ru
Feedback
زندگی بنفش

زندگی بنفش

Открыть в Telegram

#زندگی_بنفش #رمان همه رمان های منو از روی اپلیکیشن #باغ_استور بخونید @BaghStore_app یا از کانال تلگرام رمان خاص تهیه کنید @mynovelsell 🎼 برشی از زندگی واقعی ... 🎼

Больше
2025 год в цифрахsnowflakes fon
card fon
12 085
Подписчики
-724 часа
-397 дней
-20230 день
Архив постов
بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️ https://www.instagram.com/aram.rzvi فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
Показать все...
8🥰 2
نغمه شب ۲۱۳ نگاه همه به شهریار بود. وقتی منی که میدونستم پشت پرده چه خبره انقدر شوکه شدم. دیگه مامان و بابا معلوم نیست چه فکری کنن... شهریار با آرامش لبخند زد و گفت - بخاطر اینکه شما صیغه قبول ندارین گفتم. جوری باشه که هم شما موافق باشید هم برای مامان مهین و خانواده ما... بابا روی مبل جا به جا شد و گفت - حالا در موردش صحبت میکنیم. ما باید در این مورد مشورت کنیم. مامان تایید کرد و مهین خانم گفت - عقد عجله ای درست نیست پسرم. مراسم و آداب خودش رو داره ! یه خواستگاری بزرگتر میخواد. کلی تدارکات میخواد! نغمه جان تک دختر خونه، پدر و مادرش کلی براش برنامه دارن! نمیشه که عقد کنید! بابا کلافه ابروهاش رو خاروند و گفت - بله درست میگید... اما صیغه هم آخه... به مامان نگاه کرد. مامان خندید و گفت - آره... رو کرد به شهریار و گفت - آقا شهریار ... ما یه صحبتی میتونیم با هم داشته باشیم!؟ اینبار بابا بود که چشم هاش گرد شده بود. اما شهریار لبخند زد. بلند شد و گفت - در خدمتتون هستم... با هم رفتن سمت حیاط پشتی خونه و بابا هومی کرد و گفت - گفتم مادرت الان میخواد با من حرف بزنه ! خندیدم و سر تکون دادم. آخه منم همین فکر رو کردم مهین خانم هم خندید . بلند شد و گفت - خب دیگه فکر کنم از اون صحبت هاست که به درازا میکشه... من برم یکم استراحت کنم! بابا خندید و گفت - راحت باشید. منم همینطور... مامان مهین رفت اتاق طبقه پایین و بابا رفت اتاق بالا. من و مریم تنها شدیم و مریم گفت - دایی عجب کولایی کرد واسه تو. من هنگ کردم! خندیدم و گفتم - یکم زیاد گرد و خاک کرد میترسم جواب عکس بده مامانم شک کرده! مریم سر تکون داد و گفت - آره منم حس کردم. بریم ما هم بخوابیم! شاکی گفتم - شما کجا خانم! اول بگو خونه چه خبر بود این ریختی شدی! لبخند از رو لب مریم پاک شد. چشم هاش رو دست کشید و گفت‌ - نغمه ... اگر بگم حالت بد میشه... بذار کنار هم فکر کنیم چنین چیزهایی وجود نداره! نگاهم کرد. نگاهش خسته بود. انقدر خسته که دوست داشتم بگم باشه، نگو ... اما اگر من بخوام وارد این خانواده بشم نمیتونم راحت بگذرم... باید بدونم... بازوش رو دست کشیدم و گفتم - میشه بگی ... اینجوری من نگران تو ام و استرس خانواده شما رو دارم. بدونم حداقل آروم ترم. مریم تلخ خندید و گفت - بدونی ممکنه فرار کنی! دلم ریخت و مریم به دستش نگاه کرد. آستینش رو کمی بالا داد. زخم رو مچ دستش پیدا شد و گفت - من پری روز خودکشی کردم ... فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Показать все...
97👍 35😱 14🥰 1
بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️ https://www.instagram.com/aram.rzvi فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
Показать все...
13🥰 2👍 1
نغمه شب ۲۱۲ فقط نگاهش کردم. به این نیمرخ جدی و آروم. چهره ای که امکان نداشت ببینی و حدس بزنی چنین داستانی داره! یه خاندان عجیب که تو این دوران درگیر چنین مسائلی باشه! سکوت من طولانی شد و شهریار مجدد نگاهم کرد. لبخند تلخی زد و گفت - برای همیناست که نگرانتم ... لبخند زدم. مثل خودش تلخ... قبل از شهریار در خونه رو باز کردم و گفتم - یعنی این تنها راهه!؟ مطمئنی مسیر درستی داری میری!؟ منظورم این بود اینکار یه جور عقب نشینیه! چرا باید با چنین چیزی جلو خانواده وایسی! یعنی حرف و خواست خودت کافی نیست! یعنی قدرتت در همین حده! اونوقت از کجا معلوم این قضیه جواب بده!؟ با شهریار به سمت میز نهار خوری رفتیم و گفت - پیشنهاد مامان مهینه! میگه باید بفهمن من چقدر جدی هستم. دیگه نزدیک بقیع بودیم. نگاهش کردم و گفتم - اگر برای نشون دادن جدی بودن توئه! پس باید عقد کنیم! ابروهای شهریار بالا پرید اما دیگه رسیده بودیم. قبل از اینکه چیزی بگه من رفتم و بین مریم و مامان نشستم. شهریار هم مجبور شد بین بابا و مهین خانم بشینه مامان گفت - بفرمایید الان از دهن میفته . همه تشکر کردن و شروع کردن. شهریار و بابا ور مورد کار حرف زدن. مامان شاکی شد و بحث رفت سر گشت و گذار شیراز ، تو همین بحث بودیم که نهار تموم شد. میز جمع شد. باز دور هم نشستیم. برای تحویل سال برنامه ریزی کردیم.. مهین خانم به مامان نگاه کرد و گفت - حالا دیگه بریم صحبت در مورد بچه ها! با محبت به من و شهریار نگاه کرد. خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم که مامان گفت - چشم ،اما خسته نیستید استراحت کنید!؟ مهین خانم به شهریار نگاه کرد و گفت - من به پر شدن تنهایی شهریار فکر میکنم انرژی میگیرم چه برسه به خستگی! لبخندش رنگ عشق داست. مثل لبخند شهریار ... یا نگاه و لبخند مریم... نگاه کردم دیدم همه رو لبمون لبخند نشسته .بابا گفت - ما در خدمتیم مهین خانم. شما شناخته شده و ثابت شده هستید برای ما... دست رو شونه شهریار گذاشت و گفت - شهریار خان هم همینطور.‌.. فقط چون نغمه کم تجربه به است ما گفتیم پیشنهاد بدیم یه مدت معاشرت کنن ! اگر مناسب هم بودن بریم مرحله بعد! مامان حرف بابا رو تایید کرد. مهین خانم هم لبخند زد و گفت - بله عالیه! پس یه صیغه محرمیت با مهر بالا می‌نویسیم که راحت باشن! مامان و بابا هر دو معذب شدن و مامان گفت - راستش صیغه تو رسم ما نیست. همینجوری معاشرت کنن! هر دو قابل اعتمادن! مهین خانم لبخند زد و گفت - صد درصد اما من و اقوام من یکم قدیمی هستیم. شهریار هم حرف شما رو زد اما من خواهش کردم یه صیغه با مهریه ۱ شمش طلا خونده شه هم اعتبار شما باشه هم رسم ما! ۱ شمش طلا خیلی بود من دلیلش رو می‌فهمیدم تما مامان و بابا گه نمیدونستن. سر درگم و مردد به هم نگاه کردن که یهو شهریار گفت - اگر با صیغه موافق نیستید. میتونیم بی سر و صدا عقد کنیم. من تعهد میدم تو این دوران حتی انگشتم هم به نغمه نخوره! که اگر خواستیم تمومش کنیم مشکلی نباشه! وجه خانوادگی مد نظر مامان مهین هم حفظ شه! سکوت شد کل سفره تو شوک بود چشم های گرد مریم گرد تر از همیشه شده بود و مامان با شوک لب زد - عقد خصوصی ! انقدر سریع! اصلا برای چی!؟ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Показать все...
103👍 36🥰 4
بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️ https://www.instagram.com/aram.rzvi فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
Показать все...
15👍 3
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Показать все...
🥰 10 3👍 1
#رمان_نغمه_شب ۲۱۱ بلند شدم و گفتم - تو... اما بغض راه نفسم رو بست. چشم هام رو بستم ولی بی فایده بود، اشکم ریخت و گفتم - تو نمیتونی منو تو این موقعیت قرار بدی... دست گرم شهریار رو گونه ام نشست. اشکم رو پاک کرد و گفت - نغمه ... درد ساختن همیشه از درد خراب کردن کمتره... قلبم فشرده شد و نگاهش کردم. غم چشم هاش آتیشم میزد و گفتم - پس قول بده، اگر چنین زمانی رسید، این یه تصمیم دوتایی باشه! نه تصمیم خودسرانه تو ! نگاه شهریار تو چشم هام چرخید . مردد بود. لب زدم - قول بده شهریار... قول شرف! نفسش رو کلافه بیرون داد اما آروم سر تکون داد و لب زد - باشه قول میدم! لبم رو گزیدم و زمزمه کردم - مرسی ... نگاه شهریار سر خورد رو لبم اما منو کشید تو بغلش. سرم رو گذاشتم رو سینه اش و موهام رو بوسید. پشتم رو نوازش وار دست کشید و گفت - مرسی... چشم هام رو بستم که صدای در خونه اومد. سریع از هم جدا شدیم. مریم اومد رو تراس و گفت - بفرمایید نهار. شهریار گفت الان میایم و به من نگاه کرد. نمیدونستم صورتم مشخصه گریه کردم یا نه! به چشم هام دست کشیدم و شهریار گفت - خوبه ... کافیه بخندی تا چشم هات برق بزنه! از تعریفش بی اراده لبخند زدم که اینبار خم شد و لبخندم رو بوسید. سریع اما عقب رفت و گفت - قول دادم بهت دست نزنم اما نمیتونم. بازوش رو گرفتم. موهام رو پشت گوشم فرستادم و گفتم - قضیه صیغه چیه شهریار؟ شهریار نگاهی بهم انداخت. موهام رو برگردوند سر جاش و گفت - داستانش طولانیه! رسیدیم بالای پله ها. شهریار خواست بره تو اما بازوش رو گرفتم تا صبر کنه و ناخوداگاه با اضطراب پرسیدم - به ماهرخ و خانواده ات مربوطه!؟ شهریار نگاهم کرد آروم سر تکون داد و گفت - متاسفانه ... مکث کرد و نگاهش رو دوخت به در خونه و گفت - نمیتونم همین الان عقدت کنم! اما میتونم صیغه ات کنم با یه مهریه سنگین تا بهونه ای بشه برای ایستادن جلو خانواده ام فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Показать все...
110👍 31🥰 7🤔 2
بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️ https://www.instagram.com/aram.rzvi فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
Показать все...
15🥰 1
نغمه شب ۲۱۰ مامان گفت - نغمه جون یه چای بخور بریم برای نهار. مهین خانم حسابی خسته است! چشمی گفتم و با مریم رفتیم کمک مامان و اسرا خانم که برای کمک اومده بود. در حالی که میز میچیدیم مریم آروم گفت - خوبه دایی تو رو دید حداقل یه لبخند زد. اخم کردم بهش و گفتم الکی برای داییت مظلوم نمایی نکن! مریم لبخند زد اما نخندید. رفت لیوان هارو بچینه که متوجه زخم رو ساعد دستش شدم. بلوزش آستین بلند بود و دست دراز کرد تازه یکم از دستش رو دیدم.‌ نگران گفتم - مریم دستت چی شده!؟ جا خورد. سریع دستش رو مخفی کرد و گفت - هیچی تو خونه تکونی اینجوری شد! به مریم دقیق نگاه کردم. به صورتش که رنگ پریده بود. به زیر چشمش که حالا میشد گود زیر چشمش رو تشخیص داد. بازوش رو گرفتم و گفتم - مریم ... خونتون چه خبر بود انقدر بهم ریختی!؟ متعجب نگاهم کرد . اما سریع خودش رو جمع کرد و گفت - هیچی ... خواست برگرده تو آشپزخونه که سریع بازوش رو گرفتم . آخی گفت و ایستاد. نگران به بازوش نگاه کردم و گفتم - مریم. بیا ببینم... کشیدمش سمت پله ها اما مامان بلند گفت - کجا!؟ وایسید اول ناهار ! بدون توجه به حرف مامان خواستم مریم رو ببرم بالا که صدای شهریار اومد - نغمه جان! میشه یه لحظه بیای! اینبار سر جام میخکوب شدم. مریم هم ابروهاش بالا پرید . نفس عمیق کشیدم، دست مریم رو ول کردم و گفتم - بعد نهار نمیتونی فرار کنی! خندید ، هرچند خنده اش مثل همیشه نبود! اما برگشت کمک مامان و منم رفتم پیش شهریار و بابا! مهین خانم هم نشسته بود شهریار با دیدنم بلند شد و با اجازه گفت. اومد سمتم و با هم از خونه خارج شدیم. از پله ها پائین رفتیم و به سمت تاب گوشه حیاط رفتیم. همونجا که اولین بار خلوت کردیم. نفس عمیق و خسته ای کشیدم . روی تاب نشستم و به شهریار نگاه نکردم. شهریار هم جای قبل نشست و گفت - نغمه! نگاهش نکردم که گفت - نمیتونم! ناخوداگاه برگشتم سمتش که گفت - نمیتونم اونجوری که گفتی تو رو بخوام! تو اگر با من اینجوری کنار نمیای میتونم برم! ناباورانه نگاهش کردم. موهاش رو بالا تر بسته بود و با پلیور کرم و شلوار کتان قهوه ای مثل همیشه خوش تیپ بود! اما چشم هاش کاملا خسته و کلافه بود! سکوت من رو که دید گفت - نغمه... شاید ۲۰ سال پیش بود! اینجا جلو دختری که میخواستم می‌نشستم و میگفتم تو حتی اگر منو نخوای هم من تورو ول نمیکنم! اما الان نه! نمیتونم! اگر ببینم این ازدواج به حداقل های ایده آل مد نظر من نمیرسه ... با تمام عواقبش تموم میکنم! دوستت دارم اما نه فقط با قلبم... با منطقم با وجدانم... لطفا درکم کن ... سرم رو به دو طرف تکون دادم . لب زدم - نه ... نه شهریار ... نه ...
Показать все...
🥰 57 42👍 26🤔 10💔 10😱 8
فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Показать все...
17👍 2🥰 1
پارت جدید نغمه شب👆 بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️ https://www.instagram.com/aram.rzvi فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
Показать все...
🥰 14 9👍 1
#رمان_نغمه_شب پارت ۲۰۹ مریم هین آرومی گفت و پرسید - اذیتت کرده!؟ معذب شدم اما گفتم - آره! با حرف هاش! بگذریم. میای میبینمت حرف می‌زنیم حسابی . مریم گفت - باسه عزیزم فقط جدا دایی بهم ریخته نغمه. تو رو خدا تو هواش رو داشته باش. البته اگر جا داره! آهی کشیدم و گفتم - چقدر دایی دوستی! مریم خندید و گفت - آخه دوست داشتنیه! ببین خودت هم عاشقش شدی . از دست مریم خندیدم و گفتم - دیوونه پر رو! خداحافظی کردیم و نگرانیم به عذاب وجدانم اضافه شد. اما دوست نداشتم به شهریار زنگ بزنم. نمیخواستم خودم از موضعی که داشتم عقب برم. من قهر کردم یه بار زنگ زد دید گوشیم خاموشه! دیگه زنگ نزد! نباید زنگ بزنی نغمه. نباید... گوشیم رو برداشتم و رفتم پایین. مامان دوتا اتاق پایین برای شهریار و مهین خانم در نظر گرفته بود. اتاق هارو چک کردم. یکی به حیاط در داشت و تو خیال خودم میشد شب قرار یواشکی با شهریار بذارم! به این فکر خورم اخم کردم.‌.. نغمه تو قهری! یادت نره! آهی کشیدم و رفتم تو حیاط کمک مامان و باغبون که برای گلکاری حیاط اومده بود. تاشب سر گرم بودیم و شب هم از بی‌خوابی تا ساعت ۴ صبح رمان خوندم. ساعت نزدیک ۱ بود که از زور توالت بیدار شدم . بدون چک کردن گوشیم رفتم سرویس و انقدر گرسنه بودم بعد سرویس و مرتب کردن خودم رفتم پایین اما به پاگرد که رسیدم حس کردم یه صدای مرسی متفاوت شنیدم. خشک شدم‌. کی بود! آروم خم شدم و چندتا پله رفتم پایین ببینم چه خبره که با خود شهریار چشم تو چشم شدم! بابا ، شهریار ، مریم، مهین خانم و مامان دور هم نشسته بودن داشتن چای میخوردن! لباسم ، درسته لباس خونه بود اما بد نبود. یه شلوارک مشکی با تیشرت مشکی بود که روش نوشته بود لاو می هارد ( سخت دوستم داشته باش!) نگاه شهریار از من جدا نشد و نمیدونستم برگردم عقب یا برم جلو که یهو مریم گفت - ئه ... نغمه! بیدار شدی! حالا هر روز ۷ الی ۸ بیدار بودم . امروز که تا لنگ ظهر خوابیدم همه اینجان. با خجالت لبخند زدم و سلام کردم. به جز شهریار با همه حال و احوال کردم. کنار مریم که نیشش باز بود نشستم. مامان گفت - چی شد امروز انقدر خوابیدی! با خجالت خندیدم ‌مهین خانم با محبت نگاهم کرد و گفت - تهران که سحر خیز بود! مامان گفت - اینجام همینطور مریم خندید و گفت - دیشب از ذوق دیدن من خوابش نبرد . خودش خندید بقیه هم خندیدن. شهریار لبخندش رو خورد که مجدد نگاهمون قفل شد اما با اخم نگاهم رو ازش گرفتم و باعث شد شهریار در حالی که لبخندش رو می‌خورد سرش رو پایین بندازه
Показать все...
144👍 34🥰 4
پارت جدید نغمه شب👆 بچه ها اگر پول ندارید فایل کامل بخرید. رمان تو اینستاگرام  ۶۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️ https://www.instagram.com/aram.rzvi فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
Показать все...
🥰 16👍 1
#رمان نغمه شب ۲۰۸ دیگه رسما داشتم وا میرفتم . چی شده بود که شهریار گفت نمیان! نمیان!؟ خدایا... کاش اونجوری رفتار نمیکردم. نکنه کلا پشیمون شده باشه! غرق این افکار بودم که بابا خندید و گفت - باشه... عیبی نداره! رسیدین زنگ بزنید ما دیر میخوابیم! مامان ابروهاش بالا پرید اما من بد تر از مامان بودم.فکر نمیکردم بیان اینجا بمونن! بابا گفت - نه دیگه ما اومدیم تهران خونه شما! نیاید اینجا دیگه نغمه اونجا نمیمونه! باز خندید و به مامان نگاه کرد. اون هم سریع حرف بابا رو تایید کرد و بابا گفت - باشه شهریار جان! انشالله میبینمت. لبخند زد و خداحافظی کرد. دل تو دلم نبود. مامان گفت - امشب میان!؟ بابا گفت - نه فرداشب! گفت تا برسیم دیر میشه میریم هتل گفتم نه! مامان سر تکون داد و گفت - آره. یعنی چی برن جای دیگه! من پایین حاضر کردم هم برای مهین خانم هم برای شهریار خان! بابا بلند شد و رو به من گفت - آره! شاید مریم هم بیاد. اومدش میاد اتاق خودت. لب زدم چشم و بابا رفت اما دیگه نمیتونستم بشینم. زود تشکر کردم و رفتم بالا. به مریم مسیج دادم و پرسیدم - عید تو هم میای شیراز!؟ مریم جواب داد - احتمالا .خونه دعوام شده. دایی امروز میاد دنبالم از این سمت بیایم شیراز! تازه فهمیدم چرا شهریار گفت دیرتر میرسه ! چون میخواست بره دنبال مریم . دوست نداشتم مریم بفهمه با شهریار قهرم. برای همین نوشتم - چه خوب میای اینجا! خیلی خوشحال شدم تا شنیدم! مریم نوشت - ئه مگه با شهریار حرف زدی!؟ از اینکه مریم میدونست من و شهریار حرف نمیزنیم جا خوردم. نوشتم - شهریار بهت گفت قهریم!؟ مریم نوشت - قهر! مگه قهرین! با این حرف سریع زنگ زد. نمیدونستم چکار کنم. جواب بدم. ندم! سوتی دادم! ندادم! مردد جواب دادم. مریم با جیغ گفت - با دایی قهر کردی! شاکی گفتم - نه! فقط حرف نمیزنیم! - جدا!؟ چرا!؟ چی شده! من همین ده دقیقه پیش به دایی گفتم بیاد دنبالم . تو خبر دار شدی اما میگی قهری! لعنتی منظورم مریم این بود که چه سریع با شهریار حرف زدم من فکر کردم منظورش کلا باشه! شاکی گفتم - بابا قهر نیستیم! من ازش ناراحت شدم باهاش حرف نزدم. فکر کردم به تو گفته جا خوردم! مریم ریز خندید و گفت - جون لو دادی خودتو! داییم رو اذیت نکن خیلی تحت فشاره! ناخوداگاه اخم کردم و گفتم - چون تحت فشاره باید منو اذیت کنه! اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Показать все...
98👍 31🥰 6
اونایی که گفتید تو باغ استور تخفیف بذار بخریم. استفاده کردین از تخفیف؟ ساعت ۱ شب به قیمت اصلی برمیگرده ها
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
به مدت ۲۴ ساعت رمان هر هفت رنگ من با تخفیف ۲۰ درصد میتونید تو اپلیکیشن تهیه کنید کار مشترک من و آرام عزیز این تخفیف رو بخاطر مشکل پیش اومده تو کانال تلگرام این رمان گذاشتیم امکان تکرارش نیست لطفا اگر قصد خرید دارید استفاده کنید که بعد از ما ناراحت نشید اگر هنوز برنامه رو نصب نکردی ار اینجا برو👇 https://t.me/BaghStore_app/898
Показать все...
10👍 1🥰 1
Фото недоступноПоказать в Telegram
به مدت ۲۴ ساعت رمان هر هفت رنگ من با تخفیف ۲۰ درصد میتونید تو اپلیکیشن تهیه کنید کار مشترک من و آرام عزیز این تخفیف رو بخاطر مشکل پیش اومده تو کانال تلگرام این رمان گذاشتیم امکان تکرارش نیست لطفا اگر قصد خرید دارید استفاده کنید که بعد از ما ناراحت نشید اگر هنوز برنامه رو نصب نکردی ار اینجا برو👇 https://t.me/BaghStore_app/898
Показать все...
4
پارت جدید نغمه شب👆 بچه ها تو اینستاگرام رمان ۵۰ پارت جلو تره اینم پیج نغمه شب👇💜❤️ https://www.instagram.com/aram.rzvi فایل کامل هم میتونید از خودمون بخرید 💜❤️
Показать все...
10👍 3🥰 1
نغمه شب قسمت ۲۰۷ تا صبح خوابم نبرد. هر دقیقه بیشتر حس میکردم کارم اشتباه بود و نباید اینجور داغ میکردم. اما جلو خودمو گرفتم گوشیمو روشن نکنم. نهار قرار بود با بچه ها برم بیرون . بعد صبحانه گوشیم رو روشن کردم. فقط یه تماس از دست رفته از شهریار داشتم . فقط ۱ دونه! پیام هم نداده بود! غرورم نمیذاشت پیام بدم یا زنگ بزنم. خودمو با حاضر شدن و رسیدن به کارهام سر گرم کردم. برای رفتن مامان منو رسوند. وقتی دوست هام رو دیدم دیگه کلا شهریار رو یادم رفت از بس که هر کس یه آدم دیگه شده بود. یکی در تلاش بود برای ارشد از ایران بره. یکی دوست پسر داشت. یکی ازدواج کرده بود. یکی باردار بود! دوتا مثل من امسال رفته بودن دانشگاه و در مرحله دوستی و آشنایی! بعد نهار انقدر حرف زدیم ساعت شد ۵! یکی از دوستام منو رسوند خونه. از اینکه انقدر با اعتماد به نفس رانندگی میکرد خوشم اومد. تو خودم نمیدیدم بتونم به این زودی ها رانندگی کنم‌. اما میخواستم تلاش کنم. شب بابا اومد گفت از شهریار چه خبر! منم فقط گفتم خوبه . خبر جدید ندارم! اما ته دلم امید داشت بابا خبری از شهریار داشته باشه! آخر شب به مریم پیام دادم و حال و احوال کردیم. گفت داره میره خونه برای عید . از شهریار خبر جدید نداشت اما گفت شهریار و مامان مهین قبل تحویل سال میان شیراز تا تحویل سال تو حافظیه باشن! یکم دلگرم شدم حداقل شهریار سفر کنسل نکرده. اما روز بعد و روز بعد هم شهریار پیام نداد! زنگ نزد! حالم حسابی گرفته بود اما خودمو با خرید عید و مرتب کردن اتاقم و صحبت با مامان سرگرم میکردم. مامان مدام تکرار میکرد من برای تو اصلا انتظار این اتفاق رو به این زودی نداشتم! یا هر کاری میکردم میگفت تو هنوز فلان کار نکردی میخوای ازدواج کنی! چون با سهریار بحث کرده بودم و حس میکردم اشتباه کردم، با مامان بحث نمیکردم. فقط تحمل میکردم. دوست ندارم باز بحث کنم و پشیمون بشم. دو روز مونده بود به عید و کل این چند روز من و شهریار حرف نزدیم . نه پیام. نه زنگ! دیگه واقعا بهم ریخته بودم‌. یه لحظه از شهریار عصبی میشدم. یه لحظه از خودم. دور هم سر صبحانه نشسته بودیم گه گوشی بابا زنگ خورد. بابا نگاه کرد و گفت - ئه! شهریاره! قلبم ریخت و نگران به بابا نگاه کردم. بابا سر میز جواب داد و گفت - سلام شهریار جان! شکر مرسی همه خوبیم! نغمه هم خوبه خداروشکر! جدا! ای بابا چقدر بد! امروز نمی‌آید یا کلا نمیاید!؟ اگر به خوندن بقیه رمان نغمه شب علاقه منی، میتونی همین الان فایل کامل رو با مبلغ ناچیزی بخری عزیزم👇💜❤️ فایل کامل ( بیش از ۵۵۰ پارت و ۲۰۰۰ صفحه) کافیه از اینجا اپلیکیشن باغ استور نصب کنی 👇👇 https://t.me/BaghStore_app/898 فایل کامل همه رمان هام اونجا هست. هر جای دیگه این رمان رو دیدی دزدی و بدون رضایت منه اگر گوشی #اپل دارید کافیه برنامه باغ استور رو از اپل استور دانلود کنید و طبق راهنمای زیر نصب و راه اندازی کنید 👇👇👇 https://t.me/BaghStore_app/709
Показать все...
104👍 24😱 5🥰 4
دوستان یه تعدادی رمان تخفیف محدود خورده، فقط از رمان های کامل شده و فروشی در همین کانال منظورم هست. اگر تمایل دارید با تخفیف بخرید پیوی بهم پیام بدید @ng786f
Показать все...
🥰 6