85 275
Подписчики
-6024 часа
-3817 дней
-1 82930 день
Архив постов
قشنگای من
برنج هنوز هزینهش جمع نشده 🥲💚
امروزم میخوایم خرید کنیم واسه مادر.
❤ 4💔 1
حد وسطم رو گم کردم!
نه با آدمها حس بهتری دارم، نه با تنهایی به توافق میرسم. نه حوصله شلوغی رو دارم، نه با سکوت خونه کنار میام. نه انرژی کافی برای حرف زدن دارم، نه با خودخوری حس راحتی دارم. بعضی روزها به معنای واقعی کلمه از کادر زندگی خارج میشم.
❤ 57💔 10💯 5❤🔥 3
خب تلاش کردی نشد؟
فدای سرت!
چرا روحیتو ببازی؟
خواستی، نداشتی؟
عیب نداره، دیگه نخواه!
بودی و نبودن؟ نباش!
به قول مولانا:
چو نخواهی، رنجی نماند.
❤ 53💔 17💯 4
قشنگای من
برنج هنوز هزینهش جمع نشده 🥲
منم فردا میخوام واسش خرید کنم.
❤ 3
یه تجربه بگم براتون
یکی از بزرگترین چیزایی که میتونه
به افزایش آرامشت کمک کنه
اینه که خودتو به خاطر اشتباهات گذشتت ببخشی
و تصمیمات نادرستت رو با تاوانهاشون بپذیری
شاید اینکار چیزی رو عوض نکنه
ولی با سرزنش خودتم به جایی نمیرسی
و فقط ناامید و سرخورده میشی
پس خرابکاریهاتو قبول کن.
❤ 67💔 6
متنی که همیشه یادم میمونه
🌿
نیت که از دل پاک بیاد، خدا راه برگشتش رو بهتر از تصور ما بلدِ.
آدم وقتی بیچشمداشت میده،
برکتش گاهی نه همون چیزه، نه همون زمان…
اما همیشه بهموقع و چند برابر میرسه
❤ 20❤🔥 1
میدونی چرا اون آدمهایی که بیشتر از بقیه در حقشون محبت کردی جای تشکر بیشتر بهت ضربه زدن؟
چون هیچ چیزی به اندازهی دم دستی بودن ادم رو بی ارزش نمیکنه.
هرجایی به اندازهای که براتون ارزش قائلند خودتون رو خرج کنید، عامل خیلی از ظلمهایی که در حقمون میشه لطفهای بیجای خودمونه.
💯 31❤ 23💔 7
اگه سرباز اگه شاهم
روبهروی اون رخ زیبات
کیش و مات باشم🤍
1943134075.mp36.65 MB
❤ 17
"گفتم میتوانی مرا لمس کنی؟ تو خندیدی. من هم خندیدم. چارهای نداشتم. طوری خندیدهبودی که یعنی ادامه نده. نگو. نخواه. نگفتم. نخواستم. فقط نگاه کردم به دستهای کوچک تو. به لبخندت. به چشم مست جوانت. به موهایت. باد میآمد. موهایت میرقصید. سردت بود. گفتم میتوانی مرا لمس کنی؟ نخندیدی. گفتم میتوانی دستت را بگذاری روی قلبم و تلقین بخوانی؟ خواندی. اسمع افهم. بعد خاک ریختیم روی قلب من. تو خاک ریختی. من ریختم. گفتم حالا که قلب ندارم دیگر از من نمیترسی؟ خندیدی. گریه کردی. چیزی جایی نوشتی دربارهی مرد بی قلب. چیزی جایی نوشتی در ستایش سفر. چیزی جایی نوشتی دربارهی اندوه علاقه به آدمهای ناامیدکننده. گفتم میتوانی چیزی برای سنگ قبر قلب من بنویسی؟ نخندیدی. موهایت را از باد گرفتی. پیچیدی توی خودت و صدای گریهات آمد که دور میشد."
تو خوابهای عجیب منی. گاهی برهنه و داغ، گاهی برفی و ناپیدا. دم صبح میآیی، در خواب من میرقصی، و اولین شعاع آفتاب که روی فرش میافتد ترکم میکنی. بیدار میشوم و رد پایت را لب پنجره میبینم و تار موی تو را که به پرده گیر کرده. به موی تو میآویزم و درد میکشم و خیال میبافم و اسم بچههای خودم را که شبیه تو هستند تصور میکنم و صبر میکنم تا خواب بعدی. اینبار که میآیی، تلقین که میخوانی، صورتم را لمس کن. اجازه بده آتش بگیرم. زمستان است و من تنپوش مناسبم را، تن تو را، از دست دادهام.
همین.
hamid59salimi
❤ 18💔 8

