ru
Feedback
کانال حمید آصفی

کانال حمید آصفی

Открыть в Telegram
2025 год в цифрахsnowflakes fon
card fon
16 549
Подписчики
+1324 часа
+1387 дней
+53730 день
Архив постов
ایران در آینه اسرائیل: سوریه آزمایشگاه، تهران هدف نهایی پروژه تضعیف، تجزیه و زمین‌گیرسازی بحث بر سر اهداف اسرائیل در قبال ایران دیگر در سطح شعار یا حدس و گمان باقی نمانده است. آنچه امروز در میدان عمل دیده می‌شود، نشان می‌دهد که تل‌آویو فراتر از صرفاً «زدن اهداف هسته‌ای و نظامی ایران» رفته و به دنبال پروژه‌ای بلندمدت برای بازسازی موازنه منطقه به نفع خود است. برای فهمیدن این پروژه باید سه محور را بررسی کرد: تضعیف ساختاری ایران، تجزیه بالقوه، و تغییر رژیم. پایان دوران اهداف هسته‌ای اسرائیل طی دو دهه گذشته تقریباً هر آنچه را در توان داشته علیه زیرساخت‌های هسته‌ای ایران به کار بسته است: خرابکاری، ترور، حمله سایبری و حملات محدود. اما امروز روشن است که ادامه این مسیر، دستاورد تعیین‌کننده‌ای برای تل‌آویو ندارد. بنابراین اسرائیل اکنون اولویت خود را از «زدن تأسیسات» به «زدن ساختار ملی» تغییر داده است. سیاست دائمی اسرائیل: تخریب ستون‌های ژئوپلیتیک منطقه اسرائیل از بدو تأسیس با یک واقعیت تلخ روبه‌رو بوده: جغرافیای آسیب‌پذیر. سرزمینی کوچک، جمعیتی محدود، بدون عمق استراتژیک، و محاصره‌شده توسط کشورهای عربی. راهبرد حیاتی اسرائیل در برابر این ضعف، همواره یک چیز بوده: تخریب و خنثی‌سازی قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای. مصر: رهبر جهان عرب در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ بود، اما بعد از صلح کمپ‌دیوپ و بازپس‌گیری سینا عملاً به حاشیه رانده شد. سوریه: کشوری که تا دو دهه پیش یکی از اضلاع اصلی معادلات عربی بود، امروز در نتیجه جنگ داخلی و حملات مکرر اسرائیل عملاً به یک موجود نیمه‌فروپاشیده تبدیل شده است. اسرائیل با تسلط کامل بر آسمان سوریه، دارایی‌های نظامی استراتژیک دمشق را نابود کرده و کشور را به سمت تجزیه دوفاکتو (کردها در شمال، علوی‌ها در غرب، دیگران در بقیه مناطق) سوق داده است. این الگو، امروز در قبال ایران هم قابل تکرار است. ایران، هدف بعدی پروژه تضعیف برای اسرائیل، ایران صرفاً یک تهدید امنیتی نیست؛ ایران مهم‌ترین مانع در مسیر تبدیل تل‌آویو به هژمون بلامنازع منطقه است. پس هدف اسرائیل چیزی فراتر از بمباران چند سایت هسته‌ای است: تضعیف اقتصاد و انسجام داخلی ایران، ایجاد شرایطی شبیه سوریه، یعنی کاهش کنترل مؤثر دولت مرکزی بر بخش‌هایی از کشور، و در مرحله بعد، باز کردن مسیر برای تجزیه دوفاکتو یا دست‌کم بی‌ثباتی دائمی. این سناریو ممکن است به شکل رسمی (تجزیه جغرافیایی) رخ ندهد، بلکه می‌تواند به صورت فروپاشی کنترل مرکزی اتفاق بیفتد: مناطقی خارج از دسترس تهران و کشوری گرفتار بحران‌های امنیتی بی‌پایان. جایگاه تغییر رژیم در معادله تغییر رژیم در ایران بدون شک یکی از گزینه‌های روی میز اسرائیل است. اما سؤال اینجاست: آیا تل‌آویو اولویت خود را صرفاً بر سرنگونی جمهوری اسلامی گذاشته؟ پاسخ روشن است: خیر. اسرائیل از منظر راهبردی به دنبال ایران ضعیف است، نه الزاماً ایران دموکراتیک یا حتی ایران بدون جمهوری اسلامی. یک ایران چندپاره، بی‌ثبات و زمین‌گیر در بحران‌های داخلی، برای تل‌آویو بسیار مطلوب‌تر از ایرانی متحد و مقتدر – حتی با حکومتی غیرمذهبی – خواهد بود. وابستگی اسرائیل به آمریکا اما ایران موضوعی نیست که اسرائیل بتواند درباره آن به‌تنهایی تصمیم بگیرد. تل‌آویو سه سطح از آزادی عمل دارد: عملیات محدود بدون نیاز به هماهنگی قبلی (مثل حمله‌های موضعی)، اقدامات بزرگ‌تر با چراغ سبز آمریکا، و در نهایت، جنگ تمام‌عیار با ایران که بدون اجازه مستقیم واشنگتن ناممکن است. اینجا اختلاف استراتژیک شکل می‌گیرد: آمریکا به دنبال تغییر رفتار ایران از طریق توافق همه جانبه و کنترل کامل هسته‌ای است، نه لزوماً تضعیف یا تجزیه کشور. واشنگتن می‌خواهد ایران پای میز مذاکره بنشیند و امتیاز بدهد، نه اینکه مثل سوریه به زمین سوخته تبدیل شود. خطر اصلی به همین دلیل، خطر واقعی زمانی بروز می‌کند که مذاکرات شکست بخورد. اگر واشنگتن به این نتیجه برسد که هیچ توافقی با تهران ممکن نیست، آن‌گاه احتمال دارد به اسرائیل اجازه دهد سطح درگیری را بالا ببرد. در آن سناریو، پروژه «سوریه‌سازی ایران» دیگر یک هشدار تئوریک نخواهد بود؛ بلکه به یک مسیر واقعی تبدیل می‌شود. جمع‌بندی اهداف اسرائیل در قبال ایران امروز سه‌لایه‌اند: تضعیف ساختاری و طولانی‌مدت ایران، ایجاد مسیر برای بی‌ثباتی یا تجزیه دوفاکتو، و در صورت امکان، تغییر رژیم. اما عامل تعیین‌کننده در این میان آمریکا است. اگر واشنگتن همچنان بر راهبرد کنترل از طریق توافق همه جانبه اصرار ورزد، اسرائیل ناچار است تا رسیدن به آن مرحله در چارچوب محدود عمل کند. اما اگر مسیر مذاکرات قفل شود، آن‌وقت اسرائیل با دست بازتری سراغ پروژه خطرناک خود خواهد رفت: ایرانِ ضعیف، چندپاره و بی‌ثبات، همان‌گونه که سوریه امروز است. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2
Показать все...
ایران در آینه اسرائیل: سوریه آزمایشگاه، تهران هدف نهایی پروژه تضعیف، تجزیه و زمین‌گیرسازی بحث بر سر اهداف اسرائیل در قبال ایران دیگر در سطح شعار یا حدس و گمان باقی نمانده است. آنچه امروز در میدان عمل دیده می‌شود، نشان می‌دهد که تل‌آویو فراتر از صرفاً «زدن اهداف هسته‌ای و نظامی ایران» رفته و به دنبال پروژه‌ای بلندمدت برای بازسازی موازنه منطقه به نفع خود است. برای فهمیدن این پروژه باید سه محور را بررسی کرد: تضعیف ساختاری ایران، تجزیه بالقوه، و تغییر رژیم. پایان دوران اهداف هسته‌ای اسرائیل طی دو دهه گذشته تقریباً هر آنچه را در توان داشته علیه زیرساخت‌های هسته‌ای ایران به کار بسته است: خرابکاری، ترور، حمله سایبری و حملات محدود. اما امروز روشن است که ادامه این مسیر، دستاورد تعیین‌کننده‌ای برای تل‌آویو ندارد. بنابراین اسرائیل اکنون اولویت خود را از «زدن تأسیسات» به «زدن ساختار ملی» تغییر داده است. سیاست دائمی اسرائیل: تخریب ستون‌های ژئوپلیتیک منطقه اسرائیل از بدو تأسیس با یک واقعیت تلخ روبه‌رو بوده: جغرافیای آسیب‌پذیر. سرزمینی کوچک، جمعیتی محدود، بدون عمق استراتژیک، و محاصره‌شده توسط کشورهای عربی. راهبرد حیاتی اسرائیل در برابر این ضعف، همواره یک چیز بوده: تخریب و خنثی‌سازی قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای. مصر: رهبر جهان عرب در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ بود، اما بعد از صلح کمپ‌دیوپ و بازپس‌گیری سینا عملاً به حاشیه رانده شد. سوریه: کشوری که تا دو دهه پیش یکی از اضلاع اصلی معادلات عربی بود، امروز در نتیجه جنگ داخلی و حملات مکرر اسرائیل عملاً به یک موجود نیمه‌فروپاشیده تبدیل شده است. اسرائیل با تسلط کامل بر آسمان سوریه، دارایی‌های نظامی استراتژیک دمشق را نابود کرده و کشور را به سمت تجزیه دوفاکتو (کردها در شمال، علوی‌ها در غرب، دیگران در بقیه مناطق) سوق داده است. این الگو، امروز در قبال ایران هم قابل تکرار است. ایران، هدف بعدی پروژه تضعیف برای اسرائیل، ایران صرفاً یک تهدید امنیتی نیست؛ ایران مهم‌ترین مانع در مسیر تبدیل تل‌آویو به هژمون بلامنازع منطقه است. پس هدف اسرائیل چیزی فراتر از بمباران چند سایت هسته‌ای است: تضعیف اقتصاد و انسجام داخلی ایران، ایجاد شرایطی شبیه سوریه، یعنی کاهش کنترل مؤثر دولت مرکزی بر بخش‌هایی از کشور، و در مرحله بعد، باز کردن مسیر برای تجزیه دوفاکتو یا دست‌کم بی‌ثباتی دائمی. این سناریو ممکن است به شکل رسمی (تجزیه جغرافیایی) رخ ندهد، بلکه می‌تواند به صورت فروپاشی کنترل مرکزی اتفاق بیفتد: مناطقی خارج از دسترس تهران و کشوری گرفتار بحران‌های امنیتی بی‌پایان. جایگاه تغییر رژیم در معادله تغییر رژیم در ایران بدون شک یکی از گزینه‌های روی میز اسرائیل است. اما سؤال اینجاست: آیا تل‌آویو اولویت خود را صرفاً بر سرنگونی جمهوری اسلامی گذاشته؟ پاسخ روشن است: خیر. اسرائیل از منظر راهبردی به دنبال ایران ضعیف است، نه الزاماً ایران دموکراتیک یا حتی ایران بدون جمهوری اسلامی. یک ایران چندپاره، بی‌ثبات و زمین‌گیر در بحران‌های داخلی، برای تل‌آویو بسیار مطلوب‌تر از ایرانی متحد و مقتدر – حتی با حکومتی غیرمذهبی – خواهد بود. وابستگی اسرائیل به آمریکا اما ایران موضوعی نیست که اسرائیل بتواند درباره آن به‌تنهایی تصمیم بگیرد. تل‌آویو سه سطح از آزادی عمل دارد: عملیات محدود بدون نیاز به هماهنگی قبلی (مثل حمله‌های موضعی)، اقدامات بزرگ‌تر با چراغ سبز آمریکا، و در نهایت، جنگ تمام‌عیار با ایران که بدون اجازه مستقیم واشنگتن ناممکن است. اینجا اختلاف استراتژیک شکل می‌گیرد: آمریکا به دنبال تغییر رفتار ایران از طریق توافق همه جانبه و کنترل کامل هسته‌ای است، نه لزوماً تضعیف یا تجزیه کشور. واشنگتن می‌خواهد ایران پای میز مذاکره بنشیند و امتیاز بدهد، نه اینکه مثل سوریه به زمین سوخته تبدیل شود. خطر اصلی به همین دلیل، خطر واقعی زمانی بروز می‌کند که مذاکرات شکست بخورد. اگر واشنگتن به این نتیجه برسد که هیچ توافقی با تهران ممکن نیست، آن‌گاه احتمال دارد به اسرائیل اجازه دهد سطح درگیری را بالا ببرد. در آن سناریو، پروژه «سوریه‌سازی ایران» دیگر یک هشدار تئوریک نخواهد بود؛ بلکه به یک مسیر واقعی تبدیل می‌شود. جمع‌بندی اهداف اسرائیل در قبال ایران امروز سه‌لایه‌اند: تضعیف ساختاری و طولانی‌مدت ایران، ایجاد مسیر برای بی‌ثباتی یا تجزیه دوفاکتو، و در صورت امکان، تغییر رژیم. اما عامل تعیین‌کننده در این میان آمریکا است. اگر واشنگتن همچنان بر راهبرد کنترل از طریق توافق همه جانبه اصرار ورزد، اسرائیل ناچار است تا رسیدن به آن مرحله در چارچوب محدود عمل کند. اما اگر مسیر مذاکرات قفل شود، آن‌وقت اسرائیل با دست بازتری سراغ پروژه خطرناک خود خواهد رفت: ایرانِ ضعیف، چندپاره و بی‌ثبات، همان‌گونه که سوریه امروز است. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
85👍 46👎 15👌 4🙏 2
ایران در آینه اسرائیل: سوریه آزمایشگاه، تهران هدف نهایی پروژه تضعیف، تجزیه و زمین‌گیرسازی بحث بر سر اهداف اسرائیل در قبال ایران دیگر در سطح شعار یا حدس و گمان باقی نمانده است. آنچه امروز در میدان عمل دیده می‌شود، نشان می‌دهد که تل‌آویو فراتر از صرفاً «زدن اهداف هسته‌ای و نظامی ایران» رفته و به دنبال پروژه‌ای بلندمدت برای بازسازی موازنه منطقه به نفع خود است. برای فهمیدن این پروژه باید سه محور را بررسی کرد: تضعیف ساختاری ایران، تجزیه بالقوه، و تغییر رژیم. پایان دوران اهداف هسته‌ای اسرائیل طی دو دهه گذشته تقریباً هر آنچه را در توان داشته علیه زیرساخت‌های هسته‌ای ایران به کار بسته است: خرابکاری، ترور، حمله سایبری و حملات محدود. اما امروز روشن است که ادامه این مسیر، دستاورد تعیین‌کننده‌ای برای تل‌آویو ندارد. بنابراین اسرائیل اکنون اولویت خود را از «زدن تأسیسات» به «زدن ساختار ملی» تغییر داده است. سیاست دائمی اسرائیل: تخریب ستون‌های ژئوپلیتیک منطقه اسرائیل از بدو تأسیس با یک واقعیت تلخ روبه‌رو بوده: جغرافیای آسیب‌پذیر. سرزمینی کوچک، جمعیتی محدود، بدون عمق استراتژیک، و محاصره‌شده توسط کشورهای عربی. راهبرد حیاتی اسرائیل در برابر این ضعف، همواره یک چیز بوده: تخریب و خنثی‌سازی قدرت‌های بزرگ منطقه‌ای. مصر: رهبر جهان عرب در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ بود، اما بعد از صلح کمپ‌دیوپ و بازپس‌گیری سینا عملاً به حاشیه رانده شد. سوریه: کشوری که تا دو دهه پیش یکی از اضلاع اصلی معادلات عربی بود، امروز در نتیجه جنگ داخلی و حملات مکرر اسرائیل عملاً به یک موجود نیمه‌فروپاشیده تبدیل شده است. اسرائیل با تسلط کامل بر آسمان سوریه، دارایی‌های نظامی استراتژیک دمشق را نابود کرده و کشور را به سمت تجزیه دوفاکتو (کردها در شمال، علوی‌ها در غرب، دیگران در بقیه مناطق) سوق داده است. این الگو، امروز در قبال ایران هم قابل تکرار است. ایران، هدف بعدی پروژه تضعیف برای اسرائیل، ایران صرفاً یک تهدید امنیتی نیست؛ ایران مهم‌ترین مانع در مسیر تبدیل تل‌آویو به هژمون بلامنازع منطقه است. پس هدف اسرائیل چیزی فراتر از بمباران چند سایت هسته‌ای است: تضعیف اقتصاد و انسجام داخلی ایران، ایجاد شرایطی شبیه سوریه، یعنی کاهش کنترل مؤثر دولت مرکزی بر بخش‌هایی از کشور، و در مرحله بعد، باز کردن مسیر برای تجزیه دوفاکتو یا دست‌کم بی‌ثباتی دائمی. این سناریو ممکن است به شکل رسمی (تجزیه جغرافیایی) رخ ندهد، بلکه می‌تواند به صورت فروپاشی کنترل مرکزی اتفاق بیفتد: مناطقی خارج از دسترس تهران و کشوری گرفتار بحران‌های امنیتی بی‌پایان. جایگاه تغییر رژیم در معادله تغییر رژیم در ایران بدون شک یکی از گزینه‌های روی میز اسرائیل است. اما سؤال اینجاست: آیا تل‌آویو اولویت خود را صرفاً بر سرنگونی جمهوری اسلامی گذاشته؟ پاسخ روشن است: خیر. اسرائیل از منظر راهبردی به دنبال ایران ضعیف است، نه الزاماً ایران دموکراتیک یا حتی ایران بدون جمهوری اسلامی. یک ایران چندپاره، بی‌ثبات و زمین‌گیر در بحران‌های داخلی، برای تل‌آویو بسیار مطلوب‌تر از ایرانی متحد و مقتدر – حتی با حکومتی غیرمذهبی – خواهد بود. وابستگی اسرائیل به آمریکا اما ایران موضوعی نیست که اسرائیل بتواند درباره آن به‌تنهایی تصمیم بگیرد. تل‌آویو سه سطح از آزادی عمل دارد: عملیات محدود بدون نیاز به هماهنگی قبلی (مثل حمله‌های موضعی)، اقدامات بزرگ‌تر با چراغ سبز آمریکا، و در نهایت، جنگ تمام‌عیار با ایران که بدون اجازه مستقیم واشنگتن ناممکن است. اینجا اختلاف استراتژیک شکل می‌گیرد: آمریکا به دنبال تغییر رفتار ایران از طریق توافق همه جانبه و کنترل کامل هسته‌ای است، نه لزوماً تضعیف یا تجزیه کشور. واشنگتن می‌خواهد ایران پای میز مذاکره بنشیند و امتیاز بدهد، نه اینکه مثل سوریه به زمین سوخته تبدیل شود. خطر اصلی به همین دلیل، خطر واقعی زمانی بروز می‌کند که مذاکرات شکست بخورد. اگر واشنگتن به این نتیجه برسد که هیچ توافقی با تهران ممکن نیست، آن‌گاه احتمال دارد به اسرائیل اجازه دهد سطح درگیری را بالا ببرد. در آن سناریو، پروژه «سوریه‌سازی ایران» دیگر یک هشدار تئوریک نخواهد بود؛ بلکه به یک مسیر واقعی تبدیل می‌شود. جمع‌بندی اهداف اسرائیل در قبال ایران امروز سه‌لایه‌اند: تضعیف ساختاری و طولانی‌مدت ایران، ایجاد مسیر برای بی‌ثباتی یا تجزیه دوفاکتو، و در صورت امکان، تغییر رژیم. اما عامل تعیین‌کننده در این میان آمریکا است. اگر واشنگتن همچنان بر راهبرد کنترل از طریق توافق همه جانبه اصرار ورزد، اسرائیل ناچار است تا رسیدن به آن مرحله در چارچوب محدود عمل کند. اما اگر مسیر مذاکرات قفل شود، آن‌وقت اسرائیل با دست بازتری سراغ پروژه خطرناک خود خواهد رفت: ایرانِ ضعیف، چندپاره و بی‌ثبات، همان‌گونه که سوریه امروز است. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
ایران در آستانه: معمای قدرت، مقاومت و رؤیای ملی – بازخوانی یک جبر تاریخ؟ حمید آصفی در پیچیده‌ترین برهه‌ی تاریخ معاصر ایران، پرسش‌هایی بنیادین چون پتک بر سر وجدان ملی فرود می‌آیند: *   در بطن این تحولات پرشتاب، چه کسی در سپهر سیاست ایران ایستاده است؟ نه یک ایستادگی ساده، که فرآیندهایی پیچیده، مدام و پویا در برابر ستم‌سالاری جمهوری اسلامی که اینک به مرحله‌ای تعیین‌کننده رسیده‌اند. چه جریان‌هایی این نبض مقاومت را در دست گرفته‌اند و چگونه این ارکستر ناهمگون را رهبری می‌کنند؟ *   نسبت غریب و گاه متناقض جریان‌های گوناگون – اعم از درون و بیرون جمهوری اسلامی – با فرآیندهای ستم‌سالاری و همزمان، با جریان‌های ایستادگی در برابر آن چیست؟ آیا همگان بر سفره‌ی قدرت مستقر نشسته‌اند، یا برخی خواسته و ناخواسته، چرخ‌دنده‌های نظام ستم‌سالار را روغن‌کاری می‌کنند؟ و کدام‌یک در پی برساختن فردایی متفاوت‌اند؟ *   این ایستادگی‌های رنگارنگ و بعضاً متضاد، چگونه می‌توانند به "برساخت مردم‌سالاری" در ایران آینده منجر شوند؟ آیا مسیری واحد و هموار برای برداشتن راه‌بندهای تاریخی و رسیدن به یک "آینده ملی" متصور است؟ و این تکاپوی آفرینش، تا چه اندازه به "ملت" و "داوری‌های ملی" چشم دوخته است؟ *   و اما سوال بنیادین: "سپهر سیاست" را چگونه باید سامانید؟ در این وادی ناهموار، چه کسانی قادرند این مسیر را هموار سازند؟ آیا "هم‌بودمان شهری" (جامعه مدنی) در این "زمین سوخته" توان بالیدن و سربرآوردن دارد؟ آیا امکانی برای "رستن یک جمهوری ایرانی" متصور است؟ یا در این برهوت که نوسازی خرکی و سرکوب درازدامن پدید آورده، برآمدن هم‌بودمان شهری و سامان قدرت و داوری همچنان دور از دسترس می‌نماید؟ آیا هزینه‌های بی‌شمار دیگری در پیش است؟ *   چرا "دام‌های اجتماعی و هم‌بودیک" در ایران امروز به درستی درک نمی‌شوند؟ و چرا راهی برای گذار از آنها گشوده نمی‌شود؟ آیا در میانه‌ی این "نادانی" و "ناتوانی"، ملتی چندپاره در انتظار سرنوشتی نامعلوم ایستاده است؟ *   جنگ ایران و اسرائیل چه تاثیری بر "هم‌بودمان ایرانی" خواهد گذاشت؟ آیا این بحران می‌تواند در "برآمدن یک دولت، حکومت و ساختار ملی" به کار آید؟ برای "پایانیدن به جنگ" چه باید کرد؟ آیا گره کور و تاریخی این مرز و بوم، سرانجام با دست ملتی خودباور گشوده خواهد شد؟ آیا "چیره و حاکم شدن مردمان ایران بر سرنوشت خود" تنها یک رویای دوردست است؟ این‌ها پرسش‌هایی نیستند که بتوان از کنارشان بی‌تفاوت گذشت. این‌ها نهیب‌هایی هستند به وجدان بیدار ایران. برای کاوش در این ابهامات و یافتن پاسخ‌هایی ژرف‌تر، شما را به تماشای گفت‌وگویی بی‌پرده و تحلیلی دعوت می‌کنیم که بی‌شک نقطه‌ی عطفی در درک شما از وضعیت کنونی ایران خواهد بود. برای همراهی در این جریان روشنگر و شنیدن صداهایی که "راه می‌برند و نه راه برده می‌شوند"، این کانال را [اینجا ساب‌سکرایب کنید/دنبال کنید]. بیایید باور کنیم که همه‌ی راه‌های بزرگ با همین گام‌های کوچک آغاز می‌شود. https://youtu.be/q5Vx2LfRc5g?si=HenDCDTU7Jplfr2H
Показать все...
35👍 9👎 2👏 1🙏 1
«استامینوفن برای جامعه سرطانی، عباس عبدی: اشتباهات بی‌پایان روزنه‌گشایان اصلاح‌طلب» نویسنده: پیام رسیده از مخاطب عباس عبدی با همان لحن مألوف و محتاطش، دوباره به میدان آمده تا بیانیه جبهه اصلاحات را به ریشخند بگیرد و از «واقع‌بینی» سخن بگوید. اما مشکل این‌جاست که واقع‌بینی او همان‌قدر به درد این روزهای ایران می‌خورد که توصیه به نوشیدن آب ولرم برای بیماری که در اتاق عمل در حال جان دادن است. عبدی می‌خواهد نشان دهد که اصلاح‌طلبان با صدور بیانیه، گویی در توهم به سر می‌برند و نمی‌فهمند که قدرت واقعی کجاست. اما او خود نمی‌فهمد که این نوع نصیحت‌ها و نقدهای خنثی، دقیقاً همان چیزی است که استبداد را پایدار کرده است. او می‌گوید اصلاح‌طلبان اگر می‌خواهند در سیاست بمانند، باید قواعد بازی را بپذیرند. سؤال ساده این است: کدام بازی؟ مگر چیزی به‌نام بازی سیاسی باقی مانده که او از پذیرش قواعدش حرف می‌زند؟ این بازی مدت‌هاست تعطیل شده؛ درست مثل زمین فوتبال متروکه‌ای که چمن‌هایش خشکیده و دروازه‌هایش زنگ زده‌اند. عبدی هنوز از بازیکن بودن حرف می‌زند، اما بازی دیگر وجود ندارد؛ چیزی که هست فقط یک زمین رژه‌ی اقتدارگرایان است. مشکل عبدی این است که از اساس سیاست را به بوروکراسی تقلیل می‌دهد. او اصلاح‌طلبی را به تکنیک «مذاکره در چارچوب ممکن» فروکاسته است. اما مگر تاریخ گذارهای سیاسی جهان با همین «مذاکره در چارچوب ممکن» به نتیجه رسید؟ اسپانیا بعد از فرانکو اگر به نصایح عبدی‌وار عمل می‌کرد، هنوز هم در سایه‌ی سلطنت نظامی‌ها دست و پا می‌زد. آفریقای جنوبی اگر به توصیه‌های محتاطان گوش می‌داد، هرگز ماندلا از زندان به ریاست‌جمهوری نمی‌رسید. شیلی اگر در رفراندوم علیه پینوشه به همین «قواعد بازی» تن می‌داد، امروز هم دیکتاتور با لباس نظامی در کاخ ریاست‌جمهوری نشسته بود. عبدی در متنش مدام اصلاح‌طلبان را سرزنش می‌کند که چرا بیانیه داده‌اند؛ اما فراموش می‌کند که همین بیانیه‌ها، ولو بی‌اثر به نظر برسند، پژواک خشم و مطالبه جامعه‌اند. اگر قرار بود مردم هم مثل عبدی فقط بر اساس «ممکنات در چارچوب موجود» حرکت کنند، هرگز دی ۹۶، آبان ۹۸ یا خیزش ۱۴۰۱ رخ نمی‌داد. عبدی بیانیه را بی‌خاصیت می‌داند، چون نگاه او اساساً به سیاست، نگاه به اتاق‌های دربسته قدرت است. او نمی‌فهمد که تحولات واقعی در خیابان‌ها، در دانشگاه‌ها، در شبکه‌های اجتماعی و در صدای جوانانی است که دیگر هیچ‌گونه اصلاح در چارچوب موجود را باور ندارند. وقتی عبدی از «باقی‌ماندن در زمین سیاست» حرف می‌زند، در واقع از باقی‌ماندن در سایه قدرت حاکم حرف می‌زند. اصلاح‌طلبی برای او به معنای چسبیدن به لبه‌ی میز قدرت است، نه ساختن میز جدید. اما سیاست واقعی همان‌جاست که میز جدیدی چیده می‌شود. امروز جامعه ایران نه به عبدی و نه به آن بازی خیالی‌اش نیازی ندارد. جامعه به بیانیه‌هایی نیاز دارد که حتی اگر عملی نباشند، دست‌کم نمایانگر اراده‌ای برای عبور از وضع موجود باشند. نکته جالب اینجاست که عبدی با طعنه به اصلاح‌طلبان می‌گوید: اگر نمی‌توانید کاری بکنید، سکوت کنید. این حرف، به‌ظاهر عقلانی است، اما در عمل نسخه‌ای است برای مرگ سیاسی. در تاریخ هیچ‌جا ندیدیم سکوت در برابر استبداد به نتیجه‌ای جز طولانی‌تر شدن عمر آن منجر شود. آیا وجدان عمومی جهان آپارتاید را به رسمیت می‌شناخت اگر نلسون ماندلا سکوت می‌کرد؟ آیا در شیلی سکوت روشنفکران و سیاستمداران بود که گذار را ممکن کرد یا فریاد و مقاومت مدامشان؟ سکوتی که عبدی توصیه می‌کند، همان استامینوفن برای بیمار سرطانی است؛ مُسکن بی‌خاصیت در برابر ساختاری که به مرگ جامعه منجر می‌شود. عبدی همچنین با لحنی پدرسالارانه می‌گوید بیانیه اصلاح‌طلبان به‌درد نمی‌خورد چون هیچ ابزار اجرایی پشتش نیست. درست است، ابزار اجرایی ندارند؛ اما مگر بیانیه مانیفست اجرایی است؟ بیانیه زبان اعتراض و اعلام موجودیت است. درست مثل منشور حقوق بشر در انقلاب فرانسه، که در ابتدا هیچ ابزار اجرایی پشتش نبود، اما چون پژواک خواست اجتماعی بود، به نیرویی تاریخی بدل شد. عبدی این را یا نمی‌داند یا نمی‌خواهد بداند، چون ذهن او هنوز درگیر محاسبه‌های بوروکراتیک است. اگر بخواهیم منطق عبدی را دنبال کنیم، باید از فردا همه جنبش‌های اعتراضی جهان را هم محکوم کنیم. چون هیچ‌کدام در ابتدا ابزار اجرایی نداشتند. اما تاریخ نشان می‌دهد که بدون همین متون و بیانیه‌ها و اعتراضات، هیچ تحولی رخ نداده است. عبدی با زبان عقلانیت ظاهری، در واقع به بقای استبداد مشروعیت می‌دهد. او همان‌قدر خطرناک است که اقتدارگرایان عریان، چون در لباس «عقلانیت اصلاح‌طلبانه» می‌آید و میدان را از هرگونه اراده برای تغییر تهی می‌کند. https://t.me/hamidasefichannel2 📌متن کامل را اینجا بخوانید
Показать все...
97👍 71👏 7👎 4🙏 4👌 3
«حسین شریعتمداری؛ مأمور همیشه مأمور، حتی اگر خود را نظریه‌پرداز بنامد» در تاریخ سیاسی ایران همیشه کسانی پیدا شده‌اند که نه خود صاحب اندیشه‌اند و نه حامل امید؛ بلکه هنرشان مصادره حقیقت، جا‌به‌جا کردن جای قربانی و جلاد، و چسباندن هر صدای مستقل به برچسب «دشمن» بوده است. حسین شریعتمداری، مدیرمسئول روزنامه کیهان، در این میان جایگاه ویژه‌ای دارد: او نه روزنامه‌نگار است، نه تحلیلگر؛ بلکه کارگزاری است که وظیفه‌اش تولید غبار و هیاهو برای پوشاندن زخم‌های نظام است. چهار دهه است که شریعتمداری قلم را نه برای روشن کردن تاریکی، که برای تیره‌تر کردن حقیقت به کار گرفته. در قاموس او، آزادی‌خواهی مترادف مزدوری است؛ مطالبه مردم برای قانون اساسی نوین، پروژه‌ای «آمریکایی»؛ و رفراندوم، که روزگاری با آن جمهوری اسلامی موجودیت پیدا کرد، امروز «توطئه صهیونیستی» معرفی می‌شود. تناقض در این حد، نه نشانه تحلیل، بلکه سند مأموریت است. او در برابر خواست مهندس موسوی برای برگزاری رفراندوم، تشکیل مجلس مؤسسان و تغییر قانون اساسی، و نیز بیانیه جبهه اصلاحات که محافظه کارتر از مواضع مهندس موسوی است، بار دیگر همان آهنگ زنگ‌زده‌اش را تکرار کرده: این‌ها دقیقاً همان چیزی است که آمریکا و اسرائیل می‌خواهند. شریعتمداری حتی در انتخاب واژه‌هایش هم تکراری و فرسوده است: دشمن، توطئه، پروژه، براندازی. گویی چهل سال است یک نوار ضبط‌صوت در گلویش گیر کرده و جز بازپخش، هنری ندارد. حقیقت این است که شریعتمداری در ذهن خویش دو ایران ساخته: یکی ایران واقعی با ۸۵ میلیون انسان زنده، خسته و معترض؛ و دیگری ایران خیالی، که فقط در اتاق‌های بسته سپاه و کیهان نفس می‌کشد. او هرگاه از زبان مردم حرف می‌زند، صدای مردم را خفه می‌کند و پژواک قدرت را به جای آن می‌نشاند. اما پرسش اصلی اینجاست: چرا هر بار که سخن از تغییر ساختار، بازگشت به رأی مردم یا حتی بازنویسی قوانین بنیادین کشور می‌شود، شریعتمداری اولین کسی است که با هراس فریاد می‌زند «دشمن»؟ پاسخ روشن است: چون او بهتر از هر کس می‌داند که اساس جمهوری اسلامی روی تکیه‌گاه رأی مردم دیگر دوام نمی‌آورد. او می‌فهمد که اگر یک روز صندوق واقعی و آزاد رفراندوم در برابر مردم قرار گیرد، هیچ نشانی از این نظام باقی نمی‌ماند. و از همین رو، راهی جز پناه بردن به هیولای آمریکا و اسرائیل ندارد تا با ترساندن مخاطب، اصل مطالبه مردم را بپوشاند. شریعتمداری نه یک تحلیلگر سیاسی، که یک بازجوی قلمی است. روش او همان روش اتاق‌های بازجویی است: اول اتهام را می‌چسباند، بعد قربانی باید بی‌وقفه اثبات کند که بی‌گناه است. او به‌جای گفت‌وگوی سیاسی، پرونده‌سازی رسانه‌ای می‌کند؛ به‌جای نقد منطقی، برچسب می‌زند؛ به‌جای دفاع از نظام، به تخریب مردم می‌پردازد. در ذهن او، جامعه ایران چیزی جز توده‌ای از عناصر «فریب‌خورده» یا «وابسته به بیگانه» نیست. آقای شریعتمداری! شما بارها کوشیده‌اید هر مطالبه مردمی را به خارج نسبت دهید؛ اما نسل‌های آینده خواهند خواند که رفراندوم و مجلس مؤسسان، نه اختراع اسرائیل، که خواست ملی ایرانیان و آرزوی میلیون‌ها شهروند بود. و اینجاست که خطر اصلی پدیدار می‌شود. وقتی یک کشور به جایی می‌رسد که بلندترین صدای رسانه‌ای‌اش، مردی چون شریعتمداری است که همه را جز خود خائن می‌بیند، آن کشور از درون پوسیده است. او با همان زبان تند و تحقیرآمیزش، هر روز پل‌های بیشتری میان نظام و مردم را می‌سوزاند. گویی مأموریت دارد فاصله‌ها را بیشتر کند، بی‌اعتمادی را عمیق‌تر سازد و سرانجام هر امکان گفت‌وگوی ملی را نابود کند. شما می‌پندارید با فریادهای «توطئه دشمن» می‌توانید حقیقت را دفن کنید. اما حقیقت مانند چشمه‌ای است که از دل سنگ هم سر برمی‌آورد. شما بارها کوشیده‌اید با چند تیتر تهدیدآمیز تاریخ را متوقف کنید. اما واقعیت این است که تاریخ در حال عبور است؛ نه از واشنگتن و تل‌آویو، بلکه از خیابان‌های همین سرزمینی که شما چهار دهه است بر گرده‌اش شلاق کلمه می‌زنید. تاریخ شما را نه به‌عنوان متفکر، که به‌عنوان بازجوی رسانه‌ای ثبت خواهد کرد: کسی که چهار دهه زبانش به جای مردم، برای قدرت چرخید؛ قلمش برای خاموش کردن حقیقت تراشیده شد؛ و گمان می‌کرد «نظریه‌پرداز» است، اما هیچ‌گاه از چارچوب بازجویی رسانه‌ای پا بیرون نگذاشت. روز خواهد آمد که نسل‌های آینده وقتی نام شما را در صفحات کهنه کیهان بخوانند، با تعجب خواهند پرسید: چگونه ممکن بود یک ملت، چهار دهه در برابر چنین ابتذالی در سیاست و رسانه تاب آورد؟ پاسخ روشن است: شما تنها نبودید؛ قدرتی عظیم پشت سرتان بود. اما همان‌گونه که همه قدرت‌ها فرومی‌ریزند، این نیز فرو خواهد ریخت. و آن‌گاه، تنها تصویری که از شما باقی خواهد ماند، تصویر مأموری است که به جای شنیدن صدای مردم، در گوش قدرت زمزمه می‌کرد: «دشمن، دشمن، دشمن.» https://t.me/hamidasefichannel2
Показать все...
👍 131 43👏 10👎 3🙏 2👌 2🕊 2
اجرای مکانیزم ماشه؛ پایان بازی‌های کودکانه با جهان «تاریخ خواهد نوشت: حکومتی که عقل را فروخت و دعا خرید» شرایط خطیر است، بسیار خطیر. ما در آستانه لحظه‌ای ایستاده‌ایم که شاید آیندگان نامش را «آخرین بازی با آتش» بگذارند. بگذارید رک و پوست‌کنده بگوییم: اگر مکانیزم ماشه یا همان «اسنپ‌بک» فعال شود و قطعنامه‌های تحریمی شورای امنیت به‌طور کامل بازگردند، ایران در موقعیتی قرار می‌گیرد که دیگر با هیچ مهارت، هیچ ابتکار و هیچ دور زدن کلاسیکی از آن رهایی ندارد. آن روز، تمام آبراه‌های بین‌المللی تحت بازرسی قرار خواهند گرفت؛ هر کشتی، هر تانکر، هر پرچم، هر مسیر. پرسش ساده اما هولناک این است: ایران چگونه می‌خواهد از تحریم بگریزد؟ پاسخ ساده است: مگر این‌که دست به دامان «نیروهای ماورایی» شود؛ شاید فرشتگان پرنده‌ای که از آسمان نفت را به مقصد برسانند، یا شیاطین دریایی که در اعماق اقیانوس‌ها محموله‌ها را جابه‌جا کنند، یا حتی ارواح سرگردانی که در هواپیماهای نامرئی نفتکش‌ها را عبور دهند. آیا قرار است اقتصاد ملی با «جادو» اداره شود؟ طنز تلخ ماجرا همین‌جاست: کشوری که زمانی به دانش، انرژی و منابع انسانی‌اش می‌بالید، امروز به جایی رسیده که برای بقا باید به تخیل پناه ببرد. این نه فقط یک شکست سیاسی، بلکه یک ورشکستگی تاریخی است. مکانیزم ماشه به معنای بازگشت به دوران تاریک‌تر از تحریم‌های ترامپ است. آن زمان هنوز روزنه‌هایی باقی بود؛ هنوز اروپا در کشمکش بود؛ هنوز چین و روسیه تظاهر به مخالفت می‌کردند. اما امروز، اگر قطعنامه‌های شش‌گانه دوباره احیا شوند، صحنه جهانی بسته‌تر از هر زمان دیگر خواهد بود. آن وقت دیگر نه پکن معجزه خواهد کرد، نه مسکو وفادار خواهد ماند، و نه حتی مسیرهای نیمه‌تاریک دور زدن تحریم پابرجا خواهد بود. از یاد نبریم: در دنیای امروز، تکنولوژی ردیابی محموله‌ها و کشتی‌ها آن‌قدر پیشرفته است که حتی یک قایق صیادی هم زیر چشم ماهواره‌هاست، چه برسد به تانکرهای عظیم نفتی. آیا حاکمان ما خیال می‌کنند می‌توانند با «تغییر پرچم» یا «خاموش کردن جی‌پی‌اس» بازی موش‌وگربه‌ای با جهان کنند؟ جهان امروز، عرصه شطرنج دیجیتال است، نه قایم‌موشک بچگانه. پس بگذارید بی‌پرده بگوییم: اگر مکانیزم ماشه فعال شود، ایران دیگر نه فقط در قفس تحریم، بلکه در گور تحریم دفن خواهد شد. اقتصاد ایران زیر بار چنین فشاری نه تاب می‌آورد و نه توان برخاستن دارد. ریال بیش از پیش سقوط خواهد کرد، طبقه متوسط کاملاً متلاشی می‌شود، و فقر و فساد به مرزهای بی‌سابقه می‌رسند. این همان لحظه‌ای است که تاریخ با خونسردی می‌نویسد: حاکمانی که فکر می‌کردند با لجاجت و قمار می‌توانند در برابر جهان بایستند، سرانجام ملت خود را در آتشی انداختند که هیچ نیروی زمینی و آسمانی قادر به خاموش کردنش نبود. به زبان ساده: یا امروز به عقلانیت تن می‌دهیم، یا فردا مجبور می‌شویم برای تأمین نان و دارو و انرژی، دست به دعا شویم تا شاید فرشتگان یا شیاطین، نفت ما را به مقصد برسانند. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 140 30👎 5👏 5🙏 1👌 1
«خانه و طلا و رمزارز؛ سه نماد پناهگاه مردمی که امروز جرم شمرده می‌شود» وقتی دولتی که خود در مهار تورم ناتوان است، تصمیم می‌گیرد بار این شکست را بر دوش مردم بیندازد، نامش را «مالیات بر سوداگری و سفته‌بازی» می‌گذارد. اما حقیقت چیز دیگری است: مالیات بر بی‌اعتمادی، مالیات بر اضطراب، مالیات بر بی‌پناهی. مردمی که در برابر تورم افسارگسیخته ناچارند ارزش اندوخته‌هایشان را در خانه، خودرو، طلا یا حتی رمزارزها پناه دهند، یک‌شبه به «سفته‌باز» و «سوداگر» معرفی می‌شوند. دولتی که نتوانست تورم ۵۰ درصدی را کنترل کند، حالا به جای پاسخ‌گویی، صورت‌مسئله را پاک می‌کند: مشکل از شماست که در جست‌وجوی امنیت اقتصادی هستید، نه از ما که کشور را به قمارخانه‌ی تورم بدل کرده‌ایم. این قانون، نه فقط مالیات‌ستانی نیست، بلکه اعترافی تلخ به شکست است. اعتراف به این‌که دولت به جای اصلاح سیاست‌های پولی و بانکی، به جای مهار کسری بودجه، به جای قطع دست نهادهای رانتی از جیب مردم، آسان‌ترین و ناعادلانه‌ترین راه را انتخاب کرده است: دست بردن در جیب شهروندان. بیایید صادق باشیم: کسی که خانه‌ای می‌خرد تا از تورم در امان بماند، سفته‌باز نیست. زنی که النگویی طلا می‌خرد تا فردا فرزندش بی‌نان نماند، سوداگر نیست. جوانی که چند واحد رمزارز نگه می‌دارد تا ارزش پولش در عرض چند ماه به نصف نرسد، سفته‌باز نیست. اینها همه همان مردم‌اند؛ همان کسانی که دولت باید از آن‌ها در برابر غارت تورم حمایت کند، نه این‌که مجازاتشان کند. اما بازی از این هم عریان‌تر است. با این قانون، دولت هم‌زمان هم نقش آتش‌افروز را دارد، هم نقش آتش‌نشان. خودش با سیاست‌های غلط، تورم را شعله‌ور می‌کند، و سپس با نام «مالیات» می‌خواهد هزینه خاموش کردن آن را از جیب همان کسانی بگیرد که در این آتش سوخته‌اند. سؤال ساده است: اگر تورم را مهار کنید، دیگر نیازی به این نوع مالیات نیست. اگر اقتصاد شفاف و رقابتی بسازید، دلالی خودبه‌خود عقب می‌نشیند. اگر سرمایه‌گذاری مولد حمایت شود، مردم به سمت خرید دارایی‌های غیرمولد هجوم نمی‌آورند. پس چرا ساده‌ترین راه انتخاب شد؟ چون دولت نمی‌خواهد با غول‌های فساد و رانت بجنگد. راحت‌تر است که به مردم عادی یورش ببرد. این قانون در واقع نوعی «خصوصی‌سازی هزینه‌های تورم» است. یعنی دولت اعلام می‌کند: ما تورم می‌سازیم، شما هزینه‌اش را بدهید. ما بی‌ثباتی می‌آفرینیم، شما تاوانش را بپردازید. در تاریخ اقتصادی هیچ ملتی، مردمی که برای بقا به راه‌های اضطراری متوسل می‌شوند، «مجرم» شناخته نشده‌اند. اما در ایران، دولت به جای آن‌که شریک مردم باشد، علیه مردم جبهه گرفته است. مالیات بر سوداگری، اسم شیک همان بی‌عدالتی کهنه است: مصادره‌ی تلاش مردم برای نجات خود. نتیجه چه خواهد شد؟ ساده است: بی‌اعتمادی عمیق‌تر می‌شود. سرمایه‌ها پنهان‌تر می‌شوند. معاملات زیرزمینی رونق می‌گیرد. بازار رسمی بی‌جان‌تر می‌شود. و بازنده نهایی همان دولتی خواهد بود که می‌پندارد با فشار مالیاتی می‌تواند اقتصاد بیمار را درمان کند. این قانون، آغاز یک بحران جدید است؛ بحرانی نه در بازار طلا و مسکن، بلکه در رابطه میان مردم و حاکمیت. اعتماد اجتماعی یک‌بار از دست برود، با هیچ مالیاتی بازنمی‌گردد. پس اگر دولتمردان امروز به دنبال آینده‌ای پایدارند، باید به جای «مالیات بر ترس مردم»، به سراغ «مالیات بر تورم‌آفرینان» بروند: نهادهای رانتی، شبکه‌های دلالی حکومتی، شرکت‌های خصولتی و بانک‌هایی که اقتصاد را گروگان گرفته‌اند. تا آن روز، این قانون نه نشانه‌ی مدیریت که نشانه‌ی درماندگی است؛ و نه راه‌حل که اعترافی تلخ به شکست. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 95 32👏 10🙏 1
"شریفه محمدی در خطر اعدام! سکوت امروز = فاجعه فردا" خانم شریفه محمدی نه یک «مجرم» که قربانی آشکار بی‌عدالتی و سرکوب سیستماتیک است. او زنی از میان طبقه کارگر است؛ کسی که نه دست به خشونت برده، نه حقی از کسی ستانده، نه زندگی کسی را سلب کرده. تنها «جرمش» این بوده که صدای کارگران و فرودستان باشد، صدایی که قدرت حاکم نمی‌خواهد شنیده شود. آیا در قاموس عدالت، اندیشه و باور یک انسان باید دلیل مرگ او شود؟ آیا صرفاً به‌خاطر آنکه اندکی متفاوت فکر کرده و اندکی شجاعانه‌تر سخن گفته، باید طناب دار بر گردنش انداخت؟ حکم اعدام شریفه محمدی، نه قانون است و نه عدالت؛ بلکه اعلام رسمی بی‌قانونی و فروپاشی اخلاقی یک نظام است. اعدام او، مجازات یک انسان نیست، بلکه ترور امید و خاموش‌کردن صدای عدالت‌خواهی است. وقتی حکومتی به جایی می‌رسد که زنی کارگر و بی‌دفاع را، که آزارش به موری نرسیده، سزاوار مرگ می‌داند، باید دانست که این حکومت دیگر چیزی از مشروعیت و انسانیت در خود باقی نگذاشته است. خانم محمدی نماد انسان‌هایی است که به‌جای سکوت، انتخاب کردند بایستند و سخن بگویند. او هیچ سلاحی جز زبان و قلم نداشته، هیچ قدرتی جز همدلی و همبستگی کارگران نداشته. در کجای جهان، در کدام معیار انسانی، چنین چیزی جرم است که مجازاتش مرگ باشد؟ این «اعدام» نه حکم دادگاه، که قتل حکومتی است؛ قتلی برای ترساندن دیگران، قتلی برای آنکه بگویند هر کس بخواهد صدای مردم باشد، باید بهای جان بدهد. دفاع از شریفه محمدی فقط دفاع از یک زن کارگر نیست، بلکه دفاع از حق زندگی، از آزادی اندیشه، از کرامت انسانی است. ما اگر امروز در برابر مرگ او سکوت کنیم، فردا در برابر مرگ خودمان هم خلع سلاح خواهیم بود. هیچ حکومتی حق ندارد به‌خاطر اندیشه، به‌خاطر مطالبه عدالت، یا به‌خاطر دفاع از حقوق کارگر، انسانی را بکشد. ما باید فریاد بزنیم: شریفه محمدی بی‌گناه است. اعدام او لکه ننگی بر دامن تاریخ خواهد بود. هیچ طناب داری نمی‌تواند عدالت را خفه کند. هیچ دیواری نمی‌تواند حقیقت را در بند نگه دارد. شریفه محمدی، چه زنده بماند چه ناجوانمردانه جانش را بگیرند، نماد ایستادگی خواهد بود. اگر هنوز اندکی وجدان و شرافت در این سرزمین باقی است، باید برای جان او برخیزیم. دفاع از شریفه دفاع از آینده خود ماست؛ آینده‌ای که در آن هیچ قدرتی نتواند انسان‌ها را به جرم اندیشه‌شان از حق حیات محروم کند. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 156 43👌 4🕊 4🙏 3👎 2👏 2
🛑 شریفه محمدی؛ صدای نان را نمی‌توان به دار آویخت 🟥 می‌خواهند صدای نان را خاموش کنند، می‌خواهند عدالت را به دار بکشند، اما خون بی‌گناه در رگ‌های این خاک جاری است، و هر قطره‌اش فریاد خواهد شد، طناب، دیر یا زود، خانه ظلم را فرو خواهد ریخت. 🟥 خبر تأیید حکم اعدام شریفه محمدی تنها یک رویداد قضایی نیست؛ این زنگ مرگ وجدان یک جامعه است، آزمایشی برای تک‌تک ما که آیا هنوز به انسان بودن خود وفاداریم یا در برابر بی‌عدالتی خفه‌کننده سکوت خواهیم کرد. بانویی از دل کارگران، زنی که نه دستی به خون آلوده، نه خانه‌ای ویران، نه نانی از سفره‌ای ربوده، امروز قرار است به جرم اندیشیدن و همراهی با فرودستان، از زندگی محروم شود. این نهایت هرج و مرج حقوقی و بی‌قانونی است که در پوشش عدالت به مردم تحمیل می‌شود. کدام عقل و کدام وجدان می‌پذیرد که انسان تنها به دلیل باور و اعتراضش، به دلیل دفاع از ابتدایی‌ترین حق کارگران، یعنی حق داشتن تشکل، به طناب دار سپرده شود؟ این حکم، تنها صدور یک اعدام نیست؛ تلاشی است برای ارسال پیغامی سرشار از تهدید: «خاموش باشید، اعتراض نکنید، همراه نشوید.» اما درست همین‌جا لحظه‌ای است که باید بلندترین فریادها برآید تا این پیام مرگ‌آور خنثی شود. سکوت در برابر مرگ یک بی‌گناه، سکوت در برابر مرگ همه ماست. امروز شریفه محمدی، فردا هر انسانی که بخواهد از کرامت و عدالت سخن بگوید. شریفه محمدی نه یک اسم، نه یک پرونده، که نماد کارگری است که لقمه نان را با عرق پیشانی صادقانه می‌خواهد، نه با رانت و غارت. نماد مادری است که زندگی‌اش را بر سر فرزندانش گذاشته، اما دستگاهی بی‌رحم می‌خواهد او را از حق مادر بودن محروم کند. این اعدام، اگر اجرا شود، لکه‌ای ننگین و پاک‌نشدنی خواهد بود؛ نه فقط بر پیشانی قاضی و ضابط پرونده، بلکه بر پیشانی همه ما اگر چشم ببندیم و بی‌تفاوت بمانیم. شرافت انسان در همین‌جا سنجیده می‌شود: آنکه در برابر ظلم خاموش می‌ماند، همدست جنایت است. آنکه نفس می‌کشد اما بر گرفته شدن نفس بی‌گناهی اعتراض نمی‌کند، شریک مرگی است که جاری می‌شود. شریفه محمدی را می‌خواهند به دار آویزند تا صدای نان خاموش شود، اما تاریخ نشان داده که طناب نمی‌تواند عدالت را خفه کند. خون بی‌گناه در رگ‌های جامعه جاری می‌شود، به فریاد بدل می‌گردد و روزی همان طناب، خانه ظلم را فرو خواهد ریخت. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
مذاکرات آلاسکا؛ پایان توهم روسیه‌گرایی در جمهوری اسلامی نشست پوتین و ترامپ در آلاسکا، حتی اگر نامی از ایران در بیانیهٔ نهایی‌اش نیاید، زلزله‌ای در جغرافیای سیاسی جهان ایجاد می‌کند که لرزش‌هایش در تهران، دمشق، تل‌آویو و ریاض احساس خواهد شد. مقامات جمهوری اسلامی می‌دانند که چنین مذاکراتی هرگز صرفاً یک پروندهٔ محدود به اوکراین نیست؛ این سطح از دیدار، بازی بزرگ قدرت است، جایی که پرونده‌های امنیتی و ژئوپلیتیکی همزمان روی میز گذاشته می‌شوند، و ایران همیشه یکی از آن پرونده‌هاست — حتی اگر روی کاغذ چیزی نوشته نشود. در درون حاکمیت ایران، دو نگاه روشن وجود دارد. نگاه اول، نگاه «شرق‌گرایان خام» است که معتقدند باید بیش از پیش به روسیه قفل شد، پیمان استراتژیک بست، و با این وابستگی، خود را در برابر هر حملهٔ احتمالی آمریکا و اسرائیل بیمه کرد. این گروه در تبلیغات رسمی، روسیه را به‌عنوان «هم‌پیمان وفادار» معرفی می‌کنند و هر انتقادی به مسکو را «خیانت به محور مقاومت» می‌خوانند. نگاه دوم، نگاه بدبینان است؛ کسانی که به تاریخ معاصر و رفتار روسیه در میدان‌های واقعی قدرت چشم دوخته‌اند: روسیه‌ای که از ارمنستان چشم پوشید، از منافع سوریه به‌سادگی عبور کرد، در ماجرای «کانال زنگزور» سکوت کرد و همهٔ این‌ها را فدای اولویت اصلی خود، یعنی معامله با غرب بر سر اوکراین و امنیت خود، نمود. این واقعیت‌ها برای هر عقل سیاسی بیدار، یک پیام روشن دارند: روسیه در لحظهٔ معاملهٔ بزرگ، حاضر است هر متحد کوچکتری را — از جمله ایران — پشت در بگذارد. بنابراین، اگر در آلاسکا توافقی گسترده شکل بگیرد که بخشی از آن کاهش تنش میان روسیه و آمریکا باشد، امیدواری شرق‌گرایان در جمهوری اسلامی ضربهٔ سنگینی خواهد خورد. این ضربه، به سود آن بخش از حاکمیت خواهد بود که بر گفت‌وگوی مستقیم با واشنگتن اصرار دارند و معتقدند که نه روسیه و نه حتی چین، در بزنگاه‌های واقعی حاضر نیستند منافع خود را قربانی منافع ایران کنند. این تغییر موازنه، اگر اتفاق بیفتد، صرفاً یک تحول تاکتیکی نیست؛ بلکه شکاف راهبردی در داخل جمهوری اسلامی را عمیق‌تر خواهد کرد. شرق‌گرایان در برابر سندی زنده از بی‌اعتمادی روسیه قرار می‌گیرند، و عملگرایان داخلی فرصت می‌یابند تا خط ارتباط با آمریکا را به‌عنوان یک ضرورت، نه یک انتخاب، جا بیندازند. از منظر مسکو هم ماجرا روشن است: روسیه در سیاست خارجی یک محاسبه‌گر بی‌رحم است. حتی اگر ایران را موقتاً در یک معامله کنار بگذارد، می‌داند که در بلندمدت، به‌عنوان یک قدرت منطقه‌ای، تهران را نمی‌توان کاملاً از بازی خارج کرد — همان‌گونه که بعد از تغییرات در سوریه، مسکو رابطه‌اش را با دولت جدید حفظ کرد، حتی وقتی تهران عملاً حذف شده بود. با این حال، آنچه برای ایران حیاتی است، درک همین حقیقت است: هر کشور، حتی هم‌پیمان امروز، فردا به محض تغییر منافعش، مسیرش را عوض می‌کند. جمهوری اسلامی اگر همچنان روی کارت روسیه شرط‌بندی کند، در لحظهٔ معاملهٔ بزرگ، نه‌تنها متحدش را از دست می‌دهد، بلکه در موقعیتی قرار می‌گیرد که با دست خالی باید با دشمنانش روبه‌رو شود. مذاکرات آلاسکا، چه ایران در متن آن باشد چه نه، آینه‌ای است که تهران باید در آن خود را ببیند. در این آینه، تصویر یک حکومت وابسته به وعده‌های قدرت‌های خارجی دیده می‌شود که برای بقا، بین شرق و غرب آونگ‌وار در حرکت است، اما هنوز نفهمیده که امنیت و منافع ملی، نه در سایهٔ پوتین تأمین می‌شود و نه در سایهٔ چین؛ بلکه تنها با تصمیم‌گیری مستقل و حل‌وفصل اختلافات اساسی با غرب، به‌ویژه آمریکا، ممکن است. اگر پوتین و ترامپ بر سر اوکراین معامله کنند و فضای جهانی به سمت کاهش تنش برود، تهران هم یا باید این تغییر را بپذیرد و مسیر تازه‌ای باز کند، یا با توهم «محور شرق» به استقبال انزوای عمیق‌تر و ضربه‌های سنگین‌تر برود. بازی تغییر کرده است؛ تنها بازنده، کسی است که هنوز فکر می‌کند زمین همان زمین دیروز است. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 138 36👏 6👌 5👎 3
«اگر جمهوری اسلامی اشغالگر بود، جنگ با آن مثل راندن یک ارتش خارجی ساده‌تر بود.«اشتباه گرفتن غاصب داخلی با اشغالگر خارجی، راه آزادی را می‌بندد و مبارزه را به سراب می‌برد» در سیاست، واژه‌ها سلاح‌اند و اگر بی‌دقت انتخاب شوند، به‌جای نابود کردن هدف، کاریکاتور آن را می‌سازند. یکی از این واژه‌ها «اشغالگر» است که برخی مخالفان جمهوری اسلامی با شوق خشم‌انگیز بر پیشانی آن می‌چسبانند. اما حقوق بین‌الملل معیار دارد، و تاریخ شاهدی سخت‌گیر است. طبق ماده ۴۲ مقررات لاهه (۱۹۰۷)، اشغال زمانی رخ می‌دهد که «قلمروی یک دولت، عملاً تحت اقتدار ارتش دشمن قرار گیرد». این اقتدار باید نتیجه حضور نیروهای مسلح خارجی باشد و دولت بومی را کنار بزند. کنوانسیون چهارم ژنو (۱۹۴۹) هم این تعریف را تأیید می‌کند: اشغال، شکلی از سلطه نظامی است که از بیرون مرزها تحمیل می‌شود و بدون رضایت دولت ذی‌ربط ادامه می‌یابد. جمهوری اسلامی در چارچوب این تعاریف قرار نمی‌گیرد. نه ارتش بیگانه‌ای از مرزها گذشت، نه پرچم خارجی بر فراز تهران برافراشته شد، نه اداره کشور به افسران خارجی واگذار گردید. این نظام محصول یک فرایند داخلی و بومی است که در سال ۱۳۵۷ از دل آشوب انقلابی و با بسیج نیروهای اجتماعی گوناگون، به قدرت رسید. در پرونده‌های کلاسیک اشغال، مانند اشغال نروژ توسط آلمان نازی (۱۹۴۰)، یا اشغال کویت توسط عراق (۱۹۹۰)، ویژگی‌های مشترکی دیده می‌شود: ۱. نیروی خارجی از خارج مرزها وارد می‌شود. ۲. حاکمیت ملی کشور قربانی متوقف یا تعلیق می‌شود. ۳. قوانین داخلی یا بی‌اعتبار می‌گردد یا جایگزین قوانین اشغالگر می‌شود. ۴. منابع کشور اشغالی در خدمت منافع اشغالگر قرار می‌گیرد. هیچ‌کدام از این چهار شاخص، در لحظه تولد جمهوری اسلامی مصداق ندارد. روحانیت شیعه بخشی دیرپا از ساختار اجتماعی ایران بوده، نه ارتش وارداتی. این نهاد، از صفویه تا معاصر، در آموزش، داوری، و حتی سیاست کشور نقش ایفا کرده است. در انقلاب ۵۷، همین ریشه‌های تاریخی به آن قدرت نفوذ داد تا در لحظه فروپاشی سلطنت، جایگاه مرکزی را اشغال کند — اما نه به‌عنوان بیگانه‌ای که از بیرون آمده باشد. این تفاوت، از نظر حقوقی حیاتی است: در اشغال، حاکمیت به‌طور کامل از دولت قانونی سلب و به یک قدرت خارجی سپرده می‌شود. در جمهوری اسلامی، قدرت به یک نیروی داخلی منتقل شد که در بطن جامعه ریشه داشت، حتی اگر این نیرو بعدها به دشمن مردم خود تبدیل شد. اما بگذارید بی‌پرده بگوئیم: این تفاوت هرگز به معنای بی‌گناهی نیست. برعکس، ظلم های جمهوری اسلامی از برخی جنبه‌ها سنگین‌تر از اشغال خارجی است. چرا؟ چون طبق اصول حقوق بشردوستانه بین‌المللی، اشغالگر مکلف است از جان و مال غیرنظامیان بیگانه حفاظت کند (ماده ۲۷ کنوانسیون چهارم ژنو)، هرچند در عمل بسیاری از آنها چنین نمی‌کنند. اما جمهوری اسلامی این حداقل تعهد اخلاقی را هم ندارد؛ مظلومین نه بیگانگان، که خود مردم ایران‌اند. اشغالگر ممکن است در نهایت، پس از فشار بین‌المللی یا شکست نظامی، از خاک بیرون رانده شود. اما دشمنی که از درون برخاسته، به زبان تو سخن می‌گوید، به باورهای فرهنگی مشترک آویزان می‌شود و خود را ولی و قیم تو می‌نامد، بیرون‌راندنش به‌مراتب دشوارتر است. آلمان نازی در پاریس پرچم خود را بالا برد و همه فهمیدند که «بیگانه» آمده است. جمهوری اسلامی اما پرچم ایران را نگه داشت، اما محتوای آن را مصادره کرد و معنایش را به گروگان گرفت. پس باید دقیق باشیم: جمهوری اسلامی در معنای حقوقی، اشغالگر نیست. اما اگر بخواهیم واژه‌ای بسازیم که شدت ظلمش را توصیف کند، باید فراتر از «اشغالگری» برویم: این نظام، غاصب خانه است؛ دشمنی که از دل خانواده برخاست، هم‌زبان و هم‌فرهنگ بود، و درست به همین دلیل، زخم‌هایش عمیق‌تر و ماندگارتر از هر بیگانه‌ای است. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 87 39👌 8👏 7🙏 5👎 3
وعده نتانیاهو: از آب‌رسانی تا بمباران؛ کدامش به ایران می‌رسد؟ دموکراسی با موشک و لوله کشی از تل‌آویو؟ نتانیاهو و وعده آب شیرین، اما با طعم باروت در بخشی از اپوزیسیون ایران، جریانی کوچک اما پر سر و صدا وجود دارد که نسخه‌ی «نجات از آسمان» را تبلیغ می‌کند: اسرائیل باید مراکز قدرت جمهوری اسلامی را بمباران کند، مردم به خیابان می‌آیند، حکومت سقوط می‌کند، و راه برای آزادی باز می‌شود. این روایت، ساده، هیجان‌انگیز و پر از تصویرهای سینمایی است، اما با واقعیت سیاست و جامعه هیچ نسبتی ندارد. طرفداران این استراتژی، ماجرا را این‌گونه می‌بینند: «اسرائیل بمباران می‌کند → مردم می‌آیند در خیابان → مراکز قدرت سقوط می‌کند → ما پیروز می‌شویم». این یک فرمول مکانیکی است که در دنیای واقعی بارها و بارها شکست خورده است. در تجربه‌ی قبلی که دقیقاً همین نسخه تبلیغ می‌شد، بمباران‌ها انجام شد، اما مردم به خیابان نیامدند. چرا؟ چون در شرایط جنگ و بمباران، واکنش طبیعی هر جامعه‌ای، محافظت از جان و خانواده است، نه آغاز یک انقلاب. مردمی که سازماندهی سیاسی ندارند، آلترناتیو متحدکننده‌ای را نمی‌شناسند، و شبکه‌های مقاومت‌شان تضعیف شده، با بمباران هوایی نه به سمت تصرف مراکز قدرت، بلکه به سمت پناهگاه و نجات جان خود می‌روند. یکی از ستون‌های این استراتژی، تصور ساده‌انگارانه از «مراکز سرکوب» است. طرفداران بمباران چنین می‌پندارند که با نابودی چند پادگان یا مقر فرماندهی سپاه، ماشین سرکوب فرو خواهد پاشید. اما ساختار سرکوب جمهوری اسلامی در صدها شهر و محله ریشه دارد: بسیج محلی، نیروهای لباس‌شخصی، شبکه‌های امنیتی و اطلاعاتی، و ساختارهایی که تجربه‌ی اقتدارگرایی را از روسیه و چین آموخته‌اند. این دستگاه با چند بمباران از کار نمی‌افتد، بلکه تنها در فرایند فرسایش اجتماعی و سیاسی، از طریق اعتصابات، نافرمانی مدنی و فشار مستمر مردمی تضعیف می‌شود. مشکل فقط فنی یا نظامی نیست. از نظر اخلاقی، این رویکرد جان میلیون‌ها ایرانی را به ابزاری برای پروژه‌ی سیاسی یک جریان کوچک تبدیل می‌کند. منطق پشت این نسخه، آشکارا غیرانسانی است: فشار بیاور، بمباران کن، تا مردم «مجبور» شوند کاری بکنند که ما می‌خواهیم. آخرین پیام‌های نتانیاهو به مردم ایران، نمونه‌ی واضحی از جنبه‌ی تبلیغاتی این رویکرد است. او می‌گوید که می‌تواند با تکنولوژی اسرائیل مشکل خشکسالی ایران را حل کند، کارشناسانش را به شهرستان‌ها بفرستد، و آب‌رسانی مدرن برقرار کند. اما کارشناسان مستقل برآورد کرده‌اند که اجرای چنین طرحی در وسعت ایران، نیازمند دست‌کم ۵۰۰ میلیارد لار سرمایه‌گذاری و بیش از ۲۰ سال زمان است؛ یعنی سالانه حدود ۲۷ میلیارد دلار — رقمی که نه دولت اسرائیل و نه هیچ کشور دیگری حاضر به تأمین آن نیست. این وعده‌ها، بیش از آنکه برنامه‌ای عملی باشند، ابزار جنگ روانی‌اند: تحریک امید یا انتظار در بخشی از جامعه، و در عین حال، ایجاد فشار روانی بر حکومت. نقطه‌ضعف بنیادی این جریان برانداز در یک چیز خلاصه می‌شود:عاملیت وابسته. تمام سناریوی آنها، نه بر قدرت اجتماعی، سازماندهی مردمی یا ظرفیت عملیاتی خودشان، بلکه بر تصمیم یک سیاستمدار خارجی بنا شده است. اگر فردا نتانیاهو به هر دلیل سیاسی، امنیتی یا انتخاباتی تصمیم بگیرد که حمله نکند، این استراتژی از هم فرو می‌پاشد. یعنی آنها حتی اختیار شلیک «گلوله اول» را هم ندارند. از آن بدتر، این وابستگی، پروژه را گروگان اولویت‌های متغیر تل‌آویو می‌کند. اگر جمهوری اسلامی در مسیر یک توافق بزرگ با آمریکا حرکت کند — توافقی که تنش با اسرائیل را کاهش دهد — دیگر نه انگیزه‌ای برای حمله باقی می‌ماند و نه بهانه‌ای. در چنین شرایطی، تمام سرمایه‌گذاری روانی و تبلیغاتی این جریان به بن‌بست مطلق می‌رسد. طرفداران این سناریو معمولاً از یک واقعیت ساده چشم می‌پوشند: حتی اگر روزی یک بمباران گسترده بتواند ساختارهای نظامی را فلج کند، بدون ورود نیروی زمینی خارجی، هیچ تضمینی برای فروپاشی کامل حکومت وجود ندارد. اسرائیل توان چنین مداخله‌ای را ندارد، آمریکا این توان را دارد اما هرگز به چنین دخالتی در ایران تن نخواهد داد. در غیاب نیروی زمینی، ساختارهای سرکوب بسرعت دوباره خود را بازسازی می‌کنند. استراتژی براندازانِ هوادار نتانیاهو، نه تنها از نظر انسانی و اخلاقی غیرقابل دفاع است، بلکه از نظر استراتژیک هم به شکلی خطرناک شکننده و وابسته به اراده بیرونی است. این مسیر، نه به آزادی که به وابستگی بیشتر می‌انجامد، و نه به سقوط دیکتاتوری که به بازتولید سرکوب در شرایطی تازه. جامعه‌ای که می‌خواهد آزاد شود، باید ،عاملیت خود را بازیابد.نه اینکه سرنوشتش را به دکمه‌های موشکی یک سیاستمدار خارجی گره بزند. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 96 36👎 16👏 9🙏 4👌 2
«پرواز در مه خطرناک، وقتی تصمیمات هسته سخت، کشور را معلق می‌کند» مکانیزم ماشه و خطای محاسباتی هسته سخت قدرت: در نقطه‌ای که ایران و سه کشور اروپایی ایستاده‌اند، واقعیت ساده است: مهلت مصالحه گذشته و شروط اروپا بدون پیشرفت معنادار روی زمین باقی مانده است. اروپا از ماه‌ها قبل هشدار داده بود که آخرین زمان برای توافق، پایان آگوست است. دو مسیر پیش‌روی ایران گذاشته شد: یا با شفافیت و راستی‌آزمایی جدی، اساس پرونده را از دستور خارج کند، یا بخشی از شروط فنی و سیاسی اروپا را بپذیرد تا مکانیزم ماشه تعلیق یا تمدید شود. هیچ‌کدام اتفاق نیفتاد. اولین شرط اروپا، طراحی یک نقشه‌راه مشترک با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی برای ارائه گزارشی جامع از وضعیت غنی‌سازی و سرنوشت اورانیوم تولیدی ایران بود. به‌زعم اروپایی‌ها، اگر خطر فوری غنی‌سازی برطرف شده باشد، فعال‌سازی مکانیزم ماشه ضرورتی ندارد. شرط دوم، پیشبرد مذاکرات مستقیم یا غیرمستقیم با آمریکا بود، ولو از مسیر کانال‌های اروپایی. در عمل، ایران مدعی شد که پیشنهاد مذاکره داده ولی پاسخی دریافت نکرده است، اما مذاکرات واقعی آغاز نشد و اقدامات جدی در سطح آژانس نیز پیش نرفت. نتیجه روشن است: هر دو شرط اصلی اروپا بر زمین مانده‌اند. فعال شدن مکانیزم ماشه، نه فقط یک شوک اقتصادی، بلکه ضربه‌ای حقوقی و سیاسی خواهد بود که ایران را دوباره ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد قرار می‌دهد. تجربه تاریخی نشان می‌دهد خروج از این وضعیت به‌سادگی ممکن نیست؛ حتی در سال‌های ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ که اوباما با رویکرد متفاوت خود فرصت نادری برای ایران ایجاد کرد، عبور از این وضعیت نیازمند یک همگرایی استثنایی جهانی بود. امروز چنین شرایطی وجود ندارد. پس چرا تهران، با وجود هشدارهای آشکار، این مسیر پرهزینه را انتخاب کرده است؟ پاسخ در دو سناریو خلاصه می‌شود. سناریوی نخست: وجود یک برنامه واقعی برای ساخت سلاح هسته‌ای که به‌طور هدفمند از نظارت آژانس دور نگه داشته می‌شود. در این حالت، ریسک فشارهای بین‌المللی به امید تکمیل ظرفیت‌های حیاتی برنامه پذیرفته شده است. سناریوی دوم: تکیه بر یک توهم محاسباتی تکراری — این‌که اروپا، به‌خاطر ملاحظات اقتصادی و امنیتی خود، در لحظه آخر از فعال‌سازی مکانیزم ماشه صرف‌نظر خواهد کرد. هر دو مسیر خطرناک‌اند، اما دومی با سابقه‌ای پر از شکست همراه است. این محاسبه اشتباه، کشور را در بدترین زمان ممکن در معرض فشار حداکثری قرار می‌دهد. جامعه داخلی در وضعیت تعلیق است؛ از یک‌سو، چشم به بحران غزه و تهدید حمله احتمالی اسرائیل، و از سوی دیگر، نگرانی از فروپاشی هرگونه روزنه اقتصادی. همزمان، بخشی از جریان‌های رادیکال داخلی به‌صورت علنی از ایده «ساخت بمب و بعد مذاکره» دفاع می‌کنند؛ ایده‌ای که نه‌تنها از منظر فنی و عملیاتی پرهزینه و پرریسک است، بلکه خطر تشدید فشارها و حتی تهدید مستقیم تمامیت ارضی کشور را به همراه دارد. آنچه امروز شاهدیم، نه محصول اختلافات جناحی، بلکه نتیجه تصمیمات یک هسته سخت قدرت است که سیاست خارجی و امنیتی را بدون شفافیت، بدون اجماع ملی و بدون محاسبه دقیق تبعات بلندمدت پیش می‌برد. مکانیزم ماشه، در این شرایط، فقط یک ابزار فشار نیست؛ آزمونی است که نشان خواهد داد آیا ساختار تصمیم‌گیری ایران هنوز توان درک پیامدهای استراتژیک انتخاب‌هایش را دارد یا نه. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 78 35👏 3👎 2🙏 1
هسته‌ای سخت که ایران را گروگان گرفته است — چگونه یک گروه کوچک سرنوشت یک ملت را در مشت دارد؟ در قلب قدرت ایران، جایی هست که نه در معرض رأی مردم است و نه در تیررس پرسش و پاسخ. همان‌جایی که پرده‌ها همیشه کشیده‌اند و نور هرگز به آن نمی‌رسد. این مرکز، نه دولت است، نه مجلس، نه جناح — بلکه کارگردان اصلی همه آن‌هاست. بازی جناح‌ها در این کشور، چیزی جز یک تئاتر قدیمی نیست. امروز یک گروه را روی صحنه می‌آورد تا با مشت و لگد به دیگری بکوبد. فردا همان را کنار می‌گذارد تا نقش قربانی بازی کند. اما فیلمنامه همیشه یکی است و نویسنده‌اش همیشه همان. این هسته سخت، دغدغه نان مردم یا قیمت دلار را ندارد. آن‌ها درگیر عدد و رقم نیستند؛ مأموریت اصلی‌شان «سیاست‌سازی» است، آن هم در ابعادی که مستقیم به بقای خودشان گره خورده. در سیاست خارجی، گاه کشور را تا آستانه درگیری نظامی با جهان پیش می‌برند، فقط برای اینکه پشت درهای بسته امتیاز بگیرند. در سیاست داخلی، آتش اختلافات را آن‌قدر شعله‌ور نگه می‌دارند که فضای امنیتی همیشه توجیه‌پذیر باشد. بحران برای آن‌ها یک حادثه نیست، بلکه یک منبع سوخت است. هر بحران تازه، فرصتی است برای بستن فضا، خاموش کردن صداها، و کشیدن دیوارهای بلندتر دور خودشان. دشمن خارجی، بهانه است؛ دشمن داخلی، ابزار. قواعد بازی را طوری چیده‌اند که هیچ انتخاباتی، هیچ دولتی و هیچ چرخش سیاسی واقعی نتواند مسیر کشور را عوض کند. دولت‌ها می‌آیند و می‌روند، اما ریل سیاست ثابت است. و دست‌هایی که این ریل را گذاشته‌اند، همان دست‌هایی‌اند که نور را دوست ندارند. حتی در اقتصاد، هرچند خودشان در مقام اجرا نیستند، اما خطوط قرمز و مسیر کلی را آن‌ها تعیین می‌کنند. هر سرمایه‌گذاری خارجی، هر اصلاح ساختاری، هر تصمیم کلان مالی، باید از فیلترشان عبور کند. نتیجه این است که اقتصاد ایران، نه یک اقتصاد ملی، که یک اقتصاد گروگان‌گرفته‌شده است. در امنیت و سیاست داخلی هم این هسته، داور و بازیکن و مالک زمین است. اجازه نمی‌دهد نهادهای دولتی و بوروکراسی به معنای واقعی ملی باشند. این نهادها را به ابزار بقا تبدیل کرده و در خدمت سرکوب گذاشته است تا هر حرکت اجتماعی را، قبل از آنکه به تغییر واقعی بدل شود، خفه کند. تجربه جهان نشان می‌دهد که چنین هسته‌های متمرکزی، دیر یا زود یا با فشار داخلی مستهلک می‌شوند، یا با بحران‌های خودساخته کشور را به نقطه فروپاشی می‌برند. در شیلیِ پینوشه، در کره‌جنوبی دوران نظامیان، یا در اسپانیا پس از فرانکو، مسیر دموکراسی تنها زمانی باز شد که ساختار متمرکز قدرت منحل شد و نهادهای مدنی و سیاسی توانستند قدرت را توزیع کنند. هر جا که این هسته‌ها بدون تغییر باقی ماندند — مثل لیبی قذافی یا عراق صدام — کشور در نهایت به قیمتی بسیار سنگین فروپاشید. اگر روزی این هسته را به‌هم بریزند، تازه می‌شود دید که چه‌قدر از بحران‌ها ناخواسته نبوده، بلکه دقیقاً طراحی‌شده بوده است. اما تا وقتی این مرکز پشت‌پرده در امنیت کامل نشسته، مردم فقط روی صحنه، عوض شدن بازیگران را خواهند دید؛ نه عوض شدن نمایش. آینده دموکراتیک ایران تنها زمانی آغاز می‌شود که هیچ هسته سخت قدرتی شکل نگیرد. قدرت سیاسی، اقتصادی و امنیتی باید ملی، شفاف، پاسخگو و ادواری شود. این یعنی جایگزینی مرکز فرماندهی بحران با جامعه مدنی قدرتمند، احزاب مستقل و نهادهای نظارتی که چرخه قدرت را به گردش سالم بیندازند. دموکراسی نه با حذف افراد، که با حذف ساختارهای بسته زنده می‌شود. و تا این هسته مستهلک نشود، ایران در همان گرداب بحران‌های ساختگی خواهد چرخید — با بازیگرانی تازه اما با همان نمایش تکراری. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 132 28👌 10👏 6🙏 4👎 3
«ایران زیر تیغ برّان تصمیم‌ها؛ یک اشتباه کوچک، آتش جنگی را شعله‌ور می‌کند که همه‌چیز را در خاکستر می‌نشاند» سیاست خارجی جمهوری اسلامی چهار دهه است بر دو ستون پوسیده اما خطرناک بنا شده: آمریکاهراسی و اسرائیل‌ستیزی غریزی. این دو ستون فقط شعارهای تریبونی نیستند؛ شریان بقای سیاسی‌اند، ابزار توجیه انسداد و سرکوب. هر بار که سایه‌ای از تعامل با غرب در افق پیدا شده، هسته سخت قدرت همان ستون‌ها را محکم‌تر کرده تا هیچ روزنه‌ای برای تغییر باقی نماند. اما امروز ستون‌ها ترک برداشته‌اند. شبکه نیابتی‌ها در منطقه فرسوده و پراکنده است؛ ذخیره ارزی کشور در آستانه فروپاشی؛ فناوری موشکی و پهپادی زیر فشار تحریم و انزوای فنی کند می‌شود؛ و هر حلقه زنجیره تقابل ضعیف‌تر از قبل کار می‌کند. در چنین شرایطی، ادامه مسیر تقابل نه نشانه اقتدار که دعوت‌نامه‌ای رسمی برای جنگی است که ابتکارش در دست حکومت نیست بلکه در دست آمریکا و اسرائیل است. مشکل اینجاست که هسته سخت قدرت سال‌هاست سیاست را با تاکتیک اشتباه می‌گیرد. تصمیم‌گیری در مورد پرونده هسته‌ای، برنامه موشکی یا نحوه استفاده از نیابتی‌ها، همه باید تابع استراتژی کلان باشد؛ اما در این ساختار، اول تاکتیک چیده می‌شود و بعد به‌زور برایش استراتژی سرهم می‌کنند. حقیقت روشن است: یا باید در وضعیت جنگ سرد دائمی با آمریکا و اسرائیل ماند — که دیر یا زود به جنگی گرم و همه‌جانبه می‌رسد — یا باید مسیر عادی‌سازی روابط را آغاز کرد. هیچ «راه سوم»ی که هم از مزایای تعامل بهره ببرد و هم هزینه‌های تقابل را بپردازد وجود ندارد. هر کس چنین راهی را وعده بدهد، آگاهانه یا ناآگاهانه به تثبیت وضعیت موجود خدمت می‌کند. اگر انتخاب، تقابل است، این مسیر فقط با یکدست‌سازی کامل قدرت و آماده‌سازی کشور برای یک دوره جنگی قابل پیگیری است، که دوامش کوتاه خواهد بود. اگر انتخاب، تعامل است، نخستین گام باید کنار زدن نیرویی باشد که چهار دهه است سیاست خارجی ایران را در قفس تقابل حبس کرده است. مذاکره با آمریکا به هدایت این نیرو، چیزی جز ساختن پل با مصالح باروت نیست: هر قدم روی آن، به انفجار ختم می‌شود. هر بار که زمزمه تعامل بلند می‌شود، هسته سخت قدرت بازی کهنه‌اش را آغاز می‌کند: نمایش توافق‌پذیری مشروط، تا زمان بسوزد و فرصت‌ها تباه شوند. اسم این نمایش را «تاکتیک مهار دشمن» گذاشته‌اند، اما در عمل چیزی جز ریسمان پوسیده‌ای برای بستن دست و پای طرف مقابل نیست. این هسته خوب می‌داند که هر دقیقه تعلل، بازدارندگی اسرائیل را قوی‌تر و موقعیت ایران را شکننده‌تر می‌کند. تهاجم بعدی اسرائیل فقط مسأله «اگر» نیست، بلکه مسأله «کی» است. و هر روزی که سیاست تعلل ادامه یابد، فاصله تا آن «کی» کوتاه‌تر می‌شود. هسته سخت قدرت چهار دهه است که خط قرمزهایش را تغییر نداده، حتی وقتی زمین بازی زیر پایش عوض شده است. پرونده هسته‌ای را «ناموس ملی» می‌نامد، در حالی که بخش بزرگی از مردم از گرسنگی و تورم به ستوه آمده‌اند. از «بازدارندگی موشکی» حرف می‌زند، در حالی که همین بازدارندگی در برابر یک جنگ هوایی تمام‌عیار، بیش از چند روز توازن قوا را حفظ نخواهد کرد. از «عمق استراتژیک» می‌گوید، در حالی که عمق واقعی‌اش همین حالا هم در حال فرو ریختن است. این خط قرمزها نه برای امنیت کشور، بلکه برای امنیت هسته سخت قدرت طراحی شده‌اند؛ هر شکافی در آن‌ها، شکافی در دیوار بقاست. به همین دلیل، این نیرو هرگونه تلاش برای تعامل را تا آخرین لحظه به گروگان می‌گیرد. ادامه مسیر فعلی، دو تصویر محتمل دارد: بهترین حالت، حکومتی درمانده‌تر، با مشروعیت کمتر، اقتصادی که نفس‌های آخر را می‌کشد و جامعه‌ای که هر روز بیشتر فرسوده می‌شود. بدترین حالت، جنگی مستقیم با اسرائیل و آمریکا که می‌تواند هم خاک را ویران کند و هم ساختار سیاسی را یک‌باره از هم بپاشد — و این فروپاشی لزوماً به تولد یک نظم بهتر ختم نخواهد شد. زمان، دیگر یک متغیر خنثی نیست؛ دشمنی است که در جبهه مقابل می‌جنگد. مسیر تعامل فقط با دو گام فوری ممکن است: خاتمه دادن سریع به سیاست سرکوبگرانه و باز کردن میدان برای فشار اجتماعی و رسانه‌ای که بتواند هزینه ادامه تقابل را بالا ببرد؛ و خلع قدرت عملی از نیروی تقابل‌گرا تا مسیر مذاکره از مین‌گذاری دائمی نجات پیدا کند. این گام‌ها کامل نیستند، اما می‌توانند از جنگ و سقوط قطعی کشور جلوگیری کنند. کشور حالا روی پلی ایستاده که نیمه‌اش بر فراز پرتگاه است. هر روز تأخیر، قدمی رو به لبه آن پرتگاه است. هسته سخت قدرت باید همین امروز تصمیم بگیرد که می‌خواهد نقش فرمانده یک جنگ بازنده را بازی کند، یا سیاستمداری که پیش از شلیک آخر، راه تعامل را باز می‌کند. دو راه بیشتر نیست: یا کنار بروید، یا کشور را به جنگ بسپارید — و این بار، سقوط فقط سقوط یک حکومت نخواهد بود، سقوط ایران ماست. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2
Показать все...
👍 89 29👏 8👎 5👌 3🙏 1
الیاس حضرتی: فقط «۵ زندانی سیاسی را دولت شناسایی کرده»؟! الیاس حضرتی، رییس شورای اطلاع‌رسانی دولت پزشکیان، اخیراً در اظهاراتی جنجالی مدعی شد که تعداد زندانیان سیاسی «زیاد نیست» و تنها نام پنج نفر به قوه قضاییه داده شده تا آزاد شوند. این ادعا در تضاد آشکار با گزارش‌های متعدد و مستند سازمان‌های حقوق بشری بین‌المللی است که شمار زندانیان سیاسی را صدها نفر اعلام کرده‌اند؛ از فعالان مدنی، روزنامه‌نگاران، وکلا، معلمان تا اقلیت‌های قومی و مذهبی. تناقض بین ادعای رسمی و واقعیت‌های موجود، بیش از هر چیز حکایت از سیاستی آگاهانه دارد که می‌کوشد با آمارسازی و کنترل اطلاع‌رسانی، چهره واقعی سرکوب و نقض گسترده حقوق بشر را پنهان کند. سازمان‌هایی مانند عفو بین‌الملل، دیده‌بان حقوق بشر و سازمان‌های مستقل دیگر، بارها تأکید کرده‌اند که زندان‌های ایران مملو از زندانیان سیاسی و عقیدتی است. گزارش ۲۰۲۴ عفو بین‌الملل به‌روشنی بیش از ۳۰۰ زندانی سیاسی فعال را شناسایی کرده است، آماری که هیچ توجیهی برای نادیده گرفتن آن وجود ندارد. آمار «پنج نفر» از سوی دولت، نه تنها کم‌انگاری تعداد واقعی زندانیان سیاسی است، بلکه نوعی نقض آشکار حقوق مردم در شفافیت و اطلاع‌رسانی به جامعه است. این بازی نخ‌نما شده با آمارسازی، در حقیقت تلاشی است برای کم‌اهمیت جلوه دادن سرکوب و تنگ کردن هرچه بیشتر فضای سیاسی کشور. اظهارات حضرتی درباره جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل و لزوم حفظ «همبستگی» پس از آن نیز بخشی از تلاش تبلیغاتی دولت است که می‌خواهد بحران‌های داخلی را پشت نمایش همدلی و وحدت پنهان کند. اما واقعیت این است که همبستگی زمانی پایدار و معنادار است که با تحقق حقوق بشر، آزادی‌های سیاسی و پاسخگویی همراه باشد، نه وقتی که با سرکوب و سکوت اجباری همراه است. موضع‌گیری‌هایی از این دست، بیش از آنکه اراده‌ای برای حل مشکلات باشد، مهر تأییدی است بر ادامه سیاست‌های سرکوب و سانسور. گویا مسئولان ترجیح می‌دهند دیوار سکوت را بلندتر کنند و مردم را در تاریکی نگاه دارند، به جای آنکه چراغی روشن کنند و اجازه دهند صدای عدالت شنیده شود. در نهایت، این اظهارات تزویرآمیز باید هشداری جدی برای همه باشد: وقتی حکومت به جای پاسخگویی، آمارسازی و بازی با واقعیت‌ها را انتخاب می‌کند، باید منتظر موجی از اعتراضات و نارضایتی‌های عمیق‌تر بود. صدای مردم ایران و فعالان حقوق بشر باید همچون طوفانی سهمگین بلند شود تا دیوار سکوت و سرکوب فروریزد و حقوق زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان به رسمیت شناخته شود. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
66👍 47👏 2👌 2👎 1🙏 1🕊 1
پزشکیان: توهم ۲۰ ساله هسته‌ای فرو ریخت — جمهوری اسلامی دیگر توان بازسازی ندارد اعتراف علنی مسعود پزشکیان به ناتوانی جمهوری اسلامی در بازسازی تاسیسات هسته‌ای پس از حملات اسرائیل، فقط یک لغزش زبانی نبود؛ این شکاف آشکار در دیوار روایتی است که حکومت بیست سال با آن قدرت‌نمایی کرده بود: «ایران قادر است هر ضربه‌ای را جبران کند». حالا بخشی از هسته قدرت بی‌پرده می‌گوید این توان وجود ندارد و این یعنی سقوط عملی راهبردی که دو دهه بر سیاست خارجی ایران سایه انداخته بود. همزمان عباس عراقچی، با تاکید بر اینکه تهران هیچ برنامه‌ای برای دادن مجوز بازرسی‌های آژانس ندارد، عملاً مسیر بازگشت به میز مذاکره با اروپا و آمریکا را مسدود کرد. این دو موضع در کنار هم تصویری عریان از درون نظام می‌سازد: یک جناح می‌داند مقاومت هسته‌ای دیگر نه عملی است و نه بازدارنده، و جناح دیگر هنوز بر مواضع غیرقابل اجرا اصرار دارد. این نقطه امروز نتیجه مسیری است که از سال ۱۳۸۴ آغاز شد؛ وقتی با بازگشایی غنی‌سازی، پیشنهادهای عملی و سودآور غرب برای انتقال فناوری نیروگاه هسته‌ای و ادغام ایران در اقتصاد جهانی کنار گذاشته شد. در سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵، حتی امکان داشت ایران به مدل کره‌جنوبی برسد؛ هم فناوری پیشرفته بگیرد، هم میلیاردها دلار سرمایه جذب کند و هم سیاست خارجی خود را از محور تقابل دائمی با آمریکا خارج کند. اما راهبرد رسمی، غنی‌سازی را «خط قرمز حیثیتی» خواند و هرگونه انعطاف را خیانت تلقی کرد. نتیجه، شکل‌گیری ساختاری شد که هویت خود را در دشمنی با واشینگتن تعریف کرد و هزینه‌های کلان اقتصادی، سیاسی و امنیتی را بر کشور تحمیل نمود. این ساختار امروز نه‌تنها با واقعیت فنی ناتوانی در بازسازی تأسیسات روبه‌روست، بلکه با یک قفل حقوقی خودساخته نیز مواجه است. قانون «اقدام راهبردی برای لغو تحریم‌ها» که در آذر ۱۳۹۹ تصویب شد، عملاً برای قطع مذاکرات دولت روحانی با بایدن طراحی شد و اکنون هرگونه توافق با آژانس یا مذاکره سازنده با اروپا را از اساس غیرممکن کرده است. اروپایی‌ها بدون بازرسی کامل و اطمینان از توقف فعالیت‌های مخفی مرتبط با سلاح هسته‌ای، حتی یک قدم به سوی توافق برنمی‌دارند و در صورت ادامه وضع موجود، مکانیسم ماشه دیر یا زود فعال خواهد شد. توان واقعی ایران در مذاکرات بعدی دیگر نه در سانتریفیوژهاست و نه در انباشت اورانیوم غنی‌شده، بلکه در تغییر بنیادین رفتار سیاسی است: پایان دادن به تقابل دائمی با آمریکا و اسرائیل، بازگشت به شفافیت کامل هسته‌ای و مهار هزینه‌های منطقه‌ای که اقتصاد کشور را به لبه فروپاشی رسانده است. اگر این عناصر در دستور کار قرار نگیرد، هر مذاکره‌ای از موضع ضعف مطلق انجام خواهد شد و غرب با علم به این وضعیت، امتیازات را به حداقل و شروط را به حداکثر خواهد رساند. آنچه پزشکیان گفت، سندی است بر پایان یک توهم بیست‌ساله. مقاومت هسته‌ای، بدون توان فنی بازسازی و بدون پشتوانه اقتصادی، فقط شعاری توخالی است. جمهوری اسلامی باید بین تغییر راهبرد با پذیرش شفافیت و عادی‌سازی روابط، یا ادامه مسیر فرسایشی و ورود به مرحله تازه‌ای از فشارهای اقتصادی، امنیتی و نظامی یکی را انتخاب کند. این‌بار اما حتی برگ هسته‌ای هم برای چانه‌زنی باقی نخواهد ماند. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 88 32👌 6👎 4🙏 1🕊 1🤝 1
«اختناق ژئوپلیتیک: چگونه ایران با دست خودش کلید قفل آینده را دور انداخت» ایران در طول تاریخ، هرگاه شاهراهی را در اختیار داشته، قدرت و ثروت را هم در اختیار گرفته است. از جادهٔ ابریشم گرفته تا مسیر کاروان‌های هندوستان، همیشه این موقعیت ژئوپلیتیک بوده که امپراتوری‌ها را ساخته یا نابود کرده است. اما امروز، در قرن بیست‌ویکم، این موقعیت طلایی در دست کشوری است که به جای بهره‌برداری، فقط در نقش تماشاگر ایستاده است؛ تماشاگری که حتی سوت داور را هم نمی‌شنود، چون در عالم دیگری سیر می‌کند. دالان زنگزور، فقط یک مسیر ترانزیت بین دریای خزر و دریای سیاه نیست؛ این شاه‌کلیدی است که می‌توانست ایران را به قلب بازار اروپا و قفقاز متصل کند. اما به جای اینکه با قراردادهای چندجانبه، سرمایه‌گذاری خارجی و پیوند به شبکهٔ حمل‌ونقل بین‌المللی، این مسیر را به دست بگیرد، کشور باز هم درگیر همان الگوی تاریخی شد: شعار، تهدید، و در نهایت واگذاری میدان به رقبایی چون ترکیه و آذربایجان. نتیجه؟ ترانزیت قفقاز به سمت روسیه و ترکیه روانه می‌شود و ایران، با تمام مرزهایش، فقط گردوغبار کامیون‌های عبوری را تماشا می‌کند. ریشهٔ این انفعال در سیاست خارجی است که به جای تعامل، بر تقابل بنا شده است. ایران امروز نه فقط با آمریکا که با بخشی از همسایگان خود نیز در وضعیت بی‌اعتمادی و تنش دائمی به‌سر می‌برد. هر کریدور تازه‌ای که در منطقه شکل می‌گیرد، به جای آنکه فرصتی برای مشارکت ایران باشد، به تهدید و بحران تبدیل می‌شود. این همان «اختناق ژئوپلیتیک» است: دیوارهایی که نه دشمنان، بلکه خودمان آجر به آجر ساخته‌ایم. راه خروج از این بن‌بست، شجاعت در ترک سیاست قهر و انزواست. نخستین گام، توقف جنگ سرد با جهان و ترک مخاصمه با اسرائیل است. نه از سر علاقه یا تأیید، بلکه به خاطر منافع ملی. دوم، حرکت به سوی مذاکرات همه‌جانبه و توافق جامع با آمریکا برای رفع تحریم‌ها و بازگشت ایران به اقتصاد جهانی. سوم، باز کردن درهای کشور به روی سرمایه‌گذاری خارجی و ایجاد فضای حقوقی و اقتصادی امن برای جذب فناوری‌های پیشرفته. چهارم، تبدیل ایران به یک اقتصاد تولیدی و دانش‌بنیان که بتواند با هر کریدور منطقه‌ای رقابت کند، نه از سر خواهش، بلکه از موضع قدرت. اگر ایران اقتصادی پیشرفته، متنوع و به‌هم‌پیوسته با جهان بسازد، کریدورهایی که امروز به رویش بسته شده‌اند، دوباره گشوده خواهند شد. نه به خاطر لطف دیگران، بلکه چون صاحبان مسیرها به همکاری با ایران نیازمند خواهند شد. آن روز، ایران می‌تواند به‌جای نظاره‌گر بودن، تعیین‌کنندهٔ قواعد بازی باشد. مرزهای زمینی باید تبدیل به مراکز رسمی ترانزیت شوند؛ به جای رها کردن کولبران در شرایط خطرناک، باید پایانه‌های مرزی صنعتی با تعرفه‌های ترجیحی ایجاد شود تا همسایگان ترجیح دهند تجارت خود را مستقیم با ایران انجام دهند. در نهایت، باید پذیرفت که در جهان امروز، لج‌بازی و قهر سیاسی به معنای حذف داوطلبانه از معادلات قدرت است. ایران می‌تواند دوباره به چهارراه منطقه تبدیل شود، اما نه با شعار، نه با تهدید، بلکه با ساختن پل‌های اقتصادی و دیپلماتیک که هم امنیت را تضمین کند و هم رفاه را. آیندهٔ ایران، در گرو این انتخاب است. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
👍 68 27👏 9👎 4👌 4🙏 1
دالان زنگزور، تنگه هرمز و بندرهای خاک‌خورده؛ حکمرانی در حالت قطع ارتباط ایران در طول تاریخ هرگاه شاهراهی را در اختیار داشته، قدرت و ثروت را هم در چنگ گرفته است. از جاده ابریشم تا مسیر کاروان‌های هندوستان، همیشه موقعیت ژئوپلیتیک تعیین‌کننده بوده است؛ سازنده امپراتوری‌ها یا زوال‌دهنده‌شان. اما حالا؟ در قرن بیست‌ویکم، این موقعیت طلایی به کشوری رسیده که به جای بهره‌برداری، فقط ایستاده و نگاه می‌کند؛ تماشاگرِ خاموشی که حتی سوت داور را نمی‌شنود چون در خواب عمیقی فرو رفته است. دالان زنگزور فقط یک مسیر ترانزیت ساده نیست؛ شاه‌کلیدی است که می‌توانست ایران را به قلب بازار اروپا و قفقاز وصل کند. اما در مقابل، به جای قراردادهای چندجانبه و جذب سرمایه‌گذاری خارجی، همان الگوی قدیمی تکرار شد: شعارهای توخالی، تهدیدهای بی‌اثر و در نهایت واگذاری میدان به رقبای پرسر و صدایی مثل ترکیه و آذربایجان. نتیجه؟ مسیر ترانزیت به سوی روسیه و ترکیه روانه شده و ایران، با تمام بنادر و مرزهایش، فقط گردوغبار کامیون‌های عبوری را تماشا می‌کند. واقعیت بندرها چنان است که کارشناسان خارجی هم مات و مبهوت می‌شوند. با بیش از ۷۰۰ کیلومتر ساحل در خلیج فارس و دریای عمان و دسترسی به دریای خزر، باید ایران صادرکننده و توزیع‌کننده منطقه‌ای باشد. اما نه! بخش بزرگی از واردات از طریق «واردات مجدد» امارات انجام می‌شود؛ کالا از چین یا هند به دوبی می‌رود، آنجا برچسب می‌خورد و با هزینه و زمان بیشتر به ایران بازمی‌گردد. این یعنی بازی دادن خود با دست خود. در مرزهای زمینی، اوضاع بدتر است. به جای ایجاد شبکه ترانزیت قانونی و صنعتی با همسایگان، هزاران کولبر بارهایشان را از مسیرهای کوهستانی و مرگبار عبور می‌دهند. این نه فقط فاجعه انسانی است، بلکه نماد شکست مطلق دیپلماسی اقتصادی و گمرکی است؛ کشوری که می‌توانست با یک امضا میلیاردها دلار تجارت قانونی داشته باشد، حالا به شانه‌های خمیده مردمش چشم دوخته است. بلندگوهای حاکمیت همچنان نسخه کهنه «بستن تنگه هرمز» را تکرار می‌کنند. اگر این تهدیدها در قرن نوزدهم مطرح می‌شد، شاید بازدارنده بود؛ اما امروز؟ در جهانی که زنجیره تأمین انرژی با خطوط لوله جایگزین مدیریت می‌شود، بستن تنگه هرمز شبیه اعلام ورشکستگی سیاسی است، نه نمایش قدرت. کانال سوئز در ۱۹۵۶ به خوبی درس داد؛ وقتی مصر ملی‌سازی کرد، قدرت‌های غربی مسیرهای جایگزین را فورا فعال کردند. کانال سوئز هیچ‌گاه اهرم فشار مطلق نشد. تهدید بستن تنگه هرمز فقط اعراب را به ساخت مسیرهای جایگزین و فراری دادن سرمایه‌ها سوق داد. این یعنی وقتی شاهراه‌های تازه ساخته نمی‌شود، شاهراه‌های موجود را هم با دست خود می‌بندند. همان منطق شکست‌خورده قرن گذشته که خیال می‌کند با قهر می‌توان قدرت داشت، در حالی که قرن بیست‌ویکم بر شبکه‌سازی، تعامل و ادغام اقتصادی بنا شده است. مشکل فقط کهولت سن تصمیم‌گیران نیست؛ مشکل اعتیاد مزمن به توهمات گذشته است. کسانی که هنوز خیال می‌کنند با شعار می‌توان جهان را تغییر داد، پشت فرمان اتوبوسی نشسته‌اند که ۹۰ میلیون سرنشین دارد و هر روز جاده تنگ‌تر می‌شود. کشوری با ۱۵ همسایه و موقعیت بی‌نظیر ترانزیتی، به جای مرکز کریدورهای منطقه، در حاشیه ایستاده و عبور رقبایش را تماشا می‌کند. دالان زنگزور، تنگه هرمز یا هر مسیر حیاتی دیگر فقط برای کشوری سودآور است که بداند قدرت امروز از قرارداد، بازار و سرمایه می‌آید، نه از بستن دروازه‌ها و کشیدن دیوار. تا وقتی سیاست در دست کسانی است که با خاطرات قدرت‌های گذشته زندگی می‌کنند، هر دالانی بسته می‌ماند و هر تنگه‌ای که باز است، فقط در خیال بسته می‌شود. این وضعیت نه از دشمن، که از رهبرانی نشأت می‌گیرد که حتی در آینه هم جهان را نمی‌بینند. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показать все...
84👍 66👏 9👌 7👎 3🙏 1