uk
Feedback
کانال حمید آصفی

کانال حمید آصفی

Відкрити в Telegram
2025 рік у цифрахsnowflakes fon
card fon
16 513
Підписники
+1324 години
+1387 днів
+53730 день
Архів дописів
مهسا و ایران در گذار: پیامدهای جنبش زن، زندگی، آزادی سه سال پس از مرگ مهسا امینی، ایران دیگر کشوری نیست که بود. آن حادثه تراژیک، علاوه بر روشن کردن ظلم و سرکوب، آغازگر فرایندی شد که حتی امروز نیز ادامه دارد؛ فرایندی که سیاست، جامعه و جایگاه ایران در جهان را بازتعریف کرده است. جنبش زن، زندگی، آزادی نشان داد که جامعه دیگر حاضر نیست تنها نظاره‌گر باشد و ساختار قدرت ناگزیر است با واقعیت‌های جدید کنار بیاید، چه بخواهد، چه نخواهد. پیامد نخست، فروپاشی مشروعیت داخلی حکومت است. پیش از این، نظام می‌توانست با ابزارهای سرکوب، تبلیغات و محدودیت‌های سیاسی نوعی از ثبات ظاهری ایجاد کند. اما امروز، حتی کسانی که با حکومت موافق هستند، نمی‌توانند واقعیت فاصله میان حاکمیت و جامعه را نادیده بگیرند. اعتماد اجتماعی به شدت کاهش یافته و هر سیاست نمایشی یا انتخاباتی به سرعت با بی‌اعتباری روبرو می‌شود. دیگر هیچ بازی رسانه‌ای نمی‌تواند حقیقتی را که میلیون‌ها نفر با خون، فریاد و اعتراض ساخته‌اند، پاک کند. پیامد دوم، ورود جامعه به مرحله‌ای تازه از گذار است. ایران اکنون میان یک نظم فرسوده و یک افق نو ایستاده است. نظم فرسوده قدرت همچنان پابرجاست، اما پایه‌های آن سست و شکننده شده‌اند. نسل جدید، به‌ویژه زنان و جوانان، دیگر حاضر نیستند تبعیت صرف کنند و چشم‌انداز آینده را بدون مشارکت خود بپذیرند. هرگونه تلاش برای بازگرداندن جامعه به وضعیت پیش از مهسا، نه تنها ناممکن، بلکه بی‌ثمر است. پیامد سوم، بازتعریف گفتمان سیاسی در ایران و منطقه است. جنبش مهسا به اپوزیسیون یادآور شد که تنها راه مشروعیت‌بخشی و موفقیت، توجه واقعی به مطالبات مردم است. دیگر نمی‌توان با نسخه‌های نخبه‌گرایانه یا سیاست‌های مردانه آینده را شکل داد؛ زنان و جوانان دیگر ستون اصلی تغییر هستند. هر سیاستمدار، تحلیلگر یا رسانه‌ای که این واقعیت را نادیده بگیرد، خود را در برابر تاریخ و جامعه بازنده خواهد یافت. در سطح بین‌المللی، مهسا و جنبش زن، زندگی، آزادی تصویری تازه از ایران ارائه کردند. ایران دیگر صرفاً با برنامه هسته‌ای یا سیاست منطقه‌ای شناخته نمی‌شود؛ بلکه با نام مهسا، با صدای زنان و جوانانش و با خواسته‌های آزادی‌خواهانه‌اش در ذهن جهانیان جا افتاده است. این تصویر جدید، قدرت نرم ایران را تغییر داده و باعث شده که هر دیپلماسی و هر مذاکره بین‌المللی ناگزیر به در نظر گرفتن جامعه واقعی ایران باشد. هیچ معامله یا توافقی نمی‌تواند صرفاً با حاکمان صورت گیرد و موفقیت آن بدون توجه به مطالبات داخلی تقریباً غیرممکن است. جنبش مهسا همچنین درس مهمی به قدرت‌های جهانی داد: ثبات واقعی در ایران نه از مسیر سرکوب یا سازش‌های محدود، بلکه از مسیر پاسخ به مطالبات جامعه و ایجاد شرایطی برای مشارکت واقعی و برابری است. این واقعیت، تحولات منطقه‌ای و محاسبات سیاسی بازیگران خارجی را نیز دگرگون کرده است. هرگونه تلاش برای نادیده گرفتن صدای زنان و جوانان، نه تنها بی‌اثر خواهد بود، بلکه پیامدهای بلندمدت و غیرقابل پیش‌بینی خواهد داشت. با این همه، مسیر پیش رو دشوار است. ساختار قدرت هنوز پابرجاست، سرکوب ادامه دارد و محدودیت‌های سازماندهی مردم کماکان شدید است. اما جنبش مهسا ثابت کرد که جنبش‌های تاریخی الزاماً در یک لحظه به پیروزی نمی‌رسند؛ آنها لایه‌لایه پیش می‌روند، حافظه جمعی را شکل می‌دهند و در زمان مناسب، به نقطه‌ای تعیین‌کننده می‌رسند. مهسا یک آستانه تاریخی بود و عبور از آن آستانه دیگر بازگشت‌پذیر نیست. سه سال پس از مرگ او، پیام واضح است: ایران در حال عبور از یک نظم فرسوده و ورود به دوره‌ای نو است. زنان دیگر حاشیه‌نشین نیستند، جوانان دیگر صامت نیستند و جامعه به طور کلی خواهان بازتعریف قدرت و ساختارهاست. آینده ممکن است پر از چالش باشد، اما مسیر تغییر آغاز شده است و هیچ قدرتی قادر به بازگرداندن آن نیست. مهسا، نام تو در تاریخ ایران نه تنها به یاد یک قربانی، بلکه به عنوان نماد تغییر، مقاومت و امید باقی خواهد ماند. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
95👌 28👏 11🙏 3👎 2
کاسه داغ‌تر از آش: ایران، فلسطین و بازی تکراری انزوای جهانی مجمع عمومی سازمان ملل، بار دیگر تئاتر بی‌پایان تضاد میان واقعیت و ایدئولوژی جمهوری اسلامی را به نمایش گذاشت. قطعنامه‌ای که فرانسه و عربستان برای اجرای راه‌حل دو کشوری فلسطین ارائه کردند، با حمایت ۱۴۲ کشور تصویب شد. اکثریت جهان گفت «آری» به تشکیل دولت فلسطین، اما ایران، همانند همیشه، «نه» گفت. این «نه» نه یک موضع قدرتمند بلکه نمایش وفاداری به سیاست‌های تکراری و ایدئولوژیک است؛ سیاستی که بیش از مصالح واقعی، به خودنمایی و ژست‌های سیاسی وفادار است. رای منفی ایران، فاصله گرفتن از اجماع جهانی را عریان کرد و چهره دیپلماسی کشور را به عنوان ابزاری نمایشی و غیرواقعی نشان داد. نتیجه؟ انزوا، هزینه‌های اقتصادی و سیاسی که مردم باید بپردازند، و فرصت‌های از دست رفته‌ای که دیگر هیچ‌کس جبران نمی‌کند. اسرائیل بدون فوت وقت، قطعنامه را «سیرک سیاسی» خواند و تاکید کرد که این اعلامیه نه کمکی به صلح می‌کند و نه حماس را وادار به بازگرداندن گروگان‌ها یا خلع سلاح می‌کند؛ بلکه حماس را به ادامه جنگ تشویق می‌کند. این واکنش، عریان‌ترین سند ناکارآمدی سیاست‌های ایران در منطقه است؛ سیاست‌هایی که به جای تعامل واقعی، تنها به نمایش ایدئولوژیک و ژست‌های پرطمطراق خلاصه شده‌اند. همزمان، برخی چهره‌های جمهوری اسلامی، از جمله محسن رضایی، خواستار تشکیل ارتش اسلامی شدند و علی لاریجانی پیشنهاد داد «بیایم ستاد مشترک تشکیل بدهیم». این اظهارات نه تنها دور از واقعیت و نمادین است، بلکه شکاف ایران با دنیای عرب را عریان می‌کند. برخلاف تصور برخی در تهران، کشورهای عربی نه سکوت کردند و نه برخورد سرد داشتند؛ بلکه یکپارچه و محکم حمله اسرائیل به قطر را محکوم کردند و موضع ایران را از پیش به حاشیه فرستادند. حتی شورای امنیت سازمان ملل این حمله را محکوم کرد، اگرچه بدون نام بردن از اسرائیل، که نشان‌دهنده محدودیت واقعی نفوذ ایران در صحنه بین‌المللی است. فراتر از این، هیچ واکنش عملی دیگری شکل نگرفت و تصویر کامل قدرت واقعی منطقه‌ای را به نمایش گذاشت: ایران در انزوای سیاسی و نمادین گرفتار است. «نه» به تشکیل دولت فلسطین، در نگاه جهانی، دفاع از عدالت نیست؛ وفاداری به آرمان ایدئولوژیک است که هیچ کشوری حاضر به همراهی با آن نیست. این سیاست، چیزی جز انزوا، فشارهای بین‌المللی و تضعیف دیپلماسی ایران در آینده به همراه ندارد. ایران همچنان در مسیر سیاست‌های نمایشی و تکراری اصرار دارد، بی‌آنکه کوچک‌ترین اثرگذاری واقعی در صحنه بین‌المللی داشته باشد. واقعیت این است که ایران در این بازی، کاسه داغ‌تر از آش شده است. کشورهای دیگر، از فرانسه و عربستان تا اکثریت مجمع عمومی، در پی راه‌حل‌های عملی و دیپلماسی منطقه‌ای هستند، اما ایران، با ژست‌های ایدئولوژیک و شعارهای از پیش باخته، در حاشیه باقی می‌ماند. نتیجه این سیاست؟ تضعیف جایگاه ایران در مذاکرات آینده، از دست رفتن فرصت‌ها و ادامه انزوای بین‌المللی. این تجربه یک بار دیگر ثابت کرد که سیاست خارجی ایران هنوز در چرخه‌ای تکراری و از پیش باخته گرفتار است. «نه» به تشکیل دولت فلسطین، نه موضع قدرت، نه ایستادگی راهبردی، بلکه نمادی از سیاستی است که جهان را پشت سر خود می‌بیند و ایران را در انزوا رها می‌کند. ژست‌های ایدئولوژیک، بی‌اعتنایی به واقعیت‌های منطقه‌ای و وفاداری به نمایش سیاسی، چهره ایران را به عنوان کشوری منزوی، ناکارآمد و گرفتار سیاست‌های بی‌نتیجه، در ذهن جهانیان تثبیت کرده است. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 91 39👎 4👏 4👌 1
انقلاب شش‌ساعته نپال: وقتی واژه‌ها از واقعیت عقب می‌مانند در سیاست، آنچه اهمیت دارد نه بازی با لغت‌نامه است و نه گیرکردن در قید و بند اصطلاحات آکادمیک؛ بلکه فهمیدن تغییر واقعی قدرت و جابه‌جایی نیروهای اجتماعی است. ماجرای اخیر نپال دقیقاً از همین جنس است. کسانی که امروز با وسواس کودکانه می‌پرسند آیا این «انقلاب» است یا «شورش» یا «جنبش»، عملاً اصل ماجرا را ندیده می‌گیرند: دولتی در عرض چند ساعت سقوط کرد، نخست‌وزیر مجبور به استعفا شد، پارلمان به آتش کشیده شد، وزرا فرار کردند و ارتش ناچار شد کنترل اوضاع را به دست گیرد. اگر این حجم از فروپاشی ساختار سیاسی در مدت کوتاه «انقلاب» نیست، پس چه باید نامید؟ مگر انقلاب همیشه به معنای یک روند چندساله است؟ مگر انقلاب مشروطه ایران یک‌شبه آغاز و پایان یافت؟ خیر؛ اما همه می‌دانیم لحظات خاصی وجود دارد که در آن ساختار قدرت فرو می‌ریزد و مسیر تاریخ عوض می‌شود. اتفاق نپال نیز چنین لحظه‌ای بود؛ نقطه‌ای که به‌روشنی مرز میان «پیش از خیزش» و «پس از خیزش» را مشخص کرد. کسانی که می‌گویند انقلاب باید «اندیشه‌ای» و «راهبردی» باشد، عمداً چشمشان را بر واقعیت‌های جامعه بسته‌اند. مگر سال‌ها فساد، بیکاری و محدودسازی آزادی بیان در نپال انباشته نشده بود؟ مگر این خشم فروخورده نبود که در نهایت با فیلترینگ فیسبوک، اینستاگرام و یوتیوب منفجر شد؟ اندیشه این نسل نه در کتابخانه‌ها، بلکه در خیابان‌ها و با کنش مستقیم خود را نشان داد: با آتش‌زدن مجلس و سرنگون‌کردن دولتی که هیچ اعتباری نزدشان نداشت. برخلاف آنچه برخی خیال می‌کنند، ارتش نپال هم سکوت نکرد. ارتش وارد میدان شد، کنترل پایتخت را در دست گرفت و به مذاکره با معترضان پرداخت. این یعنی مداخله حساب‌شده برای جلوگیری از فروپاشی کامل. هرکس بخواهد آن را «سکوت ارتش» تعبیر کند یا از رؤیای بازگشت سلطنت سخن بگوید، بیش از آنکه تحلیل‌گر باشد، درگیر آرزوهای سیاسی خویش است. بله، می‌توان نام‌های دیگری روی این رخداد گذاشت: شورش اجتماعی، قیام مردمی، یا حتی آشوب. اما برای تحلیل‌گر سیاسی مهم نیست که واژه دقیق کدام است. مهم این است که در عرض چند ساعت یک دولت سقوط کرد، قدرت جابه‌جا شد و نسلی تازه خود را به‌عنوان بازیگر اصلی سیاست معرفی کرد. این همان معنای عملی انقلاب است، حتی اگر در ذهن برخی هنوز «اندیشه‌ای و راهبردی» جلوه نکند. سیاست عرصه واژه‌نامه نیست. سیاست عرصه قدرت است. و واقعیت این است که نپال یک دولت را در شش ساعت از دست داد، ارتش ناچار به مداخله شد و نسل Z به میدان آمد. اگر این انقلاب نامیده نشود، باید تعریف انقلاب را از نو نوشت. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
70👍 47👎 6👌 5👏 2
انقلاب شش‌ساعته نپال: نسل Z چگونه یک دولت را به زانو درآورد آنچه در نپال رخ داد را می‌توان یکی از سریع‌ترین و غیرمنتظره‌ترین خیزش‌های تاریخ معاصر نامید. اعتراضات نه از دل ایدئولوژی، نه از شعارهای سنگین حزبی، بلکه از یک ممنوعیت ساده؛ فیلترینگ شبکه‌های اجتماعی آغاز شد. اما همین تصمیم، انفجاری را رقم زد که تنها در چند ساعت دولت را از هم پاشاند، نخست‌وزیر را وادار به استعفا کرد و ارتش را به صحنه آورد. وقتی دولت نپال دسترسی به فیسبوک، اینستاگرام و یوتیوب را مسدود کرد، تصورش این بود که جوانان چند روزی غر بزنند و بعد ساکت شوند. اما همین نسل Z، که زندگی روزمره‌اش به اینترنت و آزادی بیان گره خورده، این ممنوعیت را نه یک محدودیت موقت، بلکه تحقیر مستقیم و اعلام جنگ علیه سبک زندگی خود دانست. خیابان‌های کاتماندو پر شد از جوانانی که شعارشان ساده بود: «دست از سر اینترنت ما بردارید». آنچه این خیزش را عجیب می‌کند سرعت سقوط دولت است. در عرض کمتر از شش ساعت پارلمان و دفتر نخست‌وزیری به آتش کشیده شدند، وزرا و مقام‌ها با عجله و حتی با چنگ زدن به طناب هلی‌کوپترها تلاش کردند از شهر بگریزند، نخست‌وزیر «خادگا پرساد شارما اولی» استعفا داد و برای مدتی به یک پادگان ارتش منتقل شد، و ارتش ناچار شد برای کنترل اوضاع وارد پایتخت شود و عملاً مدیریت کشور را در دست گیرد. این روند نشان داد که دولت در نپال بیش از آنچه تصور می‌شد شکننده و بی‌پشتوانه است. آتش زدن مجلس فقط یک حرکت نمادین نبود؛ پیامی روشن داشت: نهادی که باید نماینده مردم باشد، در چشم نسل جدید چیزی جز یک دکور خالی و ابزار پوششی برای فساد و بی‌عملی نبود. جوانان به‌وضوح نشان دادند که دیگر هیچ اعتباری برای سازوکارهای رسمی باقی نمانده است. در نهایت ارتش برای جلوگیری از جنگ داخلی و هرج‌ومرج بیشتر وارد عمل شد. اما نکته جالب اینجاست که ارتش نه در جایگاه سرکوب کامل، بلکه در موقعیت میانجی قرار گرفت. فرماندهان ارتش وارد مذاکره با نمایندگان معترضان شدند، چون فهمیدند این موج اجتماعی آن‌قدر عمیق و گسترده است که با گلوله و سرنیزه فروکش نخواهد کرد. اعتماد عمومی نابود شده است. حتی اگر دولت جدیدی تشکیل شود، بازسازی اعتماد میان حاکمیت و نسل Z کار ساده‌ای نخواهد بود. الگوی جدید اعتراضات شکل گرفته است. دیگر لازم نیست دهه‌ها مبارزه یا سال‌ها تظاهرات طولانی در کار باشد؛ نسل شبکه‌های اجتماعی می‌تواند در عرض چند ساعت یک دولت را فلج کند. ارتش تبدیل به ضامن بقا شد. این مسئله شاید در کوتاه‌مدت ثبات بیاورد، اما در بلندمدت پرسش جدی ایجاد می‌کند: آیا ارتش به‌عنوان قدرت سیاسی جدید عمل خواهد کرد یا صرفاً نقش آتش‌نشان موقت را بازی می‌کند؟ اروپا و غرب نیز با واقعیتی جدید روبه‌رو شدند. آنها همیشه با دولت‌های شکننده جنوب آسیا بر سر میز مذاکره می‌نشستند، اما حالا باید بفهمند که بازیگران اصلی دیگر نه وزرا و نخست‌وزیران، بلکه نسلی جوان، بی‌تجربه اما جسور و متصل به شبکه جهانی است. نپال یک نمونه محلی نیست؛ یک آژیر هشدار جهانی است. هر حکومتی که تصور کند با فیلتر، با بستن دهان‌ها و با حذف شبکه‌های اجتماعی می‌تواند بحران مشروعیت خود را پنهان کند، دیر یا زود با همان لحظه‌ای روبه‌رو می‌شود که نپال تجربه کرد: انفجار ناگهانی، سقوط برق‌آسا، و تسلیم در برابر نسلی که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 109 40👏 11👌 7👎 4🙏 2
توافق ایران و آژانس: جدال دسترسی بازرسان و حسابگری سیاسی تهران اصل ماجرا روشن است: توافق اخیر ایران و آژانس بین‌المللی انرژی اتمی اقدامی مهم و تغییر موضعی از سوی تهران است. مقامات جمهوری اسلامی به این جمع‌بندی رسیده‌اند که باید با آژانس به توافقی برسند، ولو به‌صورت محدود و مشروط. اما چون متن توافق منتشر نشده، نمی‌دانیم دقیقاً چه بندهایی در آن درج شده است. همین فقدان شفافیت، منبع اصلی اختلاف روایت‌هاست. از یک‌سو رافائل گروسی، مدیرکل آژانس، اعلام کرده که توافق شامل همه تأسیسات و مراکز در ایران می‌شود و گزارش‌دهی لازم درباره تمام مراکز مورد حمله، از جمله مواد هسته‌ای موجود در آنها، در دستور کار قرار دارد. چنین ادعایی از سوی او نمی‌تواند صرفاً یک حرف بی‌پایه باشد، زیرا فردا در شورای حکام برایش مسئله‌ساز خواهد شد. از سوی دیگر، عباس عراقچی می‌گوید ایران هنوز دسترسی فوری به بازرسان نداده و این مسئله بسته به مذاکرات بعدی است. هر دو روایت می‌توانند همزمان درست باشند: توافق فعلی یک چارچوب اولیه است و گام بعدی ایران باید ارائه گزارش دقیق به آژانس باشد تا بر اساس آن، بازرسان به مراکز مشخص اعزام شوند. اهمیت اصلی ماجرا نه در جزئیات فنی، بلکه در چارچوب سیاسی آن نهفته است. با وجود مخالفت‌های تندروها در مجلس، تصمیم اصلی جای دیگری گرفته شده است. شورای عالی امنیت ملی خط‌دهنده اصلی این توافق بوده و عراقچی نیز بارها به این موضوع اشاره کرده است. مجلس اکنون در تعطیلات سه‌هفته‌ای است، اما واقعیت اینجاست که حتی اگر تعطیل هم نبود، نهایتاً این نظر شورا بود که بر صندلی تصمیم‌گیری می‌نشست و راه را تعیین می‌کرد. بنابراین تهدیدهای مخالفان برای استیضاح یا احضار عراقچی بیشتر جنبه نمایشی داشت و در معادله واقعی قدرت، بی‌اثر بود. اما زمان بسیار محدود است. سه کشور اروپایی در بیانیه اخیرشان خواستار اقدام فوری ایران شده‌اند. آنها معتقدند که همین الان باید دسترسی بازرسان فراهم شود، نه در آینده‌ای نامعلوم. فرصت باقی‌مانده کمتر از شانزده روز است و اگر این دسترسی محقق نشود، احتمال فعال شدن مکانیسم ماشه به‌شدت بالا می‌رود. از این رو، اقدام عاجل تهران در صدور مجوز دسترسی بازرسان نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی حیاتی برای جلوگیری از تشدید بحران است. اگر توافق فعلی به‌درستی اجرا شود، می‌تواند دو مطالبه اصلی اروپایی‌ها را برآورده کند: نخست دسترسی بازرسان به تأسیسات ایران، و دوم اطلاع دقیق از موجودی حدود ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده با غلظت ۶۰ درصد. این دو موضوع، اگر حل شوند، می‌توانند از شدت فشارها بکاهند. اما موضوع سوم ــ مذاکره مستقیم با آمریکا ــ همچنان باز و پیچیده باقی مانده و احتمالاً سخت‌ترین گام پیش رو خواهد بود. به بیان ساده، چرخ‌ها به حرکت افتاده‌اند. توافق اخیر قدم اول است، اما بدون اجرای سریع و دسترسی عملی بازرسان، ارزش واقعی خود را از دست خواهد داد. این بازی زمان‌دار است و تهران باید بداند که تنها با تعویق و ابهام نمی‌تواند مانع فعال شدن مکانیزم ماشه شود. مسیر روشن است: گزارش‌دهی فوری، دسترسی کامل و پاسخ‌گویی سیاسی. باقی ماجرا را نه در مجلس، بلکه پشت درهای بسته مذاکرات تهران، وین و نیویورک تعیین خواهند کرد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 91 30🙏 4👌 1
قطر، کشور کوچک با بازی بزرگ: چرا طالبان و حماس در دوحه سکنا گزیدند؟ قطر، کشوری کوچک با جمعیتی اندک و جغرافیایی شکننده، درست وسط محاصره عربستان و امارات نشسته است. اما این کشور یاد گرفته که بقا نه با ارتش و نفت، بلکه با هوشمندی و دیپلماسی بحران تضمین می‌شود. دوحه فهمیده بحران‌ها، اگر خوب مدیریت شوند، می‌توانند تبدیل به سرمایه سیاسی شوند. و از همین مسیر، هنر «تجارت دیپلماسی بحران» را ساخت. این داستان از دهه ۹۰ میلادی و با تولد شبکه الجزیره شروع شد. شبکه‌ای که جهان را به تماشای بحران‌ها می‌نشاند و قطر را به میانجی حساس و غیرقابل جایگزین تبدیل کرد. وقتی عربستان، امارات، بحرین و مصر در ۲۰۱۷ قطر را محاصره کردند، همان سرمایه سیاسی به کمک آمد. دوحه نه تنها زنده ماند، بلکه قدرتمندتر شد؛ کشوری کوچک که هیچ بازیگر منطقه‌ای جرات نادیده گرفتنش را ندارد. قطر مهم‌ترین ابزارش را هم خوب انتخاب کرده بود: طالبان و حماس. گروه‌هایی که خشونت و بحث برانگیزی‌شان بر کسی پوشیده نیست، اما برای دوحه، «کارت چانه‌زنی بی‌همتا» هستند. دفتر سیاسی طالبان در دوحه، جایی که مذاکرات خروج آمریکا از افغانستان انجام شد؛ مذاکره‌ای که هیچ کشور دیگری در منطقه جرأت میزبانی‌اش را نداشت. رهبران حماس هم در دوحه مستقر شدند؛ نتیجه؟ هر مذاکره مهم با قدرت‌های جهانی، از کانال قطر می‌گذرد. طنز ماجرا اینجاست: کشوری بدون عمق استراتژیک، خودش را در مقابل عربستان و امارات مطرح کرده است. آن‌ها با مشت آهنین عمل می‌کنند؛ قطر با دفترهای سیاسی و تلویزیون بحران را مدیریت می‌کند. بحران‌ها در دوحه ابزار سیاست شده‌اند و یک کشور کوچک، صدایی بلند پیدا کرده است. قطر یاد گرفته است که یک دفتر طالبان یا حماس می‌تواند برای بقا کافی باشد. قطر مثل بازیکن کوتاه‌قدی است که وسط زمین غول‌ها بازی می‌کند، اما با تکنیک و زیرکی نگاه‌ها را به خود جلب می‌کند. بحران‌ها را وارد می‌کند، پردازش می‌کند و به شکل دیپلماسی به جهان صادر می‌کند. حتی وقتی جام جهانی فوتبال را میزبانی می‌کند، همان زمان طالبان و حماس دفتر سیاسی دارند؛ تضاد و تناقضی که قطر را به سرمایه سیاسی تبدیل کرده است. اما این بازی خطر هم دارد. همان‌طور که بحران‌ها دوحه را بالا کشیده‌اند، می‌توانند آن را غرق کنند. اگر طالبان یا حماس شکست بخورند یا از صحنه حذف شوند، قطر هم بی‌واسطه در معرض فشار جهانی قرار می‌گیرد. پرسش اینجاست: آیا قطر می‌تواند تا ابد روی موج بحران‌ها بماند یا روزی همان موج، خودش را خواهد بلعید؟ سود قطر نه در نظامی و نه ایدئولوژیک است؛ سود واقعی در «قدرت سیاسی و دیپلماسی» است. دوحه تبدیل شده به کانالی اجتناب‌ناپذیر برای قدرت‌های جهانی، سپری برای بقا و بازیگری که فراتر از وزن طبیعی خود در نظم منطقه‌ای و جهانی نقش‌آفرینی می‌کند. قطر با بازی در زمین بحران‌ها، یک بازی بزرگ برای بقا ساخته است؛ بازی‌ای که کوچک‌ترین خطای آن، می‌تواند قمار تمام عیارش را به خطر اندازد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
71👍 42👎 2👌 2
حمله به قطر؛ نخستین زمزمه‌های «نظم نوین صحرایی» و مرگ نظم متعارف در روابط بین‌الملل این یک حمله معمولی نبود. این یک مانور تمام‌عیار ژئوپلیتیکی بود که نقشه خاورمیانه را یک‌بار دیگر، نه با مرکب، که با آتش و خون، دوباره‌نویسی کرد. حمله اسرائیل به قلب دوحه، پایتخت یکی از ثروتمندترین و تأثیرگذارترین متحدان آمریکا در منطقه، تنها یک عملیات تروریستی دیگر نیست؛ این یک بیانیه راهبردی بود با چندین مخاطب مشخص: قطر، عربستان، ایران، روسیه، چین و حتی خود کاخ سفید. نگاه سطحی می‌گوید قطر قربانی بی‌پروایی اسرائیل و توهم‌زدگی ترامپ شد، اما تحلیل عمیق‌تر، پرده از واقعیت تلخ‌تری برمی‌دارد: قطر به آزمایشگاهی برای آزمون «تابوهای جدید» تبدیل شده است. اسرائیل با این حمله به صراحت اعلام کرد که حاکمیت ملی کشورهای عربی منطقه، در صورت میزبانی از گروه‌های مقاومت، دیگر تقدس گذشته را ندارد. این، پاشنه آشیل نظم امنیتی عرب‌هاست. عربستان بلافاصله با تماس ولیعهدش، نه فقط برای ابراز همبستگی، که برای پر کردن خلأ رهبری که آمریکا با چراغ سبز به اسرائیل ایجاد کرد، واکنش نشان داد؛ فریاد بلند ریاض این بود: امنیت خلیج فارس را ما تعریف می‌کنیم، نه تل‌آویو. ترامپ و نتانیاهو هم‌پیمانانی به نظر می‌آیند، اما در واقع در یک بازی مرگبار برای تعریف «دیوانگی کنترل‌شده» با یکدیگر رقابت می‌کنند. نتانیاهو، غرق در بحران‌های داخلی و تحت فشار افکار عمومی جهانی، نیاز به یک پیروزی نمایشی و فوری دارد. ترامپ، زخم‌خورده از شکست در اوکراین و ایران و عطشانه در جستجوی یک «معامله قرن» برای تضمین میراثش، به هر اقدامی که حماس را به زانو درآورد، رضایت می‌دهد. اما آمریکای ترامپ با حمله به متحد خود یعنی قطر، اعتماد تمامی متحدان دیگرش در منطقه، از عربستان تا امارات، را به مخاطره انداخت. این یک ماجراجویی هژمونیک است. حمله اسرائیل به زیرساخت‌های نظامی به‌جا مانده از دوره بشار اسد در سوریه و اعمال هژمونی امنیتی و نظامی، بدون اشغال نظامی، سه استان هم‌مرز خود را تبدیل به حیات خلوت امنیتی اسرائیل کرده است. این نشان می‌دهد پروژه «اسرائیل بزرگ» دیگر یک پروژه سرزمینی-جمعیتی نیست؛ این یک پروژه حاکمیت امنیتی-نظامی است. هدف، اشغال جغرافیا نیست؛ هدف، اشغال آسمان‌ها و اعمال نفوذ در تصمیم‌گیری‌های امنیتی کشورهای منطقه است. حمله به مقر حماس در دوحه، پیام را روشن ساخت: اسرائیل می‌تواند هر زمان و هر کجا—حتی در پایتخت یک متحد آمریکا—اقدام نظامی انجام دهد. این عملاً منطقه را در چارچوب حاکمیت امنیتی اسرائیل قرار می‌دهد؛ صلح از طریق سلطه، نه مذاکره، تعریف می‌شود. ما اکنون شاهد تولد یک «رئالیسم سایبر-صحرایی» هستیم: نظمی که در آن قدرت تنها با توانایی اعمال خشونت سریع، فرامرزی و غیرقابل انکار سنجیده می‌شود. جنگنده‌های بدون سرنشین، جنگ سایبری و عملیات‌های هدفمند، ابزارهای اصلی این دیپلماسی هستند. تغییر نام «وزارت دفاع» آمریکا به «وزارت جنگ»، تنها نشانه رسمی این تحول خونین است. پیامد بلندمدت این واقعه، شتابان‌ترین کوچ استراتژیک تاریخ معاصر را رقم خواهد زد. متحدان سنتی آمریکا در منطقه، که اکنون خود را در تیررس تصمیمات غیرقابل پیش‌بینی یک رئیس‌جمهور و متحد منطقه‌ای او می‌بینند، به ناچار به سمت مسکو و پکن گسیل خواهند شد. این حمله، بهترین هدیه ممکن برای دیپلماسی عمومی روسیه و چین در خلیج فارس بود؛ آنها خود را به عنوان قدرت‌های قابل پیش‌بینی‌تر و باوفاتری نشان خواهند داد. حمله به دوحه، یک چاه‌ویل استراتژیک است. این عملیات، نه نمایش قدرت، بلکه رقص مرگ یک نظم فرسوده است که آخرین نفس‌هایش را می‌کشد. اعراب خلیج‌فارس پس از این حمله، بیشتر به سمت یک نظم چندقطبی جدید حرکت خواهند کرد؛ نظمی که در آن حرمت حاکمیت دوباره تعریف شود. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
72👍 45👎 18👌 2🕊 2
۴۶ سال دستور، ۴۶۰۰ تورم، نمایش تمام‌نشدنی باد هوا وقتی حاکمیت می‌گوید باید روحیه‌ی کار و تلاش جایگزین روحیه‌ی «نه جنگ نه صلح» شود، آدم نمی‌داند بخندد یا گریه کند. چه کسی این کشور را در حالت «نه جنگ نه صلح» نگه داشته؟ قانون اساسی روشن است: مسئول اعلام جنگ و صلح در رأس قدرت است. یعنی اگر امروز مردم با کابوس تحریم، موشک، نفت قاچاق و دلارهای نظامی از خواب بیدار می‌شوند، مسئولش همان هسته‌ی سخت قدرت است. اینکه مدام مردم را «دلگرم» کنند با شعارهای توخالی، بیشتر شبیه مسابقه‌ی بادکنک‌بازی است تا سیاست واقعی. این جنگی که مدام از آن حرف می‌زنند، جنگ مردم ایران نیست، جنگ ارتش ایران هم نیست، حتی جنگ کشور ایران هم نیست؛ این جنگ حاکمیت است که خیال می‌کند با شعار و تهدید می‌تواند اسرائیل را محو کند. مردم کجا هستند؟ سفره‌شان کجاست؟ بی‌خبری و نصیحت جای کار واقعی را گرفته است. وقتی می‌گویند باید نشاط کار و تلاش باشد، باید اقتصاددان‌ها بخندند یا داد بزنند؟ آنها همه درس خوانده‌اند، کتاب نوشته‌اند، مدل ساخته‌اند، بعد می‌آیند و با نصیحت می‌خواهند بازار را جادو کنند! اقتصاد علم است، نه جلسه‌ی سخنرانی با چای و شیرینی. همان‌طور که جاذبه زمین با دعا و تهدید تغییر نمی‌کند، عرضه و تقاضا هم با موعظه تغییر نمی‌کند. ۴۶ سال است که هسته‌ی سخت قدرت فکر می‌کند می‌تواند با تهدید، موعظه یا کوپن اقتصاد را اداره کند. نتیجه؟ تورم ساختاری، بیکاری مزمن، رشد منفی، فرار سرمایه… و باز هم همان نسخه‌های شکست‌خورده. انگار کسی آمده باشد قانون جاذبه را لغو کند و بعد انتظار داشته باشد توپ‌ها بالا نروند. این بار هم نسخه‌ی کلاسیک تکرار شده: افزایش بودجه‌ی نظامی، سرکوب بازار، وعده‌ی کنترل قیمت‌ها. امسال از هر چهار بشکه نفت قاچاق، یک بشکه سهم نهادهای نظامی شد. یعنی ۲۵ درصد صادرات نفت کشور مستقیم از سفره‌ی مردم برداشته شد. بعد هم مجلس می‌گوید: دو میلیارد یورو فوری اضافه کنید، چون ممکن است صادرات محقق نشود. یعنی مردم باید مثل شعبده‌بازی‌های خیابانی نگران دست کشیدن روی سفره‌شان باشند. سؤال ساده است: کجای دنیا برای مقابله با اسرائیل – کشوری که تولید ناخالص داخلی‌اش دو برابر ایران است و پشتش هم آمریکا ایستاده – می‌شود با دو میلیارد یورو وارد میدان شد؟ جواب روشن است: هیچ جا. ولی مردم باید زانو بزنند و از روی سفره‌شان نگاه کنند که هسته‌ی سخت قدرت بازی کند. این بودجه‌های نظامی و سرکوب بازار نه امنیت می‌آورد و نه رفاه. برعکس، بحران اقتصادی را شعله‌ور می‌کند، نارضایتی را بالا می‌برد و امنیت را متزلزل می‌کند. مردم وقتی نان شب ندارند، چه کسی برای شعار «محو اسرائیل» کف می‌زند؟ حقیقت ساده است: امنیت از مسیر صلح می‌آید، نه از مسیر «نه جنگ نه صلح». و کلید صلح در دست همان کسانی است که عمداً کشور را در مرز آتش نگه داشته‌اند. اگر واقعاً دنبال امنیت‌اند، باید همان وظیفه‌ی قانونی خود را انجام دهند: اعلام صلح. و حالا برسیم به آن طنز تلخِ واقعی: اینکه بعد از ۴۶ سال هنوز فکر می‌کنند با نصیحت می‌شود اقتصاد را راه انداخت، خودش یک جوک ملی است. باز هم سرکوب بازار، باز هم کوپن، باز هم افزایش بودجه‌ی نظامی، باز هم شعار محو اسرائیل. مردم می‌مانند، سفره‌شان می‌ماند، و هسته‌ی سخت قدرت باز هم به «کارآمدی» خودش لبخند می‌زند. انگار نمایش بادکنکیِ ۴۶ ساله هنوز نترکیده، ولی هیچ وقت واقعی نبوده. هر روز یک نسخه‌ی تازه از همان شوخی‌های قدیمی: «باید تولید کنیم! باید کار کنیم!» و مردم می‌خندند، چون می‌دانند نتیجه همان است که همیشه بوده: تورم بالا، صف خرید، بازار سیاه، و وعده‌هایی که مثل ژله‌اند، نرم و لغزنده و هیچ‌وقت به دست نمی‌آیند. دو میلیارد یورو بودجه نظامی در برابر اسرائیل؟ خنده‌دار است. فشارش فقط روی مردم است. کوپن دادن؟ شکست خورد. سرکوب بازار؟ شکست خورد. شعار محو دشمن؟ شکست خورد… ولی هسته‌ی سخت قدرت باز هم انگار فکر می‌کند نسخه‌ی معجزه‌آسا پیدا کرده. مردم فقط تماشا می‌کنند، می‌خندند، عصبانی می‌شوند، و منتظر هستند ببینند این نمایش بادکنکی تا کی ادامه پیدا می‌کند. این چرخه، چرخه‌ی ۴۶ ساله‌ی باد هواست: حرف زیاد، نتیجه صفر. مردم هزینه می‌دهند، سفره‌شان کوچک می‌شود، امنیت متزلزل می‌شود، ولی هسته‌ی سخت قدرت همچنان به «اقتدار» خودش لبخند می‌زند و مردم باید نظاره‌گر یک نمایش کمیک و تراژیک باشند که هر روز یک جوک جدید برایشان دارد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 104 30👏 10👌 5🙏 1
باز هم باد هوا؛ تکرار ۴۶ ساله‌ی هسته سخت قدرت وقتی حاکمیت می‌گوید باید روحیه‌ی کار و تلاش جایگزین روحیه‌ی «نه جنگ نه صلح» شود، آدم نمی‌داند بخندد یا گریه کند. چه کسی این کشور را در حالت «نه جنگ نه صلح» نگه داشته؟ قانون اساسی روشن است: مسئول اعلام جنگ و صلح در رأس قدرت است. یعنی اگر امروز مردم با کابوس تحریم، موشک، نفت قاچاق و دلارهای نظامی از خواب بیدار می‌شوند، مسئولش همان هسته‌ی سخت قدرت است. اینکه مدام مردم را «دلگرم» کنند با شعارهای توخالی، بیشتر شبیه مسابقه‌ی بادکنک‌بازی است تا سیاست واقعی. این جنگی که مدام از آن حرف می‌زنند، جنگ مردم ایران نیست، حتی جنگ کشور ایران هم نیست؛ این جنگ حاکمیت است که خیال می‌کند با شعار و تهدید می‌تواند اسرائیل را محو کند. مردم کجا هستند؟ سفره‌شان کجاست؟ بی‌خبری و نصیحت جای کار واقعی را گرفته است. وقتی می‌گویند باید نشاط کار و تلاش باشد، باید اقتصاددان‌ها بخندند یا داد بزنند؟ آنها همه درس خوانده‌اند، کتاب نوشته‌اند، مدل ساخته‌اند، بعد می‌آیند و با نصیحت می‌خواهند اقتصاد را جادو کنند! اقتصاد علم است، نه جلسه‌ی سخنرانی با چای و شیرینی. همان‌طور که جاذبه زمین با دعا و تهدید تغییر نمی‌کند، اقتصاد هم با موعظه تغییر نمی‌کند. ۴۶ سال است که هسته‌ی سخت قدرت فکر می‌کند می‌تواند با تهدید، موعظه، دستور، اقتصاد را اداره کند. نتیجه؟ تورم ساختاری، بیکاری مزمن، رشد منفی، فرار سرمایه… و باز هم همان نسخه‌های شکست‌خورده. انگار کسی آمده باشد قانون جاذبه را لغو کند و بعد انتظار داشته باشد توپ‌ها بالا نروند. این بار هم نسخه‌ی کلاسیک تکرار شده: افزایش بودجه‌ی نظامی، سرکوب بازار، وعده‌ی کنترل قیمت‌ها. یعنی مردم باید مثل شعبده‌بازی‌های خیابانی نگران دست کشیدن روی سفره‌شان باشند. سؤال ساده است: برای مقابله با اسرائیل – کشوری که تولید ناخالص داخلی‌اش دو برابر ایران است و پشتش هم آمریکا ایستاده – می‌شود چگونه میتوان وارد جنگ شد؟ جواب روشن است: عملاً غیر ممکن است،ولی مردم باید زانو بزنند و از روی سفره‌شان نگاه کنند که هسته‌ی سخت قدرت بازی کند. این جنگ‌ها نه امنیت می‌آورد و نه رفاه. برعکس، بحران اقتصادی را شعله‌ور می‌کند، نارضایتی را بالا می‌برد و امنیت را متزلزل می‌کند. مردم وقتی نان شب ندارند، چه کسی برای شعار «محو اسرائیل» کف می‌زند؟ حقیقت ساده است: امنیت از مسیر صلح می‌آید، نه از مسیر «نه جنگ نه صلح». و کلید صلح در دست همان کسانی است که عمداً کشور را در مرز آتش نگه داشته‌اند. اگر واقعاً دنبال امنیت‌اند، باید همان وظیفه‌ی قانونی خود را انجام دهند: اعلام صلح. و حالا برسیم به آن طنز تلخِ واقعی: اینکه بعد از ۴۶ سال هنوز فکر می‌کنند با نصیحت می‌شود اقتصاد را راه انداخت، خودش یک جوک ملی است. باز هم سرکوب بازار، باز هم کوپن، باز هم افزایش بودجه‌ی نظامی، باز هم شعار محو اسرائیل. مردم می‌مانند، سفره‌شان می‌ماند، و هسته‌ی سخت قدرت باز هم به «کارآمدی» خودش لبخند می‌زند. انگار نمایش بادکنکیِ ۴۶ ساله هنوز نترکیده، ولی هیچ وقت واقعی نبوده. هر روز یک نسخه‌ی تازه از همان شوخی‌های قدیمی: «باید تولید کنیم! باید کار کنیم!» و مردم می‌خندند، چون می‌دانند نتیجه همان است که همیشه بوده: تورم بالا، صف خرید، بازار سیاه، و وعده‌هایی که مثل ژله‌اند، نرم و لغزنده و هیچ‌وقت به دست نمی‌آیند. کوپن دادن؟ شکست خورد. سرکوب بازار؟ شکست خورد. شعار محو دشمن؟ شکست خورد… ولی هسته‌ی سخت قدرت باز هم انگار فکر می‌کند نسخه‌ی معجزه‌آسا پیدا کرده. مردم فقط تماشا می‌کنند، می‌خندند، عصبانی می‌شوند، و منتظر هستند ببینند این نمایش بادکنکی تا کی ادامه پیدا می‌کند. این چرخه، چرخه‌ی ۴۶ ساله‌ی باد هواست: حرف زیاد، نتیجه صفر. مردم هزینه می‌دهند، سفره‌شان کوچک می‌شود، امنیت متزلزل می‌شود، ولی هسته‌ی سخت قدرت همچنان به «اقتدار» خودش لبخند می‌زند و مردم باید نظاره‌گر یک نمایش کمیک و تراژیک باشند که هر روز یک جوک جدید برایشان دارد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
فشار منطقه، ترمز موقت الحاق نتانیاهو میان سندان ابوظبی و چکش ریاض بنا بر گزارش واشنگتن پست به نظر می‌رسد فشار مستقیم کشورهای منطقه—به‌ویژه امارات و عربستان—فعلاً ترمز الحاق کرانهٔ باختری را کشیده باشد. رئیس دولت جنایتکار و تحت تعقیبِ، بنیامین نتانیاهو، که نامش با فساد و خون گره خورده، ظاهراً در برابر هشدارهای صریح ابوظبی و ریاض عقب نشست؛ عقب‌نشینی‌ای که هنوز قطعی و پایدار نیست و هیچ تضمینی وجود ندارد فردا دوباره با یک نعرهٔ پوپولیستی به مدار الحاق برنگردد. گزارش‌ها می‌گویند امارات به شکلی علنی تأکید کرده الحاق «خط قرمز» است؛ ترجمهٔ ساده‌اش این است: دست به این کار بزنید، پیمان ابراهیم، این تنها ریلِ قابلِ تصور برای آیندهٔ منطقه‌ایِ اسرائیل، می‌میرد. شنیده می‌شود پیش از این، پیامی غیررسمی و محرمانه از امارات هم رسیده بود؛ الحاق یعنی وداع با عادی‌سازی. در ریاض هم به نظر می‌رسد برداشت مشابهی در حال تثبیت است: الحاق، عادی‌سازی را ناممکن می‌کند. هر سانتی‌متر الحاق، یک پله سقوط برای سیاست خارجی اسرائیل. نکتهٔ قابل‌توجه این‌جاست: اسرائیل، دست‌کم فعلاً—بیش از آن‌که از تشرهای اروپایی بلرزد، از اخمِ امارات و عربستان مکدر می‌شود. طبیعی هم هست. آیندهٔ امنیتی اسرائیل در خلیج فارس قیمت‌گذاری می‌شود، نه در بروکسل. اگر پیمان ابراهیم ترک بردارد، به دشواری بتوان برای سیاست خارجی تل‌آویو بدیلی جدی تصور کرد. این یعنی نتانیاهو، هرچند با اکراه، فعلاً پدال را برداشته است. اما قصه تمام نیست. کابینهٔ فاشیستی نتانیاهو، مرتب سیگنال تشدید می‌فرستد: الحاقِ مرحله‌به‌مرحله تا پوششِ حدود ۸۰ درصد کرانهٔ باختری. منطق ادعایی‌شان هم این است که اگر برخی کشورهای اروپایی قصد دارند در مجمع عمومی سپتامبر از شناسایی دولت فلسطین حرف بزنند، «تنها راه» عقیم‌سازی ماجرا، تصاحب زمین است. به نظر می‌رسد این همان مهندسی معکوسِ قانون است: چون دنیا می‌خواهد حق را به رسمیت بشناسد، ما باید واقعیت را بدزدیم. وقاحت حقوقی، به‌علاوهٔ جنون ایدئولوژیک. در واشنگتن هم وضعیت دوپهلوست. بعضی صداها، از کنگره تا بخشی از بدنهٔ دیپلماتیک، به‌طور ضمنی یا علنی با الحاق‌طلبان همدلی نشان می‌دهند؛ برخی دیگر محتاط یا مخالف‌اند. فعلاً نشانه‌ای از یک «ترمز سراسری» از سوی آمریکا دیده نمی‌شود؛ بیشتر شُل‌گیریِ مبهم. همین خلأ، دست افراطیون کابینهٔ نتانیاهو را باز گذاشته تا هر زمان که بتوانند، دوباره پُزِ الحاق بدهند. معلوم نیست فردا، با یک تغییر باد سیاسی، همین «فعلاً» به «حالا» تبدیل نشود. غزه؟ به نظر می‌رسد نتانیاهو هیچ طرح سیاسی جدی ندارد. فقط آتش. فقط جابجاییِ جمعیت. فقط رؤیای کثیفِ پاکسازیِ قومی. شواهد می‌گویند طرح بیرون‌رانیِ سیستماتیک از نوار غزه همچنان در دستور ذهنیِ دولت است، نسخه‌ای از همان خیالات قدیمی که زمانی از دهان ترامپ بیرون می‌آمد: «ساحل تفریحی بسازیم و خلاص». مصر هم طبیعی است که نگران باشد؛ سینا ظرفیت یک بحران دائمی جمعیتی-امنیتی را ندارد. اما باز هم باید گفت: هنوز هیچ‌چیز نهایی نیست؛ تناقض‌ها و فشارها، هر لحظه می‌تواند مسیر را عوض کند. جنگ غزه به نظر می‌رسد برای امارات و عربستان یک «اهرم» هم ساخته: یا تل‌آویو از جنون الحاق فاصله می‌گیرد و به سمت افق سیاسی برمی‌گردد، یا اینکه فعلاً پروندهٔ عادی‌سازی تا اطلاع ثانوی بسته می‌ماند. انتخاب با نتانیاهوست، یا شاید هم نیست؛ چون او سال‌هاست اسیر ائتلافی است که هر روز فاشیستی‌تر می‌شود و برای بقا، فقط خون می‌خواهد. سناریوها؟ دو قابِ محتمل، فعلاً روی میز است: ترمز تاکتیکی: نتانیاهو برای حفظ «حداقل شانس» در پیمان ابراهیم، سرعت الحاق را کم می‌کند، لفاظی را پایین می‌آورد و با سیگنال‌های مبهم، زمان می‌خرد. این سناریو فعلاً پررنگ‌تر دیده می‌شود. اما تضمین ندارد. یک بحران داخلی یا نیاز به امتیازدادن به متحدین خود در کابینه، ورق را برمی‌گرداند. فرار به جلو: نخست‌وزیرِ تحت تعقیب، برای پوشاندن شکست‌های غزه و فساد شخصی، با یک حرکت شوک‌آمیز دوباره سرتیتر شود: اجرای مرحله‌ایِ الحاق یا گسترش مناطق «واقعیتِ تحمیلی». نتیجه؟ احتمالاً فروپاشیِ فضای عادی‌سازی و ضربهٔ عمیق به هرچیز شبیهِ «آیندهٔ منطقه‌ایِ قابلِ نفس کشیدن» برای اسرائیل. در هر دو قاب، یک چیز تقریباً ثابت می‌ماند: نتانیاهو در سیاست خارجی اش با اعراب هر بار که به دیوار واقعیت می‌خورد، متوجه می‌شود که بدون ابوظبی و ریاض، اسرائیل در منطقه سقف ندارد. اگر ابراهیم فروبریزد، تل‌آویو دوباره به عصر محاصرهٔ نرم برمی‌گردد؛ محاصره‌ای که شاید گلوله نداشته باشد، اما اکسیژن سیاست را می‌بُرد. فعلاً نشانه‌هایی از عقب‌نشینی دیده می‌شود؛ به نظر می‌رسد فشار منطقه‌ای کارگر افتاده که دست به بازی خطرناک الحاق نزند، در کرانهٔ باختری یا حتی در قالب طرح‌های خزنده‌تر دربارهٔ غزه. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2
Показати все...
69👍 25👎 12🙏 5🕊 1
فشار منطقه، ترمز موقت الحاق نتانیاهو میان سندان ابوظبی و چکش ریاض بنا بر گزارش واشنگتن به نظر می‌رسد فشار مستقیم کشورهای منطقه—به‌ویژه امارات و عربستان—فعلاً ترمز الحاق کرانهٔ باختری را کشیده باشد. رئیس دولت جنایتکار و تحت تعقیبِ، بنیامین نتانیاهو، که نامش با فساد و خون گره خورده، ظاهراً در برابر هشدارهای صریح ابوظبی و ریاض عقب نشست؛ عقب‌نشینی‌ای که هنوز قطعی و پایدار نیست و هیچ تضمینی وجود ندارد فردا دوباره با یک نعرهٔ پوپولیستی به مدار الحاق برنگردد. گزارش‌ها می‌گویند امارات به شکلی علنی تأکید کرده الحاق «خط قرمز» است؛ ترجمهٔ ساده‌اش این است: دست به این کار بزنید، پیمان ابراهیم، این تنها ریلِ قابلِ تصور برای آیندهٔ منطقه‌ایِ اسرائیل، می‌میرد. شنیده می‌شود پیش از این، پیامی غیررسمی و محرمانه از امارات هم رسیده بود؛ الحاق یعنی وداع با عادی‌سازی. در ریاض هم به نظر می‌رسد برداشت مشابهی در حال تثبیت است: الحاق، عادی‌سازی را ناممکن می‌کند. هر سانتی‌متر الحاق، یک پله سقوط برای سیاست خارجی اسرائیل. نکتهٔ قابل‌توجه این‌جاست: اسرائیل، دست‌کم فعلاً—بیش از آن‌که از تشرهای اروپایی بلرزد، از اخمِ امارات و عربستان مکدر می‌شود. طبیعی هم هست. آیندهٔ امنیتی اسرائیل در خلیج فارس قیمت‌گذاری می‌شود، نه در بروکسل. اگر پیمان ابراهیم ترک بردارد، به دشواری بتوان برای سیاست خارجی تل‌آویو بدیلی جدی تصور کرد. این یعنی نتانیاهو، هرچند با اکراه، فعلاً پدال را برداشته است. اما قصه تمام نیست. کابینهٔ فاشیستی نتانیاهو، مرتب سیگنال تشدید می‌فرستد: الحاقِ مرحله‌به‌مرحله تا پوششِ حدود ۸۰ درصد کرانهٔ باختری. منطق ادعایی‌شان هم این است که اگر برخی کشورهای اروپایی قصد دارند در مجمع عمومی سپتامبر از شناسایی دولت فلسطین حرف بزنند، «تنها راه» عقیم‌سازی ماجرا، تصاحب زمین است. به نظر می‌رسد این همان مهندسی معکوسِ قانون است: چون دنیا می‌خواهد حق را به رسمیت بشناسد، ما باید واقعیت را بدزدیم. وقاحت حقوقی، به‌علاوهٔ جنون ایدئولوژیک. در واشنگتن هم وضعیت دوپهلوست. بعضی صداها، از کنگره تا بخشی از بدنهٔ دیپلماتیک، به‌طور ضمنی یا علنی با الحاق‌طلبان همدلی نشان می‌دهند؛ برخی دیگر محتاط یا مخالف‌اند. فعلاً نشانه‌ای از یک «ترمز سراسری» از سوی آمریکا دیده نمی‌شود؛ بیشتر شُل‌گیریِ مبهم. همین خلأ، دست افراطیون کابینهٔ نتانیاهو را باز گذاشته تا هر زمان که بتوانند، دوباره پُزِ الحاق بدهند. معلوم نیست فردا، با یک تغییر باد سیاسی، همین «فعلاً» به «حالا» تبدیل نشود. غزه؟ به نظر می‌رسد نتانیاهو هیچ طرح سیاسی جدی ندارد. فقط آتش. فقط جابجاییِ جمعیت. فقط رؤیای کثیفِ پاکسازیِ قومی. شواهد می‌گویند طرح بیرون‌رانیِ سیستماتیک از نوار غزه همچنان در دستور ذهنیِ دولت است، نسخه‌ای از همان خیالات قدیمی که زمانی از دهان ترامپ بیرون می‌آمد: «ساحل تفریحی بسازیم و خلاص». مصر هم طبیعی است که نگران باشد؛ سینا ظرفیت یک بحران دائمی جمعیتی-امنیتی را ندارد. اما باز هم باید گفت: هنوز هیچ‌چیز نهایی نیست؛ تناقض‌ها و فشارها، هر لحظه می‌تواند مسیر را عوض کند. جنگ غزه به نظر می‌رسد برای امارات و عربستان یک «اهرم» هم ساخته: یا تل‌آویو از جنون الحاق فاصله می‌گیرد و به سمت افق سیاسی برمی‌گردد، یا اینکه فعلاً پروندهٔ عادی‌سازی تا اطلاع ثانوی بسته می‌ماند. انتخاب با نتانیاهوست، یا شاید هم نیست؛ چون او سال‌هاست اسیر ائتلافی است که هر روز فاشیستی‌تر می‌شود و برای بقا، فقط خون می‌خواهد. سناریوها؟ دو قابِ محتمل، فعلاً روی میز است: ترمز تاکتیکی: نتانیاهو برای حفظ «حداقل شانس» در پیمان ابراهیم، سرعت الحاق را کم می‌کند، لفاظی را پایین می‌آورد و با سیگنال‌های مبهم، زمان می‌خرد. این سناریو فعلاً پررنگ‌تر دیده می‌شود. اما تضمین ندارد. یک بحران داخلی یا نیاز به امتیازدادن به متحدین خود در کابینه، ورق را برمی‌گرداند. فرار به جلو: نخست‌وزیرِ تحت تعقیب، برای پوشاندن شکست‌های غزه و فساد شخصی، با یک حرکت شوک‌آمیز دوباره سرتیتر شود: اجرای مرحله‌ایِ الحاق یا گسترش مناطق «واقعیتِ تحمیلی». نتیجه؟ احتمالاً فروپاشیِ فضای عادی‌سازی و ضربهٔ عمیق به هرچیز شبیهِ «آیندهٔ منطقه‌ایِ قابلِ نفس کشیدن» برای اسرائیل. در هر دو قاب، یک چیز تقریباً ثابت می‌ماند: نتانیاهو در سیاست خارجی اش با اعراب هر بار که به دیوار واقعیت می‌خورد، متوجه می‌شود که بدون ابوظبی و ریاض، اسرائیل در منطقه سقف ندارد. اگر ابراهیم فروبریزد، تل‌آویو دوباره به عصر محاصرهٔ نرم برمی‌گردد؛ محاصره‌ای که شاید گلوله نداشته باشد، اما اکسیژن سیاست را می‌بُرد. فعلاً نشانه‌هایی از عقب‌نشینی دیده می‌شود؛ به نظر می‌رسد فشار منطقه‌ای کارگر افتاده که دست به بازی خطرناک الحاق نزند، در کرانهٔ باختری یا حتی در قالب طرح‌های خزنده‌تر دربارهٔ غزه. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2
Показати все...
گردهم‌آیی، موسیقی و میدان آزادی؛ تب‌سنج یک جامعه‌ی بیمار حمید اصفی یک کنسرت موسیقی در میدان آزادی چه کرد که خواب دشمنان شادی را آشفته ساخت؟ چرا صدای همایون شجریان از قلب تهران، لرزه بر اندام تاریخ‌مصرف‌گذشته‌های سیاسی انداخت؟ این جماعت چرا به ایرانی نیمه‌جان و زخمی چنگ می‌زنند؟ از چه می‌ترسند؟ از آواز؟ از گردهم‌آیی؟ از مردمی که هنوز نخواسته‌اند در مرگ اجتماعی دفن شوند؟ سیاست یعنی آفرینش آینده‌ای ملی و زنده. اما کدام جریان چشم به داوری ملت دوخته و کدام یک در پی دورزدن جامعه‌ی مدنی و بستن دهان هنرمندان است؟ چرا تا سازی در میدان آزادی کوک می‌شود، نیروهای تاریک‌اندیش درون و بیرون به یکدیگر می‌رسند؟ اپوزیسیون متوهم و براندازانی که جز جنگ و تحریم و حمایت از حمله‌ی اسرائیل چیزی در آستین ندارند، چرا این‌چنین کوچک و تنگ‌نظر شده‌اند؟ چرا همان‌قدر که پایداری‌های عمامه‌به‌سر از شادی مردم می‌ترسند، این براندازان هم از آواز آزادی وحشت دارند؟ میدان آزادی ملک شخصی چه کسی است؟ سپهر سیاست ایران باید از نو ساخته شود؛ با چه کسانی، با چه نیرویی؟ آیا جامعه‌ی مدنی از دل این زمین سوخته خواهد رویید و به جمهوری ایرانی جان خواهد داد؟ یا برهوت نوسازی خرکی و سرکوب درازدامن همچنان هر جوانه‌ای را خواهد خشکانید؟ جنگ ایران و اسرائیل چه سهمی در این میان دارد؟ آیا بهانه‌ای برای برآمدن یک دولت ملی خواهد شد یا تله‌ای برای چندپاره‌کردن بیشتر؟ آیا مردمان ایران بالاخره سرنوشت خویش را به دست خواهند گرفت، یا پای بیگانگان و دوستان نادان، باز هم آنان را از پا خواهد انداخت؟ راه از همین گردهم‌آیی‌ها، همین صداها، همین سازها می‌گذرد. اینجا میدان آزادی است؛ تب‌سنج جامعه‌ای بیمار که هنوز نفس می‌کشد. به این گفت‌وگو بپیوندید. صدایتان را خاموش نکنید. پسند (ساب‌سکرایب) کانال را دست‌کم نگیرید؛ همه‌ی راه‌های بزرگ از همین گام‌های کوچک آغاز می‌شوند. 🎥 اگر خواستید خودتان ببینید که میدان آزادی چگونه به آینه‌ی بیم و امید این سرزمین بدل شد، ویدیو در یوتیوب هست. اصراری نداریم؛ اما گاهی یک تصویر، هزار بار بیشتر از هر کلمه سخن می‌گوید. [👇تماشای ویدیو در یوتیوب👇] https://youtu.be/eKeIcsA3xc0?si=HuNFaxdCKww6ksTO
Показати все...
👍 55 23👎 5🙏 3👏 1
ان‌پی‌تی و تئاتر سیاسی مجلس؛ کارت پلاستیکی روی میز واقعی بحث خروج ایران از پیمان عدم اشاعه هسته‌ای، این روزها در مجلس به‌عنوان یک «طرح بزرگ» مطرح است؛ اما هر کسی که حداقل یک‌بار ساختار تصمیم‌گیری در ایران را دیده باشد، خوب می‌داند این بیشتر شبیه تمرین تئاتر دانش‌آموزی است تا سیاست‌گذاری کلان. مجلس فقط سر و صدا می‌کند، طرح می‌دهد، داد می‌زند و تیتر تولید می‌کند، اما کلید اصلی قفل در جای دیگری است. در ایران، بدون امضا و تأیید رهبری و شورای عالی امنیت ملی، هیچ تصمیم امنیتی حتی یک قدم جلو نمی‌رود. شورای نگهبان هم فقط نقش «بادی‌گارد حقوقی» این فرآیند را دارد: هر چیزی بدون اجازه بالا دستی‌ها را همان اول رد می‌کند. پس اگر همه نمایندگان با شور انقلابی هم فریاد بزنند «خروج از ان‌پی‌تی»، باز هم این طرح از صندلی‌های سبز صحن مجلس فراتر نمی‌رود. تندروهای مجلس اما عاشق همین صحنه‌سازی‌اند. آن‌ها با روایت‌های آخرالزمانی و حرف‌هایی از جنس «هرچه جنگ بیشتر، ظهور نزدیک‌تر»، خودشان را قهرمان نشان می‌دهند. اما واقعیت این است که آن‌ها فقط بازیگر نقش مکمل‌اند. فیلم‌نامه جای دیگری نوشته می‌شود، کارگردان جای دیگری می‌نشیند و صحنه اصلی جای دیگری اجرا می‌شود. مجلس فقط دکور صحنه است با چند میکروفن روشن. برای افکار عمومی داخلی، این طرح یعنی: «ببینید ما چقدر جدی‌ایم!» برای طرف‌های خارجی هم یک پیام دارد: «اگر با ما توافق نکنید، ببینید چه دیوانه‌هایی پشت در کمین کرده‌اند.» اما همه می‌دانند این کارت بیشتر شبیه کارت پلاستیکی بازی کودکانه است تا کارت واقعی در میز پوکر. هیچ‌کس در واشنگتن یا تل‌آویو یا بروکسل، مجلس ایران را به‌عنوان تصمیم‌گیرنده جدی نمی‌گیرد. در سطح منطقه‌ای هم، خروج از ان‌پی‌تی یا تهدید به آن، عملاً فقط دود و دم سیاسی است. سیگنالش به اسرائیل و آمریکا این است: ایران آماده تقابل است. اما حتی اگر این تقابل واقعی هم بشود، کسی به مجلس زنگ نمی‌زند تا نظرش را بپرسد. تصمیم حمله یا عقب‌نشینی، تصمیم جنگ یا صلح، همیشه در سطحی گرفته می‌شود که مجلس حتی اجازه ورود به راهروهایش را هم ندارد. خلاصه اینکه کل ماجرای خروج از ان‌پی‌تی در مجلس چیزی نیست جز یک ژست تلویزیونی. تندروها می‌آیند، نمایش اجرا می‌کنند، شعار می‌دهند، چند تیتر برای رسانه‌های داخلی و خارجی می‌سازند، بعد هم همه‌چیز می‌خوابد. در نهایت، همان اتاقی که همیشه تصمیم می‌گیرد، باز هم تصمیم خواهد گرفت. مجلس در این وسط فقط کارش این است که سر و صدا کند و وانمود کند بازیگر اصلی است. طنز تلخ ماجرا همین است: همه می‌دانند نمایش است، ولی باز هم بازی ادامه دارد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 84 26👌 2👏 1🙏 1
قطر روی صحنه، ایران در بلاتکلیفی: دوراهی مرگ و زندگی جمهوری اسلامی بیست روز بیشتر به پایان مهلت مکانیزم ماشه باقی نمانده و در همین شمارش معکوس، قطر با تمام توان به میدان آمده تا نقش خود را به‌عنوان میانجی منطقه‌ای بحران هسته‌ای ایران تثبیت کند. سفر عراقچی به دوحه، دیدار مستقیم با امیر قطر و همزمانی تحرکات دیپلماتیک نمایندگان دوحه در وین با گروسی نشان می‌دهد که قطر قصد دارد جای عمان را در سطح منطقه‌ای بگیرد و به بازیگر محوری این مناقشه بدل شود. اما این تحرکات در شرایطی رخ می‌دهد که تصویر بزرگ‌تر در سطح جهانی توسط چین شکل می‌گیرد؛ قدرتی که نه‌فقط شنونده و تسهیل‌گر، بلکه بازیگری با منافع مستقیم و حیاتی است. به همین دلیل، نقش قطر بیش از هر چیز مکمل نقش چین است. پکن چارچوب کلان را ترسیم می‌کند، اما دوحه میدان را نرم‌تر می‌سازد. ایران اگر بخواهد از بن‌بست بیرون بیاید، دوحه می‌تواند دروازه‌ای تاکتیکی برای عبور از بحران باشد؛ اما این واقعیت که قطر فعال شده، چیزی را در معادله اصلی تغییر نمی‌دهد. مسئله واقعی همچنان اراده سیاسی تهران برای گرفتن تصمیم سخت است. وقتی نمایندگان مجلس تهدید به خروج از NPT می‌کنند، معنای روشن آن این است که جمهوری اسلامی در حال بازی با خطرناک‌ترین کارت خود است. خروج از معاهده یعنی اعلام رسمی حرکت به سمت سلاح هسته‌ای، یعنی انزوای کامل در جامعه بین‌المللی، یعنی حتی بلوک بریکس هم پشت ایران نخواهد ایستاد. در چنین شرایطی، میانجی‌های منطقه‌ای مثل قطر فقط می‌توانند زمان بخرند، نه راه‌حل نهایی بسازند. از سوی دیگر، آژانس سه ماه است که دسترسی جدی به تأسیسات هسته‌ای ایران ندارد. این پنهان‌کاری نمی‌تواند برای همیشه ادامه یابد. دیر یا زود، پاسخ خواسته خواهد شد: ۴۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنی‌شده چه سرنوشتی پیدا خواهد کرد؟ آیا ایران در حال گام‌برداشتن به سمت سلاح است یا به دنبال توافق تازه؟ بحران کنونی فقط خارجی نیست. همان‌قدر که تهران با آمریکا و اروپا درگیر است، با مردم خود نیز رودرروست. حکومت باید همزمان به دو پرسش پاسخ دهد: چگونه می‌خواهد با غرب معامله کند و چگونه می‌خواهد در داخل مشروعیت بخرد؟ مشروعیت داخلی دیگر با خطبه و تهدید و فیلتر تأمین نمی‌شود. اگر حکومت اندکی عقل سیاسی باقی گذاشته باشد، می‌داند که تنها راه کاهش خشم داخلی، اقدامات فوری و ملموس است: رفع فیلترینگ اینترنت، آزادی زندانیان سیاسی و باز کردن فضای عمومی. هیچ بازی تاکتیکی کوچک‌تر از این نمی‌تواند از انفجار نارضایتی جلوگیری کند. در برابر غرب نیز فقط دو راه وجود دارد: یا تمرکز بر همکاری‌های هسته‌ای غیرنظامی و ایجاد همگرایی با کشورهای خلیج فارس، یا رفتن به مسیر ساخت سلاح هسته‌ای. مسیر دوم نه فقط جنگ احتمالی را نزدیک‌تر می‌کند بلکه بحران اقتصادی، فشار داخلی و انزوای کامل جهانی را به سطحی می‌رساند که حتی حاکمیت هم نمی‌تواند آن را تاب بیاورد. بزرگ‌ترین خطر برای ایران، نه خود تحریم‌ها و نه حتی تهدید جنگ، بلکه همین فلج تصمیم‌گیری در حاکمیت است. حکومت در لحظه‌ای که بیش از هر زمان دیگری نیاز به تصمیم دارد، دست‌بسته و گیج مانده است.  بازگشت به نقطه اجرای مکانیزم ماشه، تبعات ویرانگری دارد.این بار، شرایط بدتر است: بحران‌های داخلی، جنگ ۱۲ روزه، فشارهای آژانس و نارضایتی مردم از بحران‌های معیشتی، آب و برق. جمهوری اسلامی در موقعیتی ایستاده که دیگر امکان وقت‌کشی ندارد. یا به سمت مذاکره واقعی می‌رود و بخشی از بحران را مدیریت می‌کند، یا مسیر تقابل را انتخاب می‌کند و باید آماده باشد که نه‌فقط با آمریکا و اروپا، بلکه با جهان روبه‌رو شود. چین در سطح کلان و قطر در سطح منطقه‌ای، هر دو فعال شده‌اند؛ اما هیچ‌کدام قادر به نجات تهران نیستند اگر اراده‌ای برای عقب‌نشینی واقعی وجود نداشته باشد. هیچ پرده‌ای باقی نمانده. جمهوری اسلامی در آستانه یک دوراهی مرگ و زندگی قرار دارد: یا تن دادن به تصمیم‌های سخت و عقب‌نشینی‌های واقعی، یا رفتن به سمت انزوای مطلق و سقوط در ورطه‌ای که نه قطر و نه چین و نه هیچ میانجی دیگری قادر به نجاتش نخواهد بود. بلاتکلیفی کنونی، مرگ تدریجی است؛ اما انتخاب مسیر تقابل می‌تواند یک سقوط سریع و قطعی باشد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 85 32👌 3👎 1
🌹 پر کشیدن سعید صاحب محمدی: چراغی که خاموش نشد سعید صاحب محمدی، دوست و یار بی‌همتای ما، امروز پس از سال‌ها مقاومت در برابر بیماری طولانی، پر کشید و از میان ما رفت. جهان امروز خالی‌تر است؛ خالی از حضوری که امید می‌آفرید، آرامش می‌بخشید و دل‌ها را روشن می‌کرد. اما رفتن او پایان راه نیست؛ پروازش یادآور تعهدی است که او به حقیقت، آزادی و انسانیت داشت. سعید، انسانی با قلبی بزرگ و ذهنی بیدار بود؛ کسی که در صفا و صمیمیت بی‌همتا بود و نگاهش، حتی در تلخ‌ترین روزها، امید و قوت قلب می‌بخشید. او نه برای شهرت و مقام، بلکه برای حقیقت و برای انسانی که در پی عدالت و آزادی است، زندگی کرد. هر لحظه عمرش وقف روشن‌گری و آگاهی‌بخشی شد، و مبارزه با استبداد را نه وظیفه، که عشق و رسالت خویش می‌دانست. در زمانی که سکوت و ترس بر بسیاری چیره شده بود، سعید چراغی شد که تاریکی را می‌سوزاند. صدای او نه بلند اما استوار بود، و هر کسی که او را می‌شناخت، می‌دانست که حقیقت را نمی‌توان خاموش کرد و آزادی را نمی‌توان با ترس معامله کرد. او با پایمردی و صراحتی که کم‌نظیر بود، نشان داد که شجاعت و صداقت، ارزش‌هایی‌اند که هیچ بیماری و مرگی نمی‌تواند از بین ببرد. سعید صاحب محمدی، تنها یک دوست و همراه نبود؛ او نماد نسلی بود که هرگز در برابر ظلم سر خم نکرد، نسلی که ایمان به انسانیت و عدالت را بر هیچ چیز فرو نمی‌فروشد. او با زندگی، رفتار و سخنانش، درس شجاعت و پایداری می‌داد و به ما نشان می‌داد که هر گامی که در راه حقیقت برداشته شود، چراغی در دل دیگران روشن خواهد کرد. امروز با اشک و غم بدرقه‌اش می‌کنیم، اما فردا با عمل و تلاش یادش را زنده نگاه خواهیم داشت. یاد او نه در لحظه رفتنش که در هر نگاه، هر لبخند و هر گامی که در راه آزادی برمی‌داریم، جاری خواهد بود. ما لحظاتی که با او می‌گذشتیم، سخنانش که بر دل‌ها می‌نشست، و حضورش که قوت قلب بود، هرگز فراموش نخواهیم کرد. هر چراغی که روشن می‌کنیم، هر حقیقتی که آشکار می‌کنیم، حضور او را در کنار خود حس می‌کنیم و می‌دانیم که راه او همچنان ادامه دارد. آرام بخواب، رفیق آزادی؛ صدایت، راهت و یاد تو در قلب ما جاودانه خواهد ماند، و هر بار که حقیقت و عدالت را پاس می‌داریم، شعله‌ای از تو با ماست، تا همیشه. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
1
🌹 پر کشیدن سعید صاحب محمدی: چراغی که خاموش نشد سعید صاحب محمدی، دوست و یار بی‌همتای ما، امروز پس از سال‌ها مقاومت در برابر بیماری طولانی، پر کشید و از میان ما رفت. جهان امروز خالی‌تر است؛ خالی از حضوری که امید می‌آفرید، آرامش می‌بخشید و دل‌ها را روشن می‌کرد. اما رفتن او پایان راه نیست؛ پروازش یادآور تعهدی است که او به حقیقت، آزادی و انسانیت داشت. سعید، انسانی با قلبی بزرگ و ذهنی بیدار بود؛ کسی که در صفا و صمیمیت بی‌همتا بود و نگاهش، حتی در تلخ‌ترین روزها، امید و قوت قلب می‌بخشید. او نه برای شهرت و مقام، بلکه برای حقیقت و برای انسانی که در پی عدالت و آزادی است، زندگی کرد. هر لحظه عمرش وقف روشن‌گری و آگاهی‌بخشی شد، و مبارزه با استبداد را نه وظیفه، که عشق و رسالت خویش می‌دانست. در زمانی که سکوت و ترس بر بسیاری چیره شده بود، سعید چراغی شد که تاریکی را می‌سوزاند. صدای او نه بلند اما استوار بود، و هر کسی که او را می‌شناخت، می‌دانست که حقیقت را نمی‌توان خاموش کرد و آزادی را نمی‌توان با ترس معامله کرد. او با پایمردی و صراحتی که کم‌نظیر بود، نشان داد که شجاعت و صداقت، ارزش‌هایی‌اند که هیچ بیماری و مرگی نمی‌تواند از بین ببرد. سعید صاحب محمدی، تنها یک دوست و همراه نبود؛ او نماد نسلی بود که هرگز در برابر ظلم سر خم نکرد، نسلی که ایمان به انسانیت و عدالت را بر هیچ چیز فرو نمی‌فروشد. او با زندگی، رفتار و سخنانش، درس شجاعت و پایداری می‌داد و به ما نشان می‌داد که هر گامی که در راه حقیقت برداشته شود، چراغی در دل دیگران روشن خواهد کرد. امروز با اشک و غم بدرقه‌اش می‌کنیم، اما فردا با عمل و تلاش یادش را زنده نگاه خواهیم داشت. یاد او نه در لحظه رفتنش که در هر نگاه، هر لبخند و هر گامی که در راه آزادی برمی‌داریم، جاری خواهد بود. ما لحظاتی که با او می‌گذشتیم، سخنانش که بر دل‌ها می‌نشست، و حضورش که قوت قلب بود، هرگز فراموش نخواهیم کرد. هر چراغی که روشن می‌کنیم، هر حقیقتی که آشکار می‌کنیم، حضور او را در کنار خود حس می‌کنیم و می‌دانیم که راه او همچنان ادامه دارد. آرام بخواب، رفیق آزادی؛ صدایت، راهت و یاد تو در قلب ما جاودانه خواهد ماند، و هر بار که حقیقت و عدالت را پاس می‌داریم، شعله‌ای از تو با ماست، تا همیشه. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
86👍 17🕊 14🙏 4
بازگشت «وزارت جنگ»؛ ترامپ و معماری تازه امپراتوری خوف دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور آمریکا، با یک فرمان رسمی نام وزارت دفاع را به «وزارت جنگ» تغییر داد. این تصمیم را نمی‌توان یک ژست تبلیغاتی یا بازی پوپولیستی دیگر دانست؛ بلکه چیزی فراتر از بازی با کلمات است. این اقدام، ترجمان صریح و بی‌پرده واقعیتی است که همیشه در بطن سیاست خارجی ایالات متحده وجود داشته: آمریکا هیچ‌گاه وزارت دفاع نداشت، همیشه وزارت جنگ داشت. فقط تا دیروز این حقیقت را در زرورق «دفاع» و «امنیت» پیچیده بودند، امروز اما ترامپ همان زرورق را درید و حقیقت عریان را روی میز گذاشت. ترامپ با این تغییر، یک پیام روشن به جهان مخابره می‌کند: آمریکا دیگر قرار نیست در نقش پلیس مهربان نظم جهانی ظاهر شود. آن توهم لیبرالیسم بین‌المللی که از دل جنگ جهانی دوم زاده شد، اکنون رسماً به گور سپرده شد. او می‌خواهد بگوید آمریکا نه تنها آماده جنگ است، بلکه اساساً برای جنگ زاده شده است. ترامپ در دوره دوم ریاست‌جمهوری‌اش، برخلاف بسیاری از رؤسای‌جمهور پیشین آمریکا، به تظاهر به اخلاق و حقوق بین‌الملل نیازی ندارد. او محصول عصری است که نقاب‌ها افتاده‌اند. جهانی که در آن ناسیونالیسم تهاجمی، پوپولیسم راست‌گرایانه و نژادباوری آشکار دوباره سربرآورده، دیگر نیازی به ژست‌های لیبرالی ندارد. ترامپ دقیقاً روح زمانه را فهمیده است: جهان امروز نه زبان دیپلماسی، بلکه زبان مشت را می‌فهمد. وقتی ترامپ وزارت دفاع را به وزارت جنگ تغییر می‌دهد، در واقع به متحدان و دشمنان یک پیام واحد می‌دهد: دوران ابهام تمام شد. یا با ما هستید یا زیر چکمه ما. آنچه ترامپ بازگردانده، فقط «روحیه جنگجویی» نیست؛ بلکه هویت تاریخی ایالات متحده است. مگر این کشور چگونه بنا شد؟ بر ویرانه‌های سرخپوستان، بر خون سیاهان برده، بر جنگ‌های بی‌پایان فرامرزی. آمریکا از همان روز نخست با جنگ زیست، و امروز ترامپ فقط آن حقیقت فراموش‌شده را از غبار ریا بیرون کشیده است. در عین حال، این تغییر یک واکنش به افول هم هست. آمریکا در عراق، افغانستان و حتی اوکراین درگیر جنگ‌هایی شد که پایان نداشت. «جنگ بی‌پایان» به نماد شکست ابرقدرت بدل شد. ترامپ می‌خواهد بگوید: جنگ‌های آینده دیگر فرسایشی نخواهند بود، بلکه قاطع و تمام‌کننده خواهند بود. او می‌خواهد «پیروزی» را دوباره به قاموس نظامی آمریکا برگرداند؛ ولو با تعریفی که بیشتر شبیه نابودی حریف است تا بازسازی ملت‌ها. ترامپ به دشمنان می‌گوید: «دیگر با ژنرال‌های مدافع روبه‌رو نیستید، با جنگجویانی روبه‌رو هستید که برای پیروزی مطلق آموزش دیده‌اند.» و به متحدان هشدار می‌دهد: «یا سهم بیشتری از هزینه‌های این جنگ‌ها بدهید یا در حاشیه بمانید.» این تغییر همزمان یک ابزار تثبیت قدرت داخلی نیز هست. ترامپ می‌خواهد در تاریخ آمریکا به‌عنوان تنها رئیس‌جمهوری ثبت شود که به صراحت حقیقت را گفت: وزارت دفاع هرگز وجود نداشت؛ همیشه وزارت جنگ بود. اما این تغییر صرفاً یک مسئله نمادین نیست؛ می‌تواند آغازگر یک دوره جدید از آشوب جهانی باشد. وقتی کشوری با قدرت نظامی آمریکا رسماً نام خود را «وزارت جنگ» می‌گذارد، یعنی تمام ساختارهای حقوقی بین‌المللی، از منشور سازمان ملل گرفته تا نهادهای صلح، به بازی گرفته شده‌اند. این یعنی چراغ سبز برای جنگ‌های پیش‌دستانه، برای حملات بی‌پروای جدید، برای بی‌قانونی در مقیاس جهانی. ترامپ می‌خواهد جهانی بسازد که در آن قانون، همان جنگ است. این یعنی بازگشت به قرن نوزدهم، به عصر امپراتوری‌ها، اما این بار با موشک‌های هایپرسونیک و ارتش‌های سایبری. تغییر نام وزارت دفاع به وزارت جنگ، شوخی ترامپی نیست؛ نقشه راه یک جهان تازه است. جهانی که در آن آمریکا دیگر نیازی به نقاب ندارد. جهانی که در آن جنگ دوباره تقدیس می‌شود و پیروزی بر ویرانه‌های دیگران معنا پیدا می‌کند. ترامپ این پیام را به جهان داد: آمریکا همان هیولایی است که همیشه بود، فقط این بار دیگر لباس میش بر تن ندارد. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👍 90 31👎 12🙏 5👏 3🕊 2
کنسرت همایون شجریان: صحنه‌ای برای افشای گیجی استراتژیک اپوزیسیون چند روز بود که خبر کنسرت همایون شجریان مثل جرقه‌ای در فضای گرفته‌ی ایران پیچید. نه یک کنسرت عادی در سالن، بلکه اجرایی در میدان آزادی، آن‌هم رایگان و برای همه. شادی مردم؟ عقب‌نشینی تاکتیکی حکومت؟ یا «عادی‌سازی» یک نظام آپارتاید دینی؟ هیچ‌چیز به‌اندازه‌ی همین ماجرا نشان نمی‌دهد که اپوزیسیون ما گرفتار گیجی راهبردی است: نمی‌دانند چه می‌خواهند، نمی‌دانند با چه کسی طرف‌اند، و نمی‌دانند با هر عقب‌نشینی حکومت چه باید بکنند. در دل حکومت، تضاد واقعی وجود دارد؛ برخلاف خیال‌پردازی‌هایی که می‌گویند «همه یک‌دست‌اند». شورای عالی امنیت ملی همین چند ماه پیش اجرای قانون حجاب اجباری مجلس را متوقف کرد. نه از سر رحمت و رواداری، بلکه از ترس شورش‌های تازه. این یعنی حکومت گاهی برای بقا عقب می‌نشیند. درست همان‌طور که اجازه داد زنان وارد استادیوم شوند، یا بعضی کتاب‌های حساس چاپ شوند. این‌ها نشانه‌های یک حکومت ضعیف است، نه مقتدر. یک حکومت قدرتمند نیازی ندارد دائماً «ترمز اضطراری» بکشد. اما اپوزیسیون؟ گاهی شبیه کسانی است که در تاریکی دنبال سایه‌ی خودشان می‌دوند. یک‌بار به همایون شجریان حمله می‌کنند که چرا می‌خواهی با کنسرت، حکومت را «عادی‌سازی» کنی؟ چند روز بعد، وقتی کنسرت لغو می‌شود، باز حمله می‌کنند که دیدید حکومت هنوز زور دارد؟ تناقض پشت تناقض. این رفتار بیشتر شبیه کسانی است که نه برای دموکراسی، بلکه برای فروپاشی آخرالزمانی جمهوری اسلامی لحظه‌شماری می‌کنند. مردمی که در صف خرید بلیت نبودند و قرار بود مجانی پای آواز بایستند، اما، به این تناقض نمی‌خندند؛ آن‌ها می‌بینند بخشی از اپوزیسیون عملاً شادی و آزادی خودشان را تحریم می‌کند تا مبادا حکومت «مشروعیت» پیدا کند. بله، در ایران آپارتاید جنسیتی برقرار است؛ صدای زن سانسور می‌شود، درست همان‌طور که در آفریقای جنوبی، صدای سیاهان سرکوب می‌شد. اما همان‌طور که بسیاری از مبارزان ضد آپارتاید، حتی در سایه‌ی سانسور و تهدید، تئاتر و موسیقی برپا می‌کردند، مردم ایران هم حق دارند هر روزنه‌ای را به شادی بدل کنند. هیچ‌کس نمی‌گوید این آزادی کامل است؛ اما آیا باید هر دریچه‌ی کوچک را هم با دست خودمان ببندیم؟ هر بار گشایشی در ایران اتفاق می‌افتد، عده‌ای فریاد می‌زنند: «سفیدشویی!» اما مگر همین عربستان سعودی وقتی زنان را پشت فرمان نشاند، یا در برخی شهرها حجاب اجباری را عقب زد، یا اجازه‌ی کنسرت داد، همان‌ها نگفتند «گام مثبت است»؟ پس چرا وقتی در ایران شکافی در دیوار اختناق باز می‌شود، باید تحریم کنیم و نادیده بگیریم؟ بهره‌برداری جامعه‌ی مدنی از شکاف‌های حکومت، پیشروی مردم است، نه سفیدشویی حکومت. اتفاقاً بزرگ‌ترین ترس حکومت همین است: مردم از همان شکاف‌ها رد شوند و آن‌ها را به شکاف‌های بزرگ‌تر بدل کنند. اگر اپوزیسیون واقعاً دموکراسی‌خواه است، باید از هر گشایش استقبال کند. نه از سر قدردانی از حکومت، بلکه به‌عنوان دستاورد مبارزات مردم. هر قدم کوچک باید سکوی پرش به قدم بعدی باشد. اما آنچه می‌بینیم، برعکس است: عده‌ای نشسته‌اند تا ایران هر روز بسته‌تر شود، فقیرتر شود، خفه‌تر شود، تا «یک روزی» انفجار رخ دهد. این انتظار بیمارگونه، نه سیاست است، نه استراتژی؛ این فقط قمار با زندگی مردم است. واقعیت ساده است: هیچ حکومتی با «تحریم شادی» فرو نمی‌ریزد. اروپای شرقی در دهه‌ی ۱۹۸۰ فرو نریخت چون مردم موسیقی و کتاب را تحریم کردند؛ فرو ریخت چون مردم از هر گشایش استفاده کردند و دیوارها را شکاف دادند. ایران هم همین است. هر بار که حکومت عقب می‌نشیند، مردم باید یک گام جلوتر بروند. نه اینکه اپوزیسیون دست به دست حکومت بدهد تا همان روزنه‌ی کوچک هم بسته شود. کنسرت همایون شجریان فقط یک اجرا نبود؛ یک آینه بود. آینه‌ای که نشان داد حکومت در موضع ضعف است، و اپوزیسیون در موضع سردرگمی. اگر مخالفان جمهوری اسلامی واقعاً دموکراسی‌خواه‌اند، باید از شادی مردم دفاع کنند. چون دفاع از شادی، دفاع از زندگی است. و دفاع از زندگی، یعنی پایان‌بخشیدن به حیات اختناق. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
106👍 78👎 10👏 10👌 5🙏 3🕊 3
متن گفت‌وگو زیر مصاحبه‌ای است که در وب‌سایت دویچه‌وله (DW) با عنوان «لغو کنسرت در ایران؛ جدال میان شادی و کنترل» منتشر شده است. در اینجا متن پرسش‌ها و پاسخ‌ها به‌صورت کامل‌تر و تحلیلی‌تر ارائه می‌شود: پرسش: به نظر شما دلیل اصلی لغو این کنسرت چیست؟ مشکل حکومت با شادی و موسیقی یا ترس از هر نوع تجمع؟ پاسخ: در جمهوری اسلامی، موسیقی و شادی تنها صورت ماجرا هستند، اما علت اصلی لغو را باید در هراس دائمی حاکمیت از هر نوع «تجمع خودجوش» جست‌وجو کرد. در منطق امنیتی نظام، هر اجتماع خارج از چارچوب‌های حکومتی بالقوه تهدید است. تجربه سال‌های اخیر نشان داده حتی یک بازی فوتبال یا مراسم خاکسپاری هنرمندان می‌تواند به اعتراض سیاسی بدل شود. بنابراین، لغو کنسرت نه تصمیمی فرهنگی بلکه اقدامی امنیتی است: پیشگیری از آن لحظه‌ای که جمعیت به‌طور ناخواسته صدای اعتراض خود را بلند کند. پرسش: نقش ارکان مختلف قدرت و رقابت بین آنها را در لغو این کنسرت چطور می‌بینید؟ پاسخ: این لغو بازتابی از شکاف قدرت در جمهوری اسلامی است. دولت و بخشی از دستگاه فرهنگی مایل‌اند چنین برنامه‌هایی برگزار شود تا هم از فشار اجتماعی کاسته شود و هم چهره‌ای معتدل‌تر از نظام نمایش داده شود. در مقابل، نهادهای امنیتی، سپاه، بسیج و جریان‌های مذهبی تندرو، این کنسرت‌ها را تهدیدی علیه نظم ایدئولوژیک می‌دانند. در این جدال، همیشه دست بالا با هسته‌ی سخت قدرت است و دولت تنها نقش واسطه‌ای کم‌اثر دارد. در نتیجه حتی ساده‌ترین رویداد فرهنگی نیز به میدان جنگ قدرت بدل می‌شود که پایان آن را همواره تندروها رقم می‌زنند. پرسش: اگر از ابتدا قصد لغو این کنسرت وجود داشت پس این مانور تبلیغاتی و اعلام خبر برگزاری کنسرت با چه انگیزه‌ای انجام شد؟ پاسخ: این همان دوگانگی همیشگی حکومت است: وعده برای خریدن امید، لغو برای نمایش اقتدار. اعلام اولیه برگزاری کنسرت چند هدف را دنبال می‌کرد: القای امید به جامعه، ارائه تصویری نرم‌تر در خارج از کشور و آزمودن واکنش‌های داخلی. اما لغو نهایی نشان داد این وعده چیزی جز یک مانور تبلیغاتی نبود. حکومت همزمان دو پیام متناقض می‌فرستد: به مردم «شاید آزادی» و به تندروها «اطمینان از وفاداری». نتیجه اما نه امید، که تشدید بی‌اعتمادی عمومی است. پرسش: آیا دولت پزشکیان نیز در لغو این کنسرت نقشی داشته است؟ پاسخ: دولت پزشکیان نقشی مستقیم در لغو نداشت، اما ناتوانی‌اش آشکار شد. دولت احتمالاً برگزاری کنسرت را فرصتی برای نمایش اعتدال می‌دید، اما وقتی فشار از سوی نهادهای پرقدرت‌تر وارد شد، به‌سادگی عقب نشست. این نشان می‌دهد که دولت در جمهوری اسلامی بیشتر ویترینی تبلیغاتی است تا نهادی تصمیم‌گیر. پزشکیان هم در این ماجرا همان نقش تکراری را ایفا کرد: ابتدا با وعده برگزاری جامعه را امیدوار کرد و در نهایت با سکوت در برابر لغو، نشان داد که اختیار واقعی در جای دیگری است. 🔗 منبع اصلی گفت‌وگو در دویچه‌وله: https://p.dw.com/p/500Hy https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
👏 45👍 21 16🙏 2👎 1
لغو کنسرت همایون شجریان؛ جدال حکومت با لبخند و نغمه «اگر آزادی سرودی می‌خواند، کوچک‌ترین سرودِ شادی مردم بود.» ـ احمد شاملو لغو کنسرت همایون شجریان در میدان آزادی، یک اتفاق ساده فرهنگی نبود؛ بلکه رویدادی است که عمق بحران اعتماد میان مردم و حاکمیت را آشکار می‌سازد. آنچه در ظاهر به «مشکل مدیریتی» یا «اطلاع‌رسانی دیرهنگام» نسبت داده شد، در واقع پرده‌ای از همان هراس ریشه‌دار حکومت از هر شکل اجتماع آزاد مردمی است. همایون شجریان در اطلاعیه‌ای تلخ و شفاف نوشت که از ابتدا نیز حدس می‌زده چنین سرنوشتی در انتظار این رویداد باشد. چرا؟ چون او و بسیاری دیگر می‌دانند که جمهوری اسلامی نه با موسیقی مشکل دارد، نه با کابل‌های برق و نه با مدیریت جمعیت؛ مشکل اصلی، خودِ مردم‌اند. هر تجمع میلیونی، حتی اگر برای شنیدن آواز باشد، در چشم حاکمان تهدیدی امنیتی است. سخنگوی شهرداری تهران با صراحت گفت که «فرصت کافی برای تدارک نبوده است». این بهانه، چیزی جز پرده‌پوشی بر یک تصمیم سیاسی نیست. زمان کافی برای بررسی و برنامه‌ریزی وجود داشت، اما نهادهای رسمی در لحظه آخر اعلام کردند که توان مدیریت جمعیت را ندارند. ترجمه ساده این جمله چنین است: ما از جمعیت می‌ترسیم. این لغو، بخشی از الگویی تکراری است. بارها در شهرهای مختلف، کنسرت‌ها یا برنامه‌های فرهنگی به بهانه‌های مشابه متوقف شده‌اند. در حقیقت، حکومت در برابر شادی و همدلی مردم، حالتی تدافعی به خود می‌گیرد. میدان آزادی، که روزی نماد فریاد آزادی‌خواهی بود، اکنون به میدان ممنوعه بدل شده است؛ جایی که حتی موسیقی نیز اجازه طنین‌اندازی ندارد. تناقض‌ها نیز از همین‌جا آغاز می‌شود. معاون وزارت ورزش و جوانان همین کنسرت را «فرصتی برای اتحاد ملی» نامید. اما همان فرصت، در عمل به دست شهرداری و نهادهای امنیتی خفه شد. این آشفتگی نشان می‌دهد که حکومت حتی در ساده‌ترین موضوعات فرهنگی، فاقد هماهنگی و اراده است. از یک‌سو شعار همبستگی می‌دهد و از سوی دیگر، راه‌های تحقق آن را با ترس و بدبینی می‌بندد. لغو کنسرت همایون شجریان، نشان داد که در جمهوری اسلامی شادیِ جمعی جرم است. حکومت در جدالی بی‌پایان با لبخند، با نغمه و با هر چیزی است که می‌تواند مردمی خسته را برای لحظه‌ای به هم نزدیک کند. در چنین فضایی، نه تنها آزادی بیان و اندیشه، بلکه حتی آزادی موسیقی هم به محاق می‌رود. آنچه لغو شد، فقط یک کنسرت نبود؛ لغو حق مردم برای تجربه شادی مشترک بود. لغو خاطره‌ای احتمالی از همصدایی، لبخند و امید بود. لغو یک رؤیای ساده بود: اینکه در قلب تهران، در میدان آزادی، موسیقی بتواند مرهمی بر زخم‌های جامعه باشد. این ماجرا به مردم یادآور می‌شود که چرا همچنان در عطش آزادی و رهایی می‌سوزند. زیرا حکومتی که حتی از نغمه و لبخند هراس دارد، چگونه می‌تواند ادعای اعتمادسازی و اتحاد ملی داشته باشد؟ جدال جمهوری اسلامی نه فقط با سیاست و اعتراض، بلکه با شادی و زندگی روزمره مردم است. و همین، عمیق‌ترین اعتراف به بی‌اعتمادی و انزوای آن است. #حمیدآصفی https://t.me/hamidasefichannel2 صفحه یوتیوب https://youtube.com/@hamidasefi-mf3jo
Показати все...
99👌 31👍 22👏 7👎 5🕊 4