uk
Feedback
کانال حمید آصفی

کانال حمید آصفی

Відкрити в Telegram
2025 рік у цифрахsnowflakes fon
card fon
16 549
Підписники
+1324 години
+1387 днів
+53730 день
Архів дописів
میرحسین موسوی و عباس عبدی، دو تقویم سیاسی متفاوت: حصر سیاسی موسوی و حصر تحلیلی عبدی بیانیه مهندس میرحسین موسوی پس از انتشار، بار دیگر فضای سیاست ایران را به جنب‌وجوش انداخت. بیانیه‌ای که نه فقط موضع‌گیری‌ای تازه بود، بلکه تلاشی برای بازتعریف سیاست در افقی نو. اما واکنش‌ها به آن، به‌ویژه از سوی چهره‌هایی مانند عباس عبدی، نشان داد که حتی در میان روشنفکران سیاسی، شکاف بین «واقع‌گرایی محافظه‌کارانه» و «آینده‌نگری جسورانه» همچنان پابرجاست. نقدهای آقای عبدی، اگرچه در ظاهر از سر دلسوزی است، اما در عمق خود، حامل همان نگاه محتاطی است که سیاست را تنها در مرزهای ممکنات فعلی تعریف می‌کند. در این نوشته، به بررسی سه محور انتقادی عبدی می‌پردازیم و نشان می‌دهیم که چرا این نگاه، در فهم گفتمان موسوی، دچار خطای تحلیل است. یکی از محوری‌ترین نقدهای عباس عبدی به بیانیه موسوی، زمان انتشار آن است: به‌زعم او، بیانیه دیر آمده و به‌موقع نیست. اما مگر همیشه زود گفتن، به معنای درست گفتن است؟ گاهی، تأخیر، نشانه‌ی احتیاط نیست؛ نشان بلوغ است. در دنیای سیاست، زمان‌بندی صرفاً یک عنصر تکنیکی نیست، بلکه بخشی از استراتژی است. موسوی، برخلاف بسیاری از سیاست‌ورزان بیانیه‌ساز، زمانی سخن گفت که افکار عمومی به درجه‌ای از بلوغ رسیده بود، که بتواند حرف‌های او را نه به‌عنوان اعتراضِ روزمره، بلکه به‌مثابه پیشنهادِ نقشه راهی برای دوران گذار بفهمد. آنچه عبدی آن را «تأخیر» می‌نامد، در واقع، چیزی نیست جز به‌هنگامی استراتژیک. عبدی بیانیه را دیر می‌داند، چون همچنان با ساعت رسمی «توازن قوای موجود» تحلیل می‌کند. اما موسوی، با زمانِ مردم سخن گفت. و این، دو تقویم متفاوت است. نقد دوم عبدی آن است که بیانیه، بیش از حد جامع است و موضوعات را درهم آمیخته. این نقد، اگرچه در نگاه اول منطقی به‌نظر می‌رسد، اما ریشه در رویکردی دارد که می‌خواهد سیاست را به فهرست‌وارگی تقلیل دهد: این هفته فقط درباره‌ی اقتصاد بنویس، آن یکی هفته درباره‌ی حجاب، هفته بعد درباره‌ی سیاست خارجی. اما جامعه ایران، انبارهای جدا از هم نیست. آنچه امروز در اقتصاد می‌گذرد، ریشه در ساختار حقوقی و سیاسی دارد؛ و بحران حجاب، بی‌ارتباط با نظام توزیع قدرت نیست. موسوی، با ارائه یک بیانیه جامع، در واقع، نقشه‌ای کلی از یک بحران درهم‌تنیده را ترسیم کرده است. پرهیز از جامع‌نگری، گرچه تحلیل را ساده‌تر می‌کند، اما راهی برای مواجهه واقعی با بحران‌های ساختاری نیست. تحلیل‌گری که از کل‌نگری گریزان است، شاید مخاطب بیشتری بیابد، اما از پاسخ‌گویی به پیچیدگی‌های جامعه ناتوان می‌ماند. عبدی بیانیه را آشفته می‌بیند، چون با عینک تفکیک تکنوکراتیک به آن می‌نگرد. اما در سیاستی که با بحران مشروعیت، فروپاشی نهادی و شکاف نسلی روبه‌روست، چاره‌ای جز نگاه کلان نیست. سومین انتقاد عبدی به موسوی، پیشنهاد رفراندوم و تشکیل مجلس مؤسسان است. او این پیشنهاد را "سالبه به انتفای موضوع" می‌نامد و در عوض، خواهان نشان دادن «اراده اصلاح از سوی حکومت» است. اما کدام حکومت؟ آیا هنوز باید چشم به راه اصلاح‌طلبی در ساختاری بود که اساساً برای اصلاح‌ناپذیری طراحی شده؟ پیشنهاد موسوی، در حقیقت، از آن‌جایی نشأت می‌گیرد که دیگر نمی‌توان مشکلات امروز را با ابزار دیروز حل کرد. رفراندوم و مجلس مؤسسان، ولو ناممکن در کوتاه‌مدت، گشودن پنجره‌ای است رو به آینده. آن‌که فقط با مترِ «امکان‌پذیری موجود» سیاست‌ورزی می‌کند، تحلیل‌گر نیست، کارمند دفتر وضعیت فعلی است. سیاست، صرفاً مهندسی واقعیت نیست، بلکه افق‌سازی نیز هست. آنچه عبدی، خواسته‌ای غیرعملی می‌خواند، می‌تواند در چشم تاریخ، نقطه آغاز یک تغییر بنیادین باشد. بیانیه موسوی، حتی اگر کامل و بی‌نقص نباشد، جرأت بازتعریف گفتمان را دارد. در جهانی که تحلیل‌گران، منتظر دستورالعمل از بالادست‌اند، کسی که از درون حصر، افقی نو می‌گشاید، سزاوار تحسین است نه تخریب. نقد عباس عبدی، فراتر از اختلاف‌نظر، حامل نوعی ایستادگی در برابر هر تحولِ بیرون از چهارچوب‌های رسمی است. گویی تحلیل‌گر باید تنها در صورتی از تغییر سخن بگوید که از قبل، اجازه آن صادر شده باشد. بیایید این‌گونه نیندیشیم. سیاست، دفتر ثبت احتیاط‌ها نیست؛ میدان آزمون جسارت‌هاست. بیانیه موسوی را نه به‌عنوان پایان، بلکه آغازی دوباره برای تفکر مستقل ببینیم. آن را با متر تحلیل‌های خنثی نسنجیم؛ بلکه با نگاه به افق‌هایی که می‌تواند بگشاید. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
79👍 39👏 12👎 3👌 2🙏 1🕊 1
جمهوری اسلامی، سلطنت‌طلب‌ها، اپوزیسیون رسمی—همه با هم علیه یک نامه! حمید آصفی چرا یک نامه ساده از دل حصر، این‌همه سروصدا به‌پا کرد؟ چرا نامه‌ای از میرحسین موسوی که خواستار برگزاری همه‌پرسی و تغییر نظم سیاسی ملی بود، نه‌تنها جمهوری اسلامی را نگران کرد، بلکه سلطنت‌طلب‌ها را به مرز فریاد «مرگ بر موسوی» رساند؟ چرا حتی بخشی از روزنه گشایان و رسانه‌های وابسته به آن، ناگهان خود را موظف دیدند که نقش پدرخوانده را بازی کنند و او را سرزنش کنند که چرا راه گفت‌وگو و آشتی را باز کرده است؟ پاسخ ساده است: چون این نامه اصل ماجرا را هدف گرفت، چون گفت مشکل جمهوری اسلامی با چند مهره سیاسی یا جناح خاص نیست؛ مشکل، ساختار معیوبی است که باید با اراده ملی تغییر کند. چون حرف از مردم زد، نه از نخبه‌سالاران کناره قدرت، نه از ژنرال‌های بدون ارتش. این‌جا دیگر دعوا بر سر یک نامه نیست؛ دعوا بر سر مشروعیت است. دعوا بر سر این است که چه کسی می‌تواند مدعی سخنگویی مردم باشد؟ چه کسی جرات دارد بگوید مردم باید خودشان تصمیم بگیرند؟ چه کسی از صندوق رأی، از خرد جمعی، از حق تعیین سرنوشت دفاع می‌کند؟ نامه موسوی اگرچه از دل حصر آمد، اما نسیمی بود بر کالبد نیمه‌جان امید. آن را می‌توان همان پیش‌غذای سیاسی دانست که ذهن‌ها را برای غذای اصلی آماده می‌کند: برای تصمیم بزرگ، برای پرسش از مردم، برای ساختن چیزی نو. از این‌رو بود که چپ و راست نظام، سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب بریده از مردم، همه و همه با هم هراسان شدند. چون می‌دانند اگر مردم یک‌بار دیگر مجال سخن پیدا کنند، دیگر کسی نخواهد توانست اراده آن‌ها را مصادره کند. اما همان‌طور که همیشه در این سرزمین بوده، در کنار صدای امید، صدای ناسزا هم بالا رفت. ناسزا به موسوی، به جمهوریت، به گفت‌وگو، به هم‌زیستی. و در این میانه، «برادران بزرگ‌تر» ظهور کردند: آن‌ها که خود را عقل کل می‌دانند و می‌خواهند حتی روزنه‌ها را هم با لجن بپوشانند، مبادا مردم کورسویی از امکان ببینند. در ایران امروز، زمین سوخته است. ساختار قدرت نه‌فقط ناکارآمد، بلکه فرسوده و دشمن خود شده. مردمی که زیر آوار تحریم، فساد و سرکوب، نفس می‌کشند، اگر بخواهند دوباره به پا خیزند، باید از دل همین خاکستر برخیزند. اما سؤال اصلی این است: آیا جامعه مدنی و شهری ما می‌تواند دوباره جان بگیرد؟ آیا ممکن است روزی برسد که مردم به‌جای انتخاب میان بد و بدتر، برای نخستین‌بار «خود» را انتخاب کنند؟ مجلس موسسان موسوی فقط یک پیشنهاد نیست. یک فریاد است. یک هشدار است. یک چراغ در دل تاریکی است که دارد می‌گوید: حق انتخاب قابل تحقق است. اما دام‌های اجتماعی، شبکه‌های سرکوب، زرادخانه تبلیغات و دشمنی‌ها همچنان فعال‌اند. هرکه خواهان آشتی ملی باشد، او را به نرمی متهم می‌کنند. هرکه بخواهد نگذارد کشور به سمت جنگ داخلی یا فروپاشی کامل پیش برود، به محافظه‌کاری متهم می‌شود. و در این میدان، باید دل قوی داشت. باید دانست که امید، نرم نیست؛ خطرناک است. و هر صدای امید، نظم موجود را برمی‌آشوبد. از سوی دیگر، جنگ ایران و اسرائیل هم بر این سپهر سایه افکنده. و این‌که آیا چنین بحرانی می‌تواند به برآمدن یک دولت ملی، یا دست‌کم به فهم ضرورت صلح و هم‌زیستی کمک کند یا نه، به خود ما بازمی‌گردد. مسئله اصلی اما هنوز باقی است: آیا مردم ایران می‌توانند دوباره به خود اعتماد کنند؟ آیا خواهند توانست از این سردرگمی، از این خشم و سرخوردگی، راهی به‌سوی تصمیم آگاهانه و ملی پیدا کنند؟ یا باز هم گروهی در پای بیگانه، و گروهی در پای دوستان نادان از پا خواهند افتاد؟ اگر می‌خواهید همه‌ی این گره‌ها را دقیق‌تر ببینید، اگر می‌خواهید بفهمید که چرا یک نامه این‌همه واکنش تند برای نظام، شبه اپوزیسیون رسمی و سلطنت‌طلب‌ها درست کرده، اگر می‌خواهید صدایی را بشنوید که متفاوت است و از دل همین جامعه‌ی زخم‌خورده می‌آید، این گفت‌وگو را ببینید. گفت‌وگویی است با حمید آصفی درباره نامه‌ی موسوی، امکان همه‌پرسی، راه گفت‌وگو، تله‌های قدرت، و شاید، چشم‌اندازی برای گذار. و اگر دنبال صدای تازه‌ای هستید، جایی برای شنیدن، این همان‌جاست. ببینید. بشنوید. و اگر باورتان را تکان داد، آن را با دیگران هم شریک شوید. راه‌های بزرگ، از همین گام‌های کوچک آغاز می‌شود. [اینجا ویدیو را ببینید.] https://youtu.be/SiIq4TFrovs?si=ZACq9hx48wVAryyt
Показати все...
👍 56 35👎 14🙏 4👏 3
جمهوری اسلامی، سلطنت‌طلب‌ها، اپوزیسیون رسمی—همه با هم علیه یک نامه! حمید آصفی چرا یک نامه ساده از دل حصر، این‌همه سروصدا به‌پا کرد؟ چرا نامه‌ای از میرحسین موسوی که خواستار برگزاری همه‌پرسی و تغییر نظم سیاسی ملی بود، نه‌تنها جمهوری اسلامی را نگران کرد، بلکه سلطنت‌طلب‌ها را به مرز فریاد «مرگ بر موسوی» رساند؟ چرا حتی بخشی از روزنه گشایان و رسانه‌های وابسته به آن، ناگهان خود را موظف دیدند که نقش پدرخوانده را بازی کنند و او را سرزنش کنند که چرا راه گفت‌وگو و آشتی را باز کرده است؟ پاسخ ساده است: چون این نامه اصل ماجرا را هدف گرفت، چون گفت مشکل جمهوری اسلامی با چند مهره سیاسی یا جناح خاص نیست؛ مشکل، ساختار معیوبی است که باید با اراده ملی تغییر کند. چون حرف از مردم زد، نه از نخبه‌سالاران کناره قدرت، نه از ژنرال‌های بدون ارتش. این‌جا دیگر دعوا بر سر یک نامه نیست؛ دعوا بر سر مشروعیت است. دعوا بر سر این است که چه کسی می‌تواند مدعی سخنگویی مردم باشد؟ چه کسی جرات دارد بگوید مردم باید خودشان تصمیم بگیرند؟ چه کسی از صندوق رأی، از خرد جمعی، از حق تعیین سرنوشت دفاع می‌کند؟ نامه موسوی اگرچه از دل حصر آمد، اما نسیمی بود بر کالبد نیمه‌جان امید. آن را می‌توان همان پیش‌غذای سیاسی دانست که ذهن‌ها را برای غذای اصلی آماده می‌کند: برای تصمیم بزرگ، برای پرسش از مردم، برای ساختن چیزی نو. از این‌رو بود که چپ و راست نظام، سلطنت‌طلب و اصلاح‌طلب بریده از مردم، همه و همه با هم هراسان شدند. چون می‌دانند اگر مردم یک‌بار دیگر مجال سخن پیدا کنند، دیگر کسی نخواهد توانست اراده آن‌ها را مصادره کند. اما همان‌طور که همیشه در این سرزمین بوده، در کنار صدای امید، صدای ناسزا هم بالا رفت. ناسزا به موسوی، به جمهوریت، به گفت‌وگو، به هم‌زیستی. و در این میانه، «برادران بزرگ‌تر» ظهور کردند: آن‌ها که خود را عقل کل می‌دانند و می‌خواهند حتی روزنه‌ها را هم با لجن بپوشانند، مبادا مردم کورسویی از امکان ببینند. در ایران امروز، زمین سوخته است. ساختار قدرت نه‌فقط ناکارآمد، بلکه فرسوده و دشمن خود شده. مردمی که زیر آوار تحریم، فساد و سرکوب، نفس می‌کشند، اگر بخواهند دوباره به پا خیزند، باید از دل همین خاکستر برخیزند. اما سؤال اصلی این است: آیا جامعه مدنی و شهری ما می‌تواند دوباره جان بگیرد؟ آیا ممکن است روزی برسد که مردم به‌جای انتخاب میان بد و بدتر، برای نخستین‌بار «خود» را انتخاب کنند؟ مجلس موسسان موسوی فقط یک پیشنهاد نیست. یک فریاد است. یک هشدار است. یک چراغ در دل تاریکی است که دارد می‌گوید: حق انتخاب قابل تحقق است. اما دام‌های اجتماعی، شبکه‌های سرکوب، زرادخانه تبلیغات و دشمنی‌ها همچنان فعال‌اند. هرکه خواهان آشتی ملی باشد، او را به نرمی متهم می‌کنند. هرکه بخواهد نگذارد کشور به سمت جنگ داخلی یا فروپاشی کامل پیش برود، به محافظه‌کاری متهم می‌شود. و در این میدان، باید دل قوی داشت. باید دانست که امید، نرم نیست؛ خطرناک است. و هر صدای امید، نظم موجود را برمی‌آشوبد. از سوی دیگر، جنگ ایران و اسرائیل هم بر این سپهر سایه افکنده. و این‌که آیا چنین بحرانی می‌تواند به برآمدن یک دولت ملی، یا دست‌کم به فهم ضرورت صلح و هم‌زیستی کمک کند یا نه، به خود ما بازمی‌گردد. مسئله اصلی اما هنوز باقی است: آیا مردم ایران می‌توانند دوباره به خود اعتماد کنند؟ آیا خواهند توانست از این سردرگمی، از این خشم و سرخوردگی، راهی به‌سوی تصمیم آگاهانه و ملی پیدا کنند؟ یا باز هم گروهی در پای بیگانه، و گروهی در پای دوستان نادان از پا خواهند افتاد؟ اگر می‌خواهید همه‌ی این گره‌ها را دقیق‌تر ببینید، اگر می‌خواهید بفهمید که چرا یک نامه این‌همه واکنش تند برای نظام، شبه اپوزیسیون رسمی و سلطنت‌طلب‌ها درست کرده، اگر می‌خواهید صدایی را بشنوید که متفاوت است و از دل همین جامعه‌ی زخم‌خورده می‌آید، این گفت‌وگو را ببینید. گفت‌وگویی است با حمید آصفی درباره نامه‌ی موسوی، امکان همه‌پرسی، راه گفت‌وگو، تله‌های قدرت، و شاید، چشم‌اندازی برای گذار. و اگر دنبال صدای تازه‌ای هستید، جایی برای شنیدن، این همان‌جاست. ببینید. بشنوید. و اگر باورتان را تکان داد، آن را با دیگران هم شریک شوید. راه‌های بزرگ، از همین گام‌های کوچک آغاز می‌شود. [اینجا ویدیو را ببینید.] https://youtu.be/r2gDPZR-ETk?si=OswJgY86yctjz9tO
Показати все...
جمهور مردم یا جمهور موساد؟ هشدار به آلترناتیو ها، آن‌ها که گوش نمی‌دهند، حذف می‌شوند بعد از جنگ دوازده روزه ایران و اسرائیل هنوز سایه‌ی جنگ بر طرف نشده و برخی نیروهای برانداز چشم به موج دوم جنگ دوخته‌اند، یک پرسش بنیادین باید دوباره مطرح شود: در فردای فرضی سقوط جمهوری اسلامی، چه نیرویی ایران را اداره خواهد کرد؟ آیا ما از یک حکومت سرکوب‌گر به دام یک حکومتی که ساختار امنیتی‌اش دست اسرائیل است خواهیم افتاد؟ برخی از براندازان نظامی‌محور استدلال می‌کنند که چون اسرائیل برای منافع خود به جمهوری اسلامی حمله کرده و می‌کند، ما نیز باید از این فرصت استفاده کنیم و کشور را پس بگیریم. این تحلیل در ظاهر واقع‌بینانه است، اما عمق ماجرا را نادیده می‌گیرد: آینده‌ی ایران، حتی در صورت فروپاشی نظام فعلی، تحت تأثیر مستقیم و تمام‌عیار ساختارهای امنیتی‌ای قرار دارد که امروز در خاک ایران فعال‌اند، یعنی موساد. بر اساس روایت ارتشبد حسین فردوست، که در دهه‌ی ۴۰ و ۵۰ خورشیدی از چهره‌های اصلی امنیتی کشور بود، موساد در همان سال‌ها شبکه‌ای گسترده و پیچیده در ایران ایجاد کرده بود. او می‌گوید که در سال ۱۳۴۰، زمانی که قائم‌مقامی ساواک را بر عهده گرفت، این سازمان در جریان بود که موساد حدود ۷۰۰ کادر امنیتی و جاسوس در ایران دارد. این شبکه، که مأموریتش رصد عراق و کشورهای عربی بود، با اطلاع کامل دولت وقت ایران عمل می‌کرد، اما نکته‌ی مهم آن‌جاست که مقامات ایرانی از جزئیات فعالیت‌ها، نفرات و ارتباطات این شبکه تقریباً بی‌اطلاع بودند. تنها سه نفر از مدیران ارشد موساد در ایران با ساواک ارتباط داشتند. بعد از انقلاب، دو تن از آن‌ها متواری شدند و نفر سوم، که یک صراف مشهور تهرانی بود، همان شب اول بازداشت در زندان «خودکشی» کرد. این گذشته‌ی امنیتی اکنون به شکلی جدی‌تر و مؤثرتر ادامه یافته است. موساد با طراحی و اجرای عملیات‌ هدفمند در ایران و قلب تهران، نشان داده که شبکه‌ای زنده، فعال، دقیق و نهادینه در ایران دارد. این فقط به معنای ضعف سیستم اطلاعاتی جمهوری اسلامی نیست؛ بلکه نشان‌دهنده‌ی نفوذی است که حتی پس از سقوط جمهوری اسلامی نیز باقی خواهد ماند و نقش ایفا خواهد کرد. ایران، چه در جمهوری اسلامی و چه پس از آن، در یک موقعیت ژئوپلیتیکی پیچیده و ناخواسته قرار دارد. هر دولتی که بر سر کار بیاید، ممکن است در تعارض با منافع بازیگران منطقه‌ای یا جهانی قرار گیرد. اسرائیل کشوری نیست که صرفاً با یک حکومت خاص مشکل داشته باشد؛ بلکه برای حفظ برتری راهبردی خود، با هر نیرویی که بخواهد هژمونی در منطقه داشته باشد دچار تنش خواهد شد. اگر حکومت آینده ایران، هر که باشد، به‌طور کامل با سیاست‌های تل‌آویو هماهنگ نباشد، این خطر واقعی وجود دارد که با همان ابزارها که امروز علیه جمهوری اسلامی استفاده می‌شوند، فردا علیه هر نظام دیگری اگر اندکی نافرمانی کند، نیز به کار روند. این یعنی نظام آینده نه تنها باید مشروعیت مردمی داشته باشد، بلکه باید آمادگی رویارویی با یک شبکه نفوذ نیرومند خارجی را نیز داشته باشد. شبکه‌ای که ممکن است از درون سیاست، اقتصاد و حتی اپوزیسیون، مهره‌هایی کاشته باشد و هرگونه استقلال‌طلبی واقعی را تهدید کند. نیرویی که نظام جدید را تأسیس می‌کند اگر به درخواست‌های اسرائیل پاسخ مثبت ندهد، یا «با آن نباشد»، به راحتی می‌تواند با ابزار حذف و ترور، قدرت را بازتعریف کند. این‌جا دیگر صحبت از استقلال ملی نیست. این‌جا، مسأله‌ی «حق حاکمیت» به مفهوم واقعی خود مطرح است. اگر آلترناتیوی بخواهد با اتکا به بمباران، ترور و فروریختن نظام کنونی بر سر مردم، قدرت بگیرد، باید بداند که تنها وارث این ویرانه نخواهد بود؛ بلکه تحت نظارت همان ساختار امنیتی‌ای خواهد بود که دهه‌هاست بی‌صدا در ایران جا خوش کرده است. آینده‌ی ایران نیاز به آزادی دارد، نه جابه‌جایی وابستگی. نه به ولایت مطلقه امنیت منطقه‌ای! اگر هدف نهایی ساختن نظامی مردم‌سالار و مستقل است، مسیر آن نمی‌تواند از دل ترور و شبکه‌های پنهان بگذرد. فقط ملتی که خود تصمیم بگیرد، و نیرویی که از دل همین ملت برخاسته باشد، می‌توانند ایران را از دایره‌ی سلطه‌ی امنیتی بیرونی خارج کنند. هیچ قدرت خارجی، چه از نوع غربی‌اش و چه منطقه‌ای‌اش، به‌دنبال آزادی ملت‌ها نیست. آن‌چه آن‌ها می‌خواهند، حکومت‌هایی با رفتار قابل پیش‌بینی، همراه و بی‌هزینه است. اما آن‌چه ایران نیاز دارد، نه همراهی با این یا آن قدرت، که بازسازی یک دولت ملی، مستقل، دموکرات و پاسخ‌گو است. بدون این مؤلفه‌ها، هر آلترناتیوی صرفاً نقش یک دولت نیابتی اسرائیل خواهد داشت؛ چه تاج بر سر داشته باشد و چه ادعای جمهوریت. مردم ایران، شایسته‌ی استقلال‌اند، نه زنده ماندن در حاشیه‌ی معادلات امنیتی. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
85👍 55👎 22👌 3🙏 1🕊 1
میهن‌دوستی در لباس ترس، تقدیس بحران، تحقیر مردم ✍️ حمید آصفی نقدی بر بیانیه‌ی ۱۹۰ نفره‌ی «روزنه‌گشایان» 👈🏻 لینک متن کامل بیانیه۱۹۰نفر بیانیه‌ اخیر «روزنه‌گشایان» با زبانی عاطفی، ملی‌گرایانه و آغشته به صمیمیتی حساب‌شده آغاز می‌شود؛ اما همین سطرهای نخست، درواقع صحنه‌چینی دقیق یک نمایش ایدئولوژیک‌اند: نمایشی برای به تصویر کشیدن ایران به‌عنوان قربانی مطلق یک تجاوز بیرونی، بدون حتی اشاره‌ای به نقش سیاست‌های پرخطر، محاسبات کور، و خطاهای ساختاری خود حکومت در این وضعیت. نویسنده‌ی این متن، نه یک تحلیل‌گر مستقل، که بازیگری کارآزموده در تولید گفتمان «واقع‌گرایی مطیع» است؛ گفتمانی که انفعال را با عقلانیت اشتباه می‌گیرد، و بحران‌سازی را به عنوان تقدیر ژئوپلیتیک قالب می‌کند. او از همبستگی ملی سخن می‌گوید، اما منظوری جز همصدایی با حاکمیت ندارد. صدایش نرم است، اما حرف‌هایش سخت‌تر از هر بیانیه‌ی امنیتی. او نمی‌گوید مردم چه می‌خواهند، بلکه به آن‌ها یادآوری می‌کند که حالا زمان خواستن نیست. این بیانیه درحالی از «حفظ ایران» حرف می‌زند که دست‌اندرکارانش، سال‌ها در تدوین و توجیه همان سیاست‌هایی نقش داشتند که امروز کشور را در وضعیت دفاعی، منزوی و متزلزل قرار داده‌اند. دفاع از تمامیت ارضی بدون نقد حاکمیتی که تمامیت اخلاقی، اقتصادی و اجتماعی کشور را از هم پاشانده، یک طنز تلخ است. وقتی کسی از «همبستگی ملی» سخن می‌گوید اما عملاً مردم را دعوت می‌کند که در برابر ستم سکوت کنند، این دیگر دعوت به وحدت نیست؛ این دعوت به انجماد است. همان‌طور که وقتی کسی از «سرزنش قربانی» گلایه می‌کند، اما پرسش از مسئولیت‌های حکومتی را عملاً سانسور می‌کند، این نه ضدسرزنش، که تحمیل روایت رسمی به جامعه‌ای خسته از دروغ‌های بزرگ است. نویسنده در بخش توسعه، با ژستی متفکرانه، می‌کوشد به ما بقبولاند که موقعیت ژئوپلیتیک ایران، مانع توسعه است؛ گویی «موقعیت» یک تقدیر محتوم است و نه حاصل انتخاب‌های غلط و سیاست‌های پرهزینه‌ای که عمداً کشور را به حاشیه‌ی نظام بین‌الملل رانده‌اند. وقتی هند، ترکیه، و حتی ویتنام پس از جنگ توانسته‌اند از دل بحران‌ها، مسیر رشد و ثبات را بجویند، چرا ایران باید اسیر این جغرافیا باقی بماند؟ چون ساختاری که تصمیم می‌گیرد، اراده‌ی تغییر ندارد. چون قدرت، تعادل نمی‌خواهد، بلکه به بحران نیاز دارد تا همچنان بتواند امنیت را بفروشد، و انزوا را با صلابت جا بزند. وقتی نویسنده با ژستی ژئواستراتژیک هشدار می‌دهد که «اعتمادسازی یک‌جانبه» اشتباه است، عملاً می‌خواهد این واقعیت را پنهان کند که حتی اعتمادسازی دوجانبه هم نیازمند حداقلی از عقلانیت در سیاست داخلی است؛ چیزی که ساختار حاکم با هرگونه خواست عمومی یا شفافیت بنیادی ناسازگار می‌داند. در جای‌جای بیانیه، ردپای یک ترس عمیق از مذاکره و تنش‌زدایی دیده می‌شود؛ ترسی که در قالب تحلیل‌های امنیتی و هشدارهای واقع‌گرایانه ارائه می‌شود، اما در اصل، بازتاب همان ذهنیتی است که می‌خواهد تنش را به منبع اصلی مشروعیت و بقای خود تبدیل کند. مذاکره در این متن نه یک ابزار عقلانی، که نوعی خیانت بالقوه تلقی شده، مگر آن‌که تحت کنترل کامل نهادهای امنیتی و نظامی انجام شود. چنین رویکردی، به‌جای تأمین امنیت ملی، در خدمت بازتولید یک توهم است: توهم «بازدارندگی مطلق» در جهانی که حتی قدرت‌های بزرگ هم بدون شبکه‌های پیچیده‌ی دیپلماسی نمی‌توانند زنده بمانند. واقعیت آن است که بازدارندگی بدون مشروعیت داخلی، به سادگی به یک مشت آهنین روی پایه‌ای از گل تبدیل می‌شود؛ زیبا در ظاهر، و آماده برای فروریختن در نخستین بحران. اما اگر چیزی بیش از همه این بیانیه را در برابر فهم انسانی عریان می‌کند، بخش مربوط به اصلاحات است. نویسنده با لبخند، مردم را دعوت می‌کند به «دستاوردهای کوچک» دلخوش کنند، به جای پیگیری «مطالبات بزرگ، کلی، نشدنی». این دعوت، نه فقط زبانی تحقیرآمیز نسبت به مردم دارد، بلکه عملاً به معنای پذیرش نظم موجود و تعطیل آرزوی تغییر است. پیشنهاد «بازگشت مرجعیت رسانه‌ای به صداوسیما» در دورانی که مردم رسانه ملی را ابزاری برای تحقیر شعور خود می‌دانند، همان‌قدر مضحک است که پیشنهاد «اصلاح رابطه دولت و ملت» از سوی کسانی که هر نقدی را با تهمت و زندان پاسخ داده‌اند. این اصلاحات خُرد، همان سیاست مسکن است: نه برای درمان، بلکه برای سرکوب درد. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo 🔻متن کامل نقد بیانیه را اینجا بخوانید
Показати все...
👏 73 34👍 15👌 4
وقتی شریعتمداری خواب قیام می‌بیند و جلیلی خواب خلافت، بیدارشان نکنید؛ شاید برای لحظه‌ای خوشحال باشند این روزها اگر از کیهان ورق بزنید تا سخنرانی‌های اعضای مجمع تشخیص مصلحت را گوش بدهید، با حجم عجیبی از خیال‌بافی‌های ایدئولوژیک مواجه می‌شوید. از حسین شریعتمداری، نماینده ولی‌فقیه در روزنامه کیهان، که پیش‌بینی می‌کند «ملت‌های مسلمان منطقه در حال قیام علیه حاکمان خود هستند»، تا سعید جلیلی که با چهره همیشه عبوسش با اعتماد به‌نفس اعلام می‌کند «نظم قدیم جهان در حال فروپاشی است و ایران در حال ساخت نظم جدید است!» در مواجهه با این حرف‌ها، اولین چیزی که به ذهن می‌رسد این نیست که تحلیل سیاسی شده‌اند، بلکه این است که اتاق فکر این‌ها بیش از حد به مصرف داخلی روی آورده. انگار باورشان شده که اگر سال‌ها در یک دایره بسته فقط به هم لبخند بزنند، دنیای بیرون هم به همان سمت می‌چرخد. آقای شریعتمداری با لحن پیامبرگونه‌اش از نزدیک شدن قیام ملت‌های منطقه می‌گوید. اما واقعیت این است که تنها ملتی که در این منطقه هر دو سال یک‌بار زیر فشار اقتصادی و سرکوب سیاسی به خیابان می‌آید، ملت ایران است. آن آتش زیر خاکستر که او از آن می‌گوید، نه در صنعا و طرابلس، که در زاهدان و سنندج و تهران و اصفهان شعله می‌کشد. مردم ایران، همان‌هایی هستند که از «جنبش سبز» تا «زن، زندگی، آزادی»، به روشنی فریاد زده‌اند: نه به دیکتاتوری، نه توهم‌های شریعت‌محور. اما ظاهراً آقای شریعتمداری هنوز فکر می‌کند ما در دهه شصت گیر کرده‌ایم و مردم منتظرند که روحانیت برایشان مسیر قیام منطقه‌ای را هم ترسیم کند. کسی نیست بگوید: اول خودت رو نگاه کن، بعد نسخه قیام برای دیگران بپیچ. سعید جلیلی، سیاست‌ورز خودبرگزیده‌ی دهه اخیر، می‌گوید ایران دارد نظم جهانی جدیدی می‌سازد. ما هم اگر چشم روی واقعیت ببندیم و گوش‌ها را پر از شعار کنیم، شاید این‌طور به نظر برسد. اما کافی‌ست فقط نیم‌ساعت از شهر بیرون بزنی یا از پنجره تلویزیون جمهوری اسلامی فاصله بگیری، تا با "نظم جدیدی" که در حال شکل‌گیری‌ست روبه‌رو شوی: نظمی که در آن مردم خوزستان، کرمان، سیستان و حتی تهران برای آب و برق عذاب می‌کشند. نظمی که کارتن‌خوابی، گورخوابی و زباله‌گردی به سبک ملی تبدیل شده. نظمی که در آن فساد و رانت و آقازادگی، مرزهای خیانت به ملت را پشت سر گذاشته. نظمی که فقط در حرف، قدرت منطقه‌ای است، اما در عمل، ارزش پول ملی‌اش از ریال سومالی هم پایین‌تر آمده. نظمی که در آن رتبه مهاجرت و فرار مغزها به بالاترین سطح ممکن رسیده، از پزشک و مهندس تا دانش‌آموز المپیادی. این است آن «قله‌هایی» که آقایان از آن دم می‌زنند؟ کوه‌های افتخار شما، از زباله‌گردی و کولبری و تن‌فروشی و گرسنگی ساخته شده‌اند، نه از پیشرفت علمی و تکنولوژی و دیپلماسی. کشورهایی که شما از «خیزش ملت» در آن‌ها حرف می‌زنید، اگر روزی به فکر قیام بیفتند، اولین خواسته‌شان تعطیل شدن نفوذ جمهوری اسلامی در کشورشان است. در عراق، شعار «ایران برو بیرون» را نسل جوان داد. در لبنان، حزب‌الله دیگر مشروعیت اجتماعی سابق را ندارد. در سوریه، دیگر کسی نمانده که بخواهد قیام کند؛ همه یا در گور هستند یا در راه اروپا. حتی در یمن، از مردم فقط استخوان مانده، و از انقلابی‌گری شما، فقط قحطی. شما خیال کرده‌اید ملت‌های منطقه منتظر "الهام" از انقلاب ۵۷ هستند؟ نه جناب! کیهان و جلیلی، هر دو نماینده حاکمیتی هستند که واقعیت را دیگر نه می‌بیند و نه می‌خواهد ببیند. همه‌چیز را با عینک بحران‌زده و واژگون روایت می‌کنند. جهان نظم جدید می‌سازد، اما ایران نیست که این نظم را بنا می‌کند؛ ایران فعلاً فقط نظاره‌گر انزوا، تحقیر و اضمحلال تدریجی‌ست. اگر کسی در این کشور دارد آینده می‌سازد، آن کسی‌ست که با وجود همه این ویرانی‌ها هنوز در کلاس درس می‌ماند، در اتاق عمل جان نجات می‌دهد، در روستا درس می‌دهد، در خارج از کشور نام ایران را با علم و هنر بالا نگه می‌دارد. وگرنه نه جلیلی با نطق‌های آتشین‌اش، و نه کیهان با پیش‌گویی‌های آخرالزمانی‌اش، هیچ‌کدام هیچ نظمی نساخته‌اند؛ فقط بر خرابه‌ها حکومت می‌کنند. پایان این توهم نزدیک است. چون واقعیت، دیگر حتی با سانسور هم قابل دفن نیست. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
90👏 44👍 18👎 3🙏 2👌 2
از اردوگاه‌های نازی تا ویرانه‌های خان‌یونس: چرخه جنایت ادامه دارد کدامین وجدان بیدار در قرن ۲۱ می‌تواند شاهد چنین صحنه‌هایی باشد و همچنان دم فروبندد؟ چگونه ممکن است با پنهان شدن پشت جنایت ۸۰ سال پیش، به خود حق داد که بدتر از آن را علیه مردمی دیگر روا داشت؟ و اتفاقاً، همان عاملان جنایت پیشین، امروز نیز حامی و توجیه‌گر این جنایت‌اند. در جنگ جهانی دوم، جنایت رخ داد اما نه فیلمی به‌طور زنده مخابره می‌شد، نه ارتکاب جنایت افتخار محسوب می‌شد، و نه حتی اعلامیه جهانی حقوق بشر به تصویب رسیده بود. اما آن‌چه امروز در غزه می‌گذرد، نسلی‌کشی‌ای‌ست در برابر دوربین‌ها، با حمایت قدرت‌های جهانی و با وقاحتی که مرزهای اخلاق را شکافته است. ارتش اسرائیل جنایت را نه‌تنها مرتکب می‌شود، بلکه آشکارا آن را تبلیغ می‌کند؛ و غرب، که خود پایه‌گذار نهادهای حقوق بشری بود، تماشاچی و در بسیاری موارد، شریک جرم است. دوربین‌ها روشن‌اند. اینترنت زنده است. شهادت‌ها به‌لحظه ثبت می‌شود. پس اگر در گذشته عذر «نمی‌دانستیم» یا «نمی‌دیدیم» برای نسل‌کشی وجود داشت، امروز هیچ پوششی باقی نمانده است. ما با فاجعه‌ای روبه‌رو هستیم که نه‌تنها انسان‌ها، بلکه اعتبار تمدن مدرن را به خاک و خون کشیده است. آن‌چه امروز در غزه می‌گذرد، صرفاً بحران فلسطین نیست. این، رسوایی قرن است. غزه، آیینه‌ی تمام‌نمای شکاف عظیم میان ادعاهای انسان‌گرایانه غرب و عملکرد واقعی قدرت‌های جهانی‌ست. اعلامیه جهانی حقوق بشر، به ابزاری تشریفاتی تقلیل یافته؛ شورای امنیت، کاریکاتوری بی‌خاصیت شده؛ و رسانه‌های جریان اصلی غربی، یا سانسور می‌کنند یا توجیه. اما در میان این ویرانی، حقیقتی نیز زاده شده: نفرت جهانی از اسرائیل دیگر فقط مسأله کشورهای مسلمان نیست. اعتراضات میلیونی در اروپا و آمریکا نشان می‌دهد که مردم، دیگر با حکومت‌هایشان هم‌نظر نیستند. غزه مرز میان سیاست و انسانیت را دوباره ترسیم کرده است. اسرائیل دیگر نمی‌تواند در نقش قربانی ابدی ظاهر شود. هولوکاست دیگر چک سفید امضایی برای جنایت نیست. ارتش اسرائیل، از اردوگاه‌های گتو به کمپ‌های پاکسازی مدرن رسیده، و این‌بار با افتخار و پشتیبانی فناوری، اما نه با مشروعیت اخلاقی. با نسل‌کشی، صلح هرگز حاصل نمی‌شود. صلح بر پایه‌ی خاکستر کودکان، بر بستر جنایت سیستماتیک، فقط می‌تواند به انفجار بعدی بینجامد. آنان که گمان می‌کنند با حذف غزه، امنیت می‌خرند، در واقع بن‌لادنی دیگر، انتفاضه‌ای دیگر، و خیزشی دیگر در آینده می‌کارند. و بالاخره، پرسش اخلاقی بزرگ زمانه ما این است: اگر اکنون سکوت کنیم، فردا چه حقی برای اعتراض خواهیم داشت؟ اگر امروز، در قرن ۲۱، نتوانیم از ابتدایی‌ترین اصول انسانیت دفاع کنیم، فردا دیگر سخن گفتن از "تمدن" و "حقوق بشر" فقط شوخی‌ای تلخ خواهد بود. چرخه جنایت، همچنان ادامه دارد. اما دوربین‌ها هم‌چنان روشن‌اند. و تاریخ، دیگر از کسی نخواهد پذیرفت که «نمی‌دانستیم». #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 92 25👎 6👌 6🙏 1
گفت‌وگوی بی‌ثمر با اروپا: تحقیر ملی به نام دیپلماسی چرا جمهوری اسلامی، در اوج جنگ نیابتی با اسرائیل و در بحبوحه بحران مشروعیت داخلی، باید چمدان‌های دیپلماسی را ببندد و در استانبول به پای میز مذاکره با سه قدرت اروپایی بنشیند؟ بریتانیا، فرانسه و آلمان؛ کشورهایی که حتی در تأمین انرژی زمستان خود بدون یاری آمریکا ناتوانند، اکنون برای ایران ضرب‌الاجل تعیین می‌کنند. آن‌ها پنج هفته فرصت داده‌اند تا ایران با توافقی جدید همراه شود، در غیر این صورت، تحریم‌های شورای امنیت دوباره از سر گرفته خواهد شد؛ تکرار تلخ تاریخ و بازگشت به نقطه صفر. واقعیت تلخ‌تر از آن است که مسئولان حاضرند اعتراف کنند: ایران درگیر نبردی نابرابر با ایالات متحده است، نه اروپا یا آژانس بین‌المللی انرژی اتمی. تحریم‌هایی که ستون فقرات اقتصاد کشور را در هم شکسته، محصول مستقیم سازوکار تحریمی آمریکاست و اروپا تنها نقش یک واسطه بی‌اختیار را ایفا می‌کند. اعزام معاون وزیر خارجه به کنسولگری استانبول، چیزی جز تن دادن به خفت ملی نیست. گفتگو با واسطه تنها زمانی ارزشمند است که واسطه از قدرت و استقلال نسبی برخوردار باشد، اما اروپا فاقد هر دو است. آیا در درون حاکمیت کسی این پرسش را مطرح می‌کند که چرا باید در چنین جلسه‌ای شرکت کرد؟ چرا وقت و حیثیت کشور باید صرف گفتگو با سه دولتی شود که خود گروگان امنیتی ناتو و وابسته مطلق به واشنگتن هستند؟ آیا تصمیم‌گیران سیاست خارجی متوجه نیستند که این جلسات تنها برای پر کردن صفحات روزنامه‌هاست؟ و آیا مردم ایران باید تاوان این نمایش بی‌حاصل را با دلار ۹۰ هزار تومانی و تورم ۶۰ درصدی بپردازند؟ مسئله اصلی اینجاست: جمهوری اسلامی هنوز جرات مذاکره مستقیم با آمریکا را ندارد. ترجیح می‌دهد از پشت پرده‌های دیپلماسی عمان و قطر پیام‌ها را مبادله کند و همزمان با اروپایی‌ها جلسه بگذارد تا وانمود کند که دیپلماسی فعالی در جریان است. این یعنی فریب افکار عمومی و اتلاف وقت به قیمت معیشت ۹۰ میلیون انسان. اروپا نه تنها قادر به رفع تحریم‌ها نیست، بلکه حتی در مهار اقدامات ضدایرانی رژیم صهیونیستی نیز عاجز است. اروپا نه کنترلی بر آژانس انرژی اتمی دارد، نه بر واشنگتن و نه حتی بر بازار انرژی. بنابراین، گفتگو با این کشورها درباره مکانیسم ماشه یا توافق جدید، اساساً بی‌مورد و تحقیرآمیز است. مذاکره تنها زمانی معنا پیدا می‌کند که با طرف اصلی صورت گیرد. تن دادن به دیدارهای بی‌نتیجه با اروپایی‌ها هیچ دستاوردی ندارد. آنچه امروز در استانبول می‌گذرد، جز تداوم بی‌ثمری نیست. گفت‌وگو با اروپا در غیاب طرف اصلی، هیچ آینده‌ای را نوید نمی‌دهد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 123 25👌 5👎 4🙏 1
پزشکیان و گفت‌وگو با اپوزیسیون: کدام اپوزیسیون؟ مسعود پزشکیان آمده و از گفت‌وگو با اپوزیسیون سخن گفته؛ انگار نه انگار که زمین سیاست ایران یک ویرانه‌ی تمام‌عیار است. او در شرایطی به یاد نخبگان و گفت‌وگو افتاده که دیگر چیزی برای گفت‌وگو باقی نمانده. نه نخبگی‌ای مانده و نه نهادی برای چانه‌زنی. آن‌چه باقی مانده، یک ساختار پوسیده است و جامعه‌ای خسته که یا در مهاجرت روانی به‌سر می‌برد یا در گورستان امید دفن شده. بیایید واقع‌گرا باشیم. آقای پزشکیان، شما زمانی به صحنه آمده‌اید که کل اعتبار سیاسی و اجتماعی جمهوری اسلامی ته کشیده. از نخبگان می‌گویید؟ کدام نخبگان؟ آن‌هایی که یا در زندانند (تاج‌زاده، قدیانی، مهدی محمودیان و...)، یا در حبس خانگی‌اند (میر حسین موسوی)، یا به انزوای تحمیلی رانده شده‌اند، یا دیگر هیچ اعتمادی به گفت‌وگو با حاکمیت ندارند. شما از اصلاح تدریجی می‌گویید؛ اما این اصلاحات نه فقط سال‌هاست که به بن‌بست رسیده، بلکه عملاً از درون حاکمیت هم حذف شده‌اند. اصلاحات گام‌به‌گام در زمانی معنا دارد که گامی از حاکمیت برای شنیدن و پاسخ دادن وجود داشته باشد، نه در زمانی که گام‌ها با باطوم پاسخ گرفته می‌شوند. آبان و دی‌ماه و زن‌زندگی‌آزادی یادآوری‌های زنده‌اند، نه رویدادهایی گذرا. مردم تنها کشته ندادند، بلکه به معنای واقعی کلمه، آخرین قطره اعتماد را هم از دست دادند. گفت‌وگو با اپوزیسیون؟ اول باید روشن شود منظورتان از اپوزیسیون کیست. اگر منظورتان نیروهای دموکراسی‌خواه و سکولار و مخالف نظام است، چگونه حاکمیتی که هنوز حتی حاضر به آزادی میر حسین موسوی و خانم رهنورد نیست، قرار است وارد گفت‌وگو با نیروهایی شود که اصل نظام را زیر سوال می‌برند؟ اگر هم منظورتان بازسازی جناح اصلاح‌طلب است، که باید گفت این پروژه نه‌فقط شکست خورده، بلکه دیگر مخاطب اجتماعی چندانی هم ندارد. جامعه اصلاح‌طلبی رسمی را به عنوان دنباله‌ی نظام می‌بیند، نه نیرویی مستقل. آقای پزشکیان! چطور از آمادگی برای گفتگو با اپوزیسیون حرف می‌زنید در حالیکه تنها یک روز قبل از آن سخنان، لایحه‌ای در دولتتان تصویب شده که در واقع داغ و درفش جدیدی است برای بستن زبان شهروندان داخل؟ چرا دولت این لایحه را تصویب و به مجلس ارسال کرد؟ این لایحه تحت عنوان صیانت از فضای مجازی، در اصل یک سرکوب آزادی بیان است.نشان می‌دهد که نه تنها اراده‌ای برای شنیدن اپوزیسیون وجود ندارد، بلکه با این لایحه میخواهید  زبان معترض را در نطفه خفه کنید. واقعیت این است که شما نه فقط دیر آمده‌اید، بلکه مسیر اشتباهی هم پیشنهاد می‌کنید. مسیر شما نه گذار از بحران، بلکه تزئین بحران است. شما نمی‌خواهید بحران حل شود؛ می‌خواهید چهره‌ی بحران رنگ‌آمیزی شود. می‌خواهید در شرایط بی‌مشروعیتی کامل، پیکر نیمه‌جان جمهوری اسلامی را به کمک چهره‌هایی خوش‌نام احیا کنید. در این پروژه، اپوزیسیون ابزار است، نه طرف گفت‌وگو. اما جامعه چیز دیگری می‌خواهد. آن‌چه در بیانیه‌های موسوی، ۱۷ نفر، و سایر نیروهای مدنی و سکولار برجسته شده، خواست رفراندوم، حق تعیین سرنوشت و تغییر بنیادین ساختار قدرت است. این یک خواست سیاسی صرف نیست، بلکه واکنشی‌ست به ناکارآمدی مطلق، فساد سیستماتیک، بن‌بست اقتصادی، بحران آب و برق، و فقر همه‌جانبه. نظامی که حتی توان اداره‌ی روزمره ندارد، نمی‌تواند مدعی اصلاح ساختاری باشد. باید صریح بود: در این شرایط، طرح گفت‌وگو با اپوزیسیون بدون پذیرش شکست نظم موجود و گشودن مسیر رفراندوم، چیزی نیست جز تاکتیکی برای وقت‌کشی و بازسازی چهره‌ی حکومت. این تاکتیک البته شکست خواهد خورد؛ چون جامعه‌ی ایران نه فقط خسته، بلکه خشمگین و آگاه است. این جامعه از دوران "گفت‌وگو برای گفت‌وگو" عبور کرده. اکنون نوبت شنیدن صدای مردم است، نه نجات نخبگان حکومت. اگر واقعاً باور دارید راهی که حاکمیت می‌رود جز فروپاشی ایران نیست، باید اول از همه، زندانیان سیاسی آزاد شوند، رسانه‌ها باز شوند، احزاب مستقل اجازه فعالیت بگیرند، و سپس، با مشارکت نهادهای بین‌المللی، رفراندومی آزاد برگزار شود تا مردم انتخاب کنند: تداوم جمهوری اسلامی یا گذار به نظم نوین دموکراتیک. تا آن زمان، هرگونه گفت‌وگوی شما با "اپوزیسیون" تنها یک بازی بی‌تماشاگر است. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 131 36👏 12🙏 3👌 3
عراقچی: اسرائیل را نابود نمی‌کنیم | رهبری تأیید می‌کند یا نه؟ جمهوری اسلامی اگر می‌خواهد ایران نابود نشود و خودش هم نابود نگردد، باید بجنبد. سریع، صریح، بدون تردید، بدون بازی‌های دوگانه. راه نجات، روشن است. ادامه دشمنی رسمی با اسرائیل، ادامه جنگ نیابتی، ادامه شعارهای پوسیده، ادامه رابطه خصمانه با آمریکا، فقط یک معنا دارد: انتحار سیاسی. انتحار اقتصادی. انتحار ملی. هیچ دولت عاقلی چهل‌وهفت سال تمام نمی‌جنگد، بدون این‌که حتی یک سنگ از جای دشمن تکان داده باشد. اگر بعد از این همه سال، هنوز اسرائیل سر جایش است، اگر هنوز در حال امضای قراردادهای امنیتی با کشورهای عربی است، اگر در قلب جهان عرب سفارت دارد، پس یا جمهوری اسلامی شکست خورده، یا این جنگ از ابتدا دروغ بوده. هر دو حالت، یک نتیجه دارد: پایانش باید همین‌جا باشد. نه به خاطر اسرائیل. نه به خاطر اخلاق. نه به خاطر فلسطین. به خاطر ایران. به خاطر این مردم. به خاطر این خاک له‌شده زیر چکمه تحریم‌ها. جنگی که نه سود دارد، نه دستاورد، فقط خرج دارد. خرج پول. خرج امنیت. خرج آینده. اگر عراقچی می‌گوید ایران دنبال محو اسرائیل نیست، این حرف باید از زبان رهبر نظام به‌صورت رسمی و علنی اعلام شود. نه با ایما و اشاره. نه با مذاکره‌ پنهانی. نه با نیم‌جمله‌هایی که فقط مصرف خارجی دارند. یک بیانیه رسمی، شفاف، در تهران، با صدای بلند: ایران با اسرائیل در حال جنگ نیست و ترک مخاصمه کامل می‌کند. ایران هیچ اقدام عملی برای نابودی این کشور انجام نمی‌دهد. ایران سیاست خارجی‌اش را بر مبنای حمایت از نیابتی‌ها تنظیم نمی‌کند. تمام. چنین موضعی، استراتژیک‌تر از همه مانورهای نظامی جمهوری اسلامی در طول تاریخ است. مهم‌تر از تمام موشک‌هایی که شلیک شد. مؤثرتر از صدها میلیارد دلار پولی که خرج حزب‌الله و حشد و حماس شد. چون این حرف، اگر گفته شود و پای آن بایستند، یعنی زیر میز بازی می‌زنند. یعنی تمام آن چیزی که آمریکا و اسرائیل بر پایه‌اش ایران را تهدید می‌دانند، ناگهان از بین می‌رود. یعنی زمین زیر پای تحریم‌ها خالی می‌شود. این تصمیم، نه خیانت است، نه سازش. نه نیاز به شناسایی رسمی دارد، نه باز کردن سفارت. فقط یک انتخاب است: بقا یا فنا. ساده‌تر از این نمی‌شود گفت. تا وقتی که جمهوری اسلامی حاضر نیست دشمنی را متوقف کند، نه تحریم‌ها لغو می‌شود، نه اقتصاد راه می‌افتد، نه منطقه آرام می‌گیرد، نه مردم احساس امنیت می‌کنند. فانتزی مقاومت، اقتصاد را نمی‌چرخاند. شعار نابودی اسرائیل، سفره مردم را پر نمی‌کند. رابطه با حماس و انصارالله، باعث صادرات نمی‌شود. این‌ها ابزارهای سوخته‌اند. اگر تا امروز جواب می‌دادند، ایران در این وضعیت نبود. وضعیت کنونی، نتیجه همین دشمنی مصنوعی است. همین جنگ‌های نیابتی. همین منازعه بی‌پایان با آمریکا به بهانه حمایت از فلسطین. نتیجه‌اش: اقتصاد در لبه پرتگاه، جامعه خسته، نسل مهاجر، سرمایه‌ فراری، مردم بی‌پناه. تا کی؟ مخالفان این حرف، دو گروه‌اند: یا مزدبگیر همین نوع بحران‌ها و مدافع جنگ‌اند، یا از جهان بی‌خبرند؛ همان افراطیون متوهّمی که توهم قدرت ابدی دارند، جهان را هنوز با عینک دهه شصت می‌بینند، و با چند آیه و شعار، برای سیاست خارجی نسخه می‌نویسند. نه سیاست می‌فهمند، نه قدرت، نه اقتصاد. فقط یک ایدئولوژی منجمد را تا ته خط می‌برند، ولو به قیمت مرگ ایران. دشمنی با اسرائیل برای‌شان اعتقاد نیست، هویت است. حذف آن یعنی فروپاشی شخصیت سیاسی‌شان. به همین دلیل تا آخر با هر تغییر استراتژیک می‌جنگند، حتی اگر کشور را به آتش بکشند. اما جمهوری اسلامی اگر واقعاً به فکر بقای ایران است، اگر هنوز تصمیم نگرفته خودش را در لبنان و سوریه و غزه دفن کند، اگر هنوز تصور می‌کند ایران آینده‌ای دارد، باید به این جنگ ساختگی پایان دهد. همین حالا. با اعلام رسمی ترک مخاصمه با اسرائیل. نه داشتن رابطه. فقط پایان دشمنی. این کار، فراتر از دیپلماسی است. یک جراحی سیاسی است. بریدن زائده‌ای که دهه‌هاست سرطان شده. جمهوری اسلامی نمی‌تواند از یک سو در عمان با آمریکا مذاکره کند، از سوی دیگر شعار مرگ بر اسرائیل بدهد. این دو خط موازی، بالاخره همدیگر را قطع می‌کنند. مردم ایران، دیگر دروغ نمی‌خرند. اگر واقعاً می‌خواهید به اسرائیل حمله کنید، حمله کنید. اگر نه، بس کنید. نمی‌شود چهل سال شعار داد و هربار، جوان ایرانی تاوانش را بدهد. این بازی تمام شده. اگر هنوز زنده‌اید، نشان دهید که می‌توانید تصمیم بزرگ بگیرید. نه برای فلسطین. برای ایران. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
101👍 37👌 9👎 6👏 6🙏 1
جمهوری اسلامی در خواب، قفقاز در حال فروپاشی ژئوپلیتیک ایران است تنش ژئوپلیتیکی تازه‌ای در قفقاز جنوبی در حال شکل‌گیری است که موقعیت منطقه‌ای ایران را به‌طور مستقیم تهدید می‌کند. در حالی‌که رئیس‌جمهور آذربایجان رسماً ارمنستان را تهدید می‌کند که باید هرچه سریع‌تر ساخت گذرگاه زنگزور را تکمیل کند، گزارش‌های موثق از احتمال واگذاری کنترل این مسیر به ایالات متحده برای یک دوره طولانی‌مدت خبر می‌دهند. در این میان، جمهوری اسلامی همچنان در موقعیت انفعالی قرار دارد؛ بدون ابتکار، بدون راهبرد و بدون اقدام مشخص. واکنش رسمی ایران تاکنون فراتر از چند اظهار نظر پراکنده نرفته است، آن‌هم در حالی‌که یک تغییر ژئوپلیتیکی گسترده در جنوب قفقاز در حال وقوع است که مستقیماً بر امنیت ملی ایران تأثیر می‌گذارد. کریدور زنگزور صرفاً یک پروژه اتصال زمینی میان نخجوان و خاک اصلی جمهوری آذربایجان نیست. این مسیر، بخشی از یک طرح گسترده‌تر ارتباطی میان دریای خزر و مدیترانه است که با مشارکت و حمایت مستقیم ترکیه، اسرائیل و ایالات متحده طراحی شده است. این تحول، یک تغییر راهبردی در نظم امنیتی منطقه محسوب می‌شود. خطوط قرمز تاریخی ایران در قفقاز جنوبی، اکنون با سکوت و انفعال جمهوری اسلامی عملاً حذف می‌شوند؛ نه به‌واسطه جنگ یا تحمیل خارجی، بلکه به‌دلیل غفلت ساختاری در سیاست خارجی تهران. بر اساس برخی تحلیل‌ها، بحث واگذاری کنترل این کریدور به آمریکا به‌مدت یک قرن در دستور کار است. چنین اقدامی در عمل، یعنی نهادینه شدن حضور آمریکا در مرزهای شمال‌غرب ایران. جمهوری اسلامی که همواره نسبت به حضور آمریکا در منطقه حساسیت امنیتی نشان می‌داد، اکنون هیچ موضع عملی مشخصی در برابر این تحول ندارد. پرسش کلیدی این است: چرا حکومت نسبت به یکی از مهم‌ترین تغییرات امنیتی در مرزهایش، چنین منفعل عمل می‌کند؟ پاسخ روشن است. اولویت اصلی جمهوری اسلامی، نه حفظ موقعیت ژئوپلیتیک ایران، بلکه تداوم پروژه‌های ایدئولوژیک و نفوذ منطقه‌ای در خارج از مرزها بوده است. سیاست خارجی جمهوری اسلامی طی دو دهه گذشته بر پایه گسترش نفوذ در سوریه، لبنان، عراق و یمن تعریف شده، در حالی‌که تحولات حیاتی در مرزهای شمالی ایران عملاً نادیده گرفته شده است. قفقاز، که باید در صدر اولویت‌های امنیتی کشور قرار گیرد، به حیاط‌خلوت رقبا تبدیل شده است. در حال حاضر، ترکیه، آذربایجان و آمریکا به‌صورت دقیق و حساب‌شده مشغول بازتعریف توازن قدرت در این منطقه هستند، اما تهران همچنان درگیر محاسباتی است که با واقعیت‌های میدانی هیچ نسبتی ندارد. نهادهای تصمیم‌گیر در سیاست خارجی، فاقد ارزیابی صحیح از موقعیت ژئوپلیتیک جدید هستند و همچنان در چارچوب ایدئولوژیک و امنیتی کهنه‌ای فکر می‌کنند که پاسخگوی نظم جدید منطقه نیست. اجرای کامل پروژه زنگزور به معنای حذف ایران از مسیرهای ترانزیتی شرق به غرب است. در صورت شکل‌گیری این کریدور، ایران دیگر هیچ دسترسی زمینی مؤثری به اروپا نخواهد داشت. این اتفاق ایران را عملاً در محور آسیای مرکزی و خلیج‌فارس محصور می‌کند و آن را از هلال‌های ارتباطی و تجاری مدیترانه خارج می‌سازد. نتیجه، کاهش موقعیت ژئوپلیتیکی ایران در معادلات منطقه‌ای و جهانی خواهد بود. این یک عقب‌نشینی واقعی در نقشه نفوذ ایران است که پیامدهای اقتصادی، امنیتی و سیاسی بلندمدتی دارد. هم‌زمان، پیشروی پروژه‌های پان‌ترکی در شمال‌غرب ایران، به‌ویژه در استان‌های آذری‌نشین، با تقویت مسیر زنگزور تسهیل می‌شود. فضای گفتمان‌های قوم‌گرایانه، در غیاب یک راهبرد ملی و وحدت‌گرا، می‌تواند به بستر ناآرامی‌های جدیدی تبدیل شود. در صورت بروز بحران در این مناطق، جمهوری اسلامی نه تنها از نظر دیپلماتیک، بلکه از نظر امنیتی نیز در موقعیت آسیب‌پذیری قرار خواهد گرفت. واقعیت این است که جمهوری اسلامی در موقعیت دوگانه‌ای گرفتار شده: از یک‌سو خود را مدافع امنیت منطقه معرفی می‌کند، از سوی دیگر نتوانسته از مهم‌ترین منافع راهبردی خود در قفقاز دفاع کند. اگر این روند ادامه یابد، ایران تا چند سال آینده نفوذ خود در این منطقه را به‌طور کامل از دست خواهد داد. در آن صورت، نه‌تنها دسترسی به غرب از بین می‌رود، بلکه عمق راهبردی ایران به‌شدت محدود شده و قدرت مانور آن در نظم آینده منطقه‌ای به صفر می‌رسد. این پروژه یک مسیر ترانزیتی صرف نیست. این پروژه بخشی از یک راهبرد امنیتی برای حذف ایران از غرب آسیاست. این دیگر یک اختلاف مرزی یا پرونده دیپلماتیک نیست؛ این یک بحران ژئوپلیتیکی است که باید جدی گرفته شود. اگر نظام همچنان در خواب باشد، بیدار شدنش دیگر اهمیتی نخواهد داشت. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
81👍 27👏 21👎 12🙏 4
نان خشک، زندگی سوخته | تصویری از فرودستان ایران پس از «جنگ ۱۲ روزه» در ایران امروز، آن‌چه بر سر سفره خانواده‌های کارگری می‌آید، دیگر غذا نیست؛ مجموعه‌ای‌ست از هشدارها، فریادهای خاموش، و طعم تلخ تحقیر. عددها و درصدها و بریده‌های روزنامه‌ها ممکن است برای دیوان‌سالاران کافی باشد، اما واقعیت در دستان پینه‌بسته‌ی کارگری است که نان را سهمیه‌بندی می‌کند، کودکش را سیر نمی‌خواباند و نیمی از شب را با فکر اجاره‌خانه بیدار می‌ماند. طبق گزارش رسمی «ایران‌آنلاین»، هزینه‌ی سه وعده غذای ساده برای یک خانواده‌ی چهارنفره به بیش از یک میلیون تومان در روز رسیده است. اما این تازه اول ماجراست. آن‌چه بیرون از آمار نشسته، واقعیاتی‌ست که بر پوست مردم حک می‌شود: گرانی افسارگسیخته، قطع آب و برق، تعطیلی کارخانه‌ها، عدم پرداخت دستمزد، و بی‌تفاوتی هولناک دولت. نان، این ساده‌ترین عنصر بقا، حالا در لیست کالاهای «لوکس» برای طبقه کارگر جا خوش کرده. افزایش ۵۲ درصدی قیمت نان نه‌فقط یک عدد، که یک سیلی سیاسی‌ست به صورت میلیون‌ها انسان. کارگری که ۱۳ تا ۱۴ میلیون تومان دستمزد می‌گیرد (اگر مشمول قانون کار باشد، و اگر حقوقش به موقع پرداخت شود) در پایان ماه چیزی برای زنده ماندن ندارد، چه رسد به زندگی کردن. در این معادله مرگ‌آور، بازنشستگان، زنان سرپرست خانوار و کارگران غیررسمی، حتی جایی در محاسبات دولت ندارند. هیچ‌یک از این بحران‌ها پنهان نیستند. آن‌ها روی بیلبوردهای تهران نمی‌روند، اما در صف‌های نانوایی، در چهره‌های زردشده از سوءتغذیه، در فروش کودکان و اندام، در پناه آوردن مردم به نسیه و قرض، با صدای بلند فریاد زده می‌شوند. پیش از «جنگ ۱۲ روزه»، واحدهای صنعتی یکی پس از دیگری از قطع آب و برق ناله می‌کردند. بعد از جنگ، ناله‌ها به سکوت بدل شد، چون بسیاری از کارخانه‌ها حالا به‌کلی خاموش شده‌اند. لاستیک‌سازی خوزستان تعطیل شد، خودروسازی «شاتا» درهایش را بست، و این فقط دو نام از فهرستی بلندبالاست. کارگرانی که در این واحدها شاغل بودند، حالا نه فقط حقوق ندارند، که حتی امنیت شغلی‌شان نیز به باد رفته. کارگرانی که دستمزدشان به اندازه زنده ماندن نبود، اکنون باید بدون آن هم زنده بمانند. کارگرانی که هنوز زنده‌اند، فقط چون مُردن خرج دارد. دولت ساکت است. نه از افزایش دستمزد حرفی می‌زند، نه از سیاست حمایتی. سال گذشته هم، وقتی حتی نهادهای رسمی وابسته به حاکمیت برای افزایش حداقل مزد درخواست کردند، دولت زیر بار نرفت. حالا نیز هیچ نشانه‌ای از عزم یا اراده برای نجات دهک‌های پایین وجود ندارد. دولت، اگر نگوییم شریک جرم، دست‌کم تماشاگر مرگ است. «جنگ ۱۲ روزه» برای حاکمیت یک بهانه شد؛ اما برای مردم، آغاز موجی تازه از فروپاشی بود. این جنگ اگرچه بیرون از مرزهای ایران رخ داد، اما آوارش روی سر سفره کارگر ایرانی فرود آمد. سکوت حکومت در برابر افزایش قیمت‌ها، به‌نوعی رضایت و مشارکت است. انگار توافقی نانوشته با گرانی‌ها بسته شده: بگذار تورم کار خودش را بکند، تا صدای معترضان در نطفه خفه شود. اقتصاد فروپاشیده، جامعه را می‌بلعد. وقتی دستمزد وجود ندارد، یا آن‌قدر ناچیز است که توان زنده‌مانی را هم نمی‌دهد، ما وارد مرحله‌ای تازه از فقر می‌شویم: فقر ساختاریافته، همراه با انحطاط اخلاقی، فروپاشی خانواده‌ها، و گسترش بی‌سابقه آسیب‌های اجتماعی. نمی‌توان پیش‌بینی نکرد که بیکاری افسارگسیخته، منجر به نارضایتی‌های عمیق‌تر خواهد شد. مردم گرسته، مردم تحقیرشده، مردم خسته، آماده هیچ گفت‌وگوی ملی نیستند. آن‌ها برای زنده‌ماندن می‌جنگند؛ بی‌هیچ سلاحی جز تن‌هایشان. حکومت امروز ایران، ستون‌های خود را نه بر منافع ملی، نه بر خواست مردم، که بر ویرانه‌های طبقه کارگر و تهیدستان شهری استوار کرده است. آن‌چه امروز به‌نام «اقتصاد مقاومتی» تبلیغ می‌شود، در عمل چیزی نیست جز نظم سرمایه‌داری رانت‌محور اسلامی؛ نظمی که در آن تولید قربانی می‌شود، نیروی کار تحقیر، و فقر، تبدیل به ابزار کنترل اجتماعی می‌گردد. این ساختار نه به‌دنبال عدالت است، نه توسعه، و نه بقا. بقای خود را در نابودی معاش مردم جست‌وجو می‌کند. همگرایی مرگبار فساد ساختاری، اقتصاد پادگانی، و ناکارآمدی مطلق، اکنون به مرحله‌ای رسیده که حتی حداقل‌های بقاء را از میلیون‌ها خانواده ایرانی دریغ می‌کند. در چنین شرایطی، فرودستان دیگر فقط یک طبقه نیستند؛ آن‌ها نیرویی در حال فوران‌اند. اگر دیده نشوند، اگر شنیده نشوند، اگر جدی گرفته نشوند، دیر یا زود همان ساختاری را که نان و امید را از آن‌ها گرفته، با تمام ستون‌های لرزانش، فرو خواهند ریخت. این سکوتِ کوچه‌ها، آتش در زیر خاکستر است. و این‌که امروز در خیابان‌ها فریادی نیست، فقط به‌معنای یکی از دو چیز است: یا خستگی کامل؛ یا طوفانی در راه. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 77 23👏 6👌 6🙏 2👎 1🤝 1
🎥 در ایران، بعد از جنگ چه می‌گذرد؟ 🔥 گفت‌وگو با حمید آصفی؛ تحلیلی بی‌رحم اما...! جمهوری اسلامی در سراشیبی سقوط؟ آیا جامعه‌ی مدنی در زمین سوخته‌ی ایران دوباره خواهد رویید؟ از میرحسین تا سپیده قلیان ها، چه کسی می‌ماند و چه کسی می‌افتد؟ و آیا پای بیگانه‌ها، ایران را خواهد برید یا بر خواهد خاست؟ در این ویدیو، با صراحتی بی‌سابقه، از جنگ، گذار، خیانت، امید، و آینده‌ی قدرت در ایران حرف زده‌ایم. جناح‌های سیاسی، اصلاح‌طلب‌های ترس‌خورده، اپوزیسیون خسته، تندروهای حاکم و روشنفکران بی‌دستاورد، هیچ‌کدام از تیغ نقد در امان نمانده‌اند. 🟥 آیا هنوز فرصتی هست؟ یا «برهوت سیاسی» ایران عمیق‌تر از آن است که می‌پنداریم؟ 🟥 چه کسی در پای ایران ایستاده و چه کسی پشت ایران را خالی کرده است؟ این گفت‌وگو را از دست ندهید. نظرتان را بنویسید، بازنشر کنید، و اگر می‌خواهید صدای متفاوت‌تری بشنوید، سابسکرایب یادتان نرود. 🆔@hamidasefichannel2 https://youtu.be/PlSVXP4onn0?si=-5ANIt_qID4Xyoq7
Показати все...
👌 27 15👍 4👎 2🙏 1
بازگشت علی لاریجانی: بازسازی قدرت در لحظه‌ی احتضار راهبردی نویسنده: حمید آصفی بازگشت علی لاریجانی را نمی‌توان صرفاً نشانه‌ای از باز شدن گرهی در دیپلماسی ایران دانست، بلکه این بازگشت، پژواکی‌ست از نوعی اضطرار در بازسازی چهره‌ای معقول برای حکومتی که در آستانه‌ی فرسایش درونی و فشار بیرونی، ناگزیر از بازتعریف زبان قدرت است. زمانی که دیپلماسی رسمی، تحت مدیریت وزارت خارجه، حتی با حضور چهره‌هایی همچون عباس عراقچی، موفق به دستیابی به توافقی پایدار با آمریکا نمی‌شود، ورود لاریجانی معنایی فراتر از یک ابتکار شخصی می‌یابد. او نه فقط به عنوان بازیگری که به مذاکرات سایه اعتبار می‌دهد، بلکه به‌مثابه نشانه‌ای از پایان یک دوره و آغاز تردید در دستگاه سیاست خارجی کنونی ظاهر می‌شود. پنج دور مذاکرات اخیر میان تهران و واشنگتن، با هدایت عراقچی و تیمش، در فضایی پیش رفت که گرچه از منظر تکنیکی منسجم بود، اما فاقد آن پویایی سیاسی لازم برای خلق چرخشی در معادله‌ی بن‌بست‌ها بود. وزارت خارجه در این فرآیند، اختیاری فراتر از رسمی‌سازی، بوروکراتیزه‌کردن و فرسایشی‌ساختن مذاکرات برای خرید زمان نداشت. عراقچی، با تجربه‌ای عمیق در پرونده‌ی هسته‌ای، نماد یک دیپلماسی حرفه‌ای و فنی بود که در چارچوب‌های وزارتخانه‌ای و ادبیات رسمی عمل می‌کرد. اما اکنون، بازگشت چهره‌ای خارج از این دستگاه، مانند لاریجانی، حاکی از نوعی ناامیدی آشکار از کارکرد نهادهای تخصصی در حل بحران است. در واقع، دستگاه سیاست خارجی رسمی دیگر آن ظرفیت را ندارد که حامل پیام تغییر یا حتی مدیریت بحران باشد. این یعنی حاکمیت بار دیگر ترجیح داده منطق نهاد را کنار بگذارد و به منطق مهره‌ها بازگردد. لاریجانی، با سابقه‌ای پیچیده در قدرت، بازیگر عرصه‌ی میانه است. نه آن‌قدر رادیکال که در رادار جناح‌های افراطی گم شود، و نه آن‌قدر اصلاح‌طلب که بدنه‌ی امنیتی نسبت به او سوءظن جدی داشته باشد. بازگشت او در چنین لحظه‌ای، آن‌هم از مسیرهای غیررسمی، حامل این پیام است که حکومت در حال مهندسی یک «نمایش مصالحه» است؛ مصالحه‌ای نه در جهان واقع، بلکه در بازنمایی قدرت برای داخل و خارج. اما تفاوت او با دیپلمات‌های رسمی این است که اختیار دارد؛ اختیار تصمیم‌سازی، پیام‌رسانی، و حتی تغییر مسیر مذاکرات. لاریجانی قرار نیست توافقی امضا کند یا مذاکراتی رسمی را رهبری کند، اما مأموریت او بازیابی تعادل، کنترل روایت‌ها و آماده‌سازی زمین برای عقب‌نشینی بدون شکست است. اما پرسش بنیادین‌تر اینجاست: با حضور چهره‌ای همچون لاریجانی، سرنوشت نقشه‌های عراقچی و تیم سیاست خارجی او چه خواهد شد؟ آیا دیپلماسی رسمی، با همه‌ی تلاش‌هایش برای مدیریت پرونده آمریکا، به حاشیه خواهد رفت؟ آیا تصمیم‌گیری درباره آینده‌ی توافق، اکنون دیگر فقط در اتاق‌های شورای عالی امنیت ملی و مجمع تشخیص، و آن‌هم با بازیگرانی خارج از وزارت خارجه رقم خواهد خورد؟ واقعیت این است که جایگاه وزارت امور خارجه در ساختار قدرت جمهوری اسلامی، هیچ‌گاه فراتر از یک بازوی اجرایی نبوده است، و به همین دلیل برجام نابود شد اما اکنون حتی همان جایگاه اجرایی نیز در حال تضعیف است. ورود لاریجانی را باید در چارچوب یک «ترمیم اضطراری» دید؛ تلاشی از سوی حاکمیت برای بازسازی تصویری معقول و مذاکره‌پذیر از نظام، پیش از آن‌که فرصت‌ها به‌کلی از دست بروند. ترکیب فشارهای اسرائیل، تهدیدهای نظامی، تحریم‌های گسترده، و فرسایش سرمایه اجتماعی در داخل، حکومتی را که همواره به بازی زمان عادت کرده، این‌بار به مرز انتخاب‌های حیاتی رسانده است. و در این میان، بازگشت چهره‌ای نظیر لاریجانی نه یک ابتکار، بلکه یک اعتراف تلخ است: ما راه‌حل نداریم، اما چهره‌ای داریم که شاید هنوز شنیده شود. آنچه حاکمیت به آن بی‌اعتنا مانده، و بار دیگر در این بازی دیده نمی‌شود، سرمایه اجتماعی‌ای است که به‌شدت فرسوده شده، بی‌اعتماد گشته، و آماده‌ی پذیرش هیچ «چهره بازسازی‌شده‌ای» نیست. اما اگر این‌ها راه‌حل‌هایی موقت باشند، آینده‌ای ندارند. لاریجانی شاید بتواند موقتاً فضای مذاکره را از فروپاشی نجات دهد. اما اگر او قدرت تصمیم‌سازی نداشته باشد، پشتوانه‌ی سیاسی برای اجرای یک توافق پایدار نداشته باشد، این انتخاب نیز بی‌فایده خواهد بود. اگر حکومت گمان می‌کند که صرفاً با احیای چهره‌ها می‌تواند آینده را بازسازی کند، دچار همان خطای راهبردی‌ است که پیش از این، در سیاست داخلی و منطقه‌ای مرتکب شد: فرار از بازتعریف، با پناه‌بردن به آشنایان امین! این بازگشت نشانه‌ی یک چیز بیشتر نیست: درماندگی. درماندگی در تولید سیاست راهبردی، در ساختن اجماع، در مواجهه با بحران. اسم لاریجانی نه راه نجات است، نه راه گذار. او آینه‌ی بحران است؛ آینه‌ای که نظام، برای لحظه‌ای، در آن چهره‌ی پیر و متناقض خود را تماشا می‌کند. https://t.me/hamidasefichannel2
Показати все...
50👍 24👏 16👎 7🙏 2👌 2
Показати все...
بازگشت علی لاریجانی: بازسازی قدرت در لحظه‌ی احتضار راهبردی نویسنده: حمید آصفی بازگشت علی لاریجانی را نمی‌توان صرفاً نشانه‌ای از باز شدن گرهی در دیپلماسی ایران دانست، بلکه این بازگشت، پژواکی‌ست از نوعی اضطرار در بازسازی چهره‌ای معقول برای حکومتی که در آستانه‌ی فرسایش درونی و فشار بیرونی، ناگزیر از بازتعریف زبان قدرت است. زمانی که دیپلماسی رسمی، تحت مدیریت وزارت خارجه، حتی با حضور چهره‌هایی همچون عباس عراقچی، موفق به دستیابی به توافقی پایدار با آمریکا نمی‌شود، ورود لاریجانی معنایی فراتر از یک ابتکار شخصی می‌یابد. او نه فقط به عنوان بازیگری که به مذاکرات سایه اعتبار می‌دهد، بلکه به‌مثابه نشانه‌ای از پایان یک دوره و آغاز تردید در دستگاه سیاست خارجی کنونی ظاهر می‌شود. پنج دور مذاکرات اخیر میان تهران و واشنگتن، با هدایت عراقچی و تیمش، در فضایی پیش رفت که گرچه از منظر تکنیکی منسجم بود، اما فاقد آن پویایی سیاسی لازم برای خلق چرخشی در معادله‌ی بن‌بست‌ها بود. وزارت خارجه در این فرآیند، اختیاری فراتر از رسمی‌سازی، بوروکراتیزه‌کردن و فرسایشی‌ساختن مذاکرات برای خرید زمان نداشت. عراقچی، با تجربه‌ای عمیق در پرونده‌ی هسته‌ای، نماد یک دیپلماسی حرفه‌ای و فنی بود که در چارچوب‌های وزارتخانه‌ای و ادبیات رسمی عمل می‌کرد. اما اکنون، بازگشت چهره‌ای خارج از این دستگاه، مانند لاریجانی، حاکی از نوعی ناامیدی آشکار از کارکرد نهادهای تخصصی در حل بحران است. در واقع، دستگاه سیاست خارجی رسمی دیگر آن ظرفیت را ندارد که حامل پیام تغییر یا حتی مدیریت بحران باشد. این یعنی حاکمیت بار دیگر ترجیح داده منطق نهاد را کنار بگذارد و به منطق مهره‌ها بازگردد. لاریجانی، با سابقه‌ای پیچیده در قدرت، بازیگر عرصه‌ی میانه است. نه آن‌قدر رادیکال که در رادار جناح‌های افراطی گم شود، و نه آن‌قدر اصلاح‌طلب که بدنه‌ی امنیتی نسبت به او سوءظن جدی داشته باشد. بازگشت او در چنین لحظه‌ای، آن‌هم از مسیرهای غیررسمی، حامل این پیام است که حکومت در حال مهندسی یک «نمایش مصالحه» است؛ مصالحه‌ای نه در جهان واقع، بلکه در بازنمایی قدرت برای داخل و خارج. اما تفاوت او با دیپلمات‌های رسمی این است که اختیار دارد؛ اختیار تصمیم‌سازی، پیام‌رسانی، و حتی تغییر مسیر مذاکرات. لاریجانی قرار نیست توافقی امضا کند یا مذاکراتی رسمی را رهبری کند، اما مأموریت او بازیابی تعادل، کنترل روایت‌ها و آماده‌سازی زمین برای عقب‌نشینی بدون شکست است. اما پرسش بنیادین‌تر اینجاست: با حضور چهره‌ای همچون لاریجانی، سرنوشت نقشه‌های عراقچی و تیم سیاست خارجی او چه خواهد شد؟ آیا دیپلماسی رسمی، با همه‌ی تلاش‌هایش برای مدیریت پرونده آمریکا، به حاشیه خواهد رفت؟ آیا تصمیم‌گیری درباره آینده‌ی توافق، اکنون دیگر فقط در اتاق‌های شورای عالی امنیت ملی و مجمع تشخیص، و آن‌هم با بازیگرانی خارج از وزارت خارجه رقم خواهد خورد؟ واقعیت این است که جایگاه وزارت امور خارجه در ساختار قدرت جمهوری اسلامی، هیچ‌گاه فراتر از یک بازوی اجرایی نبوده است، و به همین دلیل برجام نابود شد اما اکنون حتی همان جایگاه اجرایی نیز در حال تضعیف است. ورود لاریجانی را باید در چارچوب یک «ترمیم اضطراری» دید؛ تلاشی از سوی حاکمیت برای بازسازی تصویری معقول و مذاکره‌پذیر از نظام، پیش از آن‌که فرصت‌ها به‌کلی از دست بروند. ترکیب فشارهای اسرائیل، تهدیدهای نظامی، تحریم‌های گسترده، و فرسایش سرمایه اجتماعی در داخل، حکومتی را که همواره به بازی زمان عادت کرده، این‌بار به مرز انتخاب‌های حیاتی رسانده است. و در این میان، بازگشت چهره‌ای نظیر لاریجانی نه یک ابتکار، بلکه یک اعتراف تلخ است: ما راه‌حل نداریم، اما چهره‌ای داریم که شاید هنوز شنیده شود. آنچه حاکمیت به آن بی‌اعتنا مانده، و بار دیگر در این بازی دیده نمی‌شود، سرمایه اجتماعی‌ای است که به‌شدت فرسوده شده، بی‌اعتماد گشته، و آماده‌ی پذیرش هیچ «چهره بازسازی‌شده‌ای» نیست. اما اگر این‌ها راه‌حل‌هایی موقت باشند، آینده‌ای ندارند. لاریجانی شاید بتواند موقتاً فضای مذاکره را از فروپاشی نجات دهد. اما اگر او قدرت تصمیم‌سازی نداشته باشد، پشتوانه‌ی سیاسی برای اجرای یک توافق پایدار نداشته باشد، این انتخاب نیز بی‌فایده خواهد بود. اگر حکومت گمان می‌کند که صرفاً با احیای چهره‌ها می‌تواند آینده را بازسازی کند، دچار همان خطای راهبردی‌ است که پیش از این، در سیاست داخلی و منطقه‌ای مرتکب شد: فرار از بازتعریف، با پناه‌بردن به آشنایان امین! این بازگشت نشانه‌ی یک چیز بیشتر نیست: درماندگی. درماندگی در تولید سیاست راهبردی، در ساختن اجماع، در مواجهه با بحران. اسم لاریجانی نه راه نجات است، نه راه گذار. او آینه‌ی بحران است؛ آینه‌ای که نظام، برای لحظه‌ای، در آن چهره‌ی پیر و متناقض خود را تماشا می‌کند. https://t.me/hamidasefichannel2
Показати все...
Показати все...
بازگشت علی لاریجانی: بازسازی قدرت در لحظه‌ی احتضار راهبردی نویسنده: حمید آصفی بازگشت علی لاریجانی را نمی‌توان صرفاً نشانه‌ای از باز شدن گرهی در دیپلماسی ایران دانست، بلکه این بازگشت، پژواکی‌ست از نوعی اضطرار در بازسازی چهره‌ای معقول برای حکومتی که در آستانه‌ی فرسایش درونی و فشار بیرونی، ناگزیر از بازتعریف زبان قدرت است. زمانی که دیپلماسی رسمی، تحت مدیریت وزارت خارجه، حتی با حضور چهره‌هایی همچون عباس عراقچی، موفق به دستیابی به توافقی پایدار با آمریکا نمی‌شود، ورود لاریجانی معنایی فراتر از یک ابتکار شخصی می‌یابد. او نه فقط به عنوان بازیگری که به مذاکرات سایه اعتبار می‌دهد، بلکه به‌مثابه نشانه‌ای از پایان یک دوره و آغاز تردید در دستگاه سیاست خارجی کنونی ظاهر می‌شود. پنج دور مذاکرات اخیر میان تهران و واشنگتن، با هدایت عراقچی و تیمش، در فضایی پیش رفت که گرچه از منظر تکنیکی منسجم بود، اما فاقد آن پویایی سیاسی لازم برای خلق چرخشی در معادله‌ی بن‌بست‌ها بود. وزارت خارجه در این فرآیند، اختیاری فراتر از رسمی‌سازی، بوروکراتیزه‌کردن و فرسایشی‌ساختن مذاکرات برای خرید زمان نداشت. عراقچی، با تجربه‌ای عمیق در پرونده‌ی هسته‌ای، نماد یک دیپلماسی حرفه‌ای و فنی بود که در چارچوب‌های وزارتخانه‌ای و ادبیات رسمی عمل می‌کرد. اما اکنون، بازگشت چهره‌ای خارج از این دستگاه، مانند لاریجانی، حاکی از نوعی ناامیدی آشکار از کارکرد نهادهای تخصصی در حل بحران است. در واقع، دستگاه سیاست خارجی رسمی دیگر آن ظرفیت را ندارد که حامل پیام تغییر یا حتی مدیریت بحران باشد. این یعنی حاکمیت بار دیگر ترجیح داده منطق نهاد را کنار بگذارد و به منطق مهره‌ها بازگردد. لاریجانی، با سابقه‌ای پیچیده در قدرت، بازیگر عرصه‌ی میانه است. نه آن‌قدر رادیکال که در رادار جناح‌های افراطی گم شود، و نه آن‌قدر اصلاح‌طلب که بدنه‌ی امنیتی نسبت به او سوءظن جدی داشته باشد. بازگشت او در چنین لحظه‌ای، آن‌هم از مسیرهای غیررسمی، حامل این پیام است که حکومت در حال مهندسی یک «نمایش مصالحه» است؛ مصالحه‌ای نه در جهان واقع، بلکه در بازنمایی قدرت برای داخل و خارج. اما تفاوت او با دیپلمات‌های رسمی این است که اختیار دارد؛ اختیار تصمیم‌سازی، پیام‌رسانی، و حتی تغییر مسیر مذاکرات. لاریجانی قرار نیست توافقی امضا کند یا مذاکراتی رسمی را رهبری کند، اما مأموریت او بازیابی تعادل، کنترل روایت‌ها و آماده‌سازی زمین برای عقب‌نشینی بدون شکست است. اما پرسش بنیادین‌تر اینجاست: با حضور چهره‌ای همچون لاریجانی، سرنوشت نقشه‌های عراقچی و تیم سیاست خارجی او چه خواهد شد؟ آیا دیپلماسی رسمی، با همه‌ی تلاش‌هایش برای مدیریت پرونده آمریکا، به حاشیه خواهد رفت؟ آیا تصمیم‌گیری درباره آینده‌ی توافق، اکنون دیگر فقط در اتاق‌های شورای عالی امنیت ملی و مجمع تشخیص، و آن‌هم با بازیگرانی خارج از وزارت خارجه رقم خواهد خورد؟ واقعیت این است که جایگاه وزارت امور خارجه در ساختار قدرت جمهوری اسلامی، هیچ‌گاه فراتر از یک بازوی اجرایی نبوده است، و به همین دلیل برجام نابود شد اما اکنون حتی همان جایگاه اجرایی نیز در حال تضعیف است. ورود لاریجانی را باید در چارچوب یک «ترمیم اضطراری» دید؛ تلاشی از سوی حاکمیت برای بازسازی تصویری معقول و مذاکره‌پذیر از نظام، پیش از آن‌که فرصت‌ها به‌کلی از دست بروند. ترکیب فشارهای اسرائیل، تهدیدهای نظامی، تحریم‌های گسترده، و فرسایش سرمایه اجتماعی در داخل، حکومتی را که همواره به بازی زمان عادت کرده، این‌بار به مرز انتخاب‌های حیاتی رسانده است. و در این میان، بازگشت چهره‌ای نظیر لاریجانی نه یک ابتکار، بلکه یک اعتراف تلخ است: ما راه‌حل نداریم، اما چهره‌ای داریم که شاید هنوز شنیده شود. آنچه حاکمیت به آن بی‌اعتنا مانده، و بار دیگر در این بازی دیده نمی‌شود، سرمایه اجتماعی‌ای است که به‌شدت فرسوده شده، بی‌اعتماد گشته، و آماده‌ی پذیرش هیچ «چهره بازسازی‌شده‌ای» نیست. اما اگر این‌ها راه‌حل‌هایی موقت باشند، آینده‌ای ندارند. لاریجانی شاید بتواند موقتاً فضای مذاکره را از فروپاشی نجات دهد. اما اگر او قدرت تصمیم‌سازی نداشته باشد، پشتوانه‌ی سیاسی برای اجرای یک توافق پایدار نداشته باشد، این انتخاب نیز بی‌فایده خواهد بود. اگر حکومت گمان می‌کند که صرفاً با احیای چهره‌هایی از گذشته می‌تواند آینده را بازسازی کند، دچار همان خطای راهبردی‌ است که پیش از این، در سیاست داخلی و منطقه‌ای مرتکب شد: فرار از بازتعریف، با پناه‌بردن به آشنایان بی‌پناه. در نهایت، این بازگشت نشانه‌ی یک چیز بیشتر نیست: درماندگی. درماندگی در تولید سیاست راهبردی، در ساختن اجماع، در مواجهه با بحران. اسم لاریجانی نه راه نجات است، نه راه گذار. او آینه‌ی بحران است؛ آینه‌ای که نظام، هرچند برای لحظه‌ای، در آن چهره‌ی پیر و متناقض خود را تماشا می‌کند. #حمید_آصفی
Показати все...
بازگشت علی لاریجانی: مهار بحران با چهره‌ای که دیگر قابل حذف نیست در سیاست ایران، برخی چهره‌ها هیچ‌گاه تمام نمی‌شوند. علی لاریجانی یکی از آن‌هاست. چهره‌ای که تا همین یک سال پیش در حاشیه‌ای مطلق قرار داشت، اکنون دوباره به مدار تصمیم‌سازی بازگشته؛ نه به عنوان تحلیل‌گر یا مشاور صوری، بلکه به‌عنوان بازیگر مستقیم، میانجی، نماینده ویژه و شاید حتی مهره‌ جایگزین در ترکیب شورای عالی امنیت ملی. سفر اعلام‌نشده‌اش به روسیه، در میانه بحرانی‌ترین روزهای دیپلماتیک کشور، هیچ شباهتی به مأموریت‌های معمول ندارد. این بازگشت، بازتعریف موقعیت سیاسی است. پس از پنج دور مذاکره با آمریکا که توسط تیم عراقچی انجام شد، حالا ناگهان لاریجانی وارد زمین شده است. بازگشت او نه ادامه‌ی همان مسیر، بلکه نشانه‌ای از تغییر فاز در مدیریت بحران است؛ تغییری که به‌وضوح می‌گوید ظرفیت وزارت خارجه به‌تنهایی کافی نبوده یا دیگر کفایت نمی‌کند. اگر عراقچی چهره‌ی فنی مذاکره است، لاریجانی حامل پیامی سیاسی از رأس نظام است. ورود او به این معادله یعنی نقشه‌هایی که تیم وزارت خارجه طراحی کرده بودند، حالا زیر سایه تصمیم‌گیرندگان بالادست یک ریل‌گذاری جدید می‌شود. نظام به‌روشنی تصمیم گرفته که مدیریت پرونده هسته‌ای و روابط خارجی را تنها به دست تکنوکرات‌های وزارت خارجه نسپارد. عراقچی مذاکرات را پیش برد، اما توافق نشد. حالا نوبت کسی‌ست که هم زبان سیاست را بلد است، هم زبان قدرت را و مهم‌تر از همه، کسی است که در جلسات بالادستی شرکت دارد، نه فقط در سالن‌های دیپلماتیک. پنج دور مذاکرات گذشته با امریکا، با واسطه‌های غیررسمی و مدل‌های تدریجی، راه به جایی نبرد. امروز نه اروپا مثل قبل در دسترس است، نه آمریکا حاضر به امتیازهای دوره بایدن است. ایران سه بحران هم‌زمان دارد: خطر مکانیزم ماشه، تهدید انزوای حقوقی کامل، و احتمال صف‌آرایی نظامی جدید. اروپا در بهترین حالت حاضر است اجرای ماشه را برای شش ماه یا یک سال معلق کند، مشروط به اینکه ایران روابطش با آژانس را ترمیم کند، ذخایر اورانیوم ۶۰ درصدی را از کشور خارج یا نابود کند، و در موضوعات منطقه‌ای، به‌ویژه پرونده یمن، که امنیت تجاری دریای سرخ از بین رفته همکاری جدی نشان دهد. بازگشت علی لاریجانی، بازگشت به عقلانیتی نسبی در دل ساختاری است که از درون شکاف برداشته. لاریجانی اهل چانه‌زنی‌ست، با سابقه مذاکره موفق در ۱۳۸۶ با سولانا، و البته قربانی همان ساختاری که بعدها در احمدی‌نژاد آن را خلاصه کردند. امروز اما فضا فرق کرده. احمدی‌نژاد دیگر نیست. جلیلی راهی به ساختار تصمیم ندارد. رئیسی درگذشته. و جمهوری اسلامی نیاز به کسی دارد که بقا را بفهمد و معادله را بشناسد. لاریجانی تند حرف می‌زند، اما تند عمل نمی‌کند. تهدیدش به گروسی، تهدید به عملیات فیزیکی نبود؛ ارسال پیام از دهان فردی بود که هم‌زمان گوش اروپایی‌ها را هم دارد. این تعادل در زبان، همان چیزی‌ست که نظام در غیاب دیپلماسی رسمی مؤثر، به آن پناه برده. کسی که بتواند شعار را داد بزند، اما در پشت پرده امتیاز را تنظیم کند. اکنون، به نظر می‌رسد نظام دیگر نمی‌خواهد مذاکرات تکه‌تکه باشد، به‌دنبال مذاکرات جامع است. مذاکره‌ای که هم اروپا را در بر بگیرد و هم آمریکا را، هرچند به‌صورت غیرهمزمان. و این مأموریت به فردی سپرده شده که مستقیماً به رأس وصل است. این تغییر، نشانه شکست راهبردهای پیشین است. ساختار تصمیم به وضوح فهمیده که مسیر گذشته کار نکرده، تکنوکراسی وزارت خارجه به تنهائی به نتیجه نمی‌رسد. امروز جمهوری اسلامی برای جلوگیری از شلیک ماشه و عبور از خطر انزوای همه‌جانبه، تنها یک ابزار باقی دارد: یک چهره قابل‌اعتماد برای مذاکره. کسی که نه غرب به‌راحتی او را پس می‌زند، نه ساختار نظام با او دچار بی‌اعتمادی است. اگر این مسیر هم شکست بخورد، در برابر نظام تنها دو گزینه می‌ماند: تشدید بحران یا ورود به یک فاز اجباری عقب‌نشینی. به همین دلیل است که علی لاریجانی، با همه تناقض‌هایش، ممکن است آخرین فرصت برای بازتعریف تعامل نظام با جهان باشد. نه به عنوان قهرمان، بلکه به‌عنوان آخرین مهره‌ای که هنوز می‌شود روی آن قمار کرد. #حمید_آصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
80👍 35👎 31🙏 3👌 3🕊 1
✍🏻 در دفاع از عبدالله مومنی | وجدان‌های زنده را نمی‌توان خاموش کرد حمید آصفی در سرزمینی که دروغ پاداش می‌گیرد و صداقت، کیفر؛ در ساختاری که مشتی امنیتی‌کار، عدالت را گروگان گرفته‌اند، عبدالله مومنی نه مجرم است، نه خطاکار؛ او یکی از هزاران وجدان بیدار این خاک است که هنوز باور دارد «می‌توان انسانی بود، حتی اگر هزینه‌اش سنگین باشد.» عبدالله مومنی را می‌خواهند دوباره محاکمه کنند، به اتهام «تبلیغ علیه نظام»؛ اما مگر تبلیغی بالاتر از حقیقت گفته؟ مگر جز این است که خواستار رجوع به رأی مردم شده؟ مگر همان رفراندومی را حمایت کرده که سال‌ها پیش، رهبر جنبش سبز، میرحسین موسوی، در اوج انزوا و حصر، آن را به‌عنوان راه‌حل سیاسی طرح کرد؟ امروز، دستگاه امنیتی با همان ترفند کهنه‌ی «اتهام تکراری»، بار دیگر بر در خانه عبدالله مومنی کوبیده؛ در حالی‌که هنوز زخم‌های زندان قبلی‌اش تازه‌اند، هنوز هوای آزادی‌اش بوی پرونده می‌دهد، و باز او را به همان جرم قدیمی می‌خوانند: جرم انسان ماندن. عبدالله مومنی، صدایی است از دل نسلی که در کوچه‌های «تحکیم وحدت»، با آرمان‌های دموکراسی و حق انتخاب بزرگ شد. صدایی که سکوت نکرد، نه در سال ۸۸، نه در سلول انفرادی، و نه امروز که کشور به تنگنای سیاستِ بن‌بست رسیده. این احضار، فقط احضار یک فعال سیاسی نیست؛ هشداری‌ست به تمام کسانی که هنوز می‌پرسند: آیا راهی مسالمت‌آمیز هست؟ آری، راه هست، اما با این دستگاه سرکوب، حتی پرسیدن از «راه»، جرم است. ما در کنار عبدالله مومنی می‌ایستیم، نه از سر دلسوزی، بلکه از سر احترام. زیرا او نه‌فقط نماینده یک جریان، که صدای خاموش‌شدگانی‌ست که دیگر نمی‌توانند فریاد بزنند. و این را بدانند: تا زمانی که کسانی چون عبدالله مومنی ایستاده‌اند، ایران هنوز امید دارد. با صدای بلند می‌گوییم: حمایت از رفراندوم، جرم نیست؛ مماشات با استبداد، جرم است. https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
95👍 32👌 5👎 3🕊 3