از جنس طـلا / Tala
Открыть в Telegram
《بسم الله الرحمن الرحیم》 هرگونه کپی رمان ممنوع و پیگرد قانونی دارد . • • • نویسنده رمان های : از جنسِ طلا (آنلاین ) دخترِتخسِمن ( آنلاین ) نازگل ( آنلاین ) https://t.me/BChatBot?start=sc-6232df3383 @roman_asraw
Больше2025 год в цифрах

5 022
Подписчики
-824 часа
-607 дней
-25130 день
Архив постов
Repost from N/a
-دریا من ازت وارث میخوام!💯💯
اشک تو چشمام حلقه زد:
_ولی اردشیرخان من زن برادرتونم.😱
آروم نزدیک شد و توی چشمهای خیره موند که تپش قلبم اوج گرفت:
_قبل اینکه زنش بشی من چشمم دنبال تو و اون چشمهای خونه خراب کنت بود دختر روستایی🩵
-شما متاهلین!
موهامو عقب میزنم که خیره لاله گوشم میشه.
-تو از ارسلان دست بکش و دستای قشنگتو تو دستای پسر بزرگه خان بذار، زن و برادر که سهله ببین چطوری دست از همه کس و همهچیز بخاطرت میکشم🔞
جلوتر اومد و روی صورتم خم شد، قلبم شروع به ریزش کرد که در اتاق خان محکم باز شد و فریاد ارسلان تنمو لرزوند:
_به زن من چشم داری مرد به مثال برادر؟😱💯
https://t.me/+7vQQrlxqVQdjMzZk
https://t.me/+7vQQrlxqVQdjMzZk
پسر ارشد خان روستا دل به دختری داده که زنبرادرش شده ولی عشق به این دختر و داشتم وارث تقدیر هردوشونو عوض میکنه♾🚩
۹:۳۰ پاک
Repost from N/a
پسره یه خوناشام قوی و خشنِ، عاشق یه دخترِ انسان که سرتق و لجبازه میشه. ولی دختره حسابی حرصشو در میاره حالا پسره برای اینکه به دستش بیاره و از خجالتش در بیاد یه شب میدزدتش و...😎🔞🔥
https://t.me/+4b0PtpqTyY1mYWZk
Repost from N/a
_برو پشت پرده لباسای برات گذاشتم رو بپوش و رو تخت آماده باش تا بیام.
با ترس سمت تخت قدم بر میدارم و وقتی لباس هام رو عوض میکنم و روی تخت دراز میکشم و سر و کله خانم دکتر پیدا میشه.
بذاقم رو با استرس قورت می دم و اون با اخم دستکش هاش رو دستش می کنه و می گه:
_بعد سقط ممکنه چند روزی خونریزی داشته باشی؛ آماده ای؟
پرسید و من تنها به تکون سری کوتاه اکتفا کردم.
دکتر دست برد سمت وسیله عجیب غریبی که داشت و خواست اون رو نزدیکم کنه که بی هوا در اتاق با شدت باز شد و قامت ارسلان جلو چشمام نقش بست.
_دست کثیفتو از زن من بکش حروم زاده...
_ار... ارسلان...
https://t.me/+_ndgwcgawrxjNmQ0
۲۳:۳۰پاک
Repost from N/a
رئیس خشن و هات خوناشامها عاشق دختر اِنسانی میشه که دست کمی دلبری و لجبازی نداره، اونو رام خودش میکنه و هر شب باهاش...
اَما پسر خشن ما خبر نداره که دختره به خاطر انتقام پدر و مادرش خودش رو قربانی شیاطین میکنه و حاضر میشه با همدستیشون یه شب رئیس هات مارو...📛
https://t.me/+4b0PtpqTyY1mYWZk
18پاک❌
Repost from N/a
_چرا باید عاشق مردی بشی که متاهل دریا؟
بیتوجه بهش پشت کردم:
_شما اربابزادهها دل ندارید؟ اصلاً نمیدونید عشق چیه؟
جلو اومد و تنم رو مهمون آغوش امنش کرد:
_میدونم، خوبم میدونم عشق چیه!
ولی تو جوونی، میتونی بچهدار بشی ولی من...
به سرعت سمتش چرخیدم و دست روی لبش گذاشتم:
_دیگه این حرفو نزن، دریا بی اردشیرخان میمیره!
عاشق اربابی شده که نمیتونه بچهدار بشه ولی...❤️
https://t.me/+_ndgwcgawrxjNmQ0
۱۸پاک
Repost from N/a
+چرا میخوای بچت رو سقط کنی ؟!
ارسلان خیلی دوست داره شما با هم خوشبخت میشید تو مادر میشی اون پدر ...
تو حرفش پریدم تشر زدم:
کافیه! این ازدواجاجباری بوده تا من بدهی پدرم رو بدم وجود این بچه غلطه!❌
دم کردهی غلیظ زعفران گرفتم میخواستم با یه نفس بالا بکشم که لیوان از دستم کشید شد میخواستم داد بزنم که لیوان مقابلم محکم به زمین خورد هزار تکه شد جیغی کشیدم عقب رفتم ارسلان با جفت چشمای قرمز خشمگین رو به من داد زد:
میخواستی بچمو سقط کنی؟!
لب باز کردم که ارسلان موهامو چنگ زد و گفت:
جواب بده دخترهی سرکش!
_ارسلان ...!آخ❗️
دریا که برای پرداخت بدهی پدرش زن #صیغه_ای پسر کوچیکه #خان میشه وقتی می فهمه بارداره سعی میکنه بچهاش رو سقط کنه که شوهرش مچش میگیره و کاری میکنه که ...💔😢
https://t.me/+_ndgwcgawrxjNmQ0
۱۲پاک
Repost from N/a
امیرحسین شمس؛
سهامدار اصلی هولدینگ حقوقیِ شمس وقتی متوجه میشه با یک ازدواج صوری میتونه به تمام خواسته هاش برسه، دست میذاره رو دخترِ آروم و مظلوم خانوادهی عامل...
دختری که لبخند شیرین و نگاهِ قشنگش حواس مردِ جوان رو پرت میکنه🥲🦋
https://t.me/+c-c1DMjCPxNmY2U0
۱۰صب پاک
Repost from N/a
جیغ بلندی زدم با فرود اومدن سگگ کمربند نفسم حبس شد میعاد با خشم چنگی تو موهام زدم منو به دیوار کوبید کنار گوشم غرید:
+غلط کردی از خونه من رفتی
موهامو بیشتر کشید مجدد کنار گوشم نعره زد:
+باید یاداوریت کنم تو کی هستی؟
به خودم میلرزیدم میعاد پرتم کرد روی تخت قدرت این که بخوام ازش فرار کنم نداشتم چقدر شکنجه تحمل کنم چقدر درد تحمل
کنم اخرش بهم بگه دوست دارم.کمربندش رو پرت کرد گوشه اتاق با خشم نگاهم میکرد انگشت اشاره اش رو بالا اورد و گفت:
+تو کی منی؟
هیچی نگفتمم
خشن فریاد زد:
+گقتم تو چیکاره منی یغما؟
_نالیدم :
من زنتم.
+خوبه پس هنوزمیدونی زن منی من مالک توام،زود باش وظفه همسریت رو انجام بده.
با صدای لرزون گفتم :
-درد دارم
+به جهنم ،تو انگار حالیت نمیشه نه؟
جیغ زدم :
باشه باشه باشه
اما اون هیج اجازه ای نداد مچ پامو گرفت محکم کشید که یدفعه در باز شد صدای نعره مردانه باعث شد میعاد خشکش بزنه.
دست روی زن من بلند میکنی.!
https://t.me/+7S0787jGFxo1NTFk
۸صبح پاک
Repost from N/a
فریاد زدم :
میعاد دروباز کن تورو خدا باز کن
اما میعاد هم کور شده بود هم کرد در اتاق رو قفل کرد بعدش صدا قفل کرد در خونه رو هم شنیدم اشکام کل صورتمو گرفته بود میدونست من از تاریکی میترسم میدونست من از تنهایی میترسم پس اون میعادی که میگفت نمیزارم اب توی دلت تکون بخوره پس کو.یدفعه کل خونه تاریک شد به خودم لرزیدم لعنتی بی رحم برقارو قطع کرده بود میدونست من توی تاریکی بیهوش میشم نمیدونم چند دقیقه بود فقط جیݝ میزدم تا بیحال شدم صدا باز شدن درو شنیدم چشمام داشت بسته میشد که صدای فریاد میعاد بلند شد
یغماااا
https://t.me/+7S0787jGFxo1NTFk
۲۳:۳۰پاک
Repost from N/a
_بیغیرت! دخترت رو تو محل دست تو دستِ پسرِ غریبه دیدن!
سعید به طرفِ برادر زنش حمله ور شد و مشتِ محکمی در صورتش کوبید:
_چی میگی بی ناموس؟ حرف دهنتو بفهم.
با گام هایی محکم به طرفشان رفتم.
چشمم فقط دخترک را میدید که گوشهای در خود جمع شده بود و با مردمک هایِ ترسیدهاش به داییِ بیوجود و پدرش زل زده بود.
سعید به سمت دخترش رفت و بازویش رو فشرد:
_این داییِ آشغالت چیمیگه؟ با کدوم پدرسگی ریختی رو هم؟
دستش را بلند کرد تا سیلی محکمی به صورت لطیف دخترکم بزند که از پشت دستش را در مشتم گرفتم و میانِ پنجه هایم فشردم و کنار گوشش غریدم:
_جرات داری بهش دست بزن تا دستت رو بشکونم! این دختر از حالا به بعد زنِ منه...♨
https://t.me/+c-c1DMjCPxNmY2U0
22پاک❌
Repost from N/a
یغما...دختری با چشمانی پنهان از گذشتهای تاریک، که پا به قصهای گذاشت که او باید به اجبار همسرمردی باخوی خشن و ،وحشی شود مردی که در رابطه هیچ رحمی ندارد و یغمارا فقط برای رابطه ای میخواهد و او باید ...
https://t.me/+7S0787jGFxo1NTFk
https://t.me/+7S0787jGFxo1NTFk
۱۸پاک
Repost from N/a
امیرحسین شمس؛
سهامدار اصلی هولدینگ حقوقیِ شمس وقتی متوجه میشه با یک ازدواج صوری میتونه به تمام خواسته هاش برسه، دست میذاره رو دخترِ آروم و مظلوم خانوادهی عامل...
دختری که لبخند شیرین و نگاهِ قشنگش حواس مردِ جوان رو پرت میکنه🥲🦋
https://t.me/+c-c1DMjCPxNmY2U0
Repost from N/a
نفس نفس میزدم تن میعاد مانند کوره ی آتش داغ بود که حالم را منقلب تر میکرد
آهسته صدا زدم:
+میعا.ا.د
نفس های تب دارش را در میلی متری پوست گردنم قرار داد و گفت:
+جان میعاد!
روی تخت دراز کشیده بودم و بدن سنگین میعاد کنارم قرار گرفت دستش را روی شانه های داغم گذاشت لب زد:
+تب داری عشق میعاد مریض شدی جان دلم ؟
سرفه ای کردم که میعاد باحالتی حرصی وحشیانه رویم را سمت خودش چرخاند باخشم گفت:
+چرامراقب خودت نیستی اگه یه روز نباشم تو بایداینجوری با خودت رفتار کنی که سرمابخوری؟اینجوری که نفس نفس میزنی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم یغماحتی اگر مریض باشی.
ناله ای از درد سر دادم ک میعاد خندید و گفت :
+ دیگه نمیتونم.....
https://t.me/+7S0787jGFxo1NTFk
۱۲پاک
Repost from N/a
بیا رمانهای معروف رو پیدا کردم، بخون خنک شی🧊🤭
#خوشقلمتریننویسندگانجوان
#برترینرمانهایاینهفته
#خلاصهایازجذابترینقصهها
تقدیم نگاه قشنگتون...💕💕💕
فرصت عضویت محدود هستش فقط تا 12ساعت فرصت عضویت دارید😍
https://t.me/addlist/rdGBa-WnAPY3YjU0
https://t.me/addlist/rdGBa-WnAPY3YjU0
12p
Repost from N/a
تاحالا عاشقانهی پرنسس ِ شیطون و پادشاه خشن و بیاعصاب خوندی؟🫣🧨😈دختری که از طریق سفر توی زمان گیر یه پادشاه جنگ طلب و بیرحم میفته که شرط صلح رو ازدواج با دختر ما قرار میده!😱❌ یه داستان تاریخی با چاشنی عشقِ خشنه پادشاه🤫💋 https://t.me/+lIct3HJtSOJiNDBk ۸پاک
Repost from N/a
– "تو نباید بهش نگاه کنی رعنا! اون خانزادهست، ما رعیتیم!"
این حرف مادرم هنوز تو گوشمه…
اما مگه میشد؟
وقتی نگاهش تا ته قلبمو آتیش میزد؟
رفتم برای کار تو عمارت،
با یه چادر وصلهدار و یه دل بیپناه...
اون یکی اخم میکرد، میگفت ازت متنفرم!
اما شبها اسممو زمزمه میکرد…
اون یکی لبخند میزد، برام شعر مینوشت…
اما پشت سرم، چیزی رو پنهون میکرد!
دو تا خانزاده،
یه دخترِ رعیت…
و یه ازدواجی که از بغض شروع شد،
ولی به یه حقیقت ترسناک ختم شد!
https://t.me/+sA1-VPmJVK8xMWI0
۱۰صب پاک❌
Repost from N/a
دختری که شب تولدش آرزو میکنه برگرده به زمان گذشته و توی یه جنگل تاریک آرزوش برآورده میشه🤯🧨یه دفعه زمین زیر پام خالی شد. قبل از اینکه بفهمم چی شده، حس کردم دارم سقوط میکنم. دستام توی هوا بیهدف بالا رفتن، ولی چیزی برای گرفتن نبود. جیغ کشیدم، صدایی که خودمم به زور شنیدمش، انگار توی یه چاه عمیق میپیچید. سقوط که تموم شد، یه ضربهی سخت به کمرم خورد. یه دفعهی ای در عرض یک ثانیه با گیجی چشمامو دور اتاق چرخوندم. یه اتاق بزرگ و مجلل بود. دیواراش پوشیده از کاغذدیواریهای طلایی و کرمی بود که مثل اتاقای توی قصهها به نظر میرسید.
شاهزادهای که توی دل قصر منتظر دختر قصهی ماست🤫🧨❤️🔥https://t.me/+lIct3HJtSOJiNDBk ۲۳:۳۰پاک
Repost from N/a
رعنا رعیت زاده ای که قراره تو عمارت خان روستا کار کنه ولی از قضا اتفاقهایی میفته که جفت خان زاده ها عاشق رعنا میشن ولی با کسی ازدواج میکنه که...♨️😱🫣
https://t.me/+sA1-VPmJVK8xMWI0
22پاک❌
Repost from N/a
شاهزادهی خونخواهی که عاشق یه پرنسس میشه و به خاطرش کل سرزمین رو بهم میریزه تا پیداش کنه... اما وقتی پیداش میکنه...با ترس عقب عقب رفتم که به دیوار پشتم برخورد کردم با اون چشمای ترسناکش بهم نزدیک شد و چونم رو گرفت و با لحن ترسناکی گفت: -بالاخره پیدات کردم پرنسس!😈🧨 https://t.me/+lIct3HJtSOJiNDBk ۱۸پاک
Repost from N/a
دختری که از طریق دوتا سنگ قبر قدیمی به دنیای گذشته میره رازهایی که خاکِ مقبرهها پنهونشون کرده، عشقی که توی نگاه یه شاهزاده شروع میشه،و دختری که قراره دنیا رو عوض کنه، حتی اگه خودش هنوز باورش نشه.....
https://t.me/+lIct3HJtSOJiNDBk
۱۲:۳۰پاک
❤ 1
