2025 рік у цифрах

11 045
Підписники
-424 години
-167 днів
-10230 день
Архів дописів
┄┅■─═◈═─■┅┄
@Poem_sense
┄┅■─═◈═─■┅┄
گر دوست مرا به کام دشمن دارد
یا خسته دل و سوخته خرمن دارد
گو دار کزین جفا فراوان بیش است
آن منت غم که بر دل من دارد
#انوری
❤ 2
💫💫⚜⚜💫💫
⚜ @Poem_sense
💫
هر آن کو خاطر مجموع و یار نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولت همنشین دارد
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
#حافظ
❤ 8👏 1
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷 @Poem_sense
🔹
قدر این عُمرگران را نه تو دانی و نه من
اسب آمال جهان را نه تو دانی و نه من
گرم از لطف خدا عُمر دو صَد نوح کنی
با خبرباش که آخر نه تو مانی و نه من
#ژولیده_نیشابوری
❤ 12👏 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
چون دردِ عاشقی به جهان هیچ درد نیست
تا دردِ عاشقی نچشـد مَرد، مَرد نیست ...
@Poem_sense
#سنايى
❤ 14👍 1
----🌹----------------
@Poem_sense
----------------🍃----
جانودلم ساکناست زانک دل و جانم اوست
قافــلهام ایمن است قافلـه سـالارم اوست
دست به دستِ جـــز او مینسپــارد دلــم
زانک طبیـب غـــم این دل بیـــمارم اوست
#مولانا
❤ 3
00:59
Відео недоступнеДивитись в Telegram
پیش از خداحافظیات
چتری به دستت میدهم ...
@Poem_sense
4.07 MB
❤ 8😢 2
💠🔷🔷💠🔹🔹
🔷 @Poem_sense
🔹
#حکایت
فردی فقیر که برای نگه داری روغن اندک خود خیک نداشت
روباهی شکار کرد و از پوست آن خیک روغن ساخت
به او گفتند : پوست روباه حرام است
او برای نظر خواهی نزد یک نفر مکتب دار رفت و سوال کرد ؛ مکتب دار عصبانی شد و گفت : تو نمی دانی که روباه حرام است ..!؟
مرد گفت : ای داد و بیدا بد شد
مکتب دار پرسید : مگر چی شده ؟
گفت : آقا روغنی در آن است که برای حضرتعالی آورده ام
مکتب دار گفت : جانور؛ روبه بوده یا روباه ؟
مرد گفت : نمی دانم روبه چیست
مکتب دار گفت : حیوانی است بسیار شبیه روباه ؛ برو آن را بیاور ان شاالله روبه است
ان شاالله پاک است بد به دل راه نده .
*و اينگونه بود كه هر حرامى براى مقربان حلال گشت...
.
❤ 10🍾 6👏 5👍 3
Фото недоступнеДивитись в Telegram
. عشق جاناست عشق تو جانتر
لطف درمـــــان وز تو درمـــانتر
جـان سپـردن به عشـق آسانست
وز پی عشـق توست آســانتر ...
@Poem_sense
#مولانا
❤ 18
┅─═✿♥✿═─┅
@poem_sense
┅─═✿🌱✿═─┅
دل را نگاه گرم تو دیوانه میکند
آیینه را رخ تو پریخانه میکند
دل میخورد غم من و من میخورم غمش
دیوانه غمگساری دیوانه میکند
#صائب_تبریزی
❤ 4🔥 3👍 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
.
ز اسرار حقیقت بهرهور کن عشقبازی را
به طفلان واگذار این ابجد عشق مجازی را
@Poem_sense
#صائب_تبریزی
❤ 4👏 1
_-❤️-______
@Poem_sense
------------------------
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم ...
در فراسوهای پرده و رنگ
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعدهی دیداری بده...
#احمد_شاملو
❤ 5😢 2🔥 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
.
چگونه بــــال زنم تا به ناکجـــــا که تویی
بلنـــد میپرم اما، نه آن هـــــوا که تویی
تمام طول خط از نقطهای که پر شده است
از ابتـــــدا که تویی تا به انتهــا که تویی
@Poem_sense
#حسین_منزوی
❤ 9👏 3😢 1
╭─┅═ঈ🔹ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🔸ঈ═┅─╯
خدای مهربان کسی است که نه در هفت طبقه آسمان می گنجد و نه در هفت طبقه زمین،
ولی در دل آدمیزاد می گنجد.
پس زنهار که هیچ وقت دل کسی را نشکنی!
📚 زوربای یونانی
#نیکوس_کازانتزاکیس
❤ 12👍 3😢 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
ساقی
چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی...
@Poem_sense
#حافظ
❤ 8
╭─┅═ঈ💌ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌱ঈ═┅─╯
#نامه_عاشقانه
آیدای کوچولوی من!
.
تو را دوست دارم؛ و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته میکند.
همهٔ شادیهایم در یک لبخند تو خلاصه میشود؛ و کافی است که تو قیافه ناشادی بگیری تا من همهٔ شادیها و خوش بختیهای دنیا را در خطوط درهم فشردهٔ آن، -چهرهای که خدا میداند چقدر دوستش میدارم- گم کنم!
نامه "احمد شاملو" به آیدا
📖مثل خون در رگ های من
❤ 3🔥 2
Фото недоступнеДивитись в Telegram
چون وا نمیکنی گرهی، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
@Poem_sense
#صائب_تبریزی
❤ 18👍 10😢 1💋 1
╭─┅═ঈ🍀ঈ═┅─╮
@Poem_sense
╰─┅═ঈ🌸ঈ═┅─╯
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز
و دویدن که آموختی، پرواز را
راه رفتن بیاموز
زیرا راههایی که میروی جزئی از تو میشود
و سرزمینهایی که میپیمایی بر مساحت تو اضافه میکند
دویدن بیاموز
چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی دیر
و پرواز را یاد بگیر
نه برای اینکه از زمین جدا باشی
برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی...
#عرفان_نظر_آهاری
💯 8❤ 3👏 2👍 1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
عاشق به فنا سیر ز معشوق نگردد
ماهی طلب آب کند گر چه غذا شد
❤ 9👏 1
به فصل پرتقال!
وقتی پدربزرگ مشغول تماشای غوغای سبز و نارنجی زیر یک آسمان رقیقِ آبی بود از او پرسیدم که لذت پیراهن گلدار مادربزرگ بیشترست یا سلوک در حجمِ دیوانهکننده این باغِ؟
با لبخند میگفت بگذار برای چند روز، اتفاقی را بیشتر از مادر بزرگ دوست داشتهباشم!
خانهها رفتند و دیوارهای جهان هنوز قابهای سبز و نارنجی دارند.
خانهها رفتند و اکنون در فصل پرتقال زیر آسمان رقیق همان مستطیل دیوانهکننده از خود سوال قدیمی را میپرسم و لبخندی میزنم که:
چگونه پدربزرگ عطرِ پرتقال را در پیراهن معشوقهاش نمیدید؟
#محمدصالح_هاشمیان
فصلِ نارنجی
@poem_sense
👌 3❤ 1👍 1
