ru
Feedback
پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد

پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد

Открыть в Telegram

مصاحبه‌های پروژه‌ تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد به کوشش حبیب لاجوردی این کانال زیرنظر مدیران پروژه اصلی نیست. @AmirHAzad آدرس سایت: https://iranhistory.net/ حمایت مالی: https://hamibash.com/iranhistory

Больше
2025 год в цифрахsnowflakes fon
card fon
53 563
Подписчики
Нет данных24 часа
+57 дней
+15930 день
Архив постов
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۷ ، روی ۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۶ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
7_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_16,_1992.mp37.23 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۶ ، روی ۲ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۶ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
6_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_16,_1992.mp39.32 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۶ ، روی ۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۶ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
6_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_16,_1992.mp310.09 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۵ ، روی ۲ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۶ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
5_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_16,_1992.mp39.46 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۵ ، روی ۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۶ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
5_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_16,_1992.mp310.16 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۴ ، روی ۲ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۵ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
4_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_15,_1992.mp38.75 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۴ ، روی ۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۵ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
4_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_15,_1992.mp310.05 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۳، روی ۲ مصاحبه کننده حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۵ دی ۱۳۷۰ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
3_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_15,_1992.mp38.12 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۳، روی ۱ مصاحبه کننده حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۵ دی ۱۳۷۰ https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
3_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_15,_1992.mp310.13 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۲، روی ۲ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۴ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
2_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_14,_1992.mp38.00 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۲، روی ۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۴ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
2_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_14,_1992.mp310.13 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۱، روی ۲ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۴ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
1_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_14,_1992.mp39.80 MB
مصاحبه با اردشیر زاهدی نوار ۱، روی ۱ مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی تاریخ مصاحبه: ۲۴ دی ۱۳۷۰ پروژه تاریخ شفاهی هاروارد https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
1_Habib_Ladjevardi_interview_with_Ardeshir_Zahedi,_January_14,_1992.mp310.35 MB
متن کامل مصاحبه اردشیر زاهدی با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد فایل صوتی این مصاحبه به‌تازگی در دسترس قرار گرفته است. https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
Ardeshir_Zahedi.pdf122.87 MB
Фото недоступноПоказать в Telegram
مصاحبه با آقای اردشیر زاهدی (۱۳۰۷-۱۴۰۰) وزیر امور خارجه (۱۹۶۷-۱۹۷۱) سفیر ایران در انگلستان سفیر ایران در امریکا تاریخ مصاحبه: ۱۴ ژانویه ۱۹۹۲ محل مصاحبه: مونترو، سوییس مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی ‌
Показать все...
روایت مهدی پیراسته از اشتباه مخالفان مصدق و نقش احتمالی او در جلوگیری از دیکتاتوری شاه من حالا گاهی فکر می‌کنم که شاید اگر ما به جای مخالفت با دکتر مصدق دور او را گرفته بودیم و نمی‌گذاشتیم که او یکپارچه در اختیار اطرافیانش قرار بگیرد، اطرافیانی که اصلاً صلاحیت نداشتند، شاید ما می‌توانستیم برای مملکت مفیدتر واقع بشویم تا مخالفت با دکتر مصدق و برای خودمان هم بهتر بود. برای این‌که بعد از ۲۸ مرداد آن‌قدر دولت‌ها بد بازی کردند که دکتر مصدق که در موقع ۲۸ مرداد و جبهه‌اش را از دست داده بود، دومرتبه وجهه پیدا کرد. اگر دولت‌های بعد از ۲۸ مرداد درست عمل کرده بودند و فساد و کثافت‌کاری و بی‌اعتنایی به افکار عمومی پیش نیامده بود، شاید دکتر مصدق این وضع [و محبوبیت] را که بعد در افکار مردم و جوان‌ها پیدا کرد، نداشت. درست مثل همین قضیه خمینی است که اگر خمینی و این آخوندها و این رژیمی که بعد از شاه آمد درست رفتار کرده بودند شاه این وجهه‌ای که حالا در بین ایرانی‌ها پیدا کرده و از بعضی از تقصیراتش می‌گذرند و باز می‌گویند، آن دوره بهتر از این دوره بود، این وضع را پیدا نمی‌کرد. یعنی اگر این‌ها خوب عمل کرده بودند شاه نقاط ضعفش را بیشتر مردم می‌گفتند تا نقاط قوتش را. ولی از بس این‌ها بد عمل کردند این برعکس شد. من فکر می‌کنم حالا که پشیمانم گاهی، فکر می‌کنم که شاید اگر ما به جای مخالفت با دکتر مصدق دورش را گرفته بودیم، مصدق‌السلطنه برای من قطعی قطعی است که آدم وطن‌پرستی بود. اما برای من باز هم قطعی است که خودش را هم بیشتر از وطن ‌دوست داشت. اسمش را دوست داشت، وجهه‌اش را دوست داشت. یک مرد وطن‌پرست نباید که فکر بکند که اگر این‌کار را بکنم عوام چه می‌گویند. مثل [محمدعلی] فروغی بدبخت که آن همه سنگ خورد، اگر آلمان‌ها فتح کرده بودند حتماً فروغی را به‌عنوان یک خائن محاکمه‌اش می‌کردند، تصادفاً. اما او می‌دانست و این فداکاری را کرد. یا پتن در فرانسه این فداکاری را کرد. یا قوام‌السلطنه در قضیه نفت [شمال و آذربایجان] آن فداکاری را کرد. دکتر مصدق تنها عیبی که داشت به نظر من این بود که خیلی به وجهه‌اش اهمیت می‌داد. به شما گفتم که با دکتر متین دفتری که داماد دکتر مصدق بود، شوهر خانم منصوره متین دفتری بود، و این دختر هم خیلی مورد علاقه دکتر مصدق بود، بنابراین دکتر متین دفتری خیلی نزدیکش بود، و به من گفت که، «احمد مصدق،» خصوصی به من گفت، احمد مصدق یعنی پسر دکتر مصدق به متین دفتری گفته بود، یعنی به شوهر خواهرش، که اگر پاپا بداند که سر من، یعنی سر پسرش را می‌برند زیر پاهایش می‌گذارد یک وجب می‌رود بالا مردم بیشتر برایش دست می‌زنند، این این‌کار را می‌کند.» این تنها نقطه ضعفی بود که دکتر مصدق داشت. و حال این‌که مرد وطن‌پرست باید اولاً واقع‌بین باشد، به‌علاوه اگر گاهی لازم باشد فحش حتی ترور حتی غارت و همه‌چیز را به خودش بخرد برای وطنش کار بکند. اگر ما رفته بودیم دور دکتر مصدق شاید این‌قدر تحت نفوذ این‌هایی که نگذاشتند مسئله نفت حل بشود قرار نمی‌گرفت. اگر مسئله نفت در زمان دکتر مصدق حل شده بود ۲۸ مرداد به وجود نمی‌آمد. اگر ۲۸ مرداد به وجود نمی‌آمد روش دیکتاتوری [شاه] که بعداً دیدیم منجر به چه شد در ایران به وجود نمی‌آمد و دکتر مصدق یک لنگری می‌ماند. یک کسی بود برای ترمز، اما متأسفانه ما این‌کار را نکردیم. حالا من بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم که کاش ما این‌کار را کرده بودیم که رفته بودیم دور دکتر مصدق و میدان نمی‌دادیم به این‌هایی که دکتر مصدق را احاطه کرده بودند که هرکدام‌شان معلوم نبود که عامل چه سیاست خارجی هستند و چه کار می‌کنند. همین این‌ها باعث شدند که نگذاشتند دکتر مصدق نفت را حل بکند و مصدق را می‌ترساندند از این‌که مردم ممکن است از شما برگردند. مصاحبه مهدی پیراسته (۱۲۹۸ - ؟) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سوم ‌تاریخ مصاحبه: خرداد ۱۳۶۴ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
همراهان گرامی! پایگاه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد در دست بازطراحی است. مایلیم تجربه کاربری‌تان در این وبسایت را با ما در میان بگذارید. به نظر شما وجود چه امکاناتی می‌تواند به دسترسی‌پذیرتر کردن محتوای وبسایت کمک کند؟ طراحی کنونی چه نقایصی دارد؟ اگر این وبسایت برای شما کاربری خاصی داشته است، چه موانعی برای این کاربری داشته اید؟ چگونه می‌توان ارائه مطالب را مفیدتر کرد؟ لطفاً نظراتتان را برایمان بنویسید.
Показать все...
روایت غلامحسین ساعدی از بازداشت، شکنجه و مصاحبه تلوزیونی اجباری س- شکنجه برای چی شما را می‌دادند؟ چه از شما می‌خواستند که شکنجه می‌دادند؟ ج- والله مرا گرفتند. گرفتن را باید دیگر بگویم. [... کار من در] لاسجرد بود نزدیک سمنان. و توی لاسجرد کارمان را که تمام می‌کردیم شب‌ها می‌رفتیم توی هتل مهمانخانه‌ی سمنان می‌خوابیدیم که شب در واقع آنجا مرا دزدیدند و فقط می‌گفتند باید بگویی. هر کار می‌کردم می‌گفتم آخر چی‌چی را بگویم من؟ می‌گفتند نه باید بگویی. س- شما را دزدیدند کجا بردند؟ ج- یعنی [این طور که] آمدند و به من گفتند که مادرت در حال مرگ است و مرا پایین آوردند و تلفن را برداشتم. گفتند که اوا تلفن قطع است و تو با این دوست ما می‌توانی بروی. یک بابایی را نشان دادند، آن بابا مرا با تاکسی و یکی دو نفر هم سوار شدند و یک دفعه سر از سازمان امنیت سمنان درآوردیم. آنجا بازرسی فوق‌العاده شدید [کردند] و یک جیپ ساعت ۱۲:۳۰ از تهران آمد و آنها مرا سوار کردند و با سرعت وحشتناکی مرا به طرف تهران آوردند. س- در راه رفتارشان با شما چگونه بود؟ ج- دست‌ها و پاهای مرا به ماشین بسته بودند و گاه‌گداری مثلاً اسلحه می‌کشیدند که «چطور است که همین‌جا توی همین دره کارش را بسازیم؟» از آنجا مرا مستقیم به اوین آوردند. و می‌گفتند که «باید بگویی» و من نمی‌دانستم که چه را باید بگویم. آنقدر شکنجه می‌دادند که هنوز بعد از گذشت بیشتر از ده سال،‌ همین‌طور هست. س- شکنجه‌ها چه نوع بود آقا؟ ج- شکنجه‌ها خیلی زیاد بود. مثلاً از شلاق گرفته تا آویزان کردن از سقف و بعد شوک الکتریکی و تکه‌پاره کردن با میخ. اصلاً یارو میخ را برداشت و شکم مرا جر داد. س- بله الان آثارش را می‌بینم. ج- بعد تمام سر و صورت و اینها را... س- بله روی صورتتان هم آثارش هست. ج- هنوز هم این لب پایینم دوخته است حتی. هیچی. می‌خواستند آدم را به خوف بکشند. مثلاً بگویند که تو باید موافق ما باشی و پدر درمی‌آوردند. یک جور آدم را بی‌آبرو بکنند و بعد پیله کردن به اینکه تنها راه نجات تو [همکاری با ما است]، من اعتصاب غذا می‌کردم و می‌گفتم باید به دادگاه بروم. آنها می‌گفتند نه باید مصاحبه بکنی. مصاحبه چی‌چی بکنم؟ چه مصاحبه‌ای بکنم؟ و به زور مرا به تلویزیون می‌کشیدند. آخرین بار که اینها پیله کرده بودند که «باید به تلویزیون بیایی»، ‌به زور مرا به تلویزیون کشیدند. س- شما تلویزیون رفتید؟ ج- بله. رفتم تلویزیون. آقای پرویز نیکخواه مسئول این قضایا بود. و [...] و چهارپنج‌تا هم مأمور. اصلاً درست مثل چیز ما را بردند و نشاندند و یک بابایی هم آمد و آن گوشه نشست،‌ یک جوان خوشگلی بود، و در واقع کارگردان پرویز نیکخواه بود. بعد گفت اگر شروع بشود... آخر سؤالات را از قبل چندین بار برای من گفته بودند و جواب‌هایی که خواهی داد باید اینها را بگویی... س- جواب‌ها را خودشان به شما داده بودند؟ ج- بله، «باید این‌طوری جواب بدهی». بعد خیلی خوب، مرا آنجا بردند و یارو شروع کرد به صحبت کردن که «خیلی خوشحالیم که بالاخره بینندگان در این برنامه شما را خواهند دید و اله و بله ...» س- پس مصاحبه‌کننده خود شخص نیکخواه نبود، اینها را نوشته بود. ج- نخیر، او کارگردان بود، او از آن دور کنترل می‌کرد که یک جا بگوید که «کات» و فلان. حالا آن بدبخت [= نیکخواه] را هم کشتند. ولی این واقعیتی است که من می‌گویم. به عنوان یک سند به نظر من چیزی را که آدم با چشم خودش ببیند و لمس بکند خیلی مهم است. آن وقت تا آن سئوال را کرد و من خیلی راحت گفتم که «بله ای کاش من در بهشت زهرا بودم و اینجا نبود.» بعد نیکخواه گفت «کات» گفت «بفرمایید.» مرا آوردند و دوباره بردند به زدن. آن وقت بعد از اینکه من از زندان درآمدم، تقریباً دو ماه نمی‌توانستم تکان بخورم و حال خیلی بدی داشتم، یکی از دوستان به زور مرا کشید به شمال. من خیلی افسرده بودم به من گفت که آره تو می‌خواهی اینجا بمان. من ماندم. [...] هفته‌ی دیگر دیدم یک مصاحبه‌ای در کیهان چاپ کردند و یک عکس گنده هم از من زدند آنجا، بعد تمام آن چیزهایی که خودشان ترتیب داده‌ بودند و از پرونده کشیده بودند بیرون، یعنی از پرونده‌ی بازجویی. [...] او مثلاً سئوال می‌کرد جوابی که من می‌دادم یک چیز دیگر بود. و بعد مصاحبه را از روی آن تنظیم کرده بودند که تکه‌هایی را قاطی کرده بودند. ج- از همان برنامه تلویزیونی؟ س- نه، همان که ترتیب داده بودند که در تلویزیون اجرا بشود و اجرا نشده بود و دیده بودند چون اجرا نشد و من حاضر نشدم آنها چاپ کردند و مقداری هم به آن اضافه کردند و یک مقداری فلان کردند... من تقریباً کارم به جنون کشید واقعاً. ‌ بخشی از مصاحبه غلامحسین ساعدی (۱۳۱۴-۱۳۶۴) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار دوم تاریخ مصاحبه: ۱۶ فروردین ۱۳۶۳ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
روایت هوشنگ نهاوندی از آخرین دیدارهایش با شاه پیش از خروج او از کشور آخرین روزهای کابینه ازهاری با اولین روزهای کابینه بختیار بود. ولی هنوز ۱۶ ژانویه [روز خروج شاه] نشده بود و بختیار کابینه‌اش را معرفی نکرده بود. [البته] بختیار مأمور غیررسمی تشکیل کابینه شده بود. [قرار شد با گروهی از استادهای دانشگاه و اشخاص مختلف] برویم در کاخ و به اعلی‌حضرت بگوییم که ما می‌خواهیم اینجا متحصن بشویم که شما از ایران نروید. و برنامه ما این بود که اگر ممکن است شب آنجا اطراق بکنیم همان سیستم قدیمی، و کم‌کم یک عده‌ای به ما ملحق بشوند... خلاصه یک [قیل و] قالی راه بیندازیم که جلوی رفتن شاه را از ایران بگیریم. گروهی رفتیم به‌‌هرحال به دربار که عبارت بودند از افرادی که تا جایی که بنده الان خاطرم هست. دکتر [محمد] باهری، دکتر قاسم معتمدی، بنده، دکتر حمید اعتبار استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر رستم میرسپاسی استاد جراحی دانشکده پزشکی، دکتر مظاهر مصفا، خانم دکتر مصفا، دختر [کریم] امیری فیروزکوهی که استاد دانشکده ادبیات بود. دکتر جمال رضایی معاون سابق دانشگاه تهران. سیزده چهارده نفر بودیم. بنده صحبت نکردم. قرار بر این شد که من و باهری و معتمدی چون سابق متصدی مقاماتی بودیم صحبت نکنیم، اعتبار و مصفا سخنگوی جمعیت [باشند.] مصفا هم اصولاً خیلی موافق اعلی‌حضرت نبود. مصدقی بود به‌اصطلاح. ولی به‌هرحال معتقد بود به اینکه الان باید جلوی [رفتن شاه را گرفت] و خیلی هم با [دکتر غلامحسین] صدیقی نزدیک بود. مصفا شعر خواند و که پدر بچه‌اش را نمی‌گذارد و فلان و فلان. دکتر اعتبار خیلی قشنگ صحبت کرد. علیاحضرت شروع کردند به گریه کردن که بنده معنای گریه ایشان را نفهمیدم، و اعلی‌حضرت عصبانی شدند گفتند «شما به ما دارید درس سیاست می‌دهید که ما نرویم یا برویم؟» ما هم راستش را بخواهید هنوز از ایشان می‌ترسیدیم. جا زدیم و مثل سگ دم‌مان را گذاشتیم روی کولمان و برگشتیم آمدیم بیرون و خلاصه هیچی. بنده مع‌ذلک گفتم که چه کنیم؟ چه نکنیم؟ فردا با دکتر باهری باز هم تلفنی مشاوره کردیم. دکتر باهری گفت «خوب هر کدام‌مان جداگانه برویم دوباره.» بنده وقت خواستم رفتم پهلوی اعلی‌حضرت. شبانگاهی بود، سه‌شنبه قبل از حرکت ایشان بود از ایران. شش هفت روز بود قبل از رفتن. آخرین، گفتم، «بنده والله»، شب بود خیلی هم وضع خراب. شهر تاریک. آخر شبی رفتم و دیدیم اتومبیل سفیر انگلیس و اتومبیل سفیر آمریکا در جلوی کاخ ایستاده. اتفاقاً پرچم هم زده بودند هر دوتای‌شان. شاه مدتی با تأخیر مرا پذیرفت. خیلی خسته بود. گفتم «قربان می‌دانم اعلی‌حضرت خسته هستید و حرف بنده را هم می‌دانید. من از روی صمیمیت آمدم با شما صحبت کنم. [از ایران] نروید.» گفتند که «اگر نروم کشتار می‌شود.» گفتم که «اگر هم تشریف ببرید باز هم کشتار می‌شود منتها ماها کشته می‌شویم. ولی اگر تشریف ببرید ارتش متلاشی می‌شود. و [گفتم] اجازه بفرمایید که دیگر این دفعه ارتش اصلاً نه به صورت حکومت ازهاری سابق، [بلکه] به صورت کودتای قانونی کارها را در دست بگیرد بزند. وگرنه مملکت از بین می‌رود. از ایران تشریف نبرید.» گفتند که «بله دکتر صدیقی هم همین را می‌گفت. محض همین ما قبولش نکردیم. خارجی‌ها هم دلشان می‌خواهد ما از ایران برویم.» گفتم، «این دو نفر [سفیر انگلیس و امریکا] همین را خواسته بودند؟» گفتند که «بله، شما از کجا می‌دانید؟» گفتم، «خوب اتومبیل‌شان پایین بود.» گفت «عجب! با اتومبیل رسمی آمده بودند؟» گفتم، «بله.» گفت، «خجالت نمی‌کشند؟» «نه خیر.» سؤال جواب‌ها اصلاً خیلی پراکنده بود. بعد گفتند، «خوب، من اگر بخواهم...»، باز هم یک چیزی که اصلاً معلوم بود ایشان دیگر قاطی کرده. «من اگر بخواهم از اینجا بروم به کیش یا بروم به خارک مراسم نظامی در فرودگاه چه می‌شود؟» هر چه فکر کردم دیدم اصلاً [سوال بی‌ربطی است]. گفتم، «قربان نمی‌دانم. بنده مراسم نظامی را نمی‌دانم چطور می‌شود؟» گفتم، «بنده تمام این مطالب را از روی صمیمیت به شما می‌گویم و حضور مبارکتان عرض می‌کنم به‌هرحال. از بین می‌رویم همه‌مان. دیگر حالا مسئله بود و نبود خودمان است.» یک مرتبه شاه با نهایت عصبانیت از پشت میزش بلند شد دستش را این‌جوری [اشاره] کرد به کله‌اش، گفت، «آقای نهاوندی»، وقتی یک کسی را آقای نهاوندی خطاب می‌کرد یعنی دیگر خیلی عصبانی است. «آقای نهاوندی؛ این کله را می‌بینید؟ این دیگر کار نمی‌کند. ولم کنید. می‌خواهم بروم. ارتش هم هر غلطی می‌خواهد بکند خودش بکند. از دست من دیگر کاری برنمی‌آید.» دست دراز کرد به طرف من و من هم ادب کردم به ایشان و از اتاق خارج شدم. و شب بدی را گذراندم. بخشی از مصاحبه هوشنگ نهاوندی (۱۳۱۲) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم تاریخ مصاحبه: ۷ فروردین ۱۳۶۵ مصاحبه‌کننده: شاهرخ مسکوب #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
خاطراتی از سیدحسن تقی‌زاده بخشی از مصاحبه نصرت‌الله امینی (۱۲۹۴-۱۳۸۸) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار سیزدهم تاریخ مصاحبه: ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۲ مصاحبه کننده: ضیاء صدقی #تکه_مصاحبه https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project
Показать все...
نصرت‌الله_امینی_درباره_تقی‌زاده.mp37.28 MB