fa
Feedback
خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸

خــنـجر او در قلبِ من🗡🩸

کانال بسته

نحوه پارتگذاری:روزی دو پارت ،به جز تعطیلات این رمان مناسب همه سنین نیست ژانر: فول عاشقانه،فانتزی،دارک رومنس،نظامی کپی ممنوع رمان چاپ خواهد شد❌

نمایش بیشتر
2025 سال در اعدادsnowflakes fon
card fon
16 098
مشترکین
-3024 ساعت
-1717 روز
-78830 روز
آرشیو پست ها
اما اِمری اصلا بهش نمی یاد قاتل بهش خیلی نازه😭😂
نمایش همه...
5
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
4
Photo unavailable
عکس اِمری😍
نمایش همه...
عکس پروفایل و عوض کردم گم نکنید🥹
نمایش همه...
پارت های جدید امروز 😍😍
نمایش همه...
1
سه پارت جدید 😍😍
نمایش همه...
سه پارت تقدیم تون بازم پارت داریم 🧚‍♂❤️
نمایش همه...
#پارت10 با دقت او را ارزیابی می‌کنم. از بدجنسی کنترل‌شده در نگاهش گرفته تا شیوه‌ی پیچیده‌ی ارائه‌ی اطلاعات، او مرا به یاد رید می‌اندازد. فکر اینکه دیگر او را نبینم، شاید تنها حسرتی بود که داشتم. هر قاتل خوب و بدون مهارتی یک مربی دارد، درست است؟ خب، رید مربی من بود. او از بین تمام خانواده‌های دنیای زیرزمینی، اعجوبه‌یِ آکادمی کوچک ما بود. در حالی که ما همسن بودیم او همیشه بیشتر از پنج سال در همه چیز جلو تر و با مهارت تر بود. به نوعی برای خودش خیلی باهوش و شرور است. اما رید بود که به من یاد داد، چگونه با سرنوشتم به عنوان یک قاتل کنار بیایم. او به من نشان داد که چگونه قتل هایم را به چیزی دوست‌داشتنی تبدیل کنم وآن ها را همچون شعله ای پشت سرم جا بگذارم. گاهی اوقات فکر می‌کنم که آیا حرف هایش فقط برای این بود که ببیند چقدر می‌تواند ذهن مرا دستکاری کند! رید همیشه می‌گفت عاشق هیولاهایی است که در درون مردم زندگی می‌کنند. او بیشتر از همه دوست داشت آنها را بیرون بیاورد. به همین خاطر بود که گریگ، رید را دست راست خود کرد. می پرسم: «چند سرباز از نیروهای تاریکی کارت‌های خود شون به دست آورده‌اند؟" پایم به انتظار جوابش با اضطراب بالا و پایین می‌پرد. او طوری مرا نگران می‌کند که حس می کنم سنگ‌هایی در جیب‌های کتم گذاشته‌اند و قرار است مرا به دریا بیندازند. نولان با لحنی طعنه‌آمیز می‌گوید: «تا الان که خبری نشده.» و روی آرنج‌هایش به جلو خم می‌شود. «با این حال، باید از خودت هم جلو بزنی کادت میوز. شاید حتی شب اول هم‌ نتونی زنده بمونی» با لحنی آرام می‌گویم: «این اطمینان‌بخشه.» کمی معذب بودم از اینکه چرا قبل از رفتن به اردوی آموزشی، دقیقاً توضیح نداد که کجا می‌روم. به او نشان نده که نگران هستی! به زور چهره‌ام را صاف می‌کنم و چانه‌ام را بالا می‌اندازم. لبخند بی‌رحمانه‌اش به من می‌گوید که از دادن وعده‌های کوچک آزادی به من لذت می‌برد. اما مطمئن نیستم که چیز زیادی در وجودم باقی مانده باشد که بتوانم به دنبال ریشه‌های امید برای زنده ماندن بگردم. من قبلاً هر چه داشتم را به دنیا داده‌ام.
نمایش همه...
6
#پارت9 پدرم،ایگور ماوستلی مرا نه تنها برای نابودی بی‌سر و صدای اهدافش با اسلحه و چاقوها، بلکه برای هدایت قایق‌ها، هواپیماها و هلیکوپترها نیز آماده کرده بود. فکر می‌کنم او نقشه کشیده بود که اگر اوضاع به هم ریخت، من راننده یا خلبان فرارش شوم. خب ، اگر یک خبرچین، بعد از اینکه او را از عملیات جاسوسی‌شان مطلع کرد، مرا برای معامله به پلیس فدرال تحویل نمی‌داد، می‌توانست نقشه‌اش همین باشد. من چه انتظاری داشتم؟ اینکه گریگ قربانی شود در حالی که خانواده‌اش زندگی آرام و خوبی دارند؟ ماوستلی‌ها هرگز آرامش را تجربه نکرده‌اند. و پدرم حاضر است بمیرد اما اوضاع به همین منوال باقی بماند. بدون آرامش. من به عنوان قربانی زیر اتوبوس رفتم. پس همانطور که انتظار می‌رود من تنها کسی هستم که مقامات واقعاً او را می‌خواهند. آنها فقط به یک نفر نیاز دارند تا بتوانند تقاضای عمومی برای عدالت را برآورده کنند. آنها اهمیتی نمی‌دهند که حتی کل عملیات را نابود کنند. افرادی که دستشان به خون آلوده است، طعمه رضایت‌بخشی هستند. نگاهم را به ژنرالی که روبرویم نشسته می دوزم: «خب، دقیقاً چه فایده‌ای داره که عضو این گروه باشم و کارهای کثیف دولت رو انجام بدم؟ چه سودی برای من داره؟ می‌تونم همین الان مخالفت کنم و تو من رو بکشی. این کار باعث دردسر کمتری میشه اینطور فکر نمی‌کنی؟» با چشمانی بی‌حوصله می‌گویم و به تفنگ‌های یکی از نگهبانان نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم چقدر سریع می‌تواند مرا بکشند. نولان چشمانش را تنگ می‌کند. سپس یادداشتی از جیبش بیرون آورده به سمت من می گیرد. کاغذ را باز می‌کنم و کلمه" تولد دوباره" را می‌بینم که با فونت کوچک در مرکز آن تایپ شده است. همچنین یک بارکد در پایین آن وجود دارد. «این چیزی که هر فرد تو نیروهای زیرزمینی برای اون تلاش می کنه. در واقع، من حرفم رو پس می‌گیرم. فکر می‌کنم بعضی از ما دوست داریم برای همیشه تو سایه‌ها بمونیم. اما بیشتر دوست داریم کارت آزادی مون رو داشته باشیم. یک فرصت دوباره برای زندگی و بیرون اومدن از جهنم.» لب هایم را بهم می فشارم. اما بی فایده است بلاخره خنده‌ ای خشک از گلویم بیرون می آید. - «جدی میگی؟پس اگه یه تکه کاغذ احمقانه گیر بیارم، تموم میشه؟ آزاد می‌شم؟» چشمان نولان سرد بود؛ پوزخندش پوستم را مورمور می‌کرد. «به همین راحتی.» کاغذ را به سمتش سر می‌دهم و به صندلی‌ام تکیه می‌دهم و دست‌هایم را روی سینه‌ام قلاب می‌کنم. مطمئن نیستم که همه چیز را به من می‌گوید، اما به نظر چاره ای جز قبول کردن ندارم. «چی قراره گیرم بیاد؟» « هیچی قرار نیست گیرت بیاد. تو خدمت می‌کنی. اگر بتونی کارت هاتو به دست بیاری، آزاد می‌شی.» اگر!
نمایش همه...
5
#پارت8 ـ « نیمه شب بود که زیر نظر سرپرست زندان برده شدی. من خودم امروز صبح گواهی فوت تو رو امضا کردم. بنابراین اگه می خوای تو نیروهای تاریکی زنده بمونی ، بهتره خودت رو را آماده کنی، کادت میوز. می‌تونی به آزمون های مخفی به عنوان نوعی اردوگاه آموزشی، البته یه اردوگاه آموزشی کشنده فکر کنی. هرچند مطمئن نیستم با توجه به اون چیزی که باید اول از اون رد بشی و تجربه کنی حتی به اولین آزمون برسی » باشد. او جدی است. ضربان قلبم بالا می‌رود. من سنگینی وضعیتم را درک می‌کنم. هر چه می‌توانم را بررسی می‌کنم. سپس یک نفس عمیق و متمرکز می‌کشم. دقیقاً نمی‌دانم همه این اتفاق ها چه معنی می دهد. اما انگار قرار نیست تا آخر عمرم را در سلول زندان بپوسم. می‌خواهم بخندم. درست زمانی که بالاخره سرنوشتم را پذیرفته بودم چنین اتفاقی برایم می افتد. چشمانم به آرامی باز می‌شوند و به نولان خیره می‌شوم. ـ« مجبورم آدم بکشم؟» این که چنین حرفی را با صدای بلندی می گویم عجیب است. اما مطمئناً او هم مثل من می‌داند که تنها چیزی که من تا به حال در آن مهارت داشته ام این است که می دانم چگونه اهدافم را نابود کنم. نسل ماوستلی نفرین شده است و شرور. نیروهای تاریکی هر کسی که هستند؛ تکلیف شان را با من روشن کرده اند. لبخند نولان شوم است وقتی می گوید: ـ« البته. و اگر اونطوری که انتظار دارم در اردوگاه آموزشی عمل کنی تو یک گروه از پیش تعیین شده قرار خواهی گرفت.خب، قبل از ورود به آندر، یک ایستگاه کوچک وجود داره. زمانی که به اونجا رسیدیم، از یک پل عبور خواهیم کرد.» چیزی براق در چشمانش، وقتی که آخرین جمله را می‌گوید وجود دارد که مرا عصبی می‌کند. او سعی دارد مرا عصبانی کند و حالا منتظر واکنش من است. من از وقتی که توان خواندن پیدا کردم؛ برای کشتن آموزش دیده‌ام. اما همچنین یاد گرفته ام که چگونه احساساتم را سرکوب کنم. خانواده من طبق هیچ معیاری معمولی یا گرم نبودند. نام ماوستلی به عنوان یک خانواده پولدار قدیمی و سرشناس به عموم مردم معرفی می‌شود. در حالی که در حقیقت ما در رأس معاملات غیرقانونی فناوری و اطلاعات بازار سیاه هستیم که معمولاً به عنوان "دنیای زیرزمینی" شناخته می‌شود. اینکه چند تکه کاغذ یا یک محصول، بی‌خبر چقدر وزن می‌توانند تحمل کنند و چه رازهایی در خود دارند، نگران‌کننده است. و وظیفه من این بود که مطمئن شوم اگر مردان کت و شلواری سعی در دور زدن ما داشتند، به درستی از شرش آنها خلاص شوند. البته، ترجیح می‌دادم یکی از کتاب‌های قدیمی اتاق مطالعه‌ام را بخوانم یا قلم‌موی‌هایی را که سال‌ها برای نقاشی افکار تاریک و غم‌انگیز در ذهنم استفاده نکرده بودم، بردارم. اما همیشه هر کاری که می‌خواستم در زندگی‌ام انجام دهم،در درجه دوم بود و اهمیت کم تری نسبت به جلاد بودن، داشت.
نمایش همه...
4😱 1
.
نمایش همه...
یعنی ۶ تا پارت خفن مون آپ نشه!؟
نمایش همه...
عضو بشید اگه ببینم حمایت کردید به جای ۴ پارت ۶ پارت داریم🥹
نمایش همه...
بخونید که چهار پارت داریم😍😍
نمایش همه...
👏 1
عزیزان تازه وارد خوش آمدید پارت اول رمان
نمایش همه...
Repost from N/a
🛑فقط ده دقیقه مونده، سرررررررریع👏👏
نمایش همه...
Repost from N/a
فقط چند دقیقه زمان دارید تا عضو کانال‌ها بشوید، عجله کنید لینک‌ها باطل می‌شود👏❌
نمایش همه...
Repost from N/a
🛑کانال‌هایvip رایگان شد🎁 با توجه به درخواست‌های مکرر شما، با جمعی از نویسنده‌های مطرح تصمیم گرفتیم لیست کانال‌های vip رو رایگان در اختیارتون قرار بدیم💰 فقط همین امروز زمان دارید از این ‌فرصت بهره ببرید🕰 https://t.me/addlist/fyuOE2pMNLxmZWQ0 فقط ۱۰۰ نفر ظرفیت داریم⏳👏👏 الویت با کسانی هست که اول جوین میدن💯 رو به اتمام #فقط۷نفر باقیمانده❌
نمایش همه...
♥️کانال‌هایvip رایگان شد🎁 با توجه به درخواست‌های مکرر شما، با جمعی از نویسنده‌های مطرح تصمیم گرفتیم لیست کانال‌های vip رو رایگان در اختیارتون قرار بدیم💰 فقط همین امروز زمان دارید از این ‌فرصت بهره ببرید🕰 https://t.me/addlist/fyuOE2pMNLxmZWQ0 فقط ۱۰۰ نفر ظرفیت داریم⏳👏👏 الویت با کسانی هست که اول جوین میدن💯 رو به اتمام #فقط۱۹نفر باقیمانده❌
نمایش همه...