uk
Feedback
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏

🙏دعاهای مشکل گشا 🙏

Відкрити в Telegram

‍▒ ارائه روایات معتبر دینے به شیوه نوین ▓ اگر دعا معتقدانه و خالصانه خوانده نشود بے‌اثرست ▒ اعتقادے به دعانویسے و سرڪتاب نداریم ▓ ڪُپے بدون ذڪر منبع ضمان‌آور است

Показати більше
2025 рік у цифрахsnowflakes fon
card fon
55 663
Підписники
-4724 години
-3157 днів
-1 42930 день
Архів дописів
من ازش یاد گرفتم زود جوش نیارم و بی‌دلیل چیزی رو رد نکنم و نسبت به هر چیزی فکر کنم و بعد تصمیم بگیرم... دوست دارم اینارو لیست کنم، چون مطمئنم بهتون کمک می‌کنه... من از بابام یاد گرفتم: ۱. زود جوش نیارم و خیلی صبور باشم ۲. با همسایه‌ها مهربون باشم و با کسی بحث نکنم ۳. کم‌رو و خجالتی و ترسو نباشم ۴. اهل تغییر باشم و امسالم مثل پارسالم نباشه ۵. قبل حرف زدن فکر کنم ۶. وقتمو صرف سریال و تلویزیون نکنم ۷. اگه بیرون خونه خوبم، تو خونه خوب‌تر باشم ۸. همیشه از همسرم دفاع کنم و بغلش کنم و بگم «تو همه دنیامی» ۹. دوست صمیمی بچه‌م باشم ۱۰. داد نزنم و همیشه آروم و ملایم صحبت کنم ۱۱. بی‌دلیل چیزی رو رد نکنم ۱۲. تعصب کورکورانه نداشته باشم ۱۳. به حرف آدما گوش بدم و اگه نیازه به حرفاشون فکر کنم ۱۴. برای رشد خودم از جون مایه بذارم ۱۵. هیئت برم و برای امام حسین سینه بزنم ۱۶. کربلا برم و تو پیاده‌روی شرکت کنم ۱۷. شبا زود بخوابم و جغد نباشم ۱۸. کوه عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفس باشم ۱۹. حق‌پذیر باشم و اگه اشتباه می‌کنم عذر بخوام ۲۰. وقتی می‌فهمم چیزی رو بلد نیستم، برم یادش بگیرم ۲۱. گناهامو ترک کنم ۲۲. از خدا و مرگ و روز قیامت بترسم ۲۳. عاشق دین و خدا باشم ۲۴. وقتی شکست می‌خورم، پاشم ۲۵. خودمو گول نزنم
Показати все...
11
من می‌دونم که زخمهات باز میشه... اما زخمهاتو ببوس و بگو درست میشه... خدا درستش می‌کنه. تنها کاری که میشه کرد اینه که تو خودتو قوی کنی... و بعداً اگه ازدواج کردی فاصله بگیری... اگه از جایی که هستی راضی نیستی از خدا بخواه تورو ببره جایی که همه‌چی بوی خدا رو بده... خودتم تلاش کن این فضا رو برای خودت بسازی و به خدا اثبات کنی که می‌خوای... اگه تو این محیط هستی قطعاً برای رشدت خوب بوده عزیز... الان نمی‌فهمی حرفامو... چون داخلشی... حرف منو بپذیر... چون هم‌دردتم عزیز... مطمئن باش این روزا تموم میشه. امیدوارم بتونی تمرکز کنی و با قدرت به جلو پیش بری. اینا همش برای رشد و هدف‌هایی که بعداً خدا برات کنار گذاشته لازم بوده عزیز... باید قوی عمل کنی و پیروز بشی... اگه کم نیاری می‌تونی. ممکنه زخم‌های کهنه سر باز کنه... اون‌جاها خودتو بغل کن و بگو خدا داره درستش می‌کنه... شرایط الان موندگار نیست. خدا بزرگه... خدا می‌بینه... اگه به پدر و مادرت تندی کردی... به خودت چیزی نگو، تو تقصیری نداری... به خودت حق بده... خودتو دعوا نکن. امید و انگیزه می‌تونه آدمو نگه داره... اینارو در خودت تقویت کن عزیز... با خودت بد حرف نزن. غیبت‌ها و تهمت‌ها و خودخواهی و غرور و ظلم و بی‌احترامی... همه اینارو تحمل کن و به خدا بگو: خدایا... زندگیمو درست کن... نمی‌خوام جایی باشم که آدماش اینجورین... منو ببر جایی که عشق حکم‌فرما باشه و آدما بفهمن چیکار می‌کنن و توش بتونم عاقبت‌به‌خیر بشم و بهت نزدیک‌تر... جایی که زمینش برای رشد خوب باشه... تو یه روزی خیلی بزرگ میشی... مثل دریا... هرکسی سیاهی می‌ریزه توش، تو اصلاً سیاه نمیشی... آخه دریا خیلی بزرگه که یه ذره سیاهی سیاهش کنه... من از بابام درس‌های زیادی یاد گرفتم... واقعاً ازش سپاسگزارم. من از بابام یاد گرفتم همیشه نرم باشم و نسبت به حرف‌های آدما واکنشی نباشم...
Показати все...
1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
• • یــــــــا جبــــــــار • •
Показати все...
1
ـ با این لباس خواب و موهای ژولیده، الحق که شبیه بچه‌هایی! ولی کور خوندی که من ببرم صورتتو بشورم. خرسِ گنده، پاشو ببینم؛ اشتها‌مو کور کردی! برایَش زبان‌درازی کردم و به سمت سرویس بهداشتی رفتم. دقایقی بعد به آشپزخانه برگشتم و دوباره نشستم. روهام رو به خانم‌جون گفت: ـ دستت درد نکنه خانجون، خیلی چسبید. با اجازه، من برم شرکت. ـ نوش جونت پسرم. برو به سلامت. روهام دماغم را کشید، گونه‌ام را بوسید و گفت: ـ خداحافظ آبجی خوشگله. ـ مراقب خودت باش عزیزم. ـ ای به چشم. شما هم همین‌طور. بعد از صرف صبحانه، به اتاقم رفتم تا برای رفتن به خانه پدریِ کیان آماده شوم. استرس داشتم. با دقت به مانتوهایم نگاه کردم. از بین مانتوهای بلندم، یک مانتوی مشکیِ عبایی برداشتم که سرآستین‌هایش یک قسمت سفید داشت و کل آستین با مرواریدهای زیبا سنگ‌دوزی شده بود. یک شلوار سفید و یک روسریِ بزرگ سفید هم انتخاب کردم که برای دیدار با خانواده کیان بسیار شیک و مناسب بود. دلم می‌خواست در نگاهشان جذاب به نظر بیایم. به ساعت گوشی نگاهی انداختم؛ ساعت ده شده بود و من هنوز آماده نشده بودم. با عجله لباس پوشیدم، کمی آرایش کردم، کیف و کفش مشکی‌ام را برداشتم و خانم‌جون را صدا زدم: ـ خانجونم، آماده‌اید بریم؟ ـ آره عزیزم. تو برو تو ماشین، من الان میام عزیزم. دقایقی بعد خانم‌جون سوار ماشین شد و گفت: ― عزیزم یه جا نگه‌دار، گل بخریم. ـ چشم خانجون. جلوی اولین گل‌فروشیِ مسیر ایستادم؛ یک دسته گل با رزهای رنگارنگ خریدم و دوباره به سمت خانه پدریِ کیان به راه افتادم. یک ساعت بعد، ماشین را جلوی یک خانه ویلایی نگه داشتم. گل را از صندلی عقب برداشتم و همراه خانم‌جون به سمت خانه رفتیم و زنگ آیفون را زدم.
Показати все...
12🙏 3
با صدای اذان که از مناره‌های مسجد محل به گوش می‌رسید، از خواب بیدار شدم. عجیب دلم خواب می‌خواست. بر شیطان لعنتی فرستادم و به سمت حیاط رفتم. لبِ حوض نشستم؛ تصویر ماه روی آب افتاده بود. با دست مشتی آب برداشتم و با لبخند به تصویر ماه که در برابر چشمانم مواج شده بود نگاه کردم. وضو گرفتم و به داخل اتاق برگشتم. چادرنمازم را به سر کردم و به نماز ایستادم. لبریز از حس آرامش، کمی قرآن خواندم و از خدا خواستم تا کیان از این سفر به سلامت برگردد. جانمازم را جمع کردم و روی تخت دراز کشیدم و به امروز که قرار بود به خانه‌ی آقای شمس بروم فکر کردم. کم‌کم به خواب رفتم. با صدای حرف زدن روهام و خانم‌جون از خواب بیدار شدم. دستی به بلوز و شلوار عروسکی‌ام کشیدم، از تخت بلند شدم و به آنها ملحق شدم. خانم‌جون مشغول چای ریختن بود. روهام پشتش به من بود و لقمه می‌گرفت. تا دستش را به سمت دهانش برد، از پشت سر لقمه را گرفتم و در دهان گذاشتم. ـ به‌به! عجب لقمه‌ی شیرینی بود. دستت درد نکنه! سلام بر داداش مهربونم… سلام خانم‌جون. ـ سلام بر آبجی کوچیکه. نوش جونت. خانم‌جون لبخند زد: ـ سلام گلکم. بشین تا برات چای بیارم. ـ چشم. روی صندلی مقابل روهام نشستم. نگاهی به صورتم کرد: ـ کوچولو! چرا صورتتو نشستی؟ می‌خوای با هم بریم من واست بشورم؟ آره عمو؟ خندیدم: ـ آره عمو، بغلم کن ببر صورتمو بشور. دست‌هایم را از دو طرف باز کردم به نشانه‌ی بغل کردن. روهام نمکدان را به سمتم پرت کرد و گفت…
Показати все...
4🙏 3
🖇 #دل‌نگاره_های_من💔 ❇️ دلنوشتۀ"تجݪے‌عـشڨ"[¹] سر به شیشۀپنجره‌گذاشته ام‌...آه کشان به تماشا نشسته ام....🍃 نه فقط جمعه... من هفت روز هفته را به انتظـار نشسته‌ام....💔 باران می‌بارد، گویی آسمان چون دلم حال دلش ابریست، نکند دل خسته‌ی گریانم، سر بر دامن چون ابرش، گذاشته است؟ خسته‌ای دل، چه بی‌خواب شدی...!🥺 تاب نداری؟.... از رنگ رخت معلوم است مرغ سر کنده شدی، آرام نداری... برود جان، شاید آرام بگیری! آقا دلم سخت گریان است‌ نمیایی؟!🙃 مرده‌ای در این گوشه‌ی قفس است‌ نمی‌آیی؟ آقا چه بگویم، که آرام بگیرد به کدام سو برود خبری از یار بگیرد، دلِ، دل نازک من دق کرد، چه بگویم که آرام بگیرد؟. خیس است گونه‌ام، کور شده چشم نادیده‌ام‌نمی‌آیی...🥀 وای آقا💚نمی‌دانم من‌، این چه حسی است، چرا دلِ‌من دلهره دارد...نکند من بمیرم ونبینم تورا،،،کاش بیایی💔کاش بیایی...! 🍂الْلَّھُمـَّـ.؏َـجِّڸْ.لِوَلیِّـڪَ.اَلْفَــࢪَج ✍️ از طرف عاشقی که از انتظار خسته نمی‌شود. 📝 #یک‌دقیقه‌با_امام‌زمان ➖➖➖
Показати все...
4
Фото недоступнеДивитись в Telegram
🌿 #کلام_امیر 📜 نهج‌البلاغه: حکمت ۲۱۱ 🔹️امام (عليه‌السلام) فرمود: بخشش، حافظ آبروهاست و حلم دهان‌بندِ سفيه است و زکاتِ پيروزى، عفو است و دورى و فراموشى، کيفر پيمان‌شکنان است و مشورت عين هدايت است و آن کس که به رأى خود قناعت کند خويشتن را به خطر افکنده است و صبر با مصائب مى‌جنگد و جزع و بى‌تابى به حوادث دردناک زمان کمک مى‌کند و برترين بى‌نيازى ترک آرزوهاست و چه بسيار عقل‌ها که در چنگالِ هوا و هوس‌هاى حاکم بر آنها اسيرند و حفظ تجربه‌ها بخشى از موفقيت است و دوستى، نوعى خويشاوندى اکتسابى است و به انسانى که ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مکن. ➖➖➖ ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
Показати все...
4
ذکر روز پنجشنبه: «یا ربّ العالمین» (خدایا پروردگار جهانیان) تکرار این ذکر، دل را آرام و ذهن را به حضور الهی متصل می‌کند. دعای روز پنجشنبه با معنی: «اللهم اجعلنا من اهل الجنة ونجنا من النار» معنی: خدایا، ما را از اهل بهشت قرار بده و از آتش جهنم نجات ده. این دعا، ما را به یاد نعمت‌های الهی و اهمیت زندگی پرمعنا می‌اندازد. داستانی کوتاه درباره یاد اموات در پنجشنبه: روزی یکی از علما به شاگردانش گفت: «هر پنجشنبه، به یاد عزیزانمان که از دنیا رفته‌اند، دعا کنیم و برایشان طلب آمرزش کنیم. این کار، قلب را سبک می‌کند و به آنان آرامش در آن دنیا می‌دهد.» شاگردان پرسیدند: «آیا اثر واقعی دارد؟» استاد پاسخ داد: «بله، دعای شما برای اموات، مانند نوری است که راهشان را در عالم برزخ روشن می‌کند و خداوند از شما قبول می‌کند.» یاد اموات: در این روز، سعی کنید لحظه‌ای به یاد عزیزانی که رفته‌اند باشید، فاتحه و صلوات بفرستید و برای آرامش روحشان دعا کنید: «اللهم اغفر لهم وارحمهم و اجعل قبرهم روضة من ریاض الجنة» معنی: خدایا، آنان را ببخش و بر آنان رحم کن و قبرشان را باغی از باغ‌های بهشت قرار ده. امیدوارم امروز پنجشنبه‌ای پر از آرامش و نور الهی داشته باشید. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
Показати все...
1
Фото недоступнеДивитись в Telegram
نیایش صبحگاهی پنجشنبه بسم الله الرحمن الرحیم خدایا، امروز را با نام تو آغاز می‌کنم. دل و جانم را به سوی رحمت و لطف تو می‌سپارم. مرا در مسیر نیکی‌ها و خدمت به دیگران ثابت قدم بدار و قلبم را از غم و کینه پاک گردان. ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
Показати все...
👍 3 2
✴️ پنجشنبه 👈13 آذر /قوس 1404 13 جمادی الثانی 1447👈4 دسامبر 2025 🕋 مناسبت های دینی و اسلامی . 🏴سالروز وفات حضرت ام البنین علیها سلام " 64 هجری قمری"سه سال پس از واقعه کربلا از شدت حزن و اندوه از دنیا رفت. 🎇امور دینی و اسلامی . 🤒 مریض امروز زود خوب می شود. 👶 زایمان خوب نیست. ❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است: ✅شرکت در مراسم عزای حضرت ام البنین. ✅رفتن بر مزار اموات. ✅هم نشینی با صالحان. ✅و اشتغال به دعا و نیایش خوب است. 🚘 مسافرت :مسافرت همراه صدقه باشد. 💑مباشرت امروز: مباشرت هنگام زوال مستحب و فرزند حاصل هیچگونه انحراف و نادرستی در وجودش نیست. 🔭احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️دیدار با اشراف و بزرگان. ✳️شروع نگارش کتاب مقاله و پایان نامه. ✳️تعلیم و تعلم و امور آموزشی. ✳️و خطاطی نیک است. 🟣نوشتن حرز ادعیه و حکاکی مناسب نیست. 💑حکم مباشرت امشب : امشب (شبِ جمعه ) ،فرزند پس از فضیلت نماز عشاء خطیبی توانا و نطاق با گفتاری بلیغ و دلربا گردد. 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، خوب نیست. 💉حجامت فصد خون دادن. #خون_دادن یا #حجامت و فصد سلامتی در پی دارد. 🙄 تعبیر خواب: خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق آیه ی 14سوره مبارکه "ابراهیم علیه السلام " است. و لنسکننکم الارض من بعدهم ذالک لمن خاف... و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به او برسد و چیزی همانند آن قیاس گردد. و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع مطالب ما: 📔تقویم همسران نوشته ی حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام قم:پاساژ قدس زیر زمین پلاک 24 ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
Показати все...
12
از وقتی هجرت کردم و اومدم مشهد، بابام خیلی قدرمو می‌دونه... انگار تازه فهمیده یه پسری داشته... حس می‌کنم از درون متوجه اشتباهش شده... چون بعدش برامون جبران کرد و کلی برای خونه‌مون وسیله خرید. یه جورایی خواست جبران کنه خخخ. چون تا قبلش کاری نمی‌کرد. رفت برای فاطمه النگو خرید و سه‌تا فرش و کولر گرفت. خلاصه جبران کرد... در واقع بابام جبران نکرد... این خدا بود که برام جبران کرد... خدا خواست بگه: «رضا؟ امتحانت رو با نمرهٔ خوب قبول شدی... ایول...» ولی واقعاً بهترین تصمیم زندگیم هجرتم بود. چون باعث شد زخم‌هام رو التیام بدم... چون وقتی وجود خودت ناامنی هست، نمی‌تونی به وجود کسی امنیت بدی... وقتی خودت ترس داری، نمی‌تونی به کسی آرامش بدی... وقتی خودت محبت ندیدی، نمی‌تونی به کسی محبت کنی... من زخم‌هام رو که درست کردم، بعدش احساسات بدم به پدرم خیلی کم شد و واقعاً هم خدا در این مسیر کمکم کرد. مطمئنم یه روزی، به امید خدا، رابطهٔ تو هم با پدر و مادرت بهتر میشه... من این روزا به پدرم زنگ می‌زنم و خبرشو می‌گیرم... کاری که هیچ‌وقت تا حالا نکردم... چون من و پدرم دنیامون از بیخ با هم متفاوته... الانم که اومدم گرگان و پیششون هستم. ببین؟ من شما رو درک می‌کنم... چون منم سال‌ها کینهٔ پدر رو در دلم داشتم... می‌دونم که نمی‌تونی ببخشی... من می‌دونم که بین دوراهی عشق و نفرت گیر کردی... تو دوست نداشتی وضعیت این‌جوری باشه... اما هر کاری می‌کنی نمی‌تونی شرایط رو تغییر بدی... چون اونا نمی‌خوان عوض شن... من می‌دونم بهت محل ندادن و توجه نگرفتی و حمایت نشدی... ولی به نظرت الان وقتش نشده که به یه نیروی برتر دیگه تکیه کنی و زندگیتو بهش بسپری؟ خدا جبّاره... برات جبران می‌کنه عزیز... همین کاری که من کردم رو تو هم بکن... به خدا توکل کن و تلاش کن... مهم نیست دختر باشی یا پسر... خدا حتماً نجاتت میده عزیز... قوی باش... خودخوری نکن...
Показати все...
5🤯 1
ولی چرا پدر یا مادر به خودشون حق میدن که بدترین چیزها رو به بچه‌شون بگن؟ چرا باید همیشه طرف پدر و مادر گرفته بشه؟ مگه بچه‌ها طفلکی‌ها چه گناهی کردن که همیشه ما باید ببخشیم و چیزی نگیم؟ مگه ما چقدر توان داریم و زور داریم؟ از یه بچهٔ بیست ساله توقع چی دارین آخه؟ که صبور باشه و جیکشم درنیاد و تهش هم خودش مثل پدر و مادرش هیچی نشه... آخه مگه تو این محیط‌ها بچه خوب رشد می‌کنه؟ وقتی برای دونه‌ای که کاشتی وقت و زحمتی نکشیدی، توقع نداشته باش که یه درخت پربار گیرت بیاد. چیکار کردی برای این بچه که حالا این‌همه توقع ازش داری؟ جز حرص دادن کاری که نکردی. کردی؟ هی اینا رو می‌گفتم و حرص می‌خوردم... ببینید بچه‌ها... اینا رو گفتم که بدونید من تو اون خونه اندازهٔ یه ارزن آرامش نداشتم و بابام خیلی اذیتم می‌کرد... چون عصبیه و ذره‌ای اعصاب نداره... و کلاً منطق نداره و همین منو دیوونه می‌کرد... مامانم بهتر از بابام بود ولی حتی مامانم هم به‌خاطر وسواس زیادش خیلی اذیتم می‌کرد و در کل هیچی منو قبول نداشت... از طرفی آبجی‌هام هم خیلی بهم حرف زور می‌زدن... در کل تو اون خونه کسی منو دوست نداشت و همیشه مامانم حق رو به آبجی‌هام می‌داد... خیلی تبعیض بود... خیلی... کلاً هیچ‌چیزش سر جاش نبود... در مورد این چیزا هر چقدر بگم کم گفتم... ولی درد و دل بدتر حال آدمو داغون‌تر می‌کنه... ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر که الان مشهد هستم و هزار کیلومتر از خانوادم دورم و راستشو بخوای تازه فهمیدم آرامش یعنی چی و فاطمه خیلی بهم محبت می‌کنه و حال عاطفیمو خدا کامل پر می‌کنه... اینکه می‌گم خدا برام جبران کرده دقیقاً بعد ازدواجم خیلی رخ داد... به هر حال من رفته بودم مشهد و دیگه پدر و مادرم منو از دست داده بودن... به‌خاطر همین بیشتر قدرمو می‌دونستن... واقعاً اینکه می‌گن «دوری و دوستی» روی من جواب داده بود... چون به‌شدت اخلاق پدر و مادرم با من خوب شد و الان که دارم باهاتون صحبت می‌کنم تا حد زیادی رفتار خانوادم با من عوض شده. یادش بخیر... مجرد که بودم همش می‌گفتم ای کاش یه خونه داشتم که توش سر و صدا نباشه و کسی داد نزنه. خدارو شکر جایی که خونه گرفتم خیلی آرومه... چون من یکم صداگریز هستم... یعنی از سر و صدا بدم میاد... ببین؟ خدا برام جبران کرد و منو جایی برد که حقیقتاً سر و صدا نیست... واقعاً خونه‌مون خیلی جای خوبیه... من که عاشق خونه‌مونم. در کل این دوری من از بابام برای جفتمون خیلی خوب شد... چون هر دو تامون از هم خسته شده بودیم...
Показати все...
2
بچه‌ها؟ می‌خوام بگم اجر و پاداش ماهایی که پدر عصبی و معتاد داشتیم بیشتره. فرقی نداره... هم مامان و هم بابا... وقتی مامانت همش به فکرت باشه و نازت کنه و همش بگه دوست‌دارم، می‌میرم برات... خب به این مادر محبت کردن که زیاد اجر و پاداش نداره... چون اصلاً کاری نداره محبت کردن به این مدل پدر مادرا... زمانی اجر و پاداش فراوان می‌بری که مامانت اصلاً یه بارم بهت نگفته باشه: پسرم... دوست دارم... به این مادر محبت کنی خدا خوشحال میشه و میگه: اوه اوه! اینو ببین... پدر مادرش آدم حسابش نکردنا... اما داره بهشون محبت و توجه می‌کنه. این آدمو خیر دنیا و آخرت می‌دم. بعد به فرشته‌هاش میگه به این آدم هر چی خواست بدید... این اتفاق واقعاً تو زندگی من افتاد... انگاری خدا به آدم پاداشِ «بدی آب و هوا» میده... انقدر خیر و برکت و توفیق وارد زندگیم شده که ته نداره... حتی یه حسی بهم میگه: رضا؟ بچه‌های تو خیلی خوب میشن... چون تو خودتم تموم زورتو می‌زدی که با پدر مادرت بد حرف نزنی... مطمئنم خدا سر بچه‌هام برام جبران می‌کنه... هر جوری با پدر مادرت رفتار کنی... بچه‌هاتم با تو اونجوری رفتار می‌کنن... من واقعاً بد رفتار نکردم باهاشون... واقعاً تحمل می‌کردم خیلی چیزارو... اون روزا کسی نبود این حرفارو بهم بگه... بخاطر همین عصبی بودم همش... می‌گفتم: هر جا میری از حق پدر مادر دفاع میشه ولی هیچ‌کس از حق و حقوق فرزندی حرف نمی‌زنه. اینکه بچه بیاری بعد رهاش کنی و حقوق فرزندی رو رعایت نکنی و محبت نکنی، بزنیش و مقایسه کنیش و عزت‌نفس و اعتمادبه‌نفسشو له کنی... الان این اسمش تربیت فرزنده؟ بعد توقع داری از این محیط بچه خوبی بیرون بیاد که با تقوا باشه؟ چرا کسی از حق و حقوق فرزند حرف نمی‌زنه؟ یه سخنرانی داریم کسی درمورد حق و حقوق فرزند حرفی بزنه؟ همه میگن پدر مادر... این عادلانه نیست... می‌فهمی؟ این عادلانه نیست. هم پدر مادر حق و حقوق داره... هم فرزند... جفتشون محترم هستن و حق و حقوقی دارن... خب پدری که اعتیاد داره، مدام هم تو خونه جنگ و دعوا راه می‌ندازه و عصبیه و به نظام و رهبری و همه‌چی فحش میده و فقط بلده نماز بخونه و خیلی راحت دروغ میگه و غیبت می‌کنه و خیلی کارای زشت دیگه می‌کنه... این پدر یا این مادر حق پدری یا مادریشونو ادا کردن؟ فقط بلدین بگین تو قرآن اومده به پدر مادر «اُف» نگو... باشه... اف نمی‌گیم.
Показати все...
1👍 1
بچه‌ها... من نمی‌دونم خوشبخت‌ترین انسان تو ذهنتون کیه... ولی اگه اهل دل باشی می‌فهمی که خوشبخت‌ترین پسر روی کره زمین با اختلاف بسیار زیاد منم... اینی که گفتم توش نه غرور هستش و نه عُجب... بلکه واقعیت صددرصد هستش... الهی خدا برای تو هم جبران کنه تا از زندگیت خیلی راضی بشی و بخوای جیگر خدا رو گاز بزنی بخوری! اگه تو هم مثل من پدر مادرت اعصابِ پِساب ندارن مطمئن باش خدا برات با یه چیزای خیلی بهتر جبران می‌کنه... بابای منم اعصابش خط‌خطی هستش و خیلی زود داد می‌زنه و از کوره در میره و کلاً از نعمت کظمِ غیظ محرومه خخخ. کلاً اخلاقش همینجوریه... محبت کردن بلد نیست... یه جوریه اخلاقش... تازه بعد اینکه ازدواج کردم و از هم دور شدیم یه‌خورده منو آدم حساب داره... وگرنه تا قبلش که کلاً هیچی... تو ازدواج منم یه هزار تومنی خرج نکرد... کلاً اخلاقش خاصه. واقعاً انسان بی‌غمی هستش... موهاش هنوزم مشکیه چون اصلاً غم نمی‌خوره سفید بشه خخخ. خیلی بی‌خیاله. نمی‌خوام زیاد از بدیش بگم... چون کلاً نگرشم تغییر کرده... به هر حال الان عاشق بابامم... ولی واقعاً اون موقع‌هایی که حکمت خیلی چیزا رو نمی‌فهمیدم... از دیدن بابام حالت بد می‌گرفتم... آخه همش دعوا می‌گرفت... همش سروصدا... همش صدای تلویزیون رو زیاد می‌کرد... بهش می‌گفتم کم کن، بیشتر می‌کرد... صبح تا شب ماهواره می‌دید... کلاً زیاد بود رذیله‌هاش اخلاقیش... خیلی اخلاقش خاصه... اصلاً محبت نمی‌کنه... یه جوریه اصلاً... کسی رو مثل بابام ندیدم... هیچیش درست‌ودرست نیست انگار... باور کن تو همون مدتی هم که تو خونه بودم و مجرد بودم خیلی احترامش رو نگه می‌داشتم... درسته دو جا قاطی کردم... ولی باور کن بقیه جاهای دیگه خیلی خویشتن‌داری می‌کردم... ولی بچه‌ها... دقیقاً به محض اینکه ازدواج من و هجرت من به مشهد درست شد... یهو رفتار خدا با من تغییر کرد و به شدت به زندگیم برکت نازل شد... دلیلشم این بود که نمره‌ی خوبی گرفتم... درسته من دو جا با پدرم به شدت بد رفتار کردم... ولی خدا که از اسرار دل ماها باخبره، گفت: رضا... دمت گرم... تو خیلی صبر کردی و خیلی تحمل کردی... درسته دو جا قاطی کردی... ولی صد جا خویشتن‌داری کردی... اینا از نگاه منِ خدا پنهون نیست... برات جبران می‌کنم... و واقعاً دیدم جبران خدا رو.
Показати все...
3
Фото недоступнеДивитись в Telegram
• • یــــــــا جبــــــــار • •
Показати все...
3
01:32
Відео недоступнеДивитись в Telegram
🪐عجیب به دلم نشست : شاید رزق امروزمون دیدن این کلیپ باشه 👌 #اللّهُمَّ‌بارِک‌لِمَولانا‌صاحبِ‌الزَّمان ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_ars
Показати все...
4.05 MB
8
🍃🌹 📌 #فضیلت_و_خواص_سوره_قلم 🌺سوره قلم شصت و هشتمین سوره قران کریم است که 52 ایه دارد و در مکه نازل شده است. این سوره به «ن والقلم» نیز شهرت دارد. 🌺رسول خدا صلی الله علیه وله وسلم در فضیلت این سوره فرمودند: 🌺هر کس سوره قلم را قرائت نماید خداوند ثواب افراد خوش اخلاق را به او عطا می کند. 🌺از امام صادق علیه السلام نیز در این باره روایت شده است: 🌺هر کس سوره قلم را در نمازهای واجب یا مستحبی قرائت کند هیچگاه به فقر مبتلا نمی شود و پس از مردن از تاریکی قبر در امان خواهد بود. 🌺تفسیرالبرهان، ج5، ص451 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
Показати все...
7
Фото недоступнеДивитись в Telegram
فضیلت خواندن سوره تکاثر در هنگام باران           👈 پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: هرکس سوره تکاثر را هنگام بارش باران بخواند، خداوند او را میآمرزد. (تفسیر اهل بیت علیهم‌السلام، ج۱۸، ص۳۵۴) ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄ @Ganje_arsh
Показати все...
6
گلکم، تو خوابت نمی‌آد؟ چرا خانجون، الان می‌رم. راستی خانجون، فردا جایی دعوتیم. کجا به سلامتی؟ زهرا دوستم زنگ زد گفت فردا می‌خوان واسه داداشش آش پشت‌پا بپزن. گفت من و شما هم بریم. منظورت خواهر آقا کیان دیگه؟ بله خانجون. باشه عزیزم، فردا هر وقت خواستی بری، بگو آماده بشم. راستش از وقتی دیدمش، مهرش عجیب به دلم افتاده. خیلی آقاست… خدا حفظش کنه واسه هممون. با صورتی گلگون از خجالت گفتم: الهی آمین. خانم‌جون به داخل خانه رفت. سرم را به آسمان بلند کردم و آرام گفتم: خدا… خودت می‌دونی افسار دلم دست خودم نبود که دل بستم به بهترین بنده‌ات. می‌دونم من لیاقتش رو ندارم، ولی لطفاً این‌بار با دلم راه بیا. دل دادم بهش… واسم حفظش کن. خدایا از خطر حفظش کن. عاشقتم.
Показати все...
10🙏 3
خانم جون جزء مادرانی است که اگر هر روز فرزندش را نبیند، اشک می‌ریزد. گاهی فکر می‌کنم با این همه احساسی که او به فرزندانش دارد، چرا مادرم شبیه او نیست. چرا برای مادرم ما در اولویت‌های چندم قرار داریم و عشقش به نقاشی در اولویت اول است؟ و اگر بخواهم منصفانه‌تر نظر بدهم، پدرم در اولویت دوم او قرار دارد، ولی جایگاه من و روهام کاملاً مشخص نیست؛ گاهی خود را در اولویت‌های دوم و سوم می‌بینم و گاهی در آخر. دلم می‌خواهد من از لحاظ رفتاری شبیه خانم جون باشم، کسی که به فرزندانش و فرزندان آن‌ها بی‌منت عشق می‌ورزد و در تلاش است برای آرامش کل خانواده، نه صرفاً خودش. با صدای بحث روهام و خانم جون از خیاالم خارج شدم: _خانجون، کی واست آستین بالا می‌زنی؟ سوده جون که همش دنبال آرزوهای خودشه، من را به امان دشمن رها کرده. _خجالت بکش! کسی به مامانش می‌گوید سوده جون؟ در ثانوی هر وقت عاقل شدی، واست آستین بالا می‌زنم. _دست شما درد نکنه، یعنی من الان بی‌عقل‌م. _ای بگی، نگی یه نموره شیرین میزنی جانم. _خاااانجون! با صدای بلند خندیدم و گفتم: _فقط خانجون تو را خوب شناخته و الغی‌ر. تمام! با اتمام حرفم، زبان دراز کردم و شکلک درآوردم. روهام که حرصش گرفته بود، با عجله وارد حیاط شد و گفت: _جرات داری واستا تا حالی‌ت کنم؟ _مگه دیوونم؟ روهام به سمتم دوید و من جیغ زنان دور حوض چرخیدم و این آغاز شد تا ساعتها با هم داخل حیاط بدویم و با آب حوض یکدیگر را خیس کنیم و به یاد دوران کودکی آتش بسوزانیم. شب، بعد از نماز مغرب، توی حیاط روی تخت چوبی نشستیم و شام را با شوخی و خنده خوردیم و ساعت‌ها خاطرات گذشته را مرور کردیم و خندیدیم. روهام خمیازه کشان گفت: _من فردا صبح زود باید برم سر قرار کاری. خانجون، با اجازه من برم بخوابم؟ _برو عزیزم. داخل اتاق، به یاد قدیما، برات رختخواب پهن کردم. _الهی من فداتون بشم که انقدر مهربونید. _خدانکنه، برو عزیزم بخواب. روهام گونه خانجون را بوسید و از روی تخت بلند شد، لپم را کشید و گفت: _شبت بخیر خواهر کوچولو. _شب بخیر بابا بزرگ. روهام به سمت اتاق رفت. خانجون از روی تخت بلند شد و گفت:
Показати все...
7🙏 3