از جنس طـلا / Tala
Открыть в Telegram
《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِمن ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw
Больше2025 год в цифрах

5 032
Подписчики
-1024 часа
-617 дней
-26130 день
Архив постов
Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
من واحدم. پسر یکی از بزرگترین هلدینگدارای این مملکت همه فکر میکنن آقازادهام؛یکی که با پول باباش،پز قدرت میده و تو خیابون ول میچرخه.
ولی اشتباه میکنن.من مافیام.
از اونایی که اشاره میکنن و جنازهها جابهجا میشن.ولی الآن خستهم. نیاز به استراحت دارم. یه زندگی نرمال با یه دخترِ از همه جا بیخبر که به خیالش با من خوشبخت میشه نمیدونه که قراره چه بلایی سرش بیارم تا
https://t.me/+NobYzoc_ttJmMDBk
۱۸پاک
Repost from N/a
آوید پسر عیاش و خوشگذرونی که پسر یکی از سرمایه دارای مملکته و دل داده به یه خانوم وکیل هات و جذاب.😈 خانوم وکیلمون با کسی شوخی نداره و سرش درد میکنه واسه دردسر...اصلا هم آوید و آدم حساب نمیکنه که بخواد بهش رو بده🤣
اما آویدم کم پدرسوخته نیست و با مخ زدناش دل این خانوم وکیل شر و عاصیه مارو میبره.
《بخونید از عاشقانه های جذاب و هیجانی بین پسر عیاش و خانوم وکیلش😍😁》
https://t.me/+G_3JdJG1tyM2YjBk
۱۶
Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
من گیلداد زمانیم .ثروتمندترین مرد این شهر که صاحب گرون ترین گالری های نقاشی هست مردی که آوازه ی خشن بودنش همه جا پیچیده مردی که در آستانه ۴۲ سالگیش دل میده به دلبری های یه دختر ۱۹ ساله کوچولو . دختر کوچولویی که بیخبر از همه جا پا تو تخت من میزاره و قراره ....
#بزرگسال پراز صحنه های عاشقانه
https://t.me/+IshqD1ZtBS81M2I8
۱۳پاک
Repost from N/a
چهلتا از عاشقانهترین رمانهای پایان هفته به مناسبت آغاز فصل عاشقی؛ پاییز🍂 تقدیمتون😍🔞😍🔞😍🔞😍
فرصت عضویت محدود هستش فقط تا 12ساعت فرصت عضویت دارید😍
https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8
12p
Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
مرد ثروتمندی بودم که واسه تفریح میرفتم روستاهای دور افتاده
یه بار تو عالم مستی به یه دختر ساده روستایی تجاوز کردم و سالها بعد وقتی اون دختر و تو شرکتم دیدم نفسم بند اومد برای کار اومده بود و قصد داشتم باز بهش..❌🚫
https://t.me/+4w-A4Yg0oY44NWQ0
۲۳پاک
Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
مورد تعرض گروهی سه مرد قرار گرفتم که نصفه شب تو روستا وحشیانه تا خود صبح بهم ....... بعد عریان توجنگل ولم کردن تا اینکه..🔞💦
https://t.me/+4w-A4Yg0oY44NWQ0
۱۸پاک
Repost from N/a
هشدار🔞مناسب همه سنین نیست❌نفسم بالا نمیومد ، روی زمین دراز کشیده بودم و اون هیولا ، با تسمه منو به زمین بسته بود امد بالای سرم و مرموز لب زد _میخوام با ماشین از روت رد شم ، همون ماشینی که ازم دزدی ، اما نگران نباش سریع تمومش میکنم گریم شدت گرفت و ناله ای کردم ، ولی رُسلان خندش گرفته بود چند دقیقه بعد صدای استارت زدن ماشینش رو شنیدم گاز داد و با سرعت زیاد به سمتم امد که از ترس جیغی زدم ، اینبار صدای جیغ لاستیکا بلند شد ، ترمز زده بود! از ماشین بیرون امد و روی دوتا زانوش نشست و چونه ام رو تو مشتش گرفت _پشیمون شدم نظرت چیه امشب باهات یه کاری کنم که آرزوی مرگ کنی؟ مثلا یه کاری میکنم که جیغات همه جا پخش شه..😈💦 با نویسندش صحبت کردم برای 5نفر اول VIP رایگانه عجله کنید😭👇 ✅ https://t.me/+wWmuOUVE5wgxNGRk 18
سلام دخترا براتون Vipرایگان آوردم🔥🫡
برای 20نفر از شما عزیزای دلم vipاین رمان خریدم تا بخونید و لذت ببرید
ولی متاسفانه فقط برای 20 نفر اوله و بعد لینک باطل❌ میشه پس عجله کنید
رسلان ، مردی که همه چیزو ازدست داده و حالا در مقابل کسی قرار گرفته که زندگیشو نابود کرده!
پناه.... دختری که با یک دزدی تمام زندگی رسلان را زیر و رو کرد
رسلان گلویش را فشار داد و کنار گوشش غرید
_اگه اونو بهم بدی میزارم برم
پناه پوزخندی زد و آب دهانش را در صورت او توف کرد
_نمیدم،هیچ غلطی نمیتونی بکنی !
اینبار نوبت رسلان بود که پوزخند بزند
_حالا میبینیم
دستانش را به کش شلوار دخترک رساند و....🔞
خشن ، مافیایی ، صحنه دار 💦
ادامه پارت....👇✨
https://t.me/+wWmuOUVE5wgxNGRk
13
❤ 1
Repost from N/a
Фото недоступноПоказать в Telegram
دختر روستایی بودم که برای نجات جون مادرم شبونه از خونه زدم بیرون تا براش دکتر بیارم
ولی گیر سه تا بی*شرف افتادم که دستام و محکم بستن و تا خود صبح تو جنگل بهم تعـرض کردن و جسم بی جونم و لـخت و عریان..❌💦
https://t.me/+4w-A4Yg0oY44NWQ0
۱۲:۳۰پاک
❤ 1
Repost from N/a
وارد دنیای بیرحم مافیا شوید.
جایی که قدرت، خونینترین بازی است
و عشق، خطرناکترین سلاح.
در این رمان نفسگیر، با شخصیتهایی روبرو میشوید که برای بقا میجنگند،
خیانت میکنند و عاشق میشوند. آیا جرات دارید به این بازی مرگبار وارد شوید؟
خنده های سه زن در مکان پخش شد
جمله ای آشنا از زبان هرسه جاری شد
_ما رو صدا نکن حتی بدون آوا چون باد تحت فرمان ماست و به گوشمان می رساند کسی در تاریکی شب شمارا فراخوانده است شما ما را نه مرگ راصدا میکنید 🖤😈
نویسنده دست ودلبازی دارهجایزه به ممبرا 🎁 پارت هدیه🎁 حتی روز تعطیل پارت داره🥺 برای ده نفرم Vipرایگان داره🥳😍 https://t.me/+Z7my_b2vmdAyODE8 ریش۸صبح
Repost from N/a
صدای رگبار مسلسل، سکوت شب را شکافت.
گلولهها، دیوارها را سوراخ میکردند و شیشهها خرد میشدند.
او، با چابکی از میان آتش میگذشت، در حالی که خون، خیابان را رنگ میکرد و فریادها، در فضا طنینانداز میشدند.
مرد پشت سایه ها به دنبالش بود
دست از سر جسم بی جانش هم برنمیداشت
این مرد قاتلش بود
گام های که چیزی به فروپاشیش نمانده بود
اما گام های مرد
هر لحظه محکم تر می شد.
رامیلا مرگ را حس کرده بود
با چنگه ی که در موهایی به رنگ شبش افتاد
سیاهی شب بر چشمانشم چیره شد
دنیا به رویش تیرو تاریک
بچه ها رمان جدید مافیایی براتون آوردم 😍
خودمم می خونمش 😎
خیلی جذابه 🍷
پیشنهاد ویژه نویسنده
https://t.me/+Z7my_b2vmdAyODE8
8
Repost from N/a
- دوس دارم صدای التماست رو بشنوم .
ترسیده خیره به او بودم تا بلکه از کاری که میخواهد بکند منصرف شود اما با در دست گرفتن کمربندش گفت:
- لیام الان اصلا وقتش نیست ادوارد اگه بفهمه تو...
پوزخندی میزند و دستی به صورتم میکشد میگوید:
- بفهمه داری بهش خیانت میکنی الهه ی آب...
نزدیکم میشود و دستش را روی موهایم میکشد لب میزنم
- اگه یکی ما رو ببینه می دونی جرمش چیه؟
- هیششش جوجه تو قراره مال من بشی پس هیچی نگو.
کمربند را روی مهره ها کمرم میکشد ناگهان با ضربه محکمش که بین دو کتفم میزند جیغ بلندی میزنم نگاه مات شده اش روی زمین است میگوید:
تو بارداری؟
#لینک_بعد_از_یک_ساعت_پاک_میشود
#بزرگ_سال🔞
#محدودیت_سنی💦
https://t.me/+fBLUfKy0YCBlNGZk
۸:۳۰پاک
Repost from N/a
-نگار بیا بشین درستو بخون!
ابرو بالا انداختم
- نچ نمیخونم ؛ #گرممه
موشکافانه نگاه کرد و گفت
-میتونی #مانتوت رو در بیاری و بخونی!
نیشم باز شد و چشم بلندی گفتم ؛
همین که مانتوم رو در اوردم #لباس #خواب #قرمزم قشنگ دلبری میکرد... همزمان برگشت سمت من و زیر #گوشم پچ زد
-خودت خواستی #توله سگ🔥
https://t.me/+yyyjScJFcnwwY2M0
۲۳پاک
Repost from N/a
چشمانش، دو دریای تیره و عمیق بودند
که رازهای بیشماری را در خود پنهان کرده بودند.
لبخندش، نیشخندی بود که هم جذابیت داشت و هم تهدید.
او، مردی بود که میتوانست با یک کلمه، سرنوشتها را رقم بزند و با یک نگاه، مرگ را هدیه دهد.
در نگاهش شمارش زمان مرگم را دیدم
ده ثانیه شروع شده بود
قرار بود با نگاهش به من پایان دهد اما نمی داند که فقط در یک ثانیه مرگ را به او اهدا می کنم
نزدیکم شد
فاصله مان در حد یک نفس بود
گردنی که دقیقا در تیر راس دندانم بود
مانند خون آشام های گذشته آویزان گردنش شدم فقط با دندانم
حالا وحشت در نگاهش بازگو بود
براتون سوپرایز آوردم 💙
بهترین رمان مافیایی تلگرام 😎
اینقدر گفتین بی رمان موندین😭
که خدا یکی از بهترین نویسنده ها رو گذاشته جلوتون برید لذت ببرید🥺
https://t.me/+Z7my_b2vmdAyODE8
23
Repost from N/a
اروم سمت سوالا رفتم و یکی از برگه هارو برداشتم ؛تا خواستم از در بپرم بیرون با صدایش خشکم زد
- یه #دزد کوچولو رو اینجا میبینم!
اون کی اومده بود که نفهمیده بودم؟! برگشتم سمتش با لبخند مضحکی گفتم
- چی میگین اقا معلم ،کو دزد؟!
آروم نزدیکم شد و دستشو دورکمرم انداخت و برگه ای که پشتم قایم کرده بودم رو از دستم قاپیدکنار گوشم لب زد :
- چطوره همین الان یه دزد کوچولو رو نشونت بیدم توله #سگ!🔞👄
https://t.me/+yyyjScJFcnwwY2M0
https://t.me/+yyyjScJFcnwwY2M0
دختره میخواد سوالاشو از دوس پسرش بدزده که پسره میفهمه و ....🙈👄🔞
Repost from N/a
نویسنده این رمان هم جایزه میده هم روز تعطیل پارت میده💃🏻رامیلا منتخب جانشینی مافیا در آستانه یک نبرد مرگبار
لبخندم آخرین چیزی که می بینی البته زمانی که تیغه ای شمشیرمو تجربه کرده باشی 👠رامیلا منتخب جانشینی رئیس مافیا پس از کلی آزمون و شکنجه به مرحله آخر میرسه در حالی که فکر میکنه همه چیز فراهم برای رئیس شدنش سرنوشت بازی عوض میکنه و اونو با بزرگترین دشمن سازمان روبه رو میکنه مردی که دنبال طعمه است چه طعمه ای بهتر از رامیلا ما
Repost from N/a
_امشب قراره با خون رو بوم سفید بدنت نقاشی کنم و صدای جیغ هاتو توی جعبه زیر تختم بزارم.
با لبخند ژوکوندی رو پاش نشستم ، انگشت اشاره مو نوازش وار روی گردنش کشیدم و شروع کردم به باز کردن دکمه های کتش.
زمزمه کردم: میخوام که پدرخوانده امشب ازم بیشترین لذت و ببره !
ابرویی بالا انداخت که با لوندی لب زدم :
از دهن این دختر جذاب مشروب میخورید ارباب ؟؟
قرار بود پدر خوانده بازی رو ، تو خونه خودش با وجود کلی مامور بکشمش!
قلوپی از اون مشروب سمی رو وارد دهنم کردم و خواستم با بوسیدنش بهش منتقل کنم که .....
⚡️ وقتی پدرخوانده خشن روبهروی دختر لجباز مافیا میایسته فقط یکیشون از این بازی خونین زنده بیرون میاد! 🩸🩸‼️🙈🙈
https://t.me/+Z7my_b2vmdAyODE8
13
❤ 1
Repost from N/a
متعهدبودنوظیفست، ولیجدیدنآپشنحسابمیشه.
بیا اینجا دورهم باشیم مگه چقد زندهایم؟
8
Repost from N/a
بنظرم بسه هرچی رمانهای آبکی خوندین یا بهتون معرفی کردن☹️🥴
بالاخره واستون تک تک اون رمانهای خاص و عاشقانه که هیچگونه سانـ ـسوری🔞 نداره و کلـــــــــی دنبالش بودین پیدا کردم😍
💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼💯👇🏼
https://t.me/addlist/7RbkXSruAkw1OGI8
12pRepost from N/a
یه مهندس مغرور و خشن که بدجوری عاشق دختری میشه که با هم بزرگ شدن
چون دختر با لوندی هاش از نوجونی خیلی خوب دلش رو برده
برای همین بیخیال اعتقادات و حرمت ها میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه تا بدستش بیاره🙈❤️🔥
غافل از اینکه اون دختر خواهر ناتنیشه و ممکنه...🙊❌
https://t.me/+O946ewoiLl02ODU0
۲۲
پسره به دختره تجاوز میکنه اما بعدش پشیمون میشه چون دختره خواهر ناتنیش بوده و با این کار سرش رو به باد داده😱🔥
