از جنس طـلا / Tala
رفتن به کانال در Telegram
《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِمن ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw
نمایش بیشتر2025 سال در اعداد

5 031
مشترکین
-1024 ساعت
-617 روز
-26130 روز
آرشیو پست ها
Repost from N/a
پسره بخاطر مخالفت های خانواده دختره رو دزدیده و ....🙊✨اصلان دستش رو روی کمرم گذاشت و من رو به داخل خونه برد، صدای تپش قلبم به گوشم میرسید و خیلی ترسیده بودم - « اصلان...دیوونه شدی؟چرا منو اینجا اوردی؟» دستم رو گرفت و من رو به طرف خودش کشوند - «دیوونه؟من فقط عاشقتم. نمیتونم ببینم کسی جرئت داشته باشه مارو از هم جدا کنه» ترسیده کمی عقب رفتم - «اما...خانواده هامون...واقعا ارزشش رو داره؟» پوزخندی زد و نزدیک تر اومد و فاصله ای باقی نگذاشت - «خانواده؟تو بگو کل دنیا دیار، من بخاطر تو دنیا رو نابود میکنم عزیزکم» لب پایینم رو گاز گرفتم اون اشتباه میکرد و نباید این کار رو بخاطر من انجام میداد صدای باز شدن در به گوشم رسید و.... https://t.me/+O946ewoiLl02ODU0 ۱۸:۳۰
Repost from N/a
- دستت به زنم بخوره رفاقت رو میزارم کنار و دودمانتو به باد میدم🔞❌
با ترس خیره به سهیل شدم که فرهاد با پوزخند به من که کنارش بودم اشاره کرد:
- تو از اولش هم آهو رو نمیخواستی پس چرتو پرت گفتنتو کنار بزار بیا طلاق نامه رو امضا کن!
با هجوم آوردن سهیل به سمته فرهاد ترسیده عقب رفتم، حالت تهوع شدیدی داشتم و هر لحظه داشت بیشتر میشد، من روز عقدم توسط فرهاد دزدیده شده بودم و اون سهیل رو مستحق این انتقام می دونست....
- آهو زنه من!
و تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی...
پوزخند فرهاد تیر خلاص بود تا سهیل رو آتیشی کنه:
- گمشو از زندگیم پاتو بکش بیرون.
همین که خواستم جلو برم چشمام سیاهی رفت و در آخر صدای فرهاد رو شنیدم....
- مگه اینکه از رو نعش من رد شی آهو رو ببری!
آهو ماله منه!
جدال میون دوتا رفیق🔞
آهویی که روز عقدش توسط فرهاد دزدیده میشه و همه فکر میکنن با معشوقه سابقش فرار کرده ولی.....🤭❌
https://t.me/+cEwvHUqmjS8zZGZk
14
Repost from N/a
_میدونی کنار تو چقدر سخته خودمو کنترل کنم ..با حرفش گُر گرفته سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی دستشو دور کمرم حلقه کرد و خودشو چسبوند بهم. _قربون خجالتت برم من خانومم. مشتی روی سینه اش کوبیدم و لوس شدہ لب زدم. _نگو خجالت میکشم. چشمک شیطنت باری زد و لب زد _من که ھنوز بھت دست نزدم خجالت اصلی ھنوز موندہ عشقم شرم زدہ از بی حیاییش ھیین کشیدم که تک خندہ کرد اگر بهت دست بزنم آب میشی که خانمم ... https://t.me/+O946ewoiLl02ODU0 ۱۲:۳۰پاک
Repost from N/a
هولش دادم و بلند تر از خودش فریاد زدم: واسه چی این آینه کوفتی بزرگو اوردی تو این اتاق ساشا؟؟
گلومو به یکباره چنگ زد و خیره تو چشم هام لب زد: چون میخواستم تصویر خوشگل خودتو همیشه موقعی که دارم ترتیبتو میدم تو آینه ببینی و تا عمر داری یادت بمونه مطعلق به کی...
اشک سمجی از چشمم پایین ریخت و بلافاصله بهم نزدیکتر شد و لب هاشو روی...
لینک
مردی که عاشقش بودم یه دو قطبیه دیوونه بود که منو برای شکنجه تا اخرعمرش میخواست و من..
اونی بودم که هزار بار فرار کرد و اخرم....
https://t.me/+k8x3ofup2TNkNmZk
ریش8صبح
Repost from N/a
#رمان_جذاب_دوقطبی 🍷👠🩸
یه مرد سادیسمی روانی که دختره رو جلوی آینه شکنجه میکنه تا خودشو ببینه.💔💔
وقتی با دل و جون پذیرفتشم دستاش نوازشگر من بود اما بعد به غل و زنجیر شب های ترسناکم تبدیل شد ، الان باید دنبال راه فرار باشم. اون به همه چیزم تجاوز کرد و کاری کرد سال ها مثل خودش دیوونه بشم و بیفتم گوشه تیمارستان!!! 😭
هولش دادم و بلند تر از خودش فریاد زدم:
«واسه چی این آینه کوفتی بزرگو اوردی تو این اتاق ساشا؟؟»
گلومو به یکباره چنگ زد و خیره تو چشم هام لبزد:
«چون میخوام تصویر خوشگل خودتو همیشه موقعی که دارم عذابت میدم تو آینه ببینی و تا عمرداری یادت نره...»
لب هاشو نزدیکم کرد که پیسش زدم ....
گریم شدید تر شد و پشتم قرار گرفت اما دیر بود چون داغی های ممتد ته سیگارشو روی پوست برهنه ام احساس کردم و فریادم به آسمون میرفت ، خیلی ازش فرار کردم اما نمیدونستم بازم دوباره قراره....🚫🚫
https://t.me/+k8x3ofup2TNkNmZk
8
Repost from N/a
اولین باری که دیدمش رو خوب یادمه، با ابروی گره خورده توی عمارت خان عموش ایستاده و از مشت گره کردهاش خون میچکید!🩸
اون روز هیچکدوم فکرشم نمیکردیم چرخ سرنوشت طوری بچرخه که حالا من با جنینی توی شکم روی تخت بیمارستان افتاده باشم و اون به عنوان شوهرم برگه بیمارستان رو پر کنه...
_با موهات چیکار کردی؟!
دست بند موهای کوتاه شدهام میکنم.
_یه کم عوضشون کردم.
قدمی جلو آمده و ابرو بالا میاندازد.
_مطمئنی یه کمه؟
احساس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم.
_خیلی بد شدن؟
نگاهش حالت غریبی به خود میگیرد و من بهانهگیر شده اشک در چشمانم حلقه میزند و فاصلهای تا گریه ندارم که یکهو دستش زیر چانهام نشسته سرم را ناگهانی بالا میکشد.
جا خورده توی سیاهی چشمانش خیره میشوم که سر جلو آورده و در فاصله چند سانتی لبهایم لب میجنباند.
_تو همه جوره خوشگلی دختر تو دختر منی مال منی فهمیدی
https://t.me/+vBaEMPel7ullNTA0
۸
Repost from N/a
خشن موهایم را چنگ میزند:
-جلو روت لاف بیعفتی زنتو بزنن و نتونی حاشا کنی میدونی یعنی چی؟
ترسیده لب میزنم:
-خودت داری میگی لاف!
-نگاهای شیفتهات به اون یارو رو کجای دلم بزارم لامصب؟
-به خدا من...
اجازه توضیح نمیدهد.
-هیشش! نمیخوام چیزی بشنوم برای امشب بسمه...
روی صورتم خم میشود و با حرص....
۲۲:۳۰پاک
https://t.me/+vBaEMPel7ullNTA0
Repost from N/a
غرید:
-تو که نمیخوای زن اون مرتیکه بشی؟
سردپاسخ دادم
-من و توتلاش کردیم دنیامون رو عوض کنیم ولی دنیامون دارهما رو عوض میکنه.
سیبک گلویش میلرزد.
-من همه چیمو باختم نمیتونم تورم ببازم
-نمیخوامت دست از سرم بردار
-بهم بگو چیشده،اینا حرفای تو نیست
-خیلی فکر کردم ما به درد هم نمیخوریم
یدفعه باخشم فریاد زد:
غلط کردی ، بیخود کردی ببرصداتو لعنتی ببر صداتو، تا کاری نکردم نتونی روی پاهات وایسی خوب گوشاتو وا کن تو زن من میشی حتی شده با ابرو ریزی زن خودم میشی نمیزارم اون تور صاحب بشه امشب میای خونه فققط چشم میشنوم اگ منج دیقه دیر کنی تمام عکسای که تو بݝل من بودی میره روی گوشیش...
۱۸پاک
https://t.me/+vBaEMPel7ullNTA0
Repost from N/a
-جیغ بزن، میخوام ببینم کی پیدا میشه به دادت برسه!
بیحرکت و آشفته با چشمان دودو زنم خیرهاش میشوم، با همان پوزخند روی لبش شمرده شمرده نزدیکم میشود و پاهایش را دو طرف پهلویم میگذارد.
دستش که به یقه مانتویم میرسد برق گرفته به مچ دستش چنگ زده جیغ میزنم.
با پشت دست توی دهانم زده و وحشیانه پنجههایش را میان موهایم فرو میکند.
-خفه شو هرزه!
نامزد سابق دختره،خفتش میکنه و میخواد بهش تج*اوز کنه...
https://t.me/+vBaEMPel7ullNTA0
۱۲:۳۰پاک
❤ 1
Repost from N/a
مجبورش میکنه مشروب بخوره تا.... 🍷❌❌
شیشه مشروبی رو سمتم آورد و گفت
«یا میخوریش یا میدم گرگ سیاه بریزه تو حلقت پرنسسم »
باید مشروب میخوردم تا کمتر بفهمم چی به سرم میاره...؟
باید مشروب میخوردم تا کمتر با خواسته هاش مخالفت کنم....؟
اون رو بیشتر نزدیک لبام کرد که ازش فاصله گرفتم. با جیغ و گریه همونجا روی زمین نشستم ، موهامو همش میکشیدم و آرزوی مرگ میکردم ، دیگه تحمل نداشتم.
چندی نکشید با آتیش ته سیگارش رو بدنم شروع کرد به نقاشی کردن....😭❌
https://t.me/+k8x3ofup2TNkNmZk
13
Repost from N/a
#رمان_جذاب_دوقطبی 🍷👠🩸
دختره عشق تحمیلی شکنجه گر شو پس میزنه و اون 🚫🚫
« وقتی صبح ناز تو میکشیدم ،نباید پسم میزدی عروسکم، قانون بعدی این خونه اینه !هروقت اربابت نیازت داشت باید با تمام وجودت پذیرای عشق اون باشی،فهمیدی؟ »
با پوزخندی که به لب داشتم ، از جام بلند شدم و به سمت آینه قدی گوشه اتاق رفتم ، زخم ها و کبودی های روی تن نیمه برهنم بدجور خودنمایی میکرد، پیک بعدی مشروب رو یک نفس بالا رفت و با خنده گفت:
«میبینم هر روز داری خوشگل و زیبا تر میشی پرنسسم ، قول میدم تا اخر عمرت اثر من رو نقطه به نقطه ی بدنت بمونه»
از پشت صدای نزدیک شدن قدم هاش و در نهایت بوسه چندشی که روی کتف لختم نشوند رو حس کردم.❌❌
https://t.me/+k8x3ofup2TNkNmZk
18
Repost from N/a
بنظرم بسه هرچی رمانهای آبکی خوندین یا بهتون معرفی کردن☹️🥴
بالاخره واستون تک تک اون رمانهای خاص و عاشقانه که هیچگونه سانـ ـسوری🔞 نداره و کلـــــــــی دنبالش بودین پیدا کردم😍
💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼
https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8
12pRepost from N/a
هاکان پسری با اختلال شخصیت که شیفتهی گندم میشه غافل از اینکه...🩸🔞💄
- گندم صدات در بیاد همینجا زبونت رو میبرم ميندازم جلوی سگها!
با وحشت به دستهای خونی هاکان خیره شدم. چرا اینطوری شده بود؟ یعنی آدم کشته؟ با وحشت گفتم:
- تو حالت خوبه هاکان؟
با همون دستها صورتم رو گرفت و گفت:
- برای زنده موندن من باید سکوت کنی وگرنه منو میکشن!
بعد اینکه اینو گفت به لبهام خیره شد و بوسهای روش زد. خواستم عقب برم اما مانع شد و باز به لبام حمله کرد و دستش سمت رفت...🤤💋❤️🔥
https://t.me/+dkcSAEA3sjBmNDI0
8
Repost from N/a
داداش دختره بخاطر پول دختره رو به یه مرد وحشی و خشن میفروشه و دختره مجبور میشه هرشب ...🔞❌💦
https://t.me/+2M1gXVV0eyIyNmY0
8:30صبح پاک
Repost from N/a
- هاکان تو متوجهی چیکار کردی؟
- یه جور میگی انگار آدم کشتم.
- دقیقا آدم کشتی! چرا اون زن بیاره رو کشتی؟ مگه چه گناهی کرده بود؟ چرا قرصات رو نمیخوری تا درمان بشی هاکان؟
هاکان نزدیکم شد و دستش رو از روی گونهام تا گردنم کشید و گفت:
- چون چموش بود. میخواستم ببوسمش نذاشت.
ترسیده قدمی عقب رفتم که پشت کمرم رو گرفت و گفت:
- تو که نمیخوای به سرنوشت اون زن دچار بشی؟
سرم رو تکون دادم که گفت:
- میخوام از بدنت لذت ببرم. از این سفیدی ناب و خوردنی!
آب دهنم رو قورت دادم. وقتی دید کاری نمیکنم خودش لباسام رو در آورد و دستش رو روی سینههام کشید:
- بدن بکری داری گندم. دلم میخواد بپرستمش. ولی یادت باشه اگه بخوای جفتک بندازی توام میمیری!
🔞💦⚠️
https://t.me/+dkcSAEA3sjBmNDI0
23
Repost from N/a
- لباس عربی که برات خریدم بپوش و واسم عربی برقص ..
چشمام گرد شد .
- یعنی چی ؟ چی میگی پسر حاجی ؟!
چشماش سرخ بود، معلوم بود که مست کرده بود
- گفتم که اون لباس لختی که روی تخته بپوش واسم عربی برقص!
خودم رو عقب کشیدم و گفتم «نمیشه»
اومد جلو و چنگی به گردنم زد و گفت:
- واسه پسر خاله هات میرقصی ، برا من که محرمتم نمیرقصی ؟!
جیغی زدم که با کاری که کرد....
https://t.me/+2M1gXVV0eyIyNmY0
۲۲پاک
Repost from N/a
#پارت200
_ برگرد توله سگ
ترسیده هق هقی میزنم و میگم: نه ولم کن
با یک دست دست هام رو میگیره و بالای سرم سنجاق میکنه، صورتش رو جلو میاره و میگه«مگه نگفتم لباس چاک دار نپوش، توله باتوام»
لبم لرزید و گفتم«ببخشید میخواستم ری اکشنتو ببینم....»
صورتش سرخ شد، گلوم رو توی دستش گرفت و فشار داد«ری اکشنم و میخواستی بدونی؟!»
سری تکون میدم که ضربه ای به شکمم میزنه
سرش رو به گوشم نزدیک کرد و گفت«چرا میترسی بچه؟! مگه نمیخواستی ری اکشنمو ببینی، ری اکشن منم همینه..»
با یک حرکت منو پرت کرد روی تخت...
رئیس مافیا که عاشق یک دختر کوچولو میشه که اون پا روی غیرتش میزاره و با یک لباس لختی، وارد پارتی میشه و از قضا صاحب پارتیم همون رئیس مافیاس🤤🫢...
https://t.me/+2M1gXVV0eyIyNmY0
۱۸پاک
👍 1
Repost from N/a
اخم غلیظش رو حفظ کرد و با حرص بهم توپید.
_ این چه #وضعشه؟! مگه قراره بری #کاباره؟
خونسرد پا رو پا انداختم و به چشمای خشنش خیره شدم.
_ فکر نکنم به تو ربطی داشته باشه که دخالت میکنی! دوست دارم این جوری #لباس بپوشم.
حرصی نزدیکتر شد و #بازوم رو تو دستش گرفت و وادار به ایستادنم کرد.
_ تو به این یه تیکه پارچه میگی لباس خوبه سایزت ممههاتو به همه نشون میدی!
شانهای بالا انداختم و با #شیطنت گفتم:
_ دارندگی و برازندگی ممه دارم قد نارگیل دوس دارم نشون بدم!
_ ماهور #گمشو اون روی سگم بالا نیار حالا که تو تنت #جر دادم میفهمی باید درست لباس بپوشی.
یه جنجال حسابی از یه دختر سلطیه با یه پسر جذاب...🔞😂
https://t.me/+dkcSAEA3sjBmNDI0
18
Repost from N/a
- صاف بشین زود باش.
باگریه گفتم: نه توروخدا...
با عصبانیت دستامو دوطرف باز کرد و بست به تخت گفت:
- با این دستات داشتی میرقصیدی هان؟؟؟
- توروخدا آرتا ببخشید غلط کردم
ترکه چوبی رو بالا آورد و بدون رحم روی شکمم کوبید .
_ توروخدا... آخ... آروم...
- تا یه بچه واسم نیاری ولت نمیکنم.
دوباره با ضربه ای محکم زد روی کف دستم و بعد کف پامو بالا اورد ترکه را بالا برد محکم میکوبید کف پام فریادی از درد زدم....
دختره با لباس چاک دار توی پارتی میرقصه و شوهرش که یک غیرتی عصبیه اون رو وادارش میکنه براش بچه بیاره💧😉🤣...
https://t.me/+2M1gXVV0eyIyNmY0
۱۳پاک
