ru
Feedback
دختری که رهایش کردی.

دختری که رهایش کردی.

Открыть в Telegram

این چنل فروشی نیست و تمامی آگهی های مربوط به فروش فیک می‌باشند. ارتباط : @maedehstm تبلیغات نداریم.

Больше
2025 год в цифрахsnowflakes fon
card fon
102 200
Подписчики
-23024 часа
+1 2807 дней
-1 68930 день
Архив постов
دوران نامزدی همیشه دوست داشتم نامزدم دستمو بگیر یا منو ب‌غ‌ل کنه ولی نامزدم از اونجایی که خیلی مذهبیه میگفت تا محرم نشدیم بهم دست نمی زنیم. اون روزا من دانشجو بودم و خوابگاهی. نامزدم دو هفته ای یه بار می اومدم پیشم . منم چون دلم بغ‌ل عشقولانه می خواست ونامزدم هم مذهبی میدونستم که منتفیه. خلاصه دو سه روز بعد یه ماجرایی زنگ زد گفت میخام عقد کنیم(منم تو دلم عروسی بود) بهش گفتم نمیدونم هر کاری که دوس داری بکن. مقدمات عقد فراهم شد و تو خونه ی ما مراسم عقد برگزار شد. منم بر اساس تجربه ی نامزدیمون هیچ امیدی به آقامون نداشتم گفتم به این باشه میگه بعد عروسی... ولی روز عقد من برای یه کاری رفتم اتاقم. وقتی وارد اتاقم شدم دیدم... ادامه پست...
Показать все...
Показать все...
دختره تازه به سن بلوغ رسیده میپرسه چیکار کنه ممه هاش بزرگ‌تر شن 😂😂 +فقط جوابای سمّی ملت
Показать все...
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
شرمنده ولی همه دخترای هات دانشگامون اینجا جوینن و توییتاشو استوری میکنن :) @fucktweet
Показать все...
گاهی اوقات ما مرهم زخم کسانی می‌شویم که بعد از التیام هم مسیر ما نخواهند ماند.
Показать все...
با همسرم قرار گذاشته بودیم تا شب عروسی رابطه نداشته باشیم یعنی حتی قسمت خصوصی همدیگرو ندیده بودیم دوره عقد شب عروسی واسه اینی که خاطره انگیز باشه بالای اونجارو..... مشاهده خاطره
Показать все...
شوهرم اصرار که یه شب برم خونشون بمونم ولی بابام اجازه نمیداد خلاصه بعد چندماه به سختی راضی شد بمونم کنارهم خواب بودیم که 😂😂😂 مشاهده خاطره...
Показать все...
Фото недоступноПоказать в Telegram
من درحال خوندن خاطرات ها سمی و سوتی های یه ملت 😂 اگر ۶روزه نخندیدی بیا اینجا: @khatereh
Показать все...
خاطرات پشم ریزون اولین جلسه لیزرتون رو تعریف کنید : @khatere
Показать все...
مشکلات شما: اوایل ازدواجمون می‌دیدم شوهرم با دخترا تو اینــستا و تلــگـر،ام چـت میکنه، چند بار هم قهـر کردم رفتم خونه بابام ولی فایده نداشت، تا تصمیم گرفتم : ادامه پست
Показать все...
Показать все...
تازه عقد کرده بودم که گفتند مادرشوهرم افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری.‌..من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم و‌درُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇 ادامه خاطره اینجا بخون
Показать все...