها کاری که کردم بساط نشئگی وسط حال گذاشتم چون میدونست خانومم از کشیدن یه نخ سیگار متنفر هست در باز کردم وارد شد نگاهش به بساط بود گفت حامد داری میکشی به خودم زدم به اون راه که ببخشید به خانمم نگی ناراحت میشه و و و رفت داخل آشپزخانه بساط کشید کنار پشت سرش رفتم تو آشپزخونه سری از پشت بغلش کردم مهناز تورو خدا به کسی نگی مهناز هم دختر روستایی که از وقتی اومده بود شهر زرق و برق شهر گرفته بودش توی همون حالت حامد به کسی نمیگم دلم کن خواهشا ولی من به بهانه همین محکم بهش چسبیدم جوری که کیرم لای کونش قشنگ جا کرده بود یکم تقلا کرد بخدا به جون بچه هام نمیگم بشین بکش هرکار دوست داری بکن من به کسی نمیگم فقط دلم کن برم کاملا حشری شده بود کیرم داشت منفجر میشد سری دستم از شلوار شرتش عبور دادم رسوندم به کصش دیگه یک جورایی مقاومت هم نمی کرد خودشو رها کرد بدون معطلی کشوندمش سمت اتاق شروع به خوردن لبها و گردنش کردم همراهی نمی کرد خیلی عصبی شدم شلوارکم در آوردم جلوم زانو زد کیرم کرد تو دهنش دهنش محکم بسته که کیرم نخوره که کاملا لخت شدم گفتم مهناز خیلی وقته تو کف تو هستم خواهشا میکنم همین یک بار بهم حال بده قول میدم همین یکبار فقط دیدم یکم اشک ریخت قسم بخور کسی نمیگی بدبختم کنی گفتم مگه دیوانه ام زندگی خودم هم بهم میریزه بلند شد گوشیم از دستم گرفت برد بیرون اتاق گذاشت که یه وقت فیلم یا عکس نگیرم اومد جلوم زانو زد گفت فقط خواهشا سری تمومش کن کیرم اول با دست گرفت یکم بالا پایین کرد آروم سر کیرم گذاشت دهنش که دو طرف سرش گرفتم تو دهنش تلمبه میزدم حسابی کیرم شق شده بود تو حال خودم نبودم کمرم عین سنگ شده بود دستش گرفتم بلندش کردم خواستم لباساشو در بیارم گفت خواهش میکنم چراغ ها خاموش کن توجه نکردم یه چشم بهم زدن لختش کردم مهناز جلوم لخت وایساده بود با اون کس کون سفید و نازش دیگه آمپر چسبوندم شروع به خوردن کصش کردم اینقدر خوردم کصش که نمیدونم چندبار ارضا شد فقط با لرزش بدنش متوجه میشدم به پشت خوابوندمش پاهاش بالا گرفتم دیدم دستش گذاشت روی کصش حامد کیرت بزرگه خواهشا آروم بکن خانمت درباره سکس هات تعریف کرده چشمکی بهش زدم آروم سر کیرم گذاشتم روی کصش آروم فرستادم سر کیرم که رفت آخ حامد نگهش دار تا نصف کیرم تو کصش رفت با دو دست روی شکمم دست گذاشت تا یکم آروم بشه دستاشو محکم گرفتم آروم کل کیرم کس مهناز فتح کرد پاهاش رو شونه هام بود مچ دو دستش گرفتم تا میتونستم تو کصش جلو عقب میکردم مشخص بود درد داره همراه شهوت و لذت کمرم سفت شده بود که درازکشیدم گفتم بیا بشین روش پاهاش گذاشت دوطرف ام کیرم تنظیم کرد آروم آروم کامل جا داد تو کصش جلو عقب میکرد جفتمون خسته ام شده بودیم که باز داگی کردمش دیگه کصش سایز کیرم شده بود پهلو هاش گرفتم محکم تو کصش جلو عقب میکردم حامددددد تورو خدا تمومش کن آخ آخ حامد درد داره | 1 |
| 13 | sticker.webp | 1 |
| 14 | ضربه میزد و کیرش با نبض زدن آب و تو روده هام پمپاژ میکرد … کارش که تموم شد، و کیرش و کشید بیرون و گردنم و ول کرد، با صورتی خیس مثل درختی که قطعش کردن سُرخوردم رو دیوار امدم پایین و رو زانو افتادم، آبش داشت از سوراخم که الان از یک نقطه ی کوچیک شده بود یه فضای باز بزرگ و کامل حس میکردم، چقدر سخت بود، اون لحظه تو فکر بودم، که اگر منم پدر و مادر داشتم این اتفاق برام می افتاد ؟ بدنه ی سینما خیلی کثیفه … من چندین سال مداوم با بازیگرها و هنرمندها بودم، حمید با من هر روز سکس داشت، ماهی یک بار با خاله, از نظر مالی خیلی ساپورت بودم، بیشترین پولی که به من داد در طول سال ۱۹۰ میلیون بود ولی خب ماشین میخرید برام گوشی میخرید … اما حتی پسرش منو صد بار کرد، حتی همسرش میدونست منو میکنه … داستان و همینجا تموم میکنم لطفا لایک نکنید، چون اگر لایک کنید تا یک هفته دیده میشه ولی اینجوری شاید کلا صد نفر ببینن اونجوری زیاد میبینن داستان میشه… ممنون وقت گذاشتین. دروغ نیست حالا دیگه خودتون میدونید. بدنه ی تخیل و واقعیت برای خواننده کاملا واضح هست نوشته: دانیال
@dastan_shabzadegan | 1 |
| 15 | ودم و جمع میکنه و وارد کونم میکنه، خیلی لزج بود تو سوراخم، گفت دانیال بابا کونت و تکون بده، من میخواستم زودتر تموم بشه همش ترس داشتم یکی ببینه، از اونجایی که بلد بودم برقصم چون با خاله هر وقت آهنگ میگذاشت میرقصیدیم، من شروع کردم کونم و قر دادن و انگشتش تو کونم بود، همونطور که تکون میدادم یهو حسکردم داره انگشتش و با فشار میکنه داخل من قر دادن و متوقف کردم، انگشتش و کامل کرد تو سوراخ جیغه بلندی کشیدم یه آخخخخخخخخخخخخخخخخ بلند که من گفتم آخخخخخخخخ حمیدددد هم نفساش تند شد و فکر کنم ارضا شد و آبش امد، خیللللللی درد داشت، میسوختم بدون ملاحظه انگشتش و کامل کرده بود تو سوراخم کامله کامل، خواست انگشتش و بیاره بیرون خیلی میسوخت نصفش و که کشید بیرون جیغ زدم حممممید آروم، آروم انگشتش و خارج کرد که سوزش عجیبی داشت زد یه جا بغل و یه مشت دستمال کاغذی کشید بیرون و لای کونم و روی سوراخم و دستش و پاک کرد، و حرکت کردیم، نیتونستم درست بشینم حس باد معده و سوزش داشتم گفتم حمید میشه منو ببری خونمون؟ که گفت چرا بابا جان ؟ گفتم نمیتونم. گفت چی نمیتونی ؟ گفتم درد دارم. گفت نترس بابا الان خوب میشه. متم هیچ نگفتم. خجالت داشت تمام روحم و میخورد، منی که تا حالا کسی غیر دکتر برای چکاپ و خاله و مامان بزرگ و شاید مامان (نمیدونم من بچه بودم چیزی از پدر و مادرم و یا خاطره ای ندارم) لختم و ندیده … حالا توسط یک بازیگر مورد تجاوز قرار گرفتم ! و دستش و کرد تو شلوارم و انگشتاشو کرد تو کونم! رسیدیم سر پروژه فیلمبرداری، قبل پیاده شدن گفت لبخند بزن با همه سلام کن عادی رفتار کن … منم پیاده شدم بچه های پروژه بازیگرای بزرگ همه با من صحبت کردن گفتیم خندیدم خیلی خوش گذشت دور آتیش بودیم و داشت کم کم یادم میرفت اتفاقات، هر چند دقیقه یه پلان برداشت می شد حمید هم خیلی جدی بود هم بازیگری میکرد هم با کمکش کارارو راست و ریست میکرد … یه نفر از بازیگرها خدا بیامرزتش چقدر شریف و خوب بود از همون لحظه اول که منو دید انگار میدونست قضیه چیه و دلسوزانه رفتار می کرد باهام ولی با عصبانیت خاصی بهم نگاه میکرد، وقتی حمید سرش شلوغ شد اینم پلانش و گرفته بود اومد پیشم شروع کردم سلام و احوالپرسی بعد گفت چقدر قرارداد بستین؟ گفتم هیچی، گفت آهاااااااا اصلا حرفی از قرارداد نزدین؟ گفتم نه . گفت حمید میخواد بهت بازیگری یاد بده ؟ من خیلی خوشحال گفتم بله، بله و که گفتم عصبی شد رفت. نزدیک ظهر بود همه میخواستیم ناهار بخوریم که یه قسمت و ۲۶ بار گرفتن و هربار به دلایلی بازیگرا نمیتونستن و حمید خیلی عصبی شد، گفت توقف و همه میخکوب بودن چون وقتی عصبی میشد واقعا بد عصبی میشد، هیچکس جیک نمیزد، امد طرف من دست منو گرفت با خودش کشید و شروع کردیم رفتن، به مسئول گفت به بچه ها ناهارشون و بدین تا من برمیگردم، دست منو میکشید راه میرفت و سیگار روشن کرد، سیصد متری دور شدیم که سرعتش و زیاد کرد رفت تو ساختمون بعدی درو بست پشت درو انداخت گفت دستتو بزار رو دیوار دستم و گذاشتم با یه حرکت شلوار و شرت منو کشید پایین، برگشتم و در حالی که کمی دلا شدم شلوارم و بکشم بالا گفتم آقا حمید تروخداااااااااا، یه کشیده زد تو صورتم دستم و از ساعد کرفت گذاشت رو دیوار، من اشک میریختم ولی از ترس بدون صدا، صدای زیپ شلوار پارچه ایش و شنیدم یه لحظه صورتم و برگردوندم دیدم یه کیر کلفت و بسیاااااااار سیاه و راست شده ای و گرفته دستش داره خیسش میکنه، روم و کردم به دیوار داشتم از ترس و خجالت میمردم, کمی زانوهاش و خم کرد که همسطح من بشه لای کونم و خیس کرد، کیرش و گذاشت دم سوراخم، با لرز از ترس در حالی که اشک میریختم با صدایی مقطع از هق هق گفتم آقااااااا حححح ممممیدددددد ترو تروووووخخخخخ داااااا، اصلا بهم توجه نکرد. به هیچ کس غیر خودش توجه نمیکرد، یه انسان پست و رذل … که حتی دخترش و زنش ازش متنفرن و فقط پسرش اونم بخاطر پول کمی میونه باهاش داره… بی رحم سنگدل … کیرش و جا داد تو سوراخم، تیکه تیکه شدنم و حس میکردم, حدود پنج ثانیه بدنم مثله یه تیکه چوب سیخ شد، بعد از اون جیغی کشیدم که هیچ دختر بچه ای نمیتونه اونجوری جیغ بکشه، جیغ که کشیدم سرم و فشار داد به دیوار راه پله ها و جوری که انگاربراش مهم نباشه یا اینکه لذت ببره از جیغ من تلمبه هاش و عمیق تر کرد، لرزش لپم و بدنم و احساس میکردم که با هر ضربه اش چجوری میلرزه، سرم و به دیوار چسبونده بود، دست گذاشت رو گردنم، صورتم و کج کرد، امد جلو صورتم و از لب تا چشم لیس زد و محکم تلمبه میزد تو سوراخ کونم، میسوختم، میساختم، اون لحظه ناخودآگاه گفتم مامان، از اسم مامان گریم گرفت، لحظاته سختی بود، سفت تر شدن کیرشو تو سوراخم با روده ام حس کردم، بدنش و با فشار به بدنم چفت کرد و با یه تکون های میلیمتری دیدم ولی با قدرت به من | 1 |
| 16 | نکش، گفتم نه (آقا و حذف میکنم ولی شما قبل هر حمید یه آقا تصور کنید) گفتم نه حمید آخه … پتو رو کشید ناگهانی ! من پاهامو جمع کردم به هم فشار میدادم … نگاهش به رون پای من بود بلور … من ریزه میزه و خخخخیلی سفید و زیبا هستم، واقعا خوشگلم خداروشکر و تو دل برو چشمای درشت موهای بور بدنی بی عیب و نقص فقط گوشم بزرگه همین … چشمای حمید همونطور به رون من دوخته شده بود که با صدای دو رگه گفت پاشو عوض کن بریم … من عوض کردم یه لقمه خاله بهم داد خوردم و حرکت کردیم … جلو نشسته بودم حمید هم هیچی نمیگفت … گهگاهی به رون پای من که از نرمیه زیاد پهن شده بود روی صندلی نگاه میکرد … تا پروژه حداقل بدون ترافیک یک ساعت و نیم راه بود … چند دقیقه بود که سکوت عجیبی بین ما بود فقط بخاری صداش میومد … ماشین اتوماتی که تو زندگیم ندیده بودم. دیدم دست حمید آمد بغل رونم و روی رونم دستش و میکشید، خیلی خجالت میکشیدم اما از اول تا آخر هیچی نگفتم، کم کم امد دست بالاتر سعی کرد دکمه های شلوارم و باز کنه سره اولین دکمه فقط با یه ندای خیلی آروم گفتم نه خیلللی آروم ولی شنیده میشد … یلحظه زد بغل بدون اینکه نگاهی به من بکنه دونه دونه با یک دست باز کرد، من خخخخیلی گنگ بودم نترسیده بودم چون برام یک شخصیت خیلی معروف و دوست داشتنی بود ولی خجاااااالت داشت قلبم و از کار می انداخت… دست کشید از بین دکمه های شلوارم داخل و رو کیرم البته کیر که نه اندازه یه انگشت اشاره و قلمی بود … بعد از همون بین میخواست دولم و از بین اون راه بیاره بیرون شرتم و از قسمت کش گرفت هل داد زیر تخمام … دولم نیمه خواب بود بخاطر ترس و استرس یخورده راست کرده بودم که ادامه داد به حرکت و دول منو میمالوند … خیلی قشنگ این کارو انجام میداد، من خودم نمیتونستم جق بزنم بخاطر کوچیکیه دولم برای همین آب باز میکردم و با فشار آب حال میکردم و فشار و آب و متمرکز می کردم رو سر دولم … همینطور میمالوند من دیگه راست راست کرده بودم درسته کوچیک بود ولی مثل سنگ راست و سفت … من وقتی حال میکنم خیللللللی نفس ام تنگ میشه باید با تمام قدرت نفس بکشم. همینطور که میمالوند من راهی نداشتم دولم و از دست حمید آزاد کنم و خجالت میکشیدم با دستم، دستش و عقب بزنم و میدونستم این قضیه ادامه دار هست چون تو اتوبان با سرعت چهل تا از بغل جاده میرفت … من پشتم و فشار میدادم به صندلی ولی خب طبیعتا راهی نبود که بتونم دولم و از دستش آزاد کنم، پس نفس هام بلند شد و آه و اوه میکردم و نفسلم میلرزید… وقتی داشتم حال میکردم دیدم داره به من نگاه میکنه هر لحظه بهم نگاه میکرد و می دیدم از حال کردن من داره حال میکنه … من نفس های آخر قبل ارضا شدنم و کشیدم که متوجه شد داره آبم میاد و جیغ کشیدم و ارضا شدم، دستش و کامل گرفته بود جلوی سوراخ دولم و زد بغل (جایی که وایساد چند ثانیه بعد ارضا من بود و یه حالته عقب تری داشت نسبت به بقیه ی گاردریل ها) زد بغل دستش و برگردوند من صورتم و کرده بودم به سوت شیشه ی شاگرد که صورتم و نبینه خیلی خجالت میکشیدم … ولی زیر چشمی نگاه میکردم چکار میکنه … آبم و کف دستش دیدم دولم داشت میخوابید که با همون یک دست زیر دولم و یه دستی کشید که هرچی آب تو راه دولم بود تا زیر تخمامو کشید بیرون، گفت چقدر داغه دانیالم! م مالکیت! بفهم گفت صندلیت و بخوابون استراحت کن … هیچی نگفتم ولی با حالت بدن متوجهش کردم که اوکی ام… که خودش از روی صندلی بلند شد از بغلم صندلی و کامل خوابوند و قبل اینکه کامل صندلی تخت بشه لبامو میک زد … چرا دروغ بگم، خیللللی خوشم اومد وقتی لبامو خورد دوست داشتم بیشتر بخوره، اولین لب زندگیم بود، لذتتتتتت بخش بود، آبم همونطور تو دستش بود تمام این اتفاقات شاید سی ثانیه بعد ارضا شدنم بود که گفت دانیالم بخواب رو پهلوت، به زور گفتم خجالت میکشم، گفت نه دانیال به همون طرف، منم هیچی نمیگفتم مطیع …رام ! و به پهلو دراز کشیدم، پاهامو جمع کرده بودم تو شکمم، گفت یه خورده باسنت و بلند کن، بلند کردم با یک دست سعی کرد شلوار و شرتمو بکشه پایین که خیلی سختش بود، حمید گفت بیار پایین، از خجالت گریم گرفت بغضم ترکید گفتم خجالت میکشم، گفت دانیال بابا نترس، گفتم نمیترسم خجالت میکشم، گفت عروسم سورپرایزت میکنم … بالاخره راضیم کرد شلوارمو بکشم پایین تا نزدیک زانوهام، همونطور که سانت به سانت می کشیدم پایین بلند بلند گریه میکردم، راستش خیلی لوس بودم بچگیام زود گریه میکردم … با همون دستش که آبم توش بود دست کشید لای کونم و آبم و مالید لای کونم، آبم سرده سرد بود کامل حس میکردم سردیشو … اما با مالیدنای مکرر دست حمید سردی آبمو حس نمیکردم … وقتی کشیدم پایین و دست کرد لای کونم حرکت کرد و تو حرکت منو میمالوند و اینقدر به کارش مسلط بود که نفهمیدم چطوری انگشتت تو کونم و هی آب خ | 1 |
| 17 | من و آقای کارگردان/بازیگر
#تجاوز #خاطرات_نوجوونی
سلام دانیالم ۱۵ سالگی رفتم برای تست بازیگری … از اونجا که طرف مقابل خیلی آدم کله گنده ای هست بازیگرایی و انتخاب میکرد که بیشتر استایل داشته باشن من تا ۱۹ سالگی تو تیم این آقا بودم ولی نه برای بازی ! بلکه برای بازیش … روز اول وقتی وارد اتاقش شدم، چشمم چهارتا شد چهارتا دختر دور و برش یکیشون روی پاش نشسته بود، انگور میگذاشت تو دهنش … بوی سیگار اتاقه لوکس و پر کرده بود، من که داخل شدم همون دختر که روی پاش نشسته بود گفت اوخودا چقدر نازه، من خیلی ریزه هستم یعنی بودم … رفتم باشگاه وزن گرفتم حلش کردم (وقتی گنده شد هیکلم ازم بدش امد) اون کارگردان و بازیگر هم با صدای بسیاااااااار خاص و دلنشینش گفت اوممم درسته … رفتم گفت پسر جان بیا جلوتر بابا، رفتم نزدیک میز به دخترا گفت برین بیرون، همه میخواستن برن غزل بلند شد بره گفت نه تو بمون، به من اشاره کرد بیا بغل غزل از رو پاش رفت دایین نشست سمت چپ میزش که پشتش شیشه بود و بلندترین برج بود اون زمان و ما طبقه ی آخر بودیم که یازدهم میشد، (البته نباید خیلی جزئیات و بگم چون من پانصد میلیون گرفتم که حرفی نزنم هیچوقت) وقتی رفتم بغل میزش شکمش خخخخیلی جلب توجهم و جمع کرد ! من تو هیچ فیلم و سریالی از این آقا ندیدم که شکم داشته باشه ! ولی باور کنید فردی که تو فیلم ها و سریالاش میدیدیم بدون شکم راحت میتونم بگم یک متر شکمش جلو بود … با پشت انگشتاش دست کشید رو گونه ام وقت خوب گل پسر چند سالته بابا ؟ گفتم ۱۵ گفتم اسمت چیه بابا جون؟ گفتم دانیالم، گفت خوب بازیگری کردی ؟ فکر نکنم؟ کلاس چی ؟ گفتم نه آقا. گفت خب موافقی یه تست ازت بگیریم. گفتم بله آقا. گفت خب گریه کن. سعی کردم فشار به چشم آوردم، دیدم واقعا سخته، به خاطرات بد فکر کردم اما فقط صورتم سرخ شد. گفتم نمیتونم آقا الان گریه کنم. گفت، در حالی که صداش انگار تو گلوشه خوب نمیشه پسر جان تو باید بتونی بابا این عادی ترین چیز هست. گفتم یعنی رد شدم؟ گفت نه بابا جان شما پیش من هستی در صحنه هم میای با من تا بازیگری و خودم یادت بدم ! باورم نمیشد … من اصلاً تو فکرشم نبودم ولی خب با همچین فردی ! اونم من ؟ که نه محبت پدری دیده بودم تو زندگیم نه بابایی نه مامانی بالا سرم بود، الان هم با یه کارگردان و هم بازیگر بزرگ هستم و از لحظه اول با محبت با من رفتار کرد و بابا صدام کرد که دلم قنج میرفت … چند دقیقه ای صحبت میکردیم که چه زمانی باید بیام چجوریه … (ساعت ۶ صبح باید می رفتیم سر پروژه تا زمانی که آفتاب غروب کنه … خاله در دفتر و زد و اجازه خواست وارد بشه … من با خاله ی ۲۴ ساله ام زندگی میکنم من پدرم فوت کرده مادرم هم رفته … با مادربزرگ زندگی میکردم که خاله ۱۹ سالگی ازدواج کرد و بیست و دو سالگی طلاق گرفت، با پول مهریه یه خونه خرید (خونه به نامش بود از اول منظور از خرید اینه که از شوهرش گرفت) و پول و گذاشت بانک هر ماه سود می گرفت پول کمی نبود ماهی صد و نود سود دهیش بود از بانک که غیر اون یه مبلغی هم دست یه کسبه بازار بود. خاله از لحظه ای که وارد شد من حس کردم یک رابطه ای بین خاله و آقایی بازیگر هست. اسم اون آقا رو میزاریم حمید، حمید بلند شد گفت به به خانم مشیری، خوب هستین ؟ خاله دست پاچه شد، گفت ممنونم آقا حمید و … آقا حمید رو کرد به من گفت فردا ساعت ۶ صبح میام دنبالت و من از اتاق رفتم بیرون و خاله بعد از ده دقیقه امد بیرون … خر نبودم پی بردم به ماجرا … تو راه خونه بودیم که مطمئن شدم ! چطور؟ میگم بهتون … چرا آقا حمید ازم نشونی نگرفت ؟ خاله بهش نشونی داده؟ افکار تو سرم بود خاله یهو ضربه ای بهم زد گفت داننننیال کجاااایی ؟؟؟ گفتم بله، خاله ده بار گفتم مرغ بریونی میخوری ؟ با این گوشتخوار نیستم (میخورم دوست ندارم) گفتم آها بله بله … بی غیرت نیستم ولی ته دلم خوشحال بودم … چرا ؟ چون کی بهتر از این فرد که با خاله دوست باشه ؟ اون شب گذشت شام و خوردیم و خوابیدیم … ساعت دم دم های شیش و نیم بود یه صداهای خنده قایمکی به گوشم میخورد و پچ پچ … ولی دوباره خوابیدم … برای خودم انگار سه ساعت خوابیده بودم اونقدر که شیرین بود اون خواب تو زمستون ولی کلا در اصل پنج دقیقه بود که خاله بیدارم کرد و دیدم با آقا حمید بالا سر من هستن … آقا حمید با صدای جذابش گفت پاشو بابا ساعت و ببین الان همه منتظر ما هستن … من خیلی خجالت میکشیدم سعی کردم به خاله بفهمونم که یجوری اقا حمید و ببره بیرون که بیام بیرون از پتو که برعکس شد ! آقا حمید رو کرد به خاله گفت شما برو این یه مشکل مردونست و یه خنده ی جنتلمنی کرد … خاله که درو بست، حمید گفت پاشو بابا عیب نداره این مشکل تمام ماست … (فکر میکردم من راست کردم که اصلا موضوع این نبود چون من کیرم خیلی کوچیک بود مشکل این بود من با شرت خیلی کوتاه میخوابیدم) . گفت پاشو بابا خجالت | 1 |
